خوشه چين

وقتی که راهت را انتخاب کردی...؟

بروکه ازماجراها آگاه شوی،تجربه بگیری وازتجارب دیگران استفاده کنی تاکه

 خردمند شوی.   

در زمـیـنی همچـو کـاوه پـرچم شـورش به دست
در زمـانی همچو مـزدک خـستـه و دلـخـون شدم


 

احزاب ،سازمان های سیاسی، نهادهای حقوقی و قضائی، انسان های دارای وجدان بیدار و آ گاه منظره فوق بیان مینماید که عدم حضورشما درعرصۀ سیاسی، شرایط موجود را تر جمانی مینماید. این شما هستید که باهم کنار نیامده اید که همچویک حالت پدیدارشده است.

 با صدایی  تخریش کننده و زخم ا لود
با صدایی
 زخم خوردۀ نا امیدی ها

شما جنگ کفگیر و دیگ خالی میشنوید

که میگوید
نعره می کشم

و میگویم

پرمیشوم وخالی

مگر نه از جانب بینوایان

نعره میکشم

بخاطر گرسنه ها

آن طرف
آیا
جویبار خون را می بینید؟
 با درفش سرخ خلق
نعره
 میکشم
 شما ها این صدا را می شنوید؟

 آ یا حاضر هستید که نسل های آ ینده از دیدن وضع برای شما نفرین بفرستد

  بنآ منظره فوق:  ای جریانات سیاسی که هیچ وقت با این خصلت و کرکتری که دارید به دریا ی سیاست نمی رسید. متحد شوید که دریا شوید تا به بحر برسید.    ازشما دعوت میدهد که برای نجات خلق وطن  و مادر وطن زیر شعار دفاع ازناموس وطن متحد ویک پارچه شوید.برای بیگانگان ومتجاوزین بگو ئید که جدول زمان بندی خروج نیرو های تان را از کشورافغانستان آ ماده بسازید.

جمشید پیمان


مــن چــرا بـازیـچــه یِ بــازیــگر بـی چــون شـدم
چـشـم بـسـتـه بازیــش را والــه و مـفـتـون شدم

در نـخـسـتـیـن گــام ، گــم شـد گــوهـر آزادی ام
از "رهائـی" در گذشـتـم ، در اسـارت چـون شـدم

سـال ها بـگذشـت و بـرمـن رنـج بـسیـاری رسیـد
چون اسـیـر چـشـم بــنـدی هـایِ افـلاتــون شدم

هـان مـپـنـداری کـه مـن زیـن دردسر گشـتـم رها
از فـلاتـون بـین چه سـان در دامن ذوالـنـون شدم

بـی خـبـر از عــلـت و مـعـلــول و از ذات و عــرض
روز وشـــب درگــیــر بـا تـفـسـیـر ارگـانــون شدم

یـک زمـان شیـطـان صـفـت شـوریـده بـودم برخدا
از قــلــمــروهـایِ قـــدر و قـدرتـش بـیـرون شـدم

چــنــد بــاری دل بـه دریــــاهـا زدم مـانـنـد نــــوح
چـند سالی همـچـو مـوسی راهی هامـون شدم

چــنــد روزی درهــوایِ چــیـنـه ای، گـنـجـیـنـه ای
راهِ بــدعــهــدی گـزیــدم ، رهــرویِ قــارون شدم

چـنـد قـرنی هـمـچـو ضحـاکِ گجـستـه ، روسیـاه
چـنـد روزی چـهــره روشن همچو افـریـدون شدم

گـاه گـاهی خـوانــدم از مـصـحـف بـرای ایـن و آن
گـاه گـاهی قـصـه گــویِ صـحـفِ انـگلـیــون شدم

چـنـد وقـتـی همچو عـیسی تـن سپـردم برصلیب
چند گاهی هـمـچو مــریـم لوء لوی مـکنـون شدم

درمــکـانـی تــیــغ آمــد چــون عــلـی بــرتـــارکــم
جــای دیـگـر هـمـچو عـثـمـان پیرهن گلگون شدم

در زمـیـنی هـمـچو کـاوه پـرچم شـورش به دست
در زمـانی هـمـچو مـزدک خـستـه و دلـخون شدم

یک زمانی همچـو ایــرج کشـتـه ی اخـوانِ خویش
روزگـاری چـون سـیـاوش ، از وطـن بـیـرون شـدم


دل بـه زردشــتِ خـجـسـتــه وانـهـادم یــک زمــان
چـنـد بـاری هـمـچـو بـابـک غـرقـه اندرخـون شدم

غـیر " آزادی" چه می جستم در این سیـر و سـفر
غـیر " آزادی" را چـرا دلـبـسـتـه و افـسـون شـدم


بس هـزاره در گذشت و ایـن سـفـر پـایـان نیـافـت
از پی اش ، دربــنـدِ گردش هایِ گـونـاگـون شـدم

.

"به یزدان که گرما خرد داشتیم"

"کجا این سر انجام بد داشتیم"

وقتی که راهت را انتخاب کردی ، را ه برو، بروکه ازماجراها آگاه شوی،تجربه بگیری وازتجارب دیگران استفاده کنی تاکه خردمند شوی.نترس، شهامت قدم برداشتن را داشته باش، زیراکه این راه طولانی است،طولانی تر ازراهای دیگر،این راه سر انجام آ دم را به راز انسانیت نزدیکتر میسازد.شکستها را نباید باعث نا امیدی ودلسردی خود بگردانی،شکست ها همه یکی پی دیگرتمرین وتجربه اند وتورا به کام دل میرساند. داستان است که میگویند بابه خارکش، ازهمت وحوصلۀ مورچه آ موخت. مورچه خوشۀ گندم را میخواست به بالای بام انتقال دهد دوازده مرتبه از بلندی به زمین خورد بعد ازمرتبۀ دوازدهم موفق به انتقال خوشۀ گندم به بالای بام شد. بابه خارکش ازین کاردوام دارمورچه پند گرفت به کارخود ادامه داد. تاکه به اداره کردن رسید.

  شنیده باشی که مشت ودروش جور نمی آ ید؟

 و دیده باشی که سگ معتبر پا ی غریب را می خاید؟

احساس کرده باشی که تماشای وضع، دل حسن غم کش را می ساید؟

 یکی میگوید که ازین افراط تفریط( صادق وخاین) فضا ی سیاسی حمل گرفته است

مگر مه میگویم که فضای حامله آ فت جدید می زاید.

پس راه چاره کجا است.؟

 این حرف حرف عیاران است

که بعضی ها  میگویند

درفش کاوه به لرزان است

  متحد شده خلق افغان است

دروغ  میگویند

این را به زبان گفته اند.

هرکه کاوه نام گرفت کاوه نشد

شُگُر بی ظرف تعویض به کجاوه نشد

کنفرانس بن از آغازتا به انجام

پطره ولیم، خرچ لگن و آ فتاوه نشد

 خوشه چین وطن، تو بگو آخر چرا؟

خلق افغان صاحب بامچه وناوه نشد

بلی من جواب میدهم اینطور: درپا کستان بقه نزد نعل بندرفت گفت پایم را نعل ببند که بار می برم اما نعل بند احمق فرق میان بقه واسپ بارکش را کرده نتوانست.

ویا اینطور مینویسم :

بین مردی و نا مردی

 نون الف را نام کردم

  نامردی را دشمن به

 ننگ وناموس وطن  خواندم.

مردی را عاشق انسان گفتم

 وشخص باوجدان شمردم

فرق نمی کند که

 ازهرقوم قبیلی چون

 تاجک و پتان  جستم

مرد اصیل کاوه «آهنگر» را زبامیان یافتم.

  

 


بالا
 
بازگشت