+

 

خوشه چين

اخطاریۀ جبهۀ ملی

جپۀ(جبه) آو

دل نا امید 

ارمان و هوس

همه بر باد شده

از چه فریاد زنم

به کی فریاد زنم

 نه نه گفت

 مرد قدیم

مرد روزگار قدیم

           « خوشه چین»

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن***شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

پس مجنون شو و مرد ره باش برو.

بلی! باد و آب که باهم متحد شدند. جبهه را میسازند. شمال درعقب آب به حیث نیروی کمکی ، گرد و خاک ، چوبک ، شاخک و بته و بویاره را دوان دوان قوت می بخشد. سطح آب با لا می آید.هرنوع سد و موانع را ازسرراه به دورمی اندازد.

 زمانیکه سد شکست کرد. آب همان انرژی ذخیروی خود را بکارگرفته کلاه وچپن بوت و چپلق ایطالوی را باخود می برد.

  بدین لحاظ در قریۀ پیش روی حرکت نه کندو میماند نه کند وچه نه طبق میماند و نه دیگچه و نه کاسه، پس چه فایده از همین لحظه اخطاریه را بپذیرد نه شکایت کند و نه استغاصه.

به موش تخم مرغ را دادند خوشحال شد وقتیکه ازش پس گرفتند جگرش خون لبهایش کشال شد. نه گوشت برایش رسید نه قورمه به مانند گذشته احتیاج به یک  کاسه دال شد.

خوب متوجه باشید که گلها همه سرخ اند وخارهاهمه خار. همنشینی دارند با گل ومحا فظ گل اند و قطار. اما واما نتیجۀ سرخی گل همانا فعالیت ریشه در زیرخاک است.

که تو نمی بینی و من میدانم

خودتان بخوانید و از خواب بیدار شوید و گرنه :

        گرگ گرسنه صید طعمه باشد در کمین

تا احمق را زنده باشد مفلسان درمان نیست.

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن***شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

پس مجنون شو و مرد ره باش برو.

                       

 چرا بهانه می کنید

مادر را

فدای دوزبانه می کنید

حقوق بشر را

منم مادر تو

ناموس پدرتو

حق ندارد

کس بردر تو

دست اندازد

برسیاسر تو

بر دختر تو

بر مادر تو

ان یکی فروخت.

 زیرعنوان اقوام

  دیگری سوخت

عاقلی چشم، گوش، لب

هرسه بدوخت.

 اشاره داد که چشم دوختم تا دیگران ببینند، گوش دو ختم تا دیگرا ن بشنوند لب دوختم تا دیگران بگویند.

از هر طرف صدا می آید

صدای فرزند

فرزند مادر می آید

از هر قوم قبیل صدا می آید که

منم ویران شده  منم

درگورمنم، آن زنده به گور که

به هر گور روم

رانده شده ازشهر

به شهری که «زادگاه» سمسور

یا به شهری هری و غور

همه گویند 

شهر بدوشم و خانه بدوشم

در بدرم خاک بسرم

از هرکو چه و رهگذرم

روزگاری بود

 سر سامانی داشتم

دل شاداب لب خندانی داشتم

داشته های دل  را

گفته های

برلبانی داشتم

دیگر این حا ل چه می پرسی

ندرام دردلی که بگویم بردلی

دل نا امید است   

ارمان و هوس

همه بر باد شده

از چه فریاد زنم

به کی فریاد زنم

 نه نه گفت مرد

 مرد روزگار قدیم

     « خوشه چین»

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن***شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

 

 

 


بالا
 
بازگشت