خوشه چين

 سرجُل همایل گُل

ما میخواهیم که دروغگوی حقيقت نما نباشیم.

قابل توجه  احزاب حلقات، شخصیتهای با اعتبار ورشن فکرانیکه علاقه به وحدت ویکپارچگی ملت شریف و نجیب افغا نستان دارند: این مثال را برایشان می آ ورم، ما و شما درمجموع خیراند یشان کشوربه مانند پرنده گان مهاجر، به پیشواز بهارنو، بازمستان سرد یخبندان خدا حا فظی کرده ایم وازدیدن رنگ ذغال سیاه پا به فرارگذاشته ایم، تابه مناطق دوردست آرزوها وامیدهای آزادی خواهانه، بال وپرمیزنیم تا که نسل جدید ازجنبش روشنفکری را، برای اداره بعدی کشور، ازدیاد نمائیم. درین راه دورودراز به پرواز آ مده ایم، اما کشش وجازبه زمین وواکنش هوا به حیث جریان مخالف،درین را ه ایجاد مشکلات مینماید.  برای رفع این مشکل می آموزیم، ازپرنده هایکه به طورد سته جمعی به پرواز می آیند.

این پرواز دسته جمعی پرنده گان را بنام های، گله، خیل،کوران(( کلنگ، مرغابی، گنجشک، قره قش، داغ سر)) یاد مینمایند.

زمانیکه خیل ازکلنگان، قروقروکنان متحدانه از بالای سرانساها به سمت شمال، جادۀ پهناورآ بی ا سمان نیلگون مارا عبور مینمایند. انسان متوجه میشود که این سواره نظام روی آسمان نیلگون،به مانند طیاره های مسافربری شکل میگرند. سمت و راست و چپ بال های طیاره را می سازند. در پیشا پیش جریان حرکت، یکی در عقب دیگر، مانع فشار هوا میگردند تا که احساس مانده گی ننمایند. این حرکت سواره نظام طوری تنظیم گردیده است که  در جریان سفر، طور طبعی به نوبت جا عوض مینمایند. بدین گونه بعد از طی طریق را های طولانی خود را در مناطق حاصل خیز می رسانند. یعنی  که جنبش پیش رونده  به اساس نوبت طورطبعی برای اداره کردن سالم جامعه داوطلبانه جاعوض نمایند.  مطلب فوق بخاطری است که مارا از خطرات مطالب پا ئینی د رآینده نجات میدهد.        

پرو گرام مصا لحه دو طرف مرز به همان مثالی میماند که این طرف، به نشخوار گاووتف شوله میرقصند آ نطرف مرز با طالبان کنار می آ یند. این طرف مرز ازسالگرد خان عبدالغفار خان تجلیل مینمایند.این طرف درخانه بابه عروس دنگ ودنگ ا ست.آن طرف درخانه بابه داماد خبری نیست فقط درمعامله چندوچنگ است،صدبهانه ونیرنگ است،این طرف برسرخلق افغا نستان باران سنگ است.

قلم زن قلم میزند

 قلم زن قلم میزند

 بخوان که نوشته

شیربسته به زنجیر

روباه قدم میزند

آ ینده

 پف به بوق میکند

حادثه

به دهل دم دم میزند

ا شاره به آ ن است

که گفته اند: شبنم درخانه مورچه طوفان است

  ازان آ سمان صاف

در تاریکی شب

در خانه مو رچه

شبنم میزند

طوفان حادثه

بیرحم شده

قیا مت برپاشده

همه با هم کله مشتی اند

زرد در کله سرخ

سفید

 در کلۀ ادهم میزند

شیع شیعه درکلۀ سونی

صادق

درکلۀ

اعظم میزند

اهل بِینش ودانش، به اتفاق هم، مینویسندکه زنده گی یک کتاب است، کتاب زنده گی را نمیتوان قبل از وقت مورد مطالعه قرار داد، تا که مسیر زنده گی را به ما نند حرف حرف ، خط،خط، صفحه به صفحه ورق به ورق، ثا نیه دقیقه ساعت روز هفته و ماه و سال و سالها، سپری نکرده باشیم. فکر کردن در باره زنده گی ، باز خوانی و باز نگری همه چیز های اند که ما از ین جاده عبور کرده ایم و تجربه گرفته ایم، کسانیکه میخواهند که عمر را ببینند، مجبوراند که کتاب زنده گی را با جدیت عام و تامش صفحه به صفحه بخوانند. کسانیکه در باره «زنده گی» می اندیشند، مجبور اند که بر آ شوبهای ریخته شده مراجعه نمایند و بگو یند که زنده گی همین طور آ مده است چاره چی است؟ تداوم به زنده گی تجربه شده، به معنی آ ن است که انسان درنهایت امرمصروف جمع بندی  حماقتها و امید ها ، تلاشها و سر خورده گیها . جانبازی ها و وحشتها و خنده ها و شادمانیها و گریستنها و خباثتها و تبهکاریهایش می باشد. ومی خواهد که به زنده گی راه یابد ولو اگر پوچ هم باشد. یاد آ وری  این همه قصه های دلخراش و خنده دار همه اش کتاب از زنده گی است. هرکس طبق استعدادش ازین کتاب برداشت خودرا دارد.

زندگی فردی و جمعی انسانها در اجتماع را نمی توان بدون اندیشیدن در بارۀ زندگی نادیده گرفت و نمی توان از کنار مناسبات «فرهنگ حاکم بر جامعه» بدون محاسبه تیر شد. بسیاری از آن چیزهایی را که ما از قبیل نیازها خواست ها و آ رزوها  و خیا لات به دنبالش هستیم و در شعور نا خود آ گاه فرد و جمع ما عجین شده است و هریک در مو قعیت های خاص و لحظات در انتظار بدست آ وردن نیازها و آ رزوهای عاجل و فوری خود سر گردان میباشیم. هریکی برای بدست آ وردن خواهشات خط مشی از قبل تنظیم شدۀ خودرا بکار میگیریم. و آ ن را یگانه راه رسیدن به مقصد خود میدانیم.                                                                  اگر انسانی برای رسیدن به پُست و مقامی در «میتنگها،گردهمائی ها، پاتالکها، نوشتن مقالات طویل بی مبتدا و بی خبر، به گونۀ نصیحت های پدرانه » بداند که با گفتن بعضی دروغهای کوچک و بزرگ یا جعل اسناد  خورد و بزرگ می تواند به آن چیزی دست یابد که به نحوی پاسخگوی همان نیازها و خواستها و آرزوها  یش  بوده  باشد، بدون اندک تأ مل  با روشهای رفتاری و گفتاری ونوشتاری خود در ایجاد چنین فضائی دست به کارمیشود.دروغهارا طوری تنظیم مینماید که ظاهرش دلپذیرترازبیان حقیقت بوده باشد.ولی « منش مردانگی وعیاری » دروفادارماندن به آن چیزهاییست که فروزه های « فردیّت و شخصیّت » انسان را رقم می زند و حتّا از مرزهای «منافع فردی » نیز میگذرد و در برابر چیزهایی صف آرایی می کند و در تضاد با آنها می باشد که « فاقد شایسته گی و شان و شوکت یک انسان متبحر» هستند و به دروغ می خواهند به چیزهایی دست یابند که لیاقت آن را ندارند. زنده گی اجتماع و سیاسی سر زمین آریانای کبیر، خرا سان پهناور، افغانستان معاصر فراز و نشیب دراز مدت و کوتاه مدت داشته است؛ ولی هیچ دوره ای از تاریخ کشور مارا نمی توان شناخت که فقط یک بُعد توانسته باشد بر سراسر ذهنیّت و روان افراد اجتماع، استیلا یابد و مناسبات انسانها را آنطوریکه ازموقف انسان تعریف میشود تعیین نماید. در رأ س این همه تغیرو تحول همانا اکثراوقات، نا لا یق ترینها ، بی کفایت ترین ها ، تبهکار ترین ها وجنایت کارترین ها ، برسرنوشت توده ها حاکم شده اند چراما از یکدیگر می گریزیم؟ زیرا پای رفتن و آمدن به سوی یکدیگر را نداریم. ما به گونه توپ کلوله شده ایم که در حالت لول خوردن می باشیم و درهیچ قالبی نمی توانیم درکنار یکدیگر بایستیم. مارا باید به یکدیگر ببندند(( خط سیاسی طرف قبول همه )) ودرچارچوبهایی محفوظ و دربند کنند تا امکان « گرد آمد » ما امکانپذیر باشد. ملّتی که « میل ورغبت اشتیاق  وشوروحال و دست وپای رفتن به سوی همدیگر » راندارد یاعمدآ و قصدآ، دست و پای خود را ازکار انداخته است،ملتیست که دائم، « نوکر واسیر» خواهد ماند؛ ولوعالیترین و بهترین امکانها و مغزها و استعدادها و هنرها و تواناییها را نیز داشته باشد. ملت بی دست و پا، ملت حقیروفقیر و احتیاج است ؛ نه ملتی سرفرازوخوشبخت.   چطور است؟ اگر ملتی که بخواهد در کنار قاتلان و ویرانگران فرهنگ و تاریخ خود بایستد، ملّتی خواهد بود که «قوت منش مردانگی و عیاری » خود را در تجارت وجدان وناموس به « مناقصه » گذاشته است. بر ما چه ماند که « خود فروش » شده ایم؟.              

 زمانیکه تیمورلنگ، بایزید پادشاه عثمانی  را دستگیر مینماید.بنا برحکم او در قفس آهنی اسیر میشود. به محض اینکه تیمور، بایزید را در قفس دید، به خنده آمد. بایزید به تیمور گفت: « از این پیروزی سرمست مشو! ». تیمور جواب داد: « بر ناپایداری احوال جهان واقفم و خندۀ من برتو از روی خود خواهی و غرور نیست؛ بلکه بخت و اقبال با برگزیدن دو مرد ناقص مثل من و شما برای تقسیم کردن تمام امپراتوری آسیا،واقعآ انتخاب عجیبی کرده است؛زیرا شما ازیک چشم،کورومن ازیک پا، لنگم!».                                                                                                               

 وطن ما ازین حادثه ها زده وزخمی ها، در وجود شل و کل؛ لنگ و لوق، بی مغز،خوش اقبالی ها بد اقبالی هارا به حافظۀ تاریخ فراوان سپرده است. درک ما از وطن یک رنگ است.ولی درک ما ازهم وطن رنگ دیگری است. وطن زیبا میگوئیم دا زما میینه شکلا گلالی وطنه  میگویم.ماازهمديگر ميگريزيم وحتا بيزاريم بدون آنكه ذرۀ از مهرومحبت خودرا نسبت به هم وطن خود روابداریم.وطن براي فرد، فرد ما، درختي بوده است. كه وطن داران ما بمانند گل عشق پیچان به تنه و ساقه ها ي آن، خود را پيچانده ا ند و رو به بالا قد کشیده اند. از اين رو، مهر ما به وطن، محبت و اندیشه وطن يا توتۀ اي از خاك در منطقۀ جغرافيائي نيست؛ بلكه محبت به آن تكيه گاهيست كه ما در آن از كودكي تولد شده و بزرگ شده ايم، آ ن تکیه گاه یا به عبارت دیگر تنه است. تنۀ است که ولایات کشور ساقه و شا خه های وطن را تشکیل میدهند.هموطنان ما همان گلهای عشق پیچان به رنگ های مختلف  اند که در آن ، خودرا پیچانده اند.ولی نمی دانيم آن تنه و ساقه ها چرا  از هم پراگنده و تیت و پرک شده اند، کیها ویرانش کردند گلهای رنگارنگ عشق پیچان  سراسیمه و سرگردان  تنها و تنها همان چيزيست كه درتنه وساقه هاي درخت  پیچیده خشکیده اند و ياد از آنها، به غم های می افزاید. يعني ما به چيزي محبت مي ورزيم كه نا دا نسته  با سرعت باور نكردني از آن گريزانيم و روگردان شده ایم! آ نها کیها اند آ نها همان مردمان برهنه پا ، لنگی و قدیفه پوش، پکول و قره قلی پوش وچپن پوش اند. یعنی که از اصل های ما ما را جدا کرده اند. یعنی ما باید که به اصلهای خود وباورهای خود مان که از منبع انسانیت آ بیاری می گردند، مراجعه نمائیم ودر سراغ نیازهای انسانی خود قدم برداریم.                                                                                                            بلی! انسان ها درمسایل زیست باهمی  به بسیاری چیزها نیاز دارند. نیازهای انسانی را نباید با خواسته های بعضی ازآدمها یک سان تلقی کرد و نباید که نیاز های عام جامعۀ انسانی را تنها « نیاز خود » به حساب آورد. وآن «نیازخودی» را ازلای سیاست وکشور داری درجامعه تطبیق کرد. بلی انسان ها ی متعقل وهوشمند شیوۀ برخود انسانی را درحق یکدیگر فورمول بندی کرده اند  علی ا لخصوص درجامعۀ که مناسبات فرهنگی اش همیشه صدمه پذیر بوده است چون افغا نستان. در افغانستان سیاستها باچهرۀ منحوس واردعمل شده اند ومیشوند.اگرچنین نمی بود.تاریخ چندین هزارسالۀ{آریانا+( خراسان) + افغانستان} به عوض رنگ قلم همراه خون خا نه پری نمیگردید.این همه سیاست های ناعا قبت اندیش در طی زیا د ترازسه دهه نهادهای کلتوری وفرهنگی جامعۀ مارااز بنیادبرهم زد،نهادیکه تارو پود جامعۀ مارابا هم گره زده بود.نهادهای فرهنگی و کلتوری همان گلهای رنگارنگ  معطروخوشبواند که درساقه وتنۀ وطن درحال شگوفه کردن وخندیدن. بمجرد رسیدن هوای سرد وگرم حوادث خشکیدند وتکیدندودیگر نرو ئیدند. ازلحاظ طبی بدون ویتامین ها زنده گی نا ممکن است. کلتوروفرهنگ عبارت است ازویتامین های زنده گی اجتماعی است.مسئوُ لیت این ویرا نگری ها بدوش کدام قدرت مند ان محکوم است؟ هر انتخاب را که انسان ها، آگاهانه یا ناآگاهانه و توام با هیجانات و التهابهای روحی و روانی برمی گزینند و می آزمایند و سپس در باره ی پیامدها وعواقب آزمایش خودرا تکرارمینماید که نمیدانندکه دیوارازتهداب«کج است»هرنوع تجربه تکرارفاجعه است.سرجُل همایل گل،چسانیکه مصالحۀ ملی حاکمیت چپ  به منزل نرسید. تجربه های پی درپی کنفرانس بن به تکرار فا جعه می افزاید. پروگرام مصا لحه دوطرف مرز به همان مثالی میماند که این طرف ، به نشخوار گاووتف شوله میرقصند آ نطرف باطالبان کنار می آ یند . این طرف از سالگرد خان عبد ا لغفار خان تجلیل مینمایند. این طرف درخانه بابه عروس دنگ ودنگ است.آن طرف درخانه بابه داماد خبری نیست فقط درمعامله چند وچنگ است،صد بهانه ونیرنگ است، این طرف برسرخلق افغا نستان باران سنگ است.خود گز میکنند خود می برند وخود میپوشند. می اندیشند و در صدد تجدید نظر برمی آیند، این پروگرام های دغل کارانه ومزورانه  اگرازهمین اکنون چاره آ ن نگردد  دارد که بر تمام ارگانها و تارو پود ساختار نظام اجتماعی نفوذ کند وحکم براند،. روشن فکران ا فغا نستان تا امروز نتوانسته اند سیستمی را از لحاظ تئوریک برای اداره کردن افغا نستان درسر بپرورانند؛ طوری که اگرعدۀ خواسته وناخواسته به قدرت دست یابند، هرگز نتوانند درمدت اقتدار خود، آنچنان برکُنج وکناروساختارهای نظام اجتماعی کشوری وروان وذهنیت ملت به حیث ویروس سرطان، چنگ اندازند که هیچ امیدی به ساقط کردن حکام نباشد.                                                    ایدیۀ کشور داری را طوری باید در پرورانید و قوانین و قدرت نفوذ را به گونه ای باید ساختمانبندی کرد که هیچ گرایشی نتواند پس از به قدرت رسیدن به طور کامل و تمام عیار بر سراسر ساختمان کشور داری وذهنیت وروان مردم چیره شود، به جز رعایت ازقانون تنظیم شدهدولت موجود» افغا نستان » محکوم به فساد است، فسادراباید که ازریشه دگرگون ساخت.

درین باره درک از عیاران چنین است:

 وضعیت موجود بیان میدارد كه بيرون آمدن ازاین بنبست سیاسی ونظامی (( منطقه و جهان))به منش مردانگی وعیاری گره میزند. مردان وآزاده مردان میخواهند که خودوملت شان باشند،برای بهتر زنده گی کردن راه خودراخود بیافرینند كه ميخواهند خودباشند وبدان گونه میخواهند که زنده گی کنند. خواست شان این است که همین گونه باشند.                     شرایط حاکم بروضع،مجموع ازدروغها ورياكاريهاوتظاهركردنهاومسئوليت گريزيها دربین روشن فکران  وفرومايگيهاي هولناك وماسكهاي رنگارنگ وتعارفات بی ارزش وبی معنی وخودنمائيهاي بيشرمانه است.مارا به مرتجعین وخائنین غرض نیست. حقيقت ماروشنفکران: ستمهاوكلاهبرداريهاوحقّه بازيها وتحقيركردنها ونيش زدنها وآزار دادنها و بي اعتنائيهائيست كه هرروز درحقّ يكديگررواميداريم. حقيقت ما،جانبداريهای فرقه ای وعقیدتی وسكوتها وسقوتهای مغرضانه ونديده گرفتنها وپايمالي هرآن چيزيست كه بويی از  ذهنیگریها وهنرمندیهاي فردي ميدهد. حقيقت ماخانۀ زاد و ولد بيمارگونه و تكرار همان اشتباهات حکومت های پیشین ماست. حقيقت ما، حقيقيست كه بگونۀ سیائی ذغال در چهرۀ بعضی ها مالیده شده است. اکثرآ با این چهره ها خودرا عادت داده اند. حقيقت ما، کثیف ترین حقیقتی است که جامعۀ مارا درخود پیچانده است. وبا افتخارعام وتام به آن مي نازيم و مي باليم. حقيقت ما،حقيقت دروغينیست كه ازشدّت به هم آمیختگی به دروغ،حقيقت مينمايد.                                                                                                                                                       

  ما میخواهیم که دروغگوی حقيقت نما نباشیم.

 

 

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت