تند روان ما به کدام سومی تازند؟!

تمرین روشنفکری با تحلیل های آبکی؟!

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ن والقلم و ما یسطرون.

سوگند به قلم و آن چه می نویسند.( قرآن کریم سوره قلم68/1)

 

نوشته ای از ابوالمعالی   hblb2001@yahoo.com

بی تمیزی های مردم از سخن پیدا شود   پسته ای بی مغز اگر لب واکند رسوا شود

 

قلم ابزار مقدسی است.

قلم امانت دار میراث انسانی است.

قلم خود میراث پیامبران است.

قلم میراث حکیمان و فلاسفه بزرگ است.

قلم نجواگر خلوت های شاعرانه ای اندیشه وران است.

قلم، بار سنگین تمدن را بر دوش خود کشیده است و با تمام توش و توان می کوشد آن را تا ابدیت تاریخ با افتخارحمل کند.

قلم در نزد بسیاری از ملل مورد احترام بسیاری بوده است. حاملان قلم در تمام ادوار تاریخ در نزد تمامی اصحاب خرد مقام بس والای داشته اند. مرکب فرو خورده قلم از خون شهیدان والا تر است( مداد العلما افضل من دماء الشهداء)

قلم در تمام ادوار تاریخ عقده های بسیاری را فروخورده است و رنج های بی شماری را گریسته است. قلم مویه گر بردگان سیاه دربارهای فاسد رومی، ایرانی، چینی، یونانی، مصری، عربی و... بوده است. قلم برای این که بتواند عقده های فروخورده شده تاریخ را فریاد کند، شب های بسیاری در کورسوها، همدم چراغ های پیه سوز و یا مشعل های نیم مرده ای چوب بید گشته است.

قلم عاشقان بسیاری داشته و دارد. عشق به قلم روزگارانی هومر ها، هیوانگ تسونگ ها، ابن اسحاق ها، اخوان الصفاها، بیهقی ها، فیض محمد کاتب ها را بارها و بارها تا لبه های دیوار مرگ فرستاده است.

قلم گاه در برهه های از تاریخ مجبور شده است. تملق ها، چاپلوسی ها، دروغ ها، تهمت ها، تحریف ها و ناگفتنی ها و نا ملایمت های بسیاری را که با روح و وجدان او ناسازگار بوده برای مدتی تحمل کند؛ اما نتوانسته است آن همه رسوایی را در سینه ای مصفای خود نگهدارد و در وقت خودش تف نکند.

قلم پرده های تزویر بسیاری را بی رحمانه پاره کرده و شخصیت های کاغذی را در آب انداخته است. جوهره واقعی شیر مردان و شیر زنان را همواره در سخت ترین شرایط با ریختن خون و اشک خود برای آیندگان به یادگار نهاد ه است. به راستی چه تحملی دارد این قلم!!

اگر قلم نبود، امروز فرعون و موسی باز شناخته نمی شدند.

 اگر قلم نبود، شاید نمرودیان و خلیلیان را کسی نمی شناختند.

 اگر قلم نبود چه کسی می دانست حضرت بودا چه گفت؟

اگر قلم نبود چه کسی می توانست فریادگر رنج های هابیل باشد؟!

اگر قلم نبود بین غرش مردان مرد و غوغای سگان تفاوتی در کار نبود.

اگر قلم نبود که می دانست محمد ( ص) چه گفت و با که گفت و از کجا بود؟!

اگر قلم نبود، شب سازان خورشید را می کشتند و بر جسد بر خاک افتاده او اشک تمساح می ریختند.

 اگر قلم نبود، شاید امروز حسین(ع) هم نبود. کربلا افسانه ای بود که صدها سال قبل در واگویه های شترچرانان قبایل غربی عراق فشرده می شد. محو می شد. می مرد.

چه می کند این قلم؟!

در گستره تاریخ، بسیاری خواسته اند با زیرکی، قلم را به تسخیر گیرند و خواسته های پلشت خود را بر یال و کوپال نازک آن تحمیل کنند. قلم را شریک غارتگری ها، دزدی ها، جنایت ها، و توجیه گر نسل کشی ها، پلی برای عبور از گردونه پر پیچ و خم تاریخ بسازند. جان های آلوده و بی مقدار خود را از سایه سیاه کردار های سخیف خود در روشنای قلم سالم عبور دهند. خواسته اند با جوهره ای مسحور کننده و دم عیسایی او چهره های عجوزه وار و فرتوت خود را گریم و ترمیم سازند مردم و تاریخ را بفریبند.

غافل از آن که قلم شلاق به دست گرفته است تا سیاه کاران تاریخ را در حضیض نمناک کردارهای زشت شان فرو کوبد و در بند کشد. قلم قسم خورده است که پرده های چرکین پرده دران را پاره کند. قلم قسم خورده است تا اگر لازم باشد برای هزاران بار اوراق تزویری تاریخ را بشوید و از نو بنویسد. قلم خود را وارث خون هابیل، بیکسی هاجر، فریادگر خون حسین، همراز زینب، می داند.

قلم نمی تواند نظاره گر « اجساد پر پر شده ای  چهل دختران» باشد و دل به «کاتبی» فرعون زمانه  عبدالشیطان خوش کند و لب فرو بندد، تا شکم « میرزا» سیر بماند. نه! بگذار دنده های میرزا هم بشکند. بر سر و شکم میرزا باران مشت و لگد ببارد؛ اما قلم از تصویر گری کوران فلاکت ها، مرگ ها، نامردی ها، تهمت ها، دین فروشی ها، نوزاد کشی ها، برده گیری ها، بیداد ها، مسلخ ها و سلاخی های بنی آدم، غصب خانه ها، قریه ها، سپیدارها، چنار ها، کشتزار ها- سر بلند برون آید.

سعدی در پندی به اربابان قدرت می گویدَ:

قلم زن، نیکو دار و شمشیر زن            نه مطرب که مردی نیاید ز زن.

من خیلی کم گفتم. اگر درختان عالم قلم شوند و دریاها مرکب نخواهند توانست، اوصاف قلم را بر صفحه گیتی نقش کنند؛ اما زمانه خیلی نامرد است...

بسیاری در دور و زمانه ای ما، قلم را با اسباب بازی کودکانه غلط کرفته اند. کاغذ را سیاه می کنند و تراوشات پوچ و هزیان های حدیث نفس پریشان خود را در پس کوچه های وب، بی صاحب رها می کنند. اگر گند و بویی از آن بر آمد آن را به حساب نا فهمی درک و خرابی قوه شامه رهگذران  می گذارند.

بسیاری از دوستان ما عادت کرده اند اول بنویسند و به زمین و زمان فحش بدهند و بعد فکر کنند و یا اصلا هیچ گاه فکری هم نکنند تا سیاست دان تر و به اصطلاح روشنفکر تر دیده شوند. بیچاره روشنفکری هم بد رقم گرفتار دستان خاک آلود بسیاری از کودکان بد اخم شده است و سوته ای که روزی ده ها بار بر سر هر کس و ناکس، به حق و به ناحق کوبیده می شود. بعضی ها عادت کرده اند تنها نق بزنند و بگویند تقصیر فلان و فلان است.

شماری از نو خامه گان ما، سوگمندانه  تمرین نوشتن را با تحلیل های خام، دشنام و افترا به مردم و اشخاص، طرفداری ها و یا مخالفت های بی حساب و کتاب- آغاز می کنند. گذشته از این که این نوع نوشته ها قداست قلم را آلوده می سازد، خود نوعی ادبیات بی پایه نویسی و سست نویسی را ترویج می کند.

حرمت شکنی، توهین به ارزش های مورد احترام مردم، افتراء بستن به پای دین و اخلاق در نزد ایشان شده است پله ای برای روشنفکر نمایی، جواز ویزای کشورهای خارج و یا هر چیزی دیگری که برای مطرح شدن و بزرگ شدن لازم باشد. این کار، سوء استفاده از قلم است و توهین به نویسندگی.

دوست دارم این عزیزان به جای فرافکنی ها، تهمت زدن ها، افتراء بستن ها، لطف کنند کمی به خود زحمت دهند، مستند و متقن بنویسند. به جای چسپیدن به سر و کله آن و این، مردانه کردار و گفتار کسانی را که مورد ملامت شان قرار دارد، به بوته نقد بکشند.

گرامیان! من این را از روی غرض نمی نویسم. خدای نخواسته هدفم توهین یا دشمنی با شما نیست؛ بلکه دوست دارم در این دنیای وا نفسا که به فضل و توفیق خداوند و همت مردانه خودتان دست به قلم شده اید. پس سعی کنیم نگاه ما به قلم رسالتمند باشد. قلم زدن هنر است. هر چیزی در قالب هنر جاودانه می شود، به خصوص اندیشه ها. هنر قداست دارد و تنها کسانی در خلوتگه آن راه می یابند که شایستگی داشته باشند. پس بیایید با درست نویسی هم قداست قلم را ارج نهیم و هم اندیشه های خود را جاودانه کنیم.

 اگر امروز مردم ما به نوشته های مرحوم علامه کاتب و یا مرحوم غبار و ... احترام قائلند، به خاطر قیافه شان نیست. به جهت تعهد، رعایت ادب و دشمنی شان با اربابان جهل و بیداد گری است. اکنون عرصه همان عرصه است؛ تنها اندکی شرایط عوض شده است. ما می توانیم با هدایت گری و ارایه طرح های مفید، پاسداری از حریم ارزش های انسانی و اخلاقی مردم مظلوم، خود قهرمانان آینده باشیم. من اطمینان دارم با این شیوه های که عزیزان ما در پیش گرفته اند، دیری نخواهد پایید که خود را از میدان به دست خود خارج کرده اند و یا هیچ گاه به نوشته های شان افتخار نخواهند کرد.

برخی از عزیزان در سایت ها گاه با کارتون و کارهای گرافیکی گاه با نوشته های تند، غیر مستند و احساساتی به سر و ریش اشخاص می چسپند. گاه با دین، فرهنگ، اخلاق و باورهای اجتماعی مردم می تازند. بدون این که بدیل صحیح و برتری ارایه کنند. گو این که این عزیزان همین که از جغرافیای افغانستان خارج شدند، اصلا برای شان فرهنگی که در درون آن زاده شده اند، کاملا چیزی عجیب و بیگانه می نماید؛ طوری که حتی خارجیانی که برای اولین بار با این فرهنگ و رسوم و اخلاق و دین آشنا می شوند، مانند خودی ها واکنش نشان نمی دهند.

در مقاله ای در همین اواخر در سایت کابل پرس، فرهنگ دینی و شعایر عاشورایی را با نشان دادن عکس های از قمه زنی چند پنجاپی و احیانا عرب بر مردم شیعه و هزاره افغانستان ایراد گرفته اند. یا در کارتونی تصویر ی از دو مجتهد افغانی و ایرانی را همراه با چند تا از همین عکس ها به صورت توهین آمیزی به نمایش گذاشته اند. 

من می خواهم به نویسنده و هنر مند عزیز بگویم که شما به خارج رفته اید.  خوب است. هنر یادگر فته اید این هم نیک است. مقاله نویس شده اید که بسیار بهتر است. درد ملی، دلسوزی قومی دارید این هم بجا و قابل تحسین است؛ اما نباید فراموش نمایید که شما اگر به حقوق و وجدان بشری احترام می گذارید؛ تهمت زدن، نسبت دروغ دادن به یک ملت، مغالطه کردن و به مسخره گرفتن ارزش های اخلاقی و دینی یک ملت حتی اگر خوش ما هم نیاید، کار صحیحی نیست.

شما اگر هزاره یا شیعه افغانی هستید، در کجای هزاره جات در این صد ها سال دیده اید یا حتی شنیده اید و یا در تاریخ خوانده اید که این مردم عمیقا مذهبی درماه محرم قمه زده باشند؟! آیا جرم مردم پنجاپی پاکستانی را به اسم هزاره ثبت کردن از سوی کسی که داعیه دار قوم گرایی و هزاره گرایی است، به نظر شما دشمنی با مردم فخیم و مومن هزاره و افغانی نیست؟!

شما ممکن است از آن دو شخصیت مذهبی که روی کارتون مربوط به قمه زنی عکس شان را آورده اید، خوش تان نیاید، اما باید ما هم جوانمرد باشیم که همان دونفر به صورت خاص در این سال ها با قمه زنی مبارزه می کنند و با صدور اعلامیه ها و ... به شدت جلو این قبیل جهالت ها را سعی کرده اند بگیرند. اگر احیانا در برخی مراسم ها در کابل یا کدام شهر دیگر افغانستان قمه زنی دیده باشید که من ندیدم، این اعمال، زاده نفوذ فرهنگ پنجابی از طریقه عده ای روشنفکر مآب ما است که این محصول را از پاکستان برای ما سوغات آورده اند و هیچ ربطی به فرهنگ مردم افغانستان یا ملای افغانستان یا امام حسین (ع) ندارد. پس اخلاق انسانی حکم می کند حتی اگر مسیحی هم شده باشیم، به دیگران به بهانه ای دوستی، از درون تهمت نزنیم و دشمنی نکنیم.

دوست عزیز ما، نیک می داند که اگر به چیزی خوبی، شاخ و برگی چسپانده شد، و عوام الناس یا عده ای دیگر مسیری را به غلط پیمودند، موجب بدی و منحرف بودن اصل جریان نمی شود. نهضت عا شورا خود ادامه راه قابیلیان زمین است. کربلا امتداد بدر و احد حنین و احزاب است و تا زمانی که یزیدیان  و باطلی در جهان وجود داشته باشد، بساط کربلا و نهضت عاشورا تاریخی و کهنه نمی شود. پس اصلا جالب نیست که عزیزی با سوء استفاده از انتساب قومی با تبر به جان ریشه باور های اصیل و انقلابی مردم خود بچسپد. او باید سراج التواریخ را خوانده باشد. عبد الشیطان ها نیز از این مردم همین را خواسته بود؛ اما ره به جای نبرد.

 او که شیفته خط سرخ مزاری است، باید دریافته باشد که مزاری خود را شاگرد کوچک در مکتب عاشورای حسینی میدانست. مزاری ها که مردانه تا آخرین لحظه فریاد می زدند که: « سرنوشت من یا شهادت است یا اسارت» آیا به نظر شما ارتباطی با بزرگ معلم انقلابی جهان آزادگی امام حسین نداشت؟! اگر روشنفکران ما در صدد سلب عاشورا از مردم هزاره و شیعه باشند، باید بدانند که مردم خود را خلع سلاح کرده اند.

اگر از آخوند ها دل پری دارند که نظر شان محترم است هرچند این کار شان نیز اگر بیندیشند وجدانا جز احساسات تقلیدی پوچ، چیزی دیگری نیست. با آن هم باید پرسید، چرا خنجر بکف به دنبال عاشورای حسینی راه افتاده اند؟! خون حسین (ع) در تکرار هر عاشورا در شریان های هر مسلمان آزاده جاری می شود و او را به تجدید حیات انسانی و آزادگی وا می دارد. شما با آیین های جدید خود خوش باشید؛ اما به جای ما هزاره های دایزنگی تصمیم نگیرید. به ما هم حق بدهید به نماد های ارزشی خود عشق بورزیم و لذت ببریم.

نور چشم به خارج رفته ای ما!

ما از خداوند می خواهیم شما خوش باشید و نان دشمنان شما آجر باد؛ اما حد اقل از شما این خواسته انسانی را داریم که اگر به ما یاری نمی رسانید، خود را با این نوشته های کذایی در برابر ما و ارزش های دینی و اخلاقی ما قرار ندهید. متناقض سخن نگویید. با خرد و منطق به ستیزه بر نخیزید که الاغ هوای نفس و قاطر احساسات تند جوانی شما را روزی از گردونه انسانیت حد اقل با معیار های شرقی اش بدور خواهد کرد که بازهم قلب ما داغدار خواهد شد. چون شما را پاره های جدا افتاده تن خود می دانیم و هرگز چشم دیدن خسارتمندی شما را نداریم.

عزیزی دیگری در سایت کاتب هزاره تحت عنوان « ازبک کله خام یا هزاره» خواسته است خدمتی به مردمش بکند. احساس پاک او قابل قدر است. اما اقدام او در نوشتن همین خامه، تداعی گر دوستی همان خارکن جوان و خاله خرسه است. او در همین عنوان کله خامی قوم خود را قبول کرده است که خود توهین بس گران است. در حالی که دیگران در خارج و داخل اذعان دارند که فرزندان غریب قوم او از دار دنیا تنها چیزی که دارند، همین مخ و کله پخته است. از سوی دیگر به ملت مظلوم و برادر ازبک بدون کدام ربط به مسأله توهین روا داشته است که این هم با وجدان و انصاف انسانی برابر نیست.

عزیز ما می نالد که چرا کله خامان قوم او به این روز رسیده اند. باید گفت که الحمد لله وضعیت امروز ما با تمام مشکلات و ناملایمات از هر زمانی دیگر بهتر است. دوست عزیز و نورچشمان من!

هزاره کدام زمان اینقدر باسواد، هنر مند، اقتصاددان، پرستیژ داخلی و بین المللی داشته است؟! حد اقل در این دو صد سال اخیر که سابقه نداشته است. پس وضعیت فعلی ما در عین حال  که باید بسیار بهتر از حالا شود، با این وجود از گذشته سیاه پدران ما بهتر است.

نور چشم ما بدون این که زحمت خواندن یک ورق تاریخ و زحمت بررسی فعل و انفعالات سیاسی را به خود داده باشد، خواسته با یک تحلیل سیاسی به قوم خود لطفی کند؛ اما او عبد الرحمن را نا خواسته در کشتن اقوام خود ذیحق بر شمرده است. از نظر او هزاره ها با عبدالرحمن(عبد الشیطان) باید سازش می کرد و کار فیصله بود. این گپ را حتی حبیبی دشمن تاریخی فارسی زبان ها نزده است. این سخن کاکر ها، استانکزای ها، اعظم سیستانی ها، مژده ها ، حلیم تنویر ها است؛ اما برادر قند حد اقل یک بار به اجمال وقایع هزاره جات را در کتاب سراج التواریخ جلد سه بخش یک نشر سیدجمال الدین حسینی( مجله حبل الله) یک مرور کن خواهید دانست که به قوم خود چه جفا کرده ای.

برادر عزیز ما! از راه نرسیده به جان ملا ها و روحانیون چسپیده است و جنایات عبد الرحمن را با ایشان ربط داده. دوست من! در زمان عبد الرحمن ملا ها حاکم نبودند. بلکه خوانین محترم صاحب رقاب مردم هزاره بودند. بسیاری از خوانین مانند غلام رضا بیک خلج، خوانین ناوه میش در ارزگان، محمد عظیم بیک سه پای یا شهرستان کنونی و اجداد آقای صمدی جاغوری از دست همین عبد الشیطان به پاس کشتار و نابود سازی مردم هزاره رتبه سرداری گرفتند. سرداری رتبه مخصوص خاندان های بزرگ منتصب به دربار است. حال آیا روا است که بگوییم خوانین چنین کرد و چنان کرد؟!

برخی همانند مرحوم غرجستانی راه نجات هزاره را با تفکیک سادات و غیر ذالک دانسته و در کتاب کله منار ها در افغانستان جایگاه شماری جاسوس سادات قندهاری را بسیار برجسته کرده است. این گونه قضاوت ها کار ما را سخت تر و بد تر می سازد. اولا به این جهت که دنیا برای تقویت خود همواره سعی دارد، به هر بهانه ای دیگران را به خود به ناحق هم که شده بچسپاند؛ ولی روشنفکران ما در صدد پاره کردن بخش های از همین مردم خود ما است. مثلا در همین کابل پرس برخی نوشته اند سید حسین انوری از ما هزاره ها نیست. من شخصا با انوری به دلایلی مخالفم؛ اما آیا دوست ما! با دوری از انوری مخالف تو، تورا قبول می کند؟ یا همه این گپ و حدیث ها بهانه است که هدف اصلی تو هستی؟  در ثانی آیا فکر می کنی که هزاره اصلا همه فرشته است و هیچ وقت خیانت نمی کند؟ من که تردید دارم.

جناب مرحوم غرجستانی هم ناخواسته چنین کرده و یادش رفته است که مرحوم کاتب از جواسیس هزاره نیزنامبرده است. از خیانت غلام رضابیک خلج هم نام برده است. چوره، دهراوود، گیزاب، خلج وبخش های دیگر از ارزگان خونین بر اثر خیانت همین شخص به تصرف ایلجاریان یزیدی در آمد و کودکان و زنان شان به کنیزی گرفته و فروخته شد. حال چرا غرجستانی مرحوم نامی از این ها را برجسته نمی کند، باید خود پاسخگو باشد. دانشمند مجاهد علامه کاتب هزاره در جای جای کتابهای ارزشمند خود از فرامین متعدد عبد الشیطان اسم می برد که در آن بر نابودی سید و ملا و میر و میر بچه تاکید بسیار شده است. اگر سید رفیق امیر بود یا ملا مطابق میل امیر کار می کرد، نباید از ایشان نام می برد؛ بلکه باید همانند غلامرضابیک خلج و اکرم نائب نیلی به آن ها املاک و تیول نیز می دادند؛ در حالی که مرحوم غبار در جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ می نویسد تنها در یک یکاولنگ دو هزار ملا و سید و کربلایی به امر امیر سفاک نابود شدند.

دوست ما در مقاله کله خام... می گوید عبد الرحمن تنها منافع خوانین را پامال می کرد که این هم از نهایت بی اطلاعی و کتاب نا خوانی شان و همین طور عدم درک سیاسی ایشان است. من بیش از این به این مقوله نمی پردازم باید خودش برود بخواند. در چند سطر بعد می نویسد:« اما علت اصلي را شايد همين بتوان ذكر كرد كه عدم اطلاع خوانين از تغيير و تحولات جهاني و داخلي بود كه علم سركشي برداشتند. زيرا موقعيتشان و خودشان به خطر افتاده بود و نه مردم هزاره. اگر آن زمان مردم هزاره از حكومت مركزي اطاعت مينمودند (عملي كه در آن سالها در تمام دنيا علل خصوص اروپا باب گشته بود و هم اينك نيز همين گونه است) شايد هيچ گاه آن جنايات خلق نمي گشت. اما خوانين و روحانيون اطاعت از حكومت مركزي را ننگي براي جامعه هزاره قلمداد نمودند و آن گونه شد كه همه خوانده ايم و تمام مشكلات بعدي هم از همينجا نشات گرفت . قوم هزاره مردماني بي ارزش در حد برده و كنيز در اذهان جاي گرفت و نزديك به 200 سال نبردهاي پي در پي براي كسب جايگاه و اعتبار به عنوان يكي از باشندگان افغانستان صورت گرفت تا اين كه مزاري تا حدودي آن رامحقق ساخت. هر چند كه اشتباهاتي هم در كار بود كه مانع از رسيدن به جايگاه واقعيمان گشتكه ذكر آنها از حوصله اين مقاله خارج است و آن را به مقاله ديگري موكول مي كنيم.

در كل جامعه هزاره از ناحيه علما و روحانيون فاقد درك سياسي و شرايط روز جامعه ضربات سنگيني را متحمل گشته است و هم اينك نيز تاريخ بار ديگر در حال تكرار مي باشد.

بيش از يك هفته از بمباردمان مواضع حماس در شهر غزه توسط دولت اسرائييل ميگذرد. و مردم هزاره كابل به دعوت تعدادي از روحانيون و سياستمداران ديروز (شنبه 87/10/14) تظاهراتي برگزار نمودند و در آن تظاهرات شعارهاي مرگ بر اسرائييل و مرگ بر آمريكا سر داده و پرچم اين كشورها را به آتش كشيدند. اين تظاهرات علارغم مخالفت وزارت داخله و در هواي برفي كابل از داخل حياط مسجد پل خشتي آغاز شد.

باز هم عدم درك شرايط و موقعيت روز جهان و افغانستان ما را به قهقرا نزديك نموده است. و اگر اين گونه پيش برويم دير نيست كه از ناحيه تعدادي نا آشنا به امور و بعضا وابستگان به دولت ايران جامعه هزاره باز اين موقعيت خود را از دست بدهد . موقعيتي كه اگر از دست برود براي بدست آوردن آن بايد كل جامعه هزاره را قرباني نمود ..»

برادرک قند ما! در همین چند پارا گراف اندک، روی یک میخ ده بار چرخیده است. او بر خوانین حمله کرده، بر ملا ها تاخته است. خوانین و روحانیون را نا آگاه گفته است. روحانیت را عامل ورود ضربات سنگین بر پیکر هزاره ها دانسته است. تاریخ هزاره را در حال تکرار بر شمرده است. مزاری و محقق را اعاده کنندگان حیثیت هزاره ها بر شمرده است. از تظاهرات کابل علیه جنایات صهیونیست ها در غزه  ابراز ناراحتی کرده است. تظاهرات را مربوط به هزاره ها و به دعوت روحانیت شیعه بر شمرده است. محل تظاهرات را مسجد پل خشتی بر شمرده است. هزاره را اسیر افراد وابسته به ایران دانسته و دوستی با ایران را عامل قربانی کل هزاره... از این نوع چپ و راست گویی در نوشته این عزیز بسیار است.

دوست عزیز من! امید وارم از من نرنجی  چون هدف من خدای ناخواسته درگیری با شما نیست؛ بلکه هدف اصلاح است. من این بخش را از باب نمونه آوردم و گرنه باید تمام نوشته ایشان را می آوردم. شما که خوانین را بد می گویید و نا آگاه روحانیت را عامل ورود ضربه سهمگین بر پیکر هزاره می دانید، آلترناتیو پیشنهادی شما چیست؟! پس هزاره را باید به امان خدا رها کنیم. اگر کسانی دیگری را سراغ دارید، ایشان باید با توجه به شرایط عینی جامعه از راه مبارزه معقول این دو طیف را از سر راه خود بردارد و نه با نفی کردن و...

شما روحانیت را عامل بدبختی هزاره ها نامیده اید چه در این پاراگراف ها و چه در جای دیگر این نوشته خود، به نظر شما استاد مزاری شهید و استاد محقق فارغ التحصیل کدام دانشگاه است؟! که مورد ستایش شما واقع شده اند؟! آن ها هم طلبه ای دینی بوده اند و به آن افتخار داشته و دارند. همین طور صادقی نیلی و... پس شما متناقض سخن می گویید.

شما نزدیکی هزاره با ایران را باعث بدبختی ایشان دانسته اید. این تحلیل شما نیز به نظر من بسیار سست است. ( برای توضیح بیشتر رجوع نمایید به مقاله ای : علل واگرایی ایران و هزاره های افغانستان از همین قلم در سایت کاتب هزاره- آریایی- تعاون) روی آوری استاد خلیلی به ایران پس از هفت سال در صف انتظار بودن پشت در های غرب، شاید برای شما نیز مثال عینی باشد از این که با این خم خم راه رفتن نمی شود هویت هزارگی خود را ساخت.

 ما مردانه هزاره هستیم. بهتر از دیگران منافع ملی کشور، دوستان  و دشمنان خود را می شناسیم. در راستای منافع کلان کشور، مردم و سپس قوم خود با دوستان خود دوستی و با دشمنان خود رقابت می کنیم هرکشوری که در افغانستان برای خود منافع فراتر از منافع مشروع و مطابق نرم بین الملل تعریف نکرده باشد، می تواند دوست ما باشد، حال چه بهتر که آن دوست کشور همزبان و هم فرهنگ ما ایران باشد و یا قدرت برتر جهانی ایالات متحده امریکا و یا هردوی شان. پس لازم نیست به جان دلسوزان قوم و مردم خود یا شخصیت ها و طیف های ملی خود تهمت بزنیم و انگ و برچسپ بچسپانیم. چون اگر ما نتوانیم با زبان دیپلماسی سخن بگوییم و از خود عرضه و شخصیت نشان دهیم. نه ایران بچه خاله ما است و نه آمریکا.

ما باید به جای فرافکنی و... برای خود سیاست شفاف تعریف کنیم. احزاب سیاسی بر اساس متد علمی تشکیل دهیم، سیاست مردم خود را درست هدایت کنیم. رهبران خود را برای ترمیم سیاست های که غلط می پنداریم مشوره های درست بدهیم و احیانا اشتباهات شان را اصلاح کنیم و اگر نشد، خود با ایشان رقابت سیاسی راه اندازیم. نه این که همه را از یک سر نفی کنیم آن گاه مجبور شویم سیاف را از پغمان بیاوریم که بر ما حکومت کند!!

دوست عزیز ما فرموده اند: هزاره ها را روحانیت شان وادار به تظاهرات در مسجد پل خشتی کرده اند. باید بدانید که به اعتراف تمامی ناظران بین المللی حاضر در افغانستان ، هزاره ها در شعور سیاسی از دیگر اقوام کشور جلو ترند. حال شما چه طور شعور این مردم را نادیده می گیرید و این مردم را رمه ی می دانید که آلت دست روحانیت هستند؟ اگر چنین باشد، پس روحانیت نفوذ انکار ناپذیر و مقبولیت تام مردمی دارند. این به معنای آن است که ما و شما نباید با این طیف شاخ به شاخ شویم. چون هزاره های ما، آن ها را بیشتر از امثال ما و شما قبول دارد. هرچه بگوییم ما دلسوزتریم، خواهند گفت ما دلسوزی شما را به کار نداریم. این برای خود ما بسیار بد می شود. در ثانی تظاهرات کابل را چرا مال هزاره ها می دانید؟ آیا دربدخشان، بغلان، پروان، مزار، جلال آباد و... هم هزاره ها آن هم به دستور نوکران ایران تظاهرات کردند؟! در فرانسه، انگلیس، آلمان، ترکیه، مالزیا، تایلند، دمشق، بیروت، قاهره، خارطوم، صنعا و... چی؟! به نظر شما همه نوکر ایران و هزاره بوده اند. همه را امریکا آتش خواهند زد؟! نه جانم! در کابل همه مردم افغانستان تظاهرات کردند لذا در مسجد پل خشتی و چهار راهی پشتونستان و سپس چهار راهی زنبق جمع شدند و گرنه هزاره ها در برچی یا نهایت غرب کابل تظاهرات می کردند.

 اگر به نظر شما ایرانی ها همه افغانستانی ها را فریب داده است، پس یا تمام مردم فخیم افغانستان ابلهند که حتما چنین نیست و یا ایران بسیار زرنگ، که در آن صورت نوش جان هرکشوری که خیلی قدرت دارد و می تواند در پایتخت کشور خارجی چنین تظاهراتی را راه اندازد.

دوست من از این که انسان های در این دنیای خاکی فارغ از زدو بندهای باندهای فاسد قدرت و سیاست، فریاد کردن بر سر ظالمان و ستم پیشه گان را حق خود می دانند و از نیویارک گرفته تا تهران و کابل و فلیپین و آسترالیا تظاهرات، ابراز انزجار از نظام فاشیست صهیونیستی می نمایند، خشم گرفته است. عزیز دلم! هیچ کدام از این مردم برده و نوکر ایران نیستند. اما نوکر دیگران هم نیستند. آزادگان جهانند که کشتار بیرحمانه کودکان و زنان، به زنجیر کشیده  شدن یک ملت، گرسنه و تشنه و در سرما نگهداشتن و اسیر گرفتن یک جامعه سپس کشتار بیرحمانه و وحشیانه ایشان – دل همه را خون کرده است. آن ها این را حق خود می دانند که از این عمل شیطانی یک مشت جانوران وحشی که بقیه بشریت را حیوان آدم نما می خوانند انزجار خود را اعلام و خشم های خود را فریاد کنند. شما چرا نا راحتید؟! حد اقل خود را یک لحظه به جای ایشان بگذارید.

شما حماس را که از فرط استیصال با راکت های کوتاه برد علیه ارتش تابه دندان مسلح و مقتدر اسراییل جنایتکار می جنگد محکوم می کنید- چگونه دیگران را در آخر مقاله تان به عاشورای حسینی سوگند می دهید؟! زیرا در منطق شما حتما حق با یزید بوده است. حسین چرا به عراق آمده بود مگر معاویه خلافت را به پسرش نداده بود؟! مگر شما عبد الشیطان را در نسل کشی کربلای هزاره جات ذیحق نشمرده اید؟!

این جا است که در منطق شما آقای خامنه ای به خاطر ارسال موشک به جنوب لبنان و مقاومت فلسطین مظلوم که صرف ادعایی است از جانب شما، محکوم است؛ ولی چکاچک جام شراب ملک عبد الله خادم الحرمین شریفین که مردم افغانستان عید روزه را به فتوای او اعلام می کنند- با جورج بوش به صلاح و خوب. یا فتوای مفتی عربستان ام القری اسلام در تحریم تظاهرات علیه اسراییل و این که هر که تظاهرات کند مفسد فی الارض است- خوب و به صلاح است؟! این است وجدان انسانی ما. این است تجدد گرایی ما. این است حقوق بشر و حقوق زن و حقوق کودک خواهی ما.

دوست عزیز من، دوست دیگری به نام رستم پیمان را متهم به بیسوادی و عدم درک سیاسی کرده است که چرا علیه اسراییل خامه ای را به تحریر آورده است. غافل از آن که این نوشته ثابت کرده است که نویسنده دانای کل ما نیز بسیار عقب تر از رستم پیمان عزیز است. پیمان که لا اقل درک انسانی داشته و آن را ابراز کرده است. آفرین بر او؛ در حالی که رستم ما شغال از آب در آمده نه رستم!!

دوست ما دق دلی ازحماس دارد و دلش به حال جنود صهیون سوخته که چرا موشک های دست پر حماس چرت شان را می پراند؛ اما او آنقدر حوصله ندارد که مطالعه کند و بیابد حماس و جهاد اسلامی محصول بیست سال اخیر است و اسراییل جلاد شصت ساله. حماس واکنشی است از روی استیصال از سوی قربانی علیه جلاد. شما اگر چاقو به گردن گنجشکی هم بگذارید، بر دست شما چنگ می اندازد. شما چطور از حماس انتظار دارید کاری نکند؟!

شما برای هزاره ها هم همین نسخه را در برابرعبد الشیطان تجویز کرده بودید، شما کشتار تل زعیتر، نسل کشی، صبرا و شتیلا، قتل عام های قانا، کشتار بیرحمانه پنجشنبه سیاه در اردن را نخوانده اید، تا روح شما با حماس مانوس شود. برق سلاح آمریکا و اسراییل چشمان شما را سیاه ساخته است.

دشمنی تان با ایران را به عهده بی خبری تان از دنیای سیاست می گذارم زیرا: امروزه در عرف سیاست رسم نیست بپرسد چرا چنین داری و چنین عمل می کنی و گرنه از اسراییل می پرسیدند؛ بلکه بیشتر در این فکر بر می آیند که منافع خود را با دارندگان چنان سیاستی تطبیق و یا در تقابل قرار دهد. ایران همان است که شما گفته اید. کشوری است که از خود صاحب دارد و ربطی به ما و شما ندارد؛ تنها پس خورده های دشمنان هزاره را در سیاسی سازی رابطه معنوی و فرهنگی ایشان با ایران دوباره مزمزه نکنید که در آن صورت شما نیز به عنوان هزاره نوکر ایران متهم ردیف نخست خواهید بود و هرچه بگویید در سایت کاتب هزاره من به همه بد وبیراه گفتم؛ خواهید شنید که دروغ می گویی تو هم هزاره ای و...

دوست عزیز من، بسیار بر طیف روحانیت هزاره و بر تظاهرات کابلیان در روز قدس تاخته است. از ایران دل پردردی دارد. من کار به ایران و سیاست های او ندارم؛ تنها این را بگویم اگر درس خواندن در کشور خارج یا داشتن روابط و رفت و آمد با خارجیان نوکری آور است، پس تمام دنیا نوکرند. چون این امر در تمام جهان رواج دارد. در افغانستان همگی اقوام و مردم  یا نوکر زاده شده اند و یا نوکرگردیده اند.

شما روحانیت را جزء جامعه ای هزاره نمی دانید. سهم ایشان را در بازسازی فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هزاره ها نادیده می انگارید. این کمال تناقض گویی، بی اطلاعی،غرض ورزی عزیزان چون شما است. حد اقل مانند ما کهنه اندیشان گاهی برای تفریح هم که شده از دایکندی، شمال، بامیان و... سر بزنید و از مردم خدمات همان آخوندهای کذایی را بپرسید و سپس با وضعیت و شرایط قبل و بعد از حکمروایی ایشان مقایسه نمایید و سپس قضاوت کنید- هرچند که من خود را عرصه دفاع از یک طیف خاص نمی دانم.

شما از مزاری شهید و محقق و... به نیکی یاد می کنید وهزاره را به واگرایی از ایران فرامی خوانید. در حالی که مزاری مرید امام خمینی بود و استاد محقق رابطه ای بسیار نیکی با ایران دارد. مزاری عاشورا را الگوی زندگی خود می دانست و به آن افتخار داشت. من شما را یک بار دیگر به مطالعه مقاله ای علل واگرایی ایران و هزاره های افغانستان از همین قلم فرامی خوانم.

 در آخر می گویم که ایران برای مردم هزاره نقصان های داشته است. اردوگاه ها، تحقیرها، توهین ها و ستم های بر این مردم روا داشته است؛ اما اگر مقایسه کنیم با منافعی که از این ناحیه نصیب ما شده، به نظر من منافعش بسیار بیشتر از مضراتش بوده ، با این وجود در این باره من نظری نسبت به دیدگاه شما ندارم؛ تنها از باب ربط به موضوع اصلی اندکی به آن پرداختم

باردیگر از دوستان عزیزم عذر می خواهم. هدف من تنها تذکری بود برادرانه و این که این روش دوستان عزیزم را مطابق با منافع مردم هزاره ندیدم. ما به جای فرافکنی و ترس از ایران و آمریکا و پاکستان باید تلاش کنیم خود را بسازیم. اگر ما خود را تقویت کنیم، من آن روزی را که سران این کشورها خود درب خانه های ما را بزنند دور نمی بینم؛ ولی اگر ما به جای تلاش و زحمت و پیشه کردن سیاست صحیح، به جان اقشار و اشخاص خود بچسپیم، به جای نقادی، به نفی گرایی روی آوریم؛ بدیهی است که اضمحلال همه جانبه ای خود را رقم زده ایم و تاریخ خود را بار ها و بارها تکرار کرده ایم. توفیق و سلامتی شما عزیزان و خواننده ای گرامی آرزوی ما است. و ما علینا الا البلاغ المبین.

 


بالا
 
بازگشت