مهرالدین مشید

انسان این تبعیدی سرکش باباری ازحیرت زاییهای بی پایان ، شناوردروادی رمزالودخلقت

 

آدمی پس ازآنکه عصیان کردوجرئت یافت تابااتخاذتصمیمی انتخاب خودراآشکارنمایدوپس ازآن به توانایی خویش  آگاهی حاصل کرد،عریانی خودراتماشاکردوبرمسؤولیت خودآگاهی پیداکرد. ازآن به بعدحدودوثغورزنده گی به گونۀ دیگری برایش جلوه گرشد ،متوجه شدکه پیش ازآنکه بداند،بارگرانی بردوشش نهاده شده است . بویژه زمانیکه دریافت امانت بزرگی بردوشش نهاده شده است وبرای پاسداری ازآن نیروی اراده وانتخابی نیزبرایش داده شده است وبابه آگاهی یافتن ازآن گویی بخودتکان خوردونفس تازه یی ازآگاهی دروی دمید. ازآن به بعدبه دلهره گیهاوحیرت زده گیهایش افزوده شد،خویش رادرمیان فاجعه وفلاح یافت ،برای رهایی ازآن برزخ بصورت شتاب آلودعمل کردوباهمه شتابی که سراپای  اورافراگرفته  بود،بازهم دغدغه ازآن داشت که مبادادرانتخاب خودزیاداشتباه کرده باشدوحیرت  زده بجستجوی نجات  خودبرآمدوناگاه درذهنش کلماتی القاشدکه گویابیش ازحدنگران مباش ،هنوزراۀ رستگاری درهردوجهان درپیش است وباکردارنیک ،گفتارنیک وپندارنیک میتوانی دنیای بیرون و درون ودنیای اول وآخرت راازمصاب شدن به عذابها وگناههای وحشت بار رهایی ببخشی . پس ازآن اراده کردتابرای شناخت بهترخودش و محیطش آماده شود. باآنکه نیروی تعقل وتفکردروی به باروبرگ نشسته بود ؛ولی تصمیمهای خودرادرروشنی عقل محض خطاپذیرپنداشت واحساس خطاپذیری بردلهره گیهایش افزود،ناگزیر به باطن خودمتوجه شد،ازبیرون بریدوبه درون خود پیوست ودل رامرکزنیرومندی برای رهایی ازدلهره های خودیافت ؛ولی باآنهم اضطراب بی پایان اوفروکش نکرد،ناگزیردل به آسمان سپردوبرای رستگاری خودازجمیع وسوسه هاوحی بیاری اش شتافت وباورودوحی به سرزمین روح وباورهایش به دغدغه هایش بیشترافزودودرنتیجه برحیرت افگنیهاوحیرت آفرینیهایش افزوده ترشد.وسوسۀ حیرت زده گیها دراوجی ازحیرت افگنیهاوحیرت آفرینیها به مثابۀ طلسم جادویی اضطراباتش راافزونترگردانید. پس ازجهش انسانی پابه نیابت گذاشت ،به مقام بالاتری نایل آمدودرفضای حیرت زده گیهای تازه ترخویش رادرسایه روشن بایدهاونبایدهای بزرگتریافت.

انسان درآنزمان که باروسوسۀ اخلاقی زیستن واجتماعی عمل کردن راکمتربه سرودوش میکشیدوبه قول "کگور"فیلسفوف وعارف دنمارکی مفهوم زیستن دریکی ازسه مرحله چون مراحل زیباشناسی ، اخلاقی ودینی چندان برایش روشن نبود.باآنکه مرحلۀ ابتدایی دوران  حیات راسپری میکردودغدغۀ "نمیدانم چه کاریها"هنوزاورازیرساطورآزمونی خودنگرفته بودومرحلۀ زیباشناسی یعنی زنده گی براصل لذت چون خوردن، آشامیدن، استراحت، خوابیدن، غریزه جنسى، تفریح و مسافرت ودرکنارآنهاتلاش ، کوشش ،کنجکاوی وآرمانخواهی به معنای امروزی آن دروی بارورنشده بود؛ولی دریافته بود که ماندن درلذت اصل زنده گی راپاسخگونیست ؛زیراوجودآدمی برای لذت اشباع ناپذیراست ،هرچه پرشود، بازهم عطش لبریزترشدن رادراوبرمی انگیزد؛زیرابه نحوی درک کرده بودکه وقتى انسان احساس کند، چیزى راکه به دست مى آورد به قیمت از دست دادن چیز یا چیزهاى دیگر است،هرروزبر اندوه و حسرتش افزوده میشود. گرچه درگذشته هاتکنالوژی به گونۀ امروزینش رشدنکرده بودتامیزان رشد محرومیت انسانی بیشتردرک شود؛ولی فهمیده بودکه  تعداد کارهایى را که در هر لحظه مى توانست انجام دهد یا یک کار بوده و یا کارهاى بسیار معدود دیگر، این رنگارنگیهانه تنها هیچگاه از لذت سیرابش نمى سازد؛بلکه هرروزبرتلخ کامی هایش نیزمی افزاید. این ناقراریهااورابسویی میکشاندتالحظه یی عطش سیراب ناپذیراورادست کم سیرابتروناگزیراورابه سوی گزینه های دیگری  میکشاند.آن گزینه های جدیدشایدبرایش  یک سلسله اصول و مبانى یی بودکه میتوانست بر زندگى اوحاکم باشند تااگربه مقامی برسدکه رنج والم زنده گی برای حفظ آن مبانی یک معناوحتایک احساس راپیدانمایندوبامراقبت یااحتیاط دایمی ازآنهابالاخره جای لذت راپرنمایند.ماندن درپای اصول ومبانی ومراقبت دوامدارازآنهابازهم نمیتوانست بروسوسه هایی خیال انگیزاونقطۀ پایان بگذارد؛زیراازیکسومراقبت هم نیازبه اصول ومبانیی یی داردکه بایدآنهاکشف شوندوازسویی هم اوازجایی برخاسته بودکه دیگرماندن برایش ناممکن بود؛بلکه درجستجوی شدنهای بی پایان سرشارازشوروعشق بودکه باجنون زده گی خاصی اورابورطۀ آزمونهای دشوارترمیکشاندودرفکرآن بودتاعشق باشورراستین وجذبه های پرحلاوتش بسراغ وی آیدتاباشدکه ازترس ولرزپیهم وبیماریهای دوامدارروحی تادم مرگ رهایی یابد؛زیرا شخص (عاشق ) مى خواهد به هرقیمتی که تمام شودتنهالبخندى رابر لب معشوق بنشاندوآنرابه تماشابگیردتاباتوجه بی پایان ناپذیری ، استثنا ناپذیری وکلى و تعمیم پذیری رنجها رضایت باطن و لبخندى درونى یی دراوراه یابد؛زیرادریافته بودکه تاجامعه است ، ظلم وبیعدالتی وجودداردواین ظلم وبیداد پیاپی زنده گی راتنهابانشاندن لبخنددرلبان معشوق میتوان مهارکردوبس تاباشدکه  با تمام این دردها و رنجها یک رضایت باطن و لبخندى درونى دراوایجادشود.

طلسمی حیرتی ازپافگندم لیک دانستم       که دردنیای بیرنگی چه یکرنگیست دانستم

حیرت انگیزی وحیرت شکنی سرنوشت وهم آلودانسان رادرهرمقطعی اززمان چون هاله یی ازخوف ورجادرخودپیچانیده اند.این حیرت افگنی پیهم بازهم خواب آرام ازچشم اوراربود، درآنجاهم نماند،عطش سیراب ناپذیرشدنهااوراهرآن تکان دادکه حتاشرب دمادم لبخندمعشوق هم نتوانست دیرپابماندودغدغه های بی پایان خیال اورااندکی مهارنماید؛زیراکه پروازاندیشه های شوریدۀ او هرآن خیالش راواداشت تابرای به آغوش کشیدن گلهای زیبای افکارجدید سینۀ خودرافراخترنماید. شگفت آورتراینکه وسوسۀ درک لبخندمعمای تازه ییرادروی برانگیخت تااوبداندکه اصل این لبخندچیست وصاحب لبخندکیست وازهمه جالب ترااینکه درلبخندچه صورت ناپیدایی رابه تماشاگرفت که درعین رنگارنگیهای بیرنگی  ،رنگی راتجلی میداد ومشاهدۀ صورتی دردنیای بیصورتیهاوصورت پذیری ورنگ پذیری درعین صورت ناپذیریهاورنگ ناپذیریهابردغدغه های اوبیشترافزودتابالاخره وسوسۀ  تصویرورنگ پای عشق رادرسرزمین لبخندمعشوق به دشواری کشانید. درحالیکه درمشرب عرفانی برای ناگزیری ازصورت افگنی دربارۀ خداوندجزخاموشی وسکوت دیگرراهی وجودندارد وخاموشی هم از نظر عرفای مسلمان چنین تعبیرشده است که  اگر کسی در مقام سلوک عرفانی اوج بگیرد و به مقام فوق خیال صعود کند، سکوت، او را در کام خواهد کشید، اما اگر به خود آید و بخواهد درباره تجربیات خود سخن بگوید ناگزیر است از خزانه خیال خود بهره گیرد و تجربیاتش را در قالب عبارات زبانی بیان کند. چنانکه مولانای روم  خاموشی را قایقی می داند که دریاییان وصال سرنشینان آنند:

تا به دریا اسپ و  زین      بود                بعد از آنت مرکب چوبین بود

این خموشی مرکب چوبین بود                بحریان را خامشی تلقین بود

تنهادریاییان تجربه اندیش اندکه دل رابدریازده اندوسینه خودرادرامواج توفانهاسپرده اندودرشوربی پایان وعصیانی حیرت انگیزخودراازوسوسۀ تصویرورنگ به سرزمین بی صورتی وبیرنگی رسانیده اند. این دریادلان چابک سواران اندکه بابرداشتن مغزقرآن پیام جاودانۀ خودرادرقالب عاشقانه ترین سروده هابابیزاری ازهرگونه تعلق برمصداق این شعر"زهرچه رنگ تعلق پذیردآزاداست"دربسترزمان  جاری ساخته اند. ازدین تصویری داده اندکه برمصداق شعری سیال وپرجاذبه درنمادسنگ شناوری آنراتاآنسوی زمان دردورترین کرانه هابحرکت درآورده اندتاهرعصری ونسلی ازآن بهرگرفته بتوانند. زیبایی حیرت زای دین درشماری مواردفراترازتعقیدهاوکنایه های ابهام آلودشعربیدل است که میتوان آنرابه حباب تشبیه نمود، هرگاه بخواهی که حباب باقیماند،نبایدبه آن نزدیک شد؛زیرابه مجردنزدیک شدن به آن زودازهم می پاشدوچه رسدبه اینکه آن لمس شود. لذاهرگونه تعبیروتفسیرشعربیدل نه تنهابرمصداق این شعرمولانای روم "گربریزی بحررادرکوزه یی     جزنگنجدقسمتی یک روزه یی "ازهمین رودین رافربه ترازایده ئولوژی خوانده اند؛زیراایده ئولوژی به گونه یی صورتی ازدین است . درحالیکه دین گنجایش صورتهای زیادی راداردوشایدهم قابلیت پذیرش صورتهای گوناگون رادرهر عصری برای هرنسلی داشته باشد. به مثابۀ شعرجاودانه ییکه درهرزمانی صورتی ازمعنایی راپذیردوهرگونه مطلق انگاری معنایی ازعظمت آن میکاهد. یابه تعبیری دیگر دین دریای رانمیماندکه ازکوهی سرازیرشودوباتصادم کردن آن درهرسنگ شکل آن سنگ رابگیرد؛بلکه دریایی خروشانی راماندکه درصورت ضرورت ظرفیت ایجادده هاوبلکه صدهادریاچه راداردوبانیروی خودسینۀ دریاچه هارابرای حرکت خویش هموارمیسازد،توفانهای مواج وکوبنده رادرقهردریاچه هامهارمینمایدوازهرگونه به اسارت کشانیدنی بنام مذهب ،طریقه یاایده ئولوژی وچیزهای دیگرننگ دارد؛زیرااین هابرچسپ های بیش بردامن رودخروشان وجوشان آن نیستند.

ایمان انسان تجربه اندیش

ایمان انسان تجربه ندیش ازجنس فکرنیست ؛بلکه ازجنس اراده است،البته اراده ییکه  ازاندیشه یاعوامل دیگرپیشی جسته است. البته ازآنروکه اندیشۀ محض  صدق وکذب رامی پذیردوانسان رابه عمل برمی انگیزد؛ ولی ایمان صدق وکذب رانمی پذیرد؛ زیراعقول ایمان داران درگذشته به چیزی ایمان آورده است وآنراصورت عقلانی بخشیده است . البته این اراده ازارادۀ آن ایماندارانی متفاوت است  که  این بحث رابیشترایده ئولوژیک پنداشته شده است؛زیرا درونمایۀ اید ه ئولوژی مجموعه یی ازاحکام است که به لحاظ منطقی وتجربی اثبات وابطال برنمیدارد. ؛ولی هنگامیکه ایده ئولوژی بحیث یک مسألۀ وارونه نماومسخ کنندۀ حقیقت مطرح شود،ازاین ابهام پرده برمیداردکه همه کس رانمیتوان اسیرایده ئولوژی وارونه نگرخواند؛زیرادرچنین حالتی کسی نمیتواندتادیگری رابه وارونه دیدن ایده ئولوژی متهم کند. بنابراین نفس وارونه نماخواندن ایده ئولوژی درصورتی ممکن شمرده میشود که شخص به نحوی ازانحاایده ئولوژی واواقعیت راستین جهان رایافته باشد. اگرایده ئولوژی چنان تعمیم یابدکه تمام ادراکات ومعارف رادربربگیرد، آنگاه احکام خودرانیزشامل خواهدشد ، یعنی کارآیی وصحت احکام خودرانیزدریافت خواهدکرد؛ولی این پرسش باقی میماندکه طرفدارایده ئولوژی یی ازکدام روزنه وبه کدام روش به واقعیت راستین دست یافته است که به استنادآن دیگران رابه دورازواقعیت میداندکه دراین صورت درک حقیقی واقعیت های جهان بوسیلۀهرایده ئولوژستی سوال برانگیزجلوه مینماید.

گفتنی است که مشروعیت بخشیدن به قدرت ، تعارض زدایی یعنی ایجادتعادل میان جهان  ذهنی وجهان عینی ،رهایی انسان ازخودبیگانگی یعنی کج ساختن انسان برای هماهنگی اوباجهان کج آهنگ درراستای رفع اختلاف میان درون وبیرون ازجمله کارآیی های ایده ئولوژی است که دربسامواردمیتوانندبصورت دوگانه موردبهره گیری انقلابیون وضدانقلابیون درجهان قراربگیرند. چنانکه مارکس ازسویی ایده ئولوژی رادلیل تراشی میداند ،منشأ آنرابه جززنده گانی طبقاتی چیزدیگری نمیداند. وی برخلاف اندیشمنداان مسلمان چون غزالی ومولانای روم(نزداین دومتفکربزرگ  مسلمان ایده ئولوژی وارونه دیدن جهان نیست ؛بلکه ناقص دیدن آن است)بصورت کل ایده ئولوژی راوارونه دیدن غافلانۀ جهان تفسیر کرده است ؛ولی درضمن انقلاب درمارکسیزیم راانقلاب ایده ئولوژیک نامیده است یعنی انقلاب است علیه ایده ئولوژی حاکم که پس ازپیروزی خودبحیث ایده ئولوژی حاکم تبدیل میشود. 

فهم دین ازدیدگاۀ انسان تجربه اندیش

بنابراین ازنظرانسان تجربه اندیش فهم عقلاني و فلسفي دين محال است؛ زیرا نصيب عقل در قلمرو دين تنها "حيراني" وحیرت افگنی است ودرضمن آنکه سیمای رازآلود و اسطوره‌ یی دارد ، دارای اعماقي است که براي عقل دست‌نيافتني است و نمی ‌توان بر اساس چند اصل سطحي عقل به تحليل مفهومی آن‌ها پرداخت. ازسویی هم دین ازاموری سخن میگویدکه درشماری موارد مفهوم رانمی پذیرندوعقل راچنان به چالش میکشانندکه گویادربرابراموری غیرقابل تعریف روبرواست؛زیراخدايی كه دين از آن سخن مي‌گويد ،خودخداي حيرت‌آفرين است وهمۀ جهان از ديدگاه دين فعل و تجلي تكرارناپذير خداوند است که بصورت  بديع و بی چون هرآن آشکارمیشوند. این حیرت آفرینی دین است که هرگز تن به تصرف ذهن قالب‌ساز فيلسوف نمي‌دهدودرپهنای ذهن اونمی گنجدواین ناگنجایی بنوبۀ خودکارفیلسوف رابرای شناخت دین زیرسوال میبرد. ازاینکه تفسیرهای فیلسوفانه یکنواخت ویک گونه اندودارای ویژه گی منحصربخوداند،ازآنروظرف فلسفی برای ارایۀ مفهوم قالبی ازدین خوردی مینماید . به تعبیر حافظ بزرگ  چون قرآنکریم نامدون است ،ازآنرونظم پريشان داردکه آیات درآنهابصورت الگویی ارایه شده اندواین نامدون بودن گویای آن است که آیات الهی درقالب های خاص نمیگنجندوازهرگونه یکنواختی بیزاراست . هرشی یکنواخت حیثیت بکبارمصرف رادارد. درحالیکه دین الهی برای همه اعصاروانسال نازل شده است. قصه‌ های درقرآنکریم چون  معراج و درماندگي جبرئيل از همراهي با رسول اكرم نيز حاکی ازحيرت در حيرت بودن آن دارد. ازهمین رواست که دين‌ شناسانی چون  دكتور سروش،که درسلک شناخت به نوعی "دين‌ شناسي عرفاني"(1) باوردارد،دراین رابطه میگوید:"تدوين و تنظيم آموزه‌هاي ديني در قالب‌هاي جهان‌بيني، (انسان‌شناسي، جامعه‌شناسي و فلسفه‌ي تاريخ) و ايدئولوژي (برشمردن ويژگي‌هاي انسان و جامعه‌ي ايده‌آل ‌)بدون‌شك مبتنی بر تعريف دقيق يافته‌های دينی و تبديل دين به "مجموعه‌ یی از مواضع سطحی، روشن و معين در باب خدا، انسان، تاريخ، معاد و ... است.ازهمین رواست که شماری اندیشمندان مسلمان به تبدیل شدن دین بحیث ایده ئولوژی باورندارندوادعامینمایندکه آن‌ چه به‌ نام جهان‌ بيني، تاريخ، ارزش‌ها، احكام، وغیره در قرآن يافت مي‌شوند، هيچ‌گاه در قالب‌های تنگ نمی گنجند؛زیرا تحميل يك قالب و يك معني قشری  و خشك بر آن‌ها، روح آن‌ها را مي‌ستاند.ازسویی هم ایده ئولوژیک کردن دین ازبساجهات ازبارحیرت زایی وحکمت آفرینی آن میکاهدوحرف داکترسروش (2)صدق روشنی مییابدکه گفته است :"اگر شعر فربه‌ تر از نثر است، دين هم فربه‌تر از ايدئولوژی است ."گرچه این سوال بی پاسخ میماندکه خلای عدم ایده ئولوژیک  ساختن دین رادربرهۀ اززمان که نیازشدید به ایده لوژیک کردن آن میرود،چگونه میتوان پرنمودتابتوان قیام ملتهاراباسلاح اعتقادی برضدنیروهای طاغوتی قوام بخشیدکه این خوددرشماری مواردازایجابات دینی به شمارمیرود. دکتورسروش باتوجه به این همه دشواریها باآنکه به عمق مفاهیم دینی تاکیدمیدارد،بازهم میگوید"اگر از دين اسطوره‌زدايی شود ديگر دينی باقی نمی ‌ماند(3." ‌ولی بصورت فورای تذكر مي دهد كه "اگر دين عقلانی نشود و با خِرد جديد تناسب نيابد، جايی در زندگی جديد پيدا نمي‌كند(4)."بااین حرف پای عقل معرفت اندیش وعشق تجربه  اندیش در میان می آید،ازیک سوپای شک دستوری عزالی هارابه میان میکشاندکه  او با شک و تردید به سراغ هر آموزه ای می رفت ؛زیراشکاکیت بخشی از بازی عقلانی است. وقتی پای استدلال عقلانی به میان می آید، شک نیز راه خود را برای ورود به بازی باز می گشاید که ناگزیری روآوردن  به آرای گوناگون راممکن میسازد. ازسویی هم پای تجربه اندیشانه یا عارفانه یا پیامبرانه درمیان می آیدکه در پیروان آن همان عارفان هستندوسنگ بنای آنرادربخش نظری بحیث دستگاهی نطام مندابن عربی گذاشت ومولانای رومی آنرارنگ وجلای بیشتری بخشید. این دغدغه هاسبب شده است که گفته شود ،چه ‌گونه ميتوان روشنفكرانه و در چارچوب مفاهيم و مقولات جدید به تفسير دين پرداخت و با تاكيد اظهار نمود كه: "اگر دين عقلاني نشود و با خرد جديد تناسب نيابد، جايي در زندگي جديد پيدا نمی كند؟(5)آشکاراست که درآنصورت آیندۀ دین رادردریای توفانی ومواج افکارجدیدنمیتوان تیره وتارارزیابی کردوماهی دین راشناورترازگذشته درآن به مشاهده نگرفت ؛زیراهر دین، به میزانی که پیروان خود را دگرگون می کند و آنها را از نحوه زیست خودمحورانه به گشودگی در برابر امر متعالی متحول می کند،  جان ارزشمندی دین هم دراین نهفته است. بویژه آنکه گشوده گیهاچنان دامن بازنمایندکه ماهیت هارادگرگون نمایدومرزهاولاکهای ناشکستۀ فکری رابشکنند.

اینجااست که حرف فیلسوفان مسلمان، همچون فارابی (6)درذهن تداعی میشودکه اومعتقد بود "کار فیلسوفان مهم تر از کار پیامبران بوده است ، به این معنا که آنان به عالم بی صورت در حاق بی صورتی آن، نظر می کردند، در حالی که پیامبران با عالم خیال سر و کار داشتند  و به امر بی صورت، صورت می بخشیدند؛زیراآنها با توده مردم سر و کار داشتندومردم از تجربه در(حاق بی صورتی )عاجزاند."  معنای وجود شناسی این حرفت این است که خدا، امر بی صورت است و صور خداوند، تجلیات گوناگون این امر بی صورت اند.

ازهمین رواست که به قول دوکتورسروش دین داران  تجربه اندیش ناگزیراندتابرای رسیدن به یک نوع کثرت گرایی خلاف پیامبران عمل کنندتاموفق به پدیدآوردن صورت ازبی صورتی شوند. درآنصورت نماانگاری دین ازپنجره های گوناگون بدون هرگونه تعصب ، تقلید، درسایه روشن عقلانیت به شکل هماهنگ آن میسرمیگردد.

گذ شته ازاینکه شماری دانشمندان اندیشه های سروش رابدید سیاسی مینگرندوبدین باوراندکه موضعگیریهای اوپیرامون مسایل گوناگون فکری بیشترجنبۀ سیاسی داردتافکری . نبابراین بیشترازاینکه برسرنحوۀ چیستی اندیشه هاتلاشهای فکری اوارتباط بگیرند، افکاراورازیرسوال برده اندکه اوگویاچه چیزی رامیخواهدبه اثبات برساندتادست کم پاسخگوی پرسشهای اساسی نسل جدیدباشد. بگونۀ مثال اودرصراطهای مستقیم خودبعوض یک صراط چندین صراطهارافراراۀ انسان مینمایاند. دراین شکی نیست که صراطهای مستقیم اوبه نحوی درراستای گشودن بن بستهای فکری دراسلام مطرح شده است وازدیدگاۀ اوپیروان همه صراطهای مستقیم راه یافتگان اند؛ولی ازاینکه بصورت آشکاراصراط مستقیم قرآنی رابگونه یی زیرسوال میبرد، بویژه زمانیکه درصراطهای مستقیم رهروان ملل گوناگون راراه یافتگان قمدادمینمایدوبگونه یی حرفهای قرآنرادرموردادیان دیگرزیرسوال میبرد. ازآنرواندیشه های اودراین مورد سوال برانگیزجلوه مینماید. یااوزمانیکه فهم دینی راجداازدین ارایه میداردوبه استنادمتغیرهای دینی بادیدی کثرت گرایانه به فهم دینی برخوردمینماید. این تلاش اورافرارازمحوروهستۀ دینی عنوان کرده اندتاجذب نزدیک شدن به آن .

هجوم اوبرضدولایت فقیه رابیشترنه یک فعالیت فکری ؛بلکه یک فعالیت سیاسی عنوان کرده اند . البته بهدف ایجاداختلال دربنیادحکومت ایران ،ولی مخالفین اواستدلال میکنندکه هرگاه هدف اوبپاخیزی برضداستبدادوخودکامگی وتمرکزقدرت باشد، دراین حال ولایت فقیه یگانه مرجع تمرکزقدرت درجهان نیست. هجوم اوبرضدولایت فقیه درواقع برافراشتن پیامبربود؛ولی بعدهادر"بسط تجربۀ نبوی"کلماتی رابکاربردکه وحی راساختۀ ذهن پیامبرارایه میکردواین برداشت اوانتقادشماری رابرضدوی برانگیخت.ازسویی هم پلورلیزم دینی اورابصورت قطع سازگارباپیروی ازگروهی نمیدانندکه گناهکاران مسلمان راازدایرۀ اسلام بیرون  میدانند. جنبش اعتزال درواقع برای اولین بارمحکمۀ تفتیش عقایدرادرزمان معتصم عباسی برپاکردوزیرفشاراین گروه امامان ،فقهاومجتهدانی چون احمدحنبل راهزارشلاق زدند. باآنهمه خشونتهای فکری  یکی ازرهبران این گروه قاضی عبدالجبارکه درصفحۀ 528 کتاب خودزیرعنوان "شرح الاصول الخمسه " دراین موردچنین نوشته است "عقیدۀ مادرمسأله این است که قرآن کلام وحی مخلوق ومحدث است .خداوندآنرابعنوان نشانه وعلامت برنبوت برپیامبرخویش نازل کرده است... ". گفتنی است که پیش ازسروش شخصیتهایی چون "امین نایف ذیاب"(8*)ازبادیه نشینان فلسطین است ، سالهاقبل ازاودرفش اعتزال رابرافراشته بودتاجنبش اعتزالی معاصررابنام خودثبت نماید؛ ولی دراین کارچندان توفیقی بدست نیاورد.

ازآنچه گفته آمد، آشکارمیشودکه بجزوحی الهی سایراندیشه های انسان درحوزه های گوناگون دگرگون شونده ومتغیراندوهیچ اندیشه ورزی نمیتواند، ادعاکندکه اندیشه های اوابدی وماندگاراست. داکترسروش نیزازآن اندیشمندانی است که درراۀ شگوفایی بسااندیشه های دینی کاراورامیتوان به ستایش گرفت وبعید نیست که درشماری موارد ممکن اشتباهاتی ازاوسرزده باشد واین رانمیتوان دلیلی برای تاختن ومحکوم کردن اوبحساب آورد . هرمتفکری رسالت داردتاحدتوان کاری رادرحوزۀ فکری انجام بدهد . البته هیچکدام ادعانکرده است که افکارواندیشه های اوابدی ولایتغیراندکه آقای سروش هم ازجملۀ آنهااست.

 

انسان این تبعیدی سرکش وسرگردان دروادیهای حیرت زاییها

تلاشهاوکاوشها برای دریافت گوهرناپیدای صورت این گم شدۀ انسان ازگذشته های دوری آغازوتاحال ادامه داردوتاهنوزسرکلافۀ آن طورشایدوبایدبازنشده است وممکن سالهاوحتاتاپیش ازآنزمان که به قول قرآنکریم (7"روزی فرارسدکه این زمین به غیراین زمین مبدل شودوهم آسمانهادگرگون شوندوتمام خلق درپیشگاۀ خداوندیکتای قاهرحاضرشوند"این معماناگشوده باقی بماند.گفتنی است که شماری ازدانشمندان چون اقبال لاهوری(ازآن مکان جفرافیایی تعبیرنموده است) (8) علی شریعتی(بهشت آدم رابهشت موعودنخوانده وباتوجه به کلمات "اول" و"آخر"که درقرآنکریم ذکرشده است،ازکلمۀ آخراوج تکامل درزمین رااستنباط نموده است)(9)ودیگران به استنادهمین آیت نهایت تکامل رادرزمین جستجومینمایندنه درجای دیگری . به هرحال آنچه مسلم است ،اینکه تلاش انسان دروادی شناخت برای درک پدیده های ناپیداوپیدا(پدیدار)هااززمانهایی آغازشده است که گرۀ ناگسستنی یی باحیات اودارد. انسان برای دریافت گم شده اش خواه آن صورت نامیده شودیارنگ ،به هررنگ بیرنگی یاجلوۀ بی جلوه یی که خوانده شود. اززمانهای بدوی اولین گامهارامانده است، گاهی ازدریچۀ خیال متوسل به اسطوره شده است ،زمانی به عقل توسل جسته است وباب منطق ،کلام وفلسفه رابرای آن گشوده است وزمانی هم که پای استدلالش چوبین شده است ، به تجربه های عرفانی درگروتجربه های پیامبرانه پرداخته است که اسطوره آفرینی هابربارحیرت افگنیهای اوافزوده است ؛ولی بازهم ازپاننشسته است هرزمانی آموزه های دینی را مورد فهم مجدد قرار داده است وبایاری خواستن ازکلام دراین راه همت گذارده است که این روندتاپیش ازقرن سوم هجری خیلی موثربود؛ولی بعدازآن قربانی تلاشهای متکلمان و فیلسوفان مصلحت اندیش شده است که به استقبال ایده های جدید از منابع معرفتی مختلف رفتند و دغدغه سازگاری آنها را با هم داشتند ؛زیرا به دین به مثابه امری فایده بخش نگاه می کردند.نه آنکه باشک وتردیدبه دنبال آموزه های دینی میرفتندتااستدلال عقلانی راه رابرای بازگشت به آراهای گوناگون فراهم میکرد. شماری هم چون غزالی هاازمرزهای مصلحت جرئتمندانه عبورکردندوفراترازتکیه کردن به عقایدقشری خودبسوی شک وتردیدرفتندتابازگشتی آگاهانه فهم دینی خودراغنی ترسازند. بااین تلاشهابه مرزهای ازشناخت پاگذاشتند؛ولی بازهم به جایی رسیدندکه پای استدلال راچوبین یافتندوتجربه های گذشته رابرای شناخت گم شدۀ خودناکافی یافتندواین دغدغه چنان آنهاراسودایی ودلهره گردانیدکه شماری ازآنهاچون غزالیهاناچارشدندتابه پیشگاۀ عارفانی (10)زانوزنندوازآنهاکمک بخواهندتابالاخره باانقلاب درونی تازه یی مواجه شدندوباگرایش فکری جدیدی به عرفان روآوردندوباعطش بی پایانی به جستجوی گم شدۀ خودبرآمدندتاگم شدۀ خویش راازمیان ابهامات شگفت آورشک فلسفی پیدانمایند. دراین راه آنقدرازمراقبت واحتیاط عرفان بهره گرفتندکه بارسیدن به مقامی ازشناخت باطنی تنهاتوانستندتابه شوردرون سودایی خوداندکی پاسخ بدهندوروح خودرادست کم تلطیف نمایند؛ولی به انجاهاکه بایدمیرسیدند،نرسیدند، تنهاراه رابرای دیگران بازکردندتا به اندازۀ ظرفیت وتوانایی خوددردریای موج زاوموج ستیزآنهابه پیش بروند. این شناوران بیباک برای پیدایی ماهی گم شدۀ خودبه ترتیب ازروشهای گوناگوناگون کلامی ،فلسفی ،شک فلسفی وعرفانی بهره گرفتند، درهرمرحله بدریافتهای تازه یی دست یافتندکه باشتاب بیشتربه مرحلۀ دیگربه پیش رفتند. شماری تاآخربه شناوری ادامه دادند وبدون خستگی ناپذیربجایی رسیده اندکه خودندانسته اند، درچه مقامی ازشناخت رسیده اندوازناگزیریهابه این فریادها"به مقامی رسیده ام که مپرس"یا"آنچه اندوهم نایدآن شدم "(11)بسنده کرده اند.

 شماری که تاب این غواصیهارانیاورده اندوآب راهم تاگلودیده اند، دست به نفی زده اند، چون نهیلیستهای جدیدبانفی گذشته وحال وبایک نوع پوچ انگاری نسبت به جهان دیدگاههای ناامیدانۀ پیرامون حیات ارایه کرده اند،حتازنده گی رانفی نموده اند،آنرالهوولعب ،بی هدف وتکرارپیهم خوانده اندوچون خیام چنین فریادبراورده اند:

من هیچ ندانم که مراآنکه سرشت         ازاهل بهشت کردیا  دوزخ زشت

جامی وبتی وبربطی برلب کشت          این هرسه مرانقدوترانسیه بهشت(12)

هم اواست که باهمه هیچ مدانیهابازهم چنین عاشقانه ترین سرودی راسرمیدهدوتنهاهمه چیزرادرارغنون دل انگیزعشق میبیندوباشوری عاشقانه بی توجه به هرزیروبمی یافتنی های خودرادرخلوتگاۀ عشق میجویدوچنین میگوید:

درچشم محققان چه زیباوچه زشت          منزلگۀ عارفان چه دوزخ چه بهشت

پوشیدن بیدلان چه اطلس چه پلاس          زیرسرعاشقان چه بالین چه   کنشت(12)

گفتنی است که تلاش عصیانی بی پایان انسان ازعشق  سرچشمه گرفته است که درسرشت انسان موجوداست . جذبۀ این عشق برای اولین باردررقص وپایکوبی های انسان بروی زمین هویداشده است . چنانکه تحقیقات بروی تصاویرسنگهای باستانی کشف شده درفرانسه ده هزارسال پیشترازامروزنشان داده است که رقص واتن ازجمله اولین حرکتهای شورانگیزانسان اولیه بوده است ودراکثرمواردبعدازدستیابی به هدف بویژه پس ازدستیابی به شکارآنراازخودتبارزداده است. (13)

 

شماری هم که درشناوریهای پیاپی به اصطلاح "دست وپاچه شده اند"،"آستینهارابرزده اند"وآنچه دیده اندوبه مقامی که رسیده اند، به افشای آن پرداخته اندوبه افشاگریهای خودفضای "سکر"و"صحو"رابهم زده اند،دروازۀ سکوت راکوبیده اندومهرخاموشی راازلبهابدورافگنده اندوخلاف رمزورازسالکان عرفان وطریقت لب به سخن گشوده اندوفاش گویی کرده اند."

فاش میگویم واز   گفتۀ      خوددلشادم           بندۀ عشقم وازهردوجهان آزادم    

طاهری گلشن قدسم چه دهم شرح فراق          که دراین دامگهی حادثه چون افتادم

من ملک بودم وفردوس برین جایم   بود         آدم آورددراین دیرخراب آبادم (14)

                                                          *****

گفت آن یارکزوگشت سری       داربلند         جرمش آن بودکه اسرارهویدامیکرد(14)

به هرحال این شناوریهابرای یافته های جدیدشناخت درحوزه های گوناگون ادامه دارد؛ولی آنچه مسلم است،اینکه انسانهای روشن ذهن وروشن ضمیراعم ازفلاسفه وعرفاهرکدام برای دستیابی به شناختهای برتربویژه شناخت حقیقت مطلق تلاشهاکرده اندودرگسترۀ تلاشهای خودبه یافتنیهایی دست یاب شده اند. آدمی دراین مدت برای شناخت صورت وماده که اولی باهمه بی صورتیهاقدیم ودومی هم ابدی صورت پذیرکه یکی آن ابدی مطلق ودیگرآن خطی کشیده است ، بسوی ابدیت فرازوفرودزیادی راپیموده است . هرروزبافروریزی خشتی ازمجهولات عالم پرده یی ازروی پدیده ها وپدیدارهابرمیدارد،درکوره راۀ شناخت آبدیده ترشده است ، به مرزهای شناخت نزدیکترگردیده است ؛ولی به هراندازه ییکه به مرزشناخت نزدیکترشده ، به همان میزان ازآن دورترشده استوبه همان تناسب پیچیده ترهم گردیده است ؛زیراباکشف یک مجهول به دههامجهول تازه یی روبروشده است.     

درهربرهه یی اززمان پروسۀ شناخت باافسونگری تازه یی انسانرابگونه یی درافسون وحیرت ویژۀ خود قرارداده است که شناخت شناسی رابه نحوی به چالش کشانده است .  این دشواریهااست که غزالی درقرن‌ يازدهم‌ ميلادی‌، و نظريۀ كوانتم‌ (15)در قرن‌ بيستم‌، برآنند كه‌ "واقعيت‌ جهان‌ غير از آن‌ است‌ كه‌ شناخت‌ عمومی‌ ما را به‌ آن‌ رهبریمی ‌كند. ظاهر اشيا فريبنده‌ و فاقد هرگونه‌ وجود استقلالی ‌اند. اشياهر لحظه‌ در حال‌ آفرينش‌ مجدداند، حال‌ چه‌ به‌ وسيلۀ خلق‌ مدام‌ از سوی حضرت‌ حق‌ جل‌ و علی، و يا عمل‌ مشاهده کننده از طريق‌ ارتباط‌ تعاملی ، نيز بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ امكان‌ پيش‌بينی عملكرد دقيق‌ و لايتخلف‌ اشيا غيرممكن‌ است‌ و تنها احتمال‌ وقوع‌ را میتوان‌ پيش ‌بينی‌ نمود. چنين‌ ديدگاهی‌ از هستی‌ در هر يك‌ از دو دنيای جديد و قديم‌ سابقه‌ دارد و خاص‌ جهان‌ معاصر نيست‌."(16)

باتوجه به گفته های بالاادامۀ تلاشهابرای شناخت نه تنهابه چوبین کشاندن پای استدلال می انجامد؛بلکه بال شوق شناخت راهم درپروازبه سوی ناشناخته هادروهم صورت وادیهای ناشناختۀ صورت بی تصویرسرگردان ترولالهان ترنموده است وهنوزآشکارنیست که این لالهانی به چه منزلی می انجامد. آیامنزلی برای انسان پیمودنی ویااینکه است ، برای همیش غیرقابل پیمودن وتنهاانسان است که دراین بادیه تاآخر گام برمیدارد، درهرمنزلی بادستیابی به اندکی دلخوش مینماید، تارسیدن به منزل دیگرلالهان ترمیشود، درمنزلی دیگر سرگردانترازمنزل دوم بالاخره هرمنزلی راکه میپیماید، به سرگردانی هاوحیرت زایی هایش افزوده میشود، ازناگزیریهاشورپیوستن به گذشته هادروی افزونترودستیابی به چیزهای جدیدکندتروکم جاذبه ترمیشودوهنوزآشکارنیست که این جاذبه چه سرنوشت سعادت آفرین یابدبخت آفرین رادرپی خواهدداشت یااینکه این همه بازی زیرکانه یی است باسرنوشت انسان ودرآخرین تحلیل به تراژیدی می انجامدکه درآن انسان وسرنوشتش به بازیچه یی مبدل میشودویابه تعبیری دیگر سرنوشت بازیچۀ انسان قرارمیگیردیاانسان بازیچۀ سرنوشت  ، کدام یک!؟یااینکه تقدیروانسان هردوقربانی بازی بزرگتری میشودکه درنهایت آن صورتی باعین بی صورتیها برجمله صورعالم فرمان میراندوصورت ها برای همیش دنبال این بی صورت سرگردان اندوبس .

منابع ورویکردها:

 

1-      دوکتورعبدالکریم سروش  ، عقل حيران؛ تأملي بر دين شناسي دكتر عبدالكريم سروش، صفحۀ، اول ، برگرفته ازسایدانترنیتی خودش .

2-      دوکتورعبدالکریم سروش  ،عقل حيران؛ تأملي بر دين شناسي دكتر عبدالكريم سروش،صفحۀ 7، برگرفته ازسایدانترنیتی خودش .

3-      دوکتورعبدالکریم سروش ، فربه ترازایده ئولوژی  ، صفحۀ 372

4-      همان کتاب                                                     صفحۀ 373

5-      دوکتورعبدالکریم سروش  ، بسط تجربۀ نبوی  ، صفحۀ   110

6-        گفت وگوی جان هیک وعبدالکریم سروش ، صورتی بربی صورتی ، صفحۀ 13، برگرفته  شده ازسایددوکتورسروش

7-      آیۀ 48، سورۀ ابراهیم ، پارۀ 13

8*-   داکترعبدالکریم سروش  ، عبدالکریم سروش وپایان پروژۀ یک اصلاح گردینی ، خواجه بشیراحمدانصاری ، پیام مجاهد، شمارۀ 582

8-      دوکتوراقبال لاهوری ، احیای فکردینی دراسلام

9-      مرحوم دوکتورعلی شریعتی   ، تاریخ ادیان

10-  غزالی درشام نزدعارفی میرودوازاومددمیخواهد. آن عارف اورابه سکوت دعوت میکندووی بامنتهایی ازناگزیریهانظربه تقاضای آن عارف سه روزتمام تن به سکوت میدهد.

 امام محمد غزالی در بغداد در ضمن تدریس به تفکر و تألیف در فقه و کلام و رد بر فرقه‌های گوناگون چون باطنیه ، اسماعیلیه و فلاسفه نیز مشغول بود. در این مرحله از نخستین مرحله‌های حیاتش بود که در معتقدات دینی و همه معارف حسی و عقلی خود به شک افتاد. ولی این شک بیش از دوماه بطول نینجامید و پس از آن به تحقیق در فرقه‌های گوناگون پرداخت و در علم کلام استادی یافت و در آن علم صاحب تألیف و تصنیف شد. آنگاه به تحصیل فلسفه همت گماشت

در این مرحله از عمر بود که به تألیف مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و المستهظرین که همان کتاب «فضایح الباطنیهامام ابی حامد محمد الغزالی در سال ۴۸۸ هجری از خراسان راهی شام شد و در آنجا نزدیک به دو سال بماند و فضائل المستظهریه» باشد و برخی کتابهای فقهی و کلامی دیگر توفیق یافت.بعدازدوسال به زادگاه اش درطوس رفت ودرآنجامدتی بماند. این حال ده سال بطول انجامید، و غزالی در این مدت مشهور ترین کتابهای خود و به ویژه احیاء علوم الدین. را تألیف کرد.

 .امام ابی حامد الغزالی در سال ۴۹۹ هجری قمری از عزلت بیرون آمد و به نیشابور رفت. در نظامیه این شهر به تدریس مشغول شد .توقف غزالی در نیشابور بیش از دو سال به طول نینجامید، که بار دیگر تدریس را ترک گفت و در طوس عزلت گزید. در خانهٔ خود را به روی آشنا و بیگانه فروبست و با اینکه سلطان سنجر او را به تدریس خواند، امام غزالی از رفتن سرباز زد و عذر خواست و همچنان در خانهٔ خود منزوی ماند، تا اینکه بعد از دو سال بدرود حیات گفت.

11-  ازمولاناجلال الدین بلخی

12-  حکیم عمرخیام نیشاپوری

13-  برگرفته شده ازاثرتحقیقی محمدیوسف کهزاد ، به نقل ازرادیوآشنا ، برنامۀ صبح ، 13-04-008

14-  حافظ شیرازی

15-                  www.iptra.ir/vdcejhep88e.html - 116k 

تشابهات میان نطرغزالی وکوپنهاگی کوانتم

. غزالي‌ صريحاً از غيرممكن‌ بودن‌ روابط‌ علّي‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آورده‌ و بر آن‌ است‌ كه‌ خداوند در هر لحظه‌ در كار خلق‌ و آفرينش‌ است‌. وقوع‌ هر نوع‌ حادثه‌اي‌ به‌ اراده‌ي‌ الهي‌ بر مي‌گردد. البته‌ ممكن‌ است‌ بين‌ دو حادثه‌، چون‌ وجود آتش‌ و سوختن‌، نوعی‌ همبستگی‌ مشاهده‌، شود و ليكن‌ از اين‌ تقارن‌ هرگز نميتوان‌ رابطۀ علت‌ و معلولی را استنباط‌ نمود. در نظریۀ كوپنهاگی‌ كوانتم‌، بر اساس‌ اين‌ واقعيت‌ كه‌ چون‌ اجزای متشكلۀ اشيای موجود در جهان‌ (يعني‌ الكترونها) از رابطۀ علت‌ و معلولی پيروی نمیکنند‌، لذا وجود ارتباط‌ علّی بين‌ حوادث‌ نيز به‌ تبع‌ مورد سؤال‌ خواهد بود. بر طبق‌ اين‌ نظريه‌ روابط‌ علی‌ در سطح‌ «زيراتمي‌»، به‌ دليل‌ آنكه‌ «اشيا» در شكل‌ معمولی و متداول‌ خود وجود ندارند، بی معني‌ است‌. در اين‌ سطح‌ الكترونها فقط‌ «توان‌» و قابليت‌اند و اين‌ توان‌ به‌ منصۀ ظهور نخواهد رسيد مگر آنكه‌ مورد تعامل‌ مشاهده‌گر قرار گيرد. اگر اشياء فقط‌ توان‌ و قابليت‌ باشند و عاری‌ از هرگونه‌ ويژگی‌ و يا صفت‌ ديگر، در اين‌ صورت‌ بحث‌ از وجود رابطۀ‌ علّی بحثی‌ تهی و فاقد معنی‌ است‌

16-  (كرن‌ هاردينگ‌، عليت‌؛ غزالي‌ و نظريه‌ كوانتوم‌، ترجمه‌: دكتر سيد علي‌اكبر حسيني‌ - محمدرضا فدايي‌، فصلنامه‌ نامه‌ فرهنگ‌، شماره‌ 28، زمستان‌ 76.) 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت