سلام به اقوامی که بازیچه اند

 

رجز نامۀ عصیان

 

احد ترکمنی «دلیل»

****

چه نشسته ای

 چون گوسفندی در قربانگاه،

روز قربانی،

چشم به تیغۀ براقِِ کارد، و کبودیِ سوهان،

بره وار به دست قصاب می نگری

و صدایت بند می آید، هنگامی،

که با ز  هم، باز، به او می گویی،

به رحم خدا

و اُمید، خجول، دُم لای پای،

در آشپزخانۀ مغروران سرگردانست.

 

که اسکلیت پوسیدۀ سر مارتیمر دیوراند درونِ دخمۀ تاریک فریماسونری در لندن چهار زانو روی تابوتش نشسته است و روح پلید عبدِ رامان، که هنوز به افلاک نرفته است، سر بر استخوان فرتوت کف پای او نهاده، از برادر قدیم «ماسونی» اش دعای خیر و بدرقۀ توفیق می طلبد. عبدِ رامان از برادر بزرگوارش دستخطی می طلبد تا «دیورند» را بردارد. دیگر زمان آوارگیِ این یهودای سرگردان رو به پایان است.

 

و خون تازۀ باکره های هزاره، که طالبان از بهسود دزدید،

و در دخمۀ فریماسونری نیویارک خون چکان به میخ کشیده شده اند،

 در کاسۀ سوگند صهیونست های فریماسونر افغان،

 اینک به چشمان خونین زلمی خلیزاد و

دیگر برادران گراند ماستری برق می اندازند که

در اطراف تابوت «سر مارتیمر  دیوراند» حلقه زده،

 به تماشای سوگند مجدد روح عبدِ رامان و شنیدن اورادی اند که

 یهودی سرگردان دیگری،

 «پاپای فرهاد»

 برای فتح لشکر عبدِ رامان زوزه می کشد؛

«امیر رامان» فردا پیشاپیش لشکر صهیون،

روندۀ شرق است تا پرچم «ادولف» آتش نفس،

 لوای اس اس را

 در کرانۀ اندوس بکوبند

و دربِ قلعۀ تاریخِ زمان،

اقلیم تسخیر ناشدۀ هیمالیا را

 بر رخ شهزاده های «پادشاهی تازۀ بانکِ واحدِ جهانی» بگشایند.

 

که ملا فضل رحمان، ملاعمر و ملا قاضی حسین احمد، قطعات نذر فریماسونر های نیویارک، از گوشت گرم بچۀ نوبالغ هزاره را به نیش می کشند و به برادران جنرالان امریکایی و ناتو، وفاداران لوژ های «سکل ایند بون» سواری می دهند و در هر قدم باد می اندازند. بن لادن را بر در ایوان گماشته اند تا مجاهدان صهیون و کاروان های گروگان های کوچی  را تبرک کند.

 

که برادران بوش، پدر از قفا،

 و برادر خلیلزاد، با گردنبندی از نوع کفش «لارد هنری لاورنس» بر گردن،

 اولی ها از لوژ تکزاس، زبونِ آخر از لوژ فریماسونری ملل متحد در نیویارک،

 لوای اورا که اینک بی تقیه،

 همان صلیب شکستۀ هیتلر است،

 از خزانۀ نشنل سیتی بانک بدر آورده،

 بسته های دست نخوردۀ دالر های فدرال ریزرف بانک راکفلر را

 به عبدِ رامان عرضه می کنند.

گورنر های یهودی فدرال ریزرف،

 احدی حضرت نشان را  و حامد بن کرزی بن الغرایض را

 به کار صیقل قبۀ صهیون آن لوا اندخته اند

 که ماده اش از جوهر مقوای جلد قرآن است.

 

صفحۀ تلویزیون در تالار اطلاعات لوژ فریماسونی ملل متحد دزدانی را نشان می دهد که از زندان پل چرخی و کندهار رها و از سوی لشکر صهیون تجهیز و تسلیح شده اند. این دزدان سرخ ریش خانواده های وحشت زده و مغبون کوچی را به گروگان گرفته، در دره های پاراپامیزاد، قلمرو هزاره ها به نشانی هایی روانند که ملکانِ و عبا پوشانِ مستخدمِ فدرال ریزرف بانک به «گوگل ارض» داده اند.

تلویزیون تماشاچیان «ناقل» در قطغن و بدخشان، ترکستان و هرات و غاصبان یهودی در جلگه های پروان و هزاره را نیز نشان می دهد که این صحنه ها را با نوشخند های مستانه، بروت های چرب و ریش های تراشیده، از فالیزها و جالیزهای دزدیدۀ خود تماشا می کنند که

دزدان پل چرخی در پیش و راهبان کندهاری در قفا، طالبان را اینبار کوچی ساخته اند،

ده و دره را به آتش می کشند و خانواده های هزاره و افرادش را از ماده و نر و صغیر و کبیر

به رگبار توپ و راکت می بندند. در این تصویر بدماش و ستگرهزاره های دست بسته ای اند که

آخوند ها در پیاپیشِ آنان روضه می خوانند و دلقک ها در قفایشان به سینه و زنجیر زنی می پردازند. بسیاری نکتایی پوشان هزاره نیز به امید آینده چشم به این گرما دوخته اند و صحنه ها را رنگی تر دیچیتال می کنند

و تا می توانند بر رخ صهیونیست ها نقاب «پشتونی» می کشند

و خسته دلان را به دعای بد در حق زندانیان دیگری وا می دارند که

از همخونی با صهیونست های پروردۀ آلمان و همکیش آدولف هیتلر،

و یاران ماسونی بوش و بلیر شرم می دارند.

 

و دیوراند،

 لحظاتی دیگر عبدِ رامان، یار قدیم را، که تا کنون در کالبد نادر، هاشم، داؤد و نعیم، زمانی درهمان شبح بی هیکل در دهلیزهای احزاب چپ، و کوتاه زمانی در جسم حفیظِ امین در آمد، و باز زوزه کشان به دست فریماسونر های پاکستانی در ریشها و کلاه های طبقی قاچاقچیان تریاک وچرس، لاجورد و زمرد و بازرگانان هویت باستانِِ خراسان سجاق شده بود، رخصت می دهد تا در کالبد رئیس آیندۀ تشکیلات دزدی در افغانستان، هر که بود، خلیلزاد، احدی، گلبدین و یا مارشال فهیم و «نا مارشال» کریمی مسکن بگیرد وبا زبان آنان زوزه بکشد و با دست آنان فرامین جدید بدهد.

 

آخر،  گراند گراند ماستر« دیوراند» گراند ماستر عبدِ رامان را

 به فتح الفتوح می فرستد.

آنگاه چه می کنید؟

باز هم به عبدِ رامان رأی خواهید داد؟

 

 


بالا
 
بازگشت