بامیان، شهر بومیان فراموش شده

به بهانه سفرخانم لورا بوش

محمد قاسم وفایی زاده

این نبشته با انکه زهر خند های دارد و جملاتی که با طنز در هم می امیزد اما رنج نامه ای مردمی است که با زهر خند هایی مکرر رو برو بوده اند و زندگی شان چون طنزی برای هیچ حکومتی جدی نبوده است. انان که بار این رنج کشیده اند و سوز این زخم دیده اند و ناله ان را شنیده اند در هر کجایی این سرزمین از پامیر تا باد غیس و از بلخ تا بامیان و  سرزمین های سوخته شمالی و در هر قریه  و قشلاقی امروز نیز همان می بینند که بوده است و هنوز برشان همان می رود که رفته است و تنها چهره ها و ارباب عوض شده است و حال رعیت نه. و از رعیت انچه می ماند صدای رنج و فقر است و تصویر های یادگاری چهره های افتاب سوخته مردان فقیر سرزمین من روزی با گورباچوف  و روزی  با بوش و لورا بوش ها یا...

 

یک

سفر خانم لورا بوش با بامیان سفر غیر منتظره ای بود و بخصوص برای مردم بامیان که در چند سال اخیر شاهد رفت و امد مقامات بلند پایه داخلی و خارجی به شمول رئیس جمهور تا وزرای متخلفه و مختلفه بوده اند و این بار هم خانم لورا بوش.

غیر منتظره ازین جهت که اولا در این چند سال، ایالت متحده عمدتا هم و غمش را گذاشته روی جنوب و با بازسازی و راه اندازی پروژه های متعدد امنیت می خرد و در بدر بدنبال موسفید و مولوی و متنفذ و ملک می گردد تا کمی از عیش و طیش طالبان بکاهد و بر ثبات و امنیت مملکت بیفزاید و اخر الامر درین بادیه سرگردانی و تریاک، با گردن بی سر و عساکر معتاد بر نگردد و درمیان این همه ملل جهان این جام ابرویی که مانده محفوظ بماند، حالا بامیان که امن است چه حاجتی است به ادم فرستان و انهم ملکه اول جهان. پس هر عاقلی را بالبداهه به این گمان می اندازد که باید امری مهمی باشد و یا سرنوشت که نه شاید سروسوری جدیدی در کار باشد.

البته جناب بوش به دقت و فراست از امنیت با میان و شرافت بامیانی ها و علاقه روستا نشینان فقیر بامیان به امنیت و ثبات و قانون و عدالت واقفند ونیک  می دانند که جز بامیان در هیچ ولایتی زنی نمی تواند ولایت کند انهم در این زمانه عسرت که در جنوب زنان را می فروشند و ان بیچاره گان با مردان تریاک و تفنک دلیری نتوانند و نمی کنند و قس علی هذا که زن جناب بوش نیز غیر از بامیان در هیچ ولایتی این همه فارغ البال و به مُد رفته نمی تواند. رئیس مملکت ما نیز بر این امر بیشتر از اقای بوش اشراف و وقوف دارند و در زبان بارها بامیانی ها را بر این امر ستوده اند و می ستایند.

اما بامیانی های فقیر و رنچدیده اکنون با دیدن این نام های یگانه و چهره های نامیی وطنی و جهانی پس از شش سال رفت و امد ها مکرر و وعده های بی حاصل نمی دانند که اولا لقای شان را به عطای شان ببخشند یا عطای شان را به لقای شان که انان را در حق بامیانی ها عطایی نبوده و لقای انان نیز رحمتی و مرحمتی با خود نداشته است و دوما نمی دانند که این چهره های ماندگار تاریخ برای چه به بامیان می ایند برای دیدن بامیانی ها و اعلام برنامه ای و نوید توسعه ای و انکشافی یا انان را بامیان خوش امده است و برای دیدن تاریخ می ایند تا شکوه فروریخته با میان را ببینند و دمی در هوای بامیان بیاسایند و کمی هم تمرین اخلاق کنند.

چنین سوالاتی ذهن بامیانی ها را اکنده است و جوابی که شنیده اند نیز همه به زبان بوده اند و بی حاصل و به زیان، که سالهایی رفت و بامیان چهره عوض نکرد و این وعده ها عود شد و دود شد و اخرالامر همت تاریخی دولت و انکشاف متوازن و عدالت و صدها ارزش والای انسانی و اسلامی ومیهنی دست در دست هم داده،  یک مایل سرک اسفالت از بازار بامیان تا میدان هوایی را اعمار و احداث نمود. که صد البته انهم بخاطر رنجی بود که حضرات هنگام ورود به از بامیان از میدان هوایی تا مقر ولایت و مهمان خانه کذایی ازدست خاک و باد سرک خاکی  این دهکده شهری دیده بودند.

و اما این بار سفر خانم اول جهان و ملکه قطب قدرت بشری چه پیامی و سلامی و عنایتی با خود خواهد داشت؟ از همان لحظات اول تحلیل های مختلفی در ذهنم گذشت و خوش خیالی های زیادی ذهنم را پر نمود. شاید بامیان ازین به بعد دیگر بهای امینتش را نپردازد و به جرم اطاعت و و وفاداری به دولت این همه در پشت دیوار های محرومیت و فقر و رنج نمانند. و اکنون که روزگار مارا به چشم عنایت جناب بوش و بلر و سرکوزی و دهها پشت قوزی دیگر بسته است و هر اشارتی از انان مارا و رئیس و رهبر ما را می چرخاند و می پیچاند،  شاید این امدن ها و قدم رنجه فرمودن ها همراه با عنایتی باشد از جنس همان عنایات جهانی که ما را و مملکت ما را و رئیس و وزرای ما را فرموده اند. بی صبرانه خبر ها را در هر فرصتی دنبال می نمودم تا ببینم مقصد چیست و نتیجه کدام است.

اما شنیدم ایشان مثل دیگران دلش هوای بامیان نموده و بهانه ای تراشیده اند و چه نیکو که این یک مایل سرک اسفالت بزرگترین دست اورد تاریخی در حیات مردم بامیان بدست ملکه جهان افتتاح گردد و نیز چند عکس یاد گاری از جنس عکس های یاد گاری رهبران اروپایی با گرسنگان افریقای سیاه و بس نامه تمام.

 

دو

خوب این هم تعبیر خواب های بامیانی ها برای عصر پس از طالبان، انان که قتل عام های وحشتناک طالبان را دیدند و سر خویش در زمانه باروت و مرگ به عاریه بر دوش کشیدند و کیبل و شلاق طالب  انان را از ییلاق تا به قشلاق دنبال نمود و رنج زمانه را همچون اجداد خویش جوانمردانه مقابل شدند. اما اکنون که چنگیزی و عبدالرحمانی و نادر خانی و تره کی و ببرکی و ملا عمری حاکم نیست امید مردم بامیان بر ان بوده است تا حاکمان جدید بجای کله منار، مناره ای برای شهدای شان بسازند و بجای کیبل برای زدن، کیبلی برقی برای انان بکشند و سنت ضحاک و چنگیز بزدایند و در کنار غلغله، غلغله فقر و محرومیت و رنج اوارگانی را بکاهند و فروبنشانند که پس ازدو هزار سال و در عصر تمدن جدید بشری و در سایه کمک های ملیاردی جهانی برای افغانستان، از بی پناهی به همان مغاره های عصر حجری اجداد شان پناه برده اند و مغاره نشین شده اند.

زمانی گزارشی را در مجله تایم در باره قبیله مهاجری در تایلند می خواندم که معروف به گردن دراز ها یا گردن زرافه ای ها هستند، در این گزارش از دولت تایلند انتقاد شده بود که برای جلب توریست ازین قبیله بحیث موزیم انسانی استفاده می کنند و بدون اینکه کمکی به حال انها نماید انان را در معرض نمایش قرار داده اند و هیچگونه تسهیلاتی نیز برای انان فراهم نشده است.

اما اکنون مغاره نشینان بامیان نیز همان گونه با قیافه های خاک الود و فقیر و لباس های که فقر از تمام ان می بارد و درست انان را شبیه اجداد شان می سازد که دو هزار سال پیش انجا زیسته اند، به تماشاگه رهبرانی بی احساسی تبدیل شده است که فقط می بینند و درکی و احساسی در انها نمی انگیزد.

دور تر از ان در کوهپایه های اطراف بامیان و در ولسوالی های فقیر نشین ان، داستان ازین هم تلختر است، خشکسالی و قحطی و صعود قیم و مواد خوراکه بسیاری را به علف خوری رسانده است چنانچه گزارش ها ازولایت همجوار غور و در لعل و سرجنگل و سایر مناطق هزاره نشین مصداق براین مدعا است.

بعلاوه  ان همه رنج تاریخی و امروزی، کوچی ها نیز هر ساله می روند تا فرساناً و رکباناً بر مزارع  و مراتع بامیانی ها و بهسودی ها و ارزگانی ها بتازند و به سهم خویش تباهی و ویرانی را نثار برادر کوچکتر شان نمایند و دولت که مصروف جنوب است و هوای غربی دارد و دل در مشرقی، فرصتی برای پرداختن به هزارجات و بامیان و ازین قبیل مناطق بی اسلحه و بی جنگ ندارد.

دست اورد دولت اقای کرزی در شش سال در بامیان و نتیجه سفرشخش رئیس جمهورو وزرای کابینه اش به بامیان حتی به اندازه نتایج سفر ظاهر شاه  هوس باز نیز نبوده است. انوقت شاهی به ولایتی رفته بود و در دستور اعمار لیلیه ای و لیسه ای را داده بود تا حد اقل وجهه شاهانه را از بی عطایی نبازد ولی اقای کرزی به همان مقدار هم، چند درجه لطفی در حق بامیانی ها نشان نداد و نرخ مرحمت خویش را در حق این دیار پایین نیاورد.

اخر در این زمانه که سخن از حق گفتن اسان است و لی هنوزگرفتن حق جز به مرحمت و لطف یا به جنگ و قهر میسر نیست، ناگزیر از اول تا اخر نوشته ام بجای حق لطف را اورده ام که هر عاقلی می داند حق هنوز امری است که جز به ستیز ندهند.  اما انچه که در عهد اقای کرزی و نوازش های اقا و خانم بوش کمی خلاف صلاح اسلاف شان است اینکه لطف شان در دو حال جوش می زند یکی در برابر ستیزه گر چنانچه طالبان را و جنوب را و جنگ سالاران رادهند و دیگری لطف به تملق کنند اما ان نیز وابسته به هیمنه و همیان متملق است نه به حال و احوال روزگار اواز باب فلاکت و فقر.

این نبشته با انکه زهر خند های دارد و جملاتی که با طنز در هم می امیزد اما رنج نامه ای مردمی است که با زهر خند هایی مکرر رو برو بوده اند و زندگی شان چون طنزی برای هیچ حکومتی جدی نبوده است. انان که بار این رنج کشیده اند و سوز این زخم دیده اند و ناله ان را شنیده اند در هر کجایی این سرزمین از پامیر تا باد غیس و از بلخ تا بامیان و  سرزمین های سوخته شمالی و در هر قریه  و قشلاقی امروز نیز همان می بینند که بوده است و هنوز برشان همان می رود که رفته است و تنها چهره ها و ارباب عوض شده است و حال رعیت نه. و از رعیت انچه می ماند صدای رنج و فقر است و تصویر های یادگاری چهره های افتاب سوخته مردان فقیر سرزمین من روزی با بوش و لورا بوش ها و روزی با گورباچوف یا...

دانشگاه کانازاوا- جاپان

 

   


بالا
 
بازگشت