عفیفه آرزو

 

 

میگذرد

این هم میگذرد

مثل هر لحظۀ تلخی که گذشت

مثل آن روزهای شومی که گذشت

مثل یک شام غم انگیز وسیاه

مثل غربت که مرا کرده تباه

این هم میگذرد

 

لحظه ها میگذرد

روزها ، هفته و ماه

پی درپی سالها

من ندانم که چسان میگذرد

من ندانم که چرا میگذرد

من همی دانم و بس

که چه طاقت فرسا

لحظه ها میگذرد

 

عمر من میگذرد

من ندانم که چرا آمده ام

بهر چه و زکجا آمده ام

بهر تکرار زمان؟

بهر آواره گی در گِرد جهان؟

بهر بیهوده گی و دربدری؟

بهر نالیدن و یا شِکوه گری ؟

لیک این نکته را خوب میدانم

که در این جادۀ پُر پیج زمان

همسفر گشته مرا درد و فغان

پاسخی نیست مرا

که چنین یا که چرا

عمر من میگذرد

 

 عفیفه آرزو

 30.06.1998    

 

 


بالا
 
بازگشت