الف.س. الیم

 

به استقبال از شعر- تو پنداریَ  داود  سرمد

تــــــوپــــــنداری

تو پنداری

یخ سُکَََََََوت یخستا ن

ناشکستنیست؟

این آ رامش

این سکوت باغ

دایمی است؟

این چترَ شب راکه

درباغ نهاده اند

ابدیست؟

و این فصل سردَزمستان

که زیر بارآ ن

شاخ ها می شکنند

اذلیست؟

 

تو پنداری

این پیکر کرخت

که دردام تزویر

و وحشت برده گی

درین حصارغنوده است

واین انجماد

و این سکوت؟

قایمیست؟

 

تو پنداری

این شرمنامهء تاریخ

که رسم اسارت را

وارونه تمرین می کنند

ابدیست؟

 

تو ا نگاری

نورشقق- گاهی

از بهر ز واال

این رسم پلیدو شوم

نه تابیدنیست؟

و آفتابی

از بهر بشکستن

این یخ ها

نا درخشید نیست  ؟

 

وهیچگاهی

درپیکر کرختَ

این درخت

برگی نمی روید

و مرگَ

این فصلَ جمود و سرد

نارسیدنست؟

 

*******************

 

                                         سرودهء زیر در استقبال از شعر(ترد ید) استاد پرتونادری سخن ور بزرگ   شاعرشهیرو توانای کشور سروده شده است که  متا سفانه قبل از نشر آن   موفق  به تماس گرفتن  با ایشان نگر دیدیم. از همکاری شاعر محترم وعزیز   استاد رحمت الله اشک بار در تکمیل این سروده تشکر می شود.

                                                          

 رقص باران

 

روزی فرا خواهد رسید که

مرغان شب

این جغد های وحشی

از کاخ های

 ظلمت و افسونگری خویش

سخن نتوان گفت

و گنجشکان

در صبحدم

ز مرگ جغد ها

ترانه ها خواهند خواند

 

روزی فرا خواهد رسید که

این بوم های ظلمت

با " جفت های یاوۀ خویش"*

زویرانه های

  کاخ های فروریختـۀ  تاریخ

بدرود خواهند گفت

و لاله ها پیام آور

فردا ها خواهند بود

و نسیم

 سرود فتح را            

به قعله های بلند آزادی

تحفه  خواهد د اد.

  

و باران ها

خون های را که

ظلمت را

تا قعله های بلند

کو هستان ها

تصویرمی دهند

به دیار آرامش

رهنمون خواهد شد

 

* پرتونادری

 

 ********************

زمین

...و انگشتانش را

روی رخسارم می گذارد

و اشک را

که جنگ را

نکوهش می کند

از گونه هایم

بر می چیند

و در زمین

 اشکم

به اندوهء زمین

می افزاید.

 

 ********************

 

زندانی

...و دشمن

رقص برق را

دراندام زندانی

به نمایش می گذاشت

 

زندانی

فریاد می زد

...نفرین

نفرین...

---- می خندیدند

وبا گزیدن

پیگر زندانی

خونش را

می مکیدند    ---

و زندانی

فریاد می کرد.

 

فریاد ها

موج می گرفتند

فریاد ها

موج می گرفتند

و می مردند

و چشمه های دیده ها

اشگ می ریحتند

و می خشگیدند

 

خنده های جنایت

اوج می گرفتند

خنده های جنایت

اوج می گرفتند

و فریاد ها

خاموش می شدند

و سلول زندانی

مرگ دیگری را

تجربه می کرد.

 

و سلول زندان

مرگ دیگری را

تجربه می کرد

 

 

 


بالا
 
بازگشت