بیژن باران                    

 

حضورت

                 برای احمد و بهروز- مخاطره و خاطره

 

پس از این که ربوده شدی

سایه ها به خانه ریختند

بردند چنگیزی به چنگ هیز آنچه خواستند.

شاید هم پاداش به آن افزون.

 

بی کاری کولاک می کند.

نان آور نیست.

نبودت ز کف ربود دینار در بازار.

سهم بچه ها کوچک و کم تر شده؛

چادر همسر نخ نما.

بی تو باغچه از بی آبی مزمن ساکت می سوزد.

قامت غرور نسترن تکیده و شکننده شده؛

ردیف اطلسی و لاله عباسی زرد و عصبی.

 

اگر چه سایه قامت نان آورت در حیاط نیست

ولی در اندیشه و رویای ما

تو هنوز پشت دری-

گویا کلید در را نیز بردند آنها.

حیات خانواده در تهدید دایم است.

هر روز، امروز و فردا شود.

ساعات نور اطاق محدود شده؛

رفت و آمد به خانه کم و کمتر.

در این روزگار گرانی

نبود نان آور مصیبتی است.

 

كجايي اي شرافت قوم قائم، قربانی حقیقت،

رسالت مدني، برآیند فقر و رهايي.

ای چاووشی مبیین فقرانتقاد یا انتقاد فقر!

با پیغام آخر به مام "دیگر تمام شده" لباس بخانه جلوتر آمد.

شايد لگد بر جناغ سينه بسته راه بر هوا.

ترا بي خواب، بي غذا، بي دوا

كجا مي برند اين بی اعتناي تار تار كج گوژ سايه ها

بر ديوار سفيد فردا

درضجه ی دور چگور، لابلای اين مه اكيد زور.

 

در حلقه ي رفيقان

حضور عزيزت غدغن شده؛

غيبتت با حكم تبرئه در راه.

ملاقات حضورت در خاطرات رخ می دهد.

در جوار ديوار

نگاه كن بما اگرچه نه بیدار

نباشد ترا رخصت ديدار.

دروازه بسته ی نگاه ما را نيازست لولای مفتاح نگاه تو-

براي كمال گروه در نور فردا.

ما به تاريكي نگاه مي كنيم با چفت و رز زنگ خورده تا

صداي ترا در يابيم از پشت حصار- اگر چه نارسا.

حضور تو در هندسه جمع خالي ست. 

ولی در خاطرات ماهستی مستدام.

آيا زوج كفش مشگی مرتب دم در، مال توست؟

گويا این صندلي، نه براي دير آمده اي؛

بلكه براي كسي ست كه اينجا نيست.

دست تو بسوي نمك سايه ندارد بر مستطيل سفره.

مداد بر كاغذ سفيد روي ميز كنار پنجره

در انتظار دست توست.

انگار نگاهت از پس پرده نسيم

ستاره سرخ را در محجبه ي لاجوردي منتظر ست.

ولي صداي تو در تلاشي يا در تلاش

چو زنجره بسوي پنجره، در نورمستدام.

شايد كنج تاريك اطاق

در حساب جمع، تفريق اضافه کرده.

اما سكوت مطلقه بر نور بسته راه

ورود آزاد به جمع را. 

..

قانون، قرینه قبول دارد.

هر نوع عدم قرینه، جرم؛

یعنی محکوم است- بی نیاز به قراین.

اگرچه قداره قانون قدرت يا

وراي قدرت قانون

بر قوي گردنت سايه انداخته؛

ولی عشق با محبس، مرض، مرگ از بین نمی رود -

الا با نفرت و آز.

در اطاق دور

چشم باور آن قدر نبود براي رج روي كاغذ جور

با قلم قدر ونه تقدير.

 

ادامه ی انتظار، بی قرار.

در دور دست، باد گرم شیشه ای 24 در 7 ادامه دارد.

 صاحبان باد گرم با پوشاک گران نرم

پشت نقاره، با قرو قنبیل قیافه گرفته، ُغر می زنند؛

بر طبلهای عاریتی انفرادی می کوبند.

با مطرب رو حوضی با بزک و دوزک امروزی شتر دور می زنند.

ریسمان به آسمان، دسته جمعی ُکر می زنند.

اسقاطیون قدیمی درخاطرات آن روزهای رفته ی سور و زور-

نوشیدنی بدست، در حمایت فراورده های تبلیغی قهقه ُپر می زنند.

ورق جوانی طی شده بُر می زنند.

پرده تفخرحقیر و خرفت ُ گر می زنند.

مصرفیان هر وعده غذا، باسماتی اضافی چلو به چاه ریزند.

بقایای غیبت عظما، شکم خالی تر شود.

ولی از رفاه برون، نیست کمکی برای بقایای غیبت درون.

 

در پشت پنجره

جدا از ما.

جيره ناچيز

با غناي تخيل،

فكر

خانواده، خانه، خیابان، شهر

می آمیزد با

آفتاب، خاك، باران، باد تا

بي نهايت شود.

 

صدا ميماند براي فردا.

امروز سخن ممنوع؛

خط خوردگي واژه هاي لغتنامه

با خط قرمزناخن شست و سبابه حاكم.

َتلاشي شادي و تلاش.

حضور كانون بدور شمع فروزان عشق اكيدا ممنوع.

صداي حيات، طنين تراكم حركت

بر نطع زمين-

ِشنَوَد آن تجربه را

كودك فردا.

*

اي ماديان زين شده ي سفيد

در سواد فلات بلند

انتظارت سر آيد.

زيرا در صبح سرخ

سوار از قلعه جدا، بر خط افق

بسوي تو، سپس به دروازه شهر، آيد.

 

 


بالا
 
بازگشت