بنام خدا

جهان داري از منظر فردوسي

اسدالله جعفري

Jafari 1354@walla.com

آفـريــــن بــر روان فـردوســـي‌
آن هـــمايون هـماي فـرخنـــــده‌
او نــه استـــاد بــود و مـا شاگـــرد‌
او خـداونـــــد بـــود و مـابنـــده‌
                            انوري ابيوردي

براستي كه آفرين برروان هميشه شاهد وجاويد فردوسي باد.او كه حكيم سخن(درزبان آفرين) ومعمار فرهنگ وصياد معاني وزورق نشين ايمان وبنده عشق علي(ع). بود

فردوسي با پيرايش  «خداي نامه» گان وسرايش شاه نامه در قالب حماسه بادرون مايه اسلامي هم نام خودرا درتاريخ بشر جاويدان ساخت:

نميـرم از اين پس كه من زنده ام‌
كه تخـم سخـن را پـراكنـده ام‌
هـر آنكس كه دارد هش و راي و دين‌
پس از مرگ بـر من كنـد آفـرين‌


 وهم زبان فارسي وپارسي دري را  از گزند باد وباران حفظ كرد وميراثدار اين شكرين زبان ووالا فرهنگ شد وهمچون مولاناي بزرگ،سنايي قلندرِحكيم،سعدي گل چين گل فروش،حافظ رازدار سر وعفاف ملكوت،خيام ساغر بدوش سجاده نشين ،
اين زبان وفرهنگ را تاگستره وجدان پالايش شده بشري دامن گستر اند.

چنان كه خود اين را چنين سرايده است:

بسـي رنج بـردم در ايـن سـال ســي
عجم زنـده كـردم بـديـن پارســي‌
بنــاهـاي آبــاد گــردد خـراب‌
ز بــاران و از تـابــش آفتــاب‌
پـي افكنـدم از نظم كاخـي بلنـد‌
كه از بــاد و بـاران نيابـد گـزنـد‌
جهان كرده ام از سخن چون بهشت
از اين بيش تخم سخن كس نكشـت‌


فردوسي با باز خواني وبازگرداني «خداي نامه »ها( كه مخصوص شاهان وموبدان بود عامه مردم از دسترسي به آن خداي نامه ها محروم بود، )از گويش پهلوي ويا همان جاهليت ايران زمين ،به زبان شيرين دري ،به فرهنگ اسلامي خدمت فراموش ناشدني كرد وروح حماسه آفريني اين مكتب را درگستره فرهنگ بشري تاباند واين مكتب وآموزه هاي عام بشري اين دين را رنگ وبوي اسطوره بخشيد وجهاني وابدي ساخت.

اگر فردوسي اين كاخ بلند وبي ستون خويش را بر اساس تعاليم عام فرهنگ اسلامي بنا نمي كرد معلوم نبود كه بر سر اين فرهنگ چه مي آمد وروح حماسه آفريني فرهنگ در چه قالب بياني چهره مي نمود؟آيا زبان دري از نظر اسطوره بار بودن مي توانست در كنار ديگر زبان ها قامت بي آريد وامروز جزءزبان هاي زنده جهان بشمار رود يانه؟

برادران ايراني ما اين ميراث فردوسي را يكجا مصادره نموده ودر اين رابطه كتاب ها خلق كرده وداد سخن داده است كه در جاي خودش قابل تشكر وسپاس است.

اما متأسفانه اين پويش وپژوهش بيشتر از جانب ملي گرايان صورت گرفته نه از جانب مذهبي ها لذا اين پژوهش ها بيشتر رنگ غير ديني وطعم تند ميهن پرستي وناسيونالستي دارد .

در صورتي كه فردوسي يك حكيم رشد يافته در دامن فرهنگ اسلام بود واين شاه نامه با خداي نامه هاي دوران جاهليت ايران قابل مقايسه نيست .

به هرحال فردوسي وشاه نامه فردوسي اگر بر اساس فرهنگ اسلامي بنا نمي شد امروز نه از شاه نامه خبري بود ونه از فردوسي نامي ،نام فردوسي وشاه نامه فردوسي در پرتو خورشيد اسلام جاويدان شد وجادارد كه مذهبيون وروحانيون ما به فردوسي شناسي وشاه نامه پژوهي ،چون مولوي شناسي وحافظ پژوهي نيز رو آورند وانديشه هاي قرآني فردوسي را از مهجوريت به در آورند وكام جان جوانان حماسه جوي امت اسلامي را  با حكمت حكيم فردوسي شيرين كنند واين جوانان پرانرژي وشاداب وبهار منش را از چنگ تروريست هاي فرهنگ پرور فرهنگ انتحار نجات بخشند.

شاه نامه مثل گلشن راز شيخ محمود شبستري ،منطق الطير عطار،حقيقت الحقيقه حكيم سنايي،پنچ گنج حكيم نظامي ومثنوي معنوي  مولانا فرزند بلخ  سلوك نامه .يا به تعبير ملاصدرا «اسفار »سفرنامه انسان است  سفر نامه هبوط از عالم قدس به عالم خاك ورجعت از اين خاكستان  به ناكجا آباد ويا جاويدان سرايي كه اديان آن را مژده داده واز آن روايت هاي هزار رنگ پرداخته است.

به هرحال اين سفر نامه يا آئين نامه سير وسلوك انسان طالب كمال ووارستگي مثل همه ي سفرنامه  هاي (چون منطق طيردر هفت وادي،مثوي معنوي مولانا در هفت دفتر،هفت پيكر نظامي و منزل السائرين وصد ميدان خواجه  عبدالله انصاري) عرفاني وفلسفي با اين پيش فرض تنظيم شده است كه انسان معجوني از فرشته وشيطان است:

ببين اكـنون كـه انـدر هـم سـرشتـه‌
ملك در ديـو و ديـو انـدر فـرشــتـه‌

چون تو عزم دين كني با اجتهاد‌
ديو بانگـت بـرزنـد انـدر نهــاد‌
كه مرو آنجا بينديش اي غـوي
‌ كه اسير فقر و درويشـي شوي‌

 

تو مر ديو را مردم بدشناس‌
كسي كو ندارد ز يزدان سپاس‌

 

دلش‌را بپيچيـــد‌اهـريمنـا‌
بدي سـاختن خـواست بر بيژنا‌

 

برفتنــد هـردو بـه راه دراز‌
يكي آزپيشه يكي كينه ساز‌

 

اما فردوسي بر خلاف اسلاف خود به خرد بهاي بيشتر مي دهد
خِــرد افسـر شهــرياران بـود‌
خِــرد زيــور نامـداران بـــود‌
خِــرد زنـدة جاودانـي شنـاس‌
خِـرد ماية زندگانــي شـناس‌
خِــرد چشم جان است چـون بنگــري‌
تو بي چشم شادان جهان نسپـري‌
هميـشه خـرد را تـو دستـوردار‌
بـدو جانـت از ناســزا دوردار‌
چو آمد بـه برج حمـل آفتـاب‌
جهان گشت با فَرّو آئين و آب‌
كيومـرث شد بر جهـان كدخـداي‌
نخستيـن به كوه انــدرون ســاخت جــاي
كه آفتاب وكيومرث همان خرد است وكوه همان تن آدمي وشيطان  اگر چه بر اساس
آموزه هاي ديني از آتش خلق شده است اما خوي وخصلت خاك را دارد  چون كه خاك كاركردش روصوب وبه پستي گرايدن است وشيطان نيز به پستي ها فرمان مي دهد
نـبـودش بـه گيـتـي يـكـي دشـمـنـا‌
مگر درنهان ريمـن اهريمنـا‌
بـه رشـك انـدر اهـريـمـن بـدسَـگــــآل‌
هـمـي راي زد تـا بـيـاكـنـد بــــال‌
اين اهرمن همان شيطان درون انسان است وبين اين اهرمن وخرد جدال هميشگي است واين نظام همان نظام مشيت خدا مي باشد ودر حقيقت اين كشمكش وجدال همان نظام احسن مي باشد

لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (سوره تين آيه 4)

در نظام فكري وطريقت سلوكي فردوسي ،خار راه طريقت وسدسديد حقيقت گرد هوا وهوس است كه چشم خرد را كور مي كند:

نـبـيـنـي كـه جـايـي كـه ‌بر خاست گرد‌
نبيند نظر گـر چه بيناست مـرد‌

از نگاه حكيم خراسان وسقراط طوس ،فقط خرد است كه به روشنايي ها راه مي نمايد:

مــنم گـفت بـا فَـرَّه ايـزدي‌
همم شــهريـاري و هـم مـوبـدي‌
بدان را ز بـد دست كـوته كـنم‌
روان را ســوي روشـني ره كـنم‌

 

از نظر آموزه هاي اجتماعي وسياسي هم فردوسي بر دو عنصر 1 عدالت2 احسان يا نيكي تكيه ي بيشتر دارد وقوام سياست وجهانداري را همان عدالت ودادگري مي داند:
به فــرمـان يـزدان فـــيروزگـر‌
بـه داد و دهـش تـنـگ بـسـتـه كـمـر‌
جهانـدار پيش جهـان آفرين

‌ نيايش همي كرد و خواند آفرين‌
كه او را فروغي چنين هديه داد
 هميـن آتش آنگـاه قبله نهـاد‌
مگوئي كه آتـش پرستان بــُدند‌
پرستنـدة پـاكْ يزدان بــُدنـد‌
ز هرجاي كوته كنم دست ديو‌
كه من‌بود خواهم جهان را خديـو‌
هرآن چيز كاندر جهان سودمند‌
كنـم آشكـارا گشايـم ز بنـد‌

ز بهر نـيايش سرو تن بشست‌
يكـي پاك جـاي نيايش بجست‌
ازآن پس نهاد از بر خاك سـر‌
چنين گـفت كـاي داور دادگـر‌
تويـي بندگان را ز هر بـد پناه‌
تـودادي مـرا گردي و دستگاه‌
توانايــي و مـردي و فـرّو زور‌
همه كامم از گردش ماه و هور‌
تو دادي و گرنه ز خود خوارتر‌
نبـينـم به گيتـي يـكي زارتـر‌
ز فرّتو بينم همه هر چه هست‌
دگر كـس نـدارد دراين كـار دست‌
زداد تـو هـر ذرّه مهري شـود
زفـرّت پشيزي سپهـري شـود‌

 

فـريدون فـرخ فرشـتــه نبـود
‌ به مشـك وبه عنبر سـرشته نبود‌
به داد و دهش يافت آن نيكويي‌
تو داد و دهش كن فريدون تويي‌

 

تــن رخـش بستــرد و زيــن بـر نهـاد‌
ز يـزدان نيكــي دهــش كــرد يـاد‌

تهمتن سوي آسمان كرد روي‌
چنين گفت كاي داور راستگوي‌
هر آن كس كه از داد تو يك خداي‌
بپيچد نيارد خرد را به جاي‌

 

وقتي اين خرد ورزي وجهان داري بر اثر خود خواهي هاي سياستمداران وقلب حقيقت توسط چاپلوسان ومگسان دور بشقاب سياست  ازجامعه رخت بر بست ،جامعه دچار ديو رذالت  مي شود وجادوگري ديروز كه امروزه در قالب رسانه هاي جمعي واحزاب در سايه بروز وظهور يافته  است بر جامعه مستولي مي گردد ودر نتيجه سخن از كرامت انسان فسانه مي شود وبدان بر سرير قدرت تكيه مي زنند وخوبان در عزلت كده ها مغفول مي مانند ودر حقيقت سگان رها مي گردند وشيران در زنجير: 

تو اين را دروغ و فسانه مدان‌
به يك سان روش در زمانه مدان‌
ازو هر چه انـدر خورد با خرد‌
دگـر از ره رمز معنـي برد‌
نهان گشت آيين فرزانگان
پـراكنــده شــد كام ديـوانگان
هنرخوار شد جادويي ارجمند‌
نهان راستـــي آشكارا گزنــد‌
شده بر بدي دست ديوان دراز
زنيكي نبودي سخن جز به راز‌
البته در چنين هنگامه هاي نبايد مصلحان جامعه  ازپيمودن ادامه راه بازمانند وزانوي عزلت برزانو در بغل گيرند
،بلكه با تكيه به قدرت خداد بازوان خويش وتوكل به خداي قادر متعال براي پاك سازي جامعه قيام كنند وكمر به قلع وقمع اين جادوگران بندند وتيغ حكمت بر قلب سياهي زنند تا سحر نقاب از رخ برگيرد وخورشيد سعادت بدمد وجامعه از پليدي ها پاك گردد:

به جايـي كه تنگ انــدرآيـد سَخُــن‌
پناهـت بـه جـز پـاك يـزدان مكـن‌
به يزدان چنين گفت كاي دادگر‌
تو دادي مرا دانش و زور و فر‌
كه پيشم چه ديو و چه شير و چه پيل‌
بيابان بي آب و درياي نيل‌
بدانديش بسيار وگر اندكي است‌
چو خشم آورم پيش چشمم يكي است‌
تهمتن به يزدان نيايش گرفت‌
براو آفرين و ستايش گرفت‌
كه در دشت مازندران يافت خوان‌
مي‌و رود بـا ميگسـار جـوان‌
ندانست كاو جادوي ريمن است‌
نهفته به رنگ اندر اهريمـن است‌
يكي جام مي در كفش بر نهاد
زدادار نيكي دهش كـرد ياد‌
چو آواز داد از خداوند مهر‌
دگرگونه برگشت جادو به چهـر‌
ميانش به خنجر به دو نيم كرد‌
دل جادوان را پُر از بيم كـرد‌
يكــي نعـره زد در ميـان گـروه‌
كه گفتـي بـدريد دريـا و كـوه‌
برون جست از خيمه ارژنگ ديو‌
چو آمد ازآن سان به گوشش غريو‌
چو رستم بديدش برانگيخت اسب‌
بـرآمد بـَـرِ او چـو آذر‌گشسب‌
پر از خـون سـر ديـو كنده ز تن‌
بينداخت زآن سـو كه بدانجمن‌
چــو ديـوان بـديـدند كــوپال او‌
بــدريد دلشـان ز چــنگال او‌
امابر اساس آموزه هاي حكيم فردوسي، اين مبارزه بايد شرافتمندانه باشد واز اصول اخلاقي پيروي كنند واز نيرنگ وسياست بازي بدور باشد نه چون تروريست ها نقاب بر چهره زنند وانسان ها را در خواب به خاك وخون كشند :

 

به غار اندرون ديد رفته به خواب‌
به كشتن نكرد ايچ رستم شتاب‌
بغـريـد غريدنـي چون پلنـگ‌
چو بيدار شد اندر آمد به جنگ‌
به دل گفت رسـتم گر امروز جان‌
بماند به من زنده‌ام جاودان‌

تهمتـن به نيـروي جان آفـرين‌
بكوشـيد بسـيار بـا درد و كـين‌
بزد چنگ و برداشـتش نره شـير‌
بـه گردن بـرآورد و افكـند زيـر‌
فـرو بـرد خنجـر دلـش بردريـد‌
جگرش از تن تيره بيرون كشـيد‌
هـمه غـار يكسر تن كشـته بود‌
جهان همچو درياي خون گشته بود‌

 

 


بالا
 
بازگشت