شعرازاستاد واصف مغربی

 

خاطره ی سی سال تا امروز

روس سلاح های خودرا

 تجربه می کرد

کشتگان سلاح مدرن و

بی رقیب را

به خاطر قحط الرجال با

بولدوزرها

درقبرهای دستجمعی

 خاک پوش می کردند

پاکستان مرده ها ی

متحرک را

 به کوره های

آدم سوزی

بنام مجاید

به شهر ها وقریه ها

دوباره میفرستادند و

ازبین مرده های متحرک

سره ونا سره می ساختند

ناسره ها را

دوباره می فرستاند

سره هارا به زندان های

مخفی می بردند

تسلیم بی رحم ترین

 زندانبانان وجلادان زمان

گلب الدین ، سیاف ،ربانی ، حضرت ودیگر

 می کردند

تا اورا

ازمی تلخ شکنجه روحی وجسمی

نشه سازند

 وبه جرم

دانش روشنفکری ، روشنگری و

دانشمندی

ویابه

جرم ادعای سرحد به

ماهی های

استعمار دردریای

خط سرحدی اتک

می انداختند

تاروح و

روان دیورند

انگلیس بد نام را

شاد گردانند

امریکا به قبر کنان

 آی اس ای دستورداده بودندکه

خاین ترین فردرا

درطومارجاسوسی با

نخ خام بپیچند

دلقکان فراری بنام

رهبران مجاهدین بخاطر

اسقاط

مثل ماران خطرناک

دورهم

 حلقه بزنند

جنازه ی ملت بی دفاع را

در جنگ

نابرابردرخم محراب شیطانی بخوانندو

مرده ی وطن را

 به پوند ،دالر ، کلدار ، وریال

بخاطر

پرکردن

جیب های

جلیقه های چرکین خود

بفروشند

مردان روزبه روز

زیر پای یورش اسپان متجاوزین و

مزدوران حلقه به گوش شان ویا

زرپوشان

 خرد وخمیرشده می رفتند

آسمان شهر

مرده ها

کمان رنگین از

 خون پاره ساخته بود

زنان نفرت داشتند که

 اززیرکمان رنگین خون

پارها

بگذرند و

مرد برگردند

زنها درمقابله با دشمن

خودرا بهتراز مرد ها

میدانستد

همه زنها می گفتند که

ما ازبطن ملالی بدنیا آمدیم

بطن اومدرسه قربانی وآزادی بود

از پنجره ها ی

شهرارواح

آتش ومرمی می بارید

مادر رستم به دنیا می آورد

دایه مادر با دایره ی

صدای توپ وراکت وبم

طفل را

بادستان خوداز

مادر می گرفت

نمی شست

می گفت

بعدازین که نافش

بریده شود

برجنگ می رود و

دوباره خون آلود برمی گردد

شهید جنگ را غسل و کفن نیست

ناف طفل رابا

تلوار جنگ نابرابر

 وحشت وظلم با

دستان برژینف ، تره کی ، امین ، طالب، نجیب ، صبغت آلله، سیاف، ربانی ، ملا عمر،بوش، کرزی، گلب الدین ،خالص کیلانی، محمدی، مزاری ،محقق اکبری، محسنی ، دوستم خلیلی می بریدند

صدای هاون در گوش طفل

اذان بی ترسی می داد

غذ ای شب شش

رنج وغم وکارتوس وخون پاره بود

پستان مادر شیر نداشت

طفل به جای شیر

از بوی شهامت مادر

 تغذیه می شد

مادران نوزادان

به طرف طفل ناامید می دیدند و

چهره پدرشهیدگم نام را

در آن جستجو میکردند

طفل با نگاه های مرموزو امیدبه آینده به

مادرش

میگفت

چهره ی پدر را

در چهره ی من

جستجونکن

انتقام وآزادی رادر چهره ی من

 جستجو کن

من

زاده ی پیروزی هستم نه

زاده ی شکست

گروپ خون من

گروپ خون

میر مسجدی وملالی است

زخم های

 مرا

آزادی با

مرهم وطن پرستی با

دستان عشق

 تداوی می کند

لوح سنگ قبر من

تاریخ است

که انگشتان نسل فردا

 ورق می زند

عنوان هرورقش

آزادی

میهن پرستی

شهامت و

خودگذری

محبت به

انسان و

انسانیت است و

قدم من به

 دنیا انسانیت

قدم وحشت نیست

قدم طالب نیست

من دین خودرا

ورانه

تفسیر نمی کنم

من از استعمار نفرت دارم

باصلح دوستی و

آشنایی دارم

 فشردن دست محبت

سرخط انسانیت من است

من طالب نیستم

من طالب نیستم

طالب زاده ی

خط دیورند است

زاده ی مگر استعماراست

که درقنداق قبيلوی پیچیده است وبا

پنجه های مرمی وخون پاره

گهواره ی

  غده ای سرطانی را

شور می دهند

این اشتباه است

اشتباه تاریخی است

شما مگر از قبرستان های

 نیاکان تان

 عبور

 نکردید

درلوحه سنگ مزارش شان

 مگر

حدیث شکست

نخوانده اید؟

واگر خوانده اید

 در پی

 انتقام آمده اید؟

پس ببینید غیرت افغانیم

در میان کوه و

دشت و

شهروده

بادودست خالی ام

می کشم چشمان دشمن

 چون پلنگ

با کارد وشمشیر

آن نیاکان

 باغرور

نه به تانگ روس وانگلیس زبون

 کی داند

امریکا وناتو

تا نه

ریزانی تواز

 شاه رگ خون

کشته تا پشته نه

نگردد

ازدشمنان

کی براید از وطن

مفت ورایگان

پس توای نسل وطن خواه جوان

ازبک و تاجک و هزاره وترکمن افغان

سیب سرخ وزردش به 

دوراندازتو

دست دردست داده

هردویش شکن

بیرقش است

گر سفید 

کن سیاه

ساخته با نیرنگش این دام را

دین است

بی سر وپا و

مذهب هادراختلاف

توبکن دورخود ز

 این نسل خطا

میهنت را

 برسرش تاریک ساز

تا که فریادش برآید

 اززمین تا آسمان

تا بیاد آرد

 میر مسجدی و

پروان و کوهستان

بعد از آن

گردد

فرار از ملک تان

روی سیاوهم سر افگند

چو مکناتن

 به افتتد در زمین

شمشیروقطی نسوارو عینک امیر

گرچه ننگ است درتاریخ زمین

توشو میر عثما ن پروانی چنین

در میان قلب تاریخ زرین

دشمنت گردد زبون وتارو مار

تاابد ماند از توافتخار

افتخاروافتخاروافتخاد

دردنیای بی عدل وبی داد

چون خدا مصروف

دیگرکارهاست

تو وطن آباد کن ونگو

بگذارآن ملتت بهرخدا

بعد از آن داند

ضرب شصت دین

زانگه سالهاست با دین آشنا

اونخواهد سد راه اش توشوی

احترام بردین اوبگذار

تا که

دین دارانش کند برسردار

تا بداند دوست ودشمن یکبار

دوستانش را شناست با کاروان

تا بگوید بازحرف خودعیان

از زبان مادران داغدار

یاد کندشیران تاکستان وتوت خوران را

تا بگوید صد درود عیار را

در صفت مردان و شیر زنان

 شمشیر زن شوند

خادم مردم وهم میهن شوند

درمیان قلب تاریخ زرین

باشدند تا افتخارسرزمین

 

 


بالا
 
بازگشت