پوهانددکتورم.ا. زيار

اکسفورد، جنوری2008

                                           

باز تاب ويژه گيهای گويشی

در آفرينشهای داستانی ببرک ارغند

 

پارسی يا فارسی افغانی که از نگاه زبانشناختی گويش بس عمده يی از زبان واحد پارسی شمرده ميشود و نخستين بار بنابر مصلحتهای سياسی وقت در قانون اساسی سال 1343 خورشيدی صفت ((دری)) آن را جاگزينش ساخته اندکه تا حال اين((غلط مشهور)) در چهارچوب دولتی و نيمه دولتی به شمول قانون اساسی  ورسانه های داخل کشور کما کان کاربرد داشته است. در حالی که بيشترينه نويسنده گان و اهل خبره همان نام پيشين پارسی،فارسی ويا فارسی دری را مرجح دانسته، در نگاشته های اعم از پژوهشی و اَفرينشی شان به کار ميبرند. دکتورروان فرهادی  تزس داکتری اش را سالها پيش ازآن ((فارسی کابلی)) عنوان کرده و در يونيورسته سوربون فرانسه به سال 1955 ازآن دفاع کرده بود و در برگردانش به سال 1356 واژۀ(فارسی)را به (دری) گردانده است. همچنان در دومين چاپ گسترش يافته وويراستاری شدۀ ((فرهنگ عاميانۀ  فارسی)) روانشاد عبداله افغاننويس  ازسوی اکادمی علوم افغانستان  در سالهای هشتاد ميلادی نامواژۀ فارسی به((دری)) تعديل شده است.

من در چوکات پروژۀ  اتلس زبانشناسی سالهای چهل خورشيدی در بارۀ خورده گويشهای مختلف پارسی افغانی(فارسی دری) در اطراف و اکناف کشور به شمول شهر کابل، پژوهش های  ساحوی زياد انجام داده ام، ولی بايد اذعان کرد که دراين راستا بويژه در مورد گويش کابلی مواد گرد آورده ام به هيچ رو کامل نبوده و بنابرآن برای تکميل آَن پيوسته تلاشهايم را ادامه داده ام. سالهای سال به

نشرات، بويژه داستانهای تمثيلی و نمايشنامه های راديويی و سپس تلويزيونی گوش فرا داده و با  لغات، اصطلاحات و ضرب المثالهای بسيار شاذ و نادر بر خورده و ياداشتها ميگرفته ام که بادريغ و درد، آن  همه بخشی ازاندوخته ها، دستنو يسها و کتابهای چاپ وناچاپم از جمله فرهنگ پشتو ـ پارسی، محصول کار مشترکم با محترم فرهادی، را تشکيل ميداد که با رويکار آمدن حکومت نام نهاد اسلامی از سوی تفنگ سالاران بی فرهنگ به عنوان مواد سوخت به بازار عرضه شدند.

گسترده گی ودرعين حال پيچيده گی گويش پارسی شهر کابل در آميزه يی نهفته است که از يک سو نمايانگر هردو وارينت گويشی پارسی خراسانی((آری)) و تاجيکی((بلی)) بوده و از سوی دگر وامگيری واژه های زيادی از زبان های گوناگون، از بقايای زبان باختری مربوط کابلشاهان گرفته، تا پشتو، عربی، ترک و مغلی و هندی  در درازای هزار ۀ گذشته بوده است.

به هر رو حالا در اين عالم غربت يگانه منبع مهم در زمينه  همانااثار داستانی نويسنده گان چيره دستی  چون دکتور ببرک ارغند بوده که علی العجاله رمان ((کفتر بازان)) شان را جسته و گريخته به کار گرفته ام. همان گونه که محترم ا.پولاد ضمن نقدی ابراز داشته است، هر رمان دکتر ارغند ((سرشار از متلها،کنايات، کلمات قصار و اصطلاحات عاميانه رايج در فرهنگ پر بار مردم ما است و همچون اَيينه قدنمای چهرۀ حقيقی حوادث و رخداد های جامعۀ مارا انعکاس ميدهد و واقعيتهاراصادقانه بازآفرينی ميکند...))، يکی از دلايل درخشنده گی نگاشته های داستاننويس کم بديل، ريالست و مردمگرای مادرست همين بوده است که کرکترهای شان راعمدتاً از طبقه ولايه های پايين و محروم نگه داشته شده از سواد و تعليم جامعه بر گزيده و بنابراين از زبان ساده ولی ناب و اصيل در خور شان بهرۀ کافی جسته است. و همانسان که در نقد تراز زبانشناختی(لنگويستيکی) آفرينشهای داستانی معمول است،باپيروی ازموازين ديالکتيک شکل و محتوا، مصممانه وآگاهانه در تفکيک تک گويش های آدمهای گوناگون رمانهايشان سعی و تلاش  بايسته ای به خرچ داده است.

همان گونه که به عرض رساندم، هدف من از نقد زبانشناختی تنها وتنها برجسته ساختن ويژه گيهای منحصر به فرد رمان دکتور ارغند در ارتباط گويش پارسی شهر کابل است، بنابرآَن  همه ای آنهارابه بخشهای زير دستبندی مينمايم:

بخش واژه ها

دراين جا به نمونه هايی از واژه های تيپيک و مختص پارسی گويشی ـ گفتاری

بسنده شده و سعی به عمل آمده تا نوع دخيل آنها باذکر زبان منبع درداخل قوسها به شکل مخفف از قبيل(پش) برای پشتو،(عر) برای عربی، (تم) برای ترک و مغلی، (ان) برای انگليسی و(هن) برای هرکدام از زبانهای هندی مانند سندی، پنجابی، اردو... به گونۀ زير از هم تفکيک گردد:

ـ از نامواژه های کبوتر و کبوتر بازی: کفتر، کفترخانه، ريز و بام کفترخانه،  کفترباز، کفترهای پرشی، کابک، تور، کاسۀ تور، زرد دم سفيد، پخش يا پخچ- غمبر، گد يا گت، گدود، تير، گر، پتکی (پش)،ماغ، گوره(هن)، بالقيچی، پوشپرها، مرده پرها، ريزه پرها، سياه خال،سياه چپ،سياه جوگی، سياه پتين،خال زرد پتين،پتين، جوگی(هن)، کامره، سوز کامره، مينا، زرد کاهی، بقبقو، ملاقی، کاکلی، سايه کو،چشمهای موره(مهره) مانند، مادۀ خيل، خيلبازی،پيخال،کرکها، بور دم کنده، سرسربامها، پاهای مرجانی، کنه، شپشک،اشپلاق، سينه قاق(نوع بيماری کفتر)، ششپر بال راست، شش پر بال چپ، سروسينه سياه، نول سپد و چنگالهای سياه، طوق گردن سپيد (کفتر سياه پتين)،کفتر نسلی، پتکهای سرخ ماغوتی(ماهوتی)، پرخانه های بينی، چغر، شيشته، شيشتن (نشستن) -هريکين(ان)... .

ـ محاوره ها(ايديمها) ی مربوط کبوتران، از قبيل:

کفترهارا هر قدر بپرانی دهن شان بار نميماند، کفتر نيست عروس است، کفتر نيست سيم است سيم، کفتر پيش کی شيشته بود؟(خود را به کی باخته بود، چوری چوری کردن کفترها، کفتر هارا پس زدن، مثل گوله رفتن، جنگی شدن، کفتر راجنگ دادن، تور دادن، خود را درخيل گرفتن،خود  باختن کفتر، هوا کردن، کفتر هارا زدن، هريکين گذاشتن(بيدار خوابی دادن)، پخچ پراندن، دل کسی را سياه کردن، در روی کفترهازدن( به نشستن نه گذاشتن، باخت نداشتن، اَب و دانۀ کفترهارا کش کردن(اَب و دانۀ کم دادن جهت به تاب شدن کبوتران، نظر شدن کبوتر ها، جرکردن (کابک را جر کرد، به خود اختصاص داد)، دُم تکان دادن، پرزده پرواز کردن، خاريدن اندام، گلو پندادن، گدخوردن، تاب کردن يا شدن کاسۀ تور... .

نامواژه های گديپرانبازی:

گدی(پش، هن)، گديپران، گديپرانبازی، هفت پارچه، سه پارچه، پنج پارچه، نيم تخته يی، عينکی( مشتق از عين عربی)، واسکتی( مشتق از واسکت انگليسی)، بيرقی(تم)، ماهيگک، چرخه، چرخۀ شيشمی(ازچوب شيشم- هن)، کوک(ان)، دوله يی، چتکه يی، پنجصد وار، هشت لمبر(نمبر-ان) ـ انواع تارهای گديپرانی، چرخه گير، قلاچ(تم)، سه قلاچ تار، تاربند گديپران، دعوايی و خوگر، اَزادی... .

و اَيديمهای مربوط از قبيل:

 شيشه زدن، جوره کردن، لوت (لوټ: پش- هن) خوردن، کوک(ان) ماندن، غته(غوطه) زدن، سرغته زدن، تاربند کردن، از زير گرفتن، از سر گرفتن، غرغره کردن، غرغره ماندن، از گلون گرفتن(تخنيکهای گديپرانبازی)، گوشک گرفتن، گپ را پخته کردن، تار دادن، تار بردن، ازکش افتادن، تار بردن و ازکش ماندن، لق شدن، آزاد شدن، آزادی گرفتن

... .

واژه های روزمرهEveryday words)):

کچله، گشنه، گشنگی، تنبان، پسان، ارسی، بجلک، تندور، پخسه، تشک چيتی، گيس انگريزی، قد پخش، زرک(پش)، کلاه قره قلی کبودچه(قره قلی: تم)، لحاف بيمار، چجۀ بام، جال زنبور، سيب جورس، چملک، گوله خور، قدقدکنان، چج، زرداَلوی قيسی، چونگس سگ، اَدم پوده و کاواک، پته زينه، کوزۀ اَب، چکه، ماست، قروت(تم)، تغارۀ قروتی(تم)، هوشپرک، کيش تترونی(ان)، رجب پچق، اکبر کته، ترنک و ترونک، منگ، منگ اَبدان، (زخم) سرکرده، گل ميخ، صافی ململی(عر)، تول بکس(ان)، جيل خسته، قاغو، ساجق کوهی، چوری، شرنگ شرنگ چوريها، قول(بغل-تم)، ايور، زن ايور، گور در گور، گو در گو، لج(عر)، لجباز، سياه قولته، گلخندی، وی(عروسی)، بينی قلمی، پری کوه قاف، کخ،پوز و چنه، کله و کاپوز، کله و پاچه، چوچ و پوچ، ارچق، غرازه، کپ و گپ،اولچک(هن)،نيمچه، کند و کپر(پش)، پوچاق، نق زدن، شگور(پش)، رفيده، نان کنک، نان قاق، جغزی(ميده)- خت، پُک(پش)، دارچينی(هن(، بيع پار- ستنگ(عيار)، تبراق(تم)، بامبتی، اوشتک، خانه مانده(پير دختر)، شفتر، چرخک، امپلق(تم)، صدای غور، تخ تخ(پش) سرفه، چهارکنجه، صلای سمرقندی، تُنگه(پش)، کماچ( نان کماچ)، پسخانه، چُندک، دزدادز(د)ی، تک و پتره(پش)، سينه کش(سربلندی)، ساچ،  شرقس، از بيخ بته، گولی، زهره ترق، اَوکش، اَوکشی(ظرف برای اَبکش)، لوتاندن، پلوي سلطانی، کفشکن(جای کفش کشی، دهليز)، خارشتی(شهوتی)، چوتی مو، نيم خشتی، جنگله(هن)، پيره(پش)، پيره رفتن(موتر)، تولبکس موتر (ان)، درز دروازه،پيراهن کمر چين، جت و جولا(هن)، خاکپالک، سخت و سُگت (هن)، کلوخ خاک انداز(بيت الخلا)، خشت مالی، لم لم کنان، قروتی( غذايی از قروت و روغن)، تپی(پش)سرگين، مادرزادی ها(خصيه ها)، سوزپری، دست واشور(با دستهای نا اَرام)، دمدمی مزاج، پکول (هن)، اکو(هزاره گی)، خربزه های اسقلانی و لشکرگاهی، مرتبان ليمو(عر)، چپلک(هن)، کتابچۀ برداشت(قرض دکاندار)، چکی مو، موی دُم اسپی(شکلهای مو)،سياه سر(زن)، بقه ويخمالک، چند تکه(چند تکۀ ملک)، اَب و پرده، کنچنی، خونپر،جنگره(هن)،گورمشتی (مشت کوبنده، بوکس)، لدر(پش-هن)، سادو، شاديباز، تک و دو(تکاپو)، موملايی(هن)، دامن جاکت، شق(عر)، گويمرغی (نوعی رنگ)، چرتی(نگران )، نان گدوله(پش)، صندلی، لحاف صندلی، سنگ صندلی، منقل آتش گلخن، چرک، چتل(پش-هن)، تغارۀ کالاشويی،کلچه صابون قندوزی، ايلا کردن(رها کردن)، ليلامی(هن)، سرای ليلامی، سه ماه تخت(پوره)، تنخواه(معاش)، (زن) چادری پوش، بقچه(تم)، کيسه، گل سرشوی، چوکی باغی، چگس(؟)، خامکدوزی، پس دوزی، ايزاربند، پوپک، سليپر(ان) پس قات، نسوار پل متک، شخ و محکم، آدم زورآور، سنتی(ختنه سوری)، پردۀ تاتی

( تراټ: پش-هن)، پيادۀ دفتر، گات ليلامی(هن)، کيش خامک دوزی شده، پتلون پوش(شهری)، بنگاو(بنگ اَب)، مفت و کلزی، مرد آزمای، خاکۀ زغال، تاوان، دم کرده(دارو)، بيروبار(بهيروبار: پش)، بيستی(نوت بيست افغانيگی)، تبنگ فروشان، کوت جلغوزه، راشپيلک حلبی، نعلبکی حلبی، حلوای سوانک، هليم (حليم: عر)، شورنخود فروش، کچالو فروش لبِ سرک(پش: سړک- هن)، سوته (پش: سوټه، سوټی- هن)، لبلبو فروش دهن ِ حمام، مرچدانی و نمکدانی، يک قبضه ريش، تيکه(پش-هن)دار چوپه، چوپه(پش)، توپ چاشت، چادر پينه دار، دراپ دراپ(صدای پا)، بولانی تندوری، هوسانه، چايجوش، خرد، پاو(پوند: ان)، چارک، سير(اوزان عنعنی)، جيز(جهيز عروس)، تناب(طناب: عر)، خاکدان، جوشانده(دارو)، خاکشير، اسفرزه، اودرزاده(عموزاده)، لاخهای گاو، شير روغن، پياوۀ تخم، جُک و جوره(جگ جوړ: پش)، چقر(عمق، عميق)، چقری  

(حفرۀ کوچک)، چَقر و چُقر(به معنی گل اَلود از چکړ پشتو!)، دهکی(روستايی)، صدای قاق قاق(صدای زاغ)، قرچ قرچ(صدای پرنده)،خشتک کشال، تق تق دروازه،چونگس، چاه صاف، دبل(ان)، پياله ها و اَبکشی های چای، قندانی، کلچه، خرچخانه، ناجوانی، لوده- لنگی، لنگوته(پش- هن)، دستار، چيچک، داغ سالدانه، مامور صادره و وارده، قره قلی سور(تم)، شتری، توته توته(پش)، اُتو،

اَفتورخ، سراچه(تم)، سيخک، قيتک موی، چادرگاچ(هن)، صدای غور، کريم پودر(ان)، داغ چاقو(تم)، خينه(عر: حنا)، خينه پيچها، هک و پک ماندن(پش)،

غوزدن سگ، صدای هق هق گريه، گپدان، گپ شنو، خپ و چپ، خپک زير بوريا (به ظاهر خاموش،در باطن پر از ماجرأ)، خپ خود راگرفتن(خاموشی اختيار کردن)، خپی کرده(خاموشانه)،اَو روغن( برای دم کردن برنج پس از جوش دادن و صاف کردن)، چای(جينی)، چاينک، پطنوس(روسی)، اَرام چوکي(ان:اَرم چير)، پاليدن(جُستن)، لميدن(خميدن)، تُکری(پش:ټوکرۍ)، شورخوردن(جنبيدن)، مچم(من چی ميدانم)، ترق تروق چوکی فنری، نوبت ملا، کلنگک کردن-زدن(تهديد کردن)، غُروفش، لوکس و فيشنی(ان)، چلی(پش: چړي)، تخم ستاره يې(تخم پخته بدون اَميختن زردی و سپيدی)، سراچه(تم)، پيراهن تنبان(لباس عنعنی)، کُت مُت(پش: کټ مټ، عيناٌ)، بالشت يا بالين(تم)، انواری يا الماری (پرتگالی)، ميز(ايتالی)، بوجی(هن)، دستکول(؟)، کوت(پش: کوټ، کوټه)،کوت شده (َانباشته شده )، لاله يا لالو(پش: لا لا، برادر کلان)، شرشر برگ درختان و قد قد مرغان و بقبقوی کبوتران... .

اصطلاحات و محاوره ها(Expressions & Idioms)

اصطلاحات و محاوره ها که يکجا باهم زير نامواژۀ فقره شناسی(Phraseology) بخشی از زبانشناسی را ميسازند، ولی ازاَنجايکه  به تنهايی  اجزای کلام را ساخته نتوانسته  و به مثابۀ فقره ها و يا عبارتها در داخل جمله به کاربرده ميشوند، معمولاً در چهار چوب نحو(syntax)  مطالعه ميگردند. اين گونه فقره ها برخلاف فقره های عادی مفهوم و معنای غيرمستقيم يعنی مجازی، کنايي، بديعی، تصويری يا سيمبوليک را ارايه ميدارند. به سخن دگر بار معنايی اَنها بامعنی وضعی هيچ کدامی از اجزا(واژه های) متشکلۀ  اَنهاهماَهنگی ندارد. اگر چه از نگاه شکلی يا لفظی اصطلاح و محاوره يکسان بوده و عناصرسازندۀ هرکدام آن از دو واژه کمتر نميباشند، ولی از نگاه تصويری يا بديعی از هم تفاوت دارد. معنی واحد يک محاوره درعناصر سازندۀ اَن به کلی سراغ نميشود، مانند: از گوش کسی بوی حلوا اَمدن، سرِ کسی بوی قورمه دادن، کوه را چپه کردن، گوشت کسی شيرين بودن، پشت بخت خود رفتن(عروسی کردن)، در حالی که معنی واحد يک اصطلاح از اجزای اَن کم و بيش درک ميگردد، مانند: سرکردن زخم، غم غلط کردن، فس فس داشتن (نجواکردن). حالا نمونه های هر دو گونه فقره برچيده از رمان کفتر بازان  تقديم ميشوند:

سر گپ خاک پرتافتن، تور(پش) دادن(رم دادن)، غيرت خُه(پش) بدست خود ماست، کسی را خراب نديدن(خراب تان را نبينم)، از نظر بد کسی را خدا نگاه کردن ، کسی را خدا از روی کسی گرفتن، درچاه نيفتی، کج نگاه کردن، باد بخوريت، جيل خسته، شلق شلق جويدن، دل مردها را چپه ميکند، نخ کردن صورت، يک دهن جويدن،زن ترش کرده،سياه قولته،آَب در گلوی کسې معلوم شدن ، شوی کردن(شوهر گرفتن)، (دختری) کخ داشتن، پوز و چنه، کله و کاپوز، کپ و گپ، پک خود را گم کردن، چپ از تو باشد(دور از شما)، کليديخدان، دريک دو سرتپه بالاشد،دست سبک، دل و گرده، يک شُپ خوردن، ترقس کلکهارا کشيدن، مثل گل جورشدن، بازدم کسی را لغت کردن، خود راسرخ و زرد کردن، بو کشيدن، از چته برآَمدن، تری تری کسی را نگريستن،

در گور نابلدی، درگور تاريکی، سرمه را از چشم کسی زدن، از گشنگی قاق شدن، چشم بد دور، جايی غيب شدن، بوی عشق و عاشقی، کته کته جارو کردن، تاير موتر دور نخوردن(نبودن عايد)، درمکتب سياه کردن(در مکتب شامل کردن)، روده و ريچک، سادو و شادی باز،

نام و نمک کسی را خوردن، تلک گردن شدن، بيا و پوره کن، کلوخ چشمدار، سگ و سگور، قصوری خواندن، حق و حلال، چشمهای کسی راکشيدن، کسی را

دوپاره کردن، خيمه های سفيد(محل زنان روسپی)، کس(و) کوی، نباشم آب تان ميبرد، يک و دو گفتن، دم(گرفتن)، عاصی و کوفتی، يک گپ بود گفتمت،پوست کسی را کشيدن، روی گرفتن(روی پت کردن زن از مرد)،از دل گرم گپ زدن، درچشم مردم خاک زدن، پرزه گفتن يا رفتن(شوخی يا مزاح کردن)،

غرابه کردن(بر کسی غرزدن)، تنگ و تُنگ(پش:سرو صدا)، سايۀ کسی را به سنگ زدن(نفرت داشتن)، در قصۀ کسی نبودن(غم کسی را نخوردن)، چيزی را صدقۀ سر کسی کردن، قد نيست نام خدا شمشاد است، خاکساری کردن، مثل تو پنج تا در جيب بالايش است(با او همسری کرده نميتوانی)، بينی خود را پاک نتوانستن(ناتوان، بيچار)، نان و اَب کسی را بر گردن گرفتن، شاخ کبر، جای پای ماندن نبودن، وا به جان کسی بودن، سستی کردی باختی- رندی کردی بردی، ريخت و پاش، شير خر خوردن، تلک کردن، پای کسی را پچق کردن(فشردن)، پياز شکستن سفره(يک دانه پياز نمييابند که سر سفره بمانند و بشکنانند)، از کسی خارخوردن(هراسيدن، بيم داشتن)، کورشده ها، ناشادها، روی دو کندۀ پای نشستن، هرچی خدا وس، پشت کسی به کوه بودن، پشت لب سياه کردن، يخن کسی را گرفتن، بزن بکن، يک تير و دو فاخته، سرگردان و ديدو، خودرا به اَب و اَتش زدن، زنگ کسی کر بودن، از ريگ روغن کشيدن، مردن و از گپ نگشتن، لوله و لوپان(پش: لولپه، لولپانديعنی بکلی سوخته؛محزون، برباد)، تخت پيشانی، کاه بيدانه باد کردن، سايۀ کسی را به سنگ زدن... .

متلها(ضرب المثلها(Proverbs)

متل، مفرس و مفغن مَثل، معادل جمع اَن (متلها). امثال و حِکم عربی که بخشی از فلکلور، فرهنگ مردم، به سخن دگر اَگاهی خرد جمعی يا مردمی (people wisdom)  يک گروه تباری-زبانی(اتنولنگويستيکی) را تشکيل ميدهد. از نگاه

زبانشناختی عبارت از جملات فشرده و عمدتاً با بار معنايی گسترده بوده و بنابر آن از اجزای متشکلۀ کلام، به سخن دگر زبان به شمار مياَيند و فرق دستوری اصطلاح و محاوره با متل هم در اين نکته نهفته است که آندواز زمرۀ ارکان جمله شمرده ميشوند، در حاليکه متل هميشه به شکل جمله يا جمله ها ميباشد. البته هر سه اَنهابيشترينه از عناصر ارکانيک زبان به شمار رفته، پيشينۀ شان به گذشته های بسيار دور برميگردد. به گونۀ نمونه قدامت متل((نام رستم به از رستم)) به زمانۀ رستم زابلی ميرسد. در برابر آن متل((بی چای جنگ نميشود))راکه ریشهءدر حدود هفتاد ساله دارد به واپسين شاه بخارا نسبت ميدهند. برخی از اصطلاحات و محاوره ها شکل فشردۀ متلها، و متلها به نوبۀ خويش فشرده و يا پياَمد قصه ها و واقعه های گذشته بوده و به اصطلاح شأن نزولی دارند.  متلهاموضوعيست مشترک ميان فرهنگ و ادبيات از يک سو و زبانشناسی از سوی دگر. به گونه ای که ديده ميشود، کاربرد متلها در روستاييان و مردم بيسواد بيشتر است، تا شهريان و تعليميافته ها.

از همين رو متلهای که رماننويس مردمگرای ما در اَفرينشهايش، از جمله در رمان کفتر بازان وسيعاً به کار برده است، نسبت ساير عناصر ياد شده، ويژه گيهای گويش عاميانۀ پارسی کابل را(باوجود تلفظ ادبی) هرچه بيشتر و دقيقتر متبلور ميسازند. در اين اثنا البته به شمار اندکی ازآنها نيز برميخوريم که با دگر زبانهای افغانی بويژه پشتو تداخل را نشان ميدهند، مانند: سر پشقل سوار است، کشمير را ميبيند(پر پچه و خوت، کشمير يې وليد)، دُم موش در کندوی اَردش سفيد نميشود(په کورکې يې د موږک لکۍ نه سپېره کېږي) و يا هم از زبان ادبی  نشأت ميکند، از قبيل: اجل گرفته بميرد، نه بيمار سخت؛ زخم شمشير ميرود، زخم زبان نه، استاد به جای پدر(است)... .

متلهای بر گرفته شده از رمان يادشده ، به گونۀ زير ارايه ميگردند:

اگر من نميبودم- اورا اَب ميبرد، شور بخور ور نه گنده ميشوی، پيش طبيب چی ميروی- پشت سرگذشت برو، اَب از روی کاسه خورده ميشود، زن مفت را کی رها ميکند)، اول خانه پر از ارزن کن- بعد فکر زن کن، غريبی از جانب خدا است، نان شوی دندان دارد، سبزه را باران- بنده را ديانت،اَب راناديده- موزه رااز پا

کشيدن، من مرده- تو زنده، کی زنده و کی مرده، دنيا به اميد خورده ميشود، هر کی را قسمتش، هيچ چوچه مرغی تا اخر زير تُکری نميماند، مادر را زاييدن ياد نميدهند، مالت را زير چشمت نگهدار، سر بيدرد را کسی دستمال نميبندد، ازاَن کس بترس که نترسد از خدا، اَهسته برو- پيوسته برو، سوزن در جان خود- جوال دوز در جان ديگران، سنگ ميزند و دستها را پشت سر ميگيرد، تقدير تدبير نميشود،گوسفند از پای خود بز از پای خود، اَدم بيکار يا غر شود يا بيمار،همه را مار خورد- مارا بقۀ کور، شوله ات را بخور-پرده ات را بکن(شوليته بخو- پرديته بکو)، تا نگويی خواهرک - کجا شود کارک، خرس را(که) ياد کردی- سوته بگير، نان بخور خود پسند- لباس بپوش خلق پسند، خر را داده به کرا(يه)- خودش نشسته در نصف راه، اين خسته به پای کی بايد شکست، ما که سر دريا برسيم- دريا خشک شود، گنجشک ناگرفته- روپيه را ده تا، گور بخيل تنگ است، گوز مزن- عود مسوز، زن ناقص العقل است، فيل کمايی کن-فيل بخور،سرش پيش تو و پايش پيش ديگران، خدا که درد داد- دوايش هم ميدهد، خدا زده را آَسيا بان ميزند، جنده باش- گنده نی، خانه دار را يک خانه- بی خانه را صد خانه،زن چراغ خانه است، کاسه زير نيم کاسه، دل تنگ نباشد- جای تنگ نيست،از باران گريخت- زير ناوه نشست، شد آبی- نشد للمی،خربزه از خربزه رنگ ميگيرد، آَب تا گلون- بچه زیر پای، صد کل را کلاه است و صد کور راعصا، از بد بد ترش توبه،گلِ چاه و سر چاه... .

   این بود نیم نگاهی به برخی از ویژه گیهای گویشی در رمان « کفتربازان » نوشتهء نویسندهء چیره دست کشور ، داکتر ببرک ارغند، که  بازتاب یافت .

 

                        پایان

 

       


بالا
 
بازگشت