محمد بشير بغلانی

 

 

        یادداشت :  مقاله ای را که در زیر از نظر ميگذرانيد، قرار بود که در همآیش تاریخی 19.04.2008، گروه ها، احزاب و روشنفکران کشورهای  مقيم اروپا، که درهالند برگزارميشد، قرائت گردد و اوضاع کشور به بحث گرفته شود و راه های حل معضل مشخص گردد.

در وقت معين براساس دعوت به محل مورد نظر رفتم، جریان جلسه نشان داد که در حقيقت منظور از اين همآيش، تلاش برای اتحاد گروه ها و احزابی که بعد از فروپاشی ح،د،خ،ا  بوجود آمده اند ميباشد که تحقق اين امر گذشت و مدارای صادقانه را مطلبد، اما برخلاف توقع فضای جلسه مشبوع از تمایلات تند و تيز گروهی و انديشه های متفاوت در تقابل باهم قرار داشت و هرکدام به حقانيت موضعيگری فکری و سیاسی گروه خود تأکيد مینمود. و ضمناً اعضا و هواداران هرگروه یا فرکسيون سخنران وابسته به گروه خودرا باکف کوبيهای ممتد تشويق و ترغيب نموده و سخنران گروه دیگر را با کف زدنهای بيجا و بلندکردن آوازهای مزاحم اخلال ميکردند. چنين طرز کار از يک سو با دموکراسی و اخلاق سیاسی هماهنگی نداشت و از سوی ديگر به آرمان برگزيده آسيب رساند و اشتراک کنندگان چندان راضی به نظر نمی رسيدند.  لازم به تذکراست که تاريخ به حيات ح. د. خ . ا  نقطه ی پايان گذاشته است و احيای مجدد آن با خواب و خيال و تفکر و زعامت پيشين ناممکن ميباشد.

   هرچند که کمسيون مؤظف با تفاهم و مساعی طولانی و خستگی ناپذير توانست برگزاری همايش عظيم را از گروه ها و احزاب و سازمانهای اجتماعی و شخصيتهای مستقل سياسی را سازمان دهد، ولی با تأسف ازآن نتيجه ی لازم گرفته نشد.

با توجه به آنچه گفته آمد باوصف تقاضای مکرر برخی دوستان از خوانش مقاله صرف نظر نمودم و اینک آنرا بدون کمی و کاستی به نشر ميسپارم.

 

ارزیابی ريشه های تاریخی بحران در افغانستان و راههای حل آن

 

       افغانستان سرزمينی پرماجرا و آشوب زده است. دشوار است که همه حوادث و فرایند  تاریخی کشور در چارچوب یک مقاله بررسی و باز شود و منظرۀ کامل آن تصویرگردد. دراينجا به پاره ای ازقضایا و تآثير آن درسرنوشت وطن و باشنده گان آن، فشرده نگاه ميکنيم که متجاوزین، اميران، سلاطين و حکام ظالم پيشين و تحت الحمایۀ خارجی ها بمردم چگونه بدرفتاری و جفا کرده اند و باید باتوجه به حقيقت تأريخی راه برونرفت از وضع جستجو شود و نيز برداشت غلط نگردد که روی سخن به صورت مجموعی بسوی هيچ قوم، مليت، گروه، مذهب و بغرض دامن زدن اختلاف نيست و به هيچ حزب و گروه سياسی وابستگی و تعهد سياسی ندارم. بنياد اندیشه و باور مرا، رفع تبعيض، تأمين برابری حقوق انسان، حفظ وطن واحد و آزاد، صلح پایدار، وحدت ملی، حاکميت ملی، دموکراسی، حاکميت قانون ناشی از ارادۀ آزاد مردم، عدالت اجتماعی و اجرای ارزشهای اعلاميۀ جهانی حقوق بشر ميسازد و چنين ارمان مرا بد نبال خود ميکشاند. اگر این ارمان را نسل جوان با وحدت عمل داعيه داری نماید پيرو خواهم بود.

   با تأسف نزدیک به صد حزب و گروه سياسی اکثراً با برنامه های زیبا و مشابه در کشور بوجود آمده است که به اعتقاد و مقام انسانی همۀ آنها احترام ابراز ميگردد؛ اما حضور شان تاحال هيچ مشکل کشور را آسان و حل نساخته است و نيز پراکندگی جنبش روشنفکری برایند آن ميباشد که از یکسو بيشتر بسود آرایش، نمایش و گرمسازی بازار دموکراسی صادرشده از  امریکا بوده و ازسوی دیگر مانع ایجاد یک اپوزیسون سياسی توانا که مدا فع آزادی، حاکميت ملی و دموکراسی قابل پسند اکثریت قاطع مردم باشد، گردیده است.

     کشور ما فراز وفرود ها، تنشها و تنازعات خون ریز ویرانگر و هستی سوز را زیاد پشت سر گذاشته است. صلح پایدار، بقا و پيشرفت وطن، امنيت و مصئونيت انسان آن، رفع عوامل و انگيزۀ ستيزه ها و منازعات را می طلبد. دراین صورت راه غلبه بر چالشها ميسر خواهد شد. پيداست که بحران کشور ما ريشه در تاريخ دارد و نباید ازآن انکار کرد. سزاوار و سازگار خواهد بود که برحقایق تلخ تاریخی گردن نهاد که بحران پایان یابد و از وطن و انسان آن پاسداری شده بتواند. بنأً بخاطر وضاحت مطلب در آغاز از خيزشهای سياسی و نظامهای گذشته کوتاه سخن ميگویم که اکنون تأثيرات آن شورانگيز و مشکل ساز است که برون رفت ازآن در مرکز توجه باشد. لازم است یادآوری شود که در مقالات پيش به پاره ای حوادث تأریخی مختصراً اشاره شده بود. اینجا در راستای دیگر و به هدف دیگر بعضأ جوهر مسئله ضرورتأ تکرار خواهد شد که ازآن پوزش ميخواهم. در اين نبشته  دربارۀ سه مسئله سخن خواهم گفت :

تصوير گذشته، منظرۀ حال و آیندۀ کشور .

 

تصوير گذشته :

تآريخ سرزمين ما بسيار کهن است ولی دراینجا از دوران خراسان بدینسو سخن ميگویم، که افغانستان امروز یک قسمت آن بوده و در قرن 19 م درنتيجۀ تداوم سياست های استعمارگران با مرزهای فعلی تشکيل گرديده است که درقلب آسيا موقيعت دارد و دارای اهميت استراتيژیک ميباشد و محل تلاقی و آميزش فرهنگها و مليتهای چهار اطرافِ دور و نزدیکِ خود بوده است. همچنان زبان فارسی دری پيش زمينۀ تأریخی بسيار قدیم دارد ولی اینجا بررسی آ ن مرحلۀ دور تاریخ که منشأ و ريشۀ پیدایش زبان را گواهی ميدهد، در چشم انداز نيست. اما ميتوانيم بگويیم که جغرافيای رویش و رشد آن سمرقند و بخارا (ماوراألنهر)، تخارستان، بلخ بامی و مرو بوده و در نيشاپور، هرات و سيستان پرورش و توسعۀ بيشتریافت و بزبان مردم  خراسان مشهور و دومين زبان جهان اسلام شناخته شده بود. داوم سلطۀ فاجعه ساز اعرابِ متعصبِ بادیه نشين و سرکوبِ بسا آزادگان و جنبشهای آزاديخواهانۀ ميهن و تاراج هستی مردم، زبان را دچار آشفتگی شدید ساخت و بعدأ با تصميم یعقوب ليث صفار موقف پيشين زبان فارسی اعاده گرديد و در زمان سامانيان رشد و توسعه فراوان یافت. بعداًغزنويها در نيم قارۀ هند و سلجوقيها تا بغداد آنرا رايج و شکوفا ساختند.  

    تاريخ از هجوم و حشيانۀ چنگيزیان، تيمورلنگ و از غارت و قساوت آنها حکایت ميکند که از مردم وطن فراوان قربانی گرفته اند. اخيرآ دراثر رقابتها و لشکرکشیها و تهاجمات دولتهای مغلی هند، صفویان ایران و شيبانيهای بخارا، سرزمين خراسان ميان هرسه  کشور مقتدر همجوار تقسيم شده است، ولی زبان فارسی دری در هرسه کشور زبان شهر و بازار، مدرسه، معارف و دولتها بوده و دردوران سيطرۀ شوم استعمار درهند و آسيای میا نه موقيعت آ نرا زبان انگلسی و روسی اشغال نموده است.

در وسط قرن هژده قبایل«افغان یا پشتون» در قندهار پادشاهی اعلام مينمایند و به سرعت در اراضی همجوار لشکرکشی و فتوحات ميکنند، اما بخاطر تصاحب و کسب قدرت بيشترميانشان جنگهای خانوادگی، قبيلوی و قومی استمرار می يابد و در قرن نزده دو کشور استعمارگر(تزار        روس، آسيای مرکزی و قفقا ز و انگليس، نيم قارۀ هند و وطن مارا) اشغال ميکند، درهمين زمان هردو استعمار مرزهای جغرافيای موجودرا در ميان قشون هایشان به مثابۀ منطقۀ «حايل» خط کشی و بنام افغانستان بزعامت امرا و شاهان قبایلی پذيرفتند. زمامداران متعصب وابسته به استعماربويژه عبدالرحمن خان و نادرخان نسل کش،از مردمان مظلوم جنوب که بخش اعظم آن صحرانشين و کوچی بودند و هنوز بخشی قابل توجۀ این اقوام ساکن نيستند و در جنگها و فتوحات عليۀ اقوام و مليتهای دیگر همچو ابزار از آنها استفاده شده بود؛ بنام ناقلين پاداش در اراضی هموار شمال، شمالغرب، قسمتهای مرکزی و بويژه در مناطق مرزی برای حمايت از دولت مرکزی، زمين زراعتی توزیع و برای مواشی شان مالچر تعيين و ساکن ساختند که کنترول اوضاع منطقه و ادارۀ محلات را در اختيار داشته باشند. چنين طرز کار تنازعات زیاد را ميان باشندگان محل و اقوام تازه وارد سبب گردیده است.

   در افغانستان کنونی اقوام و مليتهای بومی و گوناگون تبار خراسان زمين که از پيکرشان از چهارطرف پارچه ساخته شده است، وجود دارند. اما با هویت خود حضور ندارند. افزون برآن

دولتها ادعای الحاق طلبی برتری خواهانه را یکطرفه مطرح نموده اند. اضافه برآن سلطنت های سرکوبگر تبارگرا بزور و تعصب قومی حکمرانی کرده است و سطح مشارکت مليتها در حيات سياسی کشور بسيار نازل بوده ویا هيچ وجود نداشته است. به همين سبب عصبيت های قومی و ناسازگاری ها بميان آمده و گاهی نظام دموکراتيک تجربه نشده است و نيز جغرافيای کشور، دارای موقعيت مساعد و مناسب نظامی با اراضي اطرافش ميباشد. ازهمين بابت مرکز رقابتهای قدرتهای بيگانه قرارگرفته است.

     به توجه ميرسانم که منظور ازبیان سرگذشت تاریخی به هدف انتقامجويی تباری از مردم بيگناه این زمان، بيجاسازی ساکنين و دوباره سازی مرزهای پیشين حوزۀ تمدنی و یا فرهنگی نيست. بلکه هدف از یادآوری، بررسی زیان حوادث تاریخی درک علتها و ریشۀ عداوتهای ميراث مانده از متجاوزین بویژه عملکردهای ناروا و خصومت آفرین شاهان ظالم و پيروانشان که دردآور و فراموش ناشدنيست؛ ميباشد که مانع وحدت ملی و انگيزۀ تنشها و بحران گرديده است. باید راه رفع علتها و حل کدورتها و چالشها ميان همه مردمان زحمتکش به شيوه انسانی یافت شود که در کنار همدیگر بتوانند برادروار زندگی نمایند.                

   رژیم های مستبد تحت الحمایۀ خارجی غيرمردمی با اندیشه های التقاطی در افغانستان مفيد واقع نشد و پا نگرفت و همه درزير فشار بحران زوال یافتند و رانده شدند، مردم فراوان زيان ديد و فجايع ادامه یافت، مثلاً :

 ـــ دموکراسی تاجدار و شاهی مشروطۀ دروغين محمدظاهرشاه تحت تأثيرانکشاف کشورهای همسایه و منطقه بوجود آمد ولی انحصار قدرت در دست شاه برپایۀ قانون اساسی درحقيقت همان سلطنت مطلقه بارنگ تازه بود. چهارحکومت دهۀ دموکراسی شاه از نبود صلاحيت لازم و تقاضای جامعه و زمان مجبور به استعفا شده از صحنه کنار رفتند و حکومت پنجم با کودتا ساقط شد که بدوام سلطنت پایان داد.

 ــ جمهوری سردارمحمد داودخان که براساس برنامۀ التقاطی «خطاب بمردم»، طبل همسويی

سياست شوروی را با شتاب کوبيد و برخی عناصر بورژوامنش با اقتدار را گویا که تصميم کودتا داشتند، اعدام کرد. همچنان تعدادی سرگروپهای مذهبی شورشگر را سربه نيست نمود و بعضی حلقات چپ سياسی را گرفتار و شکنجه داد و زندانی بامشقت ساخت. سرانجام خود با کودتا سقوط کرد و با خانواده اش سربه نيست شد.                                  

ــ در رژیم کوتای هفت ثور، نورمحمد ترکی رهبرحزب وابسته به شوروی چندان توانايی مدیریت نداشت، فرمانده کودتا حفيظ الله امين فاشيست بود، بزعم خود پرشتاب«سوسياليزم» ميساخت، بسيار شيادانه و هتلرمنشانه به کشتار و زندانی ساختن روشنفکران،عناصرملی و گروه های سياسی مخالف، بدون تحقيق و محاکمه بصورت گسترده مبادرت ورزيد؛ قيامهای وسيع خودجوش مردمی و گردانهای نظامی را برضد رژیم برانگيخت. حتا « رهبر و معلم کبير خود، تره کی را کشت » و با اکثريتِ بدنۀ حزب در مخالفت قرار گرفت و با کودتای خونين دیگر با ياران نزديکش به زباله دان تأریخ رفت.

   درنتيجۀ لشکرکشی اتحادشوروی در افغانستان نيروهای ناراض هردو جناح حزب به زعامت ببرک کارمل در 6 جدی به قدرت رسید که «مرحلۀ نوين انقلاب ملی و دموکراتيک» گفته شد. هرچند که دولت گذشت و نرمش زیاد نشان داد، اتحادها و سازشها و ائتلاف های جديد برای تحکيم پایه های دولت انجام داد که نسبت به اسلافش در مدیریت بهتر نمایش یافت. اما در« اصول اساسی ح، د، خ، ا بحيث نيروی رهبری کننده و سمت دهندۀ جامعه باقيماند » و نيز «جبهۀ پدروطن» غيرسياسی بود. اپوزيسيون دولت که راديکال های مذهبی وغيرمذهبی بودند؛ حضور لشکر شوری را«اشغال» بيان و مورد حمایت و مساعدت پولی و جنگ افزار رقبای شوروی قرار گرفت. ابرقدرتها از کشور بحيث ميدان مسابقۀ تسليحاتی استفاده کردند. در اثر تداوم شدت جنگ، وطن ویران و هستی مردم نابود شد.

ـــ در دوام وضع در رهبری اتحاد شوری تغيير آمد که گرایشهای تازه به همراه داشت و در اوضاع جهان تأثير داشت. شوروی در گفتمانها راه کاهش بحران، کنارزدن ببرک کارمل را از قدرت پذیرفت و عوض آن داکترنجيب الله با شعار«مصالحۀ ملی»که ملهم از« تيزسهای دهگانه» و روشنتر ازآن بود، برسر قدرت آمد. داکترنجيب الله توانست با سرعت قانون اساسی را به تصویب برساند که درآن حزب نقش رهبری کننده نداشت؛ و رئيس جمهور محور قدرت بود، کماکان«جبهۀ پدروطن» بدون «پلاتفورم سياسی» ابزار در دست دولت باقیماند. دولت داکتر نجيب الله از یکطرف تحت فشار روزافزون جنگ مخالفِين که از خارج اکمال، سوق و اداره ميشد و از سوی دیگر با شدت اختلافات و واکنشهای گروهی و کودتای جناحی در داخل حزب و از جهتی سرکشيهای گردانهای نظامی شمال که متأثر از مسئلۀ ملی بود بوجود آمد و ملل متحد در اجرای پلان صلح خود بموقع عمل نتوانست، رژیم سقوط کرد. چنين است پيامد جنگ سرد که علاوه از ویرانی کشور، نابودی هستی مردم، تلفات انسانی، معیوبين جنگ و مهاجرت مردم بشمول دوران حکمرانی مجاهدین و طالبان که شمار آن به مليون ها ميرسد.

 ــ سرانجام مجاهدین دولت راتسليم شدند. باور به حاکمیت سياسی مذهب داشتند که از« اخوان ... مصر» التقاط شده بود و افزون برآن تفکر دولت سازی شکلاً مشابه الگوی ایران و اما براساس فقه حنفي در کشور کثيرالاقوام و کثيرالمذهب پر از تعصب و عداوتها و درگيریهای ميان گروهی، قومی، مذهبی بود  که همچنان ویرانی کشور، آوارگی مردم، تلفات انسانی و بدرفتاریها راسبب گردید وعدم کفایت مدیریت آنها را به نمایش گذاشت. امریکا و متحدین دوران جنگ سرد که مجاهدین را باپول و جنگ افزار اکمال و سوق و اداره مينمودند و هدف اصلی شان شکست شوروی و اشغال آسيای ميانه و قفقاز ودست یافتن بمنابع نفتی وسایر منابع طبيعی منطقه بود، بعد از فروپاشی شوروی آنها دیگر در راستای اهداف یادشده، ابزار مؤثر و کارآمد نبودند که با طالبان تعویض گردیدند.

   ــ امارت اسلامی طالبان که در ترکيب آن القاعده حضور داشت با ابتکار انگليس، حمایت پولی و نظامی امریکا و عربستان سعودی و مدیریت دولت پاکستان بوجود آمده بود، با مجاهدین درگيریهای سخت و فتوحات داشتند، تفکر بيابانی قرون وسطائی، تعصب نژادی، عملکردهای دولتی و اداری شان ترسناک و فجایع آفرین بود و بصورت مستقيم از طرف آی اس آی و احزاب بنيادگرای پاکستان رهبری و حمایت ميشدند. مردم از ترس بخارج مهاجرت کردند. علاوتآ در افغانستان قرارگاه فرماندهی القاعده ایجاد شده بود که اندیشۀ «خلافت اسلامی » را پرورش و سازمان ميداد و با امریکا در مخالفت و ستيزه قرار گرفت و در حادثۀ 11 سپتامبر بنام تروریزم بين الملی به ارتکاب عمل مجرمانه متهم معرفی شد و به بهانۀ پی جویی آن کشور اشغال گردید.

 ــ حامد کرزی حاصل سياست امریکا و عناصر انتصابی محدود نيروهای راست گرا در کنفراس «بن» ميباشد و نيز نظام ریاستی الگوی امریکای است که با انتخابات بعدی و قانون سازی غيرشفاف بوجود آمد و کرزی با ادعای دموکراسی خواهی از موضع تبارگرایی قبيله با انحصار قدرت شاهانه و ظاهراً بدون تاج و تخت حضور دارد و با حمایت نظامی خارجيها، کشور را بيشتر خون آلود و مردم را اسير ساخته است که فشار و سایۀ آن به مراتب سنگين تر از دوران سلطۀ استعمار کهن است. دولتی را ميتوان مشروع گفت که مردم با ارادۀ آزاد خود ضرورت ایجاد و مفهوم مشارکت را درآن برای بهبود زندگی انسانی درهمه عرصه ها درک نموده باشد. دراین صورت از نظام برگزیدۀ خود قویاً حمایت مينمایند. دولت موجود، دست نشاندۀ بی کفایت است. فقر کشنده، بيکاری، تلفات انسانی، فساد داخل رژیم، زرع و ترافيک مواد مخدر، معتادین آن، عمليات های انتحاری روبه افزایش و نبود امنيت پيامد آن است.  کشورهای همسایه و منطقه ازاین وضع شدیداً نگران هستند. برداشت ها چنين است که حضور نظامی امریکا و ناتو به بهانۀ مبارزه با تروريزم در افغانستان دايمی است. به تدريج زمينۀ توسعۀ پایگاه سازی و مداخله درآسياِی ميانه بخاطر دسترسی به منابع طبيعی منطقه سازمان خواهد یافت که عامل فشار شدید و بی ثباتی به چين، روسيه، ایران، هند و پاکستان خواهد شد. بنابراین حرکتهای پشت پردۀ اربابان تاریخ ساز بسوی اهداف استرتيژیک شان راه صلح، توسعه و پيشرفت آیندۀ وطن و انسان آنرا تاریک نشان ميدهد.

 

دربارۀ منظرۀ حال کشور :

   کشورما تحت قيموميت اجنبی است. حضور نظامی خارجيها، دولتسازی در کنفرانس «بن» تا لویه جرگۀ انتخابات و تصویب قانون اساسی، ایجاد پارلمان و دستگاه قضايی با ترفند و پویندگی غيرشفاف سازمان داده شد که مشروعيت و پایۀ مردمی نيافت و به مراتب تنشها را افزایش داد.

  اشغال عراق و حمايت امریکا از اسرائیل، کشورهای شرق ميانه، جمهوريهای تازه به استقلال رسيدۀ آسيای مرکزی، چين، روسيه، ایران، هند و حتا محافل روشنفکری و سياسی پاکستان نگران و ناراض هستند. اوضاع را به زیان منافع کشور خود و منطقه میدانند. هرچند که درعمل درگيری ندارند. آما بصورت فعال و همسان ناظر اوضاع هستند.

   احزاب مخالف حکومتهای کشورهای اروپايی به حضور نظامی و ادامۀ جنگ درافغانستان

موافقه ندارند. پندارهای تازه این است که ناتو درخدمت استرتيژی امریکا کشانده شده است و  دولتهای خودرا زیرفشار قرارداده اند. این مسأله سبب شکاف ميان نيروهای نظامی امریکا و ناتو گردیده است که در عمل همآهنگی ندارند و در درازمدت این شکاف بيشترعميق خواهد شد.

کشورهای اروپايی و ناتو با اهداف دوران جنگ سرد و رویای خاور ميانۀ بزرگ چندان همسويی با امریکا ندارند؛ منافع خودرا با کشورهای بحران زده و منطقه در صلح، سازش، همکاری متقابلأ مفيد و دموکراسی شفاف، آینده دار میپندارند.

    بنيادگرايی اسلامی بشمول القاعده درافغانستان، پاکستان و عراق در مخالفت با نظاميان

امريکا و ناتو به ادامۀجنگ پراکندۀ درازمدت فرسایشی بارنگ و ماهيت جهادی و مذهبی و

 شهادت طلبی باورمند هستند که عمليات های انتحاری بيان فشرده و بازتاب آن ميباشد.

    کرزی تبارگراست، در جهت پياده سازی برنامۀ افغان ملت بيشتر فعال است، ميخواهد که هویت ملی دیگر اقوام و مليتها را در یک قوم استحاله نماید و از مجموع زبانهای رسمی کشور تنها لسان پشتو را بحيث « لسان ملی افغانستان ميشناسد» یعنی که زبان پشتو زبان قوم اکثریت سرتاسری و زبان فارسی و ديگر زبانها بنام رسمی، کمرنگ در سایه باشند و در مادۀ (20) قانون اساسی سرود ملی به زبان پشتو باهمين انگيزه سجل شده است که برتری زبان پشتو را نسبت به سا یر زبانها افاده ميکند. اخيراً وزیر فرهنگ تعصب پرور، ژورناليستی را به جرم کاربرد واژه های ناب فارسی دری « دانشگاه، دانشکده، دانشجو ... » که زبان رسمی کشوراست به « پشتو پوهنتون، پوهنحی و .؟. نگفته است» مجازات و از وظیفه برکنار نمود که از وجود تبعيض و ستيزه بزبان فارسی و سياست جاری دولت گواهی دارد که واکنشهای فراوان را در مطبوعات برانگيخت. اما بررسی مسئله در کمسيون ويژۀ پارلمان با تمایلات معين و با ظاهرسازی متأثر از سرگوشيهای بالا نشينان، کم نتيجه به پایان کشيده شد. بخاطر جلوگيری از وقوع ماجرای بعدی باید واژه های فارسی یا دری که در زبان پشتو ویا برعکس از پشتو در زبان فارسی راه یافته است « پوهنتون، ستره محکمه، لوی سارنوال، درملتون به شمول رتب علمی و نظامی » که در قوانِين داخل ساخته شده است باید خارج و اصلاح شود که به زیبایی و خودجوشی هردو زبان آسيب ميرساند.                   

   ادعای اکثریت و اقليت افسانۀ امرا و شاهان متعصب پيشين و مطبوعات سرکاری آنزمان است. سرشماری نفوس قابل اعتبار تاحال بوجود نيامده است. اگر اقليت و اکثریت در سرشماری بی غش ثابت شود، دراينصورت حقوق اقليتها به تأسی از ارزشهای اعلاميۀ جهانی حقوق بشر و موازين بين المللی دو جهت قابل رعایت دارد.

    1ــ  داشتن حقوق مساوی انسانی و آزادیهای اساسی دور از هرگونه تبعيض و تمایز و

   قيد و شرط در زندگی سياسی و اجتماعی،

    2 ــ حق داشتن هویت و حفظ هویت ملی، قومی، زبان، مذهب و عقيده سياسی. هنوز این اصول و فرهنگ درکشور ما در گرو شوونيزم قبيله و برنامه داران حاکميت دست نشانده

 خارجی متعصب ميباشد.

   در جامعه ای که ترکيب ناهمگون تباری با ويژه گيهای جدا و سنتی زبان متمایز و مذاهب گوناگون وجود داشته باشد و پیام حکام مستبدِ فاسد و تحت الحمایۀ خارج، فريبنده و دروغ ثابت شده باشد، دیگر با حرف نميشود بی باوریها را رفع و استبدادزده ها را قانع ساخت و فاصله ميان اقوام را پرکرد و تضاد ها را آشتی داد. در یک کلام، دگر نميتوان مثل گذشته با انحصار قدرت و نابرابری قومی و ملی و با خودکامگی و استبداد دوامدار زمامداری کرد.

  از طرفی برخی مشترکين لویه جرگه در سایتها انتشار یافت که در قانون اساسی بعد از تصویب در پنجاه ودو مورد اضافات وارد و جعل کاری شده است. این خبراهميت و اعتبار قانون اساسی را به صفر تقرب داد که کسی به آن پابندی ندارد « مصطلحات علمی و اداری ملی موجود ماده شانزده قانون اساسی» بهدف حفظ واژهای یادشده پشتو در زبان فارسی دری از جملۀ همين جعليات وارادۀ فارسی ستيزی است.

  در کشوری که بی قانونی، بيکاری، فقرکشنده، فساد و بی امنيتی حاکم باشد، سطح زندگی مردم جهنمی وغيرانسانی است. ترويج کشت کوکنار و توليد مواد مخدر در افغانستان به آمار ملل متحد، در جهان بالای نود فيصد را نشان ميدهد. قاچاق آن غالبا توسط آن بخش نظاميان و دولتمردان بااقتدار داخلی و خارجی و ساير کمانداران بشمول طالبان و القاعده صورت می گيرد. ميتوان گفت که سيستم قانونی جایز و مشروع، ثبات سياسی، اقتصادی و امنيت وجود ندارد. افزون برآن پارلمان با حکومت و با قوای قضايه سياست همسو ندارد. بحران سیاسی، اقتصادی و امنيتي و تشديد تضادملی، زندگی مردم را به خطر جدی مواجه ساخته است. مردم از گرگ ميترسند و از چوپان بيشتر بيم دارند که عمال اجنبی می باشد، حافظ جان و مالشان بوده نميتواند. دراینصورت ادعای تأمِين امنيت و خوشبختی مردم و مبارزه با فساد، آب در غربال پِيمودن و باد در زنبيل گرد آوردن است.

   آرامش اوضاع به آزادی، ایجاد حاکميت ملی، انتخابات آزاد و حل دموکراتيک مسئلۀ ملی تلازم دارد. باید قانون اساسی منبعث از ارادۀ ازاد مردم و ضامن دموکراسی واقعی باشد. جلب حمایت کشورهای همسایه و منطقه به هدف مبازۀ پيروزمند با تروریزم، امرحتمی است البته حمایت کشورها بستگی به آن دارد که ضرورت حضور نظامی خارجيها تحت امر و قوماندۀ مستقيم شورای امنيت ملل متحد قرار داشته باشد. امریکا با این شيوۀ کار به دلایل زیر همآهنگ نخوا هد شد :

 1ــ قيموميتش در افغانستان پايان پيدا ميکند. 2 ــ از اهداف استراتيژیک پيشين عقب نشينی و انصراف تلقی ميشود. 3 ــ  ناکامی سياسی و نظامی شمرده ميشود.

  هرچند که امریکا در کنفرانس«بخارست» ظاهراً نرمش داشته است اما نتوانسته متحدینش را درعرصۀ نظامی بيشتر راغب و فعال نماید و راه رفع نگرانی کشورهای همجوار افغانستان و منطقه را مبهم گذاشته است. پس بحران کماکان ادامه خواهد یافت.

 تمام موسسات دولتی و دستگاه های توليدی که دارايی عامه بود، زمامداران کشور به قيمت نازل به حراج گذاشته فروخته است. این کار هنوز ادامه دارد. باید توجه داشت که با بيع و شرای فاسد، فروش مؤسساتِ ملکيت عامه ازجانب دولت نامشروع در آینده ميتواند قابل فسخ و بازگشت باشد.

   در پایان این بخش گفته ميشود که در دونيم قرن اخير شاهان و اربابان صاحب اقتدار در افغانستان ذهنيت اصالت قوم برتر و بزرگتررا آفریده اند. حاکميت در انحصار بود و نيز در اجرای قوانين تبعيض و نابرابری صورت گرفته است و از برخی شاخه های یک قوم مثل ديگر اقوام و مليتها سربازگيری صورت نمی گرفت و نيز از پرداخت ماليه معاف بودند و جنگلات دولت رایگان در استفاده شان قرار داشت و از دولت معاش مستمری دریافت ميکردند. در مرکز و ولایات کارمند عالی رتبۀ ملکی و فرمانده نظامی بودند. در شمال، شمالغرب و قسمت های مرکزی کشور به فرمان زمامداران، بنام ناقلين و متقاعدین وزرا و جنرال ها زمين برای زراعت و مالچر برای مواشی توزیع ميشد که ساکن باشند که سبب ستيزه ها و منازعات زیاد با مردم محل گردیده است که هنوز لاینحل باقيست.

    دربارۀ «مسئلۀ ملی» آغاز و داوم بحران خونين سه دهۀ اخير نژادهای گوناگون استبداد زدۀ  کشور را بيدار و تضاد ميان آنها را تشدید و برهنه ساخت و گروه های چپ و راست سیاسی را شدیداً دچار آشفتگی نموده و مسئلۀ ملی جایگزین تعهدات ایديولوژیکی گردیده است، حل اصولی و انسانی آن پيوند ذاتی با دموکراسی واقعی دارد. حل مسئلۀ ملی با تأمین تساوی حقوق مليتها در حيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی کشور، زوال تعصب و نابرابری بوده و اجرای دموکراسی سالم و قابل پسند ميباشد.

    خاطرنشان ميگردد که در پارلمان يکی از وکلای کوچی به صراحت بيان داشته که اين سرزمين از کوچی ها می باشد، چنانچه بقول بی بی سی « ... اکثريت هستيم ، وارث اين خاک هستيم ...همه اقوام ديگر مهاجر هستند ... »، با تأسف روشنفکران اين قوم که سنگ دموکراسی، برادری و برابری و وحدت ملی را به سينه ميکوبند در برابر اين ادعای کاملاً غلط، جاهلانه و ظالمانه تاحال هيچگونه عکس العمل برحق و انسانی نشان نداده اند. !!! ؟؟؟

 

    دربارۀ آینده :

  در بالا از تهاجم بيگانگان و تأثيراستبداد حکام قبيله گرا و بدرفتاری آنها که زخمهای ديرینه و التهابی و تضاد های تباری بجا گذاشته اند، فشرده سخن گفتيم. کنون ميگویم که پایان ستيزه های قومی مذهبی و عقيدتی، ایجاد صلح پایدار، ثبات سياسی بستگی به رفع علتهای برشمرده شده دارد که زخمها التيام یابد و روحيۀ همنوعی ميان همه شهروندان ایجاد شود. بنابراین با یکی از دو سناریوی زير، رسيدن به اهداف یادشده آسان به نظرميرسد :

  الف ــ به تأسی از ارزشهای اعلاميۀ جهانی حقوق بشر، بازگشت آزادی و حق تعيين سرنوشت مردم برای ایجاد حاکميت ملی با برگزاری انتخابات شفاف و تصویب قانون اساسی سيستم ساز برپایۀ ارادۀ آزاد مردم بوجود آید که درآن نظام پارلمانی بااقتدار و حل دموکراتيک مسئله ملی اشتراک فعال تمام مليتها را در زندگی سياسی، اقتصادی و فرهنگی پيشبينی و اجرای آنرا تضمين نماید و قوۀ قضايۀ مستقل صرف تابع قانون که دستگاه رهبری آن با انتخاب کارمندان مسلکی و قضات آن اداره زير نظر نماینده گان پارلمان و شورای قانون اساسی صورت گيرد و همچنان والي ها مثل گذشته از مرکز مقرر نشوند، باید انتخابی باشد و کارمندان رهبری بخشهای گوناگون ادارۀ ولایات و محلات از باشندگان بومی محل مقرر شوند، تلالؤ دموکراسی واقعی است و منجر به پایان بحران و وحدت ملی خواهدشد.

    ب ــ ايجاد نظام فدرال درچارچوب کشور واحد با هویت و قدامت تأریخي مليتهای باشنده با مرکزیت کابل و حق اشتراک دررهبری دولت مرکزی به تنا سب نفوس با انتخاب مردم محل. بدینترتيب مليتها و اقواميکه از شاهان مستبد و تبارگرا و اخلاف صدیق شان آسيب دیده جفا کشيده  و قربانی داده اند، با پياده سازی هریکی از این دو سناریو به دریافت تساوی حقوق مشروع ملی خود نایل ميشوند. چنين است راه رسيدن به دموکراسی، برابری حقوق مليتها و عدالت اجتماعی.

 

        فرجام  :

    روشنفکران، گروه ها و شخصيت های ملی و مذهبی صادق به منافع وطن، باید منادی حقيقت روزگار گذشته و حال باشند و پيش بينی آینده را از نظر دور نداشته و به انسان امروز و فردای وطن پيام راستين و برحق برسانند. با این فهم و باور دربالا ریشۀ اختلاف ميان اقوام و مليتها را برشمردیم که ناشی ازبرتریخواهی قومی و سيادت خواهی ملی بوده که دیکتاتوری، استبداد، تنازعات و تضاد ملی پديد آورده که همين اکنون نتايج تلخ و بد آنرا شاهدیم. فضيلت انسانی و فرهنگ سیاسی بالا و نقش معلمانه وهمسان روشنفکران فداکار میتواند رفع علت نماید و روابط دوستانه و همآهنگ ميان اقوام، مليتها و نژادها را برقرار نماید که آزادی، صلح، ثبات، وحدت ملی، حاکمِت ملی و دموکراسی پيامد آن خواهد بود.

      روشن است که در دوران « جنگ سرد » غوغای امریکا بخاطر پایان اشغال افغانستان، حمایت از مجاهدین، اسلام، آزادی، داعيۀ دفاع از دموکراسی و حقوق بشر فقط بخاطر شکست شوروی و اشغال موقيعت و متصرفات آنکشور بوده است.

  هموطنان عزیزانتظار نداشته باشيد که بيگانگان ميتوانند وطن را آرام و آباد سازند و خوشبختی بیاورند. بقول معروف « کس نخارد پشت من، جز ناخن و انگشت من » بدیهی است که جهت گيریهای ناهمآهنگ سيا سی، قومی و اجتماعی ميراث بد اربابان ظالم و متعصب تآریخ ساز پيشن است و نيز ایديولوژی های صادرشده ی چپ و راست بيگانه و استفادۀ  گروه های سياسی، قومی و مذهبی به گونۀ التقاطی ازآن، انگيزۀ ايجاد تنشها و چالشها تشخيص شده است. رفع علتهای تاریخی و پایان بحران با گذار از ایديولوژیها و سياستهای التقاطی و اعتقادداشتن به رعایت دموکراسی، عدالت اجتماعی و برابری حق انسان بستگي دارد.

   فرزندان صادق به منافع وطن که آلوده در تبانیها و آرایشگریهای عریان و پنهان نباشند، وجيبه و الزام جدید شان این خواهد بود که بخاطر آزادی کشور و ایجاد حاکمیت ملی، خودبينی، خودمحوری، گروه بازی و قومگرایی را ترک نمایند و با پروگرام مشترک در یک جبهۀ رهایی بخش ملی متحد شوند و بپا بخيزند؛ فریادشان آزادی، دموکراسی واقعی،عدالت اجتماعی، تساوی حقوق انسان و صلح دائمی را طنين افگند. ميراث گرانبها به نسلها خواهد بود.

18 اپريل 2008

 


بالا
 
بازگشت