محمد بشير بغلانی

 

 

درباره ی خصوصيات تاریخی، وجود استبداد، جنگ و فریاد دموکراسی در کشور

 

  انسان از طریق آشنایی با تاریخ با شيوه ی زندگی گذشته ی انسانی و حوادث زشت و زیبای آن  آگاهی پيدا ميکند و داوری مينماید. در نبشتۀ قبلی برداشت من از برخی حوادث تاریخی و انگيزه های آن بیان و نشر شده بود. بعد از گذشت بيشتر از شش ماه اخيراً در محفلهای خاص پيرامون آن برداشتهای غلط و ناخوب شنيده ميشود و سعی کرده اند که سخن های راستين را وارونه بيان و نشان دهند و زهنيت ها را تحریک کنند. الزام دانسته شد که در برابر مسایل را روشنتر بشکافم که دروغ و جعليات آقایان نتواند بر حقيقت سایه بگذارد. 

   هرچند که تبصره ها زیاد مستهجن است، اما من از استادم آموخته ام که درشت زبانی و بی ادب سخن گفتن کار ناپسند اجتماعی بوده و اخلاق انسان متمدن نميباشد. بنابراین به سخنگویان مورد نظر، ادب و فرهنگ سياسی و تفکر سالم انسانی آرزو ميکنم. قصد ندارم که در پاسخ از جنگها و بسا بدرفتاری هايی که تأریخ گواهی ميدهد عریان و به تفصيل حکایت و روایت بياورم. چون تبصره ها و داوری ها در مطبوعات انعکاس نيافته است؛ توضيحا ت را بسنده ميشمارم و منابع تأریخی را در زیر معرفی مينمایم که حقایق و تفصيل سخن را با مراجعه به آن بيابند، و همزمان با مسایل یادشده به پاره ای مسایل دیگر اشاره های کوتاه مينمایم.

    آنهايی که بخشهای تأریخی نبشته ها و مقالات پيشِين من مورد پسند شان واقع نشده است،   تعداد شان چهار پنج نفراست که در محفلهای خاص بدون دليل با عصبيت قبيلوی و بی انصافی زیاد، تبصره های ناجایز کرده اند، ازآن آگاهم و هيچ باک و نگرانی ندارم، اما متأسفم  که از گذشت روزگارهای پرآشوب چيزی نياموخته اند. در اینجا همزمان بيان توضيحی نيز تلاش ميکنم که بسيار فشرده تصویری از گذشته های دور و نزدیک کشور ارایه بدارم که سخن گویان نظر و داوری های شان را تکميل و اصلاح نمایند. اگر اشخاص پاکيزه حرف برحق انسانی و معلمانه داشته باشند، در خدمت شان خواهم بود. خاطرنشان ميدارم که در برابر شخص بی ادب، اجير، متعصب و یا به نحوی وابسته به دولت ویا آلوده در قضایای جاری پاسخ بهتر سکوت بوده و کاروان براه خود ادامه خواهد داد. باید توجه فرمایند که با سفسطه نميتوان حقایق تاريخی را جعل ویا پنهان کرد. در یک کلام هيچ تهاجم نظامی و جنگ و اشغال و هيچ رژیم شاهی مطلقه و تک قومی، دموکراتيک، عادلانه و انسانی در هيچ زمان نبوده است.

   بقول عبدالحسين زرین کوب «... حقيقت آنستکه تأریخ جنگها، تأریخ فتوحات و تأریخ امپراطوری ها به هيچوجه نمایندۀ تأریخ واقعی انسانيت نيست. اگر چيزی هست که تأریخ واقعی انسانيت را می تواند بدرستی نشان دهد ترقيات معنوی انسان است و پيشرفتهای مربوط به صنعت. جنگ ها و فتوحات کسانیکه مؤجد امپراطوری های بزرگ بوده اند غالباً به نتيجۀ پایدار نرسيده است. تمام امپراتوریهای که در طی تأريخ بوجود آمده اند، همچون بنای متروک و ناتمام به تجزیه و انحلال محکوم شده اند ... تنها تأثيری هم که در وجدان انسانيت باقی گذاشته اند عبارت است از حس غرور در بين اعقاب فاتحان و حس کينه در بين اخلاف مغلوبان...» البته در اینجا به دنبال آن نيستم که انگيزه های غرور بازمانده گان مهاجمين و فاتحين ویا کينه و عداوت های واکنشی و برحق اسلاف مغلوبين را بيان نمایم.

  دراین ایام باید سعی براین باشد که به حقایق تأریخی تمکين شود که حقيقت در چشم هموطنان آرام راه و جا باز کند و سيرحرکت تأریخ آینده روشن باشد و نيز ابراز ميگردد که دراین سرزمين نژاد، قوم، عقيده، زبان و مذاهب گوناگون باهم ناسازگار وجود دارد. سکونت دراین اراضی خواه قدیم یا جدید یا به اجبار و یا به الزام باشد، همه انسان و از یک پيکر و گوهر و دارای حق مساوی در زنگی سياسی و اجتماعی می باشند. البته اندیشۀ خودمحوری، برتری خواهی و نابرابری قومی تبعيض است و انحصار قدرت در چنگ یک حزب، گروه، قوم، مليت و شخص دیکتاتوری و استبداد ميباشد که خواهی نخواهی تشنج و جنگ می آفریند. 

   کشور ما در قلب آسيا موقيعت دارد. دارای اراضی کوهستانی بسيار مرتفع و دشوارگذار است که در رقابتهای نظامی ميتواند بر اطراف دور و نزدیک خود مشرف و حاکم باشد و حضور درآن دست بالا داشتن در رقابتهای نظامی در منطقه بخاطر منابع و کنترول سیاسی آنست. حضور و پایگاه سازی نظامی غرب درآن با همين هدف پيوند دارد بخاطر همين ویژگی کشور مدت طولانی گذرگاه جنگجویان و کشورکشایان غارتگر شرق و غرب ویا ميدان جنگ بوده است.

    دراینجا بسيار کوتاه با دید تأریخی به چهرۀ واقعی کشور و خصوصيات جامعه نگاه ميکنيم. برای اينکه یک انسان متفکر و تأریخ ساز قرن بيست گفته است. « اگر بخواهيد در کشور و جامعۀ بخصوص تغيير و تحول مثبت آورده شود باید تأریخ هزارسالۀ آنرا آموخت و در نظر گرفت، ورنه نا آشنا به تأریخ و خصوصيات واقعی جامعه دچار مشکل و گمراهی  خواهی شد». بدین اساس از برخی حوادث و خيزشهای نظامی پرخون و ویرانگر و تصرفات که در جغرافيای آن صورت گرفته اشاره خواهم داشت که در ميان باشندگان نابرابریها و ناسازگاریهای دوامدار را سبب گردیده که زمينۀ رشد و پيشرفت و فرهنگ دموکراسی نروئيده است.      

    اگر سخن را بر پایۀ شهادت تأریخ از سغدیان ویا از آریائی ها و یا هخامنشي های تمدن ساز قدیم آغاز نمایم، آنهايی که اسلافشان درآن حوزه حضور نداشتند، آزردگی نشان ميدهند. به همين منوال اگر از خراسان سخن آغاز شود، مهاجمين و مهاجرینی که بعداً ساکن شده اند، اخلافشان بدبين و آشفته ميشوند و بخصوص آنهايیکه این سرزمين اخيراً به هویت قومی شان سجل شده است، کمرنگ و برافروخته ميشوند، هزیان ميگویند و هيچ قوم و مليتی دیگر را شریک دراین وطن نمی شمارند و هکذا بسياری دیگر پذیرش نام تأريخی خراسان را که به هویت هيچ قوم تعلق ندارد، رفع اختلاف برتری هویت قومی و رفع تبعيض میان همه اقوام و مليتها در وطن مشترک ميشمارند و ادعا دارند که نباید سرزمين مشترک بنام و هویت یک قوم سجل بماند. این جناح بندیهای فکری پيامد تهاجمات و خيزشهای نظامی و سياسی تأریخی گذشته ميباشند که داستان های تلخ و غم انگيز دارد. دراین جا موضوع بحث نيست، طبق وعده با اشاره ازآن ميگذرم ورنه سخن بسياراست.

   سرزمين خراسان با پيشينۀ تاریخی که دارد، به قول تاریخ نگاران و تذکره نویسان که زمانی پهناور و یکی از کانونهای پرورش تمدن قدیم مشرق زمین بوده ولی در طول تاریخ به تکرار باشنده گانش مورد تهاجم کشورکشایان و اقوام و قبایل بيگانه قرار گرفته فراوان قربانی داده و سرکوب شده است و هستی شان غارت گردیده وطن شان ویران و پارچه ساخته شده و دوامدار در زیر سلطه بوده است. افزون برآن اقوام و مليتهای گوناگون دارای زبان، مذهب و رسوم ناهمآهنگ و متضاد درآن وجود دارد که زمينه های سازش قومی، رشد همسان اجتماعی، همسويی فکری و فرهنگ پذیرش برای پياده سازی دموکراسی بميان نيامده است.

   هرچندکه حوادث بد و تلخ وطن بر پایۀ قضاوت تاریخ مشهود است و محتاج بیان و برهان نيست؛ اینجا آن رویدادهای را که تأثير آن مانع جوش خوردن لازم اقوام و نژاد های گوناگون باشندۀ کشور و مانع رشد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه گردیده است، برآن اشاره ميکنم. مثلأ :

    در سرزمین خراسان لشکرکشی و فتوحات اعراب بادیه نشين متعصب و استيلای دوامدار شان واکنشها، مقاومتها و جان نثاریهای مردم را زیاد برانگيخت؛ میتوان از جملۀ آن از جنبش ازادیخواهی ابومسلم خراسانی، استاد سيس بادغيسی، و حرش سيستانی را در برابر خلفای اموی و عباسی مثال داد که بعداً یعقوب ليث صفار آنرا به ثمر رساند.

   در دوران دیگر قبایل زردپوست صحرانشين « آلتای و اورال» از شرق به قلمرو سامانيان (خراسان) پیهم هجوم می آوردند، سرانجام بعد از زمان طولانی سلسلۀ سامانيان را برانداختند و به قدرت رسيده وارد تاریخ شدند و در ماوراألنهر و دیگر شهرهای خراسان به سرعت ساکن گردیده در فرهنگ مردمان بومی آميخته و دیگرگونی یافتند و دوامدار با اميرنشينهای مستقل حکمرانی نمودند، اما همه اميران و شاهان در قلمرو فرمانروائی خود زبان فارسی دری را که زبان رايج مکتب، مدرسه، شهر و بازار و ادارۀ دولت های سامانی بود، آنرا بسِار خوب پاسداری و در رشد آن خدمت کرده اند. چنانچه در دوران زمامداری آنها زبان فارسی دری در سرتاسر آسيای مرکزی و قسمت اراضی قفقاز تا هندوستان و آسيای صغير زبان      آموزش علم و ادب و فرهنگ در مدرسه و مکتب و اداره و سياست در دولت و داد و ستد در شهر و بازار رايج بوده است. در چنين جو مساعد بسا شخصيتهای کم نظير فرهنگی تورکتبار پارسی گو و عارف روئيده است. غنای این زبان توانای رقابت با زبانهای مهاجمين و منطقه رادارد. اما باتأسف تحت تأثير اوضاع بی ثبات کنونی و ترفندهای سياسی قبيله سالاران بعضي ها برخلاف رفتار اسلاف خود، تقویۀ زبان ازبيکی (تورکی) و رشد تمایلات پان ترکستی را با فارسی ستيزی وسيلۀ رسيدن به سيادت ميدانند و دراِین راستا تلاش ميکنند. البته ارمان تقویۀ زبان اوزبيکی یا ترکی ویا هرزبان دیگر امر انسانی و جایز است؛ اما نه با فارسی ستيزی. فارسی ستيزی به تقویه و رشد زبان اوزبيکی کمک نميکند. ولی مليتهایکه در طول قرنها  باهم جوش خورده زبان، تأریخ، فرهنگ، سرزمين و اقتصاد شان مشترک و حتا خون شان آميخته شده است، از هم جدا ساخته در تقابل قرار ميدهند، گناهيست کبيره بزیان اقوام استبدادزده و بسود شوينيزم. لازم است یادآوری شود که در سده های پسين اميرنشينی های مستقل در یک بخش اراضی خراسان تحت تأثير رقابتهای نژادی، مذهبی و تهاجمات روسيۀ تزاری با ترکيۀ عثمانی به ترکستان مشهور بوده است. 

   در زمان دیگر هجوم غارت گرانه چنگيزیان و همچنان چندی بعد حملۀ تيموربسيار خونریز و وِیرانگرانه بوده که تأریخ ازآن عملکردها با خشم و نفرت یاد مِکند.

   در سده های اخير جرگۀ قبایل صحرانشين «افغان یا پشتون» احمدخان را که افسر بلندرتبۀ نظامی در اردوی نادر افشار بود و بعداز مرگ زودهنگام سلطان صفوی، در قندهار پادشاه انتخاب شد و احمدخان بنام قبایل ابدالی و پادشاه خراسان شهرت یافت. و با لشکرکشی و با جنگ و فتوحات گسترده در اراضی دور و نزدیک حاکميت خود را تحميل نمود. ولی تضاد خانوادگی، قبيلوی و ناسازگاریهای نژادی تا پایان زندگيش ادامه يافت و هيچ یک از اخلافش نتوانست، قلمرو حکمرانی او را پاسداری نماید. سرانجام امپراتوری ابدالی که با جنگ و فتوحات بوجود آمده بود؛ با تجزیه و انحلال پایان یافت.

     شاهان عقب مانده و متعصب اخلاف احمدشاه که بيشتر پابند سنتهای قبيلوی عقبمانده و اکثرأ دست نشاندۀ خارج بوده اند، با بسيار قساوت و خونریزی و به زور سرنيزه به مردم حکمرانی کرده مانع و مخالف تغيير و تحول بوده اند. بعد از سقوط سلطنت مستبد؛ رژیمهای که تحت تأثير «جنگ سرد» یکی پی دیگر با کودتاهای خونين بميان آمده بودند، همۀ آنها در پروگرام ها و شعارهای خود، تأمين رفاه و سعادت مردم، نعرۀ آزادی و نوید دموکراسی و عدالت اجتماعی را سرداده اند. اما هيچیک وعده ها برنامه ها در عمل پياده نشده است و برخلاف، اوضاع بيشتر مختنق، پرتنش و خونریز ادامه یافته و در فضای کشور هيچگاهی صبح صادق نه دميده است. 

   جغرافيای موجود افغانستان ميان مستعمرات روس تزار و انگليسها بمثابۀ منطقۀ «حایل» خط کشی و پذیرفته شد و اقوام و مليتهای گوناگون را پارچه ساختند، سياست آنرا انگليس ها کنترول ميکرد. بعد از اینکه بلشویکها، به قدرت رسيدند. در ماوراألنهر، در مقابل شأن جنبش های ملی و جنبشهای نيرومند بر پایۀ شعار جهاد اسلامی، نژادی و پان ترکيستی گسترده بوجود آمد. شوروی ها به بسيار مشکل این جنبشها را بنام « باسمه چی» سرکوب نموده مسلط شدند و دگرگونی های سياسی، اقتصادی و فرهنگی را بوجود آوردند. در پی آن در چين به رهبری مائوتسه دون انقلاب پيروز شد و نيز حاکميت سياسی در ایران تغييرکرد، نام ترکستان که در بخشی از قلمرو حکمرانی سامانيان بميان آمده بود، در ميان کشورهای یاد شده ازبين رفت و اراضی ماوراألنهر با انگيزۀ سياسی خاص که در تاريخ سابقه نداشت، بنام جمهوری های کنونی آسيای مرکزی در جغرافيای سياسی اتحاد شوروی به ارادۀ زعمای آنکشور نام گزاری شد و زبان فارسی دری که زبان دوم جهان اسلام، وسيلۀ همبستگی، افهام و تفهيم مکتب و مدرسه در شهر و بازار ميان همه مليتها و خلق های مسلمان نشين آسيای ميانه و قفقاز رايج بود، از بين برده شد و جای آنرا زبان روسی اشغال کرد. 

   شاهان قبيله سالار همه بی کفایت و اکثرأ دست نشانده و وابسته به استعمار بوده و با تعصب نژادی، مذهبی و ایجاد تفرقه ميان باشندگان حکم رانده اند. افزون برآن تأریخ گواهی ميدهد که استعمار به موافقۀ زمامداران همان وقت، چندطرفه پيکر کشور را با باشندگانش پارچه ساخته و به کشورهای روس و انگليس واگزار شده است که در زیر وضاحت داده ميشود. 

   در قرن 19 استعمارگران انگليس و روس تزار تمام سرحدات کشور را ميان قشون های خود منطقۀ حایل  تعيين کرده اند. شاهان افغانستان یکی پی دیگر معاهدات آنرا پذیرفته و تأیید کرده اند که از جمله یکی آن «خط دیورند» است. زمامداران فيودال و بورژوامنش مرتجع متأخر پشتون تبار یکجانبه در پيوند با اهداف استراتيژیک اتحاد شوروی وقت با ادعای ارضی و الحاق طلبی شوينيستی افغانستان کبير را مطرح نموده با مانور نظامی « دا پشتونستان زموژ و ... » عليه پاکستان هنگامه برپا داشتند، اما در ميان باشندگان ماورای خط دیورند تأثير نگذاشت و واکنش نداشت. دراین تنازع باهمه حمایت شوروی افغانستان زیاد، زیان دید و هيچ بُرد نداشت. مردمان ماليه ده تاوان جست و خيز بيجارا پرداخته اند که یکی از دلایل عقب مانی وطن از کشورهای منطقه ميتواند باشد. نزاع ارضی با پاکستان در پيوند با ادامۀ حاکميت شوينيستی قبيله به پایان روشن نمی رسد، این بازی هستی مردم کشور را بلعيده و تضاد ملی را بيشتر تشدید خواهد کرد، مثلا :

    تمام سرحدات و مليتهای باشندۀ افغانستان سرنوشت مشابه دارند. بصورت استثنا تنها ادعای الحاق طلبی ماورای خط دیورند ماهيتاً ارتجاعی شوينيستی و گویا با خواب رهيابی به بحر بوده است، ولی هدف اساسی اکثریت سازی دايمی برای انحصار زعامت و قدرت سياسی کشور در دست قبایل حکمران با توانای بيشتر تعبير و پنداشته شده است. آیا امکان و توان نظامی، اقتصادی و سياسی برای تطبيق تفکر الحاق و جود دارد؟ حقيقت تلخ دیگر این است که سلاطين قبيله بنام اکثریت در دو و نيم قرن گذشته با تبعيض، بدرفتاری ها و عملکردهای مستبدانه و سرکوبگرانه تساوی حقوق دموکراتيک و انسانی اقوام دیگر و روشنفکران آنها را مراعات نکرده است، در صورت الحاق تساوی حقوق اقوام و مليتهای دیگر با کدام ضمانت معتبر قابل رعایت و اجرا ميباشد؟  

   قابل توجه ميشمارم که ادعای الحاق طلبی یکجانبه دارای پایه های مترقی و عملی نيست ولی بروایت بعضی منابع، تجزیۀ پاکستان به چند کشور خورد برپایۀ اهداف استرتيژیک اربابان قدرتمند جهان که درپی بی ثباتی و جدائی طلبی یک تعداد کشورها هستند، شنيده ميشود و الحاق طلبان به آن اميدواری دارند. اگرچه امکان اجرای آن در اوضاع جاری وجود ندارد و اگرعملی شود، محدود به پاکستان نمی ماند، به کشورهای منطقه تأثير ميگذارد و اگر انکشاف بعدی طوری باشد که تمایل الحاق را در آنسو سبب گردد. دراین حالت براساس ریفراندم بر پایۀ اتفاق آرای مردم سرتاسری کشور تحت نظر سازمان ملل متحد با تضمين اجرای حقوق برابر انسانی و دموکراتيک به همه مليتها و اقوام باشنده قابل پذیرش ميباشد.

  اندیشۀ مترقی انسانی و شفاف این است، در هرجا که جنبش آزادی خواهی بپاخاسته که  بقایای استعمار باشد، حمایت ازآن جایزمیباشد. در غير آن در نبود جنبش آزادیخواهانه بازی با این کلمات متناقض و زنگ زده که ما با پاکستان ادعای ارضی نداریم اما تعيين سرنوشت خلقهای پشتون و بلوچ را ميخواهيم، با کدام حق و صلاحيت؟ این کاملا مداخله در امور کشور دیگر بوده و ادعای مرتجعانه، شوينيستی و نارسايی حقوقی و سياسی ميباشد.

   نگاه من از تصویر کشور چنين است : در جنوب و جنوب شرق افغانستان مناسبات عقب ماندۀ قبيلوی و مالداری وجود داشت و دارد، مردم بيشتر پابند رسوم قبيلوی قرون وسطی ميباشند؛ شاهان و سرکارهای افغان (پشتون) ابدالی در دوونيم قرن زمامداری در رابطه به رشد قوم خود، در عرصه های گوناگون امتياز داده مساعدت کرده است. اما به سران قبایل غلجايی با دادن معاش مستمری و معافيت این قوم در جنوب از خدمت زیر بيرق و پرداخت ماليه به دولت استفاده کرده آنهارا از آشنايی باتمدن دور نگهداشته اند. البته پروژۀ ساکن سازی اقوام جنوب بنام ناقلين با توزیع زميِن و علفچر با فرامين شاهان و زمامداران وقت در شمال، شمالغرب و قسمت های مرکزی کشور که هدف اصلی از یک سو پراکنده ساختن آنها از محل بود و باش دايمی شان که سرکشی های هميشگی آنها کنترول شده بتواند و از سوی دیگر تحکيم پایه های حاکميت دولت مرکزی تک قومی، وارد کردن فشار و کنترول مردمان باشنده محلات بوده است که حسب دلخواه انجام یافت و اربابی محلات تصاحب گردید و تضاد ملی تشدید شد. این است، سياست ( تفرقه انداز و حکومت کن محافل حاکمه ی پشتون ) نه خلق زحمتکش آن که زمامداران با نيت سوء از خصوصيت سلحشوری آنها عليۀ اقوام دیگر بحيث ابزار فشار، سرکوب و پایۀ سیاسی و نظامی دولت استفادۀ ناجایز کرده اند.

   در شمال و غرب کشور فیوداليزم پير و رو به زوال و بعضأ مناسبات تازه وارد، جامعۀ سرمایه داری به نظرمی رسيد. محافل حاکمۀ تبارگرا با وارد ساختن فشار سياسی و اقتصادی زبان و فرهنگ فارسی دری پيشرفته و رايج در سراسر کشور را در سایۀ زبان عقب ماندۀ پشتوقرار داده به تنگنا می راند. کنون کرزی و برخی وزرای کابينه اش نيزعین سياست را دنبال ميکنند.

   در مرکز کشور که بيشتر ساحۀ هزاره نشين است، زمين کافی وجود نداشت که فيوداليزم  پا ميگرفت، هرآنچه زمينی وجود داشت عبدالرحمن خان مستبدترین پادشاه وقت به لشکر فاتح و سرکوبگر خود آنرا پاداش داد و صاحبان اصلی را بيرون راند، اقتصاد طبيعی بود، فقر، بيکاری، تعصب ملی و مذهبی بيداد ميکرد، مردم زحمتکش آن در پی کاریابی به شهرهای ديگر کشور ميرفتند. کابل پایتخت کشور که شهر مصرفی بود و از اطراف اکمال میشد.

 در چنين وضع روشنفکران چپ و راست و راست ميانه و بنياد گرای مذهيی و شوينيزم قبيله گرا بدون توجه به مشخصات و مناسبات مسلط جامعه، با اندیشۀ متضاد، شيوۀ تغيير و تحول پيشرفتۀ کشورهای منطقه را که زمينۀ تطبيقی نداشت، الگو قرار داده در گروه های مختلف سياسی رقيب متشکل به مبارزه برخاستند و طرفين «جنگ سرد» بخاطر نزدیک شدن به اهداف استراتيژیک خود، در حمایت گروه های یادشده قرار گرفتند و همچو ابزار از آنها استفاده نمودند. 

   چرخشهای خونين پيهم نظامی چنددهه ی اخير قرن بيستم و تاحال که قرن بيست و یک ميباشد با ویرانی و اشغال مکرر کشور و آوارگی مردم همراه بوده است و هنوز پایان تراژیدی معلوم نيست. دیده شد که در جنگهای ميان احزاب و گروه های مذهبی و غيرمذهبی متخاصم وجود «مسئلۀ ملی» نسبت به مسئلۀ «ایديولوژیک» بيشتر مؤثر و پررنگ بوده است و بحران کنونی ریشه در تأریخ و تأثير محوری در وضع موجود، دارد. محافل حاکمه و حاميان بين المللی شان از حقيقت اغماض نموده و برآن سرپوش میگذارند و با نيرنگ، تسجيل کردن زبان عقبماندۀ پشتو بحيث «لسان ملی افغانستان» در مرامنامه ی حزب افغان ملت و ترویج آن در دانشگاه، انديشۀ شوينيستان خدابيامرز محمدگل مومند، ریشتين، حبيبی و غلام محمد فرهاد با انگيزۀ فارسی ستيزی بوده که کرزی ها ميراث داری و به کمک خارجی ها تطبيق ميکنند.

   گفتن دارد، بعد از اینکه نام خراسان به افغانستان تعویض شد، اقوام و مليتهای باشندۀ آن سرکوب و تابع ساخته شده بودند، هویتشان در سایۀ سنگين قرار گرفته و اجبارأ به فراموشی سپرده شده بود. کنون بيداری حق خواهانۀ اقوام و مليتها توأم با سرکشی و آشفتگی در برابر تبعيض مشهود است، میخواهند با رفع تبعيض هویت ملی و تاریخ خود را در چارچوب کشور موجود، دوباره سازی نموده و در حیات ملی در همه امور با دیگران حقوق برابر داشته باشند، خواستی است برحق و دموکراتيک و انسانی. 

   قابل تذکر است که وضع اقتصادی، سياسی، فرهنگی ناجور و ویژگیهای تاريخی متفاوت مليتهای گوناگون که دارای زبان و مذاهب جداگانه هستند و از تعصب، تبعيض و نابرابری حقوقی در حیات ملی ناراض هستند، اگر بر اساس ارزشهای اعلاميۀ جهانی حقوق بشر راه حل خواستهای انسانی شأن بصورت واقعی بازتاب و درعمل جهات تطبيقی پيدا نکند وجود قوانين فریبنده و اجرای پروگرامهای پرزرق و برق ادبی بخصوص که التقاطی باشد بی تأثير بوده هيچ دردی را درمان نکرده و نميکند.

   در دهه های اخير قرن بيست احزاب چپ تازه پای وابسته به مسکو و پيکن نعرۀ مبارزۀ طبقاتی و پایان بيعدالتی و استثمار را در کشور، گرم سردادند. از جمله حلقۀ تبارگرای یک حزب بدون توجه بویژگی و مراحل تأریخی جامعه در هفت ثور با کودتای سرخ، پرش سوسياليستی انجام داد که با خصوصيات جامعۀ سنتی سازگاری نداشت، واکنش های زیاد را برانگِخت؛ خونریزی فراوان و فجایع دامنه دار بار آورد که عقب نشينی و نرمشهای بعدی موجب کاهش تنشها و ماجراها نگردید.

   کنون پاره های متعدد آن حزب فروپاشيده از همدیگر جدا و ناسازگار، باحسرت و رویای خودبينانۀ قدیم بخود حق داوری و صلاحيت رهبری انحصاری قایل اند و توجه ندارند که ذهنيت مردم تحت تأثير «جنگ سرد» و خونریزی فراوان بعداً یک قطبی شدن جهان که توازن قوا را برهم زد، در برابر نيروهای چپ و راست که میان هم درگیری داشتند، تغييریافته ولی ذهنيت یک تعداد رهبران و کادرهای سياست باز، دو طرف وابسته به خارج که همچو وسيلۀ استفادۀ قدرتهای بزرگ بودند، تغيير و تکامل نکرده است. بقول معروف انتظار دارند که مثل گذشته «دستی ازغيب برون آید و کاری بکند». یک تعدادی فرزندان نجيب وطن را که نياز به همبستگی و مبارزۀ برحق و عادلانه دارند، در گروهای مختلف بدنبال خود به گمراهی کشانده اند که جنبش ناتوان مانده است که بسود دوام حاکميت موجود و پاليسی خارجی ها ست. 

   قابل تذکر ميباشد که جهان سرمایه از آغاز دو دشمن داشت، ( کمونيزم و اسلام ). درمقابل اتحاد شوروی و دولت جانبدار آن در جنگ افغانستان از اسلام گراها و تندروان چپ بنام «جهاد» حمایت و استفاده نمود. زمانيکه شوروی فرو پاشيد، در نظر داشت که مجاهدین را از صحنه براند، در عوض از شوينيزم قبيله با رنگ مذهبی طالبی به آسيای ميانه پيشروی و در راستای استراتيژی دیرین خود بهره گيری کند که دوباره سازی خلافت اسلامی در جهان اسلام که اندیشه و ابتکار القاعده بود مطرح گردید که در ماهيت خود با منافع امریکا و رویای خاور ميانۀ بزرگ و توسعۀ نفوذ، در کشورهای اسلامی بويژه نفت خيز و بسياری باورهای سياسی، اقتصادی آنکشور در مخالفت قرار داشت. امریکا تلاش کرد که این حرکت را مهار کند که نشد. این تضاد کنش ها و واکنشهای درپی داشت و حادثۀ 11 سپتامبر از شمار آن است که بنام «تعقب تروریزم بين المللی» لشکرکشی به افغانستان صورت گرفت که رژیم بنيادگرای طالبی سرکوب و با تلفات زیاد از قدرت رانده شد و شوينيزم قبيلۀ افغان ملت، شاه مخلوع و اطرافيانش و با اشتراک چند مجاهد معامله گر و بشمول چند جاه طلب آرمان فروش که حامی طالبان بودند، بارنگ و ترفند سياسی دیگر از طریق کنفرانس «بن» در رژیم موجود به دوران آورده شد که تاحال ستيزه های خونبار در برابر آن جریان دارد.  

   قبل از حوادث یادشده و لشکرکشی به افغانستان مقامات امرِیکايی با بهانه تراشی فکر جستجوی راۀ سرنگونی رژیم دیکتاتوری صدام را به نفع اسرائیل در سر داشت. اما مستی حضور فاتحانۀ امریکا و انگليس در افغانستان طرح پروژۀ اشغال عراق را که با محاصرۀ نظامی ایران و کنترول مواد نفتی منطقه پيوند مستقيم داشت، و نيز بر کشورهای سوریه، آزادی خواهان فلسطين و خصوصأ رادیکال های مذهبی شرق ميانه اسباب فشار مستقيم ميشد، با شتاب زیاد انجام شد که نتائج آن بسیار بد و تلخ بمردم عراق و کشورهای منطقه و جهان اسلام ميباشد و ادعای دفاع از دموکراسی و حقوق بشر اشغال گران دروغ ثابت شد و عملکردهای انتحاری بمثابۀ واکنش عملی گردید و در افغانسان تأثير گذاشت و سرمشق شد و داد و گرفت قربانی را زیاد ساخت؛ هنوز واکنشهای خونين ادامه دارد. به قول معروف باد کا شتند؛ طوفان درو ميکنند.

   کنون کاهش جنگ در عراق مؤقت خواهد بود که در اقليم و اراضی مساعد افغانستان تشدید یافته و با تغيير موسم در افغانستان، جنگ در عراق دوباره تشدید خواهد شد.

  چنين است ویژه گيها و سيمای حقيقی کشور جنگزدۀ ما که درآن فرهنگ جامعه قرون وسطايی اقتصاد فيودالی و ماقبل فيودالی مسلط بوده و است که در جنگ آسيب دیده و سياست بيان مختصر و بازتاب آن است و نيز تضاد سياسی، نژادی و مذهبی خون آلود ریشه در تأریخ دارد و کنون در تقابل یکدیگر حضور دارند؛ کشور اشغال و دولت دست نشانده است، حامی امریکايی و متحدینش حضور سياسی و نظامی فعال دارند. حاکميت ملی وجود ندارد کشورهای همجوار و منطقه از وضع و توسعۀ جنگ نگرانند. واکنش ایديولوژیک بنِيادگرايی اسلامی با اعلام شعار جهاد و با عملکردهای انتحاری و جنگهای پراکندۀ خونبار، روبه افزایش بوده و تأثير ادعای ترورِیزم بين الملی تعریف ناشده را کمرنگ ساخته و راه پياده شدن دموکراسی امریکايی و پذیرش حضور نظامی خارجی ها ناهموار و بس پيچيده و خونبار بنظرمی رسد. گمانه زنيها این است که طولانی شدن تنشها به گونۀ دیگر به شکل گيری انقطاب مجدد جهانی و یا جنگ تمدنها منجر خواهدشد.

   توجه لازم است. دولتمردان افغانستان بيش از اینکه مظهر حق و عدالت، تقوی در خدمت وطن باشند؛ مخلوق سياست بيگانگان و ابزار قدرت در خدمت اهداف آنها بوده و عامل افزایش بحران و آشوبها و فساد ميباشند. در جامعۀ که رئيس، وزیر، قاضی، مفتی، مدیر و محتسب همه دارای تابيعت کشورهای خارجی و آلوده در فساد باشند، عدالت، انصاف و باور به آرمانهای وطن خواهانه وجود ندارد، در چنين نظام منافع ملی و حقوق انسان برباد شده و تراژیدی مرگ خون ادامه خواهد یافت و تروریزم بهرۀ بيشتر خواهد گرفت.    

   خاطرنشان میگردد کسانيکه با زور پول و اسلحۀ بيگانگان به شهرت ویا به قدرت رسيده و  بمردم تحميل شده ویا بعدأ تحميل شوند، آرمانفروش، فاقد درونمایه و گوهر انسانی شفاف و  برده منش ميباشند، به آزادی، دموکراسی و سرنوشت باشنده گان ميهن بیباک و بی باورند؛ دایم مورد ملا مت و نفرت تاریخ ميمانند.

   دربارۀ دموکراسی؛ دموکراسی کالای صادراتی و ایديولوژی خاص که با استبداد، دیکتاتوری، انحصار قدرت در دست شخص با باورهای برتری خواهی قومی و تبعيض در جامعۀ نامتجانس ملی و مذهبی همراه باشد، نيست. دموکراسی شفاف انعکاس رشد و انکشاف درجۀ تمدن باشنده گان و پيشرفت مناسبات اجتماعی و فضيلت انسانی است که ارادۀ آزاد مردم، تأمین عدالت همگانی، صيانت نفس انسان را با فرهنگ بالای مدیریت سیاسی بازتاب و تبلور دهد، ميباشد.

    از سده های پيشين بدینسو در بارۀ دموکراسی متفکرین، دانشمندان و داعيه داران در جهان به گونه های دلنشين، فراوان سخن گفته آثار و کارنامه های جالب آفریده اند. چنین اندیشه ها در حول و حوش خود، جوش و خروش بوجود آورد و رهنمود و دستاویز شد؛ جنبشهای تحول طلبانه و فریاد عدالت خواهانه را برضد اربابان مراکز قدرت و قشر انحصارگر برانگيخت. در جامعۀ  که وجود رشد مناسبات توليدی و فرهنگ پيشرفته تحول ميخواست، سیاست از مذهب جدا ساخته شد؛ تفکر جدید باوجود دشواریهای فراوان فرصت و زمينۀ اجرايی داشت که نتايج واژگونی اربابان قدرت و تغیير رژیم ها بسود، دموکراسی انجام یافته است. 

   در جامعۀ سنتی پر از تضاد ما ادعا و اجرای اندیشۀ جانبدار دموکراسی و تفکراحزاب چپ رقيب وابسته بخارج باشتاب و بدون توجه به حقایق تأریخی و در نبود رشد اقتصاد و فرهنگ و وجود  مذاهب گوناگون، مسئلۀ ملی و تأثير بدرفتاریهای سلطنتهای مستبد و متعصب تبارگرا زمينه نداشت که دچار مشکلات و جنگهای خونين گردیده و فجایع بار آورد. 

   مردمان آگاه حضور و دست اندازیهای خارجيهارا غرض آلود، تنش زا و ترفند سیاسی برای دستیابی به اهداف دیرین شان در پوشش«دفاع ازدموکراسی، حقوق بشر و تروریزم» بزیان انسان و کشورهای منطقه ميدانند و ستيزه های خونين کنونی را همراه با رنگ مذهبی درازمدت فرسایشی رو به توسعه بسوی شکل گيری انقطاب مجدد جهانی ميخوانند.

    بسياریها بروی تمایل تباری سلطنت سردار محمدظاهرخان، جمهوری سردارمحمد داوودخان و دولت دست نشاندۀ کرزی را حکومت قانونی و ملی ميشمارند. باید بدانند که تنها وجود قانون دليل دولت قانونی و دموکراتيک و ملی نیست. سلطنت ظاهرخان قبل از اعلام دموکراسی فریبنده اش استبدادی بود و بعد از آن دیکتاتوری. برای اینکه شاه در قانون اساسی فعال مایشأ و محور قدرت پيشبينی شده بود. همچنان سردارمحمد داودخان در قانون اساسی تمام صلاحِتهای پادشاه مخلوع را بحيث رئيس جمهور در چنگ خود انحصار کرده بود و کرزی براساس قانون اساسی از اسلافش بسيار پيشتر جهيده است و رژیمهای تک حزبی در همين منظره در شمار می آیند و اما رژیمهای مجاهدین خلاف حکم آیت، مؤمن برادر مؤمن است ميان شان صلح برقرار باشد، برسر تقسيم قدرت ميان خود سيلاب خون جاری و ویرانی زیاد و بسا بدرفتاریهای دیگر کردند و از مردم انتقام گرفتند که مردم مسلمان را مأیوس و وادر به مهاجرت ساختند. 

   حکومت قانونی و دموکراتيک به آن رژیمی اطلاق میشود که خواست و ارادۀ آزاد مردم، صيانت نفس و تساوی حقوق انسان در قانون مسجل گردد که ضمانت اجرایی کامل داشته باشد. یعنی که در همه امور قانون حکومت کند نه شخص، گروه حزب و قوم و قبيلۀ معين. حکومت ملی یعنی که مردم زعامت و محافل حاکمه را دور از هرگونه ترفند سياسی و اعمال زور و مداخلۀ خارجی به ارادۀ آزاد انتخاب کرده باشد، تاحال وجود چنين حکومت را تأریخ و مردم کشور ندِیده و گواهی نداده اند. به گونۀ مثال حکومت آلمان هيتلری قانونی بود ولی دموکراتيک نبود و همچنان دولتهای تک حزبی حمکران دیگر کشورها قانونی بوده اند. اما ملی و دموکراتيک بودنشان قابل بحث و مورد سوال است. 

   سخن به درازا کشيد، در زیر با بيان مطالب و پرسشهای که در گفتمانها مطرح و بحث انگيز است، فرجام ميدهم. انتظار دارم که هموطننان عزیز و آگاه سوال ها را برسی استادانه نموده منت گذارند.

 

1 ــ سخن فراوان گفته ميشود که کشور اشغال، کنفرانس محدود و غيرانتخابی (بن) باترکيب نيروهای راست تندرو و راست ميانه و شوينيزم قبيله نماینده گان شاه مخلوع و بعضأ اشخاص برده منش به شمول امریکايی های افغان تبار قبيله گرا برگزار شده است. اشتراک کننده گان صلاحيت نمایندگی مردم افغانستان را نداشتند. در کنفرانس نقش و روان فاتحانه و نظامیگرانۀ امریکا بر پایۀ شوينيزم قبيله مسلط بود که حاکميت دست نشانده تکيه گاه مردمی پيدا نکرد و تا حال همه اجراآت و پيامدهای کنفرانس از نگاه رياليزم حقوقی واجد جيهات مشروعيت لازم پذيرفته نشده است. آیا این گفتار و برداشت درست است یا نه؟

2 ــ حضور نظاميان خارجی و پایگاه سازی آنها در کشور با کدام ميثاق حقوقی دولت مشروع جایز پنداشته شده است که مسئلۀ«اشغال»را منتفی بسازد؟ 

3 ــ آیا در کشور ما حاکميت ملی وجود دارد؟ تعریف و استدلال بر اثبات آن چگونه است؟

4 ــ اگر دولت موجود ملی و واجد جهات مشروع حقوقی نيست، پس ادعای دموکراسی، تصویب قانون اساسی، انتخابات، دولتسازی بشمول پارلمان غير شفاف و همه معاهدات و اجراآت دولت حقوقأ بی اعتبار پنداشته نخواهد شد؟ 

5 ــ با توجه به موارد بالا آیا موجودیت 101 حزب سیاسی راجسترشده که بمقام و باورهای انسانی شان احترام بيان ميگردد. تاحال بجز آرایشگر دولت چه نقش سازنده و با نتيجه را در پيوند با منافع ملی و دموکراسی واقعی انجام داده اند؟ وجود اختلاف اصولی ميان احزاب و نيز با دولت با چه محتوای سازش ناپذیر مطرح است؟ آیا حضور و فعاليت احزاب در چتر دولت موجود بمعنی نمایش دموکرا تيک و مشروعيت بخشيدن آن نيست؟

6 ــ گفته ميشود، اگر احزاب یادشده به بلوغ سياسی رسيده باشند ویا در گرو سياسی نباشند، چرا تاحال نخواستند و یا نتوانستند بر پایۀ وجوه اشتراک که دارند؛ در یک پروگرام در جبهۀ متحدملی برای نجات وطن و انسان آن متحد شوند،آیا این چنين توجیه درست خواهد بود؟ 

7 ــ با توجه بویژه گیهای تأریخی کشور نظام پارلمانی مناسب و کارآتر نسبت به نظام ریاستی الگوی امریکایی پنداشته میشود، آیا این نگاه درست خواهد بود؟

8 ــ وجود مسئلۀ ملی که ریشۀ تأریخی دارد و در بحران موجود کشور تأثيرگذار است، برای رفع تبعيض و ایجاد وحدت ملی و تأمين تساوی حقوق ملیتها در حيات سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و پایان ستيزه ها ایجاد نظام فدرال را مناسب ميشمارند، آیا این نظر بجاست یا خير؟ و خطر نظام فدرال چيست که تعدادی مخالفت ميکنند؟ و چه راه دیگر برای حل مسئلۀ ملی وجود دارد؟

9 ــ داوریها چنين است که جهان یک قطبی بر نقش سازمان ملل متحد سایه گذاشته است. در این باره بمثابۀ قرینۀ قاطعه به نقش  ناکام، بنن سوان نماینده خاص سابق سرمنشی ملل متحد ولخضر ابراهيمی نماینده خاص سرمنشی بعدی آن سازمان در کنفرانس بن انگشت میگذارند که حضور کتلۀ عظيم روشنفکران را نادیده گرفت و باقوت نظامی امریکا کرزی بی کفایت را با گروه های گوناگون ناتوان و بدنام وابستۀ به خارج به قدرت رساند. چون رژیم جدید مشروع و مناسب بميان نيامد، از آغاز مشکل ساز بود، رادیکاليزم اسلامی و طالبان ازآن بهره گرفت. این برداشت درست است یا خير؟

10 ــ نتيجه گيری مشهود این است که کشورهای منطقه از حضور قوای نظامی خارجی بدون تعيين زمان و نبود معاهده ملی و بین المللی در افغانستان نگرانند، این حضور را در پوشش مبارزه باتروریزم تعقيب اهداف استراتيژیک دوران «جنگ سرد» ميدانند و با رژیم دست نشانده همکاری فعال ندارند. از جانب دیگر تروریزم بنام «جهاد» با نظاميان ناخوانده درگيری پراکندۀ خونين و عملکردهای انتحاری دارند که خصلت طولانی جنگ را نشان ميدهد. پس باید برای رفع نگرانی کشورهای منطقه و جلب حمایت نظامی آنها از جریان مبارزه با تروریزم و پایان جنگ  یک حکومت ملی مستقل مؤقت غيروابسته بميان آید و ارتقای نقش و استقلال عمل سازمان ملل متحد بگونۀ واقعی پذیرفته شود و کاملاً صلاحيت سوق و ادارۀ تمام نيروهای نظامی ضد تروریزم به شورای امنيت سازمان ملل بحيث حامی و سپر انسانی حکومت مؤقت سپرده شود. دراین صور انگيزۀ استفادۀ خشونتها بنام جهاد و عملکردهای انتحاری منتفی ميشود و نگرانی«کنفرانس شانگهای» و دیگران پایان می يابد و راه برای بازسازی و قانون سازی و دولت سازی مشروع و دمکراسی هموار خواهد شد، آیا چنين نظرعملی و مؤثرخواهد بود؟ و برای امریکا، انگليس و ناتو با توجه به اهداف دوران جنگ سرد قابل پذیرش است یا خير؟

11 ــ ميان لشکرکشی اتحاد شوروی وقت و لشکرکشی امریکا در افغانستان باتوجه به اهداف،    عملکردها و باورهای سياسی و مذهبی هردو کشور با «اسلام» چه تفاوت و تمایز ماهوی وجود دارد که مجاهدین در پاکستان در برابر یکی«جهاد» اعلام نمودند و در مقابل دیگر سکوت کرده اند، آیا سکوت شان معنی موافقه و مباح را نخواهد داشت؟ و کدام آن با اصول اسلام همآهنگ است؟

   آنجام سخن : در کشور ما کمبود زعامت ملی سرتأسری وجود دارد. ابراز احترام به شخصيت های موجود که همه قومی، محلی، گروهی، تنظيمی، حزبی و مذهبی شناخته شده هستند. در سرزمينيکه تبعيض نژادی، تضادملی، مذهبی و نابرابری درازمدت قومی در زندگی سياسی، اقتصادی و اجتماعی وجود داشته باشد، رژیم استبدادی ميباشد. زمامداران مستبد وجود سخصيتهای ملی را سبب زوال خود ميداند و تحمل دیدن ندارد و نمیگذارد که شخصيت های ملی سر بکشد، در قلمرو استبداد بسيار به ندرت از ميان انسانهای آن شخصيت برازندۀ بااعتبار ملی سرتاسری برميخيزد. با تأسف در کشور ما تحت تأثير دوام استبداد زعامت های ملی نابود شده و یا نروييده است ورنه حل مشکل آسان ميبود. وطن خواستن و داشتن وطن و حمایت صادقانه از انسان آن به ایثار ضرورت دارد. در چنين حالت راه علاج باید تبارگرايی و برتری خواهی قومی نژادی و خودمحوریهای حزبی و دگروه بازیهای آلوده با تعصب مذهبی و غيرمذهبی در راستای«انسان محوری»ترک شود و از مجموع گروها، سازمانها، احزاب تنظيمها در یک شورای رهبری با پروگرام مشترک برای آزادی، پایان جنگ، صلح پایدار و ایجاد دولت ملی غيرایده يولوژیک که به اصول و موازین دموکراسی، به آزادی عقيده، رعایت حق مساوی انسان و ارزشهای اعلاميۀ جهانی حقوق بشر باورمند باشند، متحد شوند. ازفراوردۀ آن جنبش نيرومند بپا خواهد خاست که از استقلال، آزادی، حيثيت و هویت کشور و مردم دفاع مؤثر و حراست نماید و راه رسيدن به وحدت ملی و پایان بحران را هموار و بازسازی وطن را آسان و ممکين ميسازد.

       

  منـابـع :

 

1 ــ تاجيکان، تأريخ قدِیم قرون وسطی و دورۀ نوین، جلد اول و دوم، تأليف باباجان غفوروف، فصل دوم، باب اول، از صفحۀ 97  الی 185 ، دولت هخامنشيها، باب دوم، مردمان آسيای وسطی، جلد اول و دوم، ص 333  الی 449،

2 ــ ایران و افغانستان از یگانگی تا تعيين مرزهای سياسی محمدعلی بهمنی قاجار مرکز اسناد و تأریخ دیپلماسی ص31 الی42 و نيز فصل دوم از ص 49 الی 69،

3 ــ نگاهی به تأریخ ادبيات ایران از روزگاران پيش از اسلام تا اوایل قرن هفتم صفحات 175،  176،   177 و   178،

4  ــ تأریخ در ترازو، اثر عبدالحسين زرین کوب، ص 270 ،

5 ــ تأریخ شاهنشاهی هخا منشی، 1. اومستد ترجمۀ دکترمحمدمقدم، صفحات 4 و 5 با نقشۀ شهرستانهای هخامنشيها،

6   استبدا،دموکراسی ونهضت ملی تاليف محمدعلی همایون کاتوزیان صفحات 28 ،29

7 افغانان جای فرهنگ.نژاد تأليف مونت استوارت الفنستون ترجمۀمحمدآصف فکرت صفحات

104،105،155، 156 ،157 ،الی169

8  تأریخ سياسی افغانستان تأليف سيدمهدی فرخ صفحات60 الی66

9  افغانستان درمسيرتأریخ تاليف ميرغلامحمد غبار انتشارات جمهوری صفحات 9، 32،38،

و79 و83 و91و   309و 310 و400 و469 و486 و489 و596 و600 و643 و666 وتا692 و728و774 قرارداد18 آگست 1919.

10 افغانستان درپنج قرن اخيرتالِيف مرمحمدصدیق فرهنگ جلداول صفحۀ 17 تا26 و34 تا41 جلد دوم ص389 تا427

11 رشدفیوداليزم وتشکل دولت افغانها تأليف پرفيسورميخایلویچ ریسنرترجمۀ سعيداحمد آزا د منش.

12 مقام تاجيکان درتأریخ افغانستان تأليف حق نظرنظروف ازص48 تا62 وباب سوم ص249 استبداد فيودالی وباب چهارم استبداد کبير

13_ 11سپتامبر چرا راه را برای هواپيمایان بازگذاشتند ص 95 تا115 اثرپترفرانسن ترجمۀ یاشار آدی بادتمش اسم مترجم مستعاراست.

14  افغانستان درمسيرتاریخ جلد دوم اثر غبار ازص60 الی 192

15 تأریخ تحليلی افغانستان تأليف وترجمۀ عبدالحميد محتاط ازص 143الی188

 

 


بالا
 
بازگشت