« افغانستان در چنگال مافیائی از فال گیران  چپا ؤلگر !! »

چگونه یک دموکراسی به شبه دموکراسی تبدیل میشود  !؟

 

 محمد امین (فروتن)

بسیاری بر این باور اند که موضع علمی یا فلسفی    راستین ، نسبت به سیاست و فهم ژرفتر حیات  اجتماعی  به  طور   کلی، باید بر پایه مراقبه و مشاهده و تعبیر تاریخ بشر استوار  باشد .

 فرد عادی صحنه زندگی خویش و تجربه های شخصی و تلاشهای کوچک . ناچیز خود را از مسلمات میشمارد .  اما گفته   میشود که دانشمند علوم اجتماعی یا فلیسوف اجتماعی   باید  به امور

 از سطح بالاتری بنگرد . او آدمی را مهره  یا  آلتی  بیمقدار  در رشد و تحؤل کلی بشر میبیند و در میابد که بازیگران براستیو  پر  اهمیت در صحنه تاریخ ، یا ملتهای  بزرگ و   رهبران  بزرگ آنها هستند یا شاید طبقات بزرگ و اندیشه  های بزرگ

 

                                                  کارل پوپر

            در « جامعه باز و دشمنان آن »

در این روزها با یک  خوشبینی ساده لوحانه و« فال گیرانه ای !! » سیاسی و در مواجهه با بحران افغانستان بویژه با توجه به انتخابات ریاست جمهوری افغانستان که قرار است  در سال ۲۰۰۹ میلادی برگزار گردند ،  سخنان زیادی گفته شده و مطالب فراوانی نوشته شده است اما بسیاری از طرح ها و برنامه های که بخاطر رفع بحران جامعه ما از سوی  شخصیت ها و نخبه گان جامعه ، همچنان کانون های گوناگونی از فعالان سیاسی و جامعه شناسان وکارشناسان علوم اجتماعی و« گروه های نامدار» و« نیمه نامدار» در جامعه و کشور افغانستان  مطرح میگردند با دلائیل واضیح و روشنی نه تنها درد های از مردم ستمدیده  ما را ، مد ا وا نه می سازند  ، بلکه به تنا سب و میزان ابعاد وجنبه های تخنیکی برنامه های یاد شده  ، بحران فاجعه آمیزی را  که دآمن مردم  ما راگرفته است پیچیده میسازند  .  نکته ء مهمتر اینکه اکثر یت برنامه های ارائیه شده ای ازین دست،  روح و روان فرهنگ تاریخی  جامعه ء عقب مانده ء ما را به نمائیش می گذ ارند ، ازهمین جا ست که بزرگترین پهلوانان عرصه ء سیاست در کشور ما  هرچه زور می زنند به جائی نه میرسند ! نخستین پرسشی که پاسخ مندرج درتمامی  برنامه های پیشنهادی ازسوی  افراد و فعالان سیاسی حتی کارشناسان و آگاهان امور به ملاحظه میرسد واین گونه پاسخ ها  نه تنها از لحاظ تاریخی درتمامی  جوامع عقب مانده بشری بویژه افغانستان از اهمیت و اعتبار خاصی برخورداربوده  اند بلکه آن را سنگ تمام دانسته  و کاشفان این تیوری را با القاب بزرگی چون نا جیان ملت ها ،  علامه ها و فلیسوف ها ی  قرن حاضر مفتخر ساخته اند .

 مردم و ملت ما به نهاد ها و قدرت قانون برای سازماندهی و نظارت بر قدرت ، باور داشتند و مطمئین بودند و هنوز هم باور دارند  که بهترین وسیله برای تنظیم و رهبریی جامعه ما بالخصوص آنگاهی که غبار باروت کینه ها  و آتش نفرتها و خونریزیها هنوز هم از ویرانه های آغشته به خون کشورما  بر میخیزند تأ سیس و نهادینه ساختن قانون ، جامعه مدنی و دموکراسی  است . وبرای تحقق  این فرآیند اجتماعی  مناسب ترین راه را زمینه سازی برای  حاکمیت نخبه گان برخاسته از صورت و سیرت تاریخی و فرهنگی  یک جامعه ء  عشائری و قبیلوی می دانند  و هنوز هم روی این پروژه ء کلاسیک زعامت  حساب میکنند . ! اما با بسیار آسانی در میابیم که در مقام وارثان عصر روشنگری و تکنولوژی نوین ارتباطات که بر تمامی قلمرو حیات بشر ی سایه افگنده است دچار یک مغا لطه اساسی شده ایم . زیرا ما در قرنی زند گی میکنیم که کلی نگری ، تخیلات ذهنی ، پرداختن به مسا ئل غیر طبیعی و غیر عینی و اصولأ برخاسته از  بسترتخیلی و  ذهنی  را مردود اعلام کرده است . وما به عنوان کسانی که مسؤلیت تاریخی نسبت به توده های مردم داریم  فراموش کرده ایم که درعصرما حتی  نخبه گان و پیشوایان اصیل و نامدار ملت ها نیز نه میتوانند به تنهائی خود رهبرئی ملتها را بر عهده بگیرند . شگفت انگیز است ، انسانی  که در گردابی از فاجعه خونین و بحران زأ غوطه ورشده  است  و به فکرنجات  ملت آواره  و نسل عصیا نگر کنونی است ، چگونه در اوج دگرگونی های اجتماعی و تحؤلات روز افزون علمی  به فکر همان نسخه ای می افتد که در مسیر حیات طبیعی و ساده بشرقدیم  برای نجات بشر مفید و مثمر تلقی می گردید .؟ هر چند « ماکس وبر » جامعه شناس معروف آلمانی به مثابه ء بنیانگذارو ناشر تیورئی « رهبری كاریزماتیك » یا« Carismathic»  که    از ادبیات مسیحی  وارد فرهنگ و ادبیات  جوامع انسانی  ساخته  است  و پس  از« آقای ماکس وبر» تقریبأ تمامی تحلیل گرانی که در دوره ء  رنسانس راجع به مسا ئل علمی و فلسفی ابراز نظر می کردند به نوعی به مسأ له « رهبری كاریزماتیك » «  Carismathic leader Ship »  پرداخته اند . جالب است که انگیزه ای عمده ای که  « آقای ماکس وبر» برمبنای آن این تیوری را مطرح کرد درست انگیزه ای بوده است که همین اکنون به عنوان تنها عامل عقب مانده گی و ضعف رژیم حاکم از سوی اکثریتی از  منتقدین و کارشناسان مسائل افغانستان و منطقه بیان میگردد. « ماکس وبر» از منتقدان سرسخت نظام بورو کراتیک حاکم بر جامعه بود که تنها راه نجات مردم   را در  اداره جامعه توسط نخبه گان می دید ؛ البته « ماکس وبر»،  سقوط نخبه گان و رهبرئی « کاریزما ی » جامعه را در گردابی از فساد و غرائز  قدرت خواهی  از نظر نیا نداخته بود . بنابر تحلیل  « ماکس وبر » از آنجائیکه شخصیت های « کاریز ما » ا غلب افراد  بلند پروازی اند و علیه سنت ها و وضعیت موجود سخن میگویند و بدین سان توده های از مردم را با خود همراهی میکنند ، جهت نگهداشت این  روحیه مردم پسند ،  بصورت مستمر نیاز به پالا ئیش و باز سازی روحی و شخصیتی  دارند ؛ در غیر آن نخبه گان  بصورت ناگهانی و بی رحمانه در گردابی از غریزه های قدرت خواهی و شهرت طلبی افول خواهند کرد ، در عصر حاضر نیز درست مانند شرائط تاریخی و اجتماعی ای  که « ما کس وبر » در آن زندگی میکرد  اکثر طراحان نقشه های حل بحران در جامعه افغانی را در حاکمیت نخبه گان وپیشوایان قومی و شهزاده گان بومی  می بینند و به باور این گروهی از کارشناسان امور سیاسی  اگر کاربه اهل کار سپرده شود و اصل « نخبه سالاری »   «  Carismathic leader Ship »  در گزینش های کادر دولتی و بوروکرا تیک  رعایت شود ، بدون شک که جامعه و مردم افغانستان از این همه مصیبت ها و بد بختی ها نجات خواهند یافت !!

 من در قضا وت هایم نسبت به تاریخ پر از فراز و نشیب افغانستان بویژه بحرانات کنونی که مردم ما را احاطه کرده اند ،  به این باورم که نه میتوان بدون دریافت  معا دلات و فورمولبندی های تاریخی و فرهنگی مردم افغانستان با   فقر ، گرسنه گی ، بیسوادی و ملیون ها درد وآلام  دیگری در جامعه به مقابله پرداخت . که این فریاد  از همان آغاز تاریخ توسط پیامبران و برگزیده گان الهی به عنوان رسالت بزرگ تاریخی و اجتماعی ازحنجره ی  زمان بلند شده است،

« تمنا میکنم برای اینکه سؤ تفاهم نه شود خواننده ی ارجمند خوب دقت فرمأ یند ،» پیامبرانی بوده اند که در هر مرحله ای و در میان هر جامعه ای ، بشریت را از وحشی گری تا مرحله ای از تمدن و تفکر و خود آگاهی رسانده اند و انسان معاصر در مرحله ای از تعقل و خود آگاهی خود میتواند بر اساس همان مکتب وهمان مبنای پرورشی ای که در طول تاریخ داشته و بروی همان خیابانی که تا اکنون هدایت و رهنمائی شده است ، به تشخیص عقل  جمعی و در چهار چوبهای یک  سیستم جمعی ، بی نیاز از« نخبه سالاری »  «   Carismathic leader Ship   » که با هزاران تأ سف در زمان کنونی  برپرتگاه بیم از سقوط در استبداد تاریخی ،  قرار دارد ، راهش را بر گزیند و خود تکامل آینده اش را تعهد کند .

 بنا براین در تصویر چنین حرکت جمعی همراه با برنامه های  روشن عملی است که روشنفکرو مؤرخ و جامعه شناس  این روز گار نسخه ای برای بهبود یک جامعه بیمار و بحرانی تشخیص و تجویز میکنند ؛ به هرصورت  آنچه مهم و بی نهایت قابل بررسی و مطالعه میباشد این است که هر مؤرخ متعهد  و روشنفکررسالتمند به این اصل ارزش فراوانی قائل است که چگونه انسان را و جامعه و زندگی را   باید شناخت . ، و در راه شناخت و فهم ذات و فطرت و جوهر او باید تلاش کرد و فهمید که هویت و طبیعت این  جامعه بحران زده چیست ؟

لهذا  از مباحثی که به آن  اشاره گردید چنین نتیجه میگیریم که به هیچ وجه نباید فرآیند رهبری جامعه به اساس خرد و عقلانیت جمعی را به بهانه جویی های گوناگون و موهوم در پاهای« نخبه سالاری مطلق !!» ذبح نمود و همچنان ارزشهای والای انسانی و دینی   که در رهبریی « نخبه گان و رهبران معنوی  » جامعه  نهفته است  و محصول سالها تجارب و اندوخته های اجتماعی و سیاسی زعمای قوم  به شمار می آیند به دلائیل میان تهی  و منطق « بنی اسرایئلی » نا دیده گرفت و از آن عبور کرد .! من به عنوان یک دانشجوی کوچک و به مثابه یک شهروند عادی این جامعه  اکیدأ باوردارم که دانش تاریخی و اندوخته های علمی رهبران و نخبه گان که در علم جامعه شناسی بنام رهبران « کاریز ماتیک » نیز یاد میشوند ، در مسیر و منحنی حرکت تمدن بشری که نسل به نسل و سینه به سینه نزد بشریت  به میراث مانده اند ،  نه تنها از عادات ، سنن  و فرهنگ تاریخی ملت ها الهام  گرفته است  بلکه الگوهای از یک زندگی پر بارعلمی  را نیز  بجا گذشته اند و این سلسله تاریخی از « آدم » تا«خاتم » دوام دارند  که نه میتوان با اتکأ و نهادینه سازیی  سیستم های خشک و منجمد در کالبد ملتها و جوامع انسانی آنرا بدست آورد .

با توجه به رویکرد های مذکور چنین پندا شته میشود   که در راه پیشرفت و رهبرئی جوامع عقب مانده بویژه کشور های پس از جنگ  نباید تنها  بر یک اسلوب زعامت و مدیریت جامعه  اتکأ صورت گیرد بلکه در پهلوی نظریه نهادینه سازیی قانون و ساختار حقوقی و سیاسی در یک جامعه باید اصل استفاده از نفوذ تاریخی وعلمی  نخبه گان و رهبران « کاریزماتیک » ملتها که در مسیر حیات شان بسی از تجربه های ارزشمندی را کسب کرده اند ،  نیز در نظر گرفته شود . اما در عین حال بازگشت به حاکمیت قاطع « نخبه گان » با ساختار های بزرگ و پیچیده جامعه امروز افغانستان در تعارض است . زیرا مقتضای شرائط زندگی  پیچیده امروزی  این است که نباید در فرایند رهبریی جامعه بشری بویژه  جامعه افغانی پس از جنگ  بجای اهمیت دادن به قواعد و شاخص ها به شخصیت ها آرجی قائل شد !  

اکنون   پرسش ا صلی  بحث مانرا که یکی از برجسته ترین بخش های این مقاله را تشکیل میدهد مورد کنکاش وارزیابی  عمیق  قرار می دهیم  .

 طبیعی است علل زوال و انقراض «دموکراسی حقیقی » که با دریغ فراوان آرام ، آرام در بستر جامعه سنتی و عقب مانده افغانستان به یک مکانیزم مصنوعی و شبه دموکراسی تبدیل می شود باید در رأس ارزیابی های مان با شد . چنانچه قبلأ نیز در نوشته هایم به نقش انسان در جامعه و تاریخ به عنوان یک « علت » در مسیر زمان و جامعه ، سازنده تاریخ و خویشتن خویش معرفی کرده ام

« انسان » در مسیر تاریخ و درتغییر نظام اجتماعی خویش نقش دارد وقتی از « انسان » صحبت می گردد نه باید به اسکلیت بیولوژیکی وجود اش توجه کرد و آنرا در محاسبات و تحلیل های جامعه شناختی و انسان شناسی  مان دخیل ساخت ، بلکه اعتقاد به آگاهی و اراده انسان است و تلقی آن به عنوان یک علت در مسیر جبر علمی تاریخ و تحولات اجتماعی ، که خود بیان  یک دموکراسی حقیقی نیزدانسته می شود مورد بحث ما است ، همان رابطه ای که میان انسان و هستی نیز مشاهده می گردد ؛ در این گونه  تلقی و چنین نگرش علمی « انسان » زائیده ی " روابط اجتماعی " و یا علل و روابط دیگر ی نیست ؛ بلکه او میتواند به کمک "  خرد"  و "  آگاهی "  از تمامی اینگونه مناسبات و روابط شرک آلود خود را آزاد سازد . و با آگاهی و اراده و فطرت خود خویشتن را به بلند ترین درجات جامعه و زمان برسانند ؛ در تصویر این نگاه مان نسبت به  « انسان » و مسؤلیت های وی در تاریخ و جامعه است که انسان به مثابه عنصر مهم روند دموکراسی در جامعه و تاریخ  شناخته میشود ، بازهم تأ کید میکنم وقتی از انسان صحبت میکنیم ، هدف ما  همان موجود آگاه و خرد مندی است که آگاها نه  و عالمانه در متن تحؤلات اجتماعی وتاریخی قرارمیگیرند و با حرکت عالمانه خود بزرگترین دیگر گونی ها را در تاریخ و جوامع بشری  ایجاد میکنند . بنا براین هیچگاه موجودات بیماری که خودشانرا آنچنان که واقیعت و حقیقت دارند حس نه میکنند و نه میتوانند برجریان تاریخ تأ ثیرافگنند و در تحؤلات سیاسی و اجتماعی جوامع بشری از ایفای اندکترین نقشی عاجز اند ، در کتگوریی سازندگان تاریخ به حساب آورد .شگفت انگیز است ، همین کتله های بزرگی از« انسان نماهای » منجمد و یخ زده ء که با کوچکترین نوری از شهرت و ثروت آب می شوند و بیخود ، درعصری که نامدارترین چهره های سیاسی و فرهنگی  ملت ها و جوامع جهان سوم منجمله افغانستان گروگانان بی درد وسر  و بی زحمت « پول» و « سرمایه »  شده اند سرنوشت مفاهیم بزرگی چون « انسان » و «دموکراسی » که محور تمامی معرفت های فلسفی و تاریخی پنداشته میشوند چگونه خواهند بود ؟ طبیعی است که این کتله های بزرگی  از انسان نماهای یخ زده و منجمد در زیر سایه بان تاریک و پینه خورده ای بنام «دموکراسی!» و« بازارآزاد!» به کمترین قیمتی وبا بزرگترین کیمیتی معامله میشوند ! لهذا از مدت زیادی بدینسو  که نه تنها قدرت اندیشیدن از جامعه ما گرفته شده است ، بلکه  کسانی  نیز که باید این قدرت اندیشیدن را به ملت ما منتقل کنند در نشه ای از« قدرت مصنوعی» و «غریزه شهرت طلبی »و «ثروت خواهی » از«خود بی خود »شده اند !! ،

 از همین جهت است که ملت ما هرچند ایمان دارد ، اندیشه ندارد و بدون تردید ایمان بدون اندیشیدن به مثابه ء یک تعصب کور اظهار وجود میکند . چنین است که جامعه ما بویژه قشر روشنفکر این سرزمین باید به فکر اندیشیدن باشد تا هرچه می شنود و می بیند و در محیط اش واقع می گردند ،  بتواند اعتراض ، سوال ، نقد و ارزیابی خوب و بد کند و توانمندیی پرسیدن و نقد کردن و نقد پذیرفتن را پیدا کنند . به قول ولتر Voltaire فلیسوف نامدار فرانسه که میگفت ،« وقتی ملتی به تفکرو اندیشیدن آغاز کرد ، هیچ قدرتی پیروزیی  او را نه میتواند سد کند .»

اکنون تمامی کسانی که بنام آزادی و رستگاریی انسان مظلوم این سرزمین کمر همت بسته است  و در راه خدمت به توده های مؤمن افغانستان قصد کرده اند   تا در چهارچوب« سیستم مافیائی حاضر» منبر بلند ترین مقام کشور یعنی ریاست جمهوری اسلامی افغانستان را بصورت« دموکراتیک !!» از آن خود کنند باید به این پرسش اساسی که سرنوشت تاریخی مردم افغانستان به آن وابسته است پاسخ  گویند که در شرائط حاضر و کنونی تکلیف توده های ستمدیده افغانستان در قبال این حقیقت که ازنخستین لحظات  انعقاد کنفرانس « بن » شاهد ان خاموش قتل عام بهترین و مظلوم ترین فرصت های بودند که برای نجات و آبادیی افغانستان بدست زمامداران این مرزوبوم قرار گرفته بودند ، چیست ؟ البته نباید پاسخ های« قالبی » و « ترو تمیز» و « بسته بندی شده » و « وارداتی » را بنام جواب این پرسش بگیرند  ، زیرا مردم ما میدانند که نظام  مافیائی و حاکم بر مقدرات و سرنوشت مردم افغانستان همیشه تلاش میکنند تا در راستای تولیدات و مصنوعات مافیائی خود پاسخ های سربسته و سر غوچ در زمینه استقلال و هویت ملی  مردم ما را نیز یکجا با دیگر کالا ها تولید و به کشور ما صادر کنند تا شبه زمامداران این کشور به اسم جواب مسأ له هویت و استقلال وبه عنوان  یک لقمه ای کاملأ ساخته شده و پخته شده به دهن مردم ما بدهند ؛ بدون شک اینگونه معامله علامت این است که در جامعه فقیر ما اندیشه وجود ندارد و نسل حاضر به شمول عاشقان سینه چاک قدرت و شهرت مصرف کننده ء عاجز و تسلیم شده ء کالاهای فکری هستند که در کارخانه های مافیای جهانی  حاکم بر سرنوشت مردم ما تولید می شوند ومتأ سفانه خود شان هرگز کوچکترین دخالت در عقیده و ایمان شان نداشته است .  

                                                                 یا هو

                                                            ۲۹ جون ۲۰۰۸

 

                                                                   

 


بالا
 
بازگشت