حاکمیت با کفر میماند ولی با ظلم نه    .                                             

  « حضرت علی (رض) »

»  وقتی حقیقت آزاد نباشد آزادی واقعی ممکن نخواهد بود  

 »  ژاکپره ور  ،  دانشمند فرانسوی«   «

 

 

 محمد امین (فروتن)

 

بر داشت ها ی از  آخرین مسافرتم به افغانستان عزیز  !

 

خند هء  تلخ من از گریه غم انگیز تر است

کارم از گریه گذشته است که بدان می خندم

         

                                   « دموکراسی مستعجل و داوری تاریخ ! »

                                 در کشوری که عدالت تعطیل است  !!                      

 

 قسمت سوم :       

 

 

قبلأ طی یادداشتی نوشته بودم که چگونه بلند رتبه ترین ارکان مافیائی حاکم بر سرنوشت جامعه ما وقتی دست آورد های شش ، هفت سا ل گذشته را با آب و تاب می شمارند ؛ از وجود صد ها نسخه  روزنامه و مجله همچنان دهها شبکه رادیوئی و  تلویزیونی ۲۴ ساعته ، از بلند رفتن چندین برابر  سطح صحی (بهداشتی ) مردم نسبت به رژیم طالبان ، حضور میلیون ها جوان و کودک در مکاتب و مدارس تعلیمی و تربیتی با افتخار یاد آوری می فرمایند . نه باید از یاد بُرد که اولأ بحث ما بر سر کیفیت ها است نه بر سر کمیت ها ؛ و نه  باید تنها تیراژو عناوین بلند  روزنامه ها ، وجود چندین دهه شبکه های تلویزیونی جدید التأسیس ، بلند رفتن کاذبانه و مصنوعی وضعیت صحی  مردم و رفتن میلیون ها کودک به مکاتب و مدارس و مکاتب را مائده ها ی زمینی و از برکات« نظام جدید مافیائی» دانیست ! اما چرا باید  با خود مان تعارف داشته باشیم ، علت  اصلی این گونه پیشرفت کاذب چنان آشکار است که بی هیچ تردیدی اگر آن همه ملیارد ها دالر صدقات و خیراتی که با اضافه فُر صت ها ی طلائی  که پس از تشکیل کنفرانس « بن » و ایجاد حکومت موقت در افغانستان از دست داده ایم با یک محاسبه ابتد ائی هم در نظر گرفته شود این کمک ها و سرازیر شدن گروهی از« راه بلدانی» که فقط  دارای شناسنامه ها وبه ظاهر هویت افغانی ! اند، منبع اصلی چنین پیشرفت مصنوعی محسوب میشوند.  اکنون به افغانستان ، سرزمین درد ها و زخم ها باز گردیم و رشته ءداستان خود را از آنجا که رها شده است دنبال کنیم ، اما پیش ازاین که به آن بخشی از برداشت هایم از مسافرت به افغانستان که قبلآ آغاز کرده ایم و نا تمام مانده اند بپر دازم ، باید با کمال عذرخواهی از تک تکی  خواننده گان ارجمند این یادداشت به عرض برسانم که به دلیل ؤقوع سریع السیر حوادث در جامعه ما شاید نتوانم تمامی برداشت هایم را ازآخرین  مسافرت به افغانستان در همین سلسله ادامه دهم . بطور خلاصه آنچه که از زندگی ام از مسافرت هایم ، بویژه از آخرین مسافرتم  به کابل  دریافته ام این است که مردم درد دیده افغانستان تمامی تلاش شان و دلهره ء شان این سوال است که راه کدام است ؟ و  چگونه با ید حرکت کرد ؟ تا حالت رکود و عقب ما ندگی و انحطاط معنوی وفکری اش را تبدیل به یک حالت سازندگی و حالت خلقیت معنوی و فکری و اجتماعی سازند !! و میدانند که بزرگترین پیشوای معنوی خود برای بدست آوردن استقلال و شخصیت ملی خودش ، دشمنی است که استقلال و هویت ملی اش را در بدل « چند  رتبه و چند مقام » از او گرفته است . بنا براین آگاهی این ملت بر اینکه نظام مافیائی حاکم کنونی چگونه از  تمامی منابع فرهنگی ، معنوی و اقتصادی محروم شان کرده است و نسبت به  ذخائر بزرگ و عظیم معنویت و اخلاق و اندیشه بیگا نه ساخته است ؟

عجیب و در عین حال سخت  تأ سف انگیز است که ما اسلوب ها ، روش ها و فورمول های کشور ها و جوامعی را که با ما در یک حوزه ء مشترک تمدنی زندگی کرده اند و دارای محیط ، تاریخ ووضع موجود  مشابه با ما بوده اند و اکنون نیز دارای« درد های» شبیه به« درد های» جامعه ما اند ، فرا نگرفتیم و به جای آن ها ، قالب های از قبل آماده کرده شده ای که از سوی سازنده گان آن به اندازه ء

«  قد و اندام » دیگر جوامع ساخته شده و در « ویترین های » متعفن شان به نمائیش گذشته  اند بکار گرفتیم !! به قول" عمرمولود " یکی از بزرگترین اندیشمندان آفریقا برای نوکر ساختن و رام کردن و برای حصول اطمینان از وفاداری یک «زیر دست» با ید وی را فا قد شخصیت و هویت  ساخت ، زیرا وقتی که« زیردست » شخصیت داشته باشد نه میتواند زیر دست خوبی باشد !! و برای اینکه یک فرد و یا ملت مفتخر بر تمدن و فرهنگ پر بارخود ،  خوب اطاعت کند و گوش شنوا داشته باشد ، در گام نخسُت باید احساس « انسان بودن » را از او گرفته شود و یا هم حد اقل پیکره ای نیمه جان آن احساس  تضعیف گردد ؛ من به چشم خودم دیدم و باگوشهایم شنیدم و با قلب پُر تپِش ام احساس کردم که چگونه هویت تاریخی وعزت ملی مردم افغانستان از بد نه ای مستحکم وحدت ملی در طوفان هؤلناک نظام خونین سرمایه داریی  حاکم « مافیا ئی » همچون فواره های خون بزمین میریزند . ! زیرا صاحبان شرکت های نفتی بین المللی و شُرکأ و« راه بلدان  بومی» شان  بیش و پیش از هر نیروی  دیگر بخوبی میدانند و با گوشت و پوست خویش حِس  میکنند  که هرگاه ملت و مردم  افغانستان احساس کنند که دارای هویت و شخصیت انسانی و ملی اند ، هیچگونه امکان ندارد که در برابر لقمه های مادی و معنوی که سرمایه داریی معاصر  مافیائی جلو شان می اندازند ، این همه « د ُم » بجنباند . ومتحمل یک تحقیررسوای  تاریخی  گردد !!

شگفت انگیز و بسیار جالب است که برخی از تیوری پردازان نظام مافیائی حاکم کنونی سعی میکنند تا رابطه ء مردم وملت واحد و بزرگ افغان با مافیائی سرمایه داری حاکم را« دیالکتیکی» « علمی !! »و نهایت ضروری ثابت سازند ،  و برای اثبات این فرضیه ء کاذبانه و مشکوک  سیاسی وامنیتی  نیز متوصل به تیوری های آن عده دانشمندانی میگردند که در علوم  تاریخ ،جامعه شناسی وغیره رشته های زندگی  دارای مدارک و سوابق  نامدارعلمی و فلسفی اند .از جمله این دانشمندان نامدار سوردل افریقائی الاصل  است که به اعتقاد وی  استعمار گران وقتی بخواهند  ملت ها رااسیر، تحقیر  و در دام خویش در آورند از « دیالکتیک بچه » استفاده میکنند ، چنانچه بچه را  وقتی که  مادرش می‌زند, دعوا و تهدیدش می‌کند ناراحت است .  و برای‌ اینکه از حمله مادر در امان بماند, به خود مادر پناه می‌برد., این دیالکتیک سوردل است که نژاد و نظام  حاکم , برای اینکه قوم و ملت یا ادمی را به زیر مهمیز قدرت و تسلط خودش بکشد تحقیر اش می‌کند و به قدری مذهبش را , ایمانش را , آداب اش را, فکر‌اش را, شخصیت‌هایش را, گذشته‌اش را همه‌چیز اش را تحقیر می‌کند که او برای اینکه از مسیر هایی که بوسیله انها تحقیر می‌شود, فرار می‌کند به دامن خود او پناه می‌برد !! چنانچه به ؤضوح می بینیم بچه ای که  به وسیله مادر تحقیر شده است و در اوج مقاؤمت در برابر این اهانت بزرگی که در حق وی صورت گرفته است  بازهم به دامن مادریعنی همین  نظام سرمایه داریی حاکم  پناه میبرد . بنأ می بینیم که چگونه اکثریت نیروها و کسانی که لوای اعتراض و انتقاد در برابر نظام حاکم مافیائی کنونی را در دست گرفته اند ، به مقتضای  این تیورئی آراسته با استدلالات به ظاهر معقول و  «  شبه علمی » نا خود آگاه در دامن همین مافیأ ی حاکم سیاسی و اقتصادی  اُفتیده اند !!

 تراژیدی ترین و غم انگیز ترین  صحنه در چنین  مسیر خونین تاریخ  آنجا و آنگاه است که  همین گروهی از منتقدان و به قول خود شان  «  تنها اُپوزسیون  رسمی و قانونی  نظام حاکم !!» با در دامن اُفتیدن مافیأ ی حاکم به چنین فاجعه پلید جاهلی که نظیر آن تنها در تاریخ قرون وسطی جامعه بشری وجود داشته است  جنبه ء « علمی » ، « فزیولوژیک » ، و « فلسفی » می دهند . جالب است که این   گروهی از« تیوری پردازان و « روشنفکران بزمی!! » جامعه ما  که با کارت«تنها  اُپوزسیون رسمی نظام!! » به بازی پرداخته اند تمامی  اندیشه ها و انتقادات « برحق و ناحق» شانرا با مسخ و کاپی کردن تجارب و اندوخته های دیگر کشور ها و جوامع بویژه از دنیای غربی و آنهم از جنس نظام   پیشرفته ء سرمایه داری مبتنی بر« لبرال دموکراسی » ی که از لحاظ شرائط اجتماعی ، تاریخی و اقتصادی  با کشور ما افغانستان هیچگونه سنخیت و تشابهی ندارند و تنها با مطالعه  نوشتار ها و آثار دانشمندان و فلاسفه ای از آن سرزمین ها به مقتضای منافع شخصی ،  گروهی و قبیلوی خویش آنرا مناسب حال جامعه درد دیده ما نیز می پندارند بیان میکنند . از سوی دیگر همین «اُ پوزسیون رسمی » و قانونی نظام حا کم در برجسته ساختن و اظهار کردن کوتاهی ها و نا راسا ئی ها ی مافیائ حاکم بر افغانستان از هیچگونه تلاش مضائیقه  نمی کند و سعی دارند تا  کوچکترین خطای حاکمان را بزرگتر نشان دهند و همیشه با ادامه  چنین وضعیت نه تنها  خود را قانع میسازند بلکه اغلبأ گمان می کنند که

« عوام الناس » و توده های از مردم فقیر جامعه  نیز پاسُخ شانرا در یافته اند . !! در حالیکه مردم افغانستان میدانند که اختلاف آنها باهم در  « تشخیص ذائیقه »  قدرت های خارجی است . !! لهذا با آسانی  میتوان گفت که نه دولتمردان و زمامداران جامعه ما و نه هم منتقدان رسمی آنها که از  مغازه ها و دوکان های سیاسی و تربیون های رسمی و نا رسمی  تنها شعار های مُفت سر میدهند هیچ یکی از آنها از تاریخ پر بار میهن ما تغذیه نه می شوند . زیرا نیروهای که از تاریخ ، فرهنگ و معنویت خود غذا بگیرند دارای شخصیتی اند که میتوانند در نسل خود شان قدرت « انتخاب » را  دا شته و فردای شا نرا بسازند . بنا براین جامعه شناسی استعماری با تمامی خصلت های  ما فیائی  حا کم بر سرنوشت مردم افغانستان آگاهانه و خِر دمندانه برای اینکه ملت ما کاملأ فاقد شخصیت معنوی و تاریخی شود تا این مافیای غارتگر بتواند به آسانی غارتش کنند و از تاریخ و مفاخر عظیم فرهنگی و مدنی جدا شان  سازند تا بالاخره با یک  « افتخاردروغین !!» و «  فدا کاری فریبنده  » ،پُشت ، پُشت نظام « خون آلود » مافیائی  کنونی را بگیرد و سرانجام در اوج  چنین موج جنون و دیوانگی در صفی از مستهلکین تولیدات کشورهای صنعتی قرار گیرد ؛ و در تلاش چنین شبیه سازی با سائر مستهلکین مسابقه دائر می کنند . بدون تردید یکی ازبزرگترین نما دها ومظاهری ازاینگونه تقلید و شبیه سازی « نوع  مصرف » است که دیوانه وار عاشق تولیدات و امتعه ء کشور های صنعتی می شوند .

و در بحبوحه ء هجوم چنین باد های سهمگینی از تجمل می بینیم کسانی که می خواهند خودشا نرا

« شبیه » یک شخصیت علمی یا هنری و سینمائی بسازند ، تنها « مصرف » او را می پسندند و آنرا با « خلوص دل!! » تقلید می کنند و مانند لباس او لباس  می پوشند و مانند وی نِکته ای میزنند و مثل وی  موتر و موبائیل  می خرند .  مثل  وی در پُر هزینه ترین هوتل های شهرکه در فضای تاریک و متروک شهر با منابع و مخازن غارت شده نفتی چراغان شده اند  محافل خوشی دائر می کنند و خلاصه تمامی مصرف های او را از « فرَق  تا نخُن  » تقلید می کنند ؛ زیرا چون یکی از مظاهر شخصیت و تیپ انسان ، مصرف اوست . لهذا در گام نُخست سعی می کنند تا جهت رسیدن به این هدف ظا هرأ مهم « اقتصادی و فرهنگی!! » شخصیت معنوی و حقیقی اش را بگیرند تا به یک  مشتریی دائمی کالا های شرکت های تجاری و تولیدیی شرکت های چند ملیتی  مبدل گردند. آن ها تلاش های خستگی نا پذیر ی را به خرج می دهند تا نسل پرخاشگر و عُصیانگر کنونی را با گذشته اش قیچی کند ، تا به یک گیاه و درختِ  خشُکی مبدل  شود که ریشه در خاک خود ش ندارد و نه تواند  در برابرفساد و ابتذال مقاؤمت نشان دهد . که بُریدن از تاریخ ، بُریدن ازفرهنگ ، بیگانه کردن نسل حاضربا منا بع فر هنگی اش به شکل و نحوی در آمده که ملتی که دارای غنی ترین فرهنگ ها ، دارای پُر افتخارترین  مذهب ها ، دارای مترقی ترین ارزشها و اندیشه ها ی فلسفی وعرفانی بودند و بزرگترین تجربه ها را ازنظر استعداد های گونا گون بشری در جهان و تاریخ بویژه در سه دهه ء آخیر کسب کرده ، چون با آنچه که امروز دارند بیگانه هستند ، مبدل به انسان ها و آدم های شده اند که با ید چندین مرتبه  طر ز لباس پوشیدن ها ، طرز استفاده از موتر های مودل سال همراه با تلفن موبائیل را بیا موزند . !! چنانچه می بینیم وقتی همین نظام  بورژوازی  مافیائی در عصر جدید یعنی پس از حادثه درد ناک یازدهم سپتمبرو در نتیجه ء انعقاد کنفرانس « بُن »  در کسوت یک نظام « شبیه به دموکراسی مگر مستعجل » در کشور ما مستقر شد به نام « دموکراسی!» « علم پرستی! » ،«آزادی بیان !! » و« مبارزه علیه تروریزم !! » با ارزشهای مدنی و مذهبی در اُفتاد و آرام ، آرام  با فتح فریبنده ای بر قُله های شامِخ تمدن باستانی ما  دست یافتند و به با شعار های دلفریب سیا سی مانند « ناسیونا لیزم »، «احیای ارزش های  قومی !!» و« تجدد!! » بر تمامی  مفاخر  و سنت های کهن سرزمین بزرگ ما تاختند تا مردم و ملت بدون تاریخ و بدون سنت ها و مذهب و فرهنگ درزمین از قبل شحم کرده شده ای بوجود آورند ؛ بدون هرگونه اغراق تنها افتخاری که برای چنین نسل بی هویتی  می ماند ، تظاهر های مهوع در بیگانه نمائی با خویش و نفی اصالت و ارزشهای خویش است که سرانجام قربانی سرنوشتی می شود که بدستان قوی و آهنین جلادان تاریخ با حیله گری ها و تخنیک های نوین شبه علمی و دغلکاری های فیلسُوف مأبانه و با کمک بزرگترین مراکزاکادمیک جهانی برای شان چیده شده است.لهذا این نسل شبه غربی که بوسیله ء «هنر پیشگان رسمی  روشنفکر بازی» که از قضأ در دامن  قدرت کاذب و وابسته با بیگانه گان غلطیده اند و با  محاسبه ها و فورمول های قدیم و نا سنجیده قومی و نژادی  نسبت به انسان معاصر قضاوت می کنند پدید آمد ، هر آنچه که از گذشتهء تاریخ و تمدن این سرزمین   به میراث برده بودند به دست خود نابود کند و در عوض انواع یک زندگی اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی و اخلاقی نظام مافیائی حاکم را بر خود و نسل کنونی  افغانستان  تحمیل سازند . البته جای این سوال هنوز هم باقی است که وقتی در ترمینو لوژی مشروعیت  سیا سی و حقوقی  یک نظام دموکراتیک آنهم با اضافه بر چسب زدن  پسوند « اسلامی » به جستجو میپردازیم ، مؤقیعت و جایگاه حقوقی نظام

 « دولت جمهوری اسلامی افغانستان!! » در کجای آن قرار دارد  ؟ مضاف بر اینکه همه ء ما بؤضوح  می بینیم که چگونه « انسان » این روح خدا  یکسره «موش » شده و سکه می اندوزد و می جَود ، وکارش تنها غارت کردن و فریب دادن و پامال ساختن بهترین ارزش های تاریخی و فرهنگی مردم مسلمان  افغانستان است ! بگذارید قبل از آنکه مبحث برداشت هایم از مسافرت به افغانستان عزیز را به اتمام برسانم ویا د ست کم بصورت مؤقت این پرونده را ببند م توجه خواننده گان گرامی این یادداشت را به  یک مغالطه ای تاریخی و علمی جلب کنم که در حوزه ء دانش و روشنفکری در جامعه ما بوجود آمده است . آن اینکه  ابهام تعریف مشخص و روشنی از  مفهوم  « روشنفکرومسؤلیتش  »  مؤجب فاجعه های بزرگی در زندگی همه انسانها و بطور اخص ما افغانها گشته است . زیرا روشنفکر محض برویت روشنفکر بودن نه میتواند در ارزشها و خصوصیات و صفات مشترکی به شکل جهانی عرض اندام کند  ، مگر آنکه انسان با برداشت هایش نسبت به خود ، محیط و اجتماعش به شکل جهانی وجود داشته باشد که متأ سفانه ما هنوز هم از مرحله ای که یک ملت یا یک جامعه به نام انسان جهان شمول بر روی این کره زمین قرار داشته باشد  فاصله زیادی داریم . بنا براین روشنفکر در قالب ها و صفات و خصوصیات مشترک به سطح جهانی وجود ندارد در حالیکه یک  دانشمند کیمیا ، فزیک و بیولوژی  با همین گونه خصوصیات مشترک و ارزش های ثابت در شکل جهانی اش وجود داشته است.

متأ سفانه که در جامعه ما و تا اکنون مقولاتی چون « روشنفکر » و « دانشمند » را مترادف هم فرض شده اند ، در تمیز و تشخیص رسالت های این دو قشر بخطا رفته ایم . لهذا به باور و اعتقاد من مسؤلیت روشنفکر چیزی نیست که در پوهنتون ها ی بزرگی فرا گرفته شود و سپس بصورت ناقص و معیوبی به  متن جوامع انسانی انتقال یابند . یک اشتباه تاریخی و اساسی ای که در بوجود آوردن این وضعیت فاجعه آمیز کنونی نقش داشته است ، این است که اکثر یتی از ما فکر کرده ایم که تنها  برای تعالی ، پیشرفت  و باز سازی کشور ویران شده  ما  افغانستان کسب تصدیق نامه های تحصیلی  پوهنتون ها ی معتبر جهان با حمایت مراکز و انستیتوت های مافیائی وابسته به شرکت های چند ملیتی نفتی با اضافه زبان نیم بند انگلیسی  کافی است یا اینکه فکر کنیم کسی که در اوج و عنفوان جوانی به خا رج رفته و «  مکاتب اجتماعی و سیاسی و اید یولوژی های فلسفی » را خوانده و برگشته روشنفکر است !! درست است که این آقای روشنفکری که از غرب برگشته ممکن است مهمترین مکاتب فلسفی و سیاسی از قبیل « مکتب فرانکفورت ! مکاتب مارکس و سارترو جان لاک و توماس هابس وده ها فیلیسوف و دانشمند »  را خوانده باشد که این ها از مهمترین و اثر گذار ترین ایدیولوژی ها ی آن وقت اروپا و غرب بشمار می آمدند و در تاریخ اروپا و جهان نقش خاص و قابل اهمیتی  را بازی کرده اند ، اما همین شخص برگشته از غرب تنها بخاطر تخصص و فراگیریی این ایدیولوژی ها نه میتواند به مثابه یک روشنفکر آگاه و متعهد  در جامعه افغانی کوچکترین نقشی را بازی کند و با ایمان بخشیدن به جامعه و تحلیل درد های اجتماعی و ایجاد « خود آگاهی در مردم » و تعیین یک هدف و ایده آل مشترک برای آنها جامعه را به حرکت در بیا ورد ، زیرا او با خواندن و فهمیدن این مکاتب و دانستن آنها متخصص و دانشمند این مکاتب است که میتواند در هر پوهنتونی ( دانشگاهی ) به تدریس آنها بپردازد ، بنا براین « روشنفکر » به عنوان یک " تیپ ثا بت جهانی " وجود ندارد .  بصورت واضیح باید  گفت  کسانی و یا آنانی که از  بزرگترین پوهنتونهای جهان صنعتی و سرمایه داری دیپلوم های دارند و هر صبح و هرشام بر« تربیون های رسمی و نا  رسمی» مافیائی حاکم بر سرنوشت  جامعه افغانی حُضور پیدا میکنند بدون تردید با تاریخ و فرهنگ جامعه ما بیگانه اند ، من اکیدأ باور دارم  روشنفکر ی که از متن جامعه صنعتی و فرهنگ تاریخی نظام طبقاتی  سرمایه داری   برخاسته و در متن حرکت ها و جنبش های  بزرگ  اصلاحی قرار گرفته است  ، درد ها ، بینیش ها و حساسیت ها ی مردم و توده های عُصیانگری را که در زیر دندانه های چرخ خونین سرمایه داری آنهم از جنس ما فیائی آن خون میریزانند ، به سوی یک نظام خاص اجتماعی و تاریخی هدایت می کند . وقتی یکی از کسانی که از سرزمین های شرقی منجمله افغانستان عزیزما  مشغول فراگیریی تمامی همین   اُسلوب ها ، جهان بینی ها ی تاریخی و اقتصادی  که برای تغییر و اصلاح جوامع  صنعتی به بهترین وجه کار ساز اند بوده باشند ، بدون تردید نه میتوانند در دیگر جوامع نظیر افغانستان روشنفکر نامیده شوند!! . زیرا وی و تمام کسانی که مشغول فراگیریی جهان بینی و تحلیل خاصی نسبت به نوع  زندگی انسان باشنده جوامع غربی اند و مکتب فکری و زبان تحلیل و تفاهم با مردم را نیز  عینأ نظیر روشنفکر جوامع غربی داشته اند بصورت یقین که  حامل کاپی  اندیشه ها و فرآؤرده های همان روشنفکران جامعه غربی محسوب می شوند و مسلمأ مشروعیت و حضور آنها  به مثابه  روشنفکران اصیل  در جوامع شرقی با لخصوص افغانستان سخت خدشه دار گردیده  و زیر سوال میرود .

در تصویر و روشنی چنین وضع تار وتاریک سیاسی و اجتماعی  است که در هیچ مقطعی  ازتاریخ و در هیچ قسمتی  از جغرافیای این میهن  به شگفتی و در دناکی وضعیت  کنونی وجود نداشته است . مردم و ملتی که همیشه در بیرون  بر بیگانه پیروز بوده است . با درد و دریغ که همیشه در « خانه »

و از دست آشنا شکست خورده اند . چه کسی میتواند به سادگی تصؤر کند که فلسفه زندگی و جهان بینی اصلی برخی از نامدار ترین نیروهای جامعه عقب نگاهداشته شده ما بر ویرانی ، قتل و خونریزی نهاده شده باشد ؟ با چنین تلقی عمیق و چنان دامنه وسیع فاجعه کنونی باید گفت که به قول دانشمندی روشنفکراصیل و متعهد جامعه افغانی کسی است که تمامی فضای اندیشه و عاطفه اش از آرمان و عشق به خدا و  انسان سرشار است و سراسر قلمرو مسؤلیت اش را « جهاد اکبر  » برای توحید همه جانبه و « طبقاتی » پُر می کند . اما ......آیا حرکت تاریخ و به تعبیر درست تری سیر تکاملی نوع انسان در قلمرو حیات پُر خم و پیچ زندگی در چنین مرحله حساس متوقف می ماند ؟ که جهل ، فقر ، بیسوادی ، خود کامه گی و کوتاه اندیشی زمامدارن و راه بلدان استعمار خارجی و استثمار داخلی عواملی  ا ند  که بزرگترین مانع برداشتن گام های استواری  به منظور نجات مردم ما تلقی میگردند .

                               یا هو

                                                                                                 19 /10 / 2008

                                                                

        

        ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

قسمت اول

از فرد ، فرد ملت بزرگوار  افغانستان و از تک ، تک دوستان و خواننده گان ارجمند این یادداشت می خواهم که این نوشتار ام را از آغاز تا به انجام با تآ مل بخوانند ، شاید پاسُخ بسیاری از پرسش ها و ابهامات را در این یا دداشت ببینند و بیا بند . چنا نچه همه ما  حتی خوش باور ترین و خودی ترین عناصر و  نیروها ی سیاسی جامعه ما نیز نه میتوانند  از این واقیعت چشم پوشی کنند  که کشور تاریخی و کهن ما  افغانستان بیش و پیش از هر زمان دیگری مورد سخت ترین ابتلأ ت و آزمونها قرار گرفته و انسان مظلوم  این جامعه ای  مجروح و رنجدیده ، اسیر بینظیر ترین فجائع و خونین ترین حوادث  گشته است  لهذا با توجه به همین اصل من هم نه میخواهم نصیحت اخلاقی کنم و شما را مانند بسیاری از نوشتار های مؤ عظه مانند و یکنواختی به یک  « صبر موهوم » فرا خوانم ، زیرا مسأ له انسان و  میهن است که درزیر چکمه های خونین استبداد و نظام  سرمایه دارئی معاصر قربانی می شوند و هر روزی که می گذارد بزرگترین ارزشهای انسانی و معنوی جامعه ما به نابودی و نیستی کشانده می شوند ، و می بینیم که چگونه حرمت خدا داد انسانی  فدای یک لقمه نان شب که آنهم  اگر شانس یاری کرد وبه زباله دانی های ثروتمندان واعیان نشینان  شهرکه در نیمه های  شب تاریک  بیرون کشیده میشوند پیش از دیگر مستمندان سری بزنند  ! شده است . ؟ آ ورده اند که امام فخر رازی وقتی هر روز هنگام درس وبحث از تمامی مذاهب و فرق اسلامی سخن میگفت و از جمله به شیعه و

« اسما علیه » که میرسید این مذهب و فرقه را مورد انتقاد و نکوهش قرار میداد ، روزی یکی از فدایان اسماعلیه که « دست به تیغ » شأ ن شهره ء تاریخ  بود   ، امام فخر رازی را در گوشه ء خلوت مسجد بر زمین کوفت و خنجری آبدیده بر گلویش گذاشت و در حالی که گاه خنجر را برای تأ کید بیشتر مطلب فشار میداد ؛ گفت : شیخ ترا چه می شود ؟ اگر پس از این کلامی از اسماعلیه بر زبان آری با همین شیوه مرضیه شاهرگ گردنت را قطع خواهیم کرد ! شیخ از آن پس در جلسات درس از همه ادیان و مذاهب و فرق می گفت ، به جز فرقه اسماعلیه که هیچ حرفی از آن برزبان نه می آورد ، وقتی شاگردان شیخ از این تغییر ناگهانی با تعجب می  پرسیدند ، چه شده است که  استاد از فرقه اسماعلیه انتقاد نه میکند ؟ فخر رازی در حالی که دستی به محاسن می کشید و آبرو ها را قدری پائین تر می آورد و لحن صدا یش را ملتمسانه تغییرمی داد و می گفت که : آخرآنها « برهان قاطع!! » دارند . من این برهان قاطع و دلیل محکم شانرا قبلأ ندیده بودم و آخیرأ متوجه شدم !! اکنون مدتی است که گویا این شیوه مروج و این « برهان قاطع » و این دلیل محکم در کشور ما نیز رائج شده است . هر روز خبری از حمله این گروهی از دزدان و آدم کشان به آن گروه ، از هجوم این جمع به آن قافله  ، هر روز حادثه ای ، واقعه ای در این گوشه و آن گوشه ای از  مملکت ،  راستی ما را چه شده است و این همه « برهان قاطع » از کجا آمده است ؟ و چرا در این منجلابی از فاجعه ، عزیز ترین ارزشهای خدائی انسان هرروز فرو میروند ؟  چرا و چگونه انسان معاصر در یک  چرخشی از زندگی روزمره و تکراری  که بر  جداری از آمیب ها و میکروبها ی زندگی انسانی توصل یافته است می اُ فتد .وبرزمین میخورد  آری ! چرخشی  که در آن  انسان دائم میخورد و می خوابد . !! و با احساسات مخصوصی که پیدا میکند نسبت به بسیاری از همنوعا ن اش حسد می ورزد ، و این آدم های یک نواخت و مصنوعی برای کسب احتمالی یک رتبه ، چند بسوه  زمین ، یک موتری با شیشه های سیاه و یک ساختمان  بلند منزلی ، و غیره مظاهری از قدرت کاذب مادی به صورت بینظیری خوار و ذ لیل می شوند .جالب آنجاست که همین آدم های مصرفی و مصنوعی درکشاکش چنین زندگی یک نواخت وروزمره برای نگاهداریی این دائره معیوب اقتصادی همیشه با قدرت های بیرونی به معامله می پردازند .بدون شک یک چنین موجودی که دارای ارزش های متعالی انسانی است به دنبال « زندگی » روز مره ای

 می ا ُ فتد. واضیح است کسی که مزه ء لذت « عصیان های  آگاهانه » را، مزه ء لذت « نفی کردن » را و سرانجام« لذت آگاه بودن» را چشیده باشد به هیچ قیمتی و در برابر هیچ چیزی ، عوضش نه میکند ، مگر چه شده است که به یک ساده گی تمام این همه دست آورد های تاریخی و انسانی از دست مان میروند ؛ بدون تردید که به قول دانشمندی از کوچکترین « خود آگاهی اجتماعی » محروم هستیم .زیرا « خود آگاهی اجتماعی »چیزی است که مسؤ لیت های انسانی و تاریخی  یک ملت خفته در تمدن بشری  را بصورت دا ئیمی  در « آئینه حوادث »  انعکاس میدهند  ؛ و باز هم چگونه شده است که تا این اندازه نسبت به شخصیت خود ما بی ایمان و کوچک شده ایم و در تصؤر ما هم نه میگنجد که عرصه انجام کوچکترین کاری را داشته باشیم . واضیح است نسل بالنده ای  از ملتی که خودش را اینگونه کوچک و تحقیرشده بشمارد با تمامی التهاب و آرزو و عشق و التماس به آغوش« برده گی  » پناه می آورد !! و سرانجام درآنسوی  دهلیزتاریک و خونین تاریخ یک نسل شعار بدستی که با تمامی تلاش شان عزم و اراده کرده اند تا نظام ظالمانه  برده گی را با پوشش دروغین و ریأ کارانه ای از قدرت مندان وزورگیران حاکم معاصر، مقدس جلوه دهند . آن وقت است که پستی و ذلت نه تنها برایشان بد نیست بلکه  آگاهانه و رضأ کارانه به آن تن میدهند . گفتیم  کمبود « خود آگاهی اجتماعی » که « آئینه تمام نمائی » یک ملت بالنده و یک نسل « عُصیا نگر » بر سر این کُره خاکی نامیده می شود سبب شده است تا این ملت غیور  و این نسل « پرخاشگر معاصر» ندانند که چقدر ارزش دارند و به چه میزان و مقداری بدست دلالان حاکم که «توجیه کننده گان  نظام مافیا ئی کنونی» اند  تحقیرشده است  ؟ سوال اینجا ست که چگونه این نسل معاصر و بالنده را و این ملت مُفتخر بر گذشته ء تاریخی و مدنی  را اینچنین به اسارت درآورد ه ا ند ؟

مانند آفتاب روشن است که نخست « هویت تاریخی» و« د ینی » ما را که کمر بند آهنینِِ انسجام ،  و همبستگی ملی ما تلقی می گردید چنان تحقیر کردند که اصلأ ما راانسان های دست دوم شمردند ودرعوض خود شانرا چنان « بر ترو بالاتر  و عزیز تر » نشان دادند که بسیاری از نامدار ترین چهره های ما را وادار ساختند تا بصورت « کاذبا نه و دروغین » آدای حرکات آنها را در بیا وریم و شبیه به آنها حرکت کنیم  ، حرف بزنیم ، را ه برویم ، لباس بپوشیم و خلاصه اینکه با از دست دادن هویت تاریخی و ملی خود افتخار کنیم و با اجرای این گونه حرکت بی شعورانه ای از خود ببا لیم . !!! شگفت انگیز است !  نه اینکه با فراگرفتن « زبان  انگلیسی  » افتخار میکنیم  ،بلکه  با فراموش ساختن زبان اصلی خود که چیزی از آن نه میدانیم و یاد مان رفته نیز مبا هات می نما یئم . ! اما داستان این گونه  تحقیر اجتماعی و فرهنگی  تا  همین حدود خاتمه پیدا نه می کند بلکه ریشه های آن تا بیشه های ساخت وساز  تاریخی و فرهنگی ملت ما سر کشیده اند ، چنانچه می بینیم استعمارومستعمره ساختن ملت ها  درگذشته فقط نبوغ استعمار گران بود و امروز« علم» به کمکش آمده و همه وسائل ار تباط جمعی ، رادیو تلویزیون و مطبوعات ، احزاب و سازمان های مدنی و سیاسی وغیره نهاد های اجتماعی و مدنی  را در خدمت خود قرار داده  و همراه با روانشناسی علمی ، جامعه شناسی فنی و تخصصی  ، روانشناسی سیاسی و تربیتی ملت ها ی جهان سوم و شرقی را غارت می کنند . !! جامعه شناسان معاصردنیا این روند ظالمانه را « استحمارفکری  » می نا مند و بر این باور اند که استحمار یعنی همانا « انحراف آگاهانه ذهن آدمی » از« خود آگاهی انسانی » و «خود آگاهی ملی واجتماعی » است که نسل پرخاشگر معاصر را از این دو خود آگاهی به دور می سازند . بدون شک که همین

« خود آگاهی اجتماعی» ملاک حرکت ملی قوم مفتخر بر گذشته ء ما بشمار می آ ید ؛ لهذا هر قدرت و تمدن و فرهنگی ، که درمسیرچنین « خود آگاهی انسانی » و درراه اینگونه « خود آگاهی اجتماعی » مورد استفاده قرار نگیرند ، اغفال اندیشه ها از انسان بودن و از استقلال واقعی ملت ها و استحمار  محسوب می شوند . وقتی همه ما شاهد بوده باشیم که ملت بزرگ افغان امید به آینده خود را از دست می دهد. آرمانی در پیش روی او نیست. دم غنیمتی و بار خود را به هر قیمتی بستن سکه رایج روزگار  گشته است . آنچه نامش اعتبار و ارزش است فرو می ریزد طبیعی است مردم نسبت به هر پدیده ء نو و تازه حسا سیت پیدا میکنند . و سر نوشت تاریخی و اجتماعی خود را  نیز با یک « پُف » به هوا پرت می کنند  ، در بحبو حه ای چنین سرنوشت مجروح تاریخی ملت ها است که آن « خود  آگاهی اجتماعی »  که آگاهی پیا مبرانه ء روشنفکران نا میده میشود از بین میرود و دیگر مهم نیست که به قولی « نصف جمیعت ما سید جمال الدین افغانی باشند  و نصف دیگری از ما  هم  احمد شاه درانی !! » در هر صورت در خدمت استعمار و استبداد قرار می گیریم . شگفت انگیز است  همین کُتله های بزرگی از توده ها ی مردم  که نسبت به بسیاری حوادث و مسا ئل مبرم  تاریخی و ملی  حساسیت ها ی شانرا از دست داده اند ، مشغول جنگ ها و نبرد ها ی تباه کننده قومی ، نژادی و زبانی اند که هیچگونه حد وحدودی را رعا یت نه میکنند . و در گرما گرم این گونه  « نبرد های  مصنوعی و بیهوده » سروده های  ای از « اکثریت و اقلیت !! » را سر می دهند . !! تو گوئی که به چه  کشف  بزرگی دست یافته اند و  مردم بیچاره و سلحشور ما که تاهنوز هم درفقدان چنین  تیوری های « عتیقه و زنگ زده!! » و تیزس های شهکار گونه ای زندگی می کردند !! از چه نعمت بزرگی در حیات اجتماعی و سیاسی  شان  محروم بودند ؛؟ !!  نباید مغالطه شود ، من اکیدأ بر این باورم  که ناسیونالیزم   تنها به مثابه تعرفه های از هویت و شناخت حقیقی  اقوام و قبا ئل در جوامع بشری به شمار می آیند و دارای هیچگونه بار و ارزش حقوقی نیست و نه باید تلقی شود  . و به مصداق و حقانیت  این آیه گُهر بار قرآن پاک  که « یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکرو انثی و جعلناکم شعوبا و قباثل لتعارفو، ان اکرمکم عند الله اتقئکم » سوره حجرات آیه ۱۳ شما را از یک مرد وزن بوجود آورد م سپس شما را به شعبات و قبا ئل تقسیم گردانیدم تا با هم بشناسید . معزز ترین شما نزد پروردگارمتقی ترین تان است .»    سخت خود را پایبند می دانم ، دیدم  و احساس کردم  که چگونه این گونه  غرائز نفرت انگیز جاهلی و قبیلوی در  برخی از لایه های جامعه و مردم ما بصورت مصنوعی جا بجا می گردند ؟ باید صمیمانه  اعتراف کرد که ملموس ترین  آثارورسوباتی ازاینگونه«گذشته پرستی ها وغرورهای خاص جاهلی » درقشرهای بالاوبا لخصوص طیف های وسیعی از « روشنفکری !» جامعه افغانی به مشاهده میرسند ، که این خود اگر از یک سو  بر اوج فاجعه ء کنونی در کشور دلالت میکند ، از جانب دیگر با یک خوش باوریی کامل  میتوان گفت که  تا هنوز هم  همین جریان توفنده ای از این موج  نتوانسته است   ، از جدار های ضخیم باور ها و اعتقادات مردم مسلمان افغانستان عبور کند ؛ زیرا مردم مظلوم  و رنج کشیده ء  افغانستان در اوج فاجعه و بحران با باور ها و اعتقا دات شان سخت  عشق میورزند !!

امروز با روشنی می بینیم که  برخلاف دوران  قرن نوزدهم و بیستم که نظام سرمایه داری با اشغال و مستعمره مستقیم کشور ها منابع و ذخا ئر آنها را به غارت میبر دند ، در زیر چتربوقلمون و رنگین 

« دموکراسی و حقوق بشر!! » یویژه « اقتصاد بازار آزاد » که هر جا و از سوی هر کس با قرا ئت های  خاصی و به اقتضای منافع آنها  تعبیر و تعریف میشوند ، تمامی ارزشها ی معنوی   ملت ها ی متمدن جهان سوم و اسلامی  ، منجمله کشور سلحشوران افغانستان را بصورت « دموکراتیک !!» و زیر نام « اقتصاد بازار آزاد »  میبلعند ، البته توضیح این مطلب ضروری است که امروز نظام مافیائی معاصرعلی الرغم رشد آگاهی و تعمیق معرفت انسان به پیچیده گی های نظام سرمایه داریی حاکم کنونی ،  اسلوب «  اغفال !!» توده های از مردم را بکار میگیرند ، ملت ها ی آزاد  و شخصیت های استقلال طلب  را مبتلا به یک جنگ دروغین می سازند و جبها ت فرعی بی شماری را در کنار جبهات اصلی درست می کنند ، تا مدتی ذهن ها مشغول شوند و دست ها آلوده  !! .

البته با توجه به اینکه نبض و روح و روان یک ملت درمانده و خسته ازکوله  باری از سه دهه جنگ و خونریزی را چگونه باید در آزما ئیشگاه های  مجهز فلتر کنند ؟!!، از نسخه ء مجرب و آزموده شده ای « نفا ق قومی ، لسانی و نژادی » استفاد ه می کنند و برای همین مأ مول « جنگ ها ی  زبانی و قبیلوی !!» را بصورت کاذبانه و« زرگری !! » به راه می اندازند .جنگ برسراینکه واژه«دانشگاه » درست است یا « پوهنتون » ؟ سرود ملی ما باید چگونه و به کدام زبان باشد ؟ این ها همه دعوی ها و جنگ های است دروغین و فرعی !! برای اینکه مسأ له اصلی یعنی اجرای اصلاحات ساختاری در نظام سیاسی کشور مطرح نشود اینگونه دعوی ها را بصورت کاذب راه اندازی می کنند !! البته نباید فراموش کرد که در طی شش سال و چند ماه گذشته هرگاهی که توده های تهی دستی از مردم افغانستان  بویژه روشنفکران اصیل این مرزوبوم مسأ له اجرای اصلاحات بنیادی درنظام کنونی حاکم بر افغانستان  را به مثابه مهمترین  اجندای کاری خویش روی دست گرفته اند ، نا گهان صدای غرش یک جنگ« فرسا ئیشی و زرگری» از زمین و آسمان میهن ما بلند شده است تا مبادا توده های تهی دست این مرز و بوم مسأ له انجام اصلاحات ساختاری و تغییر استراتیژیی عمومی  در جامعه و نظام سیاسی در افغانستان را رویدست بگیرند !! شگفت انگیز است که آخیرأ توجیهات مبسوطی در« تا بو ساختن » جریان اصلاحات آغازیده شده است ، نویسنده از یاد آوری و تکرار و تطویل کلام خود داری  میکنم  تنها بحث را در حد ضرورت و زمینه سازی ها محدود می کنم . با صداقت و صمیمیت باید بگویم  و نتیجه بگیریم   که همین حالأ و در اوج دعوی های « زرگری » و کشمکش های ذات البینی جاری  اگر هر یکی از طرفین دعوی به پیروزی برسند ، نتیجه اش برای مردم سلحشور افغانستان هیچ و بیهوده خواهد بود . بدون هرگونه تردید این چنین  قضاوت نسبت به مخالفت ها و کشمکش های موجود از ماهیت شعار های بدست می آید که هر دو جناح  تحقق آنرا ازآرزوهای  قلبی خویش می پندارند ؛ زیرا تمامی  شعار ها ، ایده آل ها   و آرزوهای که یک صف علیه صف دیگری مطرح می کنند . پوچ بی معنی و دروغینی اند که نسل معاصرو حاضر در تاریخ  را دربه انجام رساندن رسالت ملی و انسانی  شان دُ چار تزلزل میکنند ؛ و در نتیجه  نسل کنونی ما ما هیتأ تلف شده ، شکست خورده و با از دست دادن بهترین و بزرگترین فرصت ها که در مسیر راه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی برای شان میسر گردیده بود همچون قافله ای که پس از بسیاری رنج ها و راه زدن ها  در اوجی از  پیروزی به غارت رفته باشد ، می پندارند . و قتی نسل های دیگری می آیند و تنها قواعد یک جنگ زرگری و بیهوده را به میراث ببرند بدون شک که مجریان و عاملان همین  سرمایه داریی ما فیائی   حاکم بر سرنوشت ملت مان به آرمان ها و اهداف اصلی خویش نا ئل می آیند . و آن گاه یک فاجعه خونینی که در سراسر تاریخ جامعه ما ریشه دوانیده باشد ، بجا می ماند . اما علی الرغم این همه ماجرا ها بزرگترین و اصلی ترین حرفی که برویت نشست های کوتاهی که با برخی از « نخبه گان و روشنفکران » جامعه داشتم می خواهم بگوئیم این است که اکثریتی از فعالان سیاسی بویژه در  نسلی که خودرا به غلط ویا راستی « روشنفکر»  می خوانند  و می نامند  خود را از لحاظ علمی و سیاسی « اشباع یافته » تصؤر  میکنند و دُ چار احساس یک نوع سیری کاذبی شده اند که رسوبات وعوارض طبیعی این حالت بوجود آمدن نوعی از استبداد  سیاسی و تاریخی میباشد که ظهور این نوع استبداد تنها در بستر یک فرهنگی که بدستان « تحصیلکرده ها ی » مصنوعی  ایجاد میشود ممکن است .

                                     ¤¤¤¤¤¤¤¤

 اقتصاد بازار آزاد یا « مانیفیست در مانده گی و ذلت! » در جامعه افغانستان!!

 

             نگاه مختصری بر راه حل های  بحران در جامعه

 

 قسمت دوم :  

وقتی  نخستین قسمت  این یادداشتم   از طریق رسانه های الکترونیکی و چاپی  منتشر گردید سیلی از تبصره ها بر آن بخشی از  یادداشت را ، مستقیمأ و یا هم ذریعه ء دوستان بصورت غیر مستقیم به گوشم رسید ، آن همه پیشنها دات دلسوزانه دوستان حاوی یک پیام مشترک بودند و آن پیام هم ازمن و تمامی  روشنفکران اصلاح طلب  و متعهد جامعه افغانی   میطلبد که در پهلوی این همه کاستی ها و کژ روی ها ی که به قول شان  نشانه گرفته ام راه حل بحران در جامعه ء ما  را نیز  نشاند هی نموده  و به پیشگاه ملت رنج کشیده ء افغانستان  تقدیم کنم . از آنجا که « انتقاد »  یکی از کار مایه های اساسی یک جامعه عقب مانده است لهذا باید گفت که هر انتقاد باید مبتنی براطلاعات دقیق باشد ، که متأ سفانه بسیاری از به اصطلاح « انتقاد ها » از سر بی اطلاعی و متکی بر شائعات صورت میگیرند .  تنها اطلاعات راستینی اند که میتواند پایه و منبع الهام بخش یک نقد سالم را تشکیل دهند . همچنان یک انتقاد سازنده باید د رونمایه منطقی و استدلالی را داشته باشد و در هر مورد باید توجه داشت که یک  « منتقد  سیاست و جامعه شناسی  » تا چه پایه و اساس مناسبات منطقی بحث را رعایت کرده و تا چه مقداری « هوچیگری و متلک پرانی » را بر منطق و استد لال عالمانه و خرد مندانه تر جیح داده است  . همچنان هر انتقاد علاوه بر اطلاعات و مدارک مطمئن باید هر دو روی سکه یعنی نقاط مثبت و منفی یک پروسه اجتماعی و سیاسی را بررسی کرده باشد . چنانچه بار ها و در دیگر نوشتار ها یم نیز به این اصل اشاره کرده ام که گاهی ممکن است فرد ، یا جمع یا جریانی را از اساس قبول نداشته باشیم و گاه ممکن است اصل و اساس یک سیستم مورد قبول ما باشد اما شیوه ها ، عملکرد ها و انحرافات و اشتباهات مورد حمله و انتقاد قرار گیرد که انتقاد در هر یکی از این دو مورد با مورد دیگر متفاوت خواهد بود . مثلأ وقتی اساس انتخاب و مسؤلیت پذیری رئیس جمهور اسلامی افغانستان  در چهار چوب های از مشروعیت و مسؤلیت پذیری مورد تا ئید ما باشند و آنها را مقبول و مشروع بدانیم ، نباید و نه میتوان به گونه ای برخورد کرد که گویا اساس موجودیت و مشروعیت آنها را می خواهیم مورد حمله و اشکال تخریب قرار دهیم ، خلط این دو مرز و دو نکته مهم باعث شده است که اغلب انتقاداتی که باید متوجه اعمال و اشتباهات افراد باشد از حد خود فراتر رفته و به حریم اساس و « مشروعیت » آنها تجاؤز کرده و مؤجبات تضعیف را فراهم آورده است . من به عنوان دانشجوی کوچکی از این نسل بر این باور ام که هرانتقاد سالم که توأم با ارائیه راه حل های منطقی و معقول بوده باشد هرگز مترادف با تضعیف نیست . و همچنان نباید توقع داشت که هیچ کس وهیچ  نهادی در طرح انتقادات اشتباه نکند ، البته این واقیعت هم انکار نا پذ یر است که در جامعه عقب مانده و جنگ زده ء ما نیروها ی نیز وجود دارند که در انتقادات خود نه تنها هیچگونه مرزی را رعایت نه میکنند و با نداشتن کوچکترین راه حل منطقی و صلح آمیز اتفاقأ هرگونه  طرح های مثبت و معقولی را نیز مورد حمله قرار داده و مردود اعلام میکنند . کم نیستند کسانی که یا سابقه ء حکومت داری و فعالیت سیاسی در جامعه را  داشته اند ویاهم اکنون بدون داشتن  سوابق سیاسی با مطالعه وضعیت آشفته کنونی در کشور که  به هر حال با زمامداران کنونی جامعه ما میانه خوبی ندارند و به انگیزه های مادی و کسب منافع شخصی با هر طرحی دلسوزانه ملی به مخالفت جدی برمیخیزند و موانع می تراشند ، از این قبیل رجال و« شخصیت های زنگ زده ء سیاسی ! » در قلب کشورما و برخی نواحی حساس افغانستان وجود دارند . که آگاهی بر علوم جامعه شناسی  و اطلاعات شان از اسرار هستی و جامعه طوری منعکس میشود که نیاز به « آگاهی نسبت به خود و جامعه » را کاذبانه اشباع می کند !! تصؤر میکنند که « خود آگاه !! » اند . بدون تردید وجود چنین  روحیه  یکی از بزرگترین مصیبت های است که در قرن حاضر« بر نخبه گان !!» کشور ما مستولی گشته است .

چنانچه این قلم در بخش نخست این نوشتار برویت اندوخته ها و چشم دید هایم خدمت خواننده گان عزیز به عرض رساندم که وقتی نسل بالنده ای از جامعه ما  نه دانند   که چقدر ارزش دارند و به چه میزان و مقداری بدست دلالان فاسد  مافیائی  و  توجیه کننده گان این سیستم تحقیر شده اند ؟ خود گویائی یک « سونامی اجتماعی  !! » است . میگویند در زمان زمامداریی  جمال عبد الناصر رئیس جمهور فقید  مصر یک سرمایه دار مشهور آمریکائی به شهر قاهره سفر کرد و قتی  از طیاره فرود آمد چشم اش به یک پسر ژنده پوش و برهنه پای  عرب اُ فتید که با چند تا از روز نامه ها ی عربی و انگلیسی زبان در کنار یک دیوار ایستاده است و مسافرین را برای خریداریی روزنامه ها ی در دست داشته اش فرا می خواند ، مرد امریکائی یک شماره از تازه ترین روزنامه انگلیسی زبان را گرفت و از جیب خود پول دالر را در آورد . و آن پسر ژنده پوش روزنامه فروش تقاضای پول مصری را کرده بود اما  از اینکه هیچ کسی حق نداشت ارز خارجی را در تبادله و معاملات روزمره مورد استفاده قرار دهند و به نسبت از دحام مردم در میدان هوائی رفتن به نزدیک ترین بانک نیز نا ممکن بود آن پسر برهنه پا جرئت نکرد تا پول دالر را در مقابل یک روزنامه  بپذیرد . سر انجام آن مرد امریکائی روزنامه را به پسر روزنامه فروش مسترد کرد ، آن پسر با همان غرور عربی اش در برابر این پولدار امریکائی گفت : « برو آقا !  » روزنامه را بخوان و با پول کاری نداشته باش !  و بعد خودش رفت .

جالب آنجاست ، همین پسر گدای ژنده پوشی از صبح تا شام می دود و داد میزند که روزنامه بخرید ، روز نامه بخرید شاید ده تا روز نامه را به فروش برساند و هرروز نامه هم از پنج تا ده افغانی قیمت داشته باشد برای آن سرمایه دار امریکائی یک پیام عمیق انسانی را رساند که با شنیدن آن آقای پولدار امریکائی سخت تکان خورد ودر جستجوی  آن پسر بچه شد  و سپس به امریکا باز گشت ؛ پس از  گذشت چند سالی  از سوی محکمه ( داد گاه ) مصر به نشانی آن پسر نامه ای مواصلت کرد ، آن نامه حا کی از آن بود که مطابق به وصیت آن مرد ثروتمند امریکائی چندین ملیارد  دالر از ثروت اش را  به نا م همان  پسر بچه ای روزنامه فروش ساخته بود ونیز در وصیت نامه اش نوشته بود که « هنوز هم نسبت به این بچه احساس حقارت میکنم برای اینکه او سخاوتمند تر از من بود زیرا او مرا نه می شناخت و اصلأ هیچگونه دينی و بدهکاریی نداشت این چنین سخاوت مطلق کرد بنابر این او هنوز هم از من سخاوتمند تر است و من تمامی ثروت و درائی ام را بنام وی می کنم !! » اینجاست که  می بینیم آن سرمایه دار امریکائی  ناخواسته از خودش و ازنظام  سرمایه داری انتقام می گیرد ، و او نا خود آگاه عُقده ای  نسبت به خود و به نفس سیستم سرمایه داری و لبرالیزم پیدا می کند و با کوچکترین حرکت انسانی آنرا لگد میزند و خود را نجات می دهد . دریغا که این نوع نجات به آزادیی مردی می ماند  که درعمُق  چاه سرمایه داری مانند « یوسف » زندانی شده و فریاد بغض آلود ی را بلند میکند که  :  های مردم ! نجات ام بدهید سر میدهند ؛  و مردم نیز وی را نجات میدهد مگر دیر شده و دیگر فرصت برای رشد لازم انسانی را از دست داده است . یا مانند کسی که در اواخیر عمرش از زندان بیرون می آید و دیگر هیچگونه فُرصتی برای تربیت و آموزش ندارد ، اکنون سوال اینجاست که چطور می شود ملت ها ی مُفتخر بر گذشته  را با چنین  شیوه مدرن از محتوای ملی و اجتماعی  اش خالی کرد یعنی همه خصوصیاتی را که بنام انسان و جامعه بر وجود خالی و بی ماهیت این جامعه انسانی نقش بسته است جدا ساخت  ؟  بنا بر این یکی از خصوصیات ورسوبات طبیعی  نظام مافیائی وارداتی  کنونی « اقتصاد بازار آزاد » در جامعه ما این است که تمامی احادی از جامعه پیوند خویش را به خاطریک  گرائیش عمومی  بسوی 

« علم و تخصص مطلق  » ، با مذهب ، تمدن ، فرهنگ  و معنویت بُر یده است ؛ لهذا نباید تعجب کرد که در اوج اینگونه  اضطراب متلاطم فرهنگی و اجتماعی کنونی  نسل جوان ما آماج فاجعه درد ناک قرن معاصر شده است . طبیعی است وقتی فقرعمومی ، گرسنه گی و بیسوادی  گریبان تمامی و نزدیک به اکثریتی از نفو س کشوراعم از پیر و جوان  را می گیرند ، در حالیکه نه میدانند به چه کسی و به چه نیروی  پناه برند واز هر کسی و نیروی نا امید شده است لاجرم دست به جنایت و غارت میزنند ؛ زیرا می بینند که چگونه دیانت و مذهب و جهاد  را توجیه کننده ء اختناق ، غارتگری ، مشارکت در قدرت کاذب  ،  شکنجه و تفتیش عقا ید ( انگیزسیون )  ، و  دموکراسی   و آزادی را منبع الهام لبرالیسم و کاپیتالیسم و از ناسیونالیزم  به مثابه آخرین  ضربه ای برای اِعمال فاشیسم و به جای یک رژیم دموکراتیک واقعی ، دیکتاتوری تکنوکراتها را در زیر نام « واگذاریی کار به اهل کار »  پیشنهاد می کنند ، چنین است که روشنفکرمتعهد و مسلمان افغانستان  نسبت به همه مکتب ها ی وارداتی و کاپی شده ای  که بنام راه حل های مشکلات و دوای درد های جامعه افغانی عرضه شده است اعتراض داشته و همچنان نسبت به همه اصول اعتقادیی که جهان را ، زندگی و انسان را  به نفع خود تفسیر میکنند تردید میکند . من معتقد م که شکست این همه ء مکتبها ،  تیوری ها و راه حل های گوناگون معلول عوامل مختلف ، علل و شرائط اجتماعی و تاریخی گونا گونی است که تمامی آنها در عدم مؤفقیت این مکتبها و تیوری ها تأ ثیر و نقش داشته است و دارد . و از سوی دیگر این اعتراض نسل روشنفکر مسلمان کشور هم نسبت به شکل کنونی سیستم حاکم بر جامعه است که با شمشیر « اقتصاد بازار آزاد » گلوی گرسنه گان و درمانده گان را می فشارد و هم نسبت به مسیر تاریخی  و قانونی ای که امروز جامعه افغانستان در آن مسیر حرکت می کند . و با حاکمیت قانون اساسی ای نوین در  جامعه  افغانی که سیستم « اقتصاد بازار آزاد » را مناسب ترین وثیقه « مشروعیت و توجیه کننده ء فقر  اقتصادی »  در جامعه افغانی ساخته است . از همین خاطر نیز به حیث یک راهرو کوچکی از  این قشر روشنفکران مسأله اجرأی اصلاحات ساختاری در تمامی نهاد های اصلی  جامعه افغانی  پیشنهاد کردم . با زهم تکرارأ به عرض میرسانم که بزرگترین علت شکست راه حل های مختلف برای نجات کشور افغانستان و احیای مجدد تمدن کهن سرزمین افغانستان و برای طرح ریزئی یک جامعه آباد و عادلانه  از سوی نامدار ترین حلقه های سیاسی و اجتماعی افغانستان ارائیه گردیده ، این است که قبل از طرح و تدوین آن راه حل ها ، به علل و انگیزه های اصلی  عقب مانده گی تاریخی جامعه ما توجه شانرا مبذول نداشته اند ، ویا هم آن همه تلا شها و قربانیهای دوامدار شانرا که در راه برانگیختن

« حساسیت های جوشان» توده های ازمردم متحمل گشته بودند، درپای غرائزتوفنده ای از

« قدرت خواهی» و « شهرت طلبی » ذ بح  شرعی ! کرده اند و دربدل  چند قِرانِِِِِ ِ ناچیز وچند لقب جعلی   همچون « دکتور و  فیلیسوف و قطب زمان ! » ، « پروفیسور و  نابغهء عصر »   و  « دانشمند بی بدیل » که با  یک مقدمه طولانی قبل از اسم شریف شان به زبان آورده می شوند ، با تمامی باور ها و اعتقادات شان پُشت میکنند و دیگر توجیه کننده گان شرعی جنایات و غارتگری های نظام حاکم مافیا ئی می گردند ، و فریب تجلیل ها ی رندانه  و  تعارفات خطرناک بازیگران  سیاسی را می خورند . بنأ باور من این است که هر نظریه و راه حلی و هر مکتبی برای نجات کشور ما از این فاجعه و بنیانگذاشتن یک نظام عادلانه ملی  مطرح و ارائیه میکنند نباید فقط و فقط  از نظر اصول علمی  از آن دفاع کرد ، بلکه نزد تمامی مردم افغانستان بویژه روشنفکرانی که نسبت به جامعه ء افغانستان تعهد و رسالت اخلاقی و خردمندانه دارند ، روشن سازند که چگونه  آن فورمول متناسب با ساختار های تاریخی و فرهنگی  ، ارزش های متعالی دینی ، جامعه افغانی است ؟ چنین است که من معتقدم هرکس و هرنهادی ، سازمانی ، حزبی اگر راه حلی را عنوان و مطرح میکنند ابتدأ باید به این پرسش پاسُخ گویند که جهان بینی آنها نسبت به « انسان » و جامعه چیست ؟ آن مسیرتکاملی که برای انسان و جامعه  قائل اند کد ام است ؟

 به یک  تعبیر عمومی تر هر طرح و هرمکتبی که « تِز » رهائی و آزادی جامعه ء افغانی را مطرح میکنند باید در مقدمه اش یک انسان شناسی عادلانه و متناسب به شرائط  زمان معاصر حک شده باشد ؛ و گرنه تنها اعتراضی که امروز همه روشنفکران جامعه افغانی به سیستم موجود دارند و علیه آن و علیه چنین شکلی از زندگی طبقاتی عصیان کرده اند ، پس از تحقق و اجرای هر طرحی و راه حلی و ایجاد  هر نظامی  باز هم فاجعه موجود است و نسل دیگری به منظور ایجاد یک نظام عادلانه مجبور به مبارزه و پیکار مسالمت آمیز و مد نی خواهند شد ؛ زیرا در طرح این سیستم و این چنین ملت سازی و کیفیت نظام حاکم ، چگونگی و نوع شناخت از انسان رعایت نشده است ، بلکه تمامی مرام و هدف تغییر نظام مبتنی بر اصولی بوده است که به جای تأ کید براصل  کیفیت ها  و ارزشها بیشتر به کمیت ها اتکأ بعمل آمده است . روی همین علت ما بخوبی مشاهده میکنیم  که بسیاری از نهاد ها ی عمده نظام کنونی بصورت مافیائی برای گروهی خاصی ایجاد گردیده است که نظام حاکم کنونی بر جامعه را از مشروعیت حقوقی بی بهره ساخته و تشبیه به جامعه ای کرده است که ظاهرأ ازنظرحقوقی دارای یک نظام" د موکراتیک"، "اسلامی " ، و «شبهه مدینه فاضله !!» است اما به شمول حواریون سینه چاک این نظام مافیائی هیچ یکی از شهروندان بیچاره جامعه افغانی  دارای کوچکترین آرامش  روحی نیستند و از آن فرار میکنند ! چنین است که هرطرحی را اعم از مذهبی و فلسفی  که به مثابه دکتورین نجات و نسخه ء شفأ بخش این بیماریی مزمن  مطرح میکنیم اگر برای نجات جامعه و ملت مسلمان افغانستان است ، نخست باید نیاز های اصلی و حقیقی  انسان باشنده ء این حوزه ای از تمد ن را شناخت که وی چگونه زندگی میکند و نیاز های اولیه وی چیست ؟ همچنان باید روح وروان این انسان افغان را به  تلسکوب علم جامعه شناسی یکجا با روان شناسی تاریخی و علمی شناسائی کرد .بنا براین ، بزرگترین مسؤلیت روشنفکر در جامعه این است که علت اساسی و حقیقی انحطاط جامعه را پیدا کند و عامل واقعی عقب مانده گی و فاجعه را را برای انسان باشنده این قلمرو و محیط وی کشف نماید ، سوال و پرسش اساسی که اکنون نزد همه اصحاب سیاست و روشنفکران متعهد وراستینی که به« خود آگاهی علمی» رسیده اند این است که همچون «پیامبران » در قوم خود غریب نخواهند ماند ؟ ندای دعوت شان در برابر بانگ جها نگیر این نظام مافیائی حاکم  که  سرنوشت ملت ما و تمامی کشور های اسلامی و شرقی را با زیچه ای خویش کرده است به گوشی خواهد رسید ؟ آیا دامنه ء جهاد دشوار فکری و فرهنگی شان در چهار دیواری تنگ و تاریک چند کتاب ، چند مقاله یا چند کنفرانس  محدود نخواهد ماند ؟ زیرا روشنفکر روزگار ما با ید با چشمان باز خود ببیند و با گوشهای تیز خود بشنود و لمس کند که چگونه در مزرعه ای خونین و بی صاحبی  بنام افغانستان بنام مبارزه با تروریزم وحشت و جنایت می آفرینند ؟ به همین دلیل باید ازخیابان منافع شخصی و گروهی اش بگذارد وهمه ویرانه ها را ببیند و به قول شاعری حتی اگر در جنگل زندگی کرده باشد او باید خودرا بدون آنکه مسخ شود  در تجربیات خیابانی شنأ  کند ، بدون آنکه بوق وکرنای قلابی رادیو ها و تلویزیون ها ی مافیای مغزش را تسخیر کند . روشنفکر این روزگارباید  نه تنها به مؤقیعت اجتماعی و تاریخی عصر حاضر ؤقوف داشته باشد بلکه منفذ های نفوذ استعمار را نیز آگاهانه ببند د و تاکتیک ها و اسلوب ها ی جدید اشغالگران را نیز بشناسد . من به چشم سر خود دیدم و لمس کردم که اراده ء واقعی ملت ما چگونه و به کمک  همین ابزار تبلیغاتی مانند رادیو ، تلویزیون ، مطبوعات و روزنامه های که مولود همین سیستم « دموکراتیک مافیائی!! » اند به بند کشیده می شود ؟ زیرا وقتی خبری و گزارشی که به مثابه  تیتر نخست شبکه های  مرکزی خبری سیستم ما فیائی  حاکم پخش و نشر گردد ، هرچند آن خبر وآن  گزارش به خاطراِغفال و آزمائیش افکار عمومی جامعه روی آنتن رفته باشد ، هر رادیوئی و هرتلویزیونی و هر روزنامه ای را که روشن میکنی و ورق میزنی در مدح و یا هم نکوهش همان مطلبی که به مقتضای منافع قدرت های پنهان در جامعه به مثابه ء شائعه عوام پسند در سراسر جامعه پخش می گردد ، سرمقاله ها ی تمامی یا حد اقل اکثریتی از روزنامه ها را می سازند ؛ فرقی نه میکند که کسی در مدح و ستائیش آن شائیعه  مطالبی را بیان کنند و یا هم برای تردید شان گواهی دهد و زینتی از صفحاتی از روزنامه ها و « روزی نامه ها یشان !! » سازند ، شگفت انگیز ودر عین حال بسیار  جالب است که برخی از نامدار ترین سخنگویان این مافیای حاکم بر سرنوشت افغانستان با نحو ماهرانه ای مردم و توده های ستمدیده ما را به یک خواب  خرگوشی و با للو ، للو  گفتن های کودکانه فرا می خوانند !! و به اندازه ای  خوشحال اند که گوئی یک معجزه آسمانی واقع شده است ! و نا خود آگاه با احصایه های نادرستی ازکارنامه ها و « معجزات !!» شش سال و چند ماهی که از نزول « نظام مبارکه ء دموکراتیک!! » بر سرزمین  افغانستان سپری میشود نقل قول میکنند ؛ و در خطابه های آتشینی خویش که از  سر منبر های فرمائیشی ایراد میفرمایند گذشته و حال کشور و سطح زندگی مردم افغانستان را به مقا یسه می گیرند !! و با یک ژست افتخار بر انگیز مردم را به شکرگذاری و دعُا فرامیخوانند که گویا خداوند( ج) یک معجزه بی نظیری را بر مردم متدئین ما ارزانی فرموده است که مردم بیچاره ما را لائق چنین یک پیشرفت سریع السیری ساخته اند . !! هفت سال قبل اگر اینجا می آمدید هیچ نشانی از مظاهر تمدن و پیشرفت به چشم نه می خورد،ما شأ الله وصد ما شأ الله اکنون درسایه «خلافت دموکراتیک ما فیائی!» صاحب چندین صد مجله و  روزنامه و چندین شبکه ای  رنگارنگ تلویزیونی شده ایم و ضعیت صحی (بهداشتی ) مردم ما صد ها برابر گذشته بلند رفته است و سطح تعلیمی و تربیتی در جامعه نیز  که با  نسل جوان کشور سر وکار دارد کارنامه های حیرت انگیزی را بجا گذشته است ، چنانچه درهمین سال ۱۳۸۷هجری شمسی چندین میلیون شاگرد (دانشجوی) اُناث و ذکور به مکاتب و مدارس سرا سری راه یافته اند!!!                                                                                 

5/10/2008

 

 


بالا
 
بازگشت