نگارنده: م. نبی هیکل

 

نگهی بر چپ و جایگاه آن در حیات سیاسی در افغانستان

 

اصطلاح چپ و چپ دموکراتیک و اتحاد نیروهای متصف به آن از دیر زمان مورد گفتگو قرار دارند.

در این مقاله نگارنده برداشتهای خود را از بحث ها ی انجام شده و مساعی فرساینده برای اتحاد نیروهای چپ بصورت مستدل و کوتاه بیان مینمایم.

 نخست  به برخی از تنگ نظریها در این رابطه میپردازم و سپس برخی از غلط فهمی ها را  خاطر نشان میسازم. در جایگاه سوم به برداشتها ی خود و برداشتهایی از کابل مکث مینمایم.

در همین آغاز میخواهم برای آسودگی خاطر برخی از مبارزان سیاسی خاطر نشان سازم که 

یاد دهانی تنگ نظریها ی مربوط به بحث چپ هم از لحاظ محتوا دارای اهمیت است و هم  برای آینده ی چپ بخصوص در افغانستان.  تنگ نظریهای مربوطه  بیشتر به تعمیم نتیجه گیریها ارتباط میگیرند تا به  حق داشتن یک شیوه ی معیین اندیشه و تفکر. هر فرد این حق را دارد تا دارای یک اندیشه معیین( چپ  یا راست یا هر موقعیت دیگر در میان این دو انتها) باشد. برای صراحت کلام نمونه ها ی چنین تنگ نظری را از مقاله آقای  ق. زریر  زیر عنوان : درک "چپ" و مکثی بر مناسبات آن با شرایط افغانستان – نقل مینمایم. عبارات نقل شده  از این مقاله با رنگ سرخ نشانی میشوند.

فراورد های تجارب مبارزات سیاسی و آفریده های دور اندیشانهٔ بانیان و گرد آورده گان

علمی اندیشه های چپ و راهیان آتیهٔ پیشکسوت این راه در جهت کاوش و دریافت

زمینه های تحقق برابری و عدالت، پیام روشن، عملی و قابل هضم برای آنهای دارند، و

تنها برای آنهای دارند که به اصل حقانیت نبرد اندیشه ای - سیاسی آشتی ناپذیر در

مقابل ظلم، خشونت و بیداد گری معتقد اند و راه و رسم زنده گی سیاسی خود را با

مبارزه برای تحولات بنیادی به نفع اکثریت زحمتکش جامعه پیوند داده اند.

با چنین بیان توانمندی کاوش، دریافت و هضم را از آنانی سلب مینماییم که به اصل حقانیت نبرد اندیشه ای ....  آنانی که  به حقانیت چیزی  باورندارند  سایر قابلیتها را از دست نمیدهند و میتوانند به کاوش بظردازند، دریابندو هضم نمایند ، مگر آن را نه پذیرند. بر اساس این بیان چپی ها باید راست و راست روان چپ رواند را نتوانند از نگاه تیوری و دانش درک نمایند.  گونه های مختلف اندیشه های راستگرا و چپگرا گویای این حقیقت اند. در نهایت این برداشت به معنای حقانیت چپ و نادیده انگاری دیگران است.  دیگران به این دلیل که که درک از دیکتومی سنتی  سیاه و سپید، چپ و راست، خوب و بد دیگر مانند گذشته نیست. غیر عادلاه خواهد بود که  با بد  و بد تر و بدترین  همسان  برخورد نماییم.  ساختارهای زبانی برای بیان این صفات نیز به هدف تمیز آنها خدمت مینمایند تا درجه ی کمال و قباحت را نشان دهند.

و یا به بیان دیگر ی در همین مقاله که آگاه بودن را به چپ تخصیص میدهد توجه مینماییم:

"چپ" یعنی تلاش سازمان یافته فکری – سیاسی افراد آگاه جامعه برای پیروزی عدالت اجتماعی...

این تعریف چپ را بحیث تلاش سازمانیافته ی افراد آگاه برای پیروزی عدالت اجتماعی معرفی مینماید.

آنگونه ای که در آغاز سخن گفته شد با  پیچیدگیهای  تیوریتیکی  و علمی این نقل قول ها در این جا کاری ندارم.  دقت کنید که این تعریف سه شرط:  1) تلاش سازمان یافته فکری سیاسی، 2) افراد آگاه و 3) برای پیروزی عدالت اجتماعی  را برای چپ  معرفی مینماید و  تلاش سازمان یافته را به فکری –سیاسی و( نه عملی ) تقلیل میدهد و  پیروزی عدالت اجتماعی را هدف قرار میدهد نه تحقق آن را.

نکته مورد نظر در اینجا کوتا ه فکری در رابطه با افراد آگاه در جامعه میباشد. 

در این حقیقت کمتر شک میتوان داشت که داشتن یک ایدیولوژی خود  در تیوری بحیث رد ایدیولوژی  (بخصوص) مخالف میباشد. هرگاه شخصی ماارکسیست باشد، نمیتواند ایلیتیست نیز باشد.  و سازمان سیاسی دارای یک ایدیولوژی معیین سیاسی این تعصب را باید داشته باشد که افراد ضد ایدیولوژی را به عضویت  سازمان نه پذیرد. این را نمیتوان تعصب نامید زیرا این برخورد توسط حق داشتن ایدیولوژی معیین و عضویت  یا تشکیل سازمان همفکری حمایت میگردد.  مگرتوهین به اندیشه یا اعتقاد دیگران، یا سلب  حقوق  دیگران برای داشتن اندیشه مخالف یا عضویت در سازمان مخالف به عنوان تعصب شناخته میشود.

چپ افغانی  باید عبا و قبای دیروزی را به دور اندازد.  لباس تنگ  چپ  افغانی با تنگ نظری تنها و تنها چپ و چپ دموکراتیک، نه تنها چپ گذشته را تداعی مینماید بلکه  از تعصب فکری نیز نمایندگی مینماید.

چنین اظهارات شنونده و یا خواننده را وامیدارد که بپرسد چرا تنها چپ به همه کارها توانمند است؟

موضعگیری چپ بدون شک در دفاع از اکثریت ستمکش قابل ستایش است. آیا چپ و ظیفه ندارد این ادعا را در عمل به اثبات برساند که در دفاع از مردم ستمکش قرار دارد؟ و آیا این اکثریت ستمکش حق ندارد از  نیروهای آگاه و با شعور، مبارز و مجهز با  جهانبینی علمی  بپرسد  که تا چه حد به گفته هایشان وفادار اند؟

چپ را با قرارگرفتن عملی در میان مردم و در دفاع از آنان باید به اثبات ر سانید ، نه با بیان اندیشه چپ و تثبیت تقدس ایدیولوژیک. ناتوانی چپ برای تشکیل یک تشکل سراسری نیروهای چپ بصورت عمده نتیجه ی نیرومندی تفکر گروپی میباشد. این وابستگی تا آن  پیمانه نیرومند است که نیروهای چپ را به جای مبارزه مشترک به نفع مردم،  با دشواریهای درونی مصروف ساخته است.

در این حقیقت شکی وجود ندارد که برخی چپ بودن را مبارزه ی طبقاتی و ایدیولوژی مارکسیستی میدانند ودر هر فراخوان اتحاد در پی شناسایی این دو آشنای قدیم (مبارزه طبقاتی و مارکسیزم) بر میایند.  برخ دیگر به برخورد جدید در قالب کهن پیوسته اند و با استفاده از نظر ات نیومارکسیستی و  امپریالیزم اطلاعاتی به مبارزه میپردازند.

نو اندیشی و ابتکار فکری را باید در جنبش چپ افغانی بوجود آورد. نماد های تابعیت فکری را با روشنایی میتوان دریافت. آینده ی چپ ا ز نگاه تیوریتیکی به نو اندیشی، واقعنگری و بازنگری  وابستگی دارد. از نگاه عملی نیروهای چپ  بایداز مرزهای گروپی  بگذرند تا به مرزهای فراتر از آنها دست یابند و سازمان سیاسی متحد و نیرومند را بوجود آورند. هرگاه  همه آن دسته ها ی سیاسی  سازمان یافته  چپ در  داخل کشور حضور میداشتند،  امکان اتحاد  آنها نیرومندتر میبود.

ابتکار و نو اندیشی  با مورد سوال قرار دادن موضوع آغاز میگردد. این گام نه تنها دلیری و شهامت میخواهد ،بلکه مستلزم دانش جمعی و کار مشترک نیز میباشد.

داشتن ایدیولوژی بحیث رهنمای تحلیل و ارزیبابی و بحیث دوربین سیاسی نیاز اساسی به شمار میرود. ایدیولوژی را نباید چون یک تقدس بشماریم و تحقق آن را در اولویت قرار دهیم.

این تصور که نیروهای چپ  کنونی عبارت از اولین و آخرین شاخ و برگهای حزب دموکراتیک خلق افغانستان میباشد در شرایط کنونی افسانه ای بیش نیست.  حزب دموکراتیک در سالهای حکمروایی خود چنان شرایطی را بوجود آورد که ملت را (همانگونه ایکه آقای بوش جهان را به ما و آنها تقسیم کرد )  مجبور ساخت به انتخاب اینجا یا آنجا، ما و دیگران بپردازند. در برابر هر عنصر چپ در شرایط کنونی این گزینش قرار دارد که  تنها یک وابستگی را در مد نظر قرار دهد و آن عبارت از وابستگی به مردم و سنگر اکثریت ستمکش میباشد. نیروهای چپ تنها با اثبات این حقیقت میتوانند متحدگردند و اعتماد مردم را اعاده نمایند که از شیوه و رسم اندیشه و عمل به گو گونه گذشته بگذرند.

هر فرد واقع بین و خرد مند با این سخن موافق خواهد بود که نیروهای چپ در نتیجه ی زیستن درفرهنگ گروپی، عشق بی پایان به ایدیلوژی و شخصیت، تعصب و کوتافکری نه توانسته بحیث یک نیرو وارد حیات سیاسی مردم گردند.  دو خصیصه ی منم و تصامیم در عقب درهای بسته در نیروهای چپ با روشنایی دیده میشوند.

هر افغان مبارز بخصوص گواه است که فراخوان ها  در مورد اتحاد نیروها ی چپ در چند سال گذشته بیشتر هدف بیایید با ما متحد شوید را در معنا و در عمل دنبال میکردند. در حالیکه  خواست اساسی زمان ما عبارت است از: بیایید باهم متحد گردیم!

این موضوع را نگارنده ماه ها پیش در مقاله ای مورد ارزیابی قرار دادم. برداشت نگارنده ی این مقاله نه تنها بر  اقدامات حسن نیت نگارنده و دیگران ،بلکه به نتایج حاصله از این مساعی استوار میباشد.

 نگارنده آگاهانه و صادقانه به هر فراخوان اتحاد نیروهای چپ نه تها پاسخ مثبت دادهم، بلکه با ارایه نکات نظر ابراز همکاری نمودم و حتی به افراد علاقمند و برخی از سازمانهای سیاسی  شخصآ نامه فرستادم و خواهان کار مشترک در این راستا گردیدم. با مساعی برای تدویر گردهمایی اپریل 2008 در ایندهوفن کشورهالند، با مساعی کمیسیون ملی متشکل از آقای شیرزاد، دهاتی و دیگران و با مساعی نهضت آینده برای تشکیل چپ دموکراتیک ابراز علاقمندی و همکاری نمودم. من دشواریهای کار را به درستی مشناسم  و آن را در آعاز در یک مقاله بحیث اتکا بر روابط و ظوابط  حزبی دانستم و بر همین اساس طرح های فراگیر تر را نیز مطرح نمودم. طرح های ارایه شده در توامیت با دیگر مشخصه ها نشان دادند که حلقه ها ی چپ:

1)    اتحاد را برای تقویت موضع فکری- سیاسی  خود  بحیث تاکتیک عنوان مینمایند نه بحیث نیاز زمان و  لازمه ی اساسی حمایت از مردم ستمدیده،

2)    نیروهای نامبرده سنگرهای فکری خود را حاضر نیستند ترک گویند،

3)    این نیروها به منافع حزبی و گروپی بیشتر اهمیت قایل اند تا به منافع مردم و میهن،

4)    نیروهای متذکره هنوز هم مصروف تصفیه ی حساب با خود اند.

 این بخش فرهنگ "منم" موجب میگردد آن دیگر را به دلایل  گوناگون نه پذیریم.

ازهمه ی آنانی که برای کار مشترک برای اتحاد نیروهای چپ دموکراتیک مترق و ملی و ... با ایشان بر  بنیاد فراخوان های آنان تماس گرفته شده بود، به دلایل مختلف جز یک پاسخ استقبالیه و وعده ی همکاری  شفاهی( تلفنی)، نشانه دیگری دریافت نگردید.

هیچگونه شکی در این وجود ندارد که طرح های ارایه شده از سوی نگارنده به دلایل آتی مورد توجه قرار نگرفتند:

1)    طرح  ارایه شده  برای آنانی که چپ را در عبا و قبای قدیم آن میشناسند، چپ به حساب نمیایند. زیرا نه در قالب ادبیات مربوطه  بیان گردیده و نه هم از مبارزه طبقاتی، پرولیتاریا، و ... سخنی در میان دارد،

2)    چارچوب طرح ارایه شده برای تفکر گروپی   وسیعتر از آنچه بود که قابل پذیرش باشد،

3)    طرح، اصول گروپی احترام به رابطه ها و ظابطه های گروپی را نادیده میگرفت.

4)    قبول طرح به معنای گذار از مرزهای گروپی و در نتیجه گذار از موقعیت رهبری در گروپ میباشد و به همین دلیل منافع برخی از افراد( هیرارشی یا سلسله ی مراتب در گروپ) را متاثر میگرانید.

حلقه های چپ حتی از بحث بر طرح یا نقد طرح متذکره - که به مناسبت ها ی مختلف و به گونه های مختلف در سایت آریایی منتشر گر د ید- خود داری نمودند.

آنها در واقعیت امر از مپر

از کابل مرکز فعالیت فعالین سیاسی نیز چنین احساس ابراز میگردد. فعالین سیاسی مقیم اروپا و امریکا( با حفظ استثنی) در واقعیت از زیر سایبانهای دولتهای پرستار به سیاست میپردازند.

مطرح شدن چنین طرح بحیث موضوع موردبحث متحدانه جلوگیرگیری نمودند.  برخورد  روشنفکرانه به طرح فراخوان زیانی نمیتوانست به بار آورد: تایید آن برای این نیروها به دلایلی که در بالا نامبرده شد ناممکن بود و نقد آن باید بر پایه  ای استوار میبود، در حالیکه هردو انتخاب برای تصمصمگیرندگان غیر قابل قبول بود.

طرح  که برای نقد و بررسی ارایه شده بود، بدون شک به هدف غنامندی ارایه شده بود.

نشر طرح موجب واکنش های مثبت نیز گردید که از محافل مستقل به گوش میرسید. این نیز نشانه  ای بود که نتیجه گیری بالا را تایید میکرد.

تا زمانی که  نیروهای چپ مرزهای تعصب  آمیز تفکر گروپی ( رابطه ها و ظابطه های گروپی) را نه شکنند به اتحاد فراگیر دست نخواهند یافت. مرزهای متذکره پهنای این اتحاد را تعیین مینمایند. به عبارت دیگر به هر اندزه ای که مرزها فراتر گذاشته میشوند به همان اندازه اتحاد فراگیر تر خواهد بود.

جمهوریخواهان افغان در زیرچیر آقای بوش خدماتی را انچام دادند و جایگاه یک نیروی سرارسری مدافع مردم در حیات سیاسی در افغانستان خلی بود. شکی و جود ندارد که با رویکار آمدن دموکراتها در ایالات متحده، دموکراتهایی مدعی زمامداری در افعانستان گردند. برای تشکیل یک تشکل سیاسی ملی تنها به  حسن نیت و اراده ی واقعی نیاز است و بس. با این دو میتوان از مرزهای تنگ تفکر گروپی فراتر قدم نهاد.

 

پایان

 


بالا
 
بازگشت