نگارنده: م. نبی هیکل

افغانستان: دشواریها و اولویتها

 

قسمت دوم

اولویت ها

 

 قسمت اول دشواریها ی افغانستان  را بصورت کوتا مورد بحث قرار دادیم. سه عامل : تعصب فکری، مدل دموکراسی امریکایی و افتراق روشنفکری را بحیث عوامل بنیادی نامبردیم. در مقاله متذکره رژیم و متحدان رژیم را بحیث مقصران اصلی شمردیم و بار ملامتی افتراق روشنفکری را همچنان برگردن روشنفکران گذاشتیم.  نه تنها تلاشها اکثریت روشنفکران برای اتحاد ، بلکه تلاشهای برتری جویانه  یک اقلیت  روشنفکر ی نیز گویای این ملامتی میباشد. همین ملامتی نکته مرکزی بحث کنونی را  میسازد.

هرگاه همه بر این باورمند باشیم که حکومت کنونی بی کفایت و مولد  نارضایتی ها میباشد، تعیین اولویتها برای  حکومت ساده لوحانه خواهد بود. در این نیز شکی وجود ندارد که صدها تحلیلگر و کارشناس کارکشته خارجی که رژیم و متحدان آن را در تعیین مشی سیاسی آنها کمک میرسانند، میدانند سیاستمداران چه میخواهند و چگونه میخواهند آن را بدست آورند و به این گونه اولویتهای پالیسی را تعیین مینمایند. به بیان دیگر تنها به عنصر اعمال فشار و اعتراض از سوی روشنفکران  نیاز وجود دارد. فعالین سیاسی افغان هنوز مصروف تصفیه حساب  با خود اند.  معنای این سخن این است که برخی از رو شنفکر افغان در بند تعصب فکری  و برخی در بند پراگماتیزم در افتیده اند. ریشه های افتراق سیاسی را در این دو میتوان جستجو کرد.

 تعصب فکری در گونه های مختلف و با عوارض  گوناگون تبارز مینماید.  عصری ترین  گونه تعصب فکری با نقاب دانش و حقایق تبارز مینماید. تاریخ رشد و تکامل تیوری های نژادی مبین این حقیقت اند.

این  ویژه گی در روشنفکر آفغان نیز دیده میشود. مساعی در  راستای تثبیت تقدم و تاخر زبان و تمد ن مثالی از این دسته است.  مساعی  برای توضیح قابلیتهای کتله های انسانی بر اساس ساختار جمجمه یا شرایط محیطی نیز در همین راستا اند.

تعصب فکری نه تنها به شکل عمل  بلکه بحیث عدم کنش و واکنش نیز تبارز مینماید.انجام یک عمل تعصب آمیز نمونه اولی، خاموشی یا  انتخاب صفری  و اجتناب از  واکنش در برابر یک ادام یا اعتراض نمونه دومی است.

شیو ه ی برخورد رهبران کمپنی فولاد شهر نیوهافن را در رابطه با آلودگی هوا در آن شهر در  میان روشنفکران افغان با همرنگی چشمگیر میتوان ملاحظه کرد. رهبران کمپنی متذکره در سخن با رهبران کارگران و سایرین در مورد خطرات آلودگی و نیاز جلوگیری از آنه همنطر بودند، مگر برای سالها نه تنها کاری در عمل در این راه انجام ندادند بلکه بدون شرکت در پرو سه های تصمیمگیری از انجامهر اقدامی در این راستا جلوکیری نمودند. مسوولان کمپنی فولاد از راه های دیگر مانند انتخاب صفری، شهرت  به داشتن نفوذ و قدرت و سازمان  به این امردست یافتند که متن لایحه مربوطه را در پارلمان نیز زیر نفوذ خود  متاثر ساختند.

روشنفکران افغان را کم از کم در همنوایی لفظی با مسوولان کمپنی فولاد میتواند مشابهه دانست.  آنان در سخن از اتحاد سخن میگویند، بر صرورت آن تاکید دارند و حتی در مواردی حاضر میگردند باهم در این مورد برای بحث گردهم آیند، مگر به دو شرط: شرکت آنان به نفع آنان باشد و یا اینکه این گردهم آیی را بتوانند متاثر سازند. این درست همان موضعگیری مسوولان کمپنی فولاد  یو. اس میباشد.  حرف آخر در نظرداشت منافع گروپی توسط کمپنی فولاد و گروپهای روشنفکری افغان میباشد.

دفاع از منافع گروپی  گروپهای تخصصی و مسلکی را نباید با موضوع بالابه اشتباه گرفت.

هرچند  گزینش این یا آن راه حل ، این یا آن ایدیولوژی و اتخاز این یا آن موضعگیری را نیز میتوان بحیث تعصب فکری دانست. این را به عنوان mobilization of bias یادکرده اند. مگر به خاطر باید داشت که جوهر تعصب فکری نه در گزینش بلکه در  چگونگی برخورد با  نقطه مخالف قرار دارد.

تا انجایی که به سخن و لفاظی ها ارتباط مگیرد اتحادروشنفکری در صد رلست قرار گرفته است. آنکه تفرقه میافگند و آنکه برضد تفرقه افگنی میرزمد هردو از دیر زمانی در این مورد سخن میگویند. ما در واقعیت از چار تا پنج سال در این مورد میخوانیم و مینویسیم.

پس از چند سال گفتگو و تلاش برای اتحاد، اکنون زمان آن فرارسیده تا از خود بپرسیم :

چرا این همه حسن نیت در مورد اتحاد و مساعی در راه اتحاد روشنفکری تاکنون به نتیجه ی لازم نه رسیده اند؟

بیایید باهم یکجا به این سوال  جواب دریابیم.  نخست میپرسیم اتحاد مستلزم چیست؟

  1)اراده و نیت:  در گام نخست نیت و اراده ی اتحاد شرط ضروری دانسته میشود. مگر  د انستن نیت اتحاد در افراد معیین یا بزرگواری یا و سیله میخواهد. چگونه میتوان دانست که  افراد را به دور فکر یا هدف معیین میتوان جمع کرد؟ بنا برآن   چیزی باید وجود داشته باشد تا به دور آن بتوان حتی برای گفتگو جمع شد.

چگونه میتوان سقم و صحت این اراده را دریافت؟  وفاداری عملی به آرمانی که مورد توافق قرار گرفته از یکسو وبرخورد نقادانه از سوی دیگر میتوانند محک این ارزیابی دانسته شوند.

2) موضوع اتحاد: طرحی باید برای اتحاد وجود داشته باشد تا افراد علاقمند بحیث تعهد نامه مشترک به دور آن متحد گردند. متحد دو گام یاد شده به آنانی که  برای اتحاد به دور مفکوره ی معیین علاقمند اند ، یا برای تحقق هداف معین میخواهند دواطلبانه برزمند ، این امکان را میدهد تا موضعگیری خود را در برابر طرح ارایه شده مشخص نمایند و تصمیم لازم اتخاذ نمایند.

اتحاد آنانی که در گذشته عضویت سازمان واحد را دارا بوده اند و هنوز هم در موضعگیری پیشین قرار دارند به این دو نیاز چندان ندارد. زیرا در اینصورت سخن بر سر احیای فعالیت  سازمانی میباشد نه بر اتحاد نوین.

3) میکانیزم یا طرزالعمل کار: نفوس مورد نظرما عبارت از روشنفکران افغان  میباشد که در نتیجه گذشته سیاسی و موقعیت کنونی مهاجرت بر سخت سری آنان افزوده شده است.  آنان از نگاه موقعیت در دو انتهای بی اعتمادی و وفاداری قراردارند و برخ زیاد آنان با مسایل با شک و تردید برخورد مینمایند.

در چنین شرایط به میکانیزمهای سازنده ی اعتماد نیاز داریم تا پروسه اتحاد را به کمال ببریم. زیرا فقدان چنین میکانیزم ممکن است موجب ناکامی کاری گردد که آغاز شده است.  تدابیر سازنده اعتماد را سازمان دهندگان کار میتوانند در همدستی با جوانب علاقمند اتخاذ نمایند. دو گام اساسی را  بصورت حتم باید در نظرداشت:  فقدان تعصب و شفافیت کاری .  همه ی مساعی انجام شده تا کنون فاقد این دو عنصر بوده اند. ما تنها میشنویم که کمیته ی تدارک یا ... تشکیل جلسه کرده و پیامی  صادر گردیده.

همه مطالب باید قابل کنترول  و گفتگو باشد  تا تصامیم اتخاذ شده در فضای آزاد ودر میان انتقادها شکل گیرند.چنین سازمانی میتواند بر سلامت و بلوغ خود افتخار نماید.

4) رعایت اصل شایستگی + صلاحیت+ وفاداری عملی:رعایت این اصل  را باید از همین اکنون به عادت فردی و سازمانی تبدیل نماییم. این کار هم ما را بحیث فرد مبارز و هم سازمان سیاسی ما را بحیث سازمان سیاسی از گذشته متمایز میسازد. ز یرا دموکراسی قبل از همه به ذهنیت دموکراتیک نیاز دارد ( به نتایج انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی درکشور توجه شود) .

امروز این وظیفه ی تاریخی تاخیر ناپذیر در برابر ما روشنفکران بحیث اولویت مبرم قرار گرفته است. با تاسف که روشتفکران افغان تنها توانسته اند این اولویت را در اجندای  گفتگوی سیاسی قرار دهند. 

 نقیصه اساسی درمیتودولوژی  کار قرر دارد. بررسی کار فراخوانی ، انسجام و برگذاری گردهمایی 19 اپریل 2008 در ایندهوفن کشور هالند این موضوع را نشان میدهد.  این گردهمایی را برای آزمون عناصر یاد شده میتواند بکاربرد.

مشکل  اساسی در تعصب فکری در روشنفکران قرار دارد. در اینجا تعصب فکری به این معنا است که  برخ زیاد  ی از روشنفکران افغان نمیتوانند  از شیوه  ی کهن اندیشه و عمل فاصله بگیرند. آنها به گونه  های متفاوت در بند ایدیولوژی پرستی، شخصیت پرستی، تمایلات برتری جویانه و راسیستی قرار دارند. برای روشنایی سخن از هرکدام یک نمونه میاورم.  وفاداری به مارکسیم ارتدوکس و مبارزه ی طبقاتی  بحیث نمونه ایدیولوژی پرستی،  میراثی ساختن رهبری حزبی یا دنباله روی رهبر ان سیاسی پیشین بحیث نمونه ای از شخصیت پرستی،موشگافی  در تاریخ برای تثبیت برتری کتلوی.

مشکل جدید ی یر سایر مشکل ها در این اواخر افزود گردیده است. مشکل جدید اولویتهای روشنفکری را به نیاز مبرم مبدل میکند و به آن حیثیت نوشدارو را میبخشد.

مشکل جدید این است که عاملان بد بختی یکی پی دیگر با ادعا ها و با تاکتیکهای جدید بر سیطره خود ادامه میدهند و مدعی وراثت دارایی و اختیار قربانیان اعمال خود  میگردند.  فقدان بدیل  مناسب و حتی بهتراز بدیلهای موجود به این معنا است که بیماربه داروی لازم  یا مداوای لازم دسترسی ندارد.

وجدان روشنفکر وطنپرست را چنین حالتی بصورت حتم تکان میدهد و به اتحاد وامیدارد.

تا اینجا بر اتحاد نیروها بحیث گام نخست در لست اولویتها  سخن گفتیم.  بیایید از گفتار به کردارگذار نماییم. پیش از همه باید نیروهای متفرق و متعهد خود را از وابستگیهایی وارهانند که آنان را از تحاد باز میدارند. 

صداهای اتحاد که همه روزه به گوش میرسند به ما در نهایت امر میفهمانند که : بیایید با ما متحد شوید! این شیوه ی برخورد به اتحاد  باید با شیوه جدید: بیایید باهم متحد شویم! تعویض گردد.

این چنین گذار را میتوان به کمک ارایه ی یک طرح برای بحث و گفتگو و توضیح میکانیزم های لازم با در نظرداشت باز نگری و شفافیت انجام داد. این طرح میتواند هر طرحی باشد با قاعده ی  فراگیر یا غیر آن. طرح باید هدف اتحاد نیروها را با صراحت بیان نماید. زیرامساعی برای تشکیل یک سازمان واحد لازمه های دیگری دارد و هدف تشکیل جبهه متحد لازمه های دیگر .

اینهمه گفتگو و تلاش برای انجام ماموریتی بعمل میاید و آن  عبارت است ازنجات مردم و میهن.

  از همه ی مبارزان راستین و آزاده فراخوانده میشوند تا طرح ها و نکات نظر شان را در مورد  اتحاد روشنفکری ارایه دهند. این طرح ها میتوانند در رابطه با هر نوع اتحاد صورت پذیرند. بر هر طرح با بازنگری ، رعایت عفت کلام و احترام به  اندیشه دیگران بحث صورتگیرد تا زمینه های اتحاد همفکران در راستاهای مختلف فراهم گردند. با انجام این مرحله ی کار میتوان در راستای تشکیل جبهه  ها و اییتلاف ها به پیش رفت.

 پیشنهاد مینمایم:

1) طرح موجود مورد ارزیابی علاقمندان قرارگیرد و سپس

  2) بخش معیین " اتحاد روشنفکری" در سایت آریایی برای نشر مقاله ها و مباحثه ها اختصاص د اده شود،

3) هر طرح ارایه شده به نوبه خود مورد ارزیابی قرار داده شود. این کار را بدون در نطر داشت علاقمندی یا مخالفت فکری با طرح مورد بحث باید انجام داد. درغنای فکری و موفقیت دیگران نیز بدون تعصب فکری سهم باید گرفت.

در مقاله های پیشین خود نیز بر این سخن تاکید داشتم و اکنون آن را باید تکرار کنم که   گونه ها ی آتی را میتوان مورد آزمایش سیاسی قرار داد:

1) برگشت به  گذشته: احیای سازمانهای سیاسی پیشین به شکل هویتهای مستقل سیاسی

2) اتحاد همرزمان پیشین در سنگر واحد تشکیلاتی( با تفاوتها و تمایلات فکری موجود)

3)اتحاد همرزمان پیشین در جبهه ی واحد سیاسی( 1+2)

4) اتحاد همفکران در ساختار واحد سیاسی

 همه ی این راه های حل نیازمند تفاهم اند. با بالا رفتن  شماره پیچیدگی وظایف نیز افزایش میابند و به همان پیمانه فاصله ها میان روشنفکران کاهش میابند.

بدیل چهارم در فرهنگ سیاسی آسیا (بخصوص که فرهنگ تفاهم در آوان  نوجوانی قرار داشته باشد) شکننده و دیر پا است.

همه ی این راه های حل  به طرحی  برای بحث نیاز دارند. ما به اصولی نیاز داریم که آنها را در اینجا اصول رفتاری نام میگذاریم.  این اصول در واقعیت امر قواعد بازی اند.

اصول رفتاری

·        اصل نخستی این است که از سیاست افتراق و تفرقه افگنی به سیاست اتحاد و تفاهم گذار شود.

·        حریم قابل احترام برای  همه ی نیروهای سیاسی تعیین گردد، مانند استقلال ملی، کشور واحد، ملت واحد، تمامیت ارضی، دین و تاریخ مشترک، منافع ملی و ....

·        به اعتقاد سیاسی و شخصیت  همدیگر احترام شود،

·        با عفت کلام ، استدلال و بازنگری  به هدف غنا مندی طرح در مباحث شرکت شود،

·        اتحاد روشنفکری (حتی در سطح گروپی) نیز باید زمینه تبارز دریابند و مورد توجه  قرار گیرند. سغی شود با دلایل علمی و قانع کننده به راه حل بهتر دستیابی صورت گیرد.

·        بر مسایل بصورت سیستماتیک بحث گردد و  از هر مبحث نتیجه گیری بعمل آید.

·        همه تصامیم آشکارا و با ذکر دلایل و اساس تصمیمگیری و با تذکر نکات نظر اقلیت مخالف گذارش داده شود.

·        کار را باید به اهل کار سپرد.

·         

امروز زمان آن است که روشنفکر افغان خرد  سیاسی  خود را و مردم دوستی خود را می آزماید. فردا نیز این کار ممکن است ،مگر بیشتر به خینه ی پس از عید میماند.  زیرامدعیان خدمتگذاری به مردم و میهن با گذشت هر روز به ادامه بدبختی مردم و نهادینه شدن قدرت اهریمنی در کشور کمک میرسانند.

دو بدیل شماره سوم و چهارم را میتوان بحیث راه های حل معقول مطرح کرد.

در حالیکه از تشکیل جبهه متحد سیاسی حمایت مینمایم، آن را شکننده و دیرپا میدانم. در شرایط کنونی چنین  افدام سیاسی میتواند بدیل سیاسی بهتری  را  و اردبازار سیاسی در کشور سازد.

بدیل چهارمی بر مفکوره ی چارچوب فراگیر فکری استوار است. در واقیت امر آنچه را جبهه ی  متحد سیاسی  در  شکل سازمانی جبهه عرضه مینماید، بدیل چهارمی در ساختار واحد سیاسی  در نظر میگیرد. آنچه اولی را به اتحاد در یک جبهه  وامیدارد ، دومی را به اتحاد سازمانی وامیدارد و آنجه اعضای جبهه را از هم متمایز میسازد در بدیل دومی بحیث تفاوتهای فکری قابل بررسی تلقی میگردند.

بسیاری از فراخوانها و مساعی برای اتحاد روشنفکری تا کنون با برخورد کمپنی فولاد روبرو گردیده و امید وارم این سخن روشن با برخورد صادقانه روبروگردد.

هر اقدام  برای رشد و تحقق این طرح بدون شک نمایانگر صداقت عملی مدعیان  خدمتگذاری به مردم و میهن میباشد.

گذار از سخن به عمل  بدون گذشت از برخی از منافع فردی و گروپی به نفع منافع عامه و مردم نا ممکن است.

 

پایان سخن

 

 ++++++++

 

در این حقیقت شکی وجود ندارد که  با گذشت هر روز  دشواریها بیشتر و گسترده ترمیشوند.  حتی  لجوج ترین حامی رژیم  نیزبه این حقیقت اعتراف کرده است. سوال مرکزی باید در مورد علل این دشواریها مطرح گردد و راه های حل شناسایی گرد ند. در این ار رزیابی بر همین دو موضوع بحث میشود.

نحست باید پرسید که مشکل اساسی در کجا قرار دارد: در وجود نیروهای خارجی؟ در حکومت قلابی و بی کفایت؟ در فقدان حاکمیت؟ در افتراق نیروها و در کمبود کدرها یا در...؟

 این دشواری را میتوان به آن بلاهای افسانوی  مشابه دانست که دارای چندین سر، و دست و پا اند.

در یک عبارت باید سیستم ایجاد شده را مقصر  اصلی دانست. نخست بر سه عنصر: تعصب فکری، مد ل دموکراسی امریکایی و وضعیت روشنفکری در کشور بحیث عوامل تعیین کننده مسیر حوادث باید مکث گردد.

زیرا در انکشاف اوضاع نه تنها اکتورها و فکتورهای جانبدار، بلکه مخالف نیز نقش دارند. به عبارت دیگر نه تنها عملکرد بلکه فقدان عمل نیروهای فعال و غیر فعال داخل  سیستم سیاسی یا نیروهایی که در بیرون از آن قرار دارند، انکشاف  یا عدم انکشاف و ضع معیین را متاثر میسازد. مسایل موردنظر ما موجودیت اعتراض بصورت فعال آن در حیات سیاسی میباشد.

سه فکتور آتی را در آنسوی رویدادها بحیث علل  اساسی میتوان دانست.

1) تعصب فکری

 در نتیجه ی تعصب فکری، از همان آغاز جستجوی راه حل سیاسی برای افغانستان، بسیاری از نیروهای سیاسی  بیرون از سیستم نگهداشته شدند. تا کنون حتی نمایندگی سازمان ملل متحد نتوانسته خود را از این قید فکری وارهاند.  میتوان پرسید که چرا سازمان ملل متحد و  متحدان  رژیم در امر بازسازی و اعمار دموکراسی برای  توسعه ی مشارکت سیاسی  همه نیروها اقدامی نکرده است درحالیکه موضوع مشارکت گروپ طالبان بحیث گروپ سیاسی در حیات سیاسی و دموکراسی  با قوت آن از سوی متحدان مطرح میگردد؟.

تبارز گروپ طالبان بحیث گروپ مطرح نظامی و سیاسی نمیتواند دموکراسی را از مشارکت سایر گروپها بی نیاز گرداند. در این شکی وجود ندارد که  تامین مشارکت برخی از نیروهای مسلح مخالف به معنای تجزیه نیروی متذکره میباشد، مگر  این کار به سوال  مربوط به موضعگیری رژیم و متحدان آن در برابر سایر نیروها نمیتواند پاسخ قانع کننده ارایه کند. به عبارت دیگر دموکراسی به معنای مشارکت  همه نیروهای سیاسی حتی افراد است نه مشارکت انتصابی  نیروها و افراد. نیروهای مدعی اعمار دموکراسی در کشور وحتی سازمان ملل متحد (بهتر است که آن راسازمان ملل متفق بنامیم) به این امر بی اعتنا باقی مانده اند.

گذشته از آن دوستان رژیم حاکم خود را در عمل در خدمت استحاله ی سیاسی  جنگ سالاران و نهادینه شدن قدرت آنان قرار داده و از  میان آنها سرباز گیری مینماید. تعصب فکری متحدان رژیم در برابر مخالفان ایدیولوژیک دوران به اصطلاح جنگ سرد را نباید فراموش کرد. در یک عبارت در  پایه گذاری سیستم جدید سیاسی با  نیروهای سیاسی باتعصب و تبعیض برخورد صورت گرفت.

نا گفته نباید گذاشت که این تنها رژیم و متحدان آنها نیستند که به تعصب فکری مبتلا اند، بلکه آین بیماری را در بسا جا ها میتوان روبروگردید.

2) مدل امریکایی

 تلاش صورت میگیرد تا مدل دموکراسی امریکایی- بدون در نظرداشت شرایط  جامعه  جنگ زده سنتی- در افغانستان تطبیق گردد. بدین ترتیب از دموکراسی پوست آن و از سرمایداری مغز آن وارد افغانستان گردید.

سالها پیش تلاش صورت گرفت تا بر  ویرانه های فیودالیسم ورشکسته جامعه سوسیالیستی اعمار گرددو اکنون تلاش میشود بر و یرانه های جامعه ی سنتی دموکراسی لیبرال اعمار گردد. باید به یاد داشت که

 موفقیت دموکراسی و حمایت از آن بیشتر مرهون این حقیقت است که این نظام با در نظرداشت خواستهای درونی انسان انکشاف مینماید.

این دو اشتباه بزرگ (تعصب فکری و تطبیق مدل دموکراسی امریکایی) در دراز مدت در همدستی با همدیگر موجب آن گردید که  یک سیستم  بسته در مقابل نیرو های  سیاسی فعال در خارج از سیستم  بوجود آید که با تفکر سرمایه اندوزی  بر سفر ه ی درست شده از پوست دموکراسی فعالیت مینماید.

سیستم ریاستی در دیموکراسی به معنای قدرت یکفرد میتواند تلقی گردد.  در شرایط  افغانستان پس از سی سال جنگ این سیستم  میتوانست موثرترین سیستمها برای کشور ما شمرده شود، مشروط به اینکه رییس جمهوراز شایستگی و قاطعیت لازم برخوردار میبود. معنای انتخاب مستقیم رییس جمهور از سوی مردم نه تنهااین صلاحیت را به وی میدهد بلکه از وی تقاضا نیز دارد تا از این صلاحیت  از اراده و خواستهای مردم در برابر میراثهای جنگ دفاع نماید.  این کار به هدف فراهمآوری زمینه های رشد و انکشاف صلح آمیز و فارغ  از پس لگد های پس از جنگ صورت میگیرد. رییس جمهوری که بصورت مستقیم از مردم جامعه جنگزده  و سنتی ما صلاحیت دریافت نموده باید همانند تیمارگرد لسوز یک تن بیمار عمل نماید. نه شخص دارای صلاحیت باید  بیاندیشد که از من با چنین صلاحیتی در چنین شرایط چه توقع میرود؟  این شرایط خوا ستار چیست؟ تن بیمار درمان و پرستاری میخواهد و یا برخلاف آن؟

در این شکی وجود ندار که صلح و آرامش شرط اساسی پیشرفت است. مگر انجام مصلحت ها برای تامین آرامش نخست باید به آرامش بیانجامد و دوم نه باید به قیمت بی اعتنایی به خواست و اراده مردم تمام گردد.

سیاست مصلحت و سازشکارانه حکومت از سال 2001 تاکنون نتوانسته به اصلاح وزارت خانه ها  را در دستگاه حکومتی اصلح نماید. وزرای مصلحتی نتوانستد در بیش از هفت سال وزارتخانه زیر رهبری شان را از فساد عاری سازند. این ریکارد بیکارگی در جهان سابقه ندارد.

این پرسش را باید پرسید که: دستاورد اینهمه مصلحت ها و سازشها چیست؟  کود کانه است تلاش نماییم دستاوردهای حکومت را چنین توصیف نماییم که بیرق کشورما در این جا و آنجا به اهتزاز درآمده است و( سیر و پودینه) کشور ما را حدود 40 کشور اکنون  برسمیت میشناسد.  دستاوردها را از پاآورد ها صادقانه تفکیک باید کرد. دستاورد های رژیم  در هرصورت بیشتر از پا آوردهای رژیم است.  اجازه دهید بر اینها مکثی بنمایم.

دستاورد ها:

 1) سیستم انتخاباتی،2) بازار آزاد، 3) فقدان امنیت و مصوونیت، 4) بیداد فقر،

 5) حاکمیت زر و زور،6) فروش ملکیتهای عامه و غیر عامه، 7) فیمینسم دولتی، 8 ) قانونی ساختن قانون شکنی،توطیه گری وجعلکاری، 9)  تعیین ارزش حق حیات افغان، 10) تبعیض و تعصب فکری ،11) افزایش درنفوس زیر فقر،12) فراهم آوری زمینه های  رشد زر و زور،13)  تتفیذ اصل نا دیده انگاری حق، شایستگی ، صلاحیت و کار آیی، 14) رسمی ساختن ارتشاو فساد اداری،15)  ترویج فردیت پرستی،

16) تحقق اصل عدم مداخله در حیات اقتصادی(Laissez-faire)

 

پاآوردها:

1) پامال کردن خواستهای مرد م، 2) پامال کردن مال و جان مردم، 3) پامال کردن آزادی بیان،4)  پامال کردن حقوق اکثریت نادار و ستمکش، 5) پامال کردن قانون.

 با فرصت و حوصله مندی و بخصوص با گذشت زمان برلست  د ستاورد ها و پاآوردها میتوان افزود.

 مشی سیاستمداران داخلی و خارجی نه به آرامش و صلح(شرط اول)  بلکه به برخلاف آن منتج گردیده و  شرط دومی – احترام به خواست و اراده مردم-  را نیززیر پاکرده است. بر اساس این دو شرط میتوان مصلحت های سیاسی را مورد قضاوت قرر داد.

مردم حق دارند از انتخاب انجام شده پشیمان باشند.

آنها - به اصطلاح رژیم و متحدان آن- در نظام دموکراسی نو بنیاد، مردم را در شرایط دشوار قرار داده اند.

لازم است بدیل سیاسی جدیدی  دربرابر مردم  قرار داده شود و این کار را باید به شتاب ممکن انجام گردد.

درحالیکه دموکراسی در کشور به داشتن انتخابات میعادی و ارگانهای ناشی از آن- که به شیوه غیر دموکراتیک فعالیت مینمایند- خلاصه شده، مغز دموکراسی لیبرال  فعالانه در بازار منافع فعالیت مینماید. بازار آزاد، فردیت پرستی و عدم مداخله حکومت در امور اقتصاد بازار آزاد از عناصر اساسی دموکراسی لیبرال به شمار میروند. این وضع به انکشاف نظامی  در کشور منتهی گردیده  که در آن هرکه ( شخصیت های  حکمی و حقوقی) مسوولیت امنیت و اعاشه ی خود را دارد.

 در این چنین نظام، جایی که زر و زور به جای قانون حکومت را در  چنگال داررند سیاست تیله و تمبه

Push and Pull)) امر ناگزیر است. بیداد وضع اقتصادی ، فقدان امنیت، بی انصافی و حق تلفی درنظام نو بنیاد در کشور ما تنها آفات قابل یادآوری نیستند. رژیم سیاسی  حاکم که از سویی انتخابی مگر خودکامه است ، زیرا نه به خواست مردم و نه به خواست نمایندگان آنها عمل مینماید،  امکانات تطبیق آن عناصر دموکراسی لیبرال را فراهم آورده که نه به مشارکت سیاسی بلکه به اجنتاب از مشارکت سیاسی منتهی گردیده است.  مردم مسلمان افغانستان نسبت به برخ زیادی از این عناصر که به آزادیهای فردی 

مربوط اند حساسیت دارند.

دموکراسی نوبنیاد نه تنها نتوانسته حاکمیت قانون و زمینه های مشارکت سیاسی آزاد مردم را فراهم سازد ، بلکه بصورت مستقیم و غیر مستقیم تعداد روز افزون مردم را ناراض میسازد. نتایج سیاست های رژیم و متحدان آن  همانند اثرات پالیسی های  آنهابه سود هرکه و هرچه غیر از مردم افغانستان  میباشد. افزایش نارضایتی مردم، فروکش سرمایگذاری ها در اقتصاد کشور، جستجوی مردم برای عدالت و انصاف ،و افزایش در صفوف نیروهای)  حتی مسلح) مخالف شواهد ی اند که درستی نتیجه گیری  انجام شده را نشان میدهند.

در دموکراتیک بودن این رژیم  بیشتر شک وجود دارد تا در تیموکراتیک بودن آن. برخی از مشخصه های رژیم را در متن زیر  با صراحت میتوان دریافت.

 

“ Our ideal state can become a temocracy, if there is dissension among ‘the auxiliaries and rulers’ and this could happen if the rulers get ‘the times for breeding’ wrong (p.278-79)… when they take charge, they will neglect the education system, and will fail  to ‘ distinguish’ the metals’ of which the citizens are composed, resulting in the production of ‘inconsistent  and uneven material(p.280)… when ‘ internal strife’ starts some guardians will start to presume ‘private profit’ while others try to maintain ‘the traditional order of tings. They will then reach a compromise, under which they will carve up the state property among themselves, turning the other citizens whom they formerly protected, into serfs and menials” (Briefly: Plato’s the Republic, P.280)

 

 سقراط میگوید که دولت  ایدیال آنها میتواند در شرایط مشخص  به تیموکراسی تبدیل گردد  و از زمره آعاز افتراق داخلی را نام میبرد که در آن برخی از گاردین ها(حافظین منافع مردم) در پی استفاده شخصی قرار میگیرند و بر خ دیگر آنها در پی حفظ نظم قدیم امور تلاش مینمایند. آنها در نتیجه به تفاهم میرسند و دارایی دلت را میان خود تقسیم مینمایند  و مردم را که میخواستند از آنها دفاع نمایند به سرف ها و خد مه ها تبدیل مینمایند.

3) وضعیت روشنفکری: روشنفکران کشور از نگاه صف آرایی  سیاسی و وضعیت فکری در حالت افتراق  سیاسی و سازمانی قرا دارند. این وضعیت موجب آن گردیده تا نتوانند بحیث نیروی متشکل و یکپارچه ی سیاسی تبارز نمایند. نیروهای روشنفکر در نتیجه  ی  بیدادگریها ی نیروهای مخالف و موافق از سالهای هفتاد به فرار از کشور واداشته شدند. این  جریان هنوز به پایان نه رسیده است.

 نکات افتراق (سیاسی)این نیرو ها بیشتر ایدیولوژیک اند. برای برخی باورمندیهای ایدیولوژیک با گذشته گره خورده و برای برخ دیگر ایدیولوژی همپای زمان رشد مینماید. نکته دیگر افتراق سیاسی تمایلاتنیرومند برتری خواهانه  برخی از روشنفکران است که ساختارهی اتنیکی یا قومی را در راستای واحدهای مستقل سیاسی و جدایی طلبانه در نطر دارند. این دسته از رو شنفکران آگاهانه در این راه به یپش میروند و پله های ضروری تشکیل سازمانهای سیاسی  بر اساس ملیت و زبان ویژه و ترویج شعور سیاسی برتریخواهانه  را ،میپیمایند.

نیروهای سیاسی موجود در داخل کشور به نیروی روشنفکران  همفکر در بیرون از افغانستان  نیاز دارند.مگرشعور سیاسی در میان روشنفکران افغان در بند فرهنگ نهادینه شده سیاسی قرار دارد. این سخن در مورد آنانی صدق دارد که از گذشته نبریده اند. عده ی و سیع ناراضیان مبارزات سیاسی را آنانی میسازند که در طول مبارزات سیاسی دهه های گذشته با دید انتقادی به مسایل برخورد کرده اند.

دشواری اساسی در این  زمینه این است که هیچ نیرو ی سیاسی افغانی به تنهایی( یکه تازی) نتوانسته در گذشته نیز به اهداف خود برسد. این حقیقت در مورد هر نیروی سیاسی افغانی در آینده نیز صدق مینماید.

 اتحاد نیروهای سیاسی افغانی به دور  مفکوره ها و ارزشهای مشترک ملی بحیث حریم واجب الحترام یکی از شرایط  ضروری دانسته میشود. نیروهای سیاسی در افغانستان که از دیر زمان حمایت سیاسی و مالی منابع خارجی را آزموده و  هم اکنون میازماید بدون چنین اتحادی نتوانسته و نه خواهد توانست به نتایج مورد نظر دست یابد. در حالیکه در حقیقت گفته شده شکی و جود ندارد حتی اتحاد رو شنفکران همفکر درنتیجه ی  شخصیت پرستی، ایدیولوژی پرستی و قوم پرستی از هم میپاشد. ناکامی گردهمایی 19 اپریل 2008 و ده ها نشست دیگرکه به این هدف صورت گرفته اند مبیین این حقیقت است. این احساس با قوت به انسان دست میدهد که فریادهای : روشنفکران متحد شوید ، همرزمان متحد شوید و از این گونه  بیشتر به معنای : بایید با ما متحد شوید!  است تا بیایید باهم متحد گردیم. در این شکی وجود ندارد که فضای عدم اعتماد و بی باوری  نیز نقش مهمی را ایفا مینماید، مگر این  مشکل را میتواند با تدابیر سازنده ی اعتماد برطرف کرد.

در نتیجه روشنفکران نتوانسته اند خود را بخاطر مردم فراموش نمایند.این بیان  ساده و نرمی است که میتوان در این رابطه انجام داد. در واقعیت با چنین کاری ما نمیخواهیم سرگرمی خود را گذاشته و به نجات مردم از چنگال آنانی بشتابیم که  متحدانه به  نوشیدن خون مردم مشغول اند. ممکن این سخن غلو باشد، مگر این همان  نتیجه گیری است که میشود انجام داد.

پیش ازوارد شدن به بحث اولویتها میخواهم یاد آوری نمایم که هنگام نشانه گیری انگشت شهادت بسوی  مقصران حوادث، نقش خود را نیز به یاد باید داشت. کار خدمت به مردم و میهن کاریست که

" با همگان بسر شود بی تو (روشنفکر) بسر نمی شود"!

 

در بخش بعدی به اولویتها اولویت  داده میشود.

 


بالا
 
بازگشت