ميهن فدا محشور

هفتم ثور: انقلاب،کودتا،خيزش،رويداد،فاجعه،کبير و برگشت ناپذير،صغير و برگشت پذير

 

اينک سي سال پرحادثه و عبرت انگيز ،ما را از 7 ثور 1357 (28 اپريل 1978 ) جدا مي سازد. در امتداد اين سالها حرف ها و سخنان  بيشماری پيرامون اين رويداد گفته و نوشته شده است و اگر بمثابه يک داور واقع بين با استفاده از مطالب گفته شده پيرامون هفت ثور ابراز نظر کنيم بايد گفته شود که در رويداد هفتم ثور 1357 يک دولت ضعيف با مديريت ضعيف ،بدون اهداف دورنمايي را يک گروه نظاميان برهبری حفيظ الله امين يعني يک قمارباز سياسي برانداختند. در ترکيب دولتي که توسط نظاميان براه انداخته شد منطبق با عقب مانده گي اقتصادی و اجتماعي جامعه و حتا پايان تر از آن اشخاص غيرمسلکي،غيرمدبر،احساساتي،متعصب با شناخت بسيار پايين از اوضاع دروني و بيروني کشور حضور داشتند که موجوديت ايشان نه تنها محرک و انگيزهء خيزش بلکه اسباب پيروزی آنرا فراهم ساخت .

شخص محمد داوود که از نگاه کرکتر انسان پاک نفس،وطندوست،سختگير و جدی بود ولي نسبت نداشتن درونمايهء علمي و داشتن خواص سرداری و قلدری نتوانست يک ادارهء را که زمان و شرايط خواستار آن بود ايجاد و رهبری نمايد.زمينه های بر افتادن رژيم در بهار سال 1356 يعني پس از سفر جنجال برانگيز محمد داوود به ماسکو و موضع گيری احساساتي، خشن و غير ديپلماتيک و عاقبت نسنجانهء نامبرده در مذاکرات با بريژنف بميان آمد و پياده ساختن سياست های احساساتي و افراطي در داخل و خارج که محور اساسي آنرا دوری و ضديت با شوروی يعني همسايهء نزديک و يکي از دو ابر قدرت آن زمان ،دوستان و طرفداران شوروی و نزديکي عجولانه با امريکا و دوستان و طرفداران منطقوی و داخلي آن کشور ،اين پروسه يعني سقوط را تسريع نمود.

برای درک بهتر موضوع معادلهء سياسي آنزمان يعني روابط دههء پنجاه خورشيدی را بايد بدرستي ارزيابي کرد.

نخست جناح بر سراقتدار : با شناخت نزديکي که من از داوود خان داشتم (( قبل از کودتای سرطان 1352 ملاقات های منظمي با پا در مياني شادروان غلام حيدر عدالت بميان امده بود با نامبرده داشتم که بحث جداگانه ای بوده و در زمان لازم به شرح آن خواهم پرداخت)) در وطن پرستي و پاک نفسي و احساسات خوب او در قبال مردم نمي توان شک نمود ولي اين صفات اگر با درايت،هوشياری اندوختهء علمي و دانش و بينش ژرف سياسي همراه نباشد نتيجهء دلخواه ندارد.چنانچه در مورد محمد داوود گفته مي توانيم که او بالای اشخاصي تکيه کرد که انها نيز صلاحيت های مسلکي،علمي و تجربي نداشتند.به اگاهان سياسي هويداست که رژيم های فردی،يعني رژيم هايي که با تکيه به يک حزب سياسي و دارای خط مشي روشن و انتخاب شده از جانب مردم بميان نيامده باشند عمدتاً بالای قوای مسلح و دستگاه استخباراتي متکي مي باشند. در رژيم محمد داوود وزارت مهم و حياتي دفاع ملي در دست افسر متقاعدی که سالها از محيط عسکری دور بوده در آن سالها عمدتاً مصروف دلجويي از ملنگان ،چله نشيني و زيارت رفتن بود و قبل از آن نيز از علم و دانش هيچ خوشش نمي آمد .نامبرده علاوه ازين صفات !؟ خيلي متعصب و دشمن با تنور و تحول بوده و از شجاعت لازمي که يک افسر بايد داشته باشد نيز برخوردار نبود چنانچه شام روز کودتا در چاردهي در حالي که درمرغانچه ای پنهان شده بود،دستگير و اعدام گرديد.نامبرده پس از آگاهي از کودتا بجای آنکه با عقل سليم و همراه با ستاد خود تدابير لازم را عملي سازد همچون بازيگر فلم های کوبايي پشت فرمان موتر قرار گرفته و با دستپاچگي اينطرف و آنطرف مي رود،موترش تصادم مي کند،زخم برميدارد بازهم تلاش مي کند،ولي تلاش بي ثمر.

وزارت مهم ديگر يعني امور داخله نيز در اختيار قدير نورستاني شخص ديگر قابل اعتماد محمد داوود قرار داشت که او نيز بجز آشنايي با دست فروشان و تکسي رانان کدام تجربه و اندوختهء علمي و مسلکي نداشته و خوشنماتر اينکه بعد از زخمي شدن در راه رفتن به بيمارستان پيوسته خواهش مي نمود تا که يکبار امين صاحب(حفيظ الله امين) را از مجروحيت من احوال بدهيد،که اين امر ،شک و گمان های ديگری در مورد او را بميان مي آورد....

با داشتن چنين کدرهای ماهر!؟ و دو دشمن در کمين نشسته ،داوود خان و اداره اش جز سقوط آيندهء ديگری نداشت. حال بايد دوطرف ديگر معادله سياسي يعني دشمنان در کمين نشستهء راست و چپ را شناخت.

گروپ دست راستي در دههء دموکراسي و به تحريک و حمايهء محافل خاص در دربار بميان آمده بودند.اينها توانستند که يک نمايندهء برجسته و شناخته شدهء اخوان المسلمين را که نه تنها در سطح ملي،بلکه در سطح جهاني شهرت داشت در اواخر دولت سلطنت بقدرت برسانند.اين شخص محمدموسي شفيق بود که داوودخان با کودتای 26 سرطان او را سقوط داد و اين امر اسباب خشم و کينه توزی محافل دست راستي افغاني و جهاني را بار آورد.گرچه اينها توانايي،کارايي و قدرت سقوط رژيم را نداشتند.ولي جداً مترصد اوضاع بودند،چنانچه چندين بار به خيزش های ناکام دست زدند.

گروپ های متعدد دست چپي،گرچه بحکم اصول و مباني مبارزاتي خود مخالف کودتا و کست قدرت بدون طي مراحل لازم بودند ولي در عمل ديده شد که عناصری در داخل اين گروپ ها جا گرفته بودند که پابند اصول نبوده و خودسرانه و ماجراجويانه از آن عدول مي کنند.عمده ترين اين گروپ ها خلق،پرچم وشعله جاويد (لازم به تذکر است که اين نامها نه تنها اسمای اين گروپ ها و احزاب نبود،بلکه کاملاً غلط و نامسما نيز بودند.منسوب داشتن انها به ارگاه های نشراتي نيز غير دقيق بود.به گونهء مثال گروپ خلقي ها که نام شان از نام جريدهء خلق منتشرهء سال 1345 گرفته شده بود به محتويات نشر شده در آن جريده معتقد و پابند نبودند.چنانچه در مرام نامهء نشر شدهء جريان دموکراتيک خلق (بعداً ح.د.خ.ا ) منتشره جريده خلق از دموکراسي ملي حرف زده شده بود،در حالي که خلقي ها دموکراسي خلقي و يک سلسله مقولات احساساتي ديگر را شعار خود قرار داده بودند. هکذا در يک نشريه ،شخص مهم مدير مسوول آن نشريه است که مدير مسوول جريدهء خلق يعني بارق شفيعي منسوب به جناح پرچم بود و هکذا مديرمسوول جريدهء پرچم يعني شادروان اکبر خيبر هرگز خود را پرچمي و آقای محمودی مديرمسوول جريدهء شعله جاويد هرگز خود را شعله يي نمي ناميد.)بودند.بهرحال،از رويدادهای آغاز سال 57 و تدابير عجولانه و احساساتي رژيم برسراقتدار و واکنش عجولانه و احساساتي حفيظ الله امين که منتج به سقوط داوودخان و بقدرت رسيدن امين گرديد.همه آگاهي دارند که تکرار آن لازم نيست ولي ذکر يک نکته حتمي است و آن اينکه بشمول مسوولين امور نظامي جناح پرچم و رهبری جناح خلق به استثنای امين و گروپ خاص مربوط خودش از خيزش،قيام يا کودتای هفتم ثور سال57 کسي اگاهي نداشت ،اينکه بعدها اين رويداد را انقلاب ثور،انقلاب کبير ثور،انقلاب برگشت ناپذيرثور،و بعدها مرحله نوين انقلاب ثورو مرحله نوين و تکاملي انقلاب نجات بخش ثور ناميدند،کاملاً با يک عنعنهء وطني افغانها مشابهت دارد.در ميان افغانها چنين رسم است که هرگاه دوشيزه و يا خانمي بدون اجازه و تمايل طرف مقابل خود را بالای مردی تحميل کند،اين خانم به ناموس نه تنها آن مرد بلکه تمام خانواده اش تبديل مي شود.

انقلاب ثور بر ح.د.خ.ا برخلاف خواست و تمايل رهبری اصلي و اکثريت صفوف تحميل گرديد.چنانچه نظر بروايتي ،هنگامي که تانک مربوط به قيام کننده گان برای رهايي رهبران داخل محوطهء ولايت کابل گرديد تمام رهبران بويژه نورمحمدتره کي برای رفتن به اعدام آماده گي گرفتند و نامبرده پس از آنکه فهميد که در رأس قدرت قرار گرفته است با فراموش کردن همهء اصول و موازين ،اين رويداد را نه تنها کودتا و خيزش نگفت بلکه آنرا هم لغو و هم سطح انقلاب کبيراکتبر قلمداد کرده و القاب و اصطلاحات من خود درآوردی زيادی بدان منسوب کرد.

خيزش ثور57 که نسبت ضعف شرم آور نظامي رژيم داوودخان و ماجراجويي و قدرت دوستي و جاه طلبي امين و گروپش به پيروزی رسيد.الحق که مال حفيظ الله امين بود.اينکه عوافب فلاکتبار اين رويداد را منسوب به ح.د.خ.ا مي دانند هم حق دارند.زيرا اگر اين رويداد در مطابقت با اصول و موازين مردمي حزب در تضاد بود چرا با آن جداً مخالفت نشد و هرگاه با وقوع آن رهبری آن رهبری حزب غافل گير شد چرا با صداهای معقول و شريفانه يي که از خطرات و عواقب آن هشدار مي داد همنوايي نشد بلکه آنراعلامه ضعف و بزدلي خوانده و از آن با استهزاياد کردند.تاريخ فراموش کار نيست،تاريخ موضع گيری های فرصت طلبانه و هم چنان موضع گيری های اصولي ،هوشيارانه و شجاعانهء اشخاص و محافل را ضبط و به نسل های آينده تقديم خواهند کرد.

طوری که بارها تذکر داده ام وطن ما و مردم ما سوگوارانه که بسيار کم طالع و بدشانس هستند،در مورد رويداد ثور 57 و عواقب آن در بعد خارجي و بين المللي آن نيز بدطالع بوديم .

در اتحادشوروی بمثابهء دوست و طرفدار دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان و بعداً جمهوری افغانستان شخص بيمار و در حال اعتراز يعني ليونيد بريژنف سالوسانه دو دسته بقدرت چسپيده بود در حالي که در رأس ادارهء يک کشور ابرقدرت بايد شخص فعال و با انرژی قرار مي گرفت که او نسبت به عنعنهء ناشي شده از انحراف و شيوهء استاليني تا مرگ آنرا رها نکرد. با تصاميم عاقبت ناسنجانه ،دور از مردم و توده های مليوني حزبي نه تنها اسباب بدبختي مردم افغانستان را بلکه باعث تباهي سيستم گنديده ،پوسيده،بيروکراتيک خود که قطعاً شباهت با نظام و سيستم اصيل شوروی نداشت،گرديد.

در ايالات متحدهء امريکا بمثابه دشمن جمهوری دموکراتيک افغانستان از بخت بد افراطي ترين دست راستي،دشمن آشتي ناپذير چپ و دموکراتيک يعني رونالدريگن بر سر اقتدار آمد که بحکم ديپلوماسي و سياست نيز دشمني و کينه توزی خود را با رژيم های همانند رژيم برسراقتدار ماسکو و کابل و ... پنهان نمي کرد.حتا در اواخر دههء نود که عملاً ظهور و نيرومند شدن افراطي گرايي بويژه افراط گرايي اسلامي قابل فهم و لمس بود .ريگن در تحت تأثير تعصب و کينه توزی به آن کمتر توجه نمود که اينک در حالي که خودش در حال بي خبری (مريضي يادفراموشي) از دنيا رفته است .ظاهراً کشور خود و جهانيان را دستخوش اعمال خشونت بار افراطيون نموده است .

در فرجام بايد تذکر بدهيم که افغانها ،با از سر گذراندن اين همه رويدادهای تلخ ،بازهم بدون گرفتن عبرت به کينه توزی،دشمني،تک تازی را رها نکرده و با دوام آن،دوام موجوديت کشور خود و هويت خود را با خطر روبرو مي سازند.

نسل موجود بايد نمونهء رويدادهای سي سال گذشته را با ژرف نگری و هوشياری مورد ارزيابي قرار داده و برای ايجاد يک جامعهء مدرن،مرفه خالي از بغض و تعصب و کينه توزی دوشادوش بشريت پيشرو و مترقي گام بردارند.ما نبايد فراموش کنيم که کسي عاشق روی ما نيست که پول و نيرو مي فرستند،هريک برای مطلب خاص خود دلبری مي کند.اگر ما هوشيار نشويم و از اين فرصت و از اين مراجعهء محافل بين المللي به خود ،کمال استفاده به سود وطن ،بسود مردم و سود انسان و انسانيت نه کنيم اين بار نه تنها تاريخ به ما نخواهد بخشيد بلکه تاريخي نخواهيم داشت ./

 

 


بالا
 
بازگشت