مهرالدین مشید

بحران مشروعيت ملى گروه ها براى ساختار ملى در كشور

 

 

در كشورى چون افغانستان که سطح رشدو آگاهى اقوام درآن به صورت متناسب و هماهنگ رشد نكرده است و تعصبات قومى و زبانى بر جميع شئون حيات ايشان سايه افگنده است. درچنین حالی کابوس وحشتناک جهل ،خرافات ونفاق بیشترازهرچیزی برروان مردم آن سنگینی مینماید و تمام ارزشهاى واقعى زنده گى درزیرچترنکبت بارومنحوس تعصبات قومى و زبانى ناگزیرانه ضجه میکشند.

از لحاظ جامعه شناسى نهاد هاکه بزرگتری منبع ارزشهاپذیرفته شده اندوشامل نهادهای  اجتماعى ،فرهنگی،قومى ،سیاسی ونهادهای جامعۀ مدنی میباشند،منبع ارزشها ميباشند که در صورت رشد،توسعه ،بسيج وشگوفایی اين نهاد ها نيرو هاى سازنده يى در متن جامعه به شكل پوياو بالنده رشد وارزشهاى والايى درآن بارور ميگردند. در اين حال هرگز  نهاد هاى گوناگون بویژه نهادهای قومى و اجتماعى به مثابهء نيرو هاى متخاصم در برابر يكديگر قرار نمى گيرند،بلكه در فضاى رقابت سالم يكى سبب رشد ديگرى ميشوند و به اين ترتيب در چنين شرايطى زمينه هاى مثبت و سازنده يى در ميان نهاد ها ايجاد و فضاى تفاهم مشترك به سوى حيات خالى از خشونت و در ميان نهاد ها فراهم ميگردد.

از همين رواست كه فرهنگهاواديان بزرگ به ويژه اسلام، وحدت ملتها را تا رسيدن به جامعۀ واحد جهانى وايجاد زندگى مطمين در دهكده جهان فقط در شناخت  مليت ها واقوام دانسته است و درك واقعى اقوام را از يكديگر يگانه راه پيشرفت و زمينه ساز زنده گى مسالمت آميز میان ملتهای مختلف پنداشته است.

استدلال دين پيرامون شعبه شعبه و قبيله و قبيله بودن ملت ها صرفا بيانگر يكنوع تنوع نامتضاد و هرچه بيشتر زيبا نشاندادن منظرۀ حيات انسانى ميباشد كه باتحمل یکدیگربه سوی شگوفایی گام برمیدارند،بایکدیگرخومیگیرندودریکدیگ صيقل ميشوندوبه شفافیت اجتماعی میرسند. تنوع رنگها در نظام انسانى را  به تنوع زيبايى در نظام آفرينش مبدل میسازد و معياربرترى و بزرگى هر انسان را صرف در داشتن تقوا و پرهيز گارى ارایه میدارد.

از همين جهت است كه تقوا در نظام دينى  محور توحيدو به مثابۀ عامل موثر و تعيين كنندۀ ساختار حيات اجتماعى، سياسى، اقتصادى و نظامى پذيرفته شده است و تنها در صورت داشتن پرهيزگارى انسانها است كه بر بنياد ستيز بر ضد جور میتوان بساط فساد رادر عرصه هاى گوناگون از جامعه یی بر چيد.

هرگاه مفهوم تقوا به صورت واقعى آن در يك جامعه رشد يابد و روحيه راستى و صداقت در فردفرد ملت جان بگيرد، در اين حال پاكى و تقؤا به مثابه ستاره درخشان زنده گى يك جامعه را تحت شعاع خود مى آورد و نور آگاهى و مردمدارى را درا ذهان مردم ميتاباند. به اين ترتيب امكانات بار ور گرديدن زيبايى هاى معنوى در سر زمين روح آدمى ميسر ميشود و جلوه هاى زشت قوم گرايى، زبان گرايى و منفعت گرايى را به تدريج محو مينمايد.

روشن است زمانيكه در يك كشور آگاهى هاو تحمل فرهنگى در ميان اقوام به صورت واقعى رشد پيدانكرده باشد و مليت ها جايگاه خاص خود را در ميان اقوام ديگر درك و تفكيك ننمايند، هرگز ياراى آنرا نخواهند داشت تا تعصبات قومى را كنارگذارند و انديشه هاى شفاف انسانى را به دور از گرايش هاى قبيله یی  انعكاس بدهند.هر قومى در يك جامعه زمانى قادر به درك موقعيت خود خواهد شد كه در پهلوى درك ارزشهاى سالم قومى،  به مثابه شاهرگهابرای پیوند  اقوام با يكديگر، مسؤوليت تاريخى، جغرافياي، انسانى و اجتماعى خويش را در محدودۀ مليت خود به حسن صورت درك و اين آگاهى ها را در سطح شناخت ملتها تعميم ببخشد.

تا زمانيكه در يك كشور انديشۀ واقعی شناخت قومى رشد نيابد و در يك جامعهء دينى اين شناخت با مفاهيم بزرگ دينى در رابطه به جامعه سازى در پيوند استوارى تلفيق پيدا نكند، افكار فرا مليتى در زير چتر بينش هاى بزرگ دينى، گرايش هاى منحط قومى را كاملاً تحت تأثير خويش نياورد، در اين صورت هيچ فردى قادر نخواهد بود كه از قشر قوميت بيرون شود، برعکس در چهار ديوار هاى تاريك قوميت براى هميش اسيرميماند. با چنين روحيۀ منحط جميع بابهاى شناخت اقوام ديگر رابصورت به روى خود بسته و از عينك قشريت قومى اين جهان بزرگ را با همه  زيبايى اش تيره و تار و كوچك ميبيند. در واقع قلمرو جهان بينى چنين آدمى به مراتب كوچكتر ميشود واین جهان بزرگ را با همه ظرفيت هاى تكنالوژيكى پيشرفته اش از ديد خرافى گرايانه با منتهاى سنت زدگى، از تلسكوبى ميبيند كه دراصل قشر قوميت به كلى آنرا كور كرده است. پس چنين آدمى باهمه ادعا هاى مقدس مابانه اش چگونه قادر به شناخت جهان خودخواهد بود.

 آنانيكه هنوز هم در درون قشر قوميت خوابيده اند ،براى به انحراف كشاندن اذهان اقوام ديگر، از پررزق و برق نشاندادن آن نیز دريغ نمى نمايند. هر گاه چنين آدم متحجر و تاريك بين، گرايش گروهى پيدا كند، در صورتيكه هنوز قادر به تعادل بخشيدن افكار قوميت نگرديده است، شناخت خود، جامعه، زمان ومكان خودرا در دايرهء شناخت يك ملت حتى تعميم نخشيده نتواسته است, چگونه ممكن خواهد بود تا تفكر گروهى در چهارچوب انديشه هاى فرامليتى و جهانى در وى جان بگيرد. گرايش هاى گروهى چنين آدمى روپوشى  است براى رسيدن به اهداف قوميت كه متأسفانه اين مرض مزمن فكرى در جامعه ما در حال رويش ميباشد ورشدهمچوذهینت منفی بصورت روزافزون نه تنهاوحدت ملى را خدشه دارگردانیده است ؛بلکه تلاشهابرای ساختن یک حکومت مرکزی نیرومندومرکزی رانیززیرسوال برده است.  

پس تشكل گروه ها در فضاى چنين افكارآشفته ومغشوش درکشوری چون افغانستان آنهم تحت شعاع افكار ناهمگون ونامتجانس در نشيب و فراز تكامل جامعۀ ماچگونه میتوان امیدواربود.درحالیکه گروههای قومی زیرچترگروۀ سیاسی هویت اصلی خویش راپنهان کرده اندوتمایل صادقانه یی هم برای ازدست دادن هويت فكرى خود ندارندوگاهى هم اگر خواسته اند تا با دريدن قشر قوميت به صورت مقطعى تغيير سيمابدهند و تحت جاذبه هاى  دينى، ملى و اجتماعى خود را فرامليتى نشان بدهند، با از دست رفتن شرايط بصورت فوری روپوش اولى خود را به بر كرده  و در سرزمين آشفتۀ افكار مليت گرايى براى سالهاى سال سرگردان و تجريد شده اند و باگروه سازیهاوتشکیلات تازه به معنای خاک افگندن برچشم مردم دربدنۀ ملت چون مکروبی خطرناک بحیات خودادامه میدهند.

در طول تاريخ بزرگترين جنبش هاييكه رنگ قوميت داشته اند، در فراز و فرود تحولات اجتماعى نتوانسته اند ،جايگاه ثابت و پايدارى درميان اقوام ديگر داشته باشند و حتى در شرايط اضطرارى هم نتوانسته اند بصورت مستقل فعاليت كنند؛ زيراكه علت اصلى آن نبود تفکری نیرومند،شور و جذبه مردمى در محتواى آرمانى يك سازمان قومى بوده است. اين نبود سبب شده است كه همچوجنبش هادرسیرتحولات سریع جامعۀ مامقطعی وبرهه یی عمل کرده اندوگاه گاهی هم که تغییرسیماداده اند،بزودی پادرگل مانده اندوپوشش های برهه یی دینی باجذبه های نیرومنددینی وانگیزه های قوی نتوانسته است ، حلال  دشواریهای سیاسی آنهاشود. به گونۀ مثال: از جنبش هاى قومى در كشور ما در هنگام جهاد ميتؤان ياد آور شد.

گاهى نهضت هاى فرامليتى كه صبغۀ دينى و ملى داشته اند، بنا به عدم كار پيگير، نداشتن آگاهى سياسى و عوامل ديگر، پس از گذشت زمان در طول مبارزات فرسايشى از مسير اصلى منحرف و در زباله دانى  قوميت افتيده و قربانى افكار قوميت گرايى شده اند.

 همچنان با استفاده از ضعف و آزمنديهاى خود خواهانۀ گروه ها، خارجى ها چنان اختلاف داخلى ميان گروه ها را دامن زده ند كه در نتيجه زمانی هم شخصيتهاى قشرى و متعصب را تحت نام طالبان تربيه، تجهيز و تسليح نموده و آنهارا مجهز  با توپ و تانك وارد كشور ما گردانيده اندوآنهارابرای مدتی سکوی پرش اهداف استرتیژیک خودقراردادندو براى رسيدن به اهداف سياسى، اقتصادى و نظامى  خود براى پنج سال تمام کاری راآغازکردندکه امروزآنرامیخواهندتمام نمایند. اين گروه باوجود شعار هاى دينى ده ها فاجعه انسان سوزى و زمين سوزى را بالاى مردم ما تحميل نمودند. در واقع برنامهء اين گروه در عمل چيز ديگر بود.

با تأسف كه پس از سقوط طالبان دركشور ما آگاهانه و ناآگانه بر تعصبات قومى و زبانى بيشتر دامن زده شد و حتى گرايش های سمتى برگرايش هاى قومى غلبه يافت. در نتيجه پس از سقوط طالبان به صورت پلان شده تشكيلاتيكه حتى داراى وجهه دینی ،قومى و زبانى بودند، چنان از هم پاشيدند و به حلقات و گروه هاى خورد و بزرگ تقسيم شدند كه دستياران خوبى براى جارى ساختن آب در آسياب دشمن گرديدند.

جبهه متحد قبلی تحت چنين برنامۀ از پيش حساب شده پیشترازدیگران  از هم پارچه گرديد، چنان دستانى به صورت مریى و نامریى براى از هم پاشيدن اين جبهه كار كرد كه نه تنها تا آخرين حلقه ؛بلكه تا آخرين فرد آنرا به تجزيه كشانید.  اين تجزيه و تفرق چنان پلان شده عملى گرديد كه اصلاً هويت جبهه متحد به حيث يك نيروى واقعى مقاومت در برابر طالبان زير سوال رفت و در نتيجه نقش تعيين كننده اش را از دست داد.

علت اصلى فتور در جبهه متحد دخالت خارجيها و نا هماهنگى در ميان اعضاى اين جبهه بوده است؛اما كار كرد هاى اعضاى اين جبهه در زمان قدرت اعم از تشبث ناموجه در امور مختلف دولتى، فساد روز افزون ادارى، چپاول دارايى هاى شخصى وعامه، غضب زمين ها و اذيت و آزار مردم به وسيله قوماندانان مختلف اين جبهه در ولايات،غصب زمين هاى دولتى در اطراف شهر به ويژه اطراف خيرخانه و جا هاى ديگر توسط قوماندانان معلوم الحال شوراى نظار، گرفتن بلاكها و ماركيت هاى تجارتى از شاروالى درزد و بند مستقيم با مقامات اين اداره و بالاخره غصب زمين هاى شيرپور كه حادثۀ  اخير رسوايى هاى اعضاى اين جبهه  را به آسمانها كشاند.عوامل فوق درمنزوى ساختن و از هم پارچه گردانید اين جبهه نقش بسزایی داشت. این روندحرکت این جبهه رادرگودال قومیت وورطۀ  سمتى گرایی فروتربردو بحران مشروعيت ملى گروههارژرفترگردانید. :

از آنچه گفته آمد، بر می آيد كه عوامل زيادى دست به دست داده است تا بحران مشروعيت ملى گروه هاى سياسى كشور را به وجود آورده است كه گرايش هاى قومى و زبانى برجسته ترا از عوامل ديگر پس از دخالت خارجيهادرکشورما در رأس اين بحران بصورت بارزی خودنمايى دارند.

گرايش هاى فزاينده قومى و گروهى چون هالۀ سياهى روان گروه ها و حلقات كشور را به اسارت در آورده اند كه در مواقع مهم ووقوع رويداد هاى بزرگ كشور اين گرايش وحدت ملى را به خطر جدى مواجه گردانيده است.

با تأسف كه در كشور مابصورت عموم تشكيلات گروهى به حيث تريبيونهاى قومى استفاده میشوند و ازسكوى اينگونه تشكيلات به جاى  تأكيد بر اهداف و برنامه هاى بزرگ ملى ، بيشتربرمسايلى اصرار ميگردد كه نه تنهاحلال مشكلات كشور نبوده؛ بلكه  تعصبات قومى را ژرفتر، ستیزه جوییهای زبانی راشدیدتر ودرنتیجه اهداف گروهی دربستربدترین منازعات قومی وزبانی سقوط مینماید، برای رسیدن به اهداف گروهی اختلافات رامیام مردم دامن میزنند.درحالیکه درطول تاریخ مشکل اساسی یی درمیان مردم وجودنداشته است ودرطول تاریخ مردم افغانستان بدون درنظرداشت تمایلات قومی وزبانی درکنارهم زنده گی کرده اند. این سیاستمداران انسان دشمن ومردم دشمن بوده است که بصورت ناجوانمردانه یی مرد رابقربانی  خودگرفته اند.

در بعضى مواقع موضعگيرى رهبران حلقه ها و گروه هاى سياسى كشور طورى زير تأثير انديشه هاى قوميت قرار گرفته اند كه حتى با طرحهاى قومى و زبانى به منافع ملى و وحدت ملى هم پشت پا زده اند. باحاشیه کشاندن بحث های اصلی واستفادۀ ابزاری اززبان وقوم ضربات جبران ناپذیری به آرمانهای مقدس ملی واردکرده اند. تاسف آورتراینکه باکشاندن اینگونه بحثهای حاشیه یی راه رابرای دشمنان سوگندخوردۀ افغانسان بازمینمایندتاباطرح توطیه های خطرناک تیغ راازدمارملت مابرآورند.

 قوم گرايى چنان بحران عظيمى را در ميان گروه ها به وجود آورده است كه حتى در رخداد هاى بزرگ سياسى كشور چون تدوير لويه جرگه ها براى انتخاب رييس جمهور و تصويب قانون اساسى و انتخاب رياست جمهورى، شخصيت ها، حلقات و گروه ها از سكوى قوميت شعار وحدت ملى را سر میدهند، برای تامین وحدت قومى را نسبت به تامين وحدت ملى ترجيح میدهند. در واقع اينگونه موضعگيريها گراف بحران مشروعيت ملى در ميان گروه ها بالا تر برده و از ميزان آرزوو مندى مردم براى رسيدن گروهى به تارك اهداف ملى روزبروزمیكاهد.

هر گاه گروه هاى فعال سياسى كشور چون گذشته در محور افكار قومى بغلتند، در جهت بيرون رفت از بحران مشروعيت ملى كار ننمايند و به عوض خارج شدن از قشر قوميت، بر عكس با كشيدن قشر هاى جديد و قفل بستن های پیهم زمینه رابرای درخشش بابهاى نورگسترو آگاهى پرورنیزبندنمایند. باافتادن درلاکهای قومیت پنجره هاى بزرگ جهان نگرى را به روى خود ببندندوبعوض اینکه زبان وقوم راازتلسکوب نیرومند جهانی نگاه کنند ، برعکس جهان راباهمه دشواریهاوکوه وکتلهای آن ازعینکهای کوچک قوم گرایی وزبان ستیزی بنگرند. روشن است كه نتیجۀ چنین تلاشهاجز كشاندن مليت ها به جنگ قومى و متشتت گردانيدن آنهابرای فرو ريزى وحدت ملى پیامدديگرى درقبال نخواهند داشت .

دراین شکی نیست که نبودزمینه های اجتماعی بویژه عدم رشدآگاهی های سیاسی وفرهنگی درجهان سوم به نحوی بحران مشروعیت گروههای سیاسی رادرپی داشته است. این عوامل بصورت اجتناب ناپذیری بازدهی های سیاسی وبهره های استراتیژیک گروههارانازاوخام نموده است وثمره آفرینی آنهارامقطعی وامکانی نموده است؛بلکه هویت های شعاری گروههارانیزبه کلی زیرسوال برده است. یادهانی عوامل یادشده نمیتوانددلیلی برای چشم پوشی از توانمندیهای رهبری گروههارشودورهبران گروههاهم بااین بهانه مشروعیت به بحران رفته وبه بن بست رفتۀ خودرابرآن توجیه نمایند. ازسویی هم آنقدرهاعادلانه نخواهدبودکه بابهانه آوری نبودارادۀ بین  المللی یامداخلات خارجیهادرامورسیاسی کشورباپشت زدن ونادیده گرفتن ارادۀ آهنین مردم بحران مشروعیت گروهی راناگزیرخواند. درحالیکه مطلق گرایی های گروهی وضعف رهبری به مثابۀ زخم ناسوری بربدنۀ گروههای سیاسی کشورسنگینی مینمایدومشروعیت آنهارازیرسوال برده است وبافراموشی این درس بزرگ که رهبران مطلق گرادرطول تاریخ به سرنوشت ننگین ونافرجامی  مواجه شده اند، بویژه آنهاییکه بابحران آفرینی های گروهی نه تنهابحران مشروعیت های گروهی رادامن زده اند؛بلکه کارنامه هاوایثارگریهای صادقانۀ گذشتۀ گروههارانیززیرسوال برده اند. اینهاازجمع آنهایی اندکه برمصداق این بیت:

هرکه ناموخت ازگذشتی روزگار     هیج ناموزدزهیچ آموزگار

سرنوشت دردناک وفاجعه باری رادرپیشرودارند. چنانچه رهبران مطلق گراودکتاتوردرشرق وغرب درزمان حیات درلبۀ شمشیرطعن ولعن مردم قرارداشته اندوتازمانی درزیرفشارننگین وجدان حیات بسربرده اندتابالاخره زهرمرگ تلخ ونابهنگام رابه بدترین حالتی چشیده اند.

پس در كشوريكه همچو گرايش های ناباب درسطوح گوناگون ازرهبری تاصفوف آن موجود باشند، چگونه ميتوان اميد وار بود كه تلاش گروه ها در جهت تعادل قومى كار متضمن رشد اقوام به دور محور وحدت ملى باشد. روشن است كه اين حركت ارزش هاى واقعى قومى وتباری  را زير سوال برده ،جلورشد ساختار هاى ملی رابه شکل طبیعی آن نیز میگیردومانع هرگونه تلاشهای مفیدومثمربرای  شكوفایی کشورمیشود.

در كشورى كه گروه ها بااينگونه روحيه فعال باشند، دولت چگونه قادر خواهد شدتا در جهت ساختار ملى،در سطح كابينه ويا پايين تر از آن گام بر دارد و كار در راستاى ايجاد ارزشها و نهاد هاى ملى را در سطح كل گسترش بدهد یا مردم چگونه میتوانند تا با انتخابی موفقانه شخصيت هايى از ميان اقوام ويا گروه های مختلف رابرای تاسیس يك حكومت واقعی و ملى به سکوی قدرت برسانند كه بدون گرايش هاى نا سالم  براى تامين امنيت و رفاۀ همگانی وشگوفایی ملی كارجدی وخستگی ناپذیرنمایند.آشکاراست دراینصورت شخصيت هايى ميتوانندروی صحنۀ سیاسی کشورحضوریابندکه  ممثل راستين ارادۀ ملتی باشندوزمینه کمتربرای آنانی فراهم میشودکه تحت پوشش گروه ها اهداف قومى را دنبال مينمايند . درحالیکه چنین اشخاص قوم گراهرگز نميتوانند نماينده هاى واقعى حتى قوم خود نیزباشند. پس چگونه ممكن خواهد بود تا اينها در ساختار هاى بزرگ ملى نقش مفيد و سازنده رابازی نمایند. بنابراین در كشورى چون افغانستان انتخاب شخصيت هاى صالح و سالم براى اداره  يك كشور كارى دشوار و رساندن زورق طوفان زده آن به ساحل نجات از طريق يك اداره صادق و پرهيز گار خیلی دشوار است. پس درچنین کشوری بایدسیاستمدارآن برمصداق این حرف "صدبارسفربایدتاپخته شودخامی " حتاافزوترازآن سفرسیاسی نماید وبه تدبرومداقه بپردازدتاباپخته شدن خامیهای سیاسی آن به سکوی رهبری وقیادت این کشورجنگ زدۀ فقیروبلاکشیده برسد. اگرگفته شود که این حرف جز"خیال است ومحال است وجنون" چندان گزاف نباشد. آنهم درکشویکه رهبران گروهی آن باتمایلات وسلیقه های متفاوت وناهمگون برای نزدیکی به غرب وشرق بدون توجه به این درس تاریخی "رفتن بپای مردم بیگانه دربهشت   حقاکه باعقوبت دوزخ برابراست "حاضراند، هرچه راقربانی نمایندتاباشدکه بادستیازی به سیاستهای مصلحت جویانه و گاهی تک تازانه یابه قولی گاهی "درلباس شیروزمانی هم درلباس گرگ" باسیاستگذاریهای مزدورانه تانکهای زرهی رابه گلوی ملت خودبکشانندوباببازی گرفتن مقدرات آنهاچندصباحی دیگربه زمامروایی ننگین خودادامه بدهند. برای ادامۀ قدرت به ترفندهای گوناگونی رومی آورند ، گاهی باروآرودن به شیوه های حفظ سنتی وتکیه بربساط قومی ، زمانی هم باجوسازی هاوبحران آفراینی های سیاسی واقتصادی درچارچوبۀ بازیهای چندگانۀ منطقه یی وزمانی هم بادستیازی به حیل دنیی چون بنیادگرایی ،عتدال گرایی ومحافظه کاری سنت گرایی گویاافقهای کاذبانه ییرابرای بقای قدرت وتحکیم حاکمیت خودایجادمینمایند. درحالیکه هدف اصلی آنهاایجادهاله یی ازابهام بروی ملت است ، برای رها کردن آنهادرچاله یی ازتوهمات ذهنی خطرناک کشورسوزوملت کش. آنهم درشرایطی که استعمارتازه بدوران رسیده باشخصیت سازیهای کاذبانه میخواهدآرزوهای خونین ملتی رابقربانی بگیرد.

 

 شخصیت سازیهای کاذبانۀ استعمارتازه بدوران رسیده

استعمار جديد براى به دام افگندن ملتها در طول تاريخ از در توطيه پيش آمده، با ايجاد شبكه هاى اطلاعاتى پيچيده تر از تار هاى عنبكبوت مقدرات ملتهاى محروم را به بند حيل فاجعه آفرين كشيده است. با تحريف كردن او ضاع سياسى واقعى كشور ها و از صحنه راندن شخصيت ها، حلقات و گروه هاى مستقل راه را براى ورود افراد لخواه خود در صحنه سياسى به وجود مياورند. در حاليكه در كشورى چون افغانستان آنقدر ها شايد مشكل قحط الرجالى موجودنباشد كه غرب وشركاى افغانى شان باور دارند. برعكس در اين كشور شخصيت هاى مستقل و نيكنامى وجود دارند كه در صورت دستيابى به فرصت از كار آيى، تقواو كار فهمى بهترى بر خورد دار ميباشند.

آنچه مسلم است اينكه فقط غرب ميخواهد به حيث نيروى حاكم و بااستفاده از نيرو هاى فشار با جعل كارى واقعيت ها براى كسانى شخصيت كذايى بدهد، بعضى ها را آنقدر در زينه قدرت بالا مى برد، كسانى را هم اضافه از آنچه هستند توده يى، مرد مدار،مبارز، لبرال و آزاد يخواه جامیزند كه گويا  در اين وطن همه شا يستگى ها منحصر به آدمهاى مورد نظر آنها ميباشد ودراین میان آنانی سخت بازنده اندکه كور كورانه از سياست هاى غرب درکشورماپيروى نميكنند ونسبت به سیاستهای گام بگام غرب نه تنهامشکوک اند؛بلکه برخوردهای غرب راپیرامون اوضاع کشوربصورت کامل درراستای اهداف استرتیژیک آن تلقی میدارند. غرب هم باهمۀ نیروبه بهانه های مختلف دربیرون راندن آنهاازصحنۀ فعال سیاسی کشوردریغ نمی نماید.

 اين كار در غرب تجربه تازه يى نيست از گذشته هاى دورى اينگونه برخورد هاى مقطعى جزء تاريخ ديپلوماسى آن ميباشد كه در قاموس استعمار غرب سابقه ديرينه يى دارد.

غرب هميشه براى ايجاد فشار بالاى نيروهاى اصيل يك كشور كه كمتر در زير چرخ سياست های آن گیرمی آیند،تلاشهای محیلانه جدی ییرابکارمیبنددتا كسانى را به صورت كذايى به وسيله تبليغات عوامفريبانه آنقدر بزرگ جلوه بدهد و چاق و فربه بسازد كه گویاسرنوشت ملتی راوابسته به سرنوشت آنهاجامیزند. درحالیکه آنها نه تنها چنين ظرفيتى را ندارند، بلكه ايشان به تناسب حجم تبليغات غرب خورد وحتى شخصيت شان در برابر همچو هياهوى تبليغاتى كوچكى مينمايد. تهاامتیازآنهااین خواهدبودکه بلندگوهای خوبی برای ارایه وتفسیر سیاستهای امریکاوعمال خوبی برای پیاده کردن اهداف امریکادرکشورموردنظرغرب باشد.

 مایۀ تاسف این است که غرب به ويره امريكا بى توجه به ظرفیتهای راستین شخصی وبدون درنظری واقعيت هاى كشور ما که برخاسته ازمتن سیاستهای نوین استماری آن است ،فقط به خاطر رسيدن به اهداف استراتيژيك خود گويابادمیدن تبلیغات نیرومند در وجود اشخاص معلومی آنهاراچنان بزرگ میسازدکه باقطع شدن تبلیغات غرب به همان سرعت ازهم می ترکند، حجم ساختگى آنهادرهالۀ  تبليغات ابهام آلود غرب فرومیریزد و به اصطلاح خاصيت مين هاى بدون فيوز راگرفته وبسرعت  كار آيى خودرا از دست ميدهند.            غرب با چنين پاليسى هاى گاز انبرى، برهه يى و ناعاقبت انديشانه به صورت بيرحمانه يى با لاى سرنوشت ملتها حكومت مينماید، كشورها را از لحاظ داشتن شخصيت هاى خوب آنقدر فقیرمعرفی مینمایدومردم آنرابه ديدۀ كم کم میگیرد و براى واقعيت بخشيدن به آن طورى تبليغات مينمايد كه گويا جز شخص مورد نظر كسان ديگرى  چنين توانايى ها را ندارند. به تعبيرى دیگرگویاتنها اينها اندكه در بازار مكاره سياست، قدرت باز يهاى سياسى خطر ناك را به قيمت نابودی حيات ملتى دارند و بس . اما در آنزمانيكه در اين بازيها كوتاه می آیدورسوايى ها از بام تا شام نقل مجلس هر محفلى ميشود، در اينصورت گويا به زعم سیاستمداران غرب با قبول انعطاف و رعايت اصل آزادى، ديموكراسى وغيره تمام كم كاريها، فساد ادارى، ضعف سياسى و ادارى اشخاص موردنظرخودرا به گردن ديگران افگنده و بر برى ذمه بودن عمال خود اتمام حجت مینمايد. اين گونه است كار نامه هاى سياسى غرب به ويژه امريكا بعداز قرن 20 و دوران آقايى اش در جهان كه باوجود بار بار  به زمين خوردن هنوز هم از گذشته عبرت نگرفته است ،به همچو سياست هاى انتحار كننده ملتهاادامه ميدهد. تاآنجاپیش میرودكه طشت رسوايى شخص مورد نظرش از بام به زيرافتد و بعد تر براى توجيه تصميم گيريهاى عجولانه خود و اعمال نارواى شخص مورد نظرخود اشتبا هات استخباراتى را عنوان كرده و باكشتن صد ها انسان بيگناه و نابودى بزرگترين شهر ها را فقط قربانى اشتبا هات اطلاعاتى خويش مينمايد. هر گاه دنبال حوادث وارقام برويم ازحادثه 11 سپتمبر تا لشكركشى امریکابه افغانستان وعراق و ده ها موارد ديگر گواه روشنى براينگونه اشتبا هات استخباراتى آن است . درحالیکه برای امریکاتصمیم گیری هایش روشن وبرنامه ریزی شده است وتنهابرای اغفال ملتها بدینگونه بهانه هامتوسل میشود وبس. به اين ترتيب نمونه هاى بارزى از ديموكراسى غرب به مفهوم حكومت زور بر مردم" در عوض " حكومت مردم بر مردم " و تجاوز آشكار به حقوق انسان وزير پاگذاشتن آن به عوض دفاع از حقوق بشر را در كشور هاى زير نفوذ سياسى و نظامى امریکامیتوان بوضوح مشاهده کردوشایداین هم به مثابه مود لهاى جديدی از ارايۀ دموکراسی امریکایی برای جهان سوم باشد . باتلاشهاى مذبوحانه دموكراسى را لباس زيبايى براى پوشاندن افتضاحات سیاسی ،اقتصادی وحتاجنسى خود قلمداد كرده است و هر گونه هتك حرمت به مقام و عزت انسانرا تحت چتر دفاع از حقوق بشر پنهان ميدارد. براى مخفی نگهداشتن رسوايى هاى خود فراتر از تجاوز جنسى در حق پسران و دختران از خط قرمزهم عبورمینمایدوباقضاوتهای يكطرفۀ قضا يا وباتوجه به اهداف ویژه خود لبه تيز انتقاد را متوجه كسانى زیرعنوان تفنگداران میکندکه گويا همه فساد ادارى كم كاريها و ناتوانى هاى  عمال خودو جنايات جنسى و تجاوز به عزت انسانرا درزير پوشش تبليغات برضد تفنگداران پنهان ميدارد.

اين است مختصر عرضى از زدوبندهاى سياسى، شخصيت سازى ها،تحريف واقعيت برخاسته از قاموس سياسى غرب، به ويژه امريكا در قبال ملتهاى مظلوم! آزادى مطبوعات هم از نظر اينها جز همچو تبليغات  دنباله روانه از سياست هاى تبليغاتى آنها كه زمينه ساز صدور فرهنگى در جهت از خود بيگانگى فكرى و فرهنگى ملتها چيز ديگرى نميباشد، تا با اينگونه از خود بيگانه كردنها شخصيت هاى مورد نظر خويش را در نظر ها وقلبها خوب جلوه دهند و با منقلب نمودن روان ملتها چون آيينه هاى قلب، قادر به زيبانشاندادن زشتى ها يشان شوند.

 

 


بالا
 
بازگشت