ميرزايي  

آيا اميرامان الله براستي شخصيت ملي بود

و ياشخصيت مربوط به يك قوم ويژه؟

           

  كشتن پدرگناهش بيشتراست ويا لعنت كردن بر آن ؟؟

شمارابه وجدان وباورمنديهايتان سوگند ، كه تاريخ راستين را بخوانيد واز تاريخهاي قلابي وساختگي وبافتگي درباريان ستمگر، بپرهيزيد ! انسان تابكي در بحبوحهء دروغها زندگي نمايد وخودرا خود فريب دهد؟ برهمه پاره هاي اقوام برادرپشتون واجب است كه، تاريخ شاهان نام نهاد خانوادگي، قومي وقبيله اي اين سرزمين را با شعور وبينش راستين دور از تعصب در برابر ديگران بخوانند وبجاي القاب تراشيدن بي مورد ودروغين، كنه وريشهء فاملي وخانوادگي اين شاهانرا دريابند وغرش بيجا كردن، بخاطركسانيكه يك قدم در جهت رشد فكري ودانشگرايي وتكامل اقتصادي شما نورداشته اند، كوركورانه باتعصب تباري قضاوت كردن ، وزن اقوام را كم خواهد ساخت وشمارا با تاريخ راستين اين سرزمين ، بيگانه خواهد كرد.

      اگر امير امان الله شخصيت ملي وخدمتگار شما و ديگراقوام دراين كشور بود، چرا پدران شما در قدم نخست، در برابر آن قرار گرفتند؟ اميد وارم كه نخبگان پشتون تبار به اين پرسش من ، پاسخ بدهند. اولين جبهه در برابر امير امان الله از جنوبي ومنگليها وجاجيها وحضرتها عليه اين اميرصف بندي گرديد. جرمش از نظر پدران شما كسانيكه امروز، انتقاد تاريخي بر اشتباهات اين امير را نمي پذيريد ومنتقدين را مجريم حساب ميكنيد، چه بود؟

    شگافتن تاريخ وريشه يابي حقايق تاريخي، دراين زمان براي روشن ساختن جفاهاي كه درحق اين ملت شده است، كار انساني واسلامي به شمار ميآيد. فرزندان اين سرزمين بايست كه با تاريخ راستين كشورشان اشنايي حاصل نمايند. زيراكه پيوند گذشته ي روشن ، آينده روشن را پديد مي آورد. تبار بخش شيونيستي دربارهاي گذشته كه براي اين سرزمين تاريخ فرمايشي ترتيب كردند وفرزندان پاكزاد وپاكداد وپاكنهاد وپاك افريده را بنامهاي دزد، رهزن وسقآ وغيره بي شرمانه معرفي كردند وديگران تحمل نمودند، شما چرا طاقت يك سخن انتقادي را نداريد كه گوشتان بشنود؟ نادر غدار خون آشام ديره دوني چوچۀ انگريز در چه جامه هاي خود را رنگين نكرد، تا قدرت را ازهمين شاه كه شخصيت ملي حسابش ميكنيد، غصب نمايد واز اينكه دركشتن انسانها بي رحمتر از هركس ديگر بود، از هوا بدون ريشه وميراث پدري شاه شد واز انسانها كله مناره ساخت. بازهم اين آدمكش مزدور انگريز، بنام « غازي» بر گردن اين ملت بارگرديد وپسرش، غازي ني، بلكه بابا براين مردم بيچاره تحميل كرده شد. من نميدانم كه اينقدر غازي واينقدر بابا، تنها ميراث قبيله است كه برهمگان بار كرده ميشود ويا ديگر اقوام نيز از خود غازي وبابا دارند؟

      پرسش ديگر من از دانشمندان تاريخ فهم اين كسانيكه تعصب بر آنها غلبه كرده وهيچگاه حاضر به پذيرش كمبوديهاي تاريخي نبوده ونيستند، اينست كه، امير امان الله را بدون مبالغه، شخصيت حقوقي واهليت حقوقي وتاريخي ودانشي وكاركردهاي سياسي آنرا براي فرزندان امروزي، روشن ساخته، واقعبينانه معرفي بدارند.

     اين سرزمين در زمان زمامداري امان الله خان، تحت استعمار انگريزها قرار داشت كه توسط امان الله استقلال كشور حاصل شده باشد؟ تابكي بچشم مردم خاك ناداني مي پاشيد؟ اگر ما مستعمره ميبوديم، پدرش در كلگوش لغمان در حال شكار وعيش وسياحت توسط همپيوندهاي خانوادگيش به قتل آورده نميشد؟! كشوريكه تحت مستعمره قرار داشته باشد، شاهش به شكار ميرود ويا داراي پادشاه است؟ چرا با فريب ونيرنگ به زندگي دروغين ادامه دهيم؟ اين القابهاي دروغين را با خردمندي ، لازم وضروري ميدانيم كه از سر وگردن اين مردم واين خاك بدور بريزيم ومعامله گران خاك فروش ووطن تباه كن را با شهامت انساني، پرده از روي جنايتكارشان بدريم وچهرۀ حقيقي شانرا زمانش رسيده است كه براي مردم بشناسانيم ودرود بر آنهايكه شهامت ميكنند واين چهره هاي دروغين تاريخ را برملا ميسازند!

       تمام كسانيكه دسترسي به كتاب و قضاوت تاريخي دارند، روشن است كه، بعد از احمد خان دراني، تا زمان نادرخان ديره دوني، هركسيكه بنام پادشاه آمد، گرفتار فاملي ودر تلاش كور ويا كشتن ومعيوب ساختن يكي از اعضاي خانواده خويش بودند واصلآ اين شاهان در فكر مردم وهمبودگاه وزندگي اجتماعي، هيچگاهي نبوده اند. ايا ميتوان با چنين شيوه كشوري را اداره كرد ودر زندگي مردمش تغيراتي را آورد؟ چگونه تاريخ نويسان برخود اجازه داده اند كه از چنين اشخاص بنام غازي وامير وپادشاه ياد كنند؟ اين هم وجدان راستين ميخواهد كه تاريخ را بدون تعصب نوشت.

       واژه « غازي» دانشمندان گرامي ونخبگان فرهيخته، اگر نادرست باشد مرا تصحيح بدارند، براي كساني از ديد گاه اسلام وشريعت نبوي ، بايد گفته شود كه، زمامدار ويا سرلشكر جهاد برعليه كفارتجاوزگر باشد واز بين اين كفار تجاوزگر يك ويا چندين كس را به قتل برساند، گفته ميشود. ما مردم اين سرزمين با دقت كامل بينديشيم كه تابكي در بين القابهاي دروغين ونارواي غير اسلامي وانساني زيست نماييم وهرگاه قرار براين شود كه اين دروغهارا برملا سازيم، قفاق شيونيستهاي طرفدار دروغهارا بخوريم وصدايمانرا هم بلند نكنيم،آيا از درايت بيان حقيقت برخوردار خواهيم بود؟ واي برملت كه در لجنزار دروغهاي تاريخي زندگي كند وتوان گفتن راستي را نداشته باشد!! روي اين علت بوده است كه كار اين سرزمين ريشه نميگيرد وروزمردم از روز ديگرشان بهتر نميشود. هرچه كه تا امروز بنام تاريخ ويا حقيقت تاريخي در سرزمين ما بوده و.است ، باصراحت بيان ميدارم كه، بيشترشان جعل ودروغ وساختگي بوده است وكسيكه خود را مسلمان مي نامد، ايا لازم نميداند كه با اين دروغهاي شاخدار وداع نمايد؟

     بنابرين كسانيكه براي امير امان الله واژه «غازي» را روا ميدارند، ازنظرگاه اسلامي، و حقوقي خودرا با اداي نادرست اين واژه پيوند داده اند وبس ! زيراكه اين مرد هيچگاه در هيچ جبهه ي نفرفته است كه موفق به كشتن كافري شده باشد، لازم نميباشد كه لقب ساختگي بر كسانيكه با اين لقب ربط ندارند، داد. گفتن راستي در هرشرايط وهرزمان بهتر از پذيرفتن دروغ است. از تمام اقوام وابسته به قبيله اميرامان الله وبرخي روشنفكران تلقيني وخود فريب ميطلبم كه اول شخص را بشناسيد وبعد در جهت اداي لقب آن برخيزيد.

      ما مستعمره طولاني هيچ كشورنبوده ودر زمان امير امان الله در بند كدام كشور بخصوصي قرار نداشته ايم كه صاحب استقلال شده باشيم، صرف در بدل قرار داد راولپندي، وشرايط خاص انگريزها، حكومت اقاي امان الله از سوي انگريزها كه تا امضاي آن قرارداد به رسميت شناخته نشده بود، شناخته شد، ديگرهيچ موضوع بيشتر ازاين دراين زمان وجود نداشته است. روي اين اصل امان الله را سمبول استقلال كشور دانستن به نظر من خطاي تاريخي ديگر است كه مرتكب خواهيم گرديد. باوجوديكه حكومتهاي درباري وخانوادگي قبيله گرا، هيچگاه مستقل نبوده اند وتحت پلانهاي شوم وتفريقه اندازانه ي بيگانگان، قسميكه تا امروز شاهد آن هستيم، بوجود آمده اند. سمبول استقلال آنهاي اند كه خون پاكشانرا در كشيدن بيگانگان ريختاندند وكابل زمين را از شربيگانگان ومزدورانشان پيش از به ميان آمدن اقاي امان الله، آزاد ساختند كه روحشان شاد باد. براي اين فرزندان جان بكف كسي يافت نگرديد كه لقب ناچيزي را كه در خور بلند ترين لقب بودند، قايل شود والقاب هديه كساني گرديد وتا هنوز ميگردد كه برعكس خدمتگزاري به مردم ، پاي گذاشته اند با تآسف !

      درجهان امروز ويا ديروزي معمول بوده واست كه، تاريخ بررسي وشخصيتهاي تاريخ ساز ويا تاريخ افرين مورد مداقه وفرهنگهاي كهن ريشه يابي گردد، مقصر ونامقصر، خاين ووطن دوست، مزدور وآزاده ومتفكر وجاهل منش از همديگر فرق كرده شود، تا نسل حال واينده درپرده ابهام بسر نبرد وخود را فراموش نكند. اما در وطن ما پژوهش وتفريق اين مشخصات را جرم تلقي ميدارند وازاينكه در طول تاريخ از كمبوديهاي اينچنين اشخاص كسي ياد نكرده ويا توان ياد كردنرا نداشته است، خيلي سخت  ونا پسندبه نظرميرسد وملت كه تلقين زده وزور پسند شود، باورمنديش براستي وحقيقت تاريخي با كمال تآسف كمتر ميشود وبيشتر افسانه پسند وواهي نگر شده، خود كش بيگانه پرورميشود. ازلحاظ پيوندهاي قومي ورشد وگسترش كوچيگرايي وقبيله محوري، دورۀ امير امان الله ، چندان فرقي با زمان عبد رحمان ونادرخان نداشت. تنها فرقي كه در تاريخ ديده ميشود، امان الله خودرا با تقليديكه از تركيه واروپا اراسته بود ، بنام اصلاح طلب وهوا خواه در ظاهر مشروطيت معرفي كرده بود وكسي بود كه فرمان لغو برده داري زمان عبدالرحمان سفاك را صادر فرمود. اما درمقابل كوچيان آنسوي سرحد را دست باز گذاشت وحتا فرمان تصاحب زمينهاي دولتي وغير دولتي را  مانند اسلافش درخدمت كوچيها قرار داد وآنهارا دراين راه تشويقگر پشت پرده بود.

      ديگر از شهكاريهاي امان الله خان، وضع ماليۀ سنگين بر دهقانهاي كم بغل بود وتبديل ماليه از جنس به پول ! اين كاركمر دهقانهاي شمال كشور را شكست ودراين دوره است كه خانهاي جنوبي را با پول فراوان بنام ناقل بسوي شمال ومركز وغرب كشور سرازيرنمود، تا زمينهاي كسانيراكه از دادن ماليه عاجزند، با قيمت ناچيز بخرند ودهقانرا به مزدور خويش مبدل گردانند، كه با تآسف چنين كردند واز آنزمان تا امروز عقده هاي بيعدالتي در وجود وجود اين مردم پديدارگشت وشيرخانها ، وكيل نو روزها واسحاق زيها در سمت شمال اين سرزمين قد بلند كردند وتمام زمينهاي اين محلات را صاحب گرديدند كه از فيض وبركت رژيم قومگرايانه شخص امير امان الله، در پهلوي كوچيگرايي، ناقلينگرايي هم بروز كرد.

       علت اساسي قيام دهقاني فرزندان شمالي در برابر امان الله همين جفاي بارسنگين ماليه وتبديل آن به پول وسرازير شدن اقوام پشتون آنسوي ديورند، بنام ناقل وخريداري زمينهايشان با پول اندك، بود كه سبب شكست وناكامي امان الله خان گرديد. البته امان الله خان مار دراستينش را بنابر شيوه قوم پرستانه يكه داشت، نشناخته بود. نادرخان را شريك همه راز ونياز خانواده ودربار شاهانه اش، ساخته بود ودرعين حال بيخبر ازاين بود كه اين ديره دوني فرستاده وتربيه شدۀ انگريز بود وهميشه تحت دستور انگريزها در ميان قدرت حكومت امان الله، به نفع استعمار وبخاطر بدست آوردن قدرت پادشاهي براي خودش كار ميكرد وتوطه راه اندازي مي نمود تا امان الله بيشتر بدنام وزودتر از صحنه قدرت دورشود..

ازجنبش دهقاني شمالي سوي استفاده كرد وزير زميني قبايل را با اشارۀ بعضي شيوخ مزد بگير انگريز، برضد امان الله برانگيخت وآهسته آهسته، جنبشهاي مخالف شاه در مناطق قبايل هم ريشه گرفت كه بهره آنرا نادر غد ارچشيد ! ناگفته نماند كه امان الله از جامعه وخصوصيات جامعه آنروزي افغانستان چندان آگاهي نداشت. اشراف زادگان در طول تاريخ كمتر بياد مردم وجامعه بوده اند، روي اين بي خبري بود كه دست به تقليد زد وبدون وضع قوانين محكم ونهادينه ساختن اين قوانين، ومشوره با دانشمندان واهل كار، اصلاحات را از راه تقليديكه به گفته مولوي بزرگ« اي دوصد لعنت براين تقليد باد» آغاز كرد وبا جبر وزور ميخواست اصلاحات را بر جامعه ومردم آن تطبيق نمايد كه نتوانست. از يكسو رواج سيستم قبيلوي را در پلان كاريش داشت واز سوي ديگر، مود وفشن پاريس وتركيه را ميخواست كه دراين سرزمين بهر شكل كه بشود تحميل نمايد. ايا اين خردمندي آن بود ويا بيخبري؟

        حلقاتيكه بدور دربار امان الله تنيده بودند، با شيوه هاي ستمگرانه فاصله حكومت وي را روزتاروز، مانند حكومت كنوني اقاي كرزي، از مردم دورتر مساختند واعتماد مردم را كاهش ميدادند، كه بطور نمونه چند بند سرود نغز، حاجي اسماعيل سياه مشهور به ( گوزك) را در باره ظلم وظالمي حاكمان دوره حكومت امان الله خان چنين خدمت شما پيشكش ميدارم:

             هست مشهور در تمام جهان               عدل ايران و استم افغان

             شاه افغان امان اللــــــــــــــه                نيست از حال مملكت آگاه

             هرچه خواهدكندمديرو وزير                هردو اندرپي ببندو بگير

              صبح تا شام مردم آزردن                    كارشان ريدن است وياخوردن

                                                                             مقام تاجيكان در تاريخ افغانستان

« امان الله خان هم مثل گذشتگا خودازقيدوبست خانواده پرستي وقبيله گرايي رهاي نيافته بود.محض همين محدوديت قبيله گرايي وخانواده پرستي، كه يكي از تضادهاي اساسي جامعه افغانستان در دوقرن آخر به شمار مي رفت، به پادشاهان گذشتهء افغانستان امكان نمي داد، كه در مقابل خودسري وخود مختاري قبيله هاي افغان وامتياز وبرتري جويي آنها موقف حكومت مركزي را تحكيم بخشند. وي نتوانست ويا( نخواست) كه نظام قبيله گرايي را ازبين برد وآنرا به طور قابل ملاحظه ضعيف سازد.» تخم بد، بد رويد و از نيك نيك ! از پدريكه سه صد زن داشته باشد، توقع خدمت ودلسوزي بحال ملت كردن، ابلهانه است. باچشم باز تاريخ را نگاه بداريد وكوركورانه به سخنان احساساتي دور از حقيقت باور نداشته باشيد. امروز قرن بيست ويك است ! مردم اين سرزمين بلاخره بايست كه به هويت اصلي وريشه ي خويش برسند.بر شما اقوام رنجور وعقب نگهداشتهء پشتون، تاجيك، هزاره واوزبيك وغيره است كه، بيشتر خود را بشناسيد واز پشتيباني كسانيكه هرگز ازشما پاسباني وپشتيواني نكرده اند، بپرهيزيد، ولوكه از تبارشما واز خانوادهء شما هم باشند. بيان حقيقت تلخ است وشنيدن وتحمل آن، سنگيني ودرايت خاطر مي طلبد.    

 

      درباب خصلتهاي تبار گرايي وقبيله سالاري شاه امان الله، واطرافيان دربارش، توجه شما يارانرا به نامه پرمحتوا وپند آميز، شخصيت همروزگارش ويار دانشمندش، محمد ولي خان دروازي، جلب مي نمايم وبا خوانش اين نامه تاريخي كه توسط دانشمند گرامي وپژوهشگرشناخته شده كشور، آقاي بيژنپور فرستاده و در سايت وزين خراسان زمين به نشر رسيده است، مطلبم را به پايان ميرسانم وهر پرسش كه باشد، اميد وارم كه خردمندانه طرح شود و ازخيزاندن يال غيرت وكشيدن شمشير جان بيجان كن، بپرهيزيد وغيرت راستين را در تحمل بيان حقيقت بجوييد!

 

نامۀ آگاهی اول حمل 1304 ش
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله و سبحانه عظیم، الرزاق و الحافظ و الکریم و بعد

جناب اشرف آقای امان الله شاه متجدد و متعهد افغانستان دامت عظمته العالی!ا و بعد:ا

خدای را در محنت شکر گذارم بر آنچه هدایت و کفایت یافته ام ازاو سبحانه، و خدای را منت دارم بر انکه، درین زمین فراخ، بدین مکان کوچک و ا ندک قناعت دارم و جز او از کسی منت نبرده ام.ا بازهم خدای را شکر دارم که به حضرت و فرفت در عزل و تقرر، امید و باورم را در احوالات گرم و سرد دنیا ضعیف نمی گرداند. آنچه مایهً نگرانی و اندوه نهانی در ضمیر من است از ان درک ا ست که مبادا بعملی دست زده باشم که مومنی را آزار بی موجب عاید شده باشد و من در لباس نخوت و غرور ازآن غافل مانده باشم.ا

درگناه خویش از ترک واجب آنقدر بیمناک نیستم، که از ترک وظایف و وجایب خویش در برابر مردم محروم و مظلوم وطنم درواهمه ام. چه ایشان را حق بسیار تلف کرده اند و کسی از متصدیان امور و مقربان حضور در دستگاه سلاطین و مالکین بدفاع برنیامده است.ا
منظور را قم سطور در مزاحمت اوقات سرور، برای حضور، آن نیست که ا ز نقش وموقف نامناسب خویش بسیار دلتنگ آمده باشم، بلکه اگر درست آموخته باشم، احوال موجود در کار ادارهً مملکت براهی میرود که ازآن سوی بوی ناقراری و غم بزرگ به مشامم میرسد...! من در طمع آن نبوده ام که اختیارات مملکت به حیط صلاحیت و ولایت من باشد، صلاح مملکت در آنست که، توان و ایمان شخص برای مقامی که دارد و یا میخواهد داشته باشد، در نظر گرفته شود. انگیزه خصومت که از قدرت بیاید، هلاک مردم و ضیاع منفعت عموم مینماید.ا

دولت بهیهً انگلیس که از نتایج معاملات سیاسی و ٣ جنگ با مردم ما، بسیار ناراضی ا ست، در کمین نشسته تا فرصت بیاید و به مسئولان این مملکت درد سر ایجاد کند. من بارها گفته و به آشکارا می بینم که انگلیس ها در پی انجام معامله و تفاهم با کسانی در داخل دولت شما شده اند.ا

اینهمه سرداران، شاه آقاسی ها، سپه سالارها، ایشک آغاسی ها، لشکریان- اراکن مملکت، اعتمادالدوله ها، بازماندگان امیر* و مرتبه داران واجب الاحترام، که به جز عیاشی و فحاشی خاصیت خوبی ندارند، رگ رگ حیات مالی مملکت را پوسانده اند. من مطابق قرار شخص شما در یک سنجش عملی، از کیفیت کار اراکن و آمران ذی الصلاح در نظام سلطنت، بیش از 70 هفتاد دفتر، اداره و وزارتخانه را کنترول کردم، در گذارش مفصل هیات به میر سیدقاسم خان وظیفه دادم تا صورت احوال شرح کنند و با قدرت منطق و دلیل صدر مملکت و فرزانه فرزند مردم حضرتعالی را در قبال اوضاع جاریه آگاهی رسانند.ا

شرح پریشانی خالات سیاسی چندین بار صورت گرفت. خیال حیانت و فکر فریبدادن شما در نزد برخی نزدیکان و امیرزادگان هویدا شده است. نادر خان و برادران با فرزاندان سلطان محمد خان، شبانه روزی در تدارک و تعاقب وقتی هستند که نزدیکان شما را با دشمن تراشی غیر سرداران علیه سلطنت بفریبند و ارتباط پادشاه را از مردم قطع کنند. چون هیچیک از گزارشات و راپور های مکتوب منعکس نگردید، فلهذا دانستم که بین همه کارداران صدیق و مومن در سطوح اجرایی دولت و مقام سلطنت، ممانعتی پیدا شده است.ا

از جناب محمود طرزی در خواست کردم که شما را به آیندۀ دردناک و اوضاع نابسامان مملکت واقف گرداند، تا باشد که اصلاحات فرمایند و"سُرداران" ا ز "سَرداران" جدا گردد و خدمت صادقانه به فرزندان صدیق خاک واگذار شود.ا من برای صلاح مملکت و بهبود زندگانی ملت جدا جدای افغانستان، حاضرم تارِک خاک شوم، اگر بتواند غیابت من موجتات رضایت خاطر کسانی را حاصل کند.ا مناسب حال خود دیدم، شعری را که " علی بن اسد" مولی امیرالمومین، امیر بدخشان در سال 424 هجری در وضع خویش سروده است و انرا فلیسوف خراسان، کاتب جامع الحکمتین حضرت شاه ناصر ولی (رح) با مشاهده نقل کرده است، برای احوال خویش ذکر کنم(الف):ا

 

گر بشد از من منال و مال ولایت
جود و شجاعت نشد، نه فضل وکفایت
شکر خداوند را که مایه به بجای است
سود کنم گر کند خدای عنایت
میدهد او روزیم، اگر نه ولایت
باری که دادست، عاقلیم هدایت

 

برخی ادمها به درخورشأن و قدرت خویش، به آفت غرور و تکبر گرفتار میشوند. این آفات هلاک عزت و حرمت دیگران میشود، چه غرور و تکبر ذوال ایمان و ضیاع عقل انسان مینماید. زحماتی که از نوجوانی ام در دستگاه امیر متقبل شدم، مرا بسیار خوب پرورده ا ست. من هرگز در کارهایم تردید و ناباوری را نمی پذیرم، کارهای مهمه و صلاح سیاسی به سنجش های عاقلانه مربوط اند. سعی و کوشش های صادقانه در زمان ایشان و بعد از آن چه در حوزهً سیاسات و چه در بخش های اداره و مدیریت امور، ن اعتماد را در من ایجاد کرده است که، بسیار زود به سنجش بگدزم و به پیامد اعمال ناظر باشم.ا

خوشبختانه در طاقت و حوصلۀ خویش آنچرا که بمن سپرده شده بود، بموقع انجام دادم و ازآن بابت درخود سرافکنده نیستم. آنچرا که دیدم و دانستم، اگر برای اجرا و انجام ممکن بود، معطل نکردم. تعلل، تغافل، خوش گذرانی، شوخی باامور و بازی با سرنوشت در شرشت بنده نیست. هرچه الحمدالله توفیق پرودگار نسبتاً شامل حالم بود.ا

آنچرا درین مجموعه یاد داشت ها ذیل نام "نامه های اگاهی" بشما و برای معطوف داشتن فکر و خیال شما در باب رهبری امور و دلیل وانگیزۀ قصور، نوشته ام و می نویسم، شکایت ، گلایه و یا توصیه نیستند؛ این جملات حقایقی اند که آب زلال عدالت و تحول در حاکمیت را به گنداب ظلم و بیهودگی بدل کرده اند، و آن شاه متجدد و خیر اندیش راکه یار دوران کودکی و نوجوانی من است، آرام آرام در اثر زهر پاشی وعیاشی برخی از عزیزان، نا آرام از کرسی ترقی طلبانه به پستوی فراموشی و بی اثری قرار داده میشود. پس حتمی دانستم که با این بهانه مشوره هایم را از آن دلاور واقعبین و مسئول امور والدین دریغ ندارم.ا

وجیبۀ امین به امیرمومن

بسم الله و اله الحمد... لازم بود آنچه را که مستقیماً به شما نمیرسانند و داعیان خیرو راهیان صراط المروجین می بینند که مبنای حکومت و اختیار خدمت در ذات شریف حضرتعالی بعمد و ترفند، بازداری میگردد، من بظهور آورم تا نکبت فریب و تحیل نا باوران و ریاکاران کاذب را از صراط المستقیم بردارم. آنچه مرا در نزد کوته نظران و نا آگاهان که به جز زرطلبی و بیعدالتی و حیانت و خدعه، خیال دیگری ندارند، بیمناک و خطرناک جلوه داده است، سخت کوشی و منع اجرای حاجات ناجایز آن مردم آزاران و درس نیاموختگان است. اگر جسارت نباشد و شما را در خاندان محمد زایی از بزرگان صدر و رائس جدا بشمارم، باقی هیچ یک اط ایشان در اهلیت و اصلیت بر ما و یا خدمتگذاران صادق این مملکت برتری و فضیلت عالی ندارند، چه بسا که ما و اجدادما نیز در چند نوبت و هزاران سال در کار اداره و تامین ارادهً واقعی بهدف خدمت در میان مردم و جماعتی بوده ایم.ا

تنها از شاهین شاه فرزند فیروز جد تباری من تا سلطان محمودشاه درواز و بخارای شرقی هزار و صد سال سپری شده است و اجمالاً ٣٨ پادشاه یکی پی دیگری آمده ا ند و بر مناظق بزرگی ا ز ایران شرقی و خراسان اسلامی استیلا یافته اند(ب). من هرگز به غلامی و اطاعت نا صواب رضا نداده ام، من با نام وابسته به غلامزادگی، غلام بچگی و حقارت ستمگرانه تن نداده ام و چنین نامی در عصر امیر عبدالرحمن مروج نگردیده، در ایام روزهای اخر عمراو، برخی نا اهلان و جفا گران برای موظفین امور و مخصوصا غیر احمدزایی و اشراف ناشدگان استفاده مینودند.ا

پس از مرگ عبدالرحمن، امیر قسی القلب و جنایتکار(محکوم به کشتن ملیون ها انسان) و نوکر خریداری شدۀً انگلیس ها، کسانی از جمع منشیان و کاتبان سلطنت، تمام اراکن غیر محمد زایی و برخی از سرداران بی اطلاع و ناچار را غلام بچه نویسانده اند.ا

اهل مفکوره و جوانان آزادی طلب در دورهً عبدالرحمن و مخصوصاً در زمان امیر حبیب اله، یکی از اهداف منورۀ خود لغو برده و غلام داری را قرار داده بودند. خیلی ها بدلیل شدت و قساوت امیر از داشتن فامیل و مربی ( پدر و مادر) محروم شدند و ناچار در دربار حکومت بخدمت گذشتند. الحمد الله در تمام دورهً امارت " پدر و پسر" بعنوان شریک فاخره و شایسته کار و اداره کار کرده ام.ا
مخوصاً که کوتاهی عبدالرخمن در نا صداقتی به اجرای پروتوکول "عهد نامۀ کریمیه- بخارا"(ج) در برابر کاکایم شاه محمود خان آخرین پادشاه درواز و توطئه امیر منطفر و امیر عبدالرخمن در برابر پدرم شاه ابوالفیض خان، این شجاعت را به من داده بود....!ا

من در مورد واقعات و حقایق گذارشات دوران امیر عبدالرحمن چه در سلطنت کابل و چه قبل از آن، ایام مهاجرت و مسافرفش در شــــمال و در پان دریا (بخارا) از زبان افراد آگاه و دانا مطالب زیادی جمع آورده ا م.ا کارجمع آوری آن امور را در نوجوانی اغاز کردم. اینکه براو چه گذشته است و او بر دیگران چه کرده است، رسوایی نامه یی است که من از قید آن شرمیدم!ا


درین نامه احتیاج برای شرح سرگذشت و کردارنامهً آنان نیست. این نامه بکسی عنوان یافته و برای مسئولیتی بنا شده است، که مردم از وابسته گی خونی او به آنان دل پریشانی دارند. خوشبختانه حضور شما در میان جوانان عصر امیر و همفکری شما برای انقلاب فرهنگی در حال حاضر دلگرمی ملت و خاطرجمعی امت مومن دراین مملکت است.ا

آن ایامی که امیر حبیب الله فرزند عبدالرحمن باتمام مشکلات با وجود سرگرمی وجوش هوسبازی در میان یک جماعه زن توانست اقتدار فردی و استبداد پدری را به نوعی مشارکت سمبولیک و نمایشی بدل سازد، هرچند که از بیعدالتی پدر و بی خاصیتی نظام چیزی کم وحل نکرد، اما واقعاً سلطنت یکنفری را حداقل به چند نفری موقتی مبدل نمود.ا

اکنون کارشما فکر و اختیار شما به هیچ یک از آن ودوکس قابل مقایسه نیست. شما را طرفداران اصلاحات، اداره، نظم و اجراآت در حال حاضر تحفه و هدیۀ الهی میدانند. البته این فکر بسیار دقیق است. وجود شما برای سامان یافتن رونق اقتصادی و پیشرفت ملی درین مرحله از تاریخ وطن، کمیایی ناپیداست.ا

عبدالرحمن بنام ایجاد حکومت مرکزی در فکر استقلال مملکت نبود، بعد از آنکه انگلیس ها با او به تفاهم رسیدند (1295 هجری- بخارا)، سعی کرد قدرتهای منطقه یی و نیروی مخالفان خود را در مناطق مختلف یا به پول یا به وعدۀ کار و خدمت و یا هم براساس توطئه تضعیف کنند و سرانجام مبارازان ملی و مجاهدان واقعی را که در برابر جنگهای نابرابر قوای انگلیس از خود شهامت و مقاومت نشانداده بودند، اعدام و یا تبعید و تحقیر نمود.ا

من نمی خواهم داوری کنم و برگ تاریخ بنویسم. دانشمندان ما بحد کافی خاطره و سر گذشت عینی با چشمدید های معین دارند. مورخین و حادثه نویسان در انبوهی معامله گری برخی سرداران بازمانده از دوست محمد خان از حقیقت نیز بیزار و ازرجال وطن در فراراند. من میتوانم به مرگ پرجلال مبارزان ملی سوگند یاد کنم که حکومت خونین امیر عبدالرحمن بر شانه های مبارزین و مجاهدین واقعی، بکابل حمل شد و سپاهیان او (مردم ازبکیه و تاجیک) از شمال برای انتقام آزادیخواهان در قندهار و کابل و هرات و ننگرهار به امر امرای محلی خودشان در اردوی عبدالرحمن جمع آمدند.ا

گاهان فکر میکنم ، ملت پارچه پارچه ما فراموشی تاریخی دارد. اما باز فکر می کنم تواریخ مکتوب ما یا جعل اند و یا حقیقت نااهل! هنگامی که مکاتب و تحریر حادثه نویسان را در باب وقایع معلوم مطالعه می کنم، به این نتیجه نزدیک میشوم که نویسنده گان در میان نقش ها و نقشه ها ره گم میمانند. جای تعجب است که تاریخ سیاسی در کشور یا بوسط امیر نوشته میشود و یا بدستور او، بدست کدام میرزای حقیر! پس بهتر است این تواریخ و حکایات را "خاطرالملوک"، " سلوک الامرا" ، " توهین الفقرا" ویا "سازنامۀ سرداری" بشناسیم.ا

تا جائیکه من در خارجه دیدم و پرسیدم، کارنوشتن تاریخ نه از وظایف رهبران دولت ها، نه ا ز تکالیف زعما و نه هم کار فرد تنهاست. در مالک دیگر تاریخ را به انجمن علمای تاریخ و یا به مرکز تحقیقات تاریخ محول دارند. اگر پایه کار آن بشود که هرامیر و سلطان، موافق ذهن و ذهدان خونین خود، آنگونه که بر مردم عملاً قیامت ساخبه باشد، و دوزخ و برزخ واقعی را بهشت موعود، و مرگ هزارو آزار بر مردم را مولود اعلام و ثبت کند، واقعا تاریخ تنبیه شده است!ا

مردم مومن ولی ساده دل و باگذشت ما، اگر خون ریزی، قساوت ، اجبار و اکراه و روح تجاوز گرانه در امیران و برخی رهبران را یا درحیات و یا پس از مرگ آن نادیده تلقی میکنند، نه از ان جهت است که او را بخشیده اند، بلکه ازان سر باشد که اسباب محاکمه و اوقات سلوک با ایشان را دستیاب نمیکنند. دراین مملکت یا ساست میراثی است ویا فراست.ا

باری امیر عبدالرحمن گفته بود: "در سرگردانی خود برای شکست مخالفان پدر و بعد مخاصمان خود یاد گرفتم که مخالفان خود را از آزار منقطح نکنم. "نام گیرکها"، "شش کلاه ها"، "شب نویسان" و جاسوسان من، بسیار خوب یادگرفته اند که خود ازدل دشمنان ما بنویسند و به ما برسانند. اگر برای عبرت، شدت نشود، اداره کردن میسر نگردد. این بی پیر (انگشت برروی کارد) اگر مستــــی نکند به جهت کارما مشــــکلات ببار آید...(د)ا"ا

بازهم عبدالرحمن خان میگفت: "به جهت خصم، زن و دختر و ملک پدر از او منفعل گردد، اما به جهت مخالفان، شکنجۀ تاوان، مرگ و تعافب و زندان، سزا بود. مجازات به جهت عبرت مجرم نباشد، مجرم و عقوبت او می باید عبرت دیگران شود"(ه) گمان میکنم برای شناختن امیرعبدالرحمن مراجعه به تواریخ و رسالات چارۀ خوبی نباشد. خاطرات افراد بازمانده از قربانیان و افراد او که وسیله اعمال شکنجه و تنبیه بوده اند راه احل است!ا

گاها در مواردی از نسبت و اصل زادگی خود و یادیگران گپ هایی گفتم، که در اصل منظورم فضیلت و افضلیت نشان دادن نیست؛ تنها هدفم جواب بعضی نفهمیدگان و قلم بدست های هموطنم هست که، برای رضای خاطر امیرالخواطر، اصل زادگی- آزادگی و حق انسانی، کسانی دراین وطن را قربان کرده اند و به جهت بسیارکسان کلمهً غلام زاده یا غلام بچه را بکار برده اند.ا

اکثریت این جوانان آزاده، از فرزندان شاهان و میران صاحب افتدار و صاحب نام در همین مملکت بوده اند.ا فرزند مبارزین و مجاهدین واقعی که برای حصول استقلال، جان نثاری کردند و بدشمن گفتند، نه! این امیر عبدالرحمن را به چند مفهوم باید غلام بچه می نویشتند، البته غلام روسها، غلام حلقه درگوش انگلیس ها و غلام بی محال شهوت و شهرت و شدت غیر انسانی!ا پس توصیه من به اهل قلم که دیگرجباری و غداری ازان وجود ندارد، اینست که درشت بنویسند اما درست بنویسند. ملت را هلاک علت نسازند و مردم را موجب آزار دم کژدم نخوانند!ا

فضلیت آدم در فلسفه خلقت(و)ا

بحث اختلاف آدم با شیطان و ملائیک در کتاب الله نیز به اصلیت متکی نیست. به اگاهی و فضلیت تقدم می باید. شیطان در انتقاد از خداوند گفت: " من به آدم تعظیم نکنم، چون مرا از آتش آفریدی و او را از خاک، من از عنصراصل و او از خاک پست است". (خلقتنی من نار و خلقته من طین) چون به به آدم مقام خلفت الله اعطا شد و به شیطان امر شد که: " اخرج مینها فانک رجیم وان علیک لعنتی الایوم الدین" قران سوره رجم.ا

ملائیک نیز تابع نشدند، مگر خداوند آزمایشی در کار اورد که آدم به اجرای آن موفق شد و لی مالئیک در آن بماندند. خداوند از ایشان پرسید نام حیوانات، نباتات و پرنده و چرنده و خزنده و گزنده هرچه هست بگوئید. ایشان نتوانستند، اما آدم آنرا خفظ کرد و بخداوند یکایک بشمرد. تا فضل آدم برایشان پدید آمد، و بدانستند که فضل بعلم و حکمت بدانش است، نه بر ا صل و گوهر(ز).ا

برخی فرامین خداوند در قران به رسول خویش، چنانند که باسبب رسوخ حالات استثنایی درروان پیامبر نازل شده اند، و او را بر حذر میدارند از آنچه که نباید از او بظهور برسد. مثلا میفرماید:" ای رسول ما، بدیهای کسان را در مورد خودت با آنچه نیکو تر است پاسخ گوی، زیرا ما برآنچه ایشان انجام میدهند آگاهیم" ( سوره مومنون٩٦).ا
باز میفرماید: نیکی و بدی یکسان نیست. تو بدیها را به نیکویی پاسخ ده. تا آنانکه با تو دشمنی دارند دوست تو گردند. دانسته باش، تنها آنانی میتوانند چنین کنند که پیرو ثبات و خویشتن داری اند.ا
پیامبر اسلام بارها در برابر سئوال صحابی و اصحاب جواب راسخ داده ا ست. از جمله در باب صداقت و درستکاری مومنان می گوید: اگر در یکسو کفار و نا مسلمانها باشند و در جهت دیگر مسلمانها، بر ظلم و بیعدالتی ترجیحاً دعوت مسلمین بعدالت و صداقت، جهاد افضل بر آن کار دگر استا(ح)ا.

قران کریم مفرماید: ای رسول، به بندگان من بگو که همیشه به بهترین صورت سخن گویند، تا شیطان میان ایشان دشمنی بر نه انگیزد. ( سوره اسرا 53). بازهم در مذمت نخوت و تکبر قرآن چنین هدایت مینماید" زنهار ای رسول و یارانت به تکبر از مردم روی بر نتابید و با غرور و تفخر بر زمین گام نگذارید، که خداوند از فخر فروشان بیزار است".ا

من از کسانی نیستم که برای کار اداره و سیاست، منتظر معجزه و نزول هدایت مجدد آسمانی باشم. من تقدیر و سرنوشت را جز در سعی و کوشش آدمی نمی بینم و " لیس لی انسان الا ما سعی) نصب العین من است. الحمدالله در دین نیز همین شیوه بازتاب دارد. در بحث میان مسلمانان و مسیحیان مدینه این ایات نقل می شده است: " برای آدمی جز سعی خودش حاصل دیگری نیست"( سوره نجم 39).ا هرکه را از ان پرسند که انجام داده است. (سوره بقره 139).ا

بسیاری از اصحاب دلیل ناکامی و پیشرفت نکردن اسلام در مکه را که با وجود دعوت مستقیم پیامبر اسلام که در 15 سال از یکصد تن تجاوز نکردند، دادن اختیار به قبول کنندگان در اسلام اوردن میدانستند و دعوت اختیاری را موجب کم رشدی صفوف دین دانستند.ا پس از هجرت و با آغاز جنگ ها، مجاهدین صدراسلام، از قدرت شمشیر و زور و اجبار استفاده کردند. و همان ا ست که ساحهً اقتدار و تسلط اسلام توسعه یافت. تفاوت آیات مکی و مدنی در همین است که اولی ها(مکی) نرمش و سازش را ترجیح داده است، در حالیکه بعدا دست به شمشیر بردن و قطع اختیار مطرح شده است. بسیاری از فقها نقش شمشیر و زور را بر تدبیر امور ترجیح داده اند و راه حل نیز همان را میشناسند.ا

برای آ نکه خداوند با مالکین، قیصر، حاکمان و سلاطین چه خواهد کرد، سخنی را از گوهر نامۀ میرزا انور دروازی منشی شه سلطان محمود جد خویش در سال (1080) نقل می کنم: " از زبان مولانا محمد موسی دروازی (ط) نقل کرده اند و من آن روایت و حکایت آن فاضل بی نظیر را بقید کتاب گرفتم. او می گوید: "در عهد رسول امین مردی بنام جابربن عبدالله از صحابی رسول در باب قیصر، خسرو، سلطان، پادشاه، امیر و وزیر... که حاکمان باشند، آل ساسان خاصان، چنین پرسیده است: "ماذا فعل الله بکسرا وقیصر، فقال سألتنی عما سألت عنه اخی جبرییل، فقال جبرییل همت ان اسال الله عزوجل عن ذالک. فاذا الندا تحتالعرش، "ما کنت لاعذب بالنار ملوکا". عمرو بلادی و نعش عبادی. ترجمۀ کوتاه این روایت، حدیث وآیت چنین است: از رسول مبارک پرسیدم که خدا با کسرا و قیصر و سلطان چه کرد؟ گفت: تو ازمن همان پرسیدی که من از برادرم جبرئیل پرسیدم، گفت: من قصد آن کردم که به عزوجل ذکر این سوال عرض دارم از زیر عرش ندا شنیدم که: ما بندگانی را که عمارت د نیا وعدل بارعا یا که بندگان ما اند، نمایند به دوزخ نسوزاینم"(ی).ا

مناسب است که از ایام کودکی بهرام گورپهلوان شاه عجم در تاریخ ملی خودمان سخنی برای تلمیح ذهن و خاطر شما نقل بیاورم. که بر احوال ما و شما بسیار نزدیک است. کودکی بهرام در نزد نعمان شاه یمن (ملک عرب) بوده است، شاپور دوم شاهنشاه ایران زمین که ملک عرب و غرب و امرای عجم در شرق ازاو تابعیت میکردند، فرزندانش چون بدنیا آمدی ، بعد از چند ماه بمردی، لذا دستور داد این فرزندش را به بادیه ببرند و به نعمان توصیه کرد تا در تربیت او خارج از فضایی ایران اقدام کند.ا ملک نعمان این کار بدرستی بفرجام کرد. بهرام که ده سال داشت روزی به نزد نعمان بیامد و در باب آموزش خود گفت: "اگرچه خردم ولی بعقل بزرگم، اگر مرا وقت علم اموختن نیست، اکنون طلب باید کردن، تا چون وقت علم اید، علم با من بود، که هر چیزی که نه بوقت طلب کنی، او را نیابی، و چون پس از وقت طلب کنی، ادراک آن معتذربود(ک).ا

متاسفانه از نظر من که پایهً تفکر و مایۀ باورم حق و عدالت است، فردوسی نامدارهم در داستان پانانی کتابش در کشتن مزدک و مزدکیان که تاریخ مسلم دارد، حقیقت آشکاررا قربان پادشها تاجدار میکند و قتل عام یکصد هزار انسان برابری طلب را که برضد حکومت انوشیروان به اعتراض و انتقام و قیام پرداخته بودند موجبه و وجیۀ پادشاه میداند. یکصدهزار انسان ناراض از فساد و فحشا دولت ساسانی در یک هفته با یکهزار شمشیر بیرحمانه سربریده میشود (ل).ا

 

بشد مزدک و باغ بگشاد در
که بیند مگر در جهان بارور
همانگه چو دید از تنش رفت هوش
برامد بناگه از او یک خروش
یکی دار فرمود کسرا بلند
فروهشت از دار پیچان کمند
نگون بخت را زنده بر دار کرد
سر مرد بی دین نگونسار کرد
وزان پس بکشتند به باران تیر
تو گر با هشی راه مزدک مگیر



در ادبیات فارسی همین کاری که امروزه نیز رواج دارد، جای خوش سخنی برمسند غیر حقیقی جلوۀ حق یافته و کسانی چون فردوسی ، فرخی سیستانی، عنصر ملک الشعرا، منوچهر دامغانی، ناصر خسرو، مسعود سعد، انوری خاقانی و دیگران انوشیروان را حکیم و دانشمند و عادل و جامع الخاصیتین ستوده اند و مزدک و آل قباد ساسانی را ندیم و لئیم و کور و مستوجب السزا گفته ا ند.ا

جناب شاه امان الله خان
حضرتعالی که همیشه در احوال مملکت و افعال پسند اراکن قدرت، رغبت و معنویت داشته اید، درین مرحله نیز می باید حسن سلوک مسئولان و اقدام بعدالت را بدون در نضر داشت قومیت و زبان و مذهب مردم دستور فرمایید.ا بسیاری از سرداران و عده ای از تشنگان قدرت مداما در خیال رسیدن به مقام و بهره گرفتن از اُمام است.ا در دولت علیه شما همه مشکلات وانمود شده اند، چاره و موجبات حل آن وجود دارد، آنکه برای حل قدم بگذارد بسیارکم است.ا
از نظر بعضی اشخاص که در دولت وسیعا پایه و مایه دارند، اشتراک فرزندان مردم ( غیر سردار) کراهت دارد. شما بارها از ایشان رنجیده خاطر بودید، اما ایشان به نزول بلا علیه شما حاضرند.ا
من بارها عرایض بندگی را گفتم و مانند آفتاب روشن است که، نرمش های شما در برابر افراد مشکوک موجب آن شده است تا تاراصلی از پارچۀ زیبای دولت بِرُوشد و رخنه در تارو پود حاکمیت بیاید!ا

اگر اراده واقعی ما که معطوف به پیشرفت و رفع عقب مانیها در مملکت است، تمثیل نگردد، ما نا گزیر به تطبیق اراده و دساتیر دیگران میشویم. اینست که فکر آبادی و بنای ازادی بیهوده میماند و آنگاه چند نوکر بر مسند بالاتر تکیه میزنند و در آنصورت فاتحۀ تجدد و اساس ترقی که هدف یگانه و اصلی دولت است خوانده می شود، اگر دیر بجنبید افغانستان میشود هندوستانی بازار.ا

در سیاست های قدیمه و در عنعنۀ قدرت، همیشه بی عدالتی و خیانت کفۀ سنگین ترازو بوده است و ترقی و عدالت خواهی که برای استعمار مرگ آور و برای استبداد گورستان میشود، مورد توطئه و تهدید بسیار قرار می گیرد. جنبش مراهته در هند قرن 18 و سرکوب آن توسط احمد شاه درانی که برای کمپنی انگلیس راهگشا شد در حافظً تاریخی ملت ما موجود است.ا
نهضت کنونی خارچشم خارجیان و انبار خاک روی گورستان ارتجاع و نوکران ملتجأ است. اگر تعلل و تغاقل صورت گیرد، ضعف اراده موجب لغو اداره میگردد. من حاجت انتقاد را در انقیاد نمی بینم، بلکه مشورت برای مؤدت تحکیم سیاست را اصل ضرورت برای سیادت و ایجاد مواحدت می بینم.ا

کاری که از واجبات دولت مستقل افغانستان جدید برهبری شاه آگاه و حامی اراۀً ملی و تمثیل حاکمیت مردمی است، لغو تمام اصطلاحات و کلمات تبعیضی، تفریقی و اعزازی است، که در حقیقت ایجاد تفاوت بین خادم و خائن و صالح و مانع کرده است. سردار، اشراف، امیرزاده و غلام زاده و کلماتی چون بهینه خواه و دهقان تبار و یا ذکر اقوام و اهل و نااهل خواندن مردمان دیوار مانع برای دولت از مردم و ملت خواهد شد.ا

 

 

 

 

                                  ميرزايي                                 24-7-2008

 

رويكردها:

سايت خراسان زمين

مقام تاجيكان در تاريخ افغانستان

افغانستان درپنج قرن اخير

 

 


بالا
 
بازگشت