توازن نياز و خلاقيت در ميان مردم افغانستان

محتاج

كشور هاي جرمني و جاپان پيش از آن كه، به حيث كشور هاي خلاق، پيشرو مبتكر تعريف هويت كنند، آسيب هاي دوجنگ خانمانسوز را به شدت تجربه كرده و تقريباً در هياهو بحران همه هست و بود را در قمار جنگ از دست دادند.

كشور هاي پيروز در جنگ اولي جهاني فكر ميكردند، بعد از پايان جنگ با گرفتن ابتكار نظامي و اقتصادي، براي هميشه دنيا تحت استيلا آنها قرار ميگيرد. اما برخلاف جاپان و جرمني بعد از گذشت سه دهه از بازسازي نه تنها ابتكار و خلاقيت الگو را كسب كردند، بلكه توليدات كمپني هاي جاپان و آلمان اقتصاد دنيا را متوجه تكامل روشمند خود ساخت.

شك نيست كه هر دو كشور پيش از دو جنگ كشورهاي صنعتي و صاحب اقتصاد خود كفا بودند، اما شكست شديد در جنگ و نياز به پرورش خلاقيت جدي ترين مولفة بود كه، سبب زنده شدن نياز هاي خلاق مردم جاپان و جرمني شد.در افغانستان نياز است تا از شيوه و سنخ دو كشور متذكره وام گرفته و به اين وسيله با اتكا از اين نردبان {نردبان تفكيك نياز ها}نسل كنوني را در مسير هدايت بدهيم كه از مشكلات كنوني نجات يابد .

شرايط بعد از جنگ در افغانستان:

واضح است كه، آسيب و مصدوميت فزيولوژيكي را كه مردم افغانستان در جريان جنگ ديده به هيچ وجه قابل مقايسه با جرمني و جاپان نيست.

زيرا در اثر تداوم سه دهه بحران مردم مصايب گونه گون را تجربه كرده اند. لهذا بعد از جنگ تمام گروه ها، اصناف، اقشار و آنهايي كه با نحوي از انحا آفت هاي جنگ را تجربه كرده اند، به پنج نوع تداوي ازنگاه روحي نياز دارند.

نياز هاي فيزيولوژيكي:

بدون شك فشار هاي روحي را كه مردم افغانستان تجربه كرده اند، بدتر وشديد تر از آسيب هاي فزيكي است. آسيب هاي فزيكي ممكن با گذشت زمان به صورت تدريجي تداوي شده و مردم آهسته، آهسته موفق به فراموشي درد شوند. اما آسيب هاي فزيولوژيكي در ذهن وضمير مردم به شدت تلقين شده و مردم نياز خاص به تداوي آن دارند.

 

نيازهاي امنيتي:

نداشتن محبت به همديگر، داشتن يكنوع حس كور و بدبينانه كه هر لحظه تحت فشار آن قرارداريم، در واقع منبعث و متأثر از مشكلات امنيتي است كه در گذشته مردم افغانستان به آن رو در رو بوده اند.ديده شده كه همسايه توسط همسايه شهروند توسط شهروند و يك تبار توسط تبار دگر به شدت تحقير ، توهين و در موارد مكرر تغذيب شده است . لهذا با وجود انكه تهديد هاي شناخته شده و تعريف شده مارا تهديد نميكند اما بصورت نا مري هميشه تحت يكنوع تهديد نا تعريف شده قرار داريم .

نياز هاي اجتماعي:

در جامعه كه ما زنده گي داريم، مجبوريم به خاطر تداوم حيات و مشاركت فعال در امور زنده گي، اثر گذاري فعال و نقش موثر داشته باشيم.

متأسفانه در زمان جنگ اين نياز نه تنها توسط روند جنگ به شدت تهديد شد بلكه شيرازه نياز هاي اجتماعي به كلي محدود و روابط اجتماعي موقف خود را به روابط تنظيمي، تباري، گروهي و سياسي داد..

اين روند باعث محروميت افغانها از درك نياز هاي اجتماعي گرديده حتا در اصول شهروندي به جاي اتكا بر روابط اجتماعي معيار راجستجو نمودند كه در كوتاه مدت متضمن منافع آنها باشد.

اساس ساختار يك جامعه مدني را روابط اخلاقي مبتني بر احترام متقابل شكل ميدهند. احترام به همنوع يك نياز متقابل است، با توجه به احترام به جانب مقابل نه تنها روحيه محبت و استرحام در ضمير ما القا ميگردد، بلكه روحيه احترام متقابل و التفات در ضمير جانب مقابل تقويت شده و اين حركت زمينه اعتماد به نفس را در ميان افراد جامعه تقويت ميكند. در جامعه كه ميان مردمش روابط اجتماعي مثبت و متقابل مودجود باشد، با مقوله هاي شك، ترس، بدبيني آشنايي ندارد.

نياز به احترام:

انسان چه پادشاه باشد يا هيزم شكن در برابر احترام ديگران روحيه خود كمتر بيني او به روحيه خود برتر بيني تبديل شده و اين امر باعث تقويت روابط اجتماعي و تاسيس محبت و التفات در ميان انسانها ميگردد.

لذا جامعه كه جنگ را عقب گذاشته مردم آن به احترام متقابل اشد نياز داشته و اين امر در كاهش بحران نقش سازنده يي دارد.

آسيب هاي ناشي از جنگ سبب شده كه، حتا شخصيت هاي حقوقي و حقيقي ما درزمان مصاحبه ها،  كنفرانس هاي مطبوعاتي و نشست هاي عمومي و خصوصي حد،ادب را ناشناخته گرفته و بدون استفاده و به توهين، تحقير واستهزا ديگران مبادرت ميكنند.

در ميان ساير اصناف جامعه روحيه خشونت و تندروي رايج يافته، اكثر مردم ميخواهند، به خاطر به كرسي نشاندن نظر خود از روحيه تهديد و تحويف جانب مقابل استفاده نمايند اين اقدام در واقع نداشتن احترام به نفس خود بوده وجامعه ما نياز  به احترام همديگر دارد زيرا احترام متقابل نزد بان نخستين اعتماد در جامعه بوده و توجه به اين امر باعث كاهش بحران در جامعه است.

نياز خود يابي:

حقيقت تلخ آن است كه، در يك جامعه پس از جنگ، كمتر كسي است تا به شناخت شخصيت، طرز تفكر و روابط خود موفق گردد.

آسيب هاي ناشي از جنگ در واقع انسان را از بستر تفكر مثبت و آرامش رواني دور ساخته است و اكثر انسانها ابتكار انطباق پذير خود را از شرايط از دست داده فكر ميكنند، تنها مولفه هاي قدرت، ثروت و شهرت شرايط خوش بختي او را تضمين مينمايد

 ضمنا آسيب هاي رواني از نگاه فزيولوژيكي درك و قضاوت سالم او را به شدت متأثر ساخته به اصل اعتدال و ميانه روي اعتنا واعتماد ندارد.

در اين زمينه موصوص ترين اصول كه، انسان را موفق به شناخت مشكلات «نياز خوديابي» مينمايد. حديث پيامبر(ص) است. ترجمه:« كسي كه نفس خود را شناخت موفق به شناخت خدا(ج) خود ميگردد.» روي همين ملاحظات تا زماني ما خصوصيت، شخصيت، معرفت، تقوا، محبت و صداقت خود را به تعريف نگريم و در جهت مبارزه با خصوصيات منفي شخصيتي خود توانايي مقابله را نيافته ايم در واقع خود را نه شناخته ومانياز به خوديابي و خودشناسي داريم.

توانايي مردم بعد از جنگ:

همان طوري كه نياز هاي اجتماعي و فردي دريك جامعه بعد از جنگ توضيح شد، آنچه كه به حيث يك مولفة مثبت درساير كشور باعث توسعه شده، نياز هاي خلاقيت و ابتكار در ميان مردم است.

مردم كه در روند جنگ آسيب هاي مكرر، محروميت، فقر، بيكاري، بي سوادي وساير مشكلات را تجربه كرده اند، به صورت ناخود آگاه نيرو خلاقيت و ابتكار در ضمير مردم به غريزه كه به اشباع نياز دارد و مبدل ميشود..

همان طوري كه پيشتر اشاره شد، حضور نيرومند فقر، بيكاري وجنگ در جوامع مانند جاپان و جرمني باعث آن شد، تا جرمني بعد از سپري كردن مدتي بعد از جنگ نه تنها به موقف خود كفايي برسد، بلكه توسعه اقتصادي آن منحيث يك اصل الگو و نمونه در جهان اعتبار جهاني بيابد.

واضح است كه، به هر پيمانه كه يك جامعه با فقر و محروميت رو در رو گردد به همان پيمانه مميزه هاي خلاقيت و ابتكار در ايده مرد شكل يافته و در تلاش تلافي چيزي ميشوند كه يا ندارند يا از دست داده و ياهم رويا و ايده آنرا در ذهن دارد.

اما آنهاي كه در تداوم زنده گي از داشتن آسايش، شغل، امنيت و احترام مستفيد بوده اند، ديده شده است كه، بيكاري و معيشت طلبي آنها را به بن بست كشانيده و تقريباً همه ارزش ها زنده گي براي شان ناقد ارزش شده است.

در تداوم تاريخ بزرگترين تمدنها توسط گرسنگان و محرومان ساخته شده و بيشتر كساني به كار و ابتكار و خلاقانه مبادرت نموده اند كه، آيده داشتن هدفي را در ضمير پرورشداده اند.

ميان كاخ هاي مجلل مستعدترين، استعداد ها به دليل نداشتن انگيزه وهدف به بن بست رو در رو شده و زنده گي با همه شكوه و معيشتش براي شان خالي از لذت و اهميت شده است.

اما بوده اند گرسنه گاني كه، به دليل داشتن انگيزه توجه خود را در ميان اهداف معيين معطوف نموده و تعريف و تبين كه خود داشته اند، موفقيت هاي چشمگيري در مسير زنده گي آنها ظهورنموده است.

مبتني بر همين ديد خلاقيت، تگ روي در ابتكار ممكن تا يك حد معيين متأثر از ذكاو هوش سرشار باشد. اما مولفه مهمتر داشتن نيازي است كه انسان به دست آوردن آنرا هدف مهم در زنده گي پنداشته و براي كسب آن حركت ميكند.

تيزهوشي و استعداد سرشار، متضمن پيشرفت در زنده گي نيست، بلكه متضمن كسب اهداف و دستيابي به سعادت پرورش اهداف متعالي در ضمير ايده  است.

باتوجه به آنچه گفته شد، مردم افغانستان در شرايط بعد از جنگ، در جستجوي كسب اهداف متعالي بوده و پيروزي ورزشكاران كشور در مسابقات جهاني مؤيد همين واقعيت است.

همه كساني كه بعد از گذشتاندن دوره جنگ در دوران آرامش نخستين، هدف را كه براي دستيابي آن تلاش ميكند، كار، تحصيل و تخصص و سبقت در امور زنده گي است.

اگر نيازهاي مردم شناخته شود، در مجموع مردم ايده تلاش، ابتكار و خلاقيت را در ذهن و ضمير داشته و در كوتاه مدمت ميخواهند به اهداف تعالي وبزرگ دست يابند.

 

 

 


بالا
 
بازگشت