شاه حبیب الله (کلکانی) و نادر شاه محمد زایی:
 

 

نویسنده:عبدالقدیر صوفی زاده

تاریخ آریانای کبیر و آریایی ها دارای فراز و نشیب زیادی در زمان کوشانی ها ، یقتلی ها ، سامانی های آریایی نژاد  در منطقه بوده ، که شاه امیر حبیب الله کلکانی یکی از رهبران جنبش  دهقانی  و یکی ازپاد شاهان غیر وابسته  افغانستان یکی از نمونه های آن آریایی های  است ، که همواره  مثل اسلاف خود شخصیت و هویت  مستقل تاجیکی آریایی داشته ، که همواره  در اثر بدگویی ها و دسیسه سازی های درباریان محمد زایی  شخصیت این ابر مرد تاریخ پنهان  شده بود و به خاطریکه شخصیت این ابر مرد خراسان ، روشن شده باشد به شواهد و گواه تاریخ افغانستان  میگویم که:

  پدرپرافتخار کوهدامنی نام  پسر جوان مرد خود را بعد از تولدش  حبیب الله خان گذاشته بود ، و پدر این شخصیت  به نسل های آینده این حق را داشت و دارد ، هنگامیکه از پسرجوان مردش یاد می نمایند ، نامش را حبیب الله گویند و نوشته کنند ونه نامردانه القاب خاینانه به آن بزنند، راستی تاریخ گواه است ،  وقتیکه مخالفین خاندان محمدزائییان و آزادیخواهان کشور ،که با وجود صد بد نامی در تاریخ  درباری  درباریان کشور و گاه گاه در نوشته های امروزه مورخین  دربار، نوشته شده و آنرا می خوانم چندان شگفت زده نمی شوم . چونکه پادشاهان و امیران دوره های معاصر وطن ما در هرروز و هر ماه تلاش کردند که چرخ تاریخ کشور را بر شالودة سجل و سوانح شخصی ، فامیلی و قومی خودشان بنا نمایند تا باشد که هوش و روان خواننده را بسوی خود ، فامیل و خاندان خود سوق داده باشند و تاریخ را مسخ و مردم را فریب دهند.                               

 این پادشاهان در هر جا و هر گوشه که آزادیخواهان و مخا لفین سیاسی خویش را یافتند ، برای کم زدن  آن ها، به شیوه های گوناگون نامردانه و خورد صفتی دست زدند و دشمنان سیاسی خویش را پست و بی نسب به مردم ما و جهانیان معرفی نمودند.

 و به خاطر چنین کاری هر شاه با وجود نقض حقوق انسانی در وطن ماایشان حاتم طائی گردیدند ، خزانه بیت المال و زمین های شخصی و پدری مردم را در شمال وجنوب ، شرق و غرب و مرکز گنج بی صاحب برای فامیل ، نزدیکان و دست نشانده گان  خود دانستند این زمین هارا به خود، اقارب و نزدیکان درباری خود تقسیم کردند که هم اکنون ظاهرشاه و اقاربش این زمین های مصادره شده و غصب شده مردم را توسط اجدادش در کابل و نقاط دیگر وطن بفروش میرسانند و اجداد این ها از خزانه بیت المال به کیسه و جیب هرنویسنده و تاریخ نگار درباری ولی غیر واقعبین، به گلوی هر مداح بازاری سکه ها ریخته شد تا تاریخ اصیلی کشورما مسخ شودکه شد:                    

بطور نمونه ، هر گاه به کتاب های تاریخ مکاتب و لیسه های زمان دربار، که در زیرنظر وزیر معارف وقت سردار محمد نعیم به چاپ میرسید دیده شود ،معلوم میشود  که در مغز های نو جوانان و جوانان دانشجویان و دانش آموزان این کشور شخصیت ها و آزادیخواهان کشور کوبیده می شدند واکنون توسط  نکتایی دارهای شان چون یون ها ، سلیمان لایق ها ، احدی ها ،تنی ها ،و ملا های شان چون ملاعمرها ،گلبدین ها،سیاف ها کوبیده میشوند  ، مثلاءاگر به تاریخ و حقیقت تاریخ مراجعه شود دیده میشود ، جوانی بنام عبدالخالق خان که نادر شاه را از پا در آورد ، به گفته در باریان یک غلام بچه بود، و آنهم یک غلام بچه ای که هویت پدر واقعی و فامیل اش چندان هویدا نبود، با چنین سخنان کینه توزانه و دشمنانه علیه آزادی خواهان وطن، دربار و درباریان محمد زایی می کوشیدند که در مغز های دانشجویان و دانش آموزان مکاتب و دانشگاه ها، چنان  تخمی را بکارند که گویا انسان پدر دار  هیچگاه نادر شاه را به آن دنیا گسیل نمی داشت ، با دریغ فراوان ، از قلم و نوشته دلدادگان و دلبران دربارتا کنون نه خوانده ام که می پرسیدند و یا بپرسند که اگر پدر عبد الخالق معلوم نبود و او بی نسب و غلام بچه ای بود ، پس چرا تنها به خاطر عمل یا جرم شخصی عبد الخالق حقوق بشر وحقوق انسان را خاندان نادروهاشم  نقض کردند، پدر ، ماما و کاکا عبدالخالق خان یکی  پی دیگری سر زده شدند و کاسه های سرفامیل ، دوستان و نزدیکان عبدالخالق تک تک در کنج زندان ها پوسانیده شدند،بهمین گونه برای سالیان درازی ، بلی گویان دربار از برکت بدست آوردن کرسی های سرکاری و دولتی ویا از ترس زور گوئی های سرداران جدا از مردم وخاین به ملت افغانستان  رساله ها نوشتند و کتاب ها چاپ کردند که گویا حبیب الله کوهدامنی « دزد» بود:

 حلانکه خود واجدادشان دزد بود که بعد از سقوط شاه حبیب الله کودامنی کابل را چپاول کرده و به یغمابردند وقالین های مردم کابل و ارگ سلطنتی  تا به پاره چنارپاکستان رسید و پلاس بزی وگلیم کودامن و شمالی تغیر نکرد.                 

بخاطریکه با این دروغ پراگنی ها حبیب الله کلکانی رادربین  جامعه و مردم آزاده افغانستان کم زده باشند ، و در تاریخ وطن ما این شخصیت را ناچیز وکم جلوه داده باشند ،نامش را « بچه سقو » گذاشتند،من نمی دانم  که سقو بودن چه عیبی دارد، آیا سقوی نمودن هزار بار شایسته ترو انسانی تر از وطن فروشی نیست ؟

آیا سقوی نمودن بهتر نیست نسبت به اینکه از برکت آب جبین وآبله دستان مردمان بیچاره و غریب ،  کارگر ، دهقان و زحمتکش ، زندگی طفیلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت ؟         

 آیا سقو بودن بمراتب خوبتر و پسندیده تر نیست ، نسبت به اینکه چون تیمور شاه زنباره ، دوست محمد خان چاکرونوکرانگریز و چون شاه شجاع نوکر فرنگ و انگلیس بود ؟ فخروافتخار می بایدکرد به قناعت آن سقو و« سقوی ها» که با نان جوی و جواری و سفره یی خالی ساختند لیکن هرگز غذای رنگین در کاسه زرین انگریز و انگلیس را نخوردند.                 

اگر از جفا هائیکه زور گویان و جباران به تاریخ کشورما روا داشته اند  بگذریم ، نکته اساسی دیگری در پیش چشمان ما می استد که بعضی از درباریان درنوشته های خویش  داوری نموده و شاه حبیب الله کودامنی را شتابزده و یکسره « دزد  » قلمداد نموده اند. در حالیکه ، برخلاف گفتار درباریان محمدزائی ها ، این فرزند انگور پرورده کوهدامن حبیب الله خان  دزد نی بلکه روستایی دهقان بچه ، ساده گو ، جوانمرد ، کاکه و راست گو بودو پخته گو بود.                               

این شاه بسا ارزش ها، پای مردی ها ووفاداری های را به مردم و ناموس مردم که خواننده ای  کنونی در تاریخ  جست و جو میکند در کار و کردار شاه حبیب الله کودامنی می توان سراغ نمود، همان ارزش های ساده، مکر نایابی را که بسا شاهان معاصر کشور فاقدش بوده وبرای بدست آوردن آرمان های شان  خراسانیان و شخصیت های آزادیخواه خراسان را بی سواد و دزد قلمداد نموده اند . براستی اکر در باره آن جوانمرد کوهدامن ـ شاه حبیب الله ـ به چشمان خواننده خاک زده نشود مییابد که ، هیچ دورانی بهتر از زمان حکومت شاه حبیب الله کلکانی در افغانستان نمیتوان سراخ کرد.

و نکته پژوهش جهت ارزیابی شخصیت شاه حبیب الله خان ، سرشت و ماهیت آن مرد تاریخ را در آن روزگار به آزمون گرفت که او در کرسی قدرت سیاسی کشور زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش یک شهزاده و با سواد ( زمانشاه ) چشمان برادر خود را کور کرد و دیگری شیرعلی خان در زندان ، روان فرزند را نابود کرد و آن دیگری امان الله خان گلوی عم را در ارگ تا دم مرگ توسط عاملان خود فشرد و نقض حقوق بشری کردند.

باید دید حقیقت گفت و ارزیابی کرد که در آن هنگام که شاه حبیب الله که روی همان کرسی های( سر خور) تکیه زده بود ، در مقایسه با دیگرامیران و شاهان پیشین و پسین خود اوچگونه فرمانروائی کرد، آنگاه در باب شاه حبیب الله در دادگاه تاریخ میتوان سنگین و همه جانبه سخن آورد، وبر بنیاد بی طرفی و بیطرفانه نوشت،با در نظر داشت این اصل که حبیب الله  دروازه  مکتب را ندیده بود و از اندیشة سیاسی خیلی پخته و دید باز سیاسی برخوردار نبوده ، روش و کارکرد هایش و شیوه کشور داریش به یک کاکه خراسانی  می ماند،به گونه نمونه ، نگاه شود به خوی و رفتار آن کوهدامنی :

شاه حبیب الله کلکانی و حرمت زنان :

 شاه حبیب الله کلکانی با داشتن صفت از خود گذری ، داشتن وفا به عهد، نگهداشتن حرمت زنان و ناموس مردم ، داشتن پاس به سخن خداوند ، و داشته های که در کتاب وفرهنگ ادبیات فارسی ـ دری درج است در کردار حبیب الله دیده شده است، این رویداد های تاریخی می تواند حبیب الله را در دیدگاه و نظرخواننده یک جوانمرد استوار و پایمرد پایدار ـ جوانمرد و پایمرد ایکه آب انگور و بوی گندم سرمست و چشم سیرش بار آورده بودو این چشم سیری او بود و زما نیکه به ارادهء مردم قدرت سیاسی را در کابل بدست گرفت ، به گفته مرحوم قاسم رشتیا یک دسته خواهران جوان امان الله در ارگ موجود بود، آن کوهدامنی نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله بدامان آن دختران جوان رسد بلکه پاسداری آبرو وعزت شان راکرد،  در همین هنگام ، شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل لشکر کشی میکرد و برای گرفتن تخت وتاج دوباره و بدست آوردن سر شاه امیرحبیب ا لله خان کودامنی کمر بسته بود، حبیب الله در حالیکه حریفش را با تمام قوت در قندهار یافت از خواهران جوان امان الله وسیله سیاسی نساخت، آنان را جهت خورد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت، اقارب دختران را خواسته و هر خواهر جوان امان الله خان را به دست قوم و خویشاوندان شان سپرد و به فامیل های شان سپرد، رشتیا چنین حرمت گذاشتن به زنان وزنان دشمنان و چنان از خودگذری را بجزدرشاه حبیب الله خان کودامنی در دیگر و کدام امیر و شاه در تاریخ گذسته ومعاصر کشور نمی توان سراغ کرد:

 مثلاء سردار محمد داود پسر عم ظاهر شاه بود، این دو در یک فامیل و در یک چهاردیواری ارگ سلطنتی بزرگ شده بودند، یکی بنام شاه و دیگری بنام نخست وزیریا صدرعظم برای سالها روی اسپ روزگارخود و خاندان خود سوارو در کارزار کشور حکمروایی میکردند، و در هر ماه ودر هر سال با تمام فامیل های خود روی یک میز نان ، صف می کشیدند، پیوند این دو سردارو فامیل های شان بدانجا کشیده بود که ازدواج هابین شان صورت گرفته بود، مگر درسال 1352 هجری شمسی زمانیکه سردار محمد داود ،در اثر یک کودتا ظاهر شاه را در کابل برکنارو خود را مرد میدان و رییس جمهورافغانستان معرفی نمود  فامیل های شاه و خاندان را در ارگ زندانی و گروگان گرفت.

 ولی شاه حبیب الله کوهدامنی به خاندان امیر امان الله خان چنین جفایی را نکرد و اما سردار محمد داود همه آن فامیل ها را گروگان نگهه داشت بخاطر همان کرسی که شاه حبیب الله روستائی دربرابر امان الله خان می جنگید، و خواهران امان الله خان  را برای نگهداشت همان کرسی گروگان نگرفته بود،اما داود تا استعفانامه ظاهرشاه از روم نیامد فامیل او را در ارگ گروگان نگهه داشت که داشت ،آن بود پاسداری یک روستائی کوهدامنی از خواهران جوان امان الله خان ویا خواهران هموطن خود  در ارگ که امروز بنام  دزد سرگردنه توسط شهونیست ها دشنام داده می شود و این بود گروگان گیری سردارداود ملقب به  رهبر و قاعد ملی  در برابر خانواده خودش :

هموطنان بزرگ باز میگردیم به گذشته و آن زمانیکه افراد قبایل جنوبی وقبایل سرحد پاکستان و هند بریتانیوی که به رهبری نادرشاه در برابرشاه حبیب الله خان می جنگیدند ، اعضای فامیل نادر شاه بشمول خانم شاه محمود، که دختر امیرحبیب الله خان شهید بود و نامش صفورا ولقبش قمرالبنات بود درارگ نزد شاه حبیب الله خان کوهدامنی زندانی بود ، شاه حبیب الله زمانی فامیل نادر خان را به زندان افگند که شاه محمود خان که توسط اوبه حیث رئیس تنظیمیه جنوبی مقرر شده بود ، برخلاف شاه حبیب الله با نادر دست به فعالیت خراب کارانه در جنوب زد، با آنهم ، آن کاکه ، راست گو وباغبان کوهدامنی موی اعضای فامیل نادرو شاه محمود خان را خیانت نکرد، در سخت ترین نبرد(جنگ) های شبانه روزی در گرداگرد ارگ و دربرابر آتش توپخانه نادرومنگلی های ملیشه ، شاه حبیب الله امنیت فامیل نادر را درارگ بدوش گرفت و نگذا شت که به آنها آسیبی رسد ، حتی در ایام شکست و عقب نشینی از ارگ، شاه حبیب الله فامیل نادرشاه و صفورا(قمرالبنات) را برای اهداف سیاسی ،نظامی و حتی نجات جان خودگروگان نگرفت و باخود به کوهدامن نبرد، بدینگونه شاه حبیب الله در تاریخ معاصر افغانستان نشانی بیادگار گذا شت که گروگان گیری زنان خلاف رسوم و عنعنات نیاکان و فرهنگ خراسانی و روستائی اوست، با چنین حرمت گذاشتن به زنان و از خود گذری دربرابر زنان دشمنان ، حبیب الله چنان کرد:

 در زندگی سیاسی که پهلوانان راستین چون رستم و سوراب خراسانی از خود به یادگار گذاشتند  و پس ازحاکمیت نادرشاه واعدام وشهادت شهید خراسان زمین امیر حبیب الله کلکانی ، نادر به جان فامیل او افتاد، نادر زمانی به اسارت فامیل آن  دهقان پیشه دست یازید که از حریفش ، شاه امیرحبیب الله خان کودامنی، جزنام، نشان وخبری نبود، آن کوهدامنی سر زده شده بود، مگر در همان اسارت گیری ، نادر، روش قوم گرائی خود را، آشکارا درکردار و عمل  پیاده نمود و نشان داد، چنانکه زوجه اول امیر حبیب الله خان کلکانی،( بی بی سروری) ومشهور به (بی بی سنگری ) که در فرهنگ فارسی ـ دری پرورش یافته بود با دو دخترش در زندان افگنده شد، وارثین حکومت نادر این زن و دو دختررا برای بیست سال در زندان و سیاه چال ها نگهداشتند و بعد از زندان ایشان را  برای بیست سال دیگر دور از کوهدامن ، به بلخ تبعید نمودند. اگر این زن و دختران کوهدامنی از شمال کشور و تاجک تبار نمی بودند، در فرهنگ فارسی دری پرورش نمی یافتندو اندک ارتباط خونی با محمد زائیان می داشتند، آیا نادر این ها رابرای چهل سال و تا پایان عمردر زندان ها ودرتبعید گاه ها شکنجه میکردند؟که نی:

 هرگز نه ! اینست ثبوت تاریخی این ادعا  و نقض حقوق بشر رژیم دژخیم نادرونادریان ،ببینید ثبوت گفته های ما را که  نادر زن دوم امیر حبیب الله کلکانی را که( بی نظیر) نام داشت و مادر اندرآقای عزیزالله واصفی بود، نه در زندان انداخت و نه مجازات کرد. نادربه ( بینظیر ) آزار نرساند چون آن خانم شاه حبیب الله کلکانی محمدزائی بودو از تار و پود فامیل و قوم نادر شاه بشمار میرفت. نادرشاه نه تنها بی نظیر را به زندان نه افگند بلکه درازدواج آن خانم باپدر آقای عزیزالله وا صفی، مرحوم عبدالرشید خان الکوزی کوشید، اقای الکوزی که از قندهاربود وبا نادرارتباط قومی داشت به زودی درحکومت نادراز جاه و جلال برخوردار شد ،چون رگ رگ حکومت نادرو بند بند روش سیاسی آل یحیی بر پایه تعصب قومی نادریان استوار بود، تاریخ به نگارش خواهد آمد که با خواندنش مردم راگریه ، خوانندگان را سوگ و ناله آید که چه ناروائی هائی نبودکه در جریان  هفتاد سال در زیر چتر شاه سایه خدا برهمشهریان و روستائیان دست و پا بسته و شکسته روا پنداشته نشد ! ناروایی هائیکه حتی در قطی شیطان نمی توان یافت ،این بود  روش انسانی شاه حبیب الله باغبان و دهقان  در برابرفامیل نادر شاه و خانم شاه محمود واین بود جفاکاری نادرشاه و تعصب قومی آل یحیی دربرابر زن و فرزند حبیب الله خان کلکانی ،و باز میگردیم به حقایق دیگر تاریخ :

حفظه جان و مال کابلیان در زمان حبیب الله کلکانی:

 زمانیکه  نیرو های امیر حبیب الله کلکانی داخل کابل شد سرو مال کابلیان دست نه خورد و خانه ها غارت نگردیدو ارگ سالم و امانت پائید و زمانیکه افراد نادرشاه، که نیمی آنرا نیروهای قبائلی غیرساکن کشورتشکیل میداد، بکابل رسیدند، وحشت زده و جنون وار، دهشت زده و دیوانهوار مشل ملیشه های امروز حقانی ،گلبدین وملاعمر واردرخانه های  کابلیان ریختند و هر آنچه در شهرکابل بود به جنوبی و آنسوی مرزجنوب به یغما بردند، گوئی کابل این شهر عشق ـ غنیمت جنگی قبایل بوده با شد حتی افراد قبائلی قالین های ارگ شاهی را که از وقت حبیب الله کوهدامنی در ارگ باقی مانده بود با کارد ها پارچه،پارچه نموده و میان خویش تقسیم نمودند این بود غنیمت کابلیان به قبایلیان ، از دست چپاول افراد قبائلی در ارگ ، ظرف و فرش نماند و نادر شاه مجبورشد که برای چندین روز درارگ نپاید و درخانه خویشاوندان خود بسر ببرد، یا اینکه وحشت و دهشت نیروهای قبائلی در کابل ازکرداردزدان سرگردنه که به بیابان های مرو می تاختند چه تفاوتی داشته و دارد؟ آیا نیرو های قبائلی دزد گونه و چپاولگرانه رفتار ننمودند؟ یا کردارنیرو های قبائلی و روش آل یحیی چون گذشته بالا تر از داد تاریخ بشمار می آ ید؟ آن بود روش ودولت داری یک روستائی چشم سیر هنگامیکه ازسمت شمال به دروازه های کابل قد راست و دم راست رسید که درتاریخ سرداران نامش به صفت « دزد » پالش می یابد. این غارت نادرشاه و افراد قبائلی در کابل که هیچ تاریخ سرداریان از آن دزدی وچپاول سازمان یافته یادی نکردند و تا کنون هم نمی کنند:

نطق شاه حبیب الله در جشن آزادی کشور:

 و ببینید که  در تجلیل جشن آزادی کشور، امیر حبیب الله کلکانی به پیشگاه مردمش بی آلایشانه گفت : (استقلال نه از من است و نه از امان الله بلکه از شما ولس است)، این گفتار ناب امیر خبیب الله کلکانی در تاریخ نایاب است. نگاه شود در تاریخ کشور، آیا شاه ویا امیری به جز آن دهقان  بچه کوهدامن یافت که چنان بی آلایشانه و چنان فروتنانه حق و جان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف کرده باشد ؟ و مال مردم را مال مردم گفته باشد بجزحبیب الله دیگر مردی را چنان اقرارو گفتار در تاریخ  دیده اید ،افزون برگفتاربالا،در جشن آزادی کشور، حبیب الله با پیامی فرمان داد که تا به امروز هیچ قدرتمندی درتاریخ انسان فرمان نداده است. در همان جشن آزادی،او پیام تبریکی به امان الله در روم مخابره نمودو ازینکه آزادی کشورتحت رهبری اش گرفته شده بود شاه حبیب الله کودامنی  به شاه امان الله تبریک گفت، این گونه کردار را گویند سخاوت و کا که گی ولی نادرشاه که روی قدرت آمد درهردروازه و دیواری که نام شاه امان الله را یافت به میله تفنگ تراشید و در هر کتابچه و کتب که نام امان الله دیده شد، آن کتابجه و کتاب را به آتش کشید،آن کتب و کتابچه سوزی های نادرو فامیل نادر از پی دگرگون ساختن تاریخ کشور، یاد ازمورخ و نقاد تبریزی، احمد کسروی میکند، دردربارنادر همانگونه کتاب ها به آتش کشیده شد که کسروی ازبرای فرونشاندن نفرت اش به عطار و مولوی ، خیام و سعدی ، دیوان های بزرگان شعر فارسی دری را به آتش کشیده خاکستر نمود و جشن کتاب سوزان را برپا داشت، مگرکردارنادر ووارثین او با کتاب سوزی پایان نمی یابد، برای نمایش کیش شخصیت نادر شاه و یکه تاز پنداشتن او در تاریخ کشور، در روی منار استقلال درکابل ، چنین نگارش فرمان داده شد:( به یادگار ورود کامیابی یگانه مجاهد وطن پرست ملت خواه جناب محمد نادر خان سپه سالار که عموم ملت افغانستان حقوق آزادی خود را به قوه شمشیر اینمرد دلیراز انگلیس در سال1298 حاصل نمود.) همینگونه سیاه کاری و دست کاری نادرو نادریان رادر تاریخ و فرهنگ کشور، نوشته های فرمایشی( اشتباهات اندک ) خواند ، پس به پا خاست، کمر بست و در راه شد تا دریافت که اشتباهات در تاریخ انسان چه بوده باشد.

خیانت نادر به مقاومت کران تاجک هادربخارا و سمرقندعلیه روس ها:      

آن بود راست گوئی وراست کاری یک مکتب نادیده روستائی درباره آزادی کشورو پاسخ به امان الله و این بود سیاه کاری سپه سالارووارثین اودرتباهی فرهنگ ونیرنگ کاری درتاریخ کشور همچنان امیرحبیب الله کلکانی زمانیکه زمام امور رادر دست گرفت با گفتار ساده، روس را هوشدار دادکه ( بخارا را آزاد خواهد کرد). و این اشاره حبیب الله بدین معنی بودکه شانه پهن روستائی ودهقان زیریوغ انگریز نخواهد رفت و زمانیکه نادر در کابل رسید جهت خوشنودی روس ها تمام مجاهدین و مهاجرین تاجیک و ازبک تبار بخارا را در شمال کشور قین و فانه کرد، کار نادر بدانجا پایان نیافت بلکه ریشه مقاومت مردم بر ضد روس رادر شمال کشور نیز خشک کرد و از بین برد،

 هر انسان سمت شمال کشور( مانند سید منصورمزاری که درپیشاپیش جوانان بلخ چون قاری عالم خواجه و ایشان شریف وغیره برای آزا دی بخارا و سمرقند می رزمیدند و مبارزه میکردند) به دارکشیده شدند ویا به دار نادرمحمد زایی زده شدند ویا درکنار مهاجرین و مقاومت گران بخارا چون سیاه بیگ به هیرمند و قندهارتبعید  شدند وهمان ضربه کاری نادریان به مقاومت بخاریان بود که روس ها آرام آرام در آنسوی دریای آمولنگر انداختند و در انتظارنشستند تا روز وزمان به ( شهزاده سرخ) برادرزاده نادر، سردارمحمدداود برسد تاکه خراسانی ها نیزچون بخارائیان دسته دسته بمیرند و روس ها برای خوشنودی روس ها چنان کردکه گفته شد:

دولت انگریزی نادر شاه:

 ، نادرشاه از آغاز تا به انجام دولتداری خود در سایه انگریزیان پروبال کشید.،درین باره مثال های بیشماری است واز آن جمله میتوان نگاه کرد به کار هائیکه پژوهشگران ،محققین  و تاریخ نگاران غیر درباری اراییه کرده اند از جمله میتوان از داکتر آدمک نام برد. مگر یک مثال برجسته دیگرکه تا اکنون نگارش نیافته جهت بیان رازوساز نادرشاه با انگریزان درین نوشته می آید:در زمانیکه نادرنیرو های قبائلی آنسوی مرزرادر پشاورجهت نبرد دربرابر حبیب الله کلکانی بسیج میساخت ، نادر شاه برای هفته ها دربازار قصه خوانی پشاور اقامت گزیده بود، درآنزمان پشاور و مناطق قبائلی ( که پسان ها نادربا فکر آسوده وبدون کدام دغدغه یی درپشاور ماند، نیرو آماده کرد و ازهمان پشاورنقشه های جنگی و عملیات نبردرا تدارک کرد،اما زمانیکه نادر به قدرت رسید یکی از روشنفکران میهن، غلام محی الدین خان آ رتی زاده،از کابل به پشاوررفت تا دربرابر نادراز همان پشاوررزمد، مگر انگریز مجالش نداد ودر نزدیک بالاحصارپشاوربشکل نامعلومی کشته شد.درروند این دهه های پی درپی، آیا جوان در دبیرستان ویا دانشگاه کامیاب به خوانش این سرگذشت دردآور اما فخرآفرین آرتی زاده درتاریخ  سرکاری محمدزائیان شده است؟ هرگزنه؟  چون بیان سرگذشت آرتی زاده گز به گز نشان میدهد که تا به چه حد در سایه و همکاری انگریزان در بازار قصه خوانی پشاورنادر شاه به جهت گرفتن کابل به کارهایش آب وتاب بخشید،آن بود روش آشتی ناپذیر یک روستائی و کوهدامنی دربرابر روس ها و انگلیس ها وهمچنان این بودخدمت گذاری  و دست بوسی یک درباری، در برابر آن دوقدرت وقت انگلیس و روس ،:

برخورد حبیب الله خان کلکانی ونادر شاه در برابر آزادی خواهان و طرفداران امان الله خان:

 مثلاء حبیب الله کلکانی که در کابل قدرت سیاسی را بدست گرفت افراد شکست خورده غند شاهی  که بیشترشان از قندهاربودند وبطرفداری امان الله خان دربرابر حبیب الله رزمیده بودند تمجید کرد.، آن افراد اسیررا ( دشمنان با غیرت و نمک به حلال) خطاب کرد و وفاداری شانرا به شاه امان الله آفرین گفت، حبیب الله به هیچ یک ازاعضای آن غنداسیر آزارواذیت نرساند، اینگونه گفتار و کردار را گویند از خود گذری یعنی جوانمردی ویامردم سالاری آن زمان و زمانیکه نادرخان بقدرت رسیدنخست( سر) شخصیت های برجسته کشورووفادار به امان الله خان را جداکرد و این است نقض حقوق انسان در آن زمان ، به گونه مثال : شاه محمد ولی خان دروازی که چهره شناخته شده ای سیاسی در سطح جهانی بود، با همکاری دووزیرقصم خورـ فیض محمد زکریا و عبد الا حد خان وردک مایار محاکمه دروغین شده و پس از چندی به دار کشیده شد، ضربه آل یحیی بابه دار کشیدن توقف نیافت ، پس از کشتن دروازی ، نادر و نادریان رفتند،هستی و دارایی دروازی را مال حکومت وخاندان خویش اعلام کردند و آنرا مصادره به خود کردند،و به این فشار اقتصادی و نقض حقوق انسانی بسنده نکردند و این را هم کمتر دانستند و به ابتکار دیگری دست زدندکه آن بستن دروازه های مکتب به رخ کودکان تاجک دروازی و بدخشی بود به امید اینکه دیگر سری درین خانواده بدخشی بالا نشود و استعدادی نروید. دوم یک شهونست و عطمت طلبی را چون محمد گل مهمند که نه به فرهنگ کوهدامن میساخت و نه به رسوم سمت شمال تاجیک وازبک ها احترام میگذاشت به کوهدامن روان شد تا کوهدامنی ها را چون حیوان ازکمر زین واز پا نعل و ازکله سر زند که همان کرد، نادر گذاشت که دست قبائلی های درون وبیرون مرزی کشور به دامان دختران وزنان کوهدامن و شمالی رسد وزن و فرزند کوهدامن به نام غنیمت حتی به آنسوی مرزجنوبی رسید، مگرشامگاه درکوهدامن به پایان نرسید، به قول رشتیا ( قتل های دسته جمعی) مردمان کوهدامن بدست نیرو های قبائلی درشمال کشورانجام گرفت و نفرت،مردم کوهدامن علیه دولت نادر شدد پیداکرد. باچنین قتل ها و به غنیمت گیریهای دختران و زنان، نادرمحمدزایی تخم نفاق وبد بینی رادر میان باشندگان میهن آگاهانه کشت نمود،این همه بیدادگریها درکوهدامن را نویسندگان نوشته های فرمایشی، تحت حاکمیت مرکزی حکومت نادرشاه،روا می پندارشتند، نمی دانم که روش دریدن انسان وسینه چاک نمودن آدمیان آزادی خواه و دلباخته به وطن توسط استبداد گران چه نفع به با رخواهد آورد.این نوشته ها، بخاطریکه بستن ها، شکستن ها و کشتن های نادرشاه  درکوهدامن نمای قانونی داده باشد، گام دیگری به پیش میگذارند و  مقاومت مردم  کوهدامن و شمالی را از کوتل خیر خانه تا خاواک پنجشیر را در برابر ستم و استبداد دستگاه نادری غیر مستقیم با واژه « اشرار» در نوشته های شان رنگ وبوء میدادند. بیاد است که « اشرار » خطابی سوغات دولت های استبدادی ، یک جانبه و بیگانه ای درزادگاه ما بوده است که بکار بردن این واژه فقط فریب خلق خدا وهمه خلق های ستم دیده و ستم شکن  در کشور ما بوده است. یک کوهدامنی دو کوهدامنی ویا صد کوهدامنی درشمال کشور زیرچکش قرارنگرفته بود، بلکه سخن از تمام کوهدامن و شمالی (از کوتل خیرخانه تا خاواک پنجشیر و بدخشان وهرات ) بود ، تمام باشندگان کوهدامن و شمالی سرمه کوب گردیدند، آیا تمام باشندگان کوهدامن و شمالی « اشرار» بودند؟ پیش از « اشرار» نگاری آ یا نویسندگان محترم درپای سخنان چند تن از کوهدامنیان موسپید، زندان دیده و زندگی بربادرفته نشسته و گذشته را پرسیده است ؟ ویا چه زیباست که پی دفاع سربسته ازآل یحیی چون گذشته، به رعیت و مردم وقعی قائل نشدند؟ خاک بر دهان ام، در اصل که اینگونه باید زمزمه می شد : « خود کوزه و خود کوزه گرو خود گل کوزه .» بقیه سرگذشت دردآور آدم افگن کوهدامنیان را به گفته پدران « مشت نمونه از خروار» که چگونه در برابر دیدگانشان پدرو پسر کوهدامنی تیل داغ وشکنجه شدند! چگونه اطفال در پیش مادر و در برابر نگاه های کودکانه ایشان، به امر افراد نادری و انگریزی  کشته وبرچه کوب شدند، چگونه هستی بینش ها به جرم کوهدامنی بودن و تاجک بودن تاراج شد! ویا چگونه حق مکتب رفتن برای همیشه از بینش خوردسال گرفته شد! شاید دانستن اینگونه سرگذشت ها یاران را اندوه و قلم شانرا گریه آرد که آن کوهدامنیان که در شکنجه گاه نادرشاه  وبا تیغ و تفنگ قبائلیان افغانستانی  و قبائلیان پاکستانی یا بیرون  مرزی  برچه کوب گردیده بودند « اشرار» ویا یاغیان نبودند، آن کوهدامنیان  فقط می خواستند که آزادی انسانی خود را درکنار تاکستان های وطن و روستاه های شان از دست ندهند، بخاطر همین آرمان، آنان همدردی قوم صافی را که در شمالی بودند باخود داشتند،و آن کوهدامنیان که ایستادن را به سکوت ، پایداری را به بردگی ، مردن را به بندگی و آزادی را به استبداد، استبدادگران شایسته می دانستند، هر یک در جوانمردی شاه حبیب الله بودند و درکاکه گی امیر حبیب الله خان خود را فداکردند.

 شاد باد روح و روان شان در زیر هر تاکستان:

و جاودان باد رزم و مقاومت شان در بزم هر جوان:

 هموطنان آن بود روش خود گذری یک جوان کوهدامنی در برابر افراد شکست خورده غند شاهی، و این بود ستمگاری نادرشاه در برابرمامورین امان الله خان و یورش وچپاول افراد قبائلی در کوهدامن برهبری نادر.

تفاوت وجدانی شاه حبیب الله کلکانی و نادرشاه محمد زایی در کابل در برابر کتاب خداوند:

تاریخ گواه است زمانیکه شاه حبیب الله در شهر کابل سنگر گرفت به پیمانی که روی قرآن پاک نموده بود به ،برادر امان الله خان، عنایت الله خان، آزار نرساند، به سوگندی که حبیب الله پاکدین روی کتاب پروردگار نموده بود حرمت گذاشت و عنایت الله خان را گذاشت که با فامیلش آسوده از ارگ خارج و کشور را ترک گوید، با چنین کاری، حبیب الله قرآن را از برای ضربه زدن حریفان سیاسی خود نفروخت و پیمان خود را در روی قرآن آفریدگارماند،اینگونه پیمان نگهداری، خویشتن داری را دراوج قدرت،  بزرگ منشی ، پاکدلی و پاک منشی گویند.                                                                          

نادرشاه که قدرت سیاسی را در کابل بدست آورد برای به چنگ آوردن رقیب سیاسی اش، حبیب الله، به روی( قرآن ) مهر نمود که اگر آن کوهدامنی تسلیم شود، او را آزار نخواهد رساند، حبیب الله مهر نادر را در قرآن شریف ضمانت دانسته به کابل آمد، نادر سخن پروردگاریا قرآن شریف را فروخت تا آن کوهدامنی را بدست آرد و خلاف پیمان و مهرش در کتاب خدا و آفریدگار، حبیب الله را بدست سران قبائل طرفدار خود سپرد و حبیب الله و یارانش در ارگ تیر باران وشهید گردیدند، و خلاف کرامت انسانی، جسد بی روان آن کوهدامنی ویارانش از ارگ بروی خاک کشان کشان به چمن حضوری برده شد و در چمن حضوری جسد تیر خورده و چنواری شده شاه حبیب الله به دار کشیده شد، جسد خونبار وبی روان حبیب الله را برای روزها به دار گذاشتند به هدف اینکه چشمان هم زبانان کابلی حبیب الله را سوزانده باشند،آن بود حرمت گذاری یک بی سواد کوهدامنی در برابر قرآن که امروز بنام« بچه سقو» شمرده میشود و این بود قرآن فروشی نادرشاه که تا هنوز هم درپاره از نگارش های دردتمندانه « زعیم» نامیده می شود ، با آن همه رویداد ها که دربالاذکر گردید و آمد، نادر برازندگی هائی هم داشت که نمیتوان ازآن چشم پوشید، از آنجمله میتوان از پختگی اش در امور لشکری و نظامی، مگر روش کینه توزی، قوم پشتون را در برابر بقیه باشندگان میهن وسیله سیاسی ساخت، با انگریز ساخت و مجاهدین و مقاومت گران تاجک تباربخارا و سمرقند را سرزد، این پیمان شکستن و قرآن فروختن اوست که نادر را در دوشنبه و پنجشنبه بازار، درتاریخ و نگارش مرد نامطلوب وغیرقابل اعتمادجلوه میدهد. بااینکه حبیب الله سواد نداشت و برای رهبری خراسانیان ساخته نشده بود، گزارشات و رویداد هائی که در بالا آمد او را با نشان دادن جوانمردی و راست گوئی در مواقع خیلی حساس، نگینه واردر میان خیل امیران و شاهان دو سده کشور می درخشاند. بیشتر ازین، رویداد های تاریخی بیان شده برخلاف نوشته های بعضی ها گواه میدهد که آن فرزند کوهدامن « دزد» وار و « دزد» گونه حکومت نکرد بلکه در  زمان رهبری از خود قناعت به نفس، شیوه مردی، از زبان  وزنان دشمنان پاسداری، بی تعصبی، وفا به پیمان و حرمت به قرآن خدارا بیادگار گذاشت.   این شیوه های از خودگذری، قناعت پسندی، ساده زیستی، جوانمردی،چشم سیری و بی آلایشی حبیب الله است که بر کار کرد ها و کارنامه های بسی امیران و شاهان محمدزائی چربی میکند. و در نتیجه، آن جوان کوهدامنی را حاشیه به متن تاریخ کاکه وار می جهد و آفتاب وار می درخشد

با احترام

عبدالقدیر صوفی زاده

سال –عقرب  1387

نومبر 2008

 

موخذ:

1-اففانستان در مسیر تاریخ.

2- احمد شاملو.

3- نوشته ها و یادداشت های شخصی

 

 


بالا
 
بازگشت