احد ترکمنی

صحبتی با اهل نظر:

 

١- پول چیست؟

قسمت دوم **** سوم *** چهارم *** پنجم **** هفتم **** هشتم

اگر پاسخ این پرسش را به زبان اقتصادبخواهیم دادن، یا خود این علم معما است و یا آن که اقتصاد شناسان «حرفه ای» هر روز آنقدر به تفصیل و شاخ و برگ بر این پدیده افزوده و بتی دست نرسیدنی از آن ساخته اند که دیگر فهمش برای خود آن عالیجنابان نیز مشکل خواهد بود. ولی یک تحقیق دانشگاهی به وسیلۀ «گریگوری کلارک Gregory Clark» رئیس دیپارتمنت اقتصاد در دانشگاه دیویس کالیفورنیا، در کتابی به نام «وداع با خیرات A Farewell To Alms» رویۀ رشد اقتصاد جهان را از هزارۀ سوم قبل از میلاد تا کنون به صورت کل مورد مطالعه قرار داده است. یکی از روش های تحقیق در کتاب، ایجاد تصویر فرهنگی جوامع بنا بر مصرف نعمات و پیداوار  است. این دانشمند نتیجۀ جالبی را عرضه کرده است و آن این، که برخلاف تصور عام، بهره کشی، موقعیت جغرافیایی و غنای طبیعی (منابع) تنها باعث ثروتمندی اروپای پس از انقلاب صنعتی نبوده، بلکه این فرهنگ جامعۀ انگلیسی قرن نوزدهم بود که اعتلای اقتصادی را ممکن ساخت. به قول گریگوری کلارک، ثبات و امنیت، فرهنگی را در جوامع مسلط می سازد که رفتار افراد را تغییر می دهد و سخت کوشی، عقلانیت و آگاهی را در آن جامعه مسلط می گرداند. معنی این دریافت آن است که تغییر اخلاق و رفتار یک قوم باعث اعتلای آن  جامعه می شود.

باری نویسنده مدعی تحلیل اقتصادی نیست ولی این پروفیسور می گوید، اقتصاد جهان در طی دورۀ بیش از سی قرن، تا قرن ١٩ میلادی هیچ رشد قابل اعتنایی نداشته وگراف مبهوت کننده ای را در این مورد عرضه کرده است. گراف نشان می دهد که میزان ثروت ازحدود سال١٠٠٠ قبل از میلاد تا سال های اول  قرن ١٩ میلادی، گذشته از نوساناتی کوچک، یک سره متوازن بوده و از معیار یک تا دوازده، از سقف یک بالا نمی پرد و رشد اقتصاد جهان طی مدت یکهزار و هشت صد سال به زحمت ٢۵% بوده است . گراف از سال های اول ١٨٠٠ به بعد، که سر آغاز عصر ماشین و انقلاب صنعتی است، در کشور های معدودی، یکباره به سوی آسمان خیز بر می دارد و تا جایی می رسد که در سال های ٢٠٠٠ میلادی، شاخص صعودی دیگر از دایرۀ گراف بیرون می پرد ولی در کشور های دیگر این شاخص رو به کاهش می گذارد و راه نزولی را می پیماید. در تمام این ادوار، سطح زندگی افراد ولی هیچگاه بهبود معتنابهی نداشته و از بخور و نمیر بالا تر نرفته است. به کلام دیگر، اجداد بدوی ما که زندگی را با صید و «تلاش دانه در خاشاک» به سر می بردند، بسیار راحت تر از ما (اولاد پیشرفته و صاحب صنعت و دانشِ آنان) زندگی می کرده اند.

این تغییر در میزان ثروت، ناشی از سپردن کار به ماشین، تقلیل شمار کارگر و بالاثر میزان دستمزد، ایجاد سود اضافی برای سرمایه دار و انبار شدن تولید اضافی کالا بود که یافتن بازار مصرف آن و تسلط بر منابع بیشتر مواد خام، شیوه های جدید استعمار را به میان آورد. معنی گراف در کتاب آقای گریگوری آنست که انقلاب صنعتی، تنها مشتی را در کشور های صنعتی ثروتمند ساخت نه همۀ آن کشور ها و سایر جهان را.

از آن پس بود که کشورهای صنعتی، جهان را به عنوان حوزه های منافع در میان خویش تقسیم کردند، جنگها و کشورگشایی ها وسعت گرفت، آسیا و افریقا و سایر قلمروها در شرق و غرب و شمال و جنوب پامال، و فرهنگها، اقلیمها و روان انسان ها دگرگون شد، نیاز های افراد فزونی گرفت، آدمیزاد از طبیعت برید و فرمان روایان تازه ای یافت که ماشین و سرمایه بود و با نیازمندی بی پایانش به هردو، با پای خود به غلامی رفت.

حرف ها و اخبار بی شماری در این مضمون وجود دارد که تحلیل و کنکاش در آن هرگز پایانی نخواهد داشت. اقتصاد را از آن جهت امروز علم می گویند که دست اندرکارانِ آن، سرنوشت انسان و جهان را، «مخفیانه» برمعیارِ آن تعیین می کنند.

به زبان ساده ولی، «پول» کارسازی است که مپرس. پول حاکم جهان است، هر گرهی را می گشاید، هر دردی را درمان می کند، هر کمبودی را جبران کرده و هر ناممکنی را ممکن می سازد. پول عشق است، پول معشوق است، پول مراد است، پول مردی، پول شجاعت و پول غیرت است، پول دینداری و کرامت است، پول عقل و فراست است، پول دانش و حکمت است، پول صفت و شرافت است، پول جمال و شباب و طاقت است، و بالاخره پول امروزه میزان آدمیت است. پول پول پول . . . . .

امیر شیرعلی و امیر عبدالرحمن در سال های ١٨٦٠ جنگی در حوالی میدان و وردک داشتند. سوال، سوال پادشاهی بود، جدال مدتی طول کشید و در خزانۀ دو طرف «روپیه» به کمبود در آمد. چون چنین شد، دعا و ناله زاریی سرکاری به جایی نرسید، توپ و تفنگ از کار افتاد و در میان سپاهیان مزدور، که انگیزه ای جز معاش نداشتند، فرار از میدان رواج گرفت. «وایسرا» که از «سمله» ناظر احوال بود، دست مرحمت به سوی شیرعلی دراز کرد که چیزی نمانده بود از عبدالرحمن شکست بخورد. (می گویند!!) هشتاد هزار کلدار از بارگاه ولینعمت به اردوگاه شیرعلی رسید و تا صدای شرنگ پول بلند شد، حمت سپاهیان دوباره جوشید، شیرعلی که در جدال موشی بود، پلنگی از کار درآمد ویک در هزار برنده شد. این پول جرئت و جسارت عبدالرحمن و جزم او برای امارت را در چشم به هم زدنی بی اثر کرد.

تمام قصه های بعدی را در تاریخ افغانستان اگر پی بگیری، می بینی که آن «هشتاد هزار کلدارِ وایسرا» تا امروز سود مضاعف بر می دارد. چند نسل و چند ملیون آدم های ما، با صد ها آشوب و شَید و کَید برای پرداختِ سود آن از میان رفت تا بالاخره، امروز،  بیش از یک قرن پس از آن روز، سی ملیون نفس کشِ افغان، از غربال مصایبِ بی پایان و «راهِ رفته»، باقیمانده اند که تا «پول» قدرت دارد، و «وایسرا!» هنوز دنبال «قسطِ سوم» است، برای هر درام و نمایش سفید یا سرخ، مایۀ کافی و وافی از «کله های چرخنده» و «کون و کمر» رقصنده داریم.

حالا اگر آن روز پول به دست شیرعلی نه، بلکه به دست عبدالرحمان می افتاد، شیرعلی امیر نمی شد، در عوض، عبدالرحمن «جا به جا» پادشاه بود، دیگر جایی برای افتضاحات بعدی باقی نمی ماند و قضای تاریخ ما؛ هرچند پادشاهی در همان خانواده باقی می ماند؛ دگرگون می گشت، عبدالرحمن شاید با خشک دماغی سوی ایران نمی رفت و کینۀ «دربار شیعۀ فارس» در دلش راه نمی افتاد و درد کونش را از شقیقۀ هزاره ها نمی کشید و آدم دیگری از «چلوصاف» بدر می شد؛ سامانه ها و خانواده ها نمی آمدند و نمی رفتند و شاید دیگر نیازی به «محمدزایی های آل یحیی» یا «پاینده کهول» و دغل بازی های بعدی باقی نمی ماند. کسی چه می داند؟

ولی این است معنا و این است کرامات پول. حالا آن چه پول در آن زمان کرد، در هر زمانِ دیگرنیز کرده است. باور نداری؟ چرا بی آن نفس نمی توانی کشید؟ به هوش هستی که آب روانِ خدا را باید امروز با «پول» بخری تا زنده بمانی. به خود آی، شاید معنای بالا رفتن گرمای هوا در کرۀ زمین، سوراخ شدن «اوزون» نه بلکه «دوراندیشی» برای به فروش رساندن «هوا» باشد! باور نداری؟ به کراماتِ پول؟ . . .  اگر «هشتاد هزار کلدارِ وایسرا» در آن روز به جای شیرعلی به دست عبدالرحمن می رسید، شاید حتی شکل و رنگِ «یازده سپتمبر» فرق می کرد و شاید اصلاً یازدۀ سپتمبری در میان نمی بود! کسی چه می داند؟ شاید هوای زمین هم گرم نمی شد!.

ولی این معنای پول است. حال بر گردیم به «پول وایسرا می دادگی» که در آن زمان مُقدّرِ تاریخ ما را رقم زد، پولِ «دیگران می دادگی» در رویداد های پس از یازدۀ سپتمبر نیز در زادگاه ما عین بازی را کرد که در جنگ میان شیرعلی و عبدالرحمن کرد. مثلاً: چند روز قبل از «سرکوب شدنِ طالبان»، اگر «سه ملیون دالر ارسالی سی آی ای» به جای «مارشال فهیم» و یاران، به اعتبار مرتبۀ تشکیلات آن روزی، به دست کریم خلیلی و یارانِ او می افتاد، او «مارشال خلیلی» می شد و همه چیز فرق می کرد، شاید هزاره جات قهرمانِ تولید تریاک می شد.کسی چه می داند.

ولی شاید لازم می افتاد صد ها نمایش از نو «کت، کامره، اکشن» شود تا آب دوباره به جویی برود که «باید می رفت». از تازه ترین اتفاقات مسخره ای که برای «آب به جوی فرستادن» به نیروی «پول» به هم رسید، روز بیست و هفتم اپریل دو هزار و هشت به عمل رسانیده شد:

در مراسم تجلیل هشت ثور در کابل، در مسافتی محفوظ از محلی که باید کرزی و دیگر بزرگواران سان می دیدند ودستی به دعا بالا می نمودند، آتشباری صورت گرفت. هرچند به جوی پریدن «بزرگواران» ریش و عمامه دار در آن لحظۀ بی خبری تماشایی بود، ولی این رویداد همه را گریزان ساخت، معرکه را به هم ریخت و نه تنها تجلیل پیروزی «پولِ هشت ثور» بر «پولِ هفت ثور» ناقص ماند، بل، که به همه نیز فهماند بس است هفت و هشت ثور گفتن، کار را ما از این جا اشاره می کنیم. حال، در این میان، نامِ طالبان به حیث گروه شکست ناپذیر و نام حامد کرزی به عنوان گریزندۀ متکرر از سوء قصد، بر زبانهای دراز بانکداران ( «هید لاین» های منابع معتبر خبری جهان) افتاد؛ نکند چند هزار دالری که خرج این نمایش شد، بالاخره، بلایی به جان کرزی رساند و طالبان را «قوّت» بخشد؟؟؟ کسی چه می داند! آیا بلایی به جان پاکستان رسیدنی است؟

ولی می گویند، هرچند دلیل به راه افتادن همه جنگ ها، ضرورتِ به قرض دادن و «سه قسط گاو»پس گرفتن پول از «طرفین درگیر» است، ولی جنگ های عمومی اول و دوم را یکی از دلایل عمده ای می شمارند که برای تولید «پول هوایی» از قرض دادن و قسط پس گرفتن پول: اول، به نازی ها و موسولینی و هیرو هیتو؛ که جنگ را به راه اندازند و سپس به متفقین برای شکست دادن آنان صورت داده شد و پس از ختم جنگ تا امروز، «بانکدارانِ جهان»، قسط سومی از قسط سوم، بر می دارند و تریلیون ها دالر به توان تریلیون ها دالر «پولِ هوایی» تولید می کنند. این اهرم واژگونی است که هرگز به سر نخواهد رسید. کسی چه می داند؟

ولی، کراماتِ پول شوخی نیست، بازی شیطانییی بسیار سرگیج کننده؛ ساده، ولی سرگیج کننده؛ است. کسی می پرسید: آیا می دانید یک تریلیون دالر چه مقدار پول است؟ من می پرسم، فهم یک تریلیون دالر بسیار دماغ می خواهد و فهم این که «سه قسط گاو» چند قسطِ گاو، یا «یک پوست گاو» جای، چقدر جای، و «هرخانۀ شطرنج دو دانۀ مضاعف  به توان دو»، چند تریلیون به توان تریلیون تن گندم خواهد شد نیز همان قدر سخت است که بدانیم از جنگ جهانی دوم تا امروز و جنگ های بعدی مثل: جنگ های پایان ناپذیر فلسطین و اسراییل، غوغای شرق میانه، کودتا ها و انقلاب ها، افکار و ایدیالوژی ها، آتش نفسی و بی غیرتی ها، جهل ها و خرد ها، جذبات و اختیارات، همه و همه، تریلیونهای سرسام آوری دالر به دست می آورند که نپرس! کسی چه می داند؟؟

ولی این کراماتِ پول است. آیا می دانیم این همه پول چه می شود و چرا «بانکداران» سیری ناپذیرند؟  . . . .  مرا چند هزار دالر دیوانه می کند، دیگری جاغور دار تر است و چند صد هزار دالر دیوانه اش می کند. یکی را ملیون دالر نشئه می سازد و دیگری را ملیاردی از آن. ولی حرامزاده هایی هم هستند که تریلیون ها دالر به شکم شان می رود و آه نمی کشند. «مست و خراب» چی، که گرم هم نمی شوند. این همه تریلیون؟؟ این همه تریلیون؟؟؟  این همه تریلیون دالر صرف چه مهمی می شود؟؟؟ آب ایستاده که نیست، روان است، ولی «این آب»به «کجا« روان است؟؟؟؟ به چه کاری به کار می رود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر بخواهید در مورد این همه سوال فکر کنید، جنونی چون جنون من به شما دست خواهد داد. من تا کنون از شمار هزار بالا تر نرفته ام . . .  از من چیزی نپرسید. تریلیون را نشمارید، آرام به سوی کار خویشتن بروید: قرض پس بدهید، بل و حواله و فیس تحویل کنید. توکلِ به خدا را نیز (که هزاران سال کارساز آدمیزادگان بود)، العیاذاً بالله،  هزار توبه، اول با «پول» از «بیمه» ها بخرید و سپس در زمین خدا نفس بکشید و موتر برانید. این همه حساب و کتاب را، که «فلک سور» حل نکرد، چه کسی می تواند ؟

ولی این کراماتِ پول است. امروزه آرام آرام می گویند که تریلیون هایی که هرگز بسنده نیست، صرف نقشه ها و صنایعی می شوند که «یک مثقال مواد و لوازمش» ملیونها دالر بها دارد. هزاران هزار آدم با دماغ های نابغه ها، در تأسیسات و صنایع کیهانیِ مخفی و آشکاری مشغولند، مسابقات تسخیر فضا و کرات، در هر گوشۀ دنیا، از امریکا تا اروپا، روسیه، چین، هند، جاپان و حتی برخی از کشورهای امریکای لاتین در جریان  است، و هر قدر فکر کنی، تریلیون های دالر به کار دارد. سرمایۀ بیل گیت و راکفلر ها در برابر این احتیاج ذره هایی از ریگ بیابان به شمار می روند . . . . برای به دست آوردن این همه «پول» چه ها  که می گذرد و چه ها که می شود و چه ها که می کنند؟؟ . . . . این همه حرف را چه کسی می داند؟؟؟

ولی این همه معنا و کرامات پول اند. باور ندارید؟ تاریخ را بخوانید، اول اقتصاد خواندن شما را به جایی نمی رساند. تاریخ می گوید از ما بهتران تریلیون ها دالر به کار دارند و هرگز بس نمی گویند. این مهم، مهم آنان است. ولی ما آدم های معمولی، که همه بسته به یک یک «سنت» هستیم، و برای به دست آوردنش، هفت خوان رستم می رویم؛ روشن است که تنها به خاطر زنده ماندن غلامِ جمالِ پولیم. این تعریف، تعریفِ زندگی آدم معمولی و باشرفی است که به خاطر کرامت انسانی به کم می سازد ولی محتاج و غلام است . . . .  وای از آن دم، که این ضرورت، به هدف آدمیزاده مبدل شود!!! آنگاه حرف، حرف «سنت» نیست که با غلامی به دست آید. حرف حرف هزاران و صدها هزاران است و حصولش«نَفَس شیر» و «دَم آتشین» به کار دارد. برای این عشق، غلامی نه، فداکاری های بسیاری نیاز است. سعادت و لذت باختن در این راه تنها کافی نیست. عاشقانِ پول ناچارند روح خویش را بفروشند، شرف را پامال کنند، دروغ و قسم، شیطنت و معما، طلسم و طومار، علم و دماغ را به کار بگیرند، به هیچ عشقی جز این عشق دل نبندند، به پول ومنابعش التجا و اتکا نمایند، و«منبع» این «نیرو» را چه بدانند چه ندانند، کلاه به درگاهش بشکنانند. . . . این است کرامات پول.

و اما، «پول» نیز تاریخی دارد. چگونه رایج شد و چگونه همه کاره شد، قصه ای دراز دارد. پول اول جنس بود و متاع. سپس سفته شد و برات، که به اعتبار متاع و جنس رواج دادند و آمد و آمد، تا پول کاغذی عرض وجود کرد. پول کاغذی ولی، ابتدا به اعتبار و یا «پشتوانۀ» طلا ارزش داشت. معنی این امر آن بود که دولت ها می توانستند برابر به ارزش طلایی که داشتند، پول چاپ کنند. سال ۱۹۱۳، که آگاهان می دانند سر آغاز غلامی افراد بشر به دست «بانکداران» است، چاپ پول هوایی و بدون پشتوانه آغاز شد و نظام اعتباری غول پیکری عرض وجود کرد که گردانندۀ آن عدۀ انگشت شماری از «قارون» های زمان اند. این قارون ها دولت ها می سازند و دولت ها واژگون می کنند. این قارون ها زمین را زیر و رو می کند، پادشاه و رئیس جمهور می گزینند، احزاب و سازمان ها ایجاد می کنند، رهبر و قاید می سازند، جذبه و حمیت می آفرینند، حدود عدل و داد را معیین می کنند و دعاویی در حد خدایی دارند.

به یاد دارید پول های «جوال بست» کابل و مزار و قندهار و هرات را؟ به یاد دارید پول مسعود و ربانی و دوستم و ملا عمر را؟ این پول ها که قدرتی ویرانگر داشتند، به پشتوانۀ طلا و حمایت ملت و مردم نیازمند نبودند. فرمانروای این سکه پردازان، بانکداران بودند و هنوز همه «غلامان قمر» اند.

اگر بدانید که فرقی میان مافیا و دولتها نیست، اگر بدانید که سودِ حاصله از جنگ ها و آشوب ها، اعتیاد، تولید، قاچاق و عرضۀ مواد مخدر، رواج امراض عمومی مانند ایدز و مثلهم و معتاد ساختن ملیونها انسان به دارو ها و مُسَکن ها و نیازمند ساختن و اسیر کردن آدم ها، همه برای تأمین خرج «تسخیر فضا و کرات» می شود، فکر نکنید به اختلال دماغ مبتلا شده اید، مریضی شما دانستن حقیقت است و برای مداوای آن به داکتر رجوع نکنید، درمان این بیماری «خود شناسی» است. یار زنده و صجبت باقی!

 احد ترکمنی

کیچنر - انتاریو

 


بالا
 
بازگشت