احد ترکمنی

صحبتی با اهل نظر:

پول یا انسان؟

)مبحث اول - بخش چهارم)

قسمت اول **** دوم *** سوم *** چهارم *** ششم **** هفتم **** هشتم

اگر قرار باشد پدیده های تاریخی، اجتماعی و سیاسی را از دریچۀ دانش مدون، دانشگاهی، و مهمتر، «پذیرفته شده» که یک تعریفش  محافظه کاری و «ارتدوداکس» است نظر کنیم، این یک پهلوی بسیار رسمی واقعیت است. چنین واقعیت را افکار عامه به راحتی می پذیرد و درک آن پیچیده نیست. هرچه در ظاهر دیده، خوانده و شنیده می شود طبعاً واقعیت است. کتابخانه ها، سینه ها و ذهن ها نیز برای تایید چنین واقعیت انباشته از سند و برهان و خاطره می باشند.

ولی با سرعتی که دانش به جلو تاخت و تناوب زمان همچنان که سریعتر شد، بغرنج تر نیز شد. واقعیت امروز دیگر امری مطلق شمرده نمی شود و همچنان که واقعیت های هر فرد با فرد دیگری تفاوت دارد، واقعیتِ زمان و مکان را نیز می گویند متفاوت است. بدین معنی که دانشمندان ریاضی و کیهان شناسان حتی مدعیند همانگونه که تجارب، نیازها، اولویت ها و ماحول آدمیزاده، واقعیات او را منحصر به فرد می سازد و واقعیت هر یک با واقعیت دیگری کاملاً فرق دارد، همانسان نیز واقعیت زمان و مکان واحد نیست و چند عالم موازی که از نظر زمان با هم متفاوت اند، در یک مکان وجود دارد.

برای مورد اول می توان مثال معروف «جام نیمه پُر و گیلاسِ نیمه خالی» را آورد که بیان واقعیت در مورد یک جام و آبِ درونِ آن است. اول واقعیت خوش بین هاست و دومی، با دیدنِ نیمه خالی بودنِ جام، واقعیت از دیدِ بد بین ها. فاصله میان واقعیت های این دو «دیدن» را، که با وجود سادگی موضوع، بسیار زیاد و در دو سو قرار دارد، فقط آگاهی در مورد ذات پدیده، یا روشنایی یکی می سازد. بدون آگاهی کامل، این یگانگی در میان واقعیات ممکن نیست. در حالی که هم آگاهی کامل و هم واقعیت یگانه، هردو از مرز ادراک و دانش فخر فروش ما بیرون است.

از همین جهت وقتی پای تحقیق در میان می آید، محقق اگر به قانونمندی پدیده ها آشنا نباشد و به شیوۀ مناسبِ تحقیق دست نیابد، ناگزیر کار وی تنها «دیدگاه» شمرده می شود. فرق میان تحقیق و دیدگاهِ افراد در همین «بی طرفی»، سکونِ مطلقِ ذهن، آرامشِ دنیای تصور و تمرکز تنها و تنها به موردی که تحقیق در آن جریان دارد. هیچ پیش فرض، حتی «هدفِ تحقیق»،  نباید مانع دید محقق شود.

برای مورد دوم مثالهایی وجود دارند که پذیرفتن آنها تخصص به کار دارد. این مثال ها ماوراء الطبیعه هم گفته می شوند و ملامتِ مادیون را به عنوان فرضیات ایدیالیستی بر دوش می کشند. وحی و الهام، بهشت و دوزخ، نیک و بد، روح و جسم، حقیقت و مجاز از یکسو و پیشگویی و فال، سفر در زمان، انسان و جن، موجودات سیاراتِ دیگر، رؤیا و کابوس، تلی پتی (انتقال فکر)، هینوتیزم (خواب مصنوعی)، مسمریزم (جفر و جادو) و و اخیراً عوالمِ چندگانه، مثال های دیگر از این قبیل اند. لاکن در حوزۀ فیزیک و ریاضی، نجوم و امثال این شعباتِ علوم در این موارد بحث زیاد است.

یکی از جمع بندی ای که دانشمندان در مورد پدیده ها و عوالم طبیعی، حتی، بیان داشته اند و پیش از این در بیان قضیۀ امکان به آن اشاره شد و نتیجه گیری مهمی نیز در شناخت ماده و تفکر و درکِ انسان  از آن گفته شده، این است که در حقیقت همه پدیده های عالم، از جامد، مایع و گاز، حتی تفکر انسان، که مدت ها قبل مطالعه و قابل اندازه گیری شناخته شد، اتوم اند و اتوم در ذات خود جسم نیست و سبک سنگینی، سختی و نرمی، رنگ و بو و خاصیت ندارد. انرژی و دانشی بالقوه است که تجسم و تناسب آنها مستقیماً با ساختار زیستی و دماغی ما وابسته است. اجزای اتوم، که این روزها در دهلیز های دانش، هر شعبه ای عدد متفاوتی برای آن ارائه می کنند،  پروتون و نیوترون در هسته و الکترون در مدار است. چند الکترون در چند مدار، چه تعداد در هر مدار تنها فرقی است که در میان عناصر است. حتی خلایی که در میان الکترونها در درون اتوم وجود دارد، به تناسب اندازۀ یک اتوم، فضای بسیار گسترده ای است که الکترون ها در آن به سرعتی غیر قابل تصور آزادانه و بدون اصطکاک سیال می باشند. همین مقدار دانش، که از اطلاعات عمومی است کافی است که تصور تجسم و سختی و نرمی اشیا را در ذهن ما با وسواس مواجه سازد. این ها همه ماوراء الطبیعه اند، زیرا ما با نرم افزار دماغ خود نمی توانیم ببینیم و حتی تصور کنیم که سنگ سخت، بنا بر این فرضیه، دیگر سنگ سخت نیست، بلکه یک امکان است. شاید از این پس روی کلمۀ مکان نیز از نو بیندیشیم و ببینیم معنی اش امکان نیست؟ زیرا مکان نیز بدون بُعد زمان وجود ندارد و از مفهوم لغوی کلمه نیز تصور فضا به دست می آید. افسوس جای چنین مناظرات جالب در این بجث نیست. فقط امیدوارم این همه حاشیه روی به درک قضایایی که دیگر بحث روی رویداد ها ست و در آن نیازی به فلسفه دیگر نیست، فقط کمکی باشد.

اگر در جریان تحقیقی «کارآگاهانه» و موشکافانه، با هر دو مورد از مثال ها بر خوردیم، نباید بهت زده شویم. پیشنهاد من این است که در مورد مبانی تاریخی و تحلیل اوضاع و تطور تاریخ با این روش وارد شویم. اگر تاریخ و فلسفه را با معیار های معمول و بر مبنای نظریاتی از پیش داده شده مطالعه کنیم، فقط در انکشاف نظریه ای که از قبل وجود داشته است پرداخته ایم. در مبحثی که این جانب به معرض صاحب نظران تقدیم می کنم، به خصوص، هدف تحقیق پرده برداری از حقایقی است که «کتمان» می شوند و هر امکانی برای این منظور به کار می رود. این امکانات متأسفانه بسیار نا محدود می باشند. من شخصاً کارگردانی ها به وسیلۀ «دست ها» را از پشت پرده، در زمان های متفاوت، تجربه کرده ام که تقریباً همه، سپس، به وسیلۀ افراد بسیار نزدیک عملی شده و نتایج دلخواه دستگاه را بر آورده است. برای هیچکدام سندی در دست ندارم، ولی هرکدام زخم های حقیقی و بسیار واقعی در دفتر زندگی ام برجا گذاشته اند و در برخی از موارد دود از چشمانم فوران زده است.

به نظر من، به علت محدودیت مطالعه و دسترسی به منابع تحقیق و داشتن تهداب فکری، اکثر روشنفکران افغان، و بیشتر  کشور های جهان سوم، در ارزیابی های خویش تقریباً در سطح شنا می کنند و نویسندگان و روشنفکران، به همین علت، از توجه به عناصر درونی در تکوین رویداد ها باز می مانند.

از این جهت با آن که در مباحث سیاسی اولین پرداخت نیز در مورد دست های پشت پرده و توطئه می باشد، در درون متن، دیگر از دست های درشتِ مخفی خبری نیست و پدیده ها را ظاهراً عوامل، انگیزه ها و مواد محلی، «تصادفاً»  ایجاد می کنند. فسادِ پدیده ها تصادف است و راه غلط رفتن نیز از قبل، گویا برنامه ریزی نشده است.

در این سلسله مخصوصاً فصلی در مورد چنین قضایا، که هیچ سندی در تاریخ ندارند، خواهیم داشت که همه مثل آفتاب مسلم اند ولی سندی برای ثبوت ندارند و دانش (دانشگاهی و رسمی (ارتوداکس) منکرِ آن هاست.

نکته ای که پیش از ادامۀ سلسلۀ بخش قبلی به عنوان یک دریافت موشگافانه به روشنفکران و دردمندان و صاحب قلمان عرض می کنم آن است که نظام بانکداری عین عکس العملی را که احساسات من و شما و انعکاس واقعیت ها به بار می آورد آرزو دارند. روشنفکرانی که با بحث های داغ گروهی و قومی و زبانی و سیاست های محلی آتش به لوکوموتیف ذغالیِ دشمن می افزایند، همان نازکدلان و رقیق قلبانی هستند که به عنوان هیزم نیاز هر پدیدۀ از پیش برنامه شده می باشند. این افراد، چون جان اف کندی، جمال ناصر، و شخصیت هایی که اکنون زمانِ نام بردن از آنان نیست، در این ردیف اند. آنها را چنانکه در گذشته نیز اشاره کردم در ادبیات مخفی کاری «پاتّسی» می گویند.

در بخش قبلی، حرف آخر در مورد ستیفان هاوکینگ Stephen Hawking یکی از سرشناس ترین دانشمندان ریاضی زمان ما و صاحب نظریات ارزنده ای در قضایای اتومی بود. وی فعلاً در دانشگاه کمبریج (انگلستان) پروفیسور کرسی معتبر ریاضی «لوکاسیان» است که درسال ١٦٦٣ تأسیس شده، «سر اسحق نیوتن» دومین پروفسور این کرسی بود و هاوکینگ هفدهمین فردی است که بر آن دست یافته است. او از تدریس در دانشگاه آکسفورد آغاز کرد، سپس به دانشگاه کمبریج پیوست. هاوکینگ بنا بر یک بیماری رشته های عصبی، از سالهای جوانی فلج شده است و اکنون تنها به کمک کرسی چرخدار حرکت می کند و به کمک کامپیوتر صحبت می نماید.

پیش از آن که ترجمۀ مختصری از نظریۀ وی را که در بندهای بالا از آن ذکر به عمل آمد عرضه کنم، می خواهم بازهم متذکر شوم که گستردگی عناصر تاریخی، فلسفی و مادیِ بحثی که در پیشرو ست ممکن است بارها ما را در تنگنای نقاضت ها و تضاد هایی قرار بدهد که دلیل بروز آن دیدگاه و تجارب فردی و ادراکات صنفی و عقیدتی هر خواننده به طور جداگانه خواهد بود.

یکی از دیدگاه های این بحث آن است که اول عقاید فلسفی، بینش تاریخی، مبادی و عناصر دانش رسمی و به اصطلاح «بنیادینه» یا ارتوداکسِ خویش را، و بدیهیاتی را که چنین در وجدان و اندیشۀ ما استحکام و تسلط یافته است مورد سوال قرار بدهیم. من در این سلسله ای که تا کنون رِشته ام، کوشیده ام عقلانیت را فدای روایات و بنیاد ها نکنم. ما در جستجوی واقعیاتی هستیم که فرض کرده ایم همه نهان می باشند. ما در جستجوی دست ها و دانش ها و اسناد آشکار نیستیم و اگر به اسناد آشکاری هم اشاره کردیم، برای خواندن نا نوشته ها خواهد بود. پیشنهاد من از آغاز در این مضمون آن بود که یقین نداریم آیا اکثر اعتقادات ما بدیهیاتی قانونمند و مسلم هستند و یا آن که دیدگاه و جزمیات ما منشاء تبلیغاتی و اغوا گرانه دارند. زیرا محور بحث ما بررسی توطئه ها و پنهان کاری هاست.

بنا بر این، یقیناً مواردی خواهد آمد که استفاده از اصطلاحات و کلمات و یا تلقیات فلسفی تصور نقیض گویی را به وجود آورد. روشنتر، هنگام زورق کشی در این دریای متلاطم، ما را موجی، گاهی شاید به ساحل اشیا نزدیک نزدیک کند و گاهی جریانِ پژوهش به کرانۀ معنی راه برد. زمانی ما را آرمان های سوسیالیزم به سود انسان ذوق زده خواهد ساخت و دمی هم اخلاق دینی را برای رستگاری آدمی الهام خواهیم گرفت. و دقیقاً همین نکته است که ما را به پرسیدن از خود ملزم خواهد ساخت که آیا می توانیم با جزمیت در عقاید بنیادین فلسفی و اندیشه های سیاسی، همزمان به شناخت واقعیت ها نیز دست یابیم؟

ولی بیایید یکبار سیری هم در گسترۀ امکانات به عمل آوریم و ببینیم آیا هردو طرز تلقی، ماتریال یا ایدیال، دو عنصر ضروری در تکامل نیستند؟ در هر دو نوع جهان بینی، آیا نظام های اخلاقی] نظام هایی متکی و مبتنی بر سعادت انسان و تنعمِ افرادِ بشر نیست؟ و هر دو جوهر اصلی در بحث های فلسفه نیز نمی باشند؟ بیایید به ریاضی و فیزیک و سایر علوم روی آوریم و ببینیم هنوز نیز باید در میان ماده و شعور فاصله گذاشت؟ و برای حقانیت جان و یا جسم داد و فریاد کرد؟ آیا شعور خاصیت ماده است و یا ماده زادۀ شعور؟ آیا مطمئن هستیم که هر دو یکی نیستند؟

متکی بر دریافت های فیزیک در قرن بیست، اتوم دیگر ذرۀ غیر قابل تجزیه نیست و هیچ انکشافی پس از شکافتن اجزای اتوم باز نمی ایستد. وقتی انشتاین فرضیات و محاسباتش در مورد جاذبه، فضا و زمان را اعلام کرد، همه آن را انقلابی شمردند، چرا که انشتاین اولین حرف ها را در مورد منشاء خلقت در بیرون از حوزۀ دینی  بیان داشت. گالیله پیش از جانش را در این راه گذاشته بود و انشتاین مطالبی را به عنوان اکتشاف بیان کرد و مواردی را نیز برای کاوش های بیشتر باز گذاشت. او نه خالق را رد کرد و نه تأیید، ولی دربی را در مورد تحقیق در مورد آغاز پیدایش باز گذارد تا دیگران از آن به دنیای دانش بروند. دانشمندان برجسته ای در ساینس امروز در جهان وجود دارند که نظریات بسیار تازه تر و کامل تر از انشتین عرضه کرده اند. برخی از این «مجانین» هنوز زنده اند.

استیفن هاوکینگ یکی از آنها ست. وی کتابی دارد به نام «تاریخچۀ زمان A Brief History of Time» که گفته شده وی برای اطلاعات فیزیک و کیهان برای کودکان تألیف کرده است. ولی همین کتاب چنان در درونِ خلاء، زمان و کیهان دوران دارد و ارقام و اعدادی ارائه می کند که خارج از دایرۀ تصور و فهم افراد عامیِ مثل من می باشد. خاصه که مضمون مورد نظر نیز زمان و مکان است که هر دو تا هنوز معما به شمار می روند.

هاوکینگ در فصل دوازدهم، نتیجۀ مباحث را با زبان عام فهم تری بیان نموده است که با بخشی از آن را که به مضمون این مقاله مربوط می شود با کمی ایجاز بر می گردانم:

« آدمی هماره در مورد فهم جهانِ اطراف خود و عالم بالا، ستارگان و کیهان کنجکاو بوده است. از نظریۀ قرار داشتن ازلی و ابدیِ جهان بر پشت سنگ پشت تا نظریۀ جدیدِ «سوپر سترینگز superstrings» (شناخت تازه ای از اتوم که پس از کوانتوم مکانیک نظریۀ تازه ترِ جاذبه، کیهان و زمان به شمار می رود)، تنها نظریاتی در مورد کیهان می باشند و هر دو فرضیه از شواهد کافی برخوردار نیستند؛ لاکن نوع دوم زیاد به ریاضی مبتنی و دقیقتر است. هیچکس، هیچگاه سنگ پشت عظیمی ندیده است که جهان بر پشتش باشد و  نیز چنین است نظریۀ سوپر سترینگ. ولی در صورت اول امکان افتادن آدم ها از یک گوشۀ زمین در میان می آید که تا کنون اتفاق نیفتاده است، مگر آن که مثلث برمودا و مردمی که گمان می رود در آن غایب شده اند تعبیر آن باشد.

تلاش اولیۀ انسان برای توضیح و تشریح عالم وجود با این نظریات، که حوادث و پدیده های طبیعی به وسیلۀ فرشته های مؤکلی دارای عواطف انسانی و رفتاری غیر قابل پیش بینی اداره می شوند آمیخته بود.  فرشتگان اشیای طبیعی مانند دریا و کوه ها به شمول اشیای آسمانی چون آفتاب و مهتاب را در حیطه داشتند و به حاطر باروری زمین و تداوم فصول طالب نذورات بودند. انسان ها طبعاً به تدریج شاید فهمیدند که تناوب های منظمی مثل طلوع و غروب از شرق به غرب بی توجه به آن که قربانی به خدای آفتاب پیشکش شود یا نه، وجود دارد. مزید بر آن آفتاب و مهتاب و ستارگان مسیرهای مشخصی را در آسمان می پیمایند که اگر به دقت محاسبه شوند، با دقت معتنابهی قابل پیش بینی می باشند. آفتاب و مهتاب شاید کماکان ارباب الانواع باشند، ولی خدایانی خواهند بود که تابع قوانین معیینی می باشند. و این البته یهودا را نیز، اگر خواسته باشند ایستادن آفتاب برای او را استثنا قلمداد کنند، در بر می گیرد

در آغاز این قواعد تنها در ستاره شناسی و چند مورد دیگر قابل تشخیص بود. ولی هر مقدار مدنیت انکشاف نمود و به خصوص در دوران ٣٠٠ سال اخیر، قواعد و قوانین بیشتری کشف شد. موفقیت این قوانین «لابلاس» را در آغاز قرن نزدهم به فرضیۀ تقدیر رهنمون گشت که به گفتۀ او باید یک دسته از قوانین وجود داشته باشد که به واسطۀ آن تکامل کائنات را دقیقاً پیشگویی کرد.» هاوکینگ با پرداختن به این که چرا نظریات لابلاس به نظریات تازه تری تبدیل شد ادامه داده است: «در نتیجه ما کار دانش را از نو مشخص کردیم که باید کشف قوانینی باشد تا ما را قادر سازد رویداد ها را تا به آخرین حدی که ممکن است پیش بینی کنیم. با وجود آن هنوز باقی می ماند که چرا و چگونه قوانین و حالت اولیۀ عالم برگزیده شد؟

در این کتاب من به قوانین حاکم بر نیروی جاذبه اهمیت زیادی قایل شده ام زیرا نیروی جاذبه ساختمان عظیم کیهان را قواره می بخشد و با آن که ضعیف ترین نیرو از دستۀ نیروهای چهارگانه می باشد. قوانین جاذبه تا این اواخر با فرضیۀ تغییر ناپذیری عالم (که جهان هیچگاه خلق نشده و هرگز نیز نخواهد مُرد)  در عرصۀ زمان بود، این واقعیت که جاذبه همواره جذب کننده می باشد دلیل آن است  که کیهان باید در حال انقباض یا انبساط باشد.

بنا بر فرضیۀ عمومی نسبیت، قبل از نقطۀ ایجاد عالم «بیگ بنگ» (ثانیه صفر) بایست یک حالت فشردگی (چگال) نامحدود وجود می داشت تا لحظۀ «انفجارِ نخستین» سپس سرآغاز زمان شمرده می شد. همچنین است در هنگامی که عالم پایان می یابد نیز بایست چنان یک فشردگی نامحدود دیگر در آینده موجود باشد. حتی اگر تمام کیهان نابود نگردد، هنوز فشردگی های محلی ای خواهند بود که مرگ آنها سیاهچال های کیهانی را به وجود آورند. این فشردگی ها برای هر کسی که در سیاهچال کیهانی بیفتد، پایان زمان خواهد بود. در «انفجار نخستین» و سایر چگال ها، هیچ قانونی حکمفرما نیست. در این صورت خداوند برای گزینش آنچه اتفاق افتاد و چگونه کیهان خلق شد اختیار کامل داشته است.»

این کتاب، که از پر فروش ترین کتاب ها است و هژده ما تمام در صدر فهرست کتاب های پر فروش نیویارک تایمز بوده است، به اکثر زبان های دنیا و از جمله به فارسی ترجمه شده است. مؤجز ترین نتیجۀ این اثر آن است که بنا بر آخرین پیشرفت های دانش ریاضی، فیزیک و کیهان شناسی، علما به این نتیجه رسیده اند که عالم در لحظه ای که آن را «انفجار بزرگ بیگ  بنگ» نامیده اند با قوانین معینی خلق شده و به سوی پایانی می رود که او آن را «استحاله در سیاه چال های کیهانی» خوانده است.

فلاسفه معاصر در روشنی کشفیات جدید علوم، مباحث جدیدی را در مورد خلقت و اول آخرِ عالم  به عمل می آورند و مسایلی مانند ساینس و مذهب، وروشنگری قرن بیست و یکم امروز در کانون های بین المللی از مسایل گرمِ صحبت و مناظره است. در یک کلام، دیدگاه های فلسفی آغاز قرن بیستم طبعاً یکصد و چند سال بعد دچار دگرگونی های قابل توجهی شده اند و برای بنده که چیزی نمانده در کنکاشی فرعی از دنبال کردن اصل مضمون بازمانم این مقدار بسنده است که مباحث سیاسی و علمی جدید امروز با موازین و معیار های علمی قدیمتر قابل نقد نیست و در چنین موارد باید به موارد جدید ترِ نقد و کنکاش روی آورد.

در این مقام سه بیت از مولانا را برای خلاصی جان می آورم:

باده در جوشش گدای جوش ماست            چرخ در گردش اسیر هوش ماست

باده از ما مست شد، نی ما از او                قالب از ما هست شد، نی ما از او

بر سماع راست هر تن چیر نیست              طعمه هر مرغکی انجیر نیست

تا اینجا، من از عنواانِ «پول چیست؟» آغاز کردم و در بخش اول دیدگاه طنز آمیزی از پدیده های گذشته و حال سیاسی و اخلاقی که در اطراف این محور به ظهور پیوسته است دادم و سپس همراه با توضیحات و حواشی زیاد موضع را تا به ازرا پوند و استفان هاوکینگ کشاندم. ده ها مورد دیگر نیز بایست در میان بحث می آمد ولی بنده تنها موفق شدم با ذکر افکار و شرح حال کوتاهی از ازرا پوند و ایستادگی وی در برابر پوزخندهای حاکمان برسم. این مقدار برای ادامۀ تحقیق در احوال بانکداری و رابطۀ آن با سیاست های جنگی و استعماری، و گام های دیگری که برای ایجاد نظام واحد جهانی بر داشته شده است برای آن لازم بود تا بدانیم در مطالعات بعدی با کدام مسایل  رو در رو هستیم و این شیوۀ بررسی جریانات تاریخی از کجا به کجا می رود.

بنا بر آن، گویا ما یک دروۀ تئوریک را برای تحقیقات در لابراتوار و زمینه های تاریخی، فلسفی و اجتماعی گذراندیم. ما کلیات تخصص را آموختیم و تعریف و توصیفی هم از روشنفکر و افکار ورشنگری به عمل آوردیم. بنا بر این از این پاراگراف به بعد، کار لابراتواری را از کتاب «اسرار فدرال ریزرف» نوشتۀ «یوستاس مولینز» آغاز می کنیم:

مقدمۀ ما در کار بعدی  این بیان ازرا پوند است که در مورد بانک ها و وارد شدن امریکا در جنگ عمومی دوم به عمل آورده بود

«من نمی خواهم هموطنان من از بیست ساله تا چهل ساله به جنگ رفته قصابی شوند تا ساسون Sassoon و سایر عیاشان یهودِ انگلیسی در سینگاپور و یا شانکهای منافع شان را از دست ندهند. هیچ دلیلی برای مداحلۀ امریکا در خارج وجو ندارد، جایی که باید از میراث امریکا دفاع شود، قارۀ امریکاست».

 

اسرار فدرال ریزرف – رابطۀ لندن

SECRETS OF THE FEDERAL RESERVE

The London Connection

یوستاس مولینز     Eustace Mullins

این کتاب چنانچه در بخشی از این مقاله آمد، به دلیلِ آن که اولین مجموعۀ تحقیقی مستند در مورد تأسیس فدرال ریزرف و افشای زد و بند های مربوط به آن و اقدامات بین المللی این مرکز عملیات هجومی بانکداران می باشد، قدیمترین سند و دست نخورده ترین اطلاعات را در بر دارد. اهمیت دیگر آن برخورد شبکه های انتشاراتی نظام بانکداری در برابر آن است. من می کوشم مقداری در مورد هر فصل روشنی اندازم. ولی کسانی که می خواهند به متن کامل دسترسی داشته باشند می توانند نام این کتاب را در انترنت جستجو کنند. نسخه های کامل آن (شاید فارسی نیز) میسر می باشد. تأکید می کنم که این کتاب کاملاً مستند نوشته شده و در هر مورد، نه تنها اسناد کتابخانۀ کانگرس بلکه کتاب ها، ژورنال ها، مندرجات روزنامه های معتبر و بیوگرافی یکایک از دست اندر کاران پروژۀ فدرال ریزرف با دقتی کارآگاهانه تحقیق و دست آویز قرار گرفته اند.

در پیشگفتار، یوستاس مولینز تأکید می کند که تحقیقات ابتدایی اش شواهدی را بر ملا ساخت که نشان می داد یک گروپ از بانکداران بین المللی مخفیانه متن لایحۀ فدرال ریزرف و متن تصویب کانگرس برای قانونی ساختن آن را آماده نموده اند.

وی همچنان توضیح می دهد که یکایک یادداشت های وی را ازرا پوند از نظر می گذرانید وبر آن ها نوت و تبصره می نوشت. علاوه بر ازرا پوند، نام فرد سومی را، «جورج ستمپسن George Stimpson» ذکر نموده که در تدوین و ترتیب یاداشت ها سهم داشته است. این فرد به قول مولینز از دانشمندان کارشناس در اسناد کتابخانۀ کانگرس در آن زمان به شمار می رفته است و در میان محققان، ژورنالیستان، و اعضای کانگرس به نام کتابخانۀ زنده کانگرس شهرت داشته است.

مولینز می نویسد، کتاب وی را، با آن که از سوی سه تن از دانشمندان شناخته شده، مانند داکتر ازرا پوند، ای ای کومینگ E.E.Cumming  و الیزابت بیشاپ Elizabeth Bishop نیز حمایت شده بود، تقریباً تمام ناشران در سالهای ۵٠ قابل نشر ندانستند و یکی از ناشران به وی گوشزد کرد که با آن که کتاب را پسندیده است ولی هیچ کس نمی تواند هرگز آن را منتشر نماید. وی از اقدام به نشر کتابش با ترجمۀ آلمانی در سال ١٩۵۵ یاد می کند که در آلمان به همت موسسۀ نشراتی «گویدو رویدر Guido Roeder به عمل آمد ولی به زودی به حکم محکمۀ آلمانی تمام ده هزار کاپی آمادۀ پخش ضبط و سوزانده شد.

مولینز در پیشگفتار همچنان توضیح می دهد که اصلِ کتاب وی اشباحی را که در ایالات متحده لایحۀ فدرال ریزرف را نقشه کرده بودند ردیابی نموده و نام گرفته است. ولی اکنون دریافته است که افرادی را که او در سال ١٩۵٢ اشباح پشت عملیات فدرال ریزرف نام گرفته داد، خودشان سایۀ اشباح دیگری اند که به نام «پیوند لندن» شهرت یافته اند.

یکی از چهره های معروف که هر گز از مخالفت با ایجاد فدرال ریزرف دست برنداشت، «چارلز اگوست لیندبرگ Charles August Lindbergh» نمایندۀ کانگرس ایالات متحده است. مولینز در فصل دوم او را اولین فرد در میان قانون گذاران امریکایی نامیده است که به تاریح ١۵ دسمبر ١٩١١ علیه لایحۀ الدریچ یا طرح حزیرۀ جکیل هنگام اظهار نظر در کمیسیون قانون، به پا خاست و گفت: «نظام مالی ما یک نظام دروغین و بار عظیمی بر دوش مردم است . . . .  من اعلام کرده ام که یک ائتلاف پولی در میان است. لایحۀ الدریچ تمهیدی است که آشکارا منافع آن ائتلاف را در بر دارد. . . .  چرا این ائتلاف پولی برای [تصویب] لایحه الدریج این همه فشار می آورد؟ قبل از آن که مردم بدانند ائتلاف چه هدفی دارد؟. . . .  پلان الدریچ پلان وال ستریت است. این پلان تهدید آشکاری از ناحیۀ سردمدارانِ ائتلاف پول در مقابل دولت به شمار می رود. معنی آن این است که اگر [برای تصویب آن] لازم ببینند مردم را ارعاب کنند، ایجاد دهشتی دیگر است [اشاره به غارت دارایی مردم در سال ١٩٠٧ به وسیلۀ توطئه وال ستریت]. الدریچ از دولت معاش دولت می گیرد تا از مردم نمایندگی کند. در عوض او لایحه ای را از سوی ائتلاف ارائه می کند. ایجاد «کمیسیون ملی مالی» خود حرکت هشیارانه ای بود. طبیعت در سال ١٩٠٧ پاسخ بسیار قشنگی داد و و به این کشور فراوان ترین محصول را عطا کرد. سایر بخش های اقتصادی نیز مشغول بودند، و از یک موضع طبیعی، تمام شرایط برای یک سال بسیار پر برکت مساعد بود. در عوض وحشتی موجب فرود آمدن خسارات هنگفتی بر ما گردید. وال ستریت می دانست مردم امریکا خواهان تدبیری در قبال تکرار چنان شرایط مسخره آمیز غیر طبیعی است. اکثر سناتوران و نمایندگان کانگرس در دام وال ستریت افتادند و لایحه «ارز اضطراری الدریچ – ویرلند» را تصویب نمودند. ولی منظور واقعی ایجاد«کمیسیون مالی» بود تا پیشنهادِ تعدیلی را که به دلخواه ائتلاف پولی باشد در قانون ارز و بانکداری ما تنظیم کند. منفعت برداران اکنون هر طرف مشغولند تا مردم را به جانبداری از پلان الدریچ آموزش دهند. اطلاع رسیده است که مبلغ کلانی برای این منظور فراهم شده است. احتکار ها و سفته بازی های وال ستریت (دهخدا؛ سفته بازی: سَ تَ / تِ (حامص مرکب) خرید و فروش سندهای تجارتی و ورق های بها دار بقصد استفاده زیاد. بکار بردن وسایلی که دارندگان سند ها را فریب دهد که ارزانتر از قیمت حقیقی بفروشند. (فرهنگستان) باعث اضطراب ١٩٠٧ شد. پول های صاحبان حساب های پس انداز به قمار بازان و هرکسی که مورد علاقۀ ائتلاف پول بود قرض داده شد و زمانی که مشتریان خواستند پس انداز های خویش را نقد کنند، بانک ها این پول را در خزانه های خویش نداشتند، این حالت دهشت ایجاد کرد.»

چارلز اگوست لیندبرگ (٢٠ جنوری ١٨۵٩- ٢٤ می ١٩٢٤) از سال ١٩٠٧ تا ١٩١٧ پنج دورۀ مسلسل از یک حوزه در ایالت منیسوتا در مجلس نماسندگان عضویت داشت. وی هم در مورد ورود امریکا در جنگ عمومی اول و هم علیه ایجاد فدرال ریزرف ایستاد. در سال ١٩١٦ برای عضویت سنای امریکا کاندید داد ولی ناکام شد. طبعاً پس از آن که با نقشۀ قارون ها مخالفت نمود شانس رسیدن به مقامات دولتی را از دست داد. بار دیگر وی از سوی حزب دهقانان و کارگرانِ منیسوتا کاندید مقام گورنر ایالت گردید ولی عمر مهلتش نداد و از جهان رفت. وی در سال ١٩١٣ کتابی با عنوان «بانکداری، ارز و ائتلاف پول Banking, Currency, and the Money Trust»  نوشت و کتاب دیگری را زیر عنوان «چرا کشور شما در جنگ است» نوشت و طی آن منافع بزرگ مالی را عامل جنگ معرفی کرد. به ادعای یوستاس مولینز کلیشه های این کتاب از سوی مأمورین دولت در مطبعه ضبط و نابود گردید.

این بیانات از او به یادگار مانده است:

«لایجه فدرال ریزرف عظیم ترین ائتلاف پول را در جهان ایجاد کرد. هنگامی که رئیس جمهور (وودرو ویلسن) این لایحه را توشیح کند، دولت مخفیِ قدرتِ پول قانونی خواهد شد. . . .  مردم شاید این را فوراً ندانند ولی چند سال پس خواهند دانست که [مجلس] با تصویب این لایحه بانکداری و ارز، مرتکب بد ترین جرم قانون گزاری در طی اعصار شده است».

«تند رو کسی است که حقیقت می گوید»

«برای بالا بردن قیمت ها کافیست فدرال ریزرف نرخ نزولی را بالا ببرد و بدین ترتیب باعث توسعه کریدت و افزایش نرخ سهام شود. پس از آن هنگامیکه بازار با این شرایط هماهنگ شد، می تواند سود دهی را در نیمه راه معاملات با افزایش اجباری نرخ بهره در اختیار داشته باشد. . .»

یوستاس مولینز در ادامۀ این فصل جریان یک استیضاح و شهادت در حضور رئیس انجمن بانکداران امریکا را نقل کرده است که به قرار آن یک سخنگوی انجمن بانکداران غرب امریکا مدعی شده است اکثریت بانکداران امریکایی لایحه را قبل از انفاذ ندیده اند و مخالفت های آنان، برخلاف ادعا دایر بر این که انجمن سرتاسری بانکداران به لایحه به اتفاق رای مثبت داده اند، هرگز شنیده نشده و آرای منفی آنان نادیده گرفته شده است. از محتویات این استیضاح استنباط می شود که جلوگیری از ثبت آرای مخالفِ لایحه فدرال ریزرف در انجمن های بانکداری امریکا، موقع ندادن به ابراز نظر های مخالف در را رابطه به فدرال ریزرف، نادیده گرفتن مراجعی که گمان می کردند پیش از تأیید کنکاش بیشتر در محتوای لایحه می نمایند، به شکل گسترده ای در جریان بوده است.

یکی از بانکداران فیلادلفیا به عنوان مخالفت با لایحه گفته است که بنا بر لایجه الدریچ، بانکها مجبور می شوند انجمن های محلی و ناحیه ای داشته باشند. و هنگامی که سازمان محلی ای وجود دارد، ادارۀ مرکزی ضمانت شده می باشد. تصور کنید ما یک انجمن محلی در اندیانا پولیس داشته باشیم، می توانید سه مردی را نام بگیرید که انجمن را قبضه خواهند کرد؟ و سپس می توانید در هر محل دیگر مردی را با چنین نیات مشخص کنید؟ وقتی بانک ها را با هم سنجاق کنید، هر نفوذی که بخواهند بر همه چیز این کشور، به استثنای روزنامه ها، تأمین خواهند نمود.

با جریان یافتن مناظرات در کانگرس و سایر مراجع مربوط ، کار تصویب لایحه با رفتن اکثریت از دست جمهوریخواهان در سال ١٩١٠ و سپس ریاست جمهوری در سال ١٩١٢ به پایان نرسید.  (ادامه دارد)

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت