احد ترکمنی

صحبتی با اهل نظر:

پول یا انسان؟

)مبحث اول - بخش هفتم)

قسمت اول **** دوم *** سوم *** چهارم **** پنجم **** ششم *** هفتم

 

 

در آخرین بخش این مبحث بدانجا رسیدیم که بانکداران بین المللی با توطئه ای بسیار عمیق برای تسلط بر جهان طرحی را در سال ١٧٧٩ میلادی در اروپا به راه انداختند. این توطئه که دانشمندان نامداری در تحقق آن کمک کرده اند، در جریان چند قرن با رخنه در سازمان مخفی ای به نام فریماسون که عمرش به چند قرن قبل از آن بر می گردد و طبقات بالای جوامع عمدۀ اروپایی یعنی شاهان، رهبران مذهبی، زمینداران، بازرگانان، فلاسفه و دانشمندان، نویسندگان و هنرمندان و سایر اقشار مرفه را در بر می گرفت بشریت را وارد مرحلۀ تازه ای از جهان بینی ساختند که به عصر تجدد (مدرنیته) گردانید. در این نوع جهان بینی کثرت جای فردیت را می گیرد و فرد فدای جامعه می شود. این در حقیقت نسخۀ تازه ای از دموکراسی یونان باستان بود که در آن طبقۀ حاکمه، به نام شهروندان، از حقوق مدنی بهره می بردند و عامۀ مردم که شهروند شمرده نمی شدند، نقشی در تعیین سرنوشت خویش نداشتند. از این تاریخ به بعد جریان متعادل و بطی انکشاف اقتصادی با ایجاد ماشین و آغاز انقلاب صنعتی در شمال انگلستان، یکباره سیر صعودی گرفت و سر به آسمان برد. لاکن این تغییر تنها به سرمایه داران تعلق داشت و صندوق های آنان را پر می کرد و طبقات عامه را در بر نمی گرفت. برعکس با ظهور نظام جدید فکری، که مبتنی بر الویت های تازه ای بود، سطح زندگی اکثریت سیر نزولی یافت. توطئۀ بالا، بالاخره در سال ١٩١٣، آخرین گام مقدماتی اش را با ایجاد فدرال ریزرف ایالات متحده برداشت و طرح جدیدی از ایجاد «بانک مرکزی» را که همواره با مخالفت سیاستمداران و جامعه امریکایی روبه رو بود، زیر آن نام اغوا گرانه قانونی کردند. فدرال ریزرف، که سهامش کاملاً در دست یک ائتلاف خصوصی چند خانوادۀ قارونی امریکا می باشد و دولت ایالات متحده حتی یک سهم در آن ندارد، از آن تاریخ به بابعد اختیار نشر بانکنوت، اعطای کریدت و تعیین نرخ بهرۀ بانکی را بدست  آورد. آنان سپس فردی را به نام کرنیل ماندل هاوس، بانکداری از درون انتلاف را به عنوان مشاور ارشد وودرو ویلسن رئیس جمهور وابسته قرار دادند که رهبری سیاست خارجی امریکا را بدست گرفت و با وقوع جنگ اول جهانی، تدارکات جنگی را نیز رهبری کرد. در بخش قبلی وعده دادم که به جستجوی مالک اصلی و قارون قارونهای جهان که خانوادۀ روتشیذ لتگلیسی است خواهیم رفت.

 

™™™™™™™

 

از اواسط قرن هژده بدینسو، بیشتر قلمرو شرق میانه، آسیای مرکزی و جنوبی، قارۀ افریقا و هزاران جزیره در جهان را امپریالیزمی که صد ها چهره داشت زیر تسلط گرفت. از آن پس رنگ و روی جهان و اخلاق مردم روز به روز به سوی انحطاط و دوری از معنویت و ارزش راه برد و انسان خوار و حقیر گشت. پاسخ منطقی به این پرسش تا هنوز میسر نشده است و هیچ نکی از آن پس چارۀ گندیدگی را نکرد.

دانش رسمی و معتبر تاریخی، انگیزۀ آراستن لشکرهای مجهز زمینی، ناوگان های قدرتمند بحری، و سرشتۀ آن همه تشکیلات عظیم؛ دولتمردان، کادر ها، و نیروی انسانی برای کشور گشایی ها؛ و تداوم سلطه بر قلمرو های وسیع را، که بنیاد سیاست جهان در آن ایام به شمار می رفت، پدیده های ظاهراً طبیعی و محلی در مسیر تکامل دانسته، استعمار را محصول اقتدار صنعتی و نظامی و حرص بی پایانِ اروپائیان و رئیس شان، انگلیس، در راه ثروت اندوزی می دانند.

استنباط اکثریت دانشمندان چنان است و لوازمی که پندار های فوق را قوت می دهد، عناصر محلی و اسبابی بوده اند که برای ممکن شدن تسلط نیروهای استعمار گر مورد استفاده قرار گرفته اند. بیشتر محققان برای اثبات نظریات تاریخی و سیاست های جاری جهانی، از شواهدی کار می گیرند که در واقع مطابق برنامۀ دسترسی به اهداف استعماری اسباب سازی شده اند تا ما نتایجی را بگیریم که تا کنون گرفته ایم و از این جهت جعل تاریخ به شمار می روند نه سند.

شاهد من در این مدعا آشکار شدن روز افزون حقایق تاریخی سه قرن اخیر افغانستان است و رسوا شدن عناصری، که وسایل زبون و پیش پا افتادۀ استعمار، و در نتیجه خاین به انسان و سرزمین مردم ما بودند، ولی در تاریخ خویش ما چند قرن همه را مدح و ثنا گفتیم و اکنون که واقعیت ها رُخ می نماید، از اعتراف آن به خاطری که غرور می شکند، هراس داریم و احساس سر افگندگی می کنیم.

با چنان بینش و برخورد با قضایای تاریخی، یافتنِ علت، موضوع بحث نمی باشد بلکه مطالعۀ اعراض و معلول های محیطی حدودِ حوزۀ تحقیقات را تشکیل می دهد. بی شبهه دانشمندان و محققان با این گونه پیگیری، نتایج ارزشمندی را نیز کشف می کنند. اما نتایجی که به دست می آورند، بیشتر به مطالعۀ بیالوژی است، که پدیده های طبیعی را با عوامل و تغییرات غیر طبیعی در لابراتوار مطالعه می کنند و هرگز به نتایج منطقی نمی رسند. بنا بر این،  لوازم را علل می انگارند و اعراض بیماری را نتایج قانونمند و منطقی تکامل می شناسند.

کار با شیوۀ بالا، کار دانشمندان می باشد و شایستۀ تدریس در دانشگاه هاست. مطالعات ستراتیژیک و ریشه یابی بحران های جهانی از حوزۀ تحقیق این دانشمندان بیرون است. قلمرو ستراتیژی ها به استانید و دانش آموزان دیگری نیاز دارد که موضوع تحقیق شان روابطِ پدیده های بین المللی می باشد. در این حوزه روان شناسی پدیده ها مطالعه می گردد و نانوشته ها بیشتر از نوشته ها مورد کنکاش قرار می گیرد و به جای تحقیق در فعل و انفعالاتِ معلول، علل و نتایج ملاک نشخیص می باشد.

برای شناختن تحولات و پدیده هایی که از قرن هژده بدینسو چهرۀ جهان و روان انسان را دگرگون ساخت، مطالعه در دایرۀ محلی نمی تواند شیوۀ مطلوبی باشد؛ این پدیده ها، که از گذشته نیز با قضایای بین المللی مربوط بوده اند، در چهار قرن اخیر از ادارۀ نیروهای محلی بیرون شده است و به یک کانون نیرمند و بسیار ثروتمند جهانی تعلق گرفته است که جهان، خلق الله و همه چیز را ملکیت و فرمانروایی را حق خدا داد و آسمانی خویش می دانند و به بشر، نه آن هنگام و نه اینک، حقی به عنوان افراد قایل نبوده اند. آنها کتله های ملیونی انسان را، که عالم عالم مهر و عشق و امید و اعتقاد در درونش موج می زند، بیشتر از گله های شیر ده، قلبه کش، مزدورانِ خلق شده برای مزدوری، محموله های مال التجاره و حیوانات خانوادگی نمی شناسند.

 استعماری بدین کارآیی و بُرِش، با توطئه هایی صورت گرفته است که تا کنون کمتر اثری از آن در مطالعات رسمی و دانشگاهی جهان سوم یافت نمی شود و به دلیل آن که جریانات مخفی و اسرار آمیزی می باشند، در هر مورد  به صورت مجرد و اسطوره گونه مورد مطالعه قرار گرفته اند. با وجود آن که هیچ نظریۀ تاریخی سنت زده، در مورد پدیده های عمده قرون اخیر چیزی را نیز به اثبات نرسانده اند، بی پناه بردن به عناصر مخفی و مخفی کاری، چون استعاره های اضافی و معترضه های بی ارتباط در بیانات و در مباحث یک بعدی و بدون فعل و انفعال منطقی، راه به جایی نمی برند.

ولی این نُسَخ از نسخه های تاریخی، با وجود نواقص آشکار، هنوز هم چون اورادِ بی اثر در بایگانی ذهن تاریخ باقی مانده اند، ولی به دلایلی، به قضایای بین المللی مربوط ساخته نشده اند. در نتیجه، مسیر دانشِ تاریخ، در فقدان علت های واقعی به سوی گمراه ساختن جوامع می رود؛ می توان به جرئت ادعا کرد که تاریخ رسمیِ جهان به صورتِ مجرد، ما را به نتایج سازنده ای در درک عوامل و نتایج پدیده ها نایل نمی گرداند و بی مطالعۀ جریانات مخفی و مربوط ساختن آن ها به قضایای گذشته و حال توانایی پیش بینی حالات و تعیین اهداف سیاسی و اقتصدی را نخواهیم داشت.

در مطالعات تاریخی به پدیده هایی مثل قدرت نظامی و اقتصادی و در مجموع عوامل ظاهری بحران ها دقت می شود، لاکن به نقش منابع مالی، سازمان ها و شبکه های مخفی، فعالیت های زیر زمینی و جریانات بسیار پیچیده ای که پدیده ها را ممکن می سازد، کمتر توجه می شود، لاکن ارقام آن ها همواره در معادلات مورد محاسبه قرار می گیرند.

در حالیکه توطئه های مخفی بیشتر به وسیلۀ افراد عملی می شود و در برنامه ها، عوامل محلی و کتله های بشری تنها به عنوان مواد تجربی و مصالح تعمیراتی مورد استفاده قرار می گیرند؛ ارزیابی های یک بعدی، هنوز هم افزار و وسایل را علل و عوامل پدیده ها می داند.

مثلاً زلمی خلیل زاد از سرشناس های ادارۀ امریکاست. او را گردانندۀ لوازم در خاورمیانه، آسیای مرکزی و پاکستان می شمارند و روابط مخفی وی با آصف علی زرداری، رئیس جمهور پاکستان پیش از انتخاب این خانِ سارق چندی پیش در مطبوعات انعکاس یافت (فرانس پرس، آگست ٢٠٠٨). روشن است که پس از سقوط طالبان سفیر و نمایندۀ فوق العاده ایالات متحده در کابل بود و بار ها از سوی منابع داخلی و خارجی به کنایه فرمانروای واقعی افغانستان خطاب شده است؛ این مرد تصویری در نمایشگاه اسناد رسمی و دولتی افغانستان ندارد، در تاریخ رسمی به آن عنوان نامی از او برده نمی شود و هیچ کتاب و تحلیل و مطالعه ای، او را مرکز مبادلات قدرت به حساب نبرده است. در عوض، تاریخ های سنتی و رسمی افغانستان او را تنها سفیر امریکا در افغانستان و بی نقش در لویه جرگه می شناسد و برعکس کرزی، سیاف، ربانی، خلیلی، و این حاجی و آن قلندر را عناصر تهیه کننده و جنگ سالاران و قاچاقبران را تصمیم گیرندگانِ مهم جلوه داده اند؛ صدی مخالف آن اجلاس نیز تنها و تنها زن مرموزی به نام ملالی جویا و آقای منصور نویسندۀ پر آوازه است، که اولی و دومی هرگاه خبری می سازند، هفته ها در نمایش های خبری جشن است. در حالیکه غیر رسمی و زبانی، همه نیز خلیل زاد را همه کاره و برگزار کننده لویه جرگه می دانند، در واقع در تمام جریان پیش از اجلاس لویه جرگه سال ٢٠٠٢ لحظه به لحظه انکشافاتِ درون تالار، انتظامات بیرونی و ملاقات های کارساز را این مرد زیر نظر داشت و سازمان داد.

به میدان کشیدن رموز کلیدی در رویداد های تاریخی و تحولات فاجعه آفرین در جهان نه تنها قضایای غیر متجانس و غیر معقول را به هم می دوزد، بلکه قانونمندی هایی نیز برای تحلیل و تجزیه به میان آورده، معانی بیشماری را برملا می گرداند.

پرداختن به توطئه های بانکی یکی از این رموز بوده و در حقیقت کلید راه یابی به ریشه های بحران هاست زیرا آن نیروی مخفی ای که همه تقریباً یکسان معتقدند قضایای بین المللی را از پشت پرده رهبری می کند، نیرویی است که بانکداران در توطئه ای که چهار قرن عمر دارد، به کار انداخته اند. این نیرو بسیار حقیقی و گردانندۀ بسیاری از امور جهان است و ما در مطالعات خویش در مورد توطئه فدرال ریزرف به ارزیابی این نیرو آغاز کرده ایم. آنان ایجاد فدرال ریزرف در امریکا را پیروری نهایی اهداف تاریخی خویش می پندارند.

 

 

اینک به تحقیقات یوستاس مولینز برمی گردیم که به فصل پنجم آن رسیده ایم و عنوانش «خانوادۀ بانکی روتشیلد The House of Rothschild» است. مولینز در این فصل به یک گزارش مجلۀ ماهانۀ مکلور ، آگست McClure’s Magazine، زیر عنوان «هفت نفر»، به قلم «جان مودی» اشاره می کند که در آن گفته شده: Seven men in Wall Street

اکنون هفت نفر در وال ستریت نیویارک، بخش اعظم صنایع و منابع زیربنایی ایالات متحده را اداره می کنند. سه تن از این افراد عبارتند از ج. پ. مورگان، جیمز ج. هیل و جارج ف. بیکر رئیس فیرست نشنل سیتی بانک نیویارک از گروپ مورگان؛ چهار دیگر، جان دی و ویلیام راکفلر، جیمز ستلمن رئیس نشنل سیتی بانک و جاکوب اچ. شیف از شرکت بانکی خصوصی «کوهن، لیوب» در گروپ ستاندارد آیل سیتی بانک می باشند که به عنوان ماشین مرکزی سرمایه، نظارتش را بر تمام ایالات متحده گسترده است.

مولینز شخصاً در اثر تحقیقاتش به این نتیجه رسیده بود که عملی ساختن توطئۀ سال ١٩١٠ در جزیزه جکیل، بدان بزرگی، که منتج به سلطۀ بانکداران بر دولت ایالات متحده گردید، به تنهایی از ائتلاف بانکداران وال ستریت نیویارک و شبکۀ عظیم مالی آنان ساخته بود. او می نویسد:

آنچه جان مودی نمی دانست آن بود که این قدرتمند ترین افراد امریکایی خود از نیروی دیگری فرمان می بردند. نیروی خارجی ای که به صورت روز افزون تلاش داشت بر این جمهوری جوان، هان از بدو پیدایش آن، استیلا یابد. این نیرو، نیروی مالی انگلستان، با مرکزیت شعبۀ لندن امپراتوری مالی روتشیلد بود. واقعیت آن است که ایالات متحده از سال ١٩١٠ عملاً از داخل انگلستان اداره می شد و اکنون نیز وضع بر همان منوال است. ده شرکت عظیم گردانندۀ بانک های امریکا قویاً در دست ائتلاف های بانکی است که شعباتی در لندن دارند. این انتلاف عبارت از شرکت مورگان، شرکت هریمان از برادران بروان، واربورگ کوهن لیوب و جی هنری شرودر است که همه روابط نزدیک با ائتلاف روتشیلد داشته، و اصولاً از طریق روتشیلد بازار های جهانی پول را با زد و بند در قیمت بین المللی طلا در دست دارند. نرخ جهانی طلا هر روز در دفتر ان. ام. روتشیلد و شرکا در لندن تثبیت می گردد.

به قول مولینز با وجود آن که این موسسات همه امریکایی اند و صرف دفاتری در لندن دارند، در واقع از لندن هدایت می شوند. تاریخ این شرکت ها که  بسیار شکفت انگیز است و مردم امریکا از آن اطلاعی ندارند؛ به قاچاق بین المللی برده، طلا، الماس و دیگر اقلام ممنوعه بر می گردد. در تصامیم این شرکت ها یک قاعدۀ اخلاقی حاکم است و آنان کاملاً به معاملات پول و قدرت سرو کار دارند.

مرکز ادارۀ انتقالات برده در طول قرن ها در ونیز قرار داشت تا آن که حاکم جدید آب ها، بریتانیای قرن هفدهم، حاکمیت بحری اش را به قصد استقرار انحصارات به کار بست. هنگامی که مستعمره های امریکایی  مستقر گردید، مردمان شدیداً مستقل آن ها که مخالف برده داری بودند دریافتند که شمار زیادی برده در بنادر آنان وارد می شوند. نیو پورت سال ها مرکز این تجارت نامطلوب بود.

مولینز با ذکر تجارت برده در امریکا، پیوستگی مورگان با روتشیلد را به اوایل قرن نوزدهم می رساند و آشکار می کند که مرکز اولیۀ معاملات مورگان در بالتیمور به معاملات برده  تعلق داشت و از آنجا با روتشیلد وارد معامله شده بود و به همان رابطه شعباتی در لندن ایجاد نمود تا پس از آن به امریکا بازگشته، شعباتی در نیویارک بگشاید که سپس به نیروی مسلط بر نظام پولی و دولتی امریکا مبدل گردید.

اشتراک منافع امپراتوری پولی مورگان با خانوادۀ بوش نیز در این فصل تذکر یافته؛ پریسکات بوش پدرکلان جورج بوش یکی از سهمداران شرکت هریمان متعلق به برادران بروان بود و سال ها از ایالت کولمبیا سناتور گزیده شده است. هم او در عین حال سازمان دهندۀ مالی شرکت فیلمسازی کولمبیا است و مدتها رئیس آن کمپنی بوده است.

وضع مالی مورگان و شرکا در اوایل قرن نوزده، از طریق معاملات عمده فروشی و تجارت برده، و سپس روابط بازرگانی و پولی با روتشیلد های لندن آغاز شده است. ائتلاف مالی مورگان در آن هنگام در سطحی قرار داشته است که توجه روتشیلد را به خود کشانده و سبب شده است که مورگان و شرکای برای نفوذ در نظام پولی و  اعتباری امریکا انتخاب شوند.

چنانچه در بحث های اول تذکر رفت، اولین تلاش روتشیلد ها برای این منظور توسط شاخۀ فرانسوی بارون جیمز دو روتشیلد به راه افتاده بود و بانک مرکزی امریکا، که به بانک مرکزی دوم شهرت دارد و رئیسش در سال های ٣٠ قرن نوزده یکی از بانکداران امریکایی به نام نیکولاس بایدل بود، سهام عمدۀ آن به روتشیلد های یاد شده تعلق داشته است.

مولینز  می نویسد:

در سال ١٩٣٦ پریزدنت اندریو جاکسن شرکت های بانکداری وال ستریت را که به خاطر تمدید قرار داد بانک مرکزی دوم او را زیر فشار قرار داده بودند، لانۀ عفریت خواند و سوگند یاد کرد بساط شان را برخواهد چید. او دارایی های دولتی ایالات متحده را در آن هنگام که بالغ بر ده ملیون دالر می شد از بانک مرکزی در آورد و در بانک های ایالتی گذاشت. در نتیجه امریکا به شگوفایی اقتصاد ملی دست یافت و در مدت کوتاهی بدهی های دولتی را پرداخت و ٥٠ ملیون دالر مازاد بودجه در خزانه داشت.

هانری کلیوس Henry Clews بانکدار معروف در کتابی به نام بیست و هشت سال در والستریتTwenty-eight Years in Wall Street   چاپ ١٨٨٨ در نیویارک، معتقد است که روتشیلد در سال ١٨٣٥ عملاً رابطه اش با دولت امریکا را اساس گذاشته و بانک طرف معاملۀ وزارت خارجه امریکا، که شرکتی به نام «بارینگ Baring» است به امپراتوری اش وصل کرده بود.

به باور این بانکدار بحران مالی سال ١٨٣٧ در امریکا از اقدامات رئیس جمهور جاکسن ریشه گرفت وبانک لندن ناگهان اوراق تعهدات مالی (سیکوریتی) دولت ایالات متحده را بی اعتبار اعلام نمود.

بانک لندن را مولینز اسمی می شمارد که مرادف با بارون ناتان مایر روتشیلد Baron Nathan Mayer Rothschild است.

مطابق اصول بانکداری بین المللی در قرن نوزده امریکا و اروپا، حتی بانک های خصوصی نیاز نداشتند سرمایه های کلانی را در خزانه حفظ نمایند. در آغاز قرن بیستم بانک های انفرادی و دولتی امریکایی از نظام بانکی ای تبعیت می کردند که fractured banking می خوانندش. این سیستم بانکداری به صاحبان موسسات مالی اجازه می داد ده برابر دارایی خویش کریدت به متقاضیان بدهند. تخمین در این نظام بانکی آن بود که صاحبان حساب های بانکی همه در یک زمان به نقدینه کردن ذخایر خویش نمی پردازند و بنا بر آن بانکداران تنها با نوشتن اعدادی در کتاب خویش، بدون آن که پرداخت اصلِ وجه نقد در میان باشد، به مردم قرض می دادند.

بدین معنی که مثلاً بانک الف با سرمایه ١٠٠ هزار دالر به فعالیت آغاز می کند و پول را در بانک مرکزی می گذارد؛ این بانک سپس می تواند، به اعتبار بانک مرکزی، تا ٩٠٠ هزار دالر کریدت صادر نماید. اسناد این کریدت سفته ای در دست بانک مرکزی می شود. بانک صادر کننده کریدت از آن تنها سودی می پردازد که کمتر از نرخ بازار است و کریدت نازل (discount credit) خوانده می شود. میزان این کریدت را بانک مرکزی برحسب رونق اقتصاد تعیین می کند.

در این صورت، بانک تازه تأسیس (یا بانک های فعال) در برابر ٩٠٠ هزار دالری که کریدت می دهند، نیز به صورت مترقی به سرمایۀ در حال دوران خود محاسبه نموده و با یک فورمل جادویی، از هوا، منافع سرشار تولید می کنند. بدین معنی، که قرضۀ صادر شدۀ آنها به اعتبار سفته هایی که به بانک مرکزی می سپرند، به دوران می افتد و بانک های قرضه دهنده و بانک مرکزی از لحظۀ صدور اعتبار، به دریافت سود آغاز می نمایند و این معادله هر لحظه آنان را به خرج قرضه گیرندگان ثروتمند تر می سازد.

خصوصیت دیگر نظام های بانکی، اختیار نشر بانکنوت و صدور کریدت است. آغاز این شیوۀ بانکداری در اوایل قرن هژده و صنعتی شدن اروپا و سپس امریکا و به دلیل تولیدات و انتقالات بزرگ بود که ثروت های عظیم را به بار آورد و امپریالیزم را به اوج رسانید. این نظام بانکی، نظام بانکی آزاد شناخته می شود. اطلاعات کافی برای مطالعۀ این مضمون در انترنت وجود دارد و به گمان غالب با یک جستجوی دقیقتر ممکن است به منابع فارسی نیز دسترسی میسر گردد.

جالب ترین اثر برای تحقیق در این باب شاید کتاب تناوب های تجارت و سقوط اقتصادی نوشته تاماس ف. کولی باشد، که به همه حال، اطلاعات کافی برای بحث ما در اختیار محققان قرار می دهد، گو این که مطالعه در این موارد بسیار گسترده بوده، مثنوی هزاران من کاغذ است.

در ضمن یک رابطه به منبع شناسی (بابلیوگرافی) مطالعات در زمینه بانکداری آزاد را از صفحه ١٢٥ کتاب «بحران های مالی، واگیری، و وام دهندگانِ آخرین رمق Financial Crises, Contagion, and the Lender of Last Resort» نوشتۀ چارلز گودهارت Charles Goodhart، تقدیم می کنم که به نوبۀ خود منابع کافی برای مطالعات مزید را نام می برد.

 

مشکل این نوع بانکداری در آن است که پول بدون پشتوانه به دوران می افتد و علاوه بر آن که تورم را موجب می گردد، در مقاطع خاص تاریخی، بانکهای مرکزی که منبع اصلی اعتبار پولی است، با افزایش ناگهانی نرخ بهره، جلوگیری از نشر بانکنوت و تنزیل ارزش سفته ها (سیکوریتی) و یا انکار تأمین اعتبارات به بانک های خاصی، بحران سراسری پولی را به صورت مصنوعی و پلان شده «با وقاحت» نازل می کنند. کارشناسان اقتصادی می دانند که اثرات افلاس مراکز و شرکت های مالی چگونه یک شبه اقتصاد کشور و حتی جهان را به زانو در می آورد.

پیش از سال ١٩١٣ مطابق قانون اساسی ایالات متحده، صلاحیت نشر پول و صدور اعتبار به کانگرس و بانک های ملی مختص بود. لاکن بانک های مرکزی که در تعامل اروپایی و امریکایی، و کشورهای پیرو این نظام بانکی رایج است، به دلیل تمرکز سرمایه در دست ائتلاف های عظیم مالی، در انحصار قارون های بین المللی؛ روتشیلد ها و مورگان ها و همقطاران شان، یعنی شرکت های خصوصی می افتد و به همین دلیل و دلایل متعدد دیگر، و شهادت دو رویداد کاملاً مصنوعی که بحران های عظیم مالی را در نیمه اول و دوم قرن نوزدهم در امریکا بار آورد، سیاستمداران و افراد وطن پرست و بانکداران ملی امریکایی با ایجاد بانک مرکزی با سرمایه های انفرادی شدیداً مخالف بودند.

تازه ترین نشان این بازی ها، بحران اعتباری اخیر (سال ٢٠٠٧) در معاملات مسکن در ایالات متحده است که بحران مالی ای را در جهان ایجاد کرد و با اقدامات اضطراری و استثنایی بانک های مرکزی کشورهای ثروتمند، ازعیان شدن فوری عمق بحران جلوگیری شد، ولی اصل بحران تا امروز همچنان باقی است و اقتصاد امریکا را، همراه با عوامل دیگر مانند لشکرکشی های تریلیون دالری، به زانو در آورده است.

بحران دوم پولی امریکا در قرن نوزده (١٨٥٧) واقع شد، باردیگر هجوم گستردۀ حسابداران به بانک ها را موجب گردید و عاقبت اقتصاد کشور بر زمین افتاده، اکثر مردم ذخایر حیاتی خویش را از دست دادند. بانکها بر خلاف ملیون ها دالر (به نرخ آن روز که دارایی نقدی دولت امریکا به زحمت ده ملیون دالر بود) سود به کیسه کردند. در چنین بحران ها همواره دولت ها و ملت ها بازنده، و ائتلاف بانک ها و سود خواران برنده بوده، با نیروی مالی بر حکومت ها و ملت ها حکمرانی می نمایند.

این گوشه های بحث دانش تخصصی به کار دارد و نظر کارشناسان اقتصادی و فلاسفه را می طلبد. مقاله ای را در همین رابطه، به قلم دانشمند محترم سرور منگل در سایت پندار ملاحظه فرمایید که برای آگاهی از نیروی سرمایه و بانکداری اطلاعات سودمندی دارد. در این مقاله بیان مؤجزی از کتاب امپریالیزم آخرین مرحله سرمایه داری نوشتۀ لنین نقل شده است:

انحصار آخرین کلام در قانون تکامل سرمایه داری است. ولی اگر ما نقش بانک هارا درنظر نگیریم، تصورات ما در باره نیروی واقعی وماهیت انحصارهای معاصر بسی نارسا، ناقص وکمتراز واقع خواهد بود.

باری قدرت بانک ها و نظام بانکداری، دو نیروی موازی است. نیروی اولی سرمایه است و نیروی دومی بیروکراسی پول. وقتی این دو دست به دست هم می دهند، در دسترس دولت انتخابی به جز ایفای «نقش دولت» در «نمایشنامۀ دموکراسی و آزادی» صلاحیتی باقی نمی ماند.

 تمام این زد و بند ها در اروپا و امریکا پیش از آن که قانونی شود، مرعی شده بود و گویی آمادگی قبلی برای انقلاب صنعتی نیز متصور بوده است. زیرا هزاران و شاید بیشتر بیروکراتی که سپس با مهارت سیستم بانکداری آزاد را در کشور های مختلف، همزمان به پیش بردند، علامت یک بسیج سراسری شاگردان مدرسۀ پول سازی واحد است. رسوا ترین حقیقت، رذالت های مکرر و شگرد های جنایت کارانۀ پیهم سود خواران و بی خبری اجتماعات بشری ست که به قول محترم داکتر سید حمیدالله روغ:

« اشتباه نکنیم. وقاحت یک شخص نیست. وقاحت تنها یک شخصیت هم نیست. وقاحت یک سیاست است. نه این که جهان وقاحت خود را در حرکت به جانب حق، باخته است. جهان یک سیمای حق به جانب را مبنایی نو برای وقاحت ساخته است. جهانی که نمی خواهد وقاحت را کنار بگذارد ؛ این جهان سزاوار آن است که سرنوشتش را در دست مافیای کوکنار بگذارد!»

 یوستاس مولینز از سوی دیگر هنگام نشر کتابش اطلاعات کافی از توطئۀ دولت واحد جهانی داشته است، ولی در تحقیق برای کشف اسرار فدرال ریزرف تنها به اسناد و مواد تحقیقی بسنده کرده و نیازی نداشته است بیان کند که قارون ها تا هنگام انفاذ لایحه فدرال ریزرف همچنان که از هر امکانی برای پول ساختن سود بردند، ماشین بیروکراسی بانکی را نیز در شبکۀ عنکبوتی خویش اعمار نمودند و در واقع تمام لوازم ایجاد فدرال ریزرف عملاً در نظام مالی ایالات متحده تعبیه شده بود. تا جایی که مولینز و بسیاری از صاحب نظران معاصرش، پیروزی عملیه قانونی ساختن توطئه جزیره جکیل را جریانی اتوماتیک شمرده اند. موارد زیر خلاصۀ نظریاتی را در بر می گیرد که مولینز از ورای انتشارات سال های دشوارِ پس و پیش از ایجاد فدرال ریزرف استنتاج نموده است:

در بحران مالی سال ١٨٥٧ که از سقوط بازار غله به وجود آمد، نیز، چ. پ. مورگان وارد معرکه شد. از بحران قبلی تا این یکی بیست سال فاصله بود، خیل های سرمایه گذارانِ مشتاق، تجارب گذشته را ناچیز شمردند و در رونق اقتصادی امریکا به امید سود بی دریغ گام نهادند. سقوط مارکیت به ارزش پنج ملیون دالر، ورشکستگی ٩٠٠ کمپنی دیگر امریکایی را به بار آورد؛ ولی یکی از آن شرکت ها نه تنها نجات یافت بلکه از این سقوط رونق گرفت. این شرکت «جورج پیبودی و شرکا» بود و در آن هنگام ٥ ملیون پوند از بانگ انگلند دریافت کرد.

 این جورج پیبودی در سال ١٨٥٤ با  جونیوس سپنسر مورگان Junius Spencer Morgan پدر ج. پ. مورگان شریک شد و شرکت پیبودی مورگان و شرکا را تأسیس نمودند. آنان اولین کسانی بودند که به معاملات سفتۀ شرکت های انتقالات و صنایع دیگر پرداختند و راه بانکداری را رفتند. رابطۀ لندنی مورگان نیز این مرد است که از سال ١٨٣٧ در لندن مستقر شده بود. هنگامی که وی در نوامبر١٨٩٦ به عمر ٧٤ سالگی در لندن درگذشت، او را به دستور گلادستون صدراعظم انگیس با تشریفات دولتی در کلیسای معروف ویست منیستر ابی به خاک سپردند و سپس استخوانهایش را به امریکا منتقل نمودند. بنا بر ویکیپیدیا ریشۀ بیشتر شرکتهای بانکی مورگان در انگلستان و جرمنی و حتی ایالات متحده امریکا از رابطۀ پیبودی است.

بنا بر تحقیقات مولینز، جورج پیبودی یکی از بانکداران پیوسته به روتشیلد بود. در آن هنگام که او در لندن شرکت گشود و مستقر شد، روتشیلد در افکار عامه شهرت بدی کسب کرده بود و شخصیت های لندنی از شرکت در ضیافت های وی ابا می ورزیدند. از این جهت در قفای پیبودی قرار گرفت و از او خواست ضیافت هایی را به خرج او به راه اندازد. به این ترتیب منافعش را در سیاست و اقتصاد انگلستان به وسیلۀ او اعمال نفوذ می نمود. به قول مولینز این مهمانی ها روابط پشت پرده را تأمین می نمود و اعتبار زیادی در جامعۀ آنروزی انگلستان داشت.

مورگان از طریق پیوستن به پیبودی از روابط امپراتوری روتشیلد بهره برد و در سال های اول قرن بیست یکی از بزرگترین پولداران امریکایی بود که تمام معاملات مالی و بازرگانی اش از شعبات لندن هدایت می شد. از آن جهت خود وی نیز بیشتر ایام را در قصرش در لندن بسر می برد. در بحران پولی ١٨٥٧، سهام و سفته های از بها افتاده ای را که سرمایه گذاران درماندۀ امریکایی به فروش انداخته بودند، با نقدینۀ روتشیلد به نرخ رایگان خرید و سپس با رونق دوبارۀ اقتصاد، به بهای بسیار زیادی پس فروخت. این موارد را مولینز با مطالعۀ بیوگرافی های متعدد مورگان و روتشیلد در آورده است که معروفترین آن ها عبارتند از:

١- Corsair, The Life of Morgan

٢- John K. Winkler, Morgan the Magnificent, Vanguard, N.Y. ١٩٣٠

٣- Matthew Josephson, The Robber Barons, Harcourt Brace, N.Y. ١٩٣٤

٤- John Moody, The Masters of Capital

٥- George Wheeler, Pierpont Morgan and Friends, the Anatomy of a Myth, Prentice Hall, N.J. ١٩٧٣

٦- Lyndon H. LaRouche, Jr., Dope, Inc., The New Benjamin Franklin House Publishing Company, N.Y. ١٩٧٨

٧- Dr. Carrol Quigley, Tragedy and Hope, Macmillan Co., N.Y.

٨- William Guy Carr, Pawns In The Game, privately printed, ١٩٥٦, pg. ٦٠

٩- William Guy Carr, Pawns In The Game, privately printed, ١٩٥٦

١٠- Frederick Morton, The Rothschilds, Fawcett Publishing Company, N.Y., ١٩٦١

١١-E.C. Knuth, Empire of the City, p. ٧١

١٢-Great Soviet Encyclopaedia, Edition ٣, ١٩٧٣, Macmillan, London, Vol. ١٤, pg. ٦٩١

١٣-Henry Clews, Twenty-eight years in Wall Street.

مولینز دلیل عملیات مخفیانه روتشیلد در بازار مالی امریکا را به نقل از کتاب مورگان و دوستانش، کالبد شناسی یک اسطوره Pierpont Morgan and Friends, Anatomy of a Myth  را به خاطر موجودیت نهضتی علیه روتشیلد در اروپا و ایالات متحده می داند که متوجه فعالیت های بانکی خانوادۀ روتشیلد بود؛ بدین علت، با وجود آن که شرکتی به نام بلمونت نمایندگی رسمی او را در امریکا داشت، ولی ترجیح می داد عامل آنان یک شرکت امریکایی باشد که به عنوان نمایندۀ روتشیلد شناخته نشود.

بیروکراسی مالی و بانکی بین المللی و قوانین تجارتی و حقوقی به سودخواران و انحصار گران زمینۀ مخفی کاری را به راحتی فراهم می سازد. مناسبات روتشیلد و مورگان در سایۀ این مقررات و قوانین،  در چنان ائتلاف ها و مشارکت هایی منهمک اند که بیشتر از صد ها تصدی و تشبث را تنها در ساحۀ مالی در بر می گیرد. گو این که بنا بر خصلت و تاریخِ این دو قارونِ جهان خوار، معاملات پر سود و خونین الماس، طلا، تریاک، سودای برده و هر گونه قاچاق دیگر نیز عرصۀ اشتغال آنان می باشد.

مولینز می نویسد:

با وجود آن که شرکت «جونیوس اس مورگان و شرکا» در لندن کماکان شعبۀ حاکم معاملات مورگان به شمار می رفت، با مرگ مورگان ارشد، ج. پ. مورگان در سال ١٨٩٠ جای پدر را گرفت و و تا ١٨٧١ به عنوان نماینده شرکت لندن در امریکا فعالیت نمود تا آن که شرکت «ج. پ. مورگان و شرکا J.P. Morgan & Co» را ساخت.

به تاریخ ٥ فبروری سال ١٨٩١ یک جمعیت سری به نام «دسته میز مدور» از سوی سیسیل رودز  Cecil Rhodes، بانکدار وی لارد روتشیلد  Lord Rothschild، لارد روزبری Lord Roseberyو لارد کرزن  Lord Curzonدر لندن ایجاد گردید. شعبۀ امریکایی این جمعیت را مورگان به نام جمعیت مخفی بریتانیا و امریکا The British-American Secret Society ایجاد نموده بود که در کتابی به نام فاجعه و امید  Tragedy and Hope،  تألیف داکتر کارول کویگلی Dr. Carrol Quigley، چاپ ١٩٦٦ در ١٣٤٨ صفحه، در مورد آن مفصل بحث شده و آمده است که مورگان برای شرکت در مذاکرات جمعیت میز مدور به لندن رفت و در بازگشت به عنوان نماینده ارشد منافع روتشیلد در امریکا برگزیده شد. در جمعیت مذکور،علاوه برشرکت مورگان و شرکا، شرکت های بزرگی چون درِکسل و

شرکا در فیلادلفیا، گرنفل و شرکا در لندن، مورگان هارجز سی در پاریس، م.م. واربورگ و شرکا در جرمنی، و امریکا، و

 


 

خانوادۀ روتشیلد همه دخیل بوده اند.

جمعیت میز مدور پس از جنگ جهانی اول، در امریکا به نام شورای روابط خارجی Council on Foreign Relations  در شهر نیویارک در آمد و در انگلستان به نام انستیتوت سلطنتی امور بین المللی Royal Institute of International Affairs، در لندن، مبدل گردید که به نام کتهام هاوس Chatham House معروف است.

 

 

 

این انستیوت و همتای امریکایی اش، شورای روابط بین المللی، یکی از موسسات اساسی توطئه های بین المللی شمرده می شود و مرکز اندیشه های این توطئه در سازماندهی تحولات خورد وبزرگ جهانی به سود دولت واحد جهانی نقش اصلی دارد. در ویکیپیدیا تأسیس این شورا  سال ١٩٢١ ذکر شده و آن را یک سازمان بسیار قدرتمند انفرادی معرفی نموده است که بر سیاست خارجی امریکا نفوذ دارد، مجلۀ دوماه ای به نام امور خارجی منتشر می کند و در وبسایت گستردۀ آن به مرکز فکری سازمان یعنی پروگرام مطالعات دیوید راکفلر و سایر اطلاعات در مورد فعالیت ها و اعضای سازمان نیز لینک وجود دارد. در جلسات این شورا رهبران سیاسی امریکایی و سایر کشور های جهان شرکت می کنند و در مورد مسایل عمده بین امللی بحث و شور می نمایند.

اهمیت این شورا و نقش های مخفی بین المللی آن در بحث ما از جایگاه خاصی برخوردار است و از این جهت در مباحث بعدی به آن مفصل می پردازم. در این موضع تنها به ذکر این نکته اکتفا می کنم که تنها یک نگاه به اعضای اولیۀ جمعیت میز مدور به ما افغانها می فهماند که چگونه تاریخ و جغرافیا، سیاست و اقتصاد کشور ما از قرن نوزده بدینسو از سوی بیگانگانی هدایت شده است که شهرت تاریخی در سیاه کاری هایی چون سودای برده، قاچاق هر چیز غیر مجاز، ایجاد فتنه و آشوب و تحریف و تقلب دارند:.

١- سیسیل رودز متولد ١٨٥٣، انگلیسی الاصل، بازرگان، سیاستمرد و صاحب معادن در افریقای جنوبی و موسس شرکت الماسِ دی بیرزDe Beers، است که سروی، استخراج و تجارت الماس را در انحصار دارد. او موسس کشور رودیزیا بود که اکنون به دو کشور زامبیا و زیمبابوی مبدل شده است. وی از سال ١٨٩٠ تا ٩٦ صدراعظم مستعمره کیپ  Cape، افریقای جنوبی در شاخ افریقا بود.

٢- لارد روزبری، که نام مکملش آرشیبالد فیلیپ پرایمروز، پنچمین ارل روزبری Archibald Philip Primrose, 5th Earl of Rosebery است، متولد ١٨٤٧ می باشد و در سال ١٩٢٩ درگذشته است. او که فارغ اکسفورد بود، یک سیاستمدار لیبرال انگلیس شناخته شده، در اواخر قرن نوزده در مقام وزارت خارجه انگلیس قرار گرفت و از ١٨٩٤ تا ١٨٩٥ صدراعظم آن کشور نیز بوده است. لارد روزبری با هنا روتشیلد، یگانه دختر بارون مایر دو روتشیلد ازدواج کرد که ثروتمند ترین میراث خوار انگلیسی در آن روزگار به شمار می آمد.

٣- لارد کرزن، سیاستمدار محافظه کار انگلیس، وایسرای هند از ١٨٩٩ تا ١٩٠٥، فارغ آکسفورد و یکی از ولی نعمتان امیر عبدالرحمن و پسرش امیر حبیب الله است و شاهان دیگر مانند امان الله خان، حبیب الله خان کلکانی و نادرخان و اعوانش با این گروه کار کرده اند.

 در بخش بعدی به ادامۀ روابط لندن خواهیم پرداخت که لاجرم پای ماجرا ها را به افغانستان و منطقه خواهد کشانید. این کار را از پیگیری لارد کرزن و شگرد های بازی بزرگ دنبال خواهیم کرد.  

 

(ادامه دارد)

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت