حميد برنا

سريال طنز وروشنگری        

آغاز نشرات اکتوبر سال 2006

پيوست به گذشته

 

مناظرهء

کاکه تيغون وکاکه نقره

بخش بيست وهشتم

سال دوم

روز جمعه اوّل اگست 2008 بازهم کاکه تيغون با کاکه نقره وعده گذاشته بود، که باهم می بينند، کاکه نقره در بازار کُهنه فروشی که به آلمانی آنرا " فلو مارک" ميگويند سری زد، که از تصادف رفيق ديگر خود لَلَی قدوس را ديد، باهــــــــم مصافحه ومعانقه کرده ويکجا ساعتی باهم گَشت وگذار کردند، للی قدوس که شخص خوش مشرب وبذله گوی بود، چند شعـــر وفکاهی ميگفت و ميخنديدند، که از دور کاکه تيغون را ديد وللَی قدوس از کالا پوشيدن زيادش اورا شناخت وبرای کاکه نقره گفت: رفيقت هم همين جاست، ميتوانی اورا به بينی وحاجت به رفتنت به خانهء او نيست، نی لَــلَی جان ما باهم کارداريم ويکجا به جماعت خانه ميرويم، لذا ترا بخدا سپردم، که وعده خلاف ميشوم، للی قدوس با خدا حافظی از کاکه نقره جدا شده وکاکه نقره طرف کاکه تيغــــــون رفته باهم ملاقی شدند، از بازار کهنه فروشی برآمده طرف مغازه خوراکه فروشی رفته وبعد از خريد مواد بخانه کاکه تيغون رفتند.

گرچه هوا گرم شده بود، امّا احتمال بارنده گی ميرفت، لذا در خانه به پخت وپز مصروف شده، بعد از صرف غذا وشيريخ به مناظره پرداختند:

کاکه تيغون: ای دبنگ سر طاس عينکی کی بود؟ که کتيش، خدا حافظی کدی وتامه برسم، رفت کدام طرف گم شد؟

کاکه نقره: کاکه جان، صد دفه گفتيمت، سری مردم که خدا خلق کده وصانع اصلی اوس، گپای چتی نزن، گناه کار می شی واز طرف  دگه شاعر ميگه:

" آدميت به حُسن اخلاق است      جفت اين شيوه درجهان طاق است"

ای کسی ره که تو کتی مه ديدی للی قدوس نام داره، که آدمای چبوله، مثل بازی کسای که اوره دبنگ ميگن سرش نام ماندن، اصلن او آدم بسيار با دانش وضمنن سردار اس، امّا برخلاف سردارای خاين به وطن ومردم، آدم خوش خُلق، خوش طبع، ظريف ومردم دوست اس.

کاکه تيغون: يک پُرسان ميکنم از پيشت مثليکه ده غضب خدا گرفتـــــــار ميشم، ايقه پُر ميگی وکتره وکيانام کتيش، مره تير از للی قدوس واز جناب سردار، بگو کاکه جــــان که ده وطن چی گپاس، غير کُشتن، کُشتن؟

کاکه نقره: کاکه جان، يک معلمه ده ولايت فراه چور شد وکل مالمـــــــا ( معلمان) گفتن که اگه کرزی پيدايش نکنه ما کل ما اعتصاب ميکنيم، وضع برق ده شار کابل خراب شده ميره و واده های وزير صايب برق دروغ وهوايی بوده، آغای کرزی موضوع دست داشتن ده قاچاق مواد مخدره ره که ده يک مقاله نيويارک تايميز نوشته کده بودن ، ردَ کده گفته که ده بسياری جايا کشت مواد مخدر روبه پايانيس واز بين ميرود، سفير انگليس ده کابل گفت: اگه پاکستان جلو حملات طالباره از خاک خود به افغانستان نگيره، ما يانی ناتو از مؤسسه ملل متحد اجازه خواهيم گرفت که طالباره ده خاک پاکستان سرکوب کنيم.

گپ دگه که بسيار  سر و صدای مردم، ژورنالستا، شور ا وحتا تلويزيونای بيرون مرزی وهمه ره بلند ساخته، زندانی ساختن گوينده حقيقت ده تلويزيون بيات بود، که خلاف قانون مثل جبار ثابت که برطرف شد، صورت گرفت است، چون قيل وقال بسيار زيات شد، کرزيام فاميد که کار ضد قانون اساسی شده اور ايلا کدن، اما خبرا واعلاميه خبرنگاران بدون مرز ميرسانه که هنوز پيگرد آغای فياض ادامه داره واوره مجبور ساخته که ده مهمان خانه تلويزيون پناهنده شوه وهنوز خوده ده خطر وتهديد می بينه.

کاکه تيغون: هرکی حقيقته بگويه ، جزايش هميس، حال يکدفه تلويزيون آغای بياته بند نکنن کاکه جان؟

کاکه نقره: ای کاره کده نميتاننن، چرا که پايه او بسيار قويس، حتا از نصب کننده آغای کرزی کده.

کاکه تيغون که پايه تلويزيون را شناخته، يک ريشخند کرده وتقاضای فکاهی يا شعر ميکند.

کاکه نقره: اينه کاکه جان چند تا فکاهی که للی قدوس بريم گفت، بری تو ميگم.

للی قدوس گفت: ده ماه مبـارک رمضان ده اطاق نان چاشته ميخورديم که يک دفه يک حاجی بدون تق تق زدن، داخل اطاق شد، مه بسيار ترسيدم وهم وارخطا شدم، گفتم حاجی صايب، ببخشين که مه بی ادبی کديم ونان ميخورم، حاجی گفت: عين ادب اس مام پيشتر خوردم.

هردو رفيق ميخندند وفکاهی دّوم را کاکه نقره ميگويد:

يک نفر ازدواج کد وخانه شان اولاد نشد، ای نفر مجبور پيش داکتر رفت وزير تدوای قرار گرفت چند روز باد که خانه آمد خانمش بسيار  خوش بود وبعد از سلام گفت اينه بخير ده هفته دگه ما ده ای خانه سه نفر ميشيم، ای نفر پرسان کد ايقه زود، زنش گفت: مادر جانم تيلفون کده بود، که بری دايم ميايم خانه شما.

بازهم هردو رفيق ميخندند وکاکه تيغون از للی قدوس که فکاهی ها را گفته بود بسيار تقدير وتمجيد ميکند واز گفته های خود در مورد او معذرت ميخواهد.

کاکه نقره شعر شاعر بزرگ آسيابان را ميخواند:

کاکه نقره: ای شعر از از يک آسياوان اس.

کاکه تيغون: آسياوان شعر گفته؟

کاکه نقره: بلی کاکه جان ای آسياوان، که ده پل خمری آسيای قبله گاه خوده ميچلاند، فاکولته ادبياتام خلاص کده وميگفت، که از کار کردن وزحمت کشيدن بايد آدم خجالت نکشد، بلکه با سر بلند افتخار کند وکارگرا وپيشه ورا ودهقانا ره بسيار دوست داشت وداره، گوش کو کاکه جان.

آوازی از شب

باز می آيدم از ژرف شبــــی آوازی                      زخم عشقی،غم داغی هوس پروازی

شعر بشکستن زنجير غلامان جهان                     با لب دوختـــــــه فرياد زند در سازی

گذر مست زمان در نفس سرد زمين                     می دمد آتش سوزندهء يک آغــــازی

دگر از بانگ حرم سرنکشد نعره رزم                   آنچه با رقص سياهی زقيـــــام جازی

واکه از طلعت زيبای زمين مجبــــور                    می رسد غرش بال وپرش شهبــازی

کس نداند زپس پرده چه آيد به ظهور                  شايد اعجــــــاز شبانی ز در اعجازی

يا يکی کاوه وشی، آبله دستی، مستی                  دل بدريا بزند در طلــب اعــــــــزازی

يا خو جوشی آشفتهء دنيـــــای نوين                   سر کشد تازه دمی، نوطلبی سربازی

بشکند قفل قرون درلب خاموش سخن                 عالم افروز شود مشعل حرفی بازی

من زبزم شب نوشينه سخنها دارم

کوخراباتی مردی، کو رفيق رازی

                                                                              سليمان لايق اپريل 1995

اينه کاکه جان ای شعرام بريت خاندم، بيا که بخير بريم جماعت خانه، يا الله.

 

   ------------------------------------------------------------------------    

بخش های قبلی

 


بالا
 
بازگشت