برگردان: سهیل سبزواری

پافوس – فبروری 2009

 

پژوهشی دربارۀ اِتنوگرافی

یا تبارشناسی افغانستان

 

گذارش به نهمین کنگرۀ شرقشناسان درسال 1891 م

هنری والتر بیلیو

 

 

 

)قسمت سوم(

 

ما تا بحال قبایل اساسی پارسیان متذکره توسط هیرودوتس را برملا ساختیم که در آغاز این پژوهش نقل کردیم و یکتعداد دیگر را در بین باشندگان افغانستان که نامهای ایشان در این جریان سر زد. من حالا بعضی اقوام قدیمی امپراطوری پارسی را بررسی میکنم، نامهای که هیرودوتس درنامگذاری 20 ستراپی تقسیم شده توسط داریوش هیستاسپ بمنظور باجگذاری ثبت نموده و تا جائیکه این نامها رابطه با قبایل موجود در افغانستان داشته باشند. هیرودوتس توضیح میدهد که در این تقسیمات امپراطوری جهت جمعآوری باج (مالیه) "فقط ساحه پارسی منحیث باج دهنده ذکر نشده، برای پارسها که زمین شان اشغال شده از مالیه معاف اند"؛ و بیشتر اینکه "در ترکیب این 20 ستراپی، داریوش حاکمانی تعیین و مقرر نمود که از هر قوم به آنها باج پرداخته شود و وصل کننده مردمان مجاور با چندین قوم و حذف کننده بعضی مردمان همسایه بوده و او بعضیها را که بسیار دور بودند بدیگران ضمیمه ساخت". هیرودوتس هیچ مثالی از این تقسیمات را ذکر نمیکند؛ لیکن در توضیح ستراپی هفتم شرح میدهد که چهار قوم متشکله در آن "بهم وصل" شده اند، و این یگانه موردی است که در آن ملاحظه این نوع ذکرمیشود؛ از این میتوان نتیجه گرفت که درستراپیهای دیگریکه نام اقوام گرفته شده اند با همدیگریکجا یا وصل نشده اند. درتمام وقایع، درمورد ستراپی هفتم، نمایاندگان چهارقوم متشکله این ستراپی که چند بارنام گرفته شده توسط عین نام های متذکره بواسطه هیرودوتس درنواحی مجاورافغانستان یافت میشوند، یک واقعیتی که نشاندهنده موقعیت دقیق و ساحه این ستراپی میباشد. در چند ستراپی دیگر نیز اقوام متشکله آن ظاهرا بهمدیگر وصل اند؛ بعضی از اینها که در ساحه این پژوهش قرار دارند در جای مناسب ایشان خواهیم دید. در افغانستان امروزی قبایل زیادی با عین نامهای یافت میشوند که توسط اقوام قدیم آسیای صغیرحمل گردیده است.

 

باین ارتباط شاید اجازه باشد بخاطر گزارش موجودیت امروزی آنها گمان زد – امیداوارم نشان دهم که درآخرین حد ولایات شرقی امپراطوری قدیم پارسی، قبایل و اقوامی هستند که مهد اصلی آنها آخرین حد ولایات غربی اند (کم ازکم در زمان داریوش هیستاسپ) – که ترکیب قدیمی اقوام مختلف برای پرداخت باج در زمانهای بعدی باعث موقعیت یکجائی آنها در یک ولایت در تقسیمات بعدی یا دیگر ترتیبات مالی امپراطوری شده باشد؛ یا شاید اقوام و قبایل رانده شده ازمهد ایشان توسط انقلابات داخلی یا اشغال خارجی، ازترکیب قبلی ایشان در پرداخت باج، بحیث دوستان و متفقین جهت تقویه دوجانبه درمسکونه های جدید نگهداشته شده باشد؛ یا شاید آنها توسط فرمان شاه انتقال شده باشند با کالا وچمدان از یک مرز دور امپراطوری تا مرز دیگری فقط بمقاصد نظامی یا بخاطر جزائی نمونوی.

 

یکی ازانواع آخری جابجائی که هیرودوتس بطورنمونه ثبت نموده، برای این پژوهش بسیار دلچسپ و مهم است. او میگوید در زمانیکه داریوش هیستاسپ قصد لشکرکشی بمقابل سکائیها از طریق باسفورس داشت، حاکم مصری او یک قوت دریائی و نظامی بمقابل مستعمرات یونانی بارکی و کیرینی به لیبیا میفرستد؛ و پس از اینکه پارسیان بارکی را تصرف میکنند، آنها را برده نموده و بهنگام برگشت (ازلشکرکشی) به مصر میبرند. دراین هنگام که داریوش از لشکرکشی سکائیها بمرکزخود در شوشه برگشت نموده است؛ هیرودوتس درباره بازگشت پارسیان از لیبیا به مصرمیافزاید: "بارکیهائی را که برده ساختند، آنها را ازمصربه سلطنت انتقال دادند؛ و شاه داریوش یک دهکده برای سکونت آنها در بکتریا داد. آنها نام بارکی را باین دهکده داده و هنوزهم درزمان ما در قلمروی بکتریا زندگی میکنند". و من حالا این سخنان هیرودوتس را تکرارنموده و میگویم که پس از گذشت تقریبا 2350 سال، دهکده بارکه که او تذکر میدهد هنوز در روزگار ما، توسط اولاده او، حداقل به نام بارکائیها، وجود دارد؛ و بعین ترتیب در قلمروهای زیادی دیگر. مسکونه های بارکائی در قلمرو بکتریا (طوریکه "پدر تاریخ" بما خبر میدهد) امروزبواسطه قبیله بَرَکی باشندگان دهکده های بَرَکی درناحیه بغلان کندز، برکی برک و برکی راجان درناحیه لوگرکابل نمایانده میشوند که یک ردیابی درداخل باخترزمین یا "قلمروباختر" شرقیها و بکتریانای یونانی است.

 

این کشف دلچسپ یکجا با بعضی یادداشتهای مربوط به قبایل افغانستان، اکثر چیزهائیکه من در این اثر دوباره تولید و تصحیح نموده ام، دریک مقاله ایکه قسمت اول آنرا بنا بدعوت در جلسه انجمن آسیائی شاهی در چند سال قبل بخوانش گرفتم (چون صحت من قناعتبخش نبود)، امیدوار بودم که قسمتهای دیگرآن دنبال گردد. پیشنهاد من مورد تائید تعداد کمی قرار گرفته و از جانب رئیس ماه اگوست آن مجمع برای ادامه پژوهش شرقی قویا رد گردید، طوریکه من یاد داشتهای خود دراین موضوع را یکجا با استعداد لازم درآشنائی طولانی با منطقه ومردمان آن، تازمان فرارسیدن موقع مناسب که من معلومات خود را به پیشگاه کسانی تقدیم کنم که علاقمند پژوهش بیشتراند، کناربگذارم. فکرمیکنم فرصت فعلی موقعی خوبی برای این کارباشد؛ و با ارائه این اثربه پیشگاه مردمان آگاه این نهمین کنگره بین المللی شرقشناسان، امیدوارم قبل از اینکه مورد انتقادات و موشگافی شدید قرار گیرم، این موضوع مورد توجه قرارگیرد که ادعا های وارده میتواند وسیلۀ باشد برای روشن سازی تعداد زیاد نکات مجهول در رابطه به تاریخ مردمان این منطقه با درنظر داشت انقلابات و تهاجماتی که از زمان اشغال الکساندر بدینسو این ساحه را بصورت متوالی جاروب نموده است. معلوماتی که من دارم با عجله روی هم گذاشته شده (با وجود اینکه مربوط به شناخت مردمان موجود افغانستان و تشخیص هویت آنها با اقوام قدیمی این ساحه و جانشینان آنها یکجا با نام آنها و فضای بوجود آمده تا زمان ما در اسناد مورخین و جغرافیه دانان است) و کاملا پراگنده و پر از نقص و عیب است؛ اما من متیقین هستم که با تمام نواقص و معایب آن، میتواند بحیث یک محرک و انگیزه برای دیگران که بیشتر از من مهارت دارند درجهت ادامه این پژوهش با میتودهای دقیقتر و جزئیات بیشتر و مهمتر از همه با یک دانش بزرگتر تاریخ شرق و شرقشناسی خدمت نماید. ساحه پژوهش در افغانستان بسیار بزرگ و تقریبا بکر است (تا جائیکه تحقیقات میتودیکی و انتقادی مورد بحث است)؛ و میتواند موادی بوجود آید پر از کتابهای بسیار دلچسپ و دارای اهمیت بسیار زیاد برای مورخین و دولتمداران. برگردیم به موضوع پژوهش.

 

هیرودوتس بعضی مثالهای دیگر پیوند زدن یا کاشتن اقوام و قبایل توسط شاه داریوش را پس از باز گشت او از لشکرکشی سکائیها بیان میکند. او میگوید که "داریوش به میگابازوس که جنرال او در تراکیا میباشد فرمان میدهد که پایونوی را از زیستگاهشان بیرون نموده و آنها را با اطفال و زنان شان بیاورد". میگابازوس مطابق فرمان به پایونیا حمله نموده و شهرهای آنها را در اختیار گرفته و پایونوی ها فورا تسلیم پارسیان می شوند. لذا سیروپایونوی و پایوپلای و قبایل پایونوی تا جهیل پراسیاس از زیستگاه ایشان رانده شده و به آسیا انتقال میشوند. اما باشندگان نواحی قله پانگایوس و نزدیک دوبیروی، اگریانای، اودومانتوی وآنهائیکه باشنده جهیل پراسیاس بودند بطور کلی توسط میگابازوس تحت انقیاد آورده نشدند... آنعده پیانوی ها که تسلیم میگابازوس شدند به آسیا برده میشوند... میگابازوس همراه با پایونوی به هیلیسپونت رسیده، از آنجا عبور نموده و همراه با پایونویها به ساردیس میآید... پایونویهای که توسط میگابازوس از رود ستریمون منحیث اسیر آورده شدند یک مسیری در فریگیا و یک دهکده توسط خودشان ساختند". لذا قبایل انتقال شده به فریگیا شامل پایونوی، پایوپلای و دوبیری اند. پایونوی در کنار رود ستریمون نچندان دور از هیلیسپونت یک شاخه پانی یا پانونی اند که نام  خود را بمنطقه بنام پانونیا دادند؛ و پایوپلای و دوبیری قرار معلوم طوایف عین قبیله اند. بهر صورت، ما در افغانستان امروزی قبایلی را یافتیم که دارای عین نامها اند مانند: پانی، پوپلی یا پوپلزی و داوری؛ و تماما یکجا در منطقه کندهار زندگی میکنند، جائیکه آنها دارای یک قله کوهی و یک ناحیه اند که با دهکده آن بنام پنجوائی یاد شده و شاید همان پنگاینهای هیرودوتس باشند. پانی قبلا یک قبیله مزدحم و مهم در افغانستان بود، اما در زمان شاهان لودی دهلی، آنها یکجا با چندین قبیله مهم افغانستان بطور جمعی به هندوستان مهاجرت کردند جائیکه آنها مسکونه های کوچک در حصص مختلف منطقه را بوجود آوردند مانند داخان درحیدرآباد، در برار، کراولی، شیخاوت و حصص دیگرهند مرکزی، راجپوت وغیره (با گذاشتن تعداد کمی از قبایل در افغانستان). پوپلی یا پوپلزی یکی از قبایل عمده درانی فعلی که 12 هزار فامیل میشوند اکثرا زراعتی و قسما چوپان اند. طایفه سدو سلسله شاهان و طایفه بامی صدراعظم شاهان جدید درانی بوجود میآورند. مهد اصلی آنها در نواحی تیری و دراوت شمال کندهار و در امتداد وادی ترینکوت در شرق آنشهر و تا شهر صفا است. داوری ظاهرا نام خود را به ناحیه زمینداور یا "قلمروی داور" در ساحل غربی هلمند متصل دراوت داده، اما حالا منحیث یک قبیله جدا باین نام در این ناحیه یافت نمیشود، بآنهم باشندگان آنجا اغلبا بنام داوری در بین مردم منطقه یاد میشوند. ناحیه دیگری بنام داور در قاعده اندوس کوههای سلیمان وجود دارد که شاید توسط مردم زمینداور فوق الذکر پرجمعیت شده باشند؛ از اینکه در باره این قبایل بعدا هم بحث خواهیم کرد دراینجا بیشتر نمیپردازیم.

 

در اینجا در رابطه به پایونوی پیوند زده شده و آیونیای بعدی باید خاطر نشان ساخت که شورش نمودند، این پایونی به تحریک مایلیزیها کوشش نمودند که دوباره بمنطقه خود برگردند و بعضی از ایشان فرار نمودند. اما فقط یک قسمت کوچک آنها طوریکه هیرودوتس میگوید "پایونوی که باخود اطفال و زنهای خود را گرفته بودند به ساحل فرار نمودند؛ اما بعضی از آنها از ترس در جائیکه بودند باقی ماندند. فراریها توسط یکتعداد زیاد سواره نظام پارسی تعقیب شدند، اما آنها به خیوس فرار نمودند؛ خیانها آنها را به لیسبوس برده و لیسبی ها آنها را به دوریسکوس رهنمائی نموده و باین ترتیب پای پیاده به پایونیا رسیدند". چون این فراریها توسط کشتی فرار نمودند، تعداد آنها شاید زیاد نباشد وقسمت بزرگ این پایونیهای تبعیدی، طوریکه میتوانیم نتیجه گیری کنیم، در قلمروی پارسی باقی ماندند. شاید متعاقب این کوشش فرار، پایونیهای باقیمانده از منطقه اصلی ایشان دور تر برده شدند؛ ممکن تا محل زمینداور جائیکه ما حالا نمایاندگان فعلی آنها را مییابیم (طوریکه فوقا ذکر شد).

 

هیرودوتس پیوند یا کاشتن مردمان دیگر توسط داریوش را ذکر میکند. او میگوید "پارسیان پس از اینکه ایونیها را در بحیره اشغال کردند، مایلیتوس را از طریق خشکه و بحیره در محاصره گرفته و آنرا در سال ششم بعد از شورش اریستاکوراس کاملا گرفت" (شورش آیونیهای که فوقا ذکرشد)"، و شهر را به بردگی تسلیم نمود...چونکه مایلیزیها زنده گرفته شدند بعدا به شوشه انتقال شده و شاه داریوش بدون ضرررسانیدن، آنها را در محلی بنام بحیره سرخ مسکون ساخت در شهر امپی نزدیک تایگریس (دجله) که از آن جریان نموده و در بحیره میریزد". مایلیزیها از قوم میلی آسیای صغیر بوده و یکجا با مالی قدیمی وادی اندوس ممکن درافغانستان بواسطه قبایلی دارای نام مالی نمایانده شوند. یکی ازاینها، مالی یوسفزی نواحی سوات و باجوراست که بخشهای کوچکی دربالای اندوس دارند جائیکه یک شهر بنام امب یادشده وحالا درمالکیت رئیس قبیله تناولی قراردارد. این آیونیها توسط این نام درافغانستان بشکل یونس قابل ردیابی اند. این نام اسلامی در بین بخشهای چندین قبیله افغان دیده میشوند بخصوص درباشندگان وادی اندوس درحدود ناحیه پشاورکه یکی ازمهدهای اساسی قلمرویونانی بود. اما در نوشته های سانسکریت نام آیونی بشکل یونا یا یاوانا و جونا یا جوانه دیده میشود. جهت حفظ زمان و جلوگیری از زحمت ماخذ تکراری، من حالا به چندین ستراپی امپراطوری داریوش میروم با همان ترتیبی که هیرودوتس تشریح نموده است: بررسی اقوام تشکیل کننده ستراپی و اقوامی که حالا باشنده افغانستان است.

 

اولین ستراپی متشکل از آیونی، مگنیسوی، آیولوی، کاروی، لیدوی ، میلوی و پامفیلوی میباشد. از اینها آیونی طوریکه فوقا ذکر شد حالا در افغانستان بواسطه بخشهای یونس قبایل مختلف در مرزهای شرقی منطقه نمایانده میشوند. بعین ترتیب، آیولی توسط بخشهای علی یا عالی. لودی یا لیدی بواسطه قبیله لودی که قبلا ذکرشد. میلی توسط بخش های مالی یا مالو. کاری توسط بخشهای کارو و پامفیلی توسط قبیله پارمولی یا فورمولی. هریک از اینها باستثنای لودی که تشریح شدند دوباره درجای مناسب در بخشهای طوایف افغان پدیدار میشوند؛ درهیچ جای افغانستان هیچیک از این اقوام بحیث قبایل مشخص یا جدا در روزگار موجود یافت نمیشوند باستثنای پارمولی یا فرمولی که یک مردم مشخص بوده، بحیث افغان شناخته نشده و با یک لهجه پارسی صحبت میکنند (نه پختو). اولین ستراپی در آسیای صغیر واقع است جائیکه این اقوام مالکیت قلمروی خویش را داشتند. نمایانده های آنها در افغانستان شاید مسکونه های (ناقلین) کاشته شده توسط الکساندر در ولایات گرفته شده از آرینها باشد، در مسکونه های خودشان طوریکه بواسطه سترابو در فقره قبلی نقل شد.

 

ستراپی دوم متشکل از میسوی، لیدوی، لاسونوی (در فقره دیگر کابالوی میونوی یاد شد)، کابالوی و هیجینوی است. از اینها میسی شاید بواسطه بخشهای موسا چندین قبیله افغان نمایانده شود؛ قبلا آنها (قرارمعلوم) یک قبیله مشخص مسکونی در موسادره در منطقه غور متصل به زمینداور غرب رود هلمند ساخته بودند که در آن جریان موسا میریزد، نچندان دور از گرشک. از طرف دیگر طوایف موسای افغانستان شاید اشتقاق ازیک قبیله هندی باین نام باشد که قدیما بالای اندوس در زیر اتصال چیناب فعلی زندگی داشتند؛ آرین میگوید که در بین روسا و شهزادگان محلی این منطقه که با الکساندر بمقابله پرداختند یکی موسیکانوس است؛ یک نام که برای یونانی ها شکل موسا کا راجا یا "شهزاده قبیله موسا" است؛" اما من هیچ نامی مانند موسا در بین قبایل راجپوت و هندو درلیست داده شده بواسطه تاد و شیرینگ نیافتم. لاسونی میتواند بواسطه لاسی یا لاسونی بلوچستان نمایانده شود؛ آنها حالا با این نام در بین قبایل افغان یافت نمی شوند، اما توسط نام دیگر کابالی میونی، آنها میتواند بواسطه میانی نمایانده شوند یک بخش مهم مجمع تجارتی بازرگانهای کاروانی بنام پووینده؛ و شاید هم توسط بخشهای مختلف مشتریان تجارتی ومذهبی که بنام میان یاد میشوند. کابولی ممکن است بواسطه کابولیهای فعلی و کابول–خیل قبیله بزرگ وزیری نمایانده شوند. و هیجینی بدون شک توسط خوگیانی مسکون در امتداد قاعده شمالی سفیدکوه. نظربه ترکیب آنها (با فرض اینکه تشخیص من درست است) این ستراپی متشکل ازیک قسمت قابل توجه پاروپامیزوس قدیمی از دره خیبردر شرق تا مجاورت فراه در غرب را در بر میگیرد. خوگیانی قبلا یک قبیله بزرگ ومهم بوده وبامتداد قاعده شمالی سفیدکوه ، از نزدیکی دره خیبر تا سطوح کابل در بتخاک وسعت دارد؛ اما حالا آنها یک ساحه بسیار محدود را در اختیار دارند که در برگیرنده وادی گندمک در بین شنواری در شرق و غیلزی در غرب است. شاید این خوب باشد که خوگیانی را در این جا بررسی نمائیم.

 

خوگانی (هیگینی هیرودوتس) نیز بنامهای خوگیانی، گیگیانی، خاوگانی و خاگوانی یاد میشوند. اینها در شجره (نسبنامه) افغانان بحیث بخش قوم غرغشتی، در بین قبایل و شاخه کرارای یا کرالانری طبقه بندی میشوند. کارالانری یک کلمه پختو بمعنی "برادری، خویشاوندی یا مجمع کاری" است؛ و کارای یا گارای نام یک قبیله مشهور ترک است که حالا درکوه های خراسان جنوب مشهد در حوالی زاوه و تربت جام وغیره مسکون اند. خوگانی حدود 6 هزار فامیل در مهد قدیمی آن در میلانهای شمال سفیدکوه بوده و دارای یک مسکونه باقدرت در دوآبه پشاور میباشد، جائیکه آنها باشنده دهکده های سریخ ماروزی ، ماتانی، ماندوزی وغیره است. آنها بعلاوه دارای بعضی مسکونه های کوچک در کندهار و نزدیکیهای خانه در وادی کنر پائینی و نواحی مجاور باجور اند. خوگانی یک مردم متمایز از مردمان اطراف آنست که نه افغان و نه پتان، نه غیلزی و نه تاجک اند؛ و اینها توسط پتانها منحیث همنژاد قبیله چمکنی شناخته میشوند که در حقیقت یک شاخه خوگانی اند. در بین خوگانیهای سفیدکوه و مشترکین زمین با آنها لالی، لایلی یا لیلی وزیری گفته میشود که یک شاخه جدید قبیله بزرگ وزیری کوه سلیمان بوده و حدود 6 هزار فامیل هستند.

 

خوگانی شامل سه بخش عمده است: وزیری، خیربون و شیرزاد. بخش های وزیری یا لایلی عبارتند از: اگام، بارک، بیبو، نانی، رانی و غیره که بصورت جمعی سارکی یاد میشوند؛ و احمد، کانگا، خوجاک، پیرو، تره کی وغیره که مجموعا موتیک یاد میشوند. از اینها نامهای سارکی شاید همان سورکی چالوک یا سولانکی اگنیکولا راجپوت بوده و موتیک همان مایتیلی برهمن باشد؟ بیبو همان بیبا پرامارا بوده؛ و رانی همان رانیکا چالوک است. بارک بعدا دیده میشود.

 

خیربون شامل دو بخش است: نجیبی متشکل از بخشهای علی، اپی، دولت، ماندو، ماستو وغیره؛  و کارائی یا گارائی متشکل ازبخش های غوندی، حمزه، جاجی، خیدر، موکار، توری وغیره. از این نامها، خیربون همان خیربانسی یا "نژاد خیر" یک طایفه مشهور راجپوت پرامارا است. علی همان ایولی یونانی است. کارائی نام یک قبیله ترک است که فوقا ذکرشد. جاجی دوباره دیده میشود. خیدر همان خیجار پرامارا یا خیدار راجپوت بازرگان است. موکار راجپوت بوده و توری همان تواری یا تیاری راجپوت میباشد.

 

بخشهای شیرزاد شامل لغمانی، خودی، ماما، مارکی، شادی وغیره است. از این نامها، شیرزاد پارسی است؛ معادل پختوی شیر، زمری است که میتواند تغییر شکل اسلامی میسری باشد، نام یک قبیله بزرگ هندو در دشتهای هند و وادی اندوس؛ یا میتواند تغییر شکل اسلامی میسر براهمن باشد، ماما نام یکی از بخشهای یک قبیله براهمن هند شمالی است. خودی یا خادی و شادی تلفظات مختلف عین کلمه بوده و همان چاتو برهمن است.

 

ستراپی سوم متشکل از هیلیسپونتوی، فریگوی، تراکوی، پافلاگونوی، ماریندینوی و سیروی بوده و آشکارا در مرز غربی امپراطوری واقع است. هیچیک ازاین نامها دربین قبایل افغانستان باستثنای سیری یا سوری که قبلا بحث شد، یافت نمیشوند.

 

ستراپی چهارم متشکل از کیلیکوی و ظاهرا دربرگیرنده ولایت کیلیکیا، ادانه فعلی، شاید با ولایت همجوار کارامان با مرکز آن، قونیا، یا آیکونیم قدیمی است.  کیلیکی شاید در افغانستان توسط غیلجی یا خیلیجی نمایانده شود. غیلجی افغانستان همچنان بنام غلزوی، خالاجه و خالاچه یاد شده و گفته میشود که یک قبیله ترک از ماورای جاسارتیز و از قبیله ترک خیلیچی یا "شمشیر زن" میباشد. آنها در افغانستان بنام غیلجی یا خیلیچی نامیده شده و کم از کم از زمان محمود غزنی در اواخر قرن دهم در این منطقه مسکون شده باشند. این نام بشکل خیزیلچی یا خیلیچی یا خیزیلجی منحیث نام اجدادی شاهان سلجوق روم یا آسیای صغیر که پایتخت آن در جریان قرن 12 آیکونیم بود، دیده میشود. طوریکه میبینیم ترکیب قبیله غیلجی افغانستان تا اندازه زیادی از عناصرهندی ساخته شده است.

 

سلجوقی (طوریکه توسط لاتام شناخته شده) ظاهرا همان سیلیوکی یونانی است که جانشینان الکساندر در امپراطوری یونانی آسیا بودند. توسط نویسندگان شرقشناس (آرینتال) بعضی جزئیات کنجکاوانه ثبت شده که توسط دهربیلوت نقل شده در رابطه به منشای موسیس شاهان سلجوق که در آسیا در سه شاخه جداگانه و همزمان در جریان سده های 11 و 12 و در مورد بزرگترین آنها تا نیمه سده چاردهم سلطنت کردند؛ در فارس از 1041 تا 1196 م یکدوره 159 سال؛ در کرمان از 1041 تا 1187 م، 146 سال و در روم یا آسیای صغیر از1087 تا 1350 م یا 263 سال. دهربیلوت در ماخذ لب تاریخ میگوید که سلجوق در 34 نسل به افراسیاب، شاه توران یا ترکستان میرسد؛ اوچار پسر داشت: میکائیل (مایکل)، اسرائیل، موسا و یونس (تماما نامهای خالص عبری) که ثروت زیادی در دوستان، زمین، رمه و گله داشتند؛ آنها از ترکستان به ترانسوسیانا در جستجوی چراگاههای بیشتر در375 هجری مطابق 23 می 985 م مهاجرت کردند؛ آنها اولا در مرزهای بخارا و سمرقند توقف نموده و بعدا باجازه سلطان محمود غزنوی از اکسوس به خراسان عبور کردند که آقای این ولایت بود؛ و محمود به آنها اجازه داد که خود را در محیط نیسا و ابیورد مستقر سازند. میکائیل دو پسرداشت بنامهای طغرل بیگ و جعفر بیگ؛ آنها روسای این مستعمره نشین شده و با ورود طوایف جدید ترک آنقدر زیاد شدند که باعث خطر گردیدند؛ با مرگ محمود، پسر او مسعود لشکری میفرستد تا آنها را خارج سازد اما شکست میخورد؛ طغرل پس از این خود را شاه ساخته و در429 هجری (مطابق 23 اکتوبر1037م) بحیث سلطان در نیشاپور برتخت می نشیند.

 

یک گزارش متفاوتی توسط خوندمیرداده میشود که میگوید سلجوق پسر دکاک یک کارمند اساسی بیگو، یک سلطان ترک بود که درمنطقه خزار یا سطوح قپچاق دربالای بحیره کسپین زندگی میکردند. دکاک دارای نام فامیلی تازیالوق یا "سترانگبو؟" بوده و بهنگام مرگ، پسرجوانی بنام سلجوق گذاشت که او را سلطان بیگو قبول نموده و به لقب باشاچی یا "سرکرده" بزرگ نمود. سلجوق با نقض خلوت حرم ولینعمت خود مورد انتقامجوئی قرار گرفته و با تمام فامیل ، دوستان و اقارب خود به سمرقند فرار نموده و خود را در آن مجاورت مستقر میسازد جائیکه به اسلام مشرف میشود. با ازدیاد پیروان او اکثرا با بیلی خان حاکم شهر سمرقند در مخاصمت قرار گرفته و با پیروزی بطرف بخارا پیشروی نموده و مورد استقبال قرار میگیرد. از چار پسر فوق الذکر، خوندمیرنام بیگو را به یونس داده و پسران را میکائیل، محمد و داود مینامد.

 

دهربیلوت در گزارش فوق از میرخوند میافزاید که مسعود پسر محمود غزنوی تمام ادعای سلجوق که اولاده ترک اند را رد مینماید؛ چون  فامیل یا نژاد سلجوق درهیچ شجره ترک بملاحظه نرسیده و اینکه خودبحیث یک ترک، تمام فامیل و خانواده های بزرگ (نامدار) این قوم را میشناسد. این رد یا ممانعت توسط مسعود بیک نماینده سلجوقی داده شده است که اجازه سکونت خواسته و سوگند اطاعت و دوستی را تقدیم میکند. متعاقب این، سلجوقی با مسعود اعلان جنگ داده، بزودی تمام خراسان را از او تسخیر نموده و او را با ملکیت هایشان در ترانسوسیانا {ماورالنهر} وصل میسازد.

 

با گذاشتن یکجائی این گزارشهای متفاوت، احتمال اینستکه مردم نمایانده سلجوق و پسران او یک بخش مبهم چوپان یا کوچی یونانیها، اسرائیلیها (چون یهودان وعیسویان در زمان تهاجم مغولها، دو قرن بعد از ظهور سلجوقها، در این مناطق بسیار زیاد و متنفذ بوده و این یک واقعیت آشکار است) و ترکهای آواره (شاید با مذهب عیسوی) مانند یک کنفدراسیون  بخاطر حفاظت و تقویه یکجا بودند (مدتها قبل ازنمونه قبایل موجود در افغانستان)؛ با بهره برداری از حالت مغشوش منطقه و در جریان زوال شاهان سامانی، تحت رهبری یک یونانی از فامیل سلجوق، موقعیت و ثروت خود را وسعت داده و باقوت و همکاری همسایگان آواره و ترکهای کوچی بسرعت بقدرت و حاکمیت مستقل رسیدند؛ و اینکه موفقیت های حاصله توسط رهبران سلجوق عمدتا بواسطه کمک پیروان و طرفداران ترک متاثرمیگردد طوریکه بطورطبیعی تعداد قبایل کوچک و جانشینان آنها با انگیزه های سیاسی هویت قومی آنها را پذیرفته و با خورسندی حاضرمیشوند نام اجدادی آنها را دربالای سلطنت ایجادی خود بگذارند. سلجوقی قبلا مالکیت ولایت کندهار را حاصل نموده بود و سلطان ششم شاخه پارسی سلطنت (سلطان سنجر) نام خود را از شهر سنجر نزدیک کندهار گرفته است که خرابه های آن حالا بنام تخت سنجری مشهور است. سلطان سنجر با وجود بدشانسی های نظامی، در شجاعت، جوانمردی و عدالت ستوده شده، برای عظمت دربارش مشهور بوده و طوریکه دهیربیلوت میگوید اکثرا بنام "الکساندردوم" یاد میشود. شاید صرف با قبولی یک نسب یونانی و بدون دستاوردهای نظامی بمشکل میتوانست باین عنوان پرافتخارنایل گردد. اودر1157 م پس از50 سال سلطنت وفات نموده و یک خاطره جاودانی فرماندهی ازبخشهای سنجری قبایل افغان در حدود بولان و از سنجرانی بلوچ درشهرمجاورآن یعنی کلات، باقی میگذارد.

 

ستراپی پنجم متشکل از فوینیکیا و سوریه میباشد که فلسطین و قبرس نامیده میشد. اینها چیزی دلچسپی در این پژوهش برای ما بدست نمیدهند بجزاز حدس و گمان اینکه شاید اینها فراهم کنندۀ مردم انتیوخیا (اندخوی) بودند که "منحیث یک شهر سوریائی" توسط انتیوخوس پسر سیلیکوس اعمار میشود (طوریکه قبلا ذکرگردید).

 

ستراپی ششم متشکل از مصر و لیبیا تا مرزهای کیرینی و بارکی و جهیل مویریس است. در اینجا چیز دلچسپی برای ما وجود دارد. من قبلا فقرۀ از هیرودوتس نقل کردم که توضیح انتقال بارکائیها از محلات دور لیبیا به دهکدۀ در کندزبکتریا است که تبعیدیها را با یاد بود بارکی لیبیائیها، بنام بارکی مینامیدند و در 554 ق م و فقط نیم قرن قبل از بردگی خودشان و اخراج بحیث اسیران جنگی توسط مسکونه های از باشندگان یونانی مجاور در کیرینی بنا شده بود. هیرودوتس پس از تشریح نحوۀ تاسیس بارکیهای لیبیائی توسط مستعمره نشینان یونانی میگوید که نام داده شده به اولین شاه، بَتوس بوده که در زبان لیبیائی بمعنی "شاه" است. این را بخاطری ذکرکردم که در وادی لوگر کابل، قبیله بره کی دارای دو دهکده نزدیک بهمدیگرمیباشد، یکی بنام برکی راجان و دیگری بنام برکی برک؛ یک تمایزی شاید نشاندهندۀ بعضی تفاوتهای موجود در بین برکیان تبعیدی (بارکه هیرودوتس) در اولین مسکونه ها باشد مانند بارکه های فامیل شاهی و بارکه های شهربارکی؛ چنین است معنی دقیق نامها (برکی راجان بمعنی "بارکی شاهی" وبرکی برک بمعنی "بارکی بارکای". این برکیهای افغانستان یا اجداد بارکای هیرودوتس توسط الکساندر و پیروان او بحیث یونانی شناخته میشدند) بدون مخالفت با عدم چنین بیانیه صریح و حتی ذکر نام آنها (از یک فقره آرین آشکار میشود که او) پس از گفتن اینکه، الکساندر از ایورگیتس مارش خود را بمقابل بکتریا هدایت نموده و در مسیر خود بیعت درنگای، گدروزوی و اراخوتوی را بدست میآورد (هر یک از این اقوام بعدا توضیح میشوند)؛ و بعدا بسوی هندیهای مجاور به اراخوتوی پیشروی نموده (هندیهای پاروپامیزوس در حوالی غزنی، مهد قبلی قبیله بتانی که قبلا ذکرشد) و تمام اقوام را با وجود مشکلات عظیم ناشی از برف عمیق تابع میسازد؛ بعدا به قله کیوکازوس {هندوکش} مارش نموده و درآنجا شهری بنام الکساندریه اعمار میکند – میافزاید، که در این شهر، الکساندر یک پارسی تمام عیار را با یک بخش لشکر خودش جهت تقویه او در حکومت این منطقه باقی گذاشته و بعدا از کوههای عبور میکند که سطح آن برهنه است و بجز از سیلفیوم (ترخه پختو = "بته تلخ") و درخت تورپینتاین (خنجک پختو = "مستیچ"؟) درآنجا چیزی نمیروید، اما منطقه بسیارپرنفوس بوده وپرورش دهنده گروه کثیری گوسفند و گاو اند که با سیلفیوم تغذیه میشوند. آرین میگوید: یکتعداد کیرینی ها بخاطر جلوگیری از تخریب سیلفیوم توسط گوسفندان (که ریشه آنرا میخورند)، آنها را در یک احاطه نگهداری میکنند، چون این بته دراینجا بسیارارزش دارد. این ذکر کیرینی ها در بکتریا، نزدیک کابل فعلی و بارکای یا بارکائی ها، مسکونه های (ناقلین) تبعیدی یونانی انتقال شده از سلطنت کیرینی درلیبیا (که بارکی یک شاخه آنست) باین منطقه توسط داریوش هستاسپ در330 ق م، فوق العاده دلچسپ است (طوریکه قبلا گفته شد) و شاهد مهمی است درتائید تشخیص من ازقبیله برکی کابل با بارکای تبعیدی هیرودوتس؛ این کیرینی های متذکره توسط آرین نمیتوانند کسی دیگری باشند بجز از برکی های که هیرودوتس گفته است، مانند برکی بغلان در کندز.

 

پس از سلطه یونانی (قرارمعلوم) برکیها ازنگاه تعداد و نفوذ افزایش یافته وموقعیت بسزائی بطرف هندوکش درشمال و کوه سلیمان درجنوب ودر شرق تا به اندوس حاصل مینمایند. بهنگام سلطنت محمودغزنوی، برکی یک قبیله مهم بوده و در لشکرکشی های او کمک زیادی نموده اند. اعتبار حاصله بحیث سربازان را هنوز دارا بوده و شاهان افغان (فامیل بارکزای درتمام موارد) همیشه محافظین شخصی، بخصوص از برکی ها داشتند. برکی ها توسط امپراطور بابر، در بین قبایل اساسی کابل در اوایل سده شانزدهم ذکر شده است. تعداد آنها حالا حدود 10 هزار فامیل درافغانستان بوده و در پهلوی مرکزاساسی آنها در کندز و لوگر دارای مسکونه های در بتخاک و کنیگورم در منطقه وزیری و در بالای هندوکش در حوالی بامیان وغوربند میباشند. در افغانستان، با وجودیکه منشای حقیقی آنها مورد شک نیست، برکیها توسط خودشان بحیث یک مردم متماوت شناخته میشوند؛ همچنان افغانها و پتانها، غیلجی و هزاره، تاجک و ترک نیز آنها را از خود نمیدانند. در بین خودشان، برکیها یک لهجه خاص بکارمیبرند که تا اندازه زیادی نسبت بهر زبانی (با درنظرداشت تعداد واژه ها و ملاقات که با ایشان داشتم) شبیه هندی است.

 

برکیها ادعای نژادی ازمهاجمین عرب دارند، درحالیکه این ادعا فقط یک خودبینی و غرور آنها در رابطه به مسلمان شدن آنهاست. آنها یک مردم خوب، بلند، فعال و با چهره زیباتر از افغانها بوده و بحیث یک مردم قابل احترام محاسبه میشوند. آنها در شجره افغانها باین نام جای نداشته و اکثرا بحیث تاجک ها شناخته میشوند. بآنهم بصورت عام این غیرمحتمل نیست که قبیله موجود حاکم درانی درافغانستان، اصلا مشتق از برکی باشد؛ چون من هیچ منبعی دیگری نیافتم که بارکزی از کجا بوجود آمده است؛ عین ملاحظه را میتوان در مورد طایفه بزرگ بارک قبیله ختک داشت. با شمردن طوایف بارک درانی و بارک ختک بحیث مشتقات برکی یا بارکای هیرودوتس (شاید در آنزمان دقیقا بارکی گفته میشدند) بزرگترین زوال برکیها از کامگاری و نفوذی که در زمان سلطان محمودغزنوی برخوردار بودند، ممکن است در اثر انشقاق و بیگانگی در آمادگی یکی و مخالفت دیگری در پذیرش اسلام شروع شده باشد.

 

ستراپی هفتم متشکل از سَتَگیدای، گنداروی، دادیکای و اپاریتای متصل بهمدیگر میباشد. اینها نامهای ظاهرا اقوام مسلط و مسئول پرداخت باج بوده اند. آنها امروز تماما توسط عین نامها در امتداد مرزهای شرقی افغانستان قابل شناسائی اند: ستگیدای یا "اقارب سَتَگ" حالا توسط قبایل ختک، شتک، ستک و شیتک یا سیتک مرزهای اندوس؛ گنداروی توسط گنداری، حالا یکتعداد مشخص با این نام در کوههای شمال دره خیبر؛ دادیکای یا خیل دادی توسط دادیکا (متروک) یا دادی در بین بخش های چندین قبیله افغان در حوالی بولان و توسط دادو-پوترا یا داودپوترای بهاولپور؛ و اپاریتای توسط اپاریدای یا افریدی مشهور دره خیبر نمایانده میشوند. در زمان داریوش هیستاسپ تمام این اقوام بحیث هندی شناخته شده و قسمت زیاد همین مناطق را در اختیار داشتند که امروز اولاده ایشان یافت میشوند. این ستراپی نظربه ترکیب آن دربرگیرنده مرزاندوس از کوه های بونیر در شمال تا کوههای دره بولان در جنوب و از دریای اندوس (درشرق) تا حوضه آبی سلسله سلیمان و خیبر (محدود کننده این وادی) درغرب است.

 

حال ترکیب این اقوام مختلف و موجود را امتحان میکنیم طوریکه آنها را بترتیب موقعیت ایشان از شمال بجنوب در نظرمیگیریم؛ این مطلوب ترین ترتیب برای بررسی آنها و قبایلی است که حالا با آنها ترکیب شده اند.

 

گنداری (گندهاری نویسندگان سانسکریت و گنداروی یونانیهای قدیم) حالا باشندگان یک قسمت کوچک بنام نواگی اند که مرکز آن گندهاراست، یک شهریکه گفته میشود دربرگیرنده 4 هزار خانه است؛ این منطقه در شمال رود کابل، بین شاخه کنری آن و کوههای باجور قرار دارد. گنداری حالا در بین طوایف قبیله صافی شناخته شده و حدود 3 هزار فامیل میباشند. آخوند مشهور سوات بنام عبدالغفور، یک زاهد مذهبی دارای تقدس و نفوذ قابل ملاحظه چند سال قبل یک گندهارای بود با وجودیکه بنام صافی نامیده میشد، که گندهاری یا گنداری یک طایفه اساسی آنست. صافی یک قبیله قابل ملاحظه در ناحیه لغمان و وادیهای پائینی در قاعده کوههای کافرستان از دریای علیشنگ تا کنر میباشد. اینها یک نژاد خوب و جوانمرد بوده، با یک لهجه خاص خودشان صحبت نموده و بصورت عام بحیث یک شاخه پشه ئی شناخته میشوند. بعضی صافیهای که من دیدم در شقیقه های خود کاکل (زلف) گذاشته و مویهای بالای سرخود را قطع نموده بودند که تا اندازه زیادی روش یهودیان شرقی است.

 

در قدیم گندهاریها زیاد و مهم بودند که نام خود را بتمام منطقه بین رودهای اندوس و کابل و آبریز رود سوات و شاخه های آن داده بود؛ مرز اندوس آن از اتک تا کانرا غوربند، پائین گیلگیت وسعت داشت. این منطقه گندهارای نویسندگان سانسکریت بوده و شاید نمایاندۀ گنداروی هیرودوتس باشد؛ مرز جنوبی آن رود کابل در قسمت شرقی اتصال کنر است؛ و حوزه آبی کوههای باجور جدا کننده آن از وادی رود کنر،غرب آنست؛ مرز شمالی توسط کوههای بلند، این مسیر را از منطقه دارادا جدا میسازد. گنداریتیس سترابو یک ساحه بمراتب کوچکتر بوده و اکثرا با منطقه هموار(یا ساما) بین اتصالات رودهای کابل وکنرمحدود بوده است؛ وشاید بخصوص قسمت دوآبه این مسیر در بین دریاهای کابل و سوات. ساحه بزرگتر گندهارا فوق در پهلوی دوآبه و ساما در برگیرنده تمام مناطق کوهی آبریزه توسط دریاهای پنجکوره (گورایوس یونانیها)، سوات (سیاستوس قدیمی) و برندو و شامل قسمتهای باجور، سوات، بونیر وغیره است، تا قسمتهای شمال یعنی کوهستان کانرا و غوربند، که در ماورای آن، منطقه دردو قرار دارد.

 

گندهاری یا باشندگان گندهارای تعریف شده متشکل از چندین قوم و قبیله متمایز بودند که گندهاری مسلط مهد مرکزی آنرا در اختیارداشته و توسط دریاهای کابل، سوات و کنر محاط بوده است؛ در حالیکه اقوام دیگر باقیمانده منطقه هموار و کوهی تا کوههای بلند جداکننده آبریزه دریای سوات از گیلگیت را در اختیارداشتند. گنداری یا گندهاریهای موجود طوریکه قبلا گفته شد حالا محدود به یک قسمت کوچک در بین کوههای ناواگای اند؛ باقیمانده منطقه قدیمی آنها دراختیار قبایل دیگر وعمدتا مهمند قراردارد که بعدا موردبحث قرارمیگیرد.

 

از اقوام که قدیما باشنده منطقه گندهارا بودند، سترابونامهای پنج قوم را میگیرد که ما بآسانی میتوانیم با تعقیب گزارش او آنها را بشناسیم. او میگوید: "الکساندردربازگشت به بکتریانا (ازلشکرکشی به سغدیا و بمقابل سکائیها) با عبور ازعین کوهها و از راه دیگری وارد آریانا شده و از اینجا بطرف هند و دریاهای کوفیز(کابل) و خواسپیس (سوات یا لندی)، که در نزدیکی پلیمیریوم (دهکده فعلی پرانگ؛ تغییرشکل پختوی احتمالا هندی پرامارکا، "از پراماره"، یک قبیله مشهور راجپوت که بصورت زیاد در بین قبایل افغان در تمام مرز اندوس نمایانده میشود) باهم یکجا میشوند، پیشروی میکند؛ پس از خواسپیس (خوار = دریا در پختو و آسیپ یا ایسپ، نام پختوی قبیله اسپیوی آرین و یوسفزی اسلامی) از شهر دیگری بنام گوریس (گوری، که خرابه های آن مظهر مشهور و برجسته دره تولاش در سوات است) عبور نموده و در مسیر خود از طریق بندوبینی (ناحیه باراوال باجور) و گنداریتیس (گندهار) و گذرانیدن زمستان در ساحات هیپاسوی (سترابو آنها را در فقره دیگری بنام اسپاسوی خوانده است؛ آرین آنها را اسپوی یاد نموده که نزدیک به ایسپ یا ایسپزی پختوی معاصر یوسفزی است) و در اساکانوس (شاه راجپوت اسواکا – "اسوا" یک قبیله قدیما باشنده وادی سوات و حالا نمایانده بواسطه اسپین چترال و یاشکون یا یاسکان یاسین و گیلگیت است)، دراوایل بهاراو داخل سطوح شهرتکسیلا میشود (ساحه ایکه توسط دهکده های تکحال در نزدیکی کانتونمنت پشاور علامه گذاری شده؛ نه توسط تکسیلای که در شرق اندوس قرار دارد، چون الکساندر هنوز دریا را عبور ننموده است). پس از دریای کوفیس دریای اندوس است. منطقۀ واقع در بین دریاها توسط استکینوی (قبیله استکی؛ که استیس متذکره توسط آرین، رئیس آنها بود)، ماسیانوی (مشوانری گندغردرساحل شرق اندوس که قبلا تشریح شد)، نیسایوی (باشندگان نیسایای یونانی، نیسیدای راجپوت و نیساتای امروزی که در اطراف آن خرابه های شهر قدیمی نیسایا قرار دارد) و هیپاسوی (یا اسپاسوی، اسپوی آرین و ایسپ پختون و یوسفزی اسلامی فعلی) اشغال شده بود. بعدا قلمروی اساکانوس (شاه سوات و باجور که فوقا ذکر شد) است که شهر آن ماسوگا (اگرعین گوریس فوق نباشد، شاید ساحه علامه شده توسط باجور فعلی باشد که بصورت عام بنام خهر یا شهر یاد میشود)،  مسکونه سلطنتی منطقه است. درنزدیکی اندوس، پوکالایتیس دیگری است (شاید ساحه آن همان مخروبه بیکا دربالای ساحل اندوس درپائین توپی باشد)، چون دراینجا پلی ساخته شده که میتواند عبور لشکر را فراهم سازد".

 

آرین یک گزارش جامعتر مسیر الکساندر از طریق منطقه فوق را میدهد. او میگوید که الکساندر پس از تسخیر سغدیا دوباره به بکتریا مارش نموده و با فرارسیدن بهار (327 ق م) او با تمام قوا بطرف هند پیشروی کرده و با عبور از قله کوکازوس (پامیر؟) به الکساندریه رسید، شهریکه اودربین پاروپامیسای اعمارنمود، وقتیکه اواولین لشکرکشی خود بطرف بکتریا را نموده بود. ازاینجا با پیشروی به نیکایا (نیجراو)، او به دریای کوفینیز(کاو دره نجیل، جائیکه بدریای کابل وصل میشود) پیش رفت. او دراینجا با تقسیم قوتهایش، هیپایسشن و پیردیکاس را با یک لشکر بداخل منطقه پیوکالاوتیس فرستاد (توسط کنینگهم مشخص شده – "جغرافیای قدیمی هند" – با پوشکالاواتی سانسکریت، مرکزقدیمی گندهارا و واقع در ساحل شرقی دریای سوات یا لندی در نزدیکی اتصال آن با دریای کابل)، بطرف دریای اندوس، که شهزاده آن بنام استیس یاد میشد (احتمالا رئیس استاکینوی سترابو و حاکم پایتخت آنها که حالا بواسطه چارسده فعلی نمایانده شده و بصورت عام بنام هشتنگر یاد شده و نشاندهنده یک نام قدیمی از این نوع است، بگمان اغلب هستینگر، "شهرهستی"؛ در حالیکه هشتنگر یک کلمه مرکب پارسی وهندی بمعنی "هشت شهر" بوده و لذا بطورعامیانه بچندین دهکده در امتداد این دریا و در ناحیه ایکه آنها واقع اند، اطلاق میشود).

 

استیس در دفاع یک شهر(نام آن گرفته نشده) مجبور به فرار گردیده و کشته میشود؛ هیپایسشن این شهر را پس از یک محاصره سی روزه تسخیر نموده و بعدا حکومت آنجا را به سنگایوس میدهد (شاید طایفه سنگا قبیله شنواری که حالا باشندگان وادی نازیان ناحیه ننگریهار درغرب دره خیبر اند). الکساندر پس ازتقسیم قوتهایش طوریکه فوقا گفته شد، خودش با یک قطعه بمقابل اسپوی (ایسپ)، تیرایوی (تیراهی) و اراساکوی (اورکزی) مارش نموده و با عبور از منطقه ناهنجار کوهی بامتداد دریای خوی (کاو، نام دریای کابل از نطقه اتصال کاو دره نجیل تا به دریای کنر) مارش و با بعضی مشکلات عبور میکند (شاید در گذر مقابل جلال آباد که او به جنوب دریای کابل عبورکرده) او فرمان میدهد که سربازان پیاده بفراغت او را تعقیب نموده و خودش با تمام اسپها و هشتصد نشانزن مقدونی مسلح و با  اسپ، با سرعت بطرف بربریها مارش مینماید که در کوهها یا قویترین گذرگاههایشان عقب نشینی کرده بودند (میلانهای شمالی سفیدکوه). اولین شهرقوی ایکه او حمله میکند (نام گرفته نشده، شاید یک قلعه تیرایوی یا تیراهی در کوت-رود، وادی "دژدریائی") با یک دیوار دوگانه محاط شده و قویا مدافعه میگردد؛ اما در روز دوم حمله تسخیر گردیده و تعداد زیاد مدافعین به کوههای مجاور فرار میکنند. وقتیکه او آنشهر را تسخیر میکند، بشهر دیگری بنام اندَکه مارش مینماید (دکه، کام دکه، دو دهکده نزدیک یکدیگر در ساحل جنوب دریای کابل در نزدیکی مدخل غربی دره خیبر)، که دارای حاصلات فراوانی است، او در آنجا خاتیروس را با دیگر سرکرده های پیاده نظام میگذارد تا تمام ولایت را مطیع و اداره نمایند (ننگریهار یا جلال آباد)، طوریکه برای او اینجا بسیار مطلوب معلوم میشود.

 

لشکرکشی بمقابل اراساکوی (ورکزی)، طوریکه من در اینجا مشاهده میکنم، باید توسط کراتیروس پیش برده شده باشد. طوریکه آرین ادامه میدهد، الکساندر بعدا مارش خود را بطرف دریای ایواسپلا ادامه میدهد (ظاهرا همان خواسپیس سترابو؛ با عبور از دریای کابل در گذر بین دکه و لعلپوره، و از اینجا با مارش نمودن از بالای سطوح گوشته)، جائیکه جنرال اسپوی قرار داشته، و در مدت دو روز مسافرت طولانی بشهر میآید (نام شهر داده نشده، شاید گندهار در ناوگی باشد)، که بهنگام تقرب او، بربریها آتش افروخته و بکوهها فرار مینمایند. مقدونیها آنها را تعقیب و کشتار بزرگی براه میاندازند، قبل از اینکه آنها بمحلات صعب العبور و غیرقابل دسترس عقب نشینی نمایند. بعدا الکساندر با عبور از یکی از این کوه ها به شهر اریگایوس میآید (شاید کوه توتای، و شهر اریچند، جائیکه خرابه های زیادی دراطراف دهکدۀ موجود باین نام است، درقاعده شرقی کوه در ناحیه رانریزی یوسفزی)، و آنجا را بدون سکنه و سوخته توسط باشندگان مییابد. الکساندرکه موقعیت اینمحل را فوق العاده سودمند یافته و درعین زمان کراتیروس بآنها ملحق شده است، فرمان میدهد که شهررا عمران نموده و با باشندگانی پر نماید که بطور داوطلبانه آمده اند و یا آنهائیکه از ارتش خارج شده و دیگر برای خدمات نظامی مناسب نیستند. الکساندر درعین زمان مارش خود را (شاید بامتداد دامنه های کوههای توتای و ملکند) بجائیکه بربریها فرارنمودند هدایت میدهد (شاید کوه مورا وگردنۀ باین نام درسوات) و در پای یک کوه معین اردوگاه میزند (شاید ملکند یا پاجاه)، جائیکه میبیند نسبت به کمپ خودش تعداد زیاد آتش درکمپ بربریها رخداده است، او با یک قوت قوی پیش رفته و بآنها حمله میکند و پس از یک تصادم کوتاه در سطوح و کوه های اشغالی بواسطه دشمن، آنها را با تلفات 40  هزار مرد و اخذ 230 هزار گاو شکست میدهد.

 

بعدا الکساندربا یکجاشدن دوباره کراتیروس با لشکراو، که اریگایوس را اعمارنمود، با یک قطعه بطرف اساکینی حرکت میکند(یاسکون باجور) که گفته میشود یک ارتش 20هزاراسپ و30هزارپیاده درپهلوی 30 فیل آمادۀ جنگ داشته و با عبور از قلمروی گورایوی (که شاید از نام راجپوت گوری گرفته باشد بعوض باشندگان منطقه پنجکوره فعلی)، دریای باین نام را عبور نموده (گوریایوس، پنجکوره فعلی)، با مشکلات فراوان بعلت عمق، سرعت آب و تخته سنگهای لشم، و دریافت اینکه بربریها به سنگر های مستحکم ایشان فرار نموده است، اولا لشکر خود را به ماساگا هدایت میدهد (باجور یا خار)، که مرکز آنمنطقه توسط یک بخش 7 هزار سرباز اجیر از قسمتهای درونی هند نگهداری میشود. پس از تسخیر این محل، که در آن مادر و دختر اساکانوس گرفته شده بود، الکساندر یک قطعه به مقابل بیزیرا میفرستد (رستم بازار در وادی سودهم یوسفزی ساما یا "مسطح")، و دیگری به  اورا  با فرمان نگهداری محل تا زمانیکه او می آید.

 

دراینجا میتوانم بگویم که جوستین با صحبت از گرفتاری ماساگان، محل را بنام قله دایدالوس مینامد (تال داردییال، یک کوه در شمال دریای پنجکوره در بین باجور و سوات)، سلطنت ملکه کلیوسیس یا کلیوفیس (اساکانوس مطابق کورتیوس، تازه مرده بود) که قلمرو او دو باره توسط الکساندر به او برگشتانده شده و از الکساندر پسری به دنیا میآورد که نام او را الکساندر میگذارد. باین ارتباط میتوانم علاوه نمایم که با در نظر داشت این موضوع، در روزگار موجود، تعداد زیادی روسا و فامیلهای فرمانروایان در دولتهای مجاور چترال و بدخشان افتخار داشتن نسب اجدادی از الکساندربزرگ را دارند.

 

با رسیدن به اورا (محل آن شاید بواسطه پشته های بلند مخروبه بنام ساری بهلول در سامای یوسفزی، پنج یا شش میل از مرز قلعه مردان نشانه شده باشد)،  الکساندر محل را بدون مشکلات زیاد تسخیر مینماید با وجودیکه توسط  هندیهای فرستاده شده باین مقصد بواسطه ابیساروس (شهزاده ابیسارا نویسندگان سانسکریت، هزاره چاچ فعلی درساحل شرقی اندوس) دفاع میشد، و در اینجا باشندگان بیزاره (بازار) در بالای یک برآمدگی قرار داشتند که توسط یک دیوار محکم محافظت میشد، شبانه شهر را تخلیه نموده و به صخرهی بنام اورنوس فرار میکنند (شاید شاه دُم یا مالکا در ارتفاعات مهابان)، و تعداد زیاد بربریها نیز با ترک دهکده هایشان آنها را تعقیب مینمایند. الکساندرمصصم بود صخره کوه  اورنوس را بگیرد (ارانای یک نام مشهورهندی برای سلسله کوههای این حصه است؛ در اینجا یک تیغه ارانی مهابان نزدیک چارورای در وادی چمله و برامدگی ارانی دیگری در کوههای مری نزدیک کهوته در ناحیه راولپندی وجود دارد) و با گذاشتن یک قطعه در اورا و ماساگا، یک مسکونه جدید جهت دفاع منطقه به بیزیره میفرستد؛ و هیفایسشن  و پیردیکاس توسط فرمان او شهر دیگری را بنام اورباتیس  پرجمعیت نموده (محل که توسط سُر ای. کننگهم در مخروبه های ارابای در ساحل جنوبی دریای کابل نزدیک کانتونمنت نوشهره تشخیص شده است) وآنرا با یک قطعه مجهز کرده و به دریای اندوس پیشروی میکند تا برای اعمار پلی جهت عبور آنها مطابق فرمان آمادگی گیرد؛ او بعدا خودش بطرف شهر پینکیلاوتیس (پوشکالاواتی فوق الذکر، هشتنگر یا چارسده فعلی) نچندان دور از اطراف اندوس حرکت نموده و او با گذاشتن یک گاریزون در آن محل، برای تسخیر تعداد زیاد شهرکهای کوچک در کنار دریا پیشروی میکند؛ و با دو شهزاده آن ولایت بنامهای کوفایوس و اساگیتیس (کوفایوس شاید رئیس قبیله راجپوت کوبا باشد) یکجا میشود. درآخراو به ایمبولیما میرسد (امبیلا فعلی در کانتون چمله بونیر)، یک شهرنچندان دور از صخره اورنوس (ملکه فعلی، نزدیک قله کوه مهابان؛ سنگر مستحکم وهابیهای متعصب هندوستان در سالیان آخر، که بهنگام تخریب آن در مبارزات امبیلا در 1863-1864 من در "قطعۀ" حاضر بودم که این وظیفه به آنها داده شده بود)، که توسط هندیها دفاع میشد، او کراتیروس را با یک بخش لشکر جهت جمعآوری آذوقه جواری و دیگر ضروریات برای یکمدت طولانی درآنجا گذارده و خود با دیگران بطرف صخره مارش میکند. الکساندر پس از تسخیر اورنوس و برگشت از صخره، بداخل قلمروی اساکینوی (شاید راجپوت اسوا-کا یا اسا-کا، یک قبیله فوق الذکراساگیتیس که شاید نام آن همان اسا جت قبیله اسا، قوم یا نژاد جت باشد؛ اساکینوی شاید حالا توسط یاسکون قبل الذکرنمایانده شود) به تعقیب بربریهای که به کوهها فرار نموده بودند مارش مینماید؛ و هنگامیکه او به شهر دیرتا میرسد (شاید مرکز دارادا)، شهر و مناطق اطراف آنرا خالی از سکنه مییابد. (قرارمعلوم الکساندرازدریای بارندو بداخل وادیهای چاکیسارو پوران عبور نموده باشد که حالا توسط افغانهای چغرزی مسکون اند؛ دراینجا یک دهکده قلعه مانند در چاکیسار بنام داود وجود دارد، شاید تغییرشکل اسلامی  داردو بومی که ممکن از باشندگان قبیله دردو نامگذاری شده باشد). روز بعد او قوتی بغرض پاکسازی مناطق اطراف فرستاده و خود بطرف دریای اندوس پیشروی میکند (ولی لشکررا قبلا برای هموارسازی راه میفرستد درغیرآن غیرقابل عبوربوده است). الکساندرازبعضی بربریهای دستگیرشده باخبرمیشود که باشندگان آن منطقه جهت محافظت خویش به بریسادیس فرارنموده اند، اما فیلهای خویش را در چراگاههای نزدیک دریای اندوس باقی مانده اند. الکساندر آنها را جهت رهنمائی بمحل فیلها برده و یکتعداد فیل ها را گرفتار و به لشکر میدهد، الکساندرفرمان میدهد که یکتعداد درختهای که درنزدیکی دریا یافت میشد قطع نموده و کشتیهای ساختند که بآب انداخته، او و قوتهایش همراه با پلی که توسط هیفایسشن و پیردیکاس ساخته بودند، عبور میکند.

 

الکساندر بعدا بمنطقۀ داخل میشود که در بین دو دریای کوفینیس (کابل) و اندوس قرارداشت، جائیکه نیسا واقع است و بهنگام رسیدن به نیسا (نیساتا فعلی، درساحل چپ دریای لندی سوات، نزدیک اتصال آن با دریای کابل) با لشکرخود، شهروندان آنجا هیئتی بسرکردگی اکالفیس میفرستند (شاید یک رئیس قبیله اکا مربوط ناگا)، با التماس از الکساندر جهت آزاد گزاردن شهربخاطرخدای دیونیسوس و اطمینان اینکه بککوس هندیها را مطیع ساخته و مصمم اند که به یونان برگردند، این شهر را منحیث یک یادگار پیروزی خود ساخته و همچنان کوهی که نزدیک آنجاست (کوهی مور یا کیامور) که او را میروس مینامیدند. الکساندر از نیسا به پلی بالای اندوس حرکت نموده و لشکرخود را از دریا عبور میدهد؛ در اینجا ما مجبور نیستیم مسیر او را از اندوس با کشتی تا بحر تعقیب کنیم، درصورت ضرورت وتا جائیکه به موضوع پژوهش ما ارتباط میگیرد، خواهیم پرداخت.

ادامه دارد ...

 

 

 

 

 

پیشگفتارمترجم

 

اهدا به علاقمندان مسایل سیاسی و تاریخی کشوری که سراپای تاریخش جعل گردیده است!

 

کسانیکه تاریخ خود را نمیدانند، دیگران برایشان تاریخ خواهند ساخت. ولی کسانیکه تاریخ جعلی میسازند، روزی رسوا خواهند شد!

 

این اثر که حدود 120 سال قبل ازامروز(1891 م) توسط بیلیو، دانشمند مشهورانگلیسی و بتعقیب اثرماندگار دیگر او بنام "نژاد های افغانستان" نگاشته شده، محصول چندین دهه کاراودراین منطقه وشناسائی نزدیک او با مردمان این منطقه بحیث یک کارمندعالیرتبۀ سیاسی، نظامی و صحی بوده است.

 

این اثرتحقیقی که عمدتا دربارۀ منشای اقوام و قبایل عمدۀ افغانستان بیلیو میباشد{بقول خودش ازصفحۀ 10 همین اثر: "افغانستان من محدود است درشرق به اندوس (سند)، درجنوب به بحیره عرب، درغرب به خراسان وکرمان ودرشمال به رود اکسوس (آمو) تا به خواجه صالح و ازآنجا از طریق دشت خوارزم تا خراسان پارسیان. نام افغانستان طوریکه بمناطق فوق اطلاق گردید بصورت عام توسط مردم آن، نه شناخته میشود و نه کاربُرد دارد... این نامیست که باین مناطق توسط همسایگان و بیگانگان بارتباط نام قوم غالب درآن داده شده... خراسان نامیست که مردمان این منطقه برای کشورشان بکار میبرند درحالیکه خارجی ها آنرا افغانستان میخوانند..."} حاوی معلومات تاریخی نهایت دلچسپ و جالبی است که فکرمیشود بعلت تضاد باغرورعظمت طلبانۀ قبیلۀ حاکم، اقبال ترجمه و چاپ نیافته است (باوجودیکه تاریخ سازان درباری وسرکاری درموارد متعددی ازاین دانشمند و آثار ارزشمند او تذکراتی بعمل آورده اند). چون معلوم است که نظریات موصوف برای منسوبین این قبایل بعلت افشای منشای آنها (که اصلا نباید عیب و تحقیر شمرده شود) و جعل و نسب سازی آنها باید غیرمناسب پنداشته شده باشد.

 

سخن برسردرستی و یا نادرستی تمام دریافتها و استنتاجات این پژوهشگر نیست (زیرا پژوهشی با چنین حجمی و آنهم در مورد منشای اقوام و قبایل در یک جغرافیای وسیع، نمیتواند خالی از اشتباهات و نواقص جدی باشد چه رسد به منشای قبایلی که تمام تاریخ آن "ازمخزن افغانی تا پته خزانه" بر بنیاد جعل گذاشته شده است) بلکه سخن بر سر اینستکه این محقق چقدر وقت خود را مصرف نموده و چه زحماتی را متقبل گردیده است تا چنین اثر ماندگاری را بوجود آورده و چه مقدار حقایقی را کشف و افشا نموده که تاریخسازان قبیله، شب و روز درجهت مخفی نمودن آن بوده اند.

 

وظیفۀ نسل امروزی و بخصوص دانشمندان صادق آن سرزمین است که در پرتوی امکانات موجود (یعنی عصرتکنالوژی معلوماتی و دسترسی با آرشیف های جهان)، حقایق و واقعیت های تاریخی را از منابع گوناگون بدست آورده و در معرض آگاهی و قضاوت مردم خویش قراردهند. زیرا همانطوریکه گفته اند: وقتیکه دانش به مردم انتقال یابد، به نیرو تبدیل میشود!

 

مطالعۀ این اثرگرانبهای پژوهشی را توسط دوستان و علاقمندان مسایل سیاسی و تاریخی کشور ضروری میدانم، زیرا تا اندازۀ زیادی روشنگر حقایق و وقایع تلخی است که دراین سرزمین اتفاق افتاده و گامی دیگری است درجهت پاسخ به سوال بزرگی که "ما کیستیم و اینجا کجاست؟"، ولی قضاوت درمورد دریافت ها و استنتاجات این دانشمند بزرگ را به خوانندگان گرامی میگذارم.

 

درآخر باید صمیمانه اظهار داشت که ترجمۀ این اثر تاریخی خالی از مشکل نبوده و در بر گیرندۀ سهو و خطاهای خواهد بود، بخصوص برگردان اسمای افراد، قبایل و محلات نا آشنا میتواند شامل اشتباهات زیادی در تلفظ آنها باشد، ولی سعی لازم بعمل آمده است تا معنی و مفهوم جملات حتی الامکان تغییر نخورد. بآنهم اگرلغزشی درترجمۀ آن ملاحظه فرمایند با تذکارآن براینجانب منت گذارند.

 

سهیل سبزواری

 

 

(قسمت اول)

 

پیشگفتارنویسنده

 

میخواهم کلمات چندی بغرض معلومات بیشترخوانندگان پیشکش نمایم که چرا به نوشتن این اثر"پژوهشی درمورد اتنوگرافی افغانستان" پرداختم.

 

دراوایل امسال هنگامیکه توسط پروفیسور جی. دبلیو. لیتنر بغرض اشتراک درنهمین کنگره بین المللی شرقشناسان (که در سپتمبر1891م در لندن برگذارمیگردید) دعوت گردیدم، ازمن خواهش بعمل آمد تا با ارائه مقالۀ درکاراین کنگره سهم گیرم. من درقبول دعوت و اشتراک درکنگره بحیث یک عضو تردیدی نداشتم؛ اما سهمگیری درکارآن، کاملا چیزی دیگری بود. برای مدتی متردد بودم ازینکه بتوانم چیز با ارزشی ارائه نمایم تا درخور توجه دانشمندان سهمگیرنده درکنگره باشد. تصادفا از یکطرف مقدارهنگفت یادداشتها وخاطرات در اختیار من قرار داشت و از طرف دیگر مقدار معتنابهی معلوماتی در ذهن من انباشته شده بود (تماما بارتباط باشندگان افغانستان) که از بین مردم گردآوری شده بودند؛ و من باین فکر بودم که بتوانم آنها را منحیث تجارب و مشاهدات شخصی ام در جریان وظایف دراز مدت و متنوع در بخش خدمات فعال حکومت علیا حضرت در هند، روزی درج یک کتاب نمایم. اما قرار معلوم بنا بعلل مختلفی این "روز" غیرمشخص و نامعلوم بنظر میرسید. بنابران پیشنهاد فوق یک فرصت خوبی بود تا بتوانم معلومات ناچیزیکه نزد من موجود بود (بعلت کمبود سهمگیری سایر دانشمندان و روشنسازی حقایق از منابع مختلف) دراختیارعامه قراردهم. لذا تصمیم گرفتم تا اثر"پژوهشی در باره اتنوگرافی افغانستان" را بحیث یک مونوگراف باین کنگره ارائه نمایم و مطمئن بودم که درهرصورت (با وجود نواقص وشرایط عاجل زمانی) موضوعی است که سایرشرقشناسان را برای پژوهش و تحقیقات بیشتر فرا خواهد خواند.

 

درجریان این پژوهش (دربین سایرتشخصات) بعضی قبایل موجود در افغانستان را بحیث نمایانده های اولاده یونانیهای قدیم زمامدار دراین منطقه تشخیص کردم. اما زمان کافی نداشتم این موضوع را طوریکه شایسته آنست، مورد کاوشی بیشتر قراردهم؛ ولی میتوانم اظهارنمایم که کشفیات این پژوهش بارتباط این قبایل اولادۀ یونانی را نمیتوان صرف باین علت مطرود دانست. زیرا اگر چیزی برای اثبات صحت تشخیص من باین ارتباط ضرورباشد، هیچگونه سند و شاهدی مهمترازاین حقیقت نیست که بیش ازنیمی ازواژگان زبان آنها (که امروز بحیث لهجه مادری بکار میبرند) یونانی اصلی بوده و یا بسیارکم تغییرخورده است که به آسانی میتواند تشخیص گردد.

 

بارتباط قبایل متعدد دیگری که با آنها سروکارداشتم فرصت کافی نیافتم، چیزبیشتری بجزازثبت وتشخیص آنها انجام دهم. اما اولادۀ راجپوت از نقطۀ نظر تاریخی و با درنظرداشت روابط بسیارنزدیک و قدیمی آنها با یونانیها (که اولاده آنها را فوقا نسبت دادم) مستحق توجه خاص میباشد. برای متباقی، ناگزیرم بگویم که بگذارمقالۀ من با درنظرداشت ارزشها، نواقص و کمبودات آن به پیشگاه کنگره ارائه گردد.

 

ایچ. دبلیو. بیلیو

 

پژوهشی دربارۀ اتنوگرافی افغانستان

 

مطالب زیادی بارتباط این موضوع وجود دارد که بایست درمحدودۀ زمانی و مکانی که دراختیار من است بطورفشرده ارائه گردد، طوریکه من مجبورم ملاحظات پیشگفتاری خویش را دریک عنوان محدود ساخته و پیشنهاد تعقیب آنرا درادامه پژوهش نمایم.

 

ازآغازاین قرن که ما باراول بطورشخصی با مردم افغانستان آشنا شدیم و ازطریق پژوهشهای که دراینجهت بواسطه کمپنی هند شرقی صورت گرفته است، معلومات زیادی درمورد افغانها ومنشای آنها گفته و نوشته  شده است. من پیشنهاد میکنم آنها را کنار گذاشته و از مفکوره خود بیرون کنیم؛ و حالا یک پژوهش مستقلانه را بر بنیاد منابع قدیمی و کنونی آغاز نموده و در پرتوی آنها مناطق مورد پژوهش خویش را دریابیم.

 

سترابوکه سال وفات او 24 م گفته شده است، ازگزارش ایراتوستینز در بارۀ هند درزمان تهاجم الکساندرچنین میگوید: "درآنزمان، اندوس مرز بین هند و آریانا (که بطرف غرب قرار داشته و در اختیار پارسیان بود) بود؛ بعدها هندیها قسمت زیادی آریانا را اشغال کردند که دردست مقدونیها قرار داشت". و بعدا درمورد آریانا میگوید: "هندیها بعضی مناطق واقع درامتداد اندوس را اشغال کردند که قبلا مربوط پارسیان بود. الکساندر، آرینها را از این حصص بیرون رانده و مسکونه های خود را بوجود میآورد. اما سیلیکوس نیکاتور آنها را متعاقب یک معامله ازدواج، به ساندراکوتوس داده و درعوض 500 فیل بدست میآورد".

 

دراینجا به دو حقیقت پی میبریم. اولا، اینکه در زمان تهاجم الکساندر (330 ق م)، هندیها در بعضی مناطق آریانا زندگی میکردند که بعدا قسمت بزرگ آنرا ازدست مقدونیها بدست میآورند. و بعد اینکه الکساندر آرینها را ازمناطق ایشان در امتداد اندوس محروم ساخته و مسکونه های ناقلین خود را میسازد (احتمالا بشمول ناقلین یونانی). این بیانات سترابو حدود نیم قرن بعد تر، توسط پلینی تصدیق میشود (تاریخ وفات او79 م است) که در توضیح مرزهای هند شمالی میگوید: "اکثر جغرافیه نگاران، اندوس را مرز شمالی هند نمیدانند، بلکه چهار ستراپی {ایالت} گیدروزی، اراخوتای، اری و پاروپامیزادای را علاوه نموده و رود کوفیز {کابل} را دور ترین مرز آن تعین میکنند". در اینجا از پلینی میآموزیم قسمتهای از آریانا که توسط هندیها مسکون شده بودند در یک دوره بعد از تهاجم الکساندر، حدود 400 سال را در بر میگیرد.

 

جنرال سُرالکساندرکننگهم دراثرخویش بنام "جغرافیای قدیم هند" که 20 سال قبل بنشررسید درمورد مرزهای شمال هند، این عبارات را ازسترابو و پلینی نقل میکند و پس از تشخیص سندراکوتوس بحیث چندرا گوپتا ماوریا، که نواسه اش (آشوکا) بودیزم را دردورترین نقاط امپراتوری اش گسترش میدهد، الاسدا پایتخت یونا یا منطقه یونان را بحیث یکی ازاین مکانها ذکرنموده، اثبات اشغال وادی کابل توسط هندیها درقرن سوم و چهارم ق م دانسته و تکمیل آنرا با استعمال زبان هندی در مسکوکات یونانیهای بکتریان وهندو-سکائیان تا سالهای 100 م شاهد میآورد؛ او میگوید زبانی که در دو یا سه قرن بعدی گم بوده است، موجودیت خود را در مسکوکات یفتلیها یا هونهای سفید قرن ششم بظهور میرساند. او میگوید که درقرن بعدی، شاه کاپیسا، کشاتریا یک هندوی خالص است؛ درتمام جریان قرن دهم، وادی کابل دراختیارشاهان براهمن قراردارد که قدرت آنها تا زمان نزدیک به سلطنت محمود غزنوی خاتمه نیافته است، و تا اینزمان قرار معلوم یک قسمت بزرگ نفوس افغانستان شرقی باید اولاده هندیان و مذهب ایشان بودیزم خالص بوده باشد. ای. کننگهم میگوید:"در زمان فرمانروائی غزنویها، برگشت آخرین آنها باسلام، فقط تعصب را به ستمگری بومی آنها علاوه نموده، تعقیب و آزار بودیستهای بت- پرست نتنها یک سرگرمی بلکه یک وظیفه بوده است. بت پرستان همراه با عناصرهندی بزودی بیرون رانده شده (که برای چندین قرن در آریانای شرقی زیست داشتند) و بالاخره ناپدید شدند".

 

ملاحظات دانشمند متبحر و باستانشناس برجسته که فوقا نقل گردید دارای ارزش بزرگ و تصدیق کننده موجودیت نفوس هندی درافغانستان شرقی الی ثلث اول قرن یازدهم میباشد. دراینجا میتوان قبلا ذکرکرد، با وجودیکه بتپرستان از بتخانه هایشان رانده شده و عناصرهندی یکجا با آنها دراخوت اسلامی ناپدید گشتند، هنوزهم یکتعداد مردم هندی هم با نامهای قبیلوی خود و هم باعنعنات قومی خود و هم زبانی که با آن صحبت میکنند در ستراپیهای که توسط پلینی به هندیها نسبت داده شده، موجود اند. درجریان این پژوهش ما خواهیم دید که هندیها در تمام افغانستان شرقی و اغلبا با نامهای قبایل راجپوت بزرگ و مشهور در تاریخ هند، دوباره پدیدار میگردند.

 

طوریکه فوقا دیدیم، یک نتیجۀ فتوحات الکساندرعبارت ازایجاد مسکونه های خودشان در مناطقی بامتداد اندوس است که بایست متشکل از ناقلین متعدد یونانی بوده باشد. گرچه واگذاری این مناطق توسط سیلیکوس نیکاتور(که وفات او 281 ق م است) به سندراکوتوس تحت شرایط دوستانه انتقال، نمیتواند شامل راندن این مسکونه ها باشد، بآنهم بطور طبیعی میتواند با افزایش نفوس هندی در مناطق تسلیم شده همراه باشد. در حقیقت این امر میتواند با مقیاس بزرگی در جریان یک مدت طولانی  تحقق پذیرد. عناصرهندی در نفوس افغانستان شرقی تا ثلث اول قرن یازدهم غلبه داشته و از آنزمان ببعد در زیر نفوذ و سلطه اسلام ناپدید شده است. با درنظرداشت این نکات، حالا میتوانیم به پژوهش خویش یعنی تشخیص باشندگان موجود افغانستان و نمایانده های مردمان قدیمی آریانا بپردازیم.

 

منطقۀ که حالا افغانستان نامیده میشود آریانای قدیم یونانیها است. سترابو با نقل از ایراتوستینز، محدوده این منطقه را قرار ذیل بیان میکند: "آریانا در شرق محدود است به اندوس، در جنوب به بحر بزرگ، در شمال به پاروپامیزوس و درغرب به عین مرزهای که پارتیا را ازمیدیا و کرمانیا را از پارایتاکینی و فارس جدا میسازد... نام آریانا همچنان تا بعضی حصص فارس، میدیا و شمال باکتریا و سغدیانا امتداد مییابد، چون این اقوام تقریبا با عین زبان صحبت میکنند". ایراتوستینز حدود سالهای 196 ق م مرد، لذا میتوانیم نتیجه گیری کنیم که تا آنزمان، زبان آریانا پارسی و یا یکی از لهجه های آن بوده است و اینکه پختو در آنزمان یا ایجاد نشده و یا اگر موجود بوده، بایست محدود به ارتفاعات سوات و کوههای سلیمان بوده باشد. مرزهای که موصوف برای آریانا تعین نموده، شاید مرزهای آن مناطق در دوران سلطه یا حاکمیت یونانیها باشد؛ چون برای هیرودوت، تقسیمات جغرافیائی این مناطق توسط نویسندگان بعدی یونانی، نمیتوانست آشنا باشد.

 

بمقصد پژوهش خویش میتوانم بگویم که افغانستان من محدود است در شرق به اندوس (ازگیلگیت تا بحر)، در جنوب به بحیره عرب، در غرب به خراسان و کرمان و در شمال به رود اکسوس تا به خواجه صالح و از آنجا از طریق دشت خوارزم تا خراسان پارسیان.

 

نام افغانستان طوریکه به مناطق فوق اطلاق گردید بصورت عام توسط مردم آن، نه شناخته میشود و نه کاربرد دارد (نه درمجموع و نه در قمستی از آن). این نامی است که باین مناطق توسط همسایگان و بیگانگان بارتباط نام قوم غالب در آن داده شده و قرارمعلوم توسط پارسیان در زمانهای جدید بوجود آمده است. با وجودیکه افغانهای ما در تاریخ بحیث یک مردم خاص از آغاز قرن هشتم شناخته شده، مناطق آنها تا زمانیکه این مردم حاکمیت مستقل خود را توسط شاهی از نژاد خودشان در اواسط قرن گذشته بدست آوردند، افغانستان نامیده نمیشد. قبل از آن، نادرشاه با تسخیر این مناطق و ضم آن درتحت حاکمیت پارسیان اولین کسی بوده است که با درنظرداشت نامهای دو قبیله بزرگ یا مردمان مسلط دراین مناطق، شمال آنرا افغانستان و جنوب آنرا بلوچستان نامیده است.

 

خراسان نامی است که مردمان این منطقه برای کشورشان بکار میبرند در حالیکه خارجیها آنرا افغانستان میخوانند و این نام {خراسان} بطور مناسبی شامل مرزهای است که دربرگیرنده محدوده آریانا بمفهوم وسیع آنست؛ قسمت غربی خراسان از ناحیه مشهد در شمال تا غاینات در جنوب نشاندهنده خراسان پارسیان است.

 

پتولیمی آریانا را به هفت ولایت مارگیانا (مرغاب یا مرو)، باکتریانا (بلخ و بدخشان و حالا ترکستان افغانی)، آریا (هرات)، پاروپامیزوس (هزاره و کابل تا اندوس بشمول کافرستان و دردستان)، درنگیانا (سیستان و کندهار)، اراخوزیا (غزنی و کوههای سلیمان تا اندوس) و گیدروزیا (کاچ و مکران یا بلوچستان) تقسیم میکند؛ این ولایات بطور مناسبی ارائه کننده تقسیمات جدید منقطه است طوریکه درداخل قوسها نشان داده شده اند.

 

تقسیمات محلی منطقه طوریکه توسط نویسندگان اسلامی تعریف شده بطور درستی معین نیست. بعضیها نیمه شمالی آنرا کابلستان و نیمه جنوبی آنرا زابلستان نامیده اند؛ شمالشرق را بنام باختر و شمالغرب را بنام غور؛ جنوبشرق را بنام رُوه و جنوبغرب را بنام نیمروز. دراین تقسیم کابلستان شامل مارگیانا، آریا، پاروپامیزوس و باکتریانا است؛ و زابلستان شامل درنگیانا، اراخوزیا و گیدروزیا است؛ درحالیکه باختر شامل باکتریانا و نیمه شرقی پاروپامیزوس؛ غور نیمه غربی پاروپامیزوس، آریا و مارگیانا؛ روه شامل تمام اراخوزیا با نیمه شرقی درنگیانا و گیدروزیا یا کندهار و کاچ است؛ نیمروز شامل نیمه غربی درنگیانا و گیدروزیا یا سیستان و مکران میباشد.

 

افغانستانی که فوقا تعریف گردید، مناطق باشندگانی میباشد که دربرگیرندۀ پژوهش فعلی ماست. اگرما پژوهش خویش را با نظم معینی دنبال کنیم دریافت و درک موضوع بسیار سهل خواهد شد. این بسیار مهم و کمکی است در جهت تشخیص قبایل و طوایف مختلف، یعنی تفریق باشندگانی که در تحت حاکمیت پارسیان قدیم بودند و آنهائیکه پس از انهدام امپراطوری داریوش کودومانوس توسط الکساندربزرگ باین مناطق آمدند. من پیشنهاد میکنم که هرودوت بحیث قدیمترین منبع تاریخی و رهنمای ما برای دوران قدیم مدنظر گرفته شود؛ ما قدم بقدم پیش میرویم تا جائیکه او باشندگان قدیمی این مناطق را ثبت نموده و تا جائیکه نام قومی و موقعیت ساحوی آنها داده شده و معلوماتی از قبیل آخرین آمدگان (تازه واردان) در آثار مشهور ترین نویسندگان یونانی و لاتینی عهد عتیق (متعاقب انقلابات بزرگ در اینحصه آسیا زمانیکه یونان و هند در نقاط وسطی مناطق فارس و آریانا باهم دست میدهند) مانند سترابو، پلینی، آرین، پتولیمی، کورتیوز وغیره؛ و اکمال آنچه ما از آثار آنها جمع آوری نموده ایم یکجا با معلوماتی که از منابع جدید اشتقاق کرده ایم مانند تاد "سالنامه راجستان" منتشره در 1829 که بسیار مفید و رهنمود دهنده است؛ و بالاخره کاربرد و تطبیق معلومات جمع آوری شده از منابع متعدد در روشنائی مشاهدات و برداشتهای شخصی خویش (با وجودیکه مبهم و لرزان است) در طول سالیان متمادی اقامت در بین این مردم.

 

من فکرمیکنم با این برنامه میتوانیم در تشخیص تعداد زیاد قبایل موجود افغانستان یعنی نمایاندگان جدید اقوام قدیمی آریانا بصورت بهتری آماده بوده و لذا میتوانیم در تمایز درست و بنیادی بین مالکان قدیمی و مسکونین بعدی، بین بقایای دودمانهای متجاوز و آوارگان غارتگران زود گذرگام برداریم. اگرپژوهش ما نتواند روشنائی جدیدی بالای تاریخ هند بیاندازد: دررابطه به سلطه یونانیها و تهاجم جاتا (گیتیک) که توسط آن منهدم گردید؛ در رابطه به ارتباطات این فاتحین سکائی با همنژادان ایشان بهنگام طغیانهای کهنتر که باعث پرنفوس شدن شمال هند با برهمن و کشاتریا شد؛ دررابطه به سلطه یکجائی آنها در آریانا (جاتای بودیست در شمال و کشاتریای برهمن در جنوب)؛ و بالاخره در رابطه به مبارزات این هندیهای آریانا با پارتیهای آتش پرست تحت حاکمیت طولانی سلسله ارساکی، سهمگیری آنها تحت پرچم پارتیها در جنگهای بمقابل رومنها در آسیای صغیر، تماس آنها با عیسویان و جذب نهائی آنها دراسلام. اگرچنین  نتایجی از پژوهش ما در بارۀ تبارشناسی مردمانی که حالا نفوس افغانستان را تشکیل میدهند، بدست نیاید؛ حداقل خواهیم آموخت که معنی حقیقی این نام چه بوده و افغانها واقعا چه کسانی هستند. با این تشریحات، من به پژوهش خویش میپردازم.

 

حدود یکقرن قبل ازانهدام امپراطوری پارسی داریوش کودومانوس توسط الکساندربزرگ مقدونی، هرودوت تاریخ بسیار مکمل این کشور را تا روز زندگانی خود نوشته است. اما مقدار کمی از آثار نهایت دلچسب او با آنقسمت فارس قدیم ربط دارد که ما با آن سروکار داریم. بآنهم آنمقداری کم، دلچسپی خاص و ارزش بزرگی برای ما در پژوهش موجود دارد. در آنزمان (حدود 450 ق م) آریانا، خراسان و یا افغانستان که ما از آن صحبت میکنیم، قسمت شرقی امپراطوری داریوش هیستاسپ (دارا پسر گشتاسپ) را تشکیل میدهد. این داریوش مربوط به یک فامیل یا قبیله پارسیان است که مهد او در قسمت شمالشرقی کشور مورد بحث ما قرار دارد: در ولایت باختر که مرکز آن شهر بلخ بوده و توسط اعراب در رابطه به قدامت بزرگ آن بنام ام البلاد یا "مادرشهرها" یاد گردیده است. داریوش در حوالی 521 ق م جانشین امپراطوری بناشده توسط سایروس (کوروش) میگردد و این امپراطوری توسط پسر و جانشین او، کامبیسیز (کامبوجیا، کامبوجی)، گسترش و استحکام مییابد. سایروس، که نام مادر او ماندنی (ماندانا، شاید شاهدختی از قبیله ماندان و گفته میشود یک میدی بوده) و نام پدر او کامبیسز(کامبوجی، احتمالا یکی از روسای قبیله کامبوه بود) است، مادها را انحلال نموده، سلطنت کریسیز لیدی را تسخیر نموده و باینترتیب آقای تمام قلمروی میگردد که از اندوس تا هیلیسپانت {یونان} وسعت داشته است.

 

دراین دوران، هرودوت قبایل عمده پارسی را ذیلا نام میبرد: پاسارگادی (پیسار- کده، "پسران خانه") قبیله فامیل شاه؛ قبایل مارافوی و ماسپوی که با اداره ملکی و نظامی امپراطوری سروکار داشتند؛ پنتیالی، دیروسیا و جرمانوی که تماما کشاورز بودند؛ دائی، ماردوی، دروپیکوی و ساگارتوی که تماما کوچی بودند.

 

زبان مادری تمام این قبایل بایست پارسی بوده باشد. ما بقایای اکثریت اینها را در بین نفوس موجوده افغانستان توسط قبایلی دارای دقیقا عین نامها و صحبت کننده با زبان پارسی یافتیم. پنتیالی قرارمعلوم قبلا در شرقی ترین قسمت یا مرزهای اندوس سکونت داشتند؛ چون یک ناحیه در تپه های مهمند در مرزهای پشاور و در شمال دره خیبر و در بین رودهای کابل و سوات وجود دارد که بنام پندیالی یاد شده و پس از آن یک شاخه قبیله مهمند یا "ماند بزرگ" نامیده شده است؛ اگر در واقعیت، این شاخۀ مهمند اولاده پنتیالی پارسی نباشد که پس ازآنها این دهکده نامیده شده است، بعلت اینکه آنها حالا شامل مهمند بوده و پختوصحبت میکنند، باید گفت که آنها از دیگر پتانها در تعداد زیاد رسوم و چهره فرق دارند. دیروسیای میتواند توسط دروزی در کوههای شرق هرات در افغانستان نمایانده شود؛ و به تعداد زیاد توسط دروسی یا دروسیز لبنان در سوریه. جرمانوی عبارت از کرمانی ولایت کرمان پارسی است؛ دهکده دیگری بنام کرمان در اندوس وجود دارد که در باره آن بعدا صحبت خواهیم کرد. تمام اینها قبایل مسکون و مستقر هستند.

 

دائی همان داهی داهیستان یا هزاره در افغانستان است. مردوی منحیث داهی مرداه، حالا شامل داهی گردیده و درعین موقعیت تعین شده توسط سترابو قرار دارد که بعدا خواهیم دید. دروپیکوی عبارت از همان دیربیکوی سترابو و دیربیکی پلینی و دهربی یا دهربی- کی راجپوت میباشد که یک قبیله خنیاگر (آوازخوان و شاعر) است؛ آنها حالا در افغانستان بحیث دربکی یعنی یکتعداد مردم گمنام و کمتر مورد احترام، پراگنده (فامیلهای کوچک) در بین جمشیدی و ایماق فیروزکوهی در مناطق بین هرات و میمنه یافت میشوند. ساگارتوی را نتوانستم توسط نام در هیچ قسمت افغانستان ردیابی کنم، باستثنای نام یک دهکده کوهستانی در بلوچستان غربی. تمام آنها کوچی بوده و زبان هردوطبقه پارسی است.

 

هرودوت میگوید که قبایل عمده میدها عبارت بودند از بوسای، پاراتاکینوی، ستروخاتی، آریزنتوی، بودی اوی و ماگوی. هیچیک ازین قبایل بواسطه این نامها در افغانستان قابل ردیابی نیستند. پاراتاکینوی شاید همانند کوهستانی جدید باشد که معنی "کوهی" دارد. ماگوی یا ماغ پارسی حالا بنام گبر یاد شده و باین نام در چندین قسمت افغانستان منحیث بخشهای کوچک بعضی قبایل بزرگ یافت میشوند؛ آنها در سوات و تپه های مجاور اندوس، شمال پشاور یک دهکده بنام گاباری یا گواری داشته و باشنده یک دهکده کوچک دیگر بنام گبریال در ساحل چپ اندوس در بالای وادی بَرَندو میباشند. در سابق اینها قبیله مهمی در این مناطق بودند که سوات تا زمان امپراطور بابر الی نیمه قرن پانزدهم بنام گابَری یا گاباری سواتی یاد میشد. آنها آتشپرست بوده و قرار معلوم، در اوایل حاکمیت پارتیان و ارساکی باین مناطق آمده بودند؛ آنها حالا بطور رسمی و اعتقادی مسلمان هستند. در بین مسلمانهای غربی این نام گبر یا گاور بحیث یک اصطلاح اهانت آمیز بکار میرود و مانند کلمه گیاور میباشد که توسط آنها به عیسویان و دیگر نامعتقدان به اسلام گفته میشود.

 

اقوام دیگر امپراطوری سایروس و متذکره بواسطه هرودوت بحیث مسکونین در قلمرو سلطنت کریسیز و تابعین پارسی عبارت بودند از لیدوی (که سابقا بنام موینوی یا میونوی یاد میشدند)؛ فریگوی؛ میسوی (که ناقلین لیدوی بودند)؛ ماریندینوی (بارتباط نام دهکده ایشان)؛ خالابوی؛ پافلاگونوی؛ تراکوی (که درعبور بطرف آسیا بنام تینوی و بیتینوی یاد شدند)؛ کاروی، لونوی، دوروی، آئولوی و پامفیلوی. اکثریت این نامها بطور وسیعی در بین قبایل افغانستان و عمدتا در قسمت شمالی مرزهای اندوس نمایانده میشوند، در محلات دقیقی که یک مهد مسکونین یونانی بوده و ما آنها را از شواهد مسکوکات، بقایای مهندسی و اسناد تاریخی میدانیم (در دوران سلطه باکتریانهای یونانی از 330 تا 126 ق م یا حتی تا زمانهای بسیار بعد). بدون شک ارتش الکساندربزرگ عمدتا از قبایل آسیای صغیر، نه فقط بحیث سرباز، بلکه همچنان بحیث راهروان کمپ، نوکران، آذوقه رسانان و غیره نیز استخدام شده بودند. احتمالا از این منابع است که الکساندر مسکونه های خود را در مناطقی که از آرینها گرفته بود اعمار نموده است، طوریکه توسط سترابو در نقل قولهای قبلی تذکر داده شد. در حالیکه بعدها با تمام احتمالات ، تاجران و بازرگانان و ناقلین دیگر، بسلطنت ها و قلمروهای یونانی در مرزهای هند ثروتمند و مطلا سرازیر شدند. فقط هند از 20 ستراپی داریوش، باج طلا میپرداخته و صریحا گفته میشود که از جمله غنی ترین ستراپی در بین تمام آنها بوده است.

 

باوجود همه اینها، در آنجا بایست تعداد زیاد قبایل اصیل یونانی و مقدونی در قطارها و کمپهای ارتش الکساندر و هم در جانشینان آنها در آریانا یکجا با قبایل متعدد لیدی موجود باشد که بغرض تقویت در زمانهای بعدی درخواست میگردید. در بین قبایل جدیدیکه توسط الکساندر و جانشینان بعدی او به آریانا آورده شدند بایست اخوی یا اکاینها، بویبی یا بوتیانها، پایونوی یا پایونینها ودیگر قبایل پانوی یا پانونیا مانند نوریکوی، پایوپلای، دوبیروی، بیسوی و دیگر پانگایوی یا پانگاینها موجود بوده باشند.

 

من نامهای این قبایل مقدونی ویونانی را بعلتی ذکرکردم که در تمام مسیر بزرگ مناطق کوهستانی مرزهای اندوس و تشکیل کننده باکتریانای قدیم، در اینروزها، تعداد زیاد قبایل و طوایف افغان را داریم که بطور دقیق این نامها را حمل میکنند. در جریان بررسی لیست داده شده توسط هیرودوتس – لیدوی بواسطه لودی، مایونوی بواسطه میانی؛ میسوی بواسطه موسا؛ تینوی و بیتینوی بواسطه تنی و بیتنی؛ کاروی، آیونوی، دوروی و آیولوی بواسطه کارو، یونس، دور وعلی یا عالی (طوایف و بخشهای قبایل مختلف افغان)؛ و پامفیلوی بواسطه پارمولی یا فارمولی در افغانستان تشخیص و نمایانده میشوند.

 

قبیله لودی افغانستان که میانی و موسا همیشه با آنها رابطه نزدیک داشته اند (طوریکه بعدتر خواهیم دید) بطور آشکار در بین قبایل افغان در تاریخ قرون وسطای هند (از زمان محمود غزنوی در آغازقرن یازدهم) دیده میشوند که در آنزمانها با داشتن خصوصیات نظامی مشهور شده بودند. آنها با کمیت بزرگی توسط محمود بحیث سرباز استخدام شده و تعداد زیاد فرماندهان نظامی و حاکمان ولایتی او را تشکیل میدادند. گفته میشود که تسخیر سومنات در 1024 م محصول شجاعت قطعه لودی بوده و محمود در پاداش این خدمات، به بعضی از روسای ایشان در هندوستان، نقشهای فرماندهی مهمی اعطا نمود. قدر و منزلتی که آنها در حاکمیت غزنویها داشتند، دو قرن بعد نیز در زمان حاکمیت جانشینان آنها (غوریها) ازآن برخوردار بوده و یکی از روسای لودی یکجا با قطعه طایفوی خود رهبری پیشقراول لشکر شهاب الدین بمقابل دهلی در 1193 م را بعهده داشته، زمانی که راجپوت پادشاه هندوستان (رای پیتورا  یا پیرت ویراجا) مغلوب و بقتل رسیده و امپراطوری هندوستان به مسلمانان انتقال مییابد. باین ارتباط افغانها میگویند که شهاب الدین سلطان دوم شاهان غوری غزنی، رئیس لودی یعنی ملک محمود را به درجه امیر ارتقا داده و املاک وسیعی برای او و روسای او اعطا مینماید. از این زمان، بخت و طالع لودیها بتدریج ارتقا یافته و آنها در پنجاب قدرتمند میگردند. فتوحات شهاب الدین ارتباطات آسانی را در بین افغانستان و هند باز نموده و تعداد زیاد قبایل مختلف افغان بحیث سربازان اجیر در منطقه سرازیر میشوند. دو قرن بعد، بازهم وقتیکه امیر تیمور یا تیمورلنگ، به هندوستان حمله نموده و دهلی را تسخیر میکند (در1398 م) یک قطعه قدرتمند افغانها با اوهمراه بوده که در راس آن ملک خیدار{خضر؟} لودی قرار داشته و با روسای جلوانی، سروانی و نیازی ازکوه های سلیمان همراهی میشده است. ملک خیدار بپاداش این خدماتش که قبلا حاکم ملتان بود بحیث حاکم دهلی تعیین شده و در تحت حاکمیت او، لودیها به آقایان پنجاب (ازملتان تا سرهند) تبدیل میشوند. در1450 م بهلول لودی صاحب تخت دهلی گردیده و سلسلۀ شاهان افغان یا پتان هندوستان را تاسیس میکند؛ متعاقبا قبایل او منطقه خویش را ترک گفته و بحیث ناقلین در حصص مختلف هند (عمدتا در ایالات راجپوت هند مرکزی، در راجواره، برار و حیدرآباد داخان یا هند جنوبی) مستقر میشوند. در بین قبایلی که افغانستان را ترک گفتند لودی، پانی، ناغر، بیتنی، ماکو وغیره شامل بوده و هر قبیله، قطعه طایفوی خود را جهت یکجاشدن به هموطنان و جستجوی خانه و دریافت مسکونه های جدید در ساحه وسیع هندوستان ارسال میدارند. این مهاجرین اکثرا در جوامع کوچک در بین نفوس عمومی پراگنده میشوند؛ اما در بعضی نقاط، مانند شخاوت، برار، کراولی، حیدرآباد وغیره تعداد آنها زیاد بوده و ناقلین یا مهاجرین مشخصی را تشکیل میدهند. در زمانهای بعدی نیز (حتی تا قرن گذشته) مهاجرت بزرگ افغانها از قسمتهای روه افغانستان به هندوستان صورت گرفته است که تمام یک ولایت (بنام روهیلکند) را پرنموده اند (پس از نامگذاری روهیله یا بومیان روه). من بدینجهت وارد این جزئیات شدم تا نشان دهم که درجریان جابجائی نفوس در امپراطوری پارس قدیم (پس از سقوط آنها توسط یونانیها) چه چیزهای صورت گرفت است. در اینجا دو مورد بطور موازی دیده میشوند: ما حالا وقت نداریم این موضوع را بطور مفصل مطالعه نمائیم بجز از اینکه نشان دهیم، یونانیها در فارس بحیث بازرگانان، منشیان، دانشمندان وغیره سرازیر شده و اکثرا توسط شاهان بحیث سربازان اجیر (مدتها قبل ازینکه مقدونیها این کشور را تسخیر نمایند) استخدام میشدند؛ اما در هند، افغانها بحیث سربازان اجیر، محافظین شخصی، حاکمان محلی وغیره استخدام شده و کشور را در تمام جهات بحیث بازرگانان کاروانی (درچندقرن قبل از اینکه لودیها سلطنت را در نیمه قرن پانزدهم بگیرند) می پیمودند.

 

لودیها کاملا از افغانستان معدوم شده اند اما میانی (یک شاخۀ این قبیله) نام اصلی و اولی خود را نگهداشته و هنوز هم در منطقه بحیث یک شاخۀ غالب مجمع بازرگانان کاروانی یعنی پووینده یافت میشوند. شاخه یا بخش میانی طوریکه در شجره (نسبنامه) افغانان داده شده، عبارتنداز:

غورانی،   ملاحی،    سیلاج،    جت،     آیزوت،     لتاح

مشانی،     توغ،       سامرا،     سور،    کیکی،       سرغی

رهوانی،   لوهانی،    شکور،    زوره،   آهیر،        زمری

خطران وگارشین یا خاچین یا کاچین.

 

تقریبا تمام این نامها، حتی بشمول خود طایفه میانی یا میانه، در بین طوایف و بخشهای راجپوت یافت میشوند. اما از اینکه حالا راجپوت یکتعداد بخشهای فرعی را بشمول نامهای که در نسبنامه های قدیمی وجود ندارد و طوریکه در تاد ("سالنامه راجستان") آمده در بر میگیرد، دیده میشود آنها نظر بزمان تعداد زیاد قبایل دیگر را (شاید اقوام خویشاوند یا با آنهائیکه در زمانهای قدیم در تماس بودند، متعاقب تسخیر آریانا توسط الکساندر) در خود ترکیب نموده اند. من یک لیست طبقه بندی شده قبایل راجپوت و تقسیمات فرعی آنها را بحیث ماخذ در رابطه به این پژوهش آورده ام که درآخر این اثر داده شده است. این لیست میتواند بحیث یک رهنما جهت تشخیص قبایل آمده به آریانا ازطرف شرق، غرب و شمال و هم جهت تشخیص هر دو طبقه از قبایل باشنده قبلی منطقه و تا زمان تسخیر مقدونیها خدمت نماید.

 

در بین اقوام دیگر آسیای صغیر (سلطنت کریسوس که فوقا تذکار گردید) تینوی و بیتینوی نیز شامل میباشند. اینها در افغانستان بواسطه بخشهای تنی و تونی غیلزی و دیگر قبایل پتان کوههای سلیمان و بواسطه بیتنی، یک قبیله ایکه همیشه با لودی مرتبط بوده، نمایانده میشوند. مطابق گزارش افغانها، قبیله لودی از منشای یک دختر شیخ بیت یا بایت (کسیکه جدیدا باسلام گرویده) رئیس قبیله بیتنی باشندگان کوههای غور بوجود آمده است.

 

گزارش صریحا ذکر میکند که در زمان خلیفه ولید نواسه خلیفه مروان، حجاج بن یوسف در راس یک لشکر جهت تسخیر خراسان وغورستان فرستاده میشود. بهنگام تقرب متجاوزین، انقلابی در منطقه بوقوع پیوسته و شهزادگان آن خلع و تبعید میگردند. یکی از این شاهزادگان (بنام شاه حسین) در تومان یا کمپ شیخ بیت (رئیس قبیله بیتنی و مسکون در آن نواحی) پناهگزین شده، با دختر میزبان خود (بنام ماتو)عاشق و همخوابه گردیده و دختر حامله میشود. والدین غضبناک جهت پوشانیدن افتضاح و اعاده عزت فامیل، تصمیم به ازدواج جوره متخلف میگیرند. ولی بازهم برای مقام افغان ضروراست تا درجه و نسب داماد آینده بررسی شود. شاه حسین این گزارش را ارائه میکند: زمانیکه فریدون، ضحاک (آشوری) را دستگیر و او را در گودالی در قله دماوند میآویزد، فامیل اسیر از خانه خود در استخر پایتخت فارس فرار نموده و در نشیب های کوههای غور پناهگزین شده و در آنجا با اقارب و پیروان خویش زندگی میکنند. قبل براین، مساکنی در کوههای غور وجود نداشته، بآنهم مرزهای این ساحه توسط فامیلهای پراگنده بنی اسرائیل، افغانها و غیره تسخیر شده بوده است. فامیل شاه حسین برخاسته ازاین پناهنده های ضحاک بوده است. زمانیکه حجاج غور را تصرف میکند، شاهزاده آنجا (کمال الدین محمود پسرجمال الدین حسن) را به بارگاه خلیفه ولید در بغداد میفرستد. در عین زمان پدر شاه حسین بنام شاه معزالدین راهی حج به مکه میشود، در مدت زمانیکه شاه حسین جوان در کمپ شیخ بیت یا بیتنی پناهنده میباشد.

 

قرارمعلوم این قصه بر بنیاد یک مجموعه مبهم و مغشوش تاریخ حسین بن سان بن سوری (موسس سلسله غوری) بنا شده که در غزنی(بعقیب سلسله ایجادی بواسطه سبکتگین ترک که سلطان محمود غزنوی مشهور ترین شهزاده آن وغارتگرهند میباشد) زمامداری نموده است. گفته میشود این حسین جهت تجارت بهند رفته و در برگشت پس از یکتعداد ماجراها و بد بختیها بشمول شکستن کشتی و اسارت، بچنگ یک باند دزدان افتیده و توسط لشکرسلطان ابراهیم که در غزنی از 1058 تا 1098 پادشاه بود، دستگیر میشود. تمام دزدان به پایتخت آورده شده و محکوم بمرگ میشوند، اما حسین با توضیح سرنوشت و بدبختی هایش، بنزد سلطان برده شده و او با شناخت فامیل واحوالات او، نتنها او را رها میسازد، بلکه او را مورد نوازش قرارداده و برایش موقفی در دربار اعطا مینماید که بعدا تا درجات عالی دولتی ارتقا میکند. پسر و جانشین ابراهیم (مسعود سوم) حسین را حاکم تمام ولایت غور مقرر میکند که منطقه بومی او بوده و جائیکه اجداد او قبلا شاه بوده اند (دهربیلوت ازخوندمیر).

 

با گذاشتن این دو قصه در پهلوی هم، گزارش افغانها نشان دهنده اولین تماس بیتنی افغانستان با لودی است، یعنی لودی احتمالا از طرف غرب آمده و (گفته میشود) سکونت قبلی بیتنی در افغانستان در تپه های جدا کننده وادی لوگر کابل از نواحی زرمت غزنی بوده؛ در حالیکه سکونت لودی در افغانستان در کندهار بوده است. بآنهم گزارش افغانها در باره شاه حسین و قبایل اولاده دختر شیخ بیت (ماتو) را ادامه میدهیم. جهت تحقیق داستان نسب شاه حسین، شیخ بیت خدمتگار خود بنام کاغ از طبقه دُور (دُود یا دُوم) را بنزد دوستان شاه حسین در غور میفرستد. فرستاده با شواهد تائید کننده بر میگردد اما از افشای آن تا زمانیکه شهزاده به عروسی دختر او بنام ماهی موافقه نکند، خودداری میکند، یک پیشنهادی که حسین بزودی موافقه میکند. قضیه بعدا خاموش شده و شاه حسین بیدرنگ با ماتو ازدواج کرده و درمدت کوتاهی پسری بدنیا میآورند که والدینش او را غلزوی ("پسردزد" بارتباط قضیه تولد او) نام میگذارند. ازاین غلزوی قبیله غلزی بوجود میآید. بی بی ماتو پسر دومی بدنیا میآورد (اما گفته نشده توسط کی) که ابراهیم نامیده شده و با درنظرداشت ذکاوت و توانائی عالی ملقب به لوی یا "بزرگ" میشود. با گذشت زمان این واژه لوی به لودی تغییر نموده و بحیث نام خانوادگی قبایل اولاده او قبول میگردد. شاه حسین از خانم دیگرش (بی بی ماهی) پسری دارد بنام سروانی که از اولاده او نام قبیله او بوجود میآید. با گذشت زمان، اولاده بی بی ماتو بسیار زیاد گردیده و بطور دستجمعی بنام ماتی نامیده میشوند (چون شاه حسین یک افغان نبود). چنین است گزارشات بومی افغانها. در اینجا میتوانم خاطر نشان سازم که ماتی نام یک قبیله بسیار بزرگ و مهم پارسی است که در قدیم باشندگان شمال فارس بودند (در بین همدان فعلی و نیشاپور که توسط سترابو بنام ماتیانوی یاد شده است). پلینی نیز ماتیانی را بامتداد زرنگیا تذکر داده که موقعیت آن در غرب هلمند فعلی در جنوب منطقه غور است. گفته میشود مهد قبلی ماتی در افغانستان، دهکده ماتیستان در وادی ارغنداب بوده است. اولادۀ بی بی ماهی شامل ماتی بوده اند.

 

در پهلوی ماتو (دختر) که فوقا ذکر گردید، شیخ بیت بیتانی سه پسر بنام های ورشپون یا اشپون، اسماعیل و خجین، کچین یا غرشین دارد؛ قبایل ایجادی از ایشان نامهای آنها را گرفته و مجموعا بیتنی نامیده شدند که تحت نام خانوادگی ماتی یا اولاده بی بی ماتو نیز شامل اند. پلینی باتینی را یکجا با ساراپرای (یک قبیله ایکه ما در بلوچستان خواهیم دید) و بکتری در یک موقعیت نچندان دور از مهد قبلی بیتانی در افغانستان ذکر میکند (طوریکه فوقا گفته شد). مشاهده مخلوط نژادها در این قبایل و آزمایش ترکیب آنها نمیتواند عجیب و آموزنده نباشد.

 

مطابق شجره یا نسبنامه افغانها، قبیله بیتنی متشکل از 4 طایفه بزرگ ورشپون، اسماعیل، خاجین و ماتی است. بیائید ببینیم چطور آنها در چندین خیل و زی ترکیب شده اند. این کلمات با نامهای اصلی اکثر طوایف و بخشها و تعداد زیاد قبایل افغانستان که زبان شان پختو است اضافه شده است.اینها در نامهای قبایل پارسی زبان و یا قبایل باشنده بلوچستان و دردستان یافت نمیشوند. کلمه خیل بصورت عام یک واژه عربی بوده و معنی "لشکر، کمپنی، مجمع وغیره" است؛ اما بصورت درست تر، یک تغییر شکل اسلامی واژه سانسکریت یا هندی کولا است که بمعنی "قبیله، نژاد یا فامیل" است. لفظ زی مشتق از زادن فارسی است که معنی "اطفال، اولاد و نسل" دارد؛ و همچنان نشاندهنده "حزب، فرقه" وغیره میباشد که دارای منافع مشترک باشند؛ بطور درست ارائه کننده پیوست اضافی سانسکریت سی میباشد. من هیچگونه تفاوتی در تطبیق این واژه ها در نام قبایل افغان ندیدم؛ قرار معلوم آنها بدون تفاوت استعمال شده و غالبا هر دو به عین قبیله بکار میروند مانند علی خیل وعلی زی، موساخیل و موسازی وغیره. جهت اختصارمن این پیوست های اضافی را ازنامهای طوایف وبخشهای افغان حذف نمودم.

 

ورشپون یا اشپون متشکل ازبخشهای ذیل است:

ابولفرح      اوکری         بائی         بهمن*         بالمار*

باند*         برشوری     چاکی*      چالاک*       چانی*

چالاپی       دامار*        داربی        دارگی         دارگانی

دورح*      دوتانی        دریپلارا     فتاح           غاران*

غوری*     گوربزی     همدانی       حسن           هیران*

ابراهیم      اسماعیل      جاکی*      خاکی           خودو

کودی*      لالی*         لشکری     ماغزی*       مالا*

ناسو         نیازی          پای*         رامدیو*      سامار*

سیو*       شاه ملیک     شاخی        شمشیر        سیباتی*

سیکری*   تاجو          تارکلاتری   تاری*        یوزبک

یحیا*       یوسف*       زربانی       زمری*

 

در نامهای فوق علامه * تماما نامهای مشخص راجپوت و هندی است. بهمن و بالمیر= بامان و بالمی طوایف راجپوت بازرگان میباشند. باند = بهند، یک طایفه خنیاگر هندو است. چاکی و چالاکی ظاهرا یکی بوده و ارائه کننده چالوک یا سولانکی اگنیکولا راجپوت است. دامار عبارت از داماره راجاتارینگینی بوده و شاید یک طایفه رهتور باشد. دورح یا دور عبارت از دوده راجپوت است. غاران و غوری ظاهرا یکی بوده و نشاندهنده گور راجپوت است. هیران عبارت از ایرانه و یک شاخه آگر راجپوت بازرگان است. ابراهیم و اسماعیل احتمالا تعویضهای اسلامی برای نامهای هندی براهمن و سیمالا باشد که آخری یک طایفه مشهور راجپوت است. جوکی ظاهرا جت جوخر هندو است. مغزی و پای نشاندهنده طوایف مگراسا و پاهای راجپوت گهلوت است. سامار و سیباتی عبارت از سومرا و سیپات راجپوت میباشند. سیکری عبارت از سیکروال یا سیکر راجپوت است. تاری نام یک قبیله براهمن شمال هند است. یحیا شکل مسلمانی جوهیا راجپوت است؛ مانند یوسف که آیساپ میباشد، شکل بومی اسپاسیوی و اسپیوی نویسندگان قدیمی یونان. زمری یک تغییر شکل میسری است.

 

اسماعیل، شاید سیماله راجپوت باشد (طوریکه فوقا پیشنهاد شد) یا پیروان اسماعیل، موسس فرقه "فدائیان" که گفته میشود قبیله بیتنی را ترک و در ساروانی شامل شده و مهد آن در کوه سلیمان، شاید در سروان فعلی مربوط قسمت کلات بلوچستان باشد. او یک زاهد مذهبی شده و عنوان شیخ ابراهیم سروانی را کمائی نموده است. گفته میشود مقبره او در محلی بنام خواجه خیدر در بالای تخت سلیمان قرار دارد، جائیکه او وفات نموده و دوازده پسر و دو دختر بجا میگزارد ولی هیچگونه ذکر بیشتری از او در شجره نامه افغانها بعمل نمیآید.

 

بخشهای خاجین، خاچین یا غرشین قرار ذیل است:

ابو^       اجاری^    علی           باکل*           بالا*      باسی*

بازو       بیکی        بیبی*         بوبک*        کلندر^    چنگا^

دانا        دود*        فیروز         گیسو         غشه       حسانی

حسین     هود*        ایساپ        جانجی^     جاول*   کائین*

کاکه*     کانزی      کاتاح          خیدر*       مادی      مالی

مالیک    موسور*    ماندن         موسا         میان       نادر

پای*      پالا^        پساکنی        پیح^         پیرا        رسول

رتن       سلمی*      سین*         شادی^      شاهگل    شکر*

شان      سیانی*      تاج بیگ     تار*          تتار*    توران

یودی*   عمر*       وروکی

 

آنهائیکه دارای مارک * راجپوت و هندو میباشند. باکال میتواند باگیل، سولانکی و بازرگان راجپوت باشد. بالا غالبا یکجا با سلطانو هندو هستند؛ مانند باسی که اصلا یک طایفه پائین (پست) یا سرف (رعیت)، غلامان میراثی اند. بی بی و بوبک ظاهرا عین چیز بوده و ارائه کننده بیبای پراماره، پونوار یا پوار اگنیکولای راجپوت است. کالاندر، چنگا و تعداد دیگری دارای مارک ^ طوایف جت اند. جاول و خیدار عبارت از راجپوت بازرگانان اند. عمر عبارت از عمرای پرامارا راجپوت و یکی از بخشهای مشترک تمام قبایل بزرگ افغان در سرحدات اندوس اند. وروکی یک نام نادر و غریب است که معنی "کوچک" در پختوداشته و در بین دو یا سه قبیله افغان در امتداد اندوس دیده میشود که بعدا خواهیم دید. وقوع این نام در اینجا بارتباط واراشپون یا اشپون و خاجین که بوریشکی و خاجونای دردستان اند در مرحله بعدی مورد بحث قرار میگیرد، پیشنهاد مفکوره موجودیت آن بشکل تغییر بوریشکی شاید دردهن بیگانگان باشد.

 

ماتی اولاده شاه حسین بواسطه بی بی ماتو شامل دو فرقه بزرگ غیلزی و لودی است. غیلزی یا غیلجی یا غلزوی شامل سه طایفه بنامهای توران یا تولر و بورهان یا پولر میباشد.

 

توران شامل دو طایفه است که یکجا بنام بارو یعنی هوتک و توخی یاد میشوند. بارو یک قبیله براهمن در شمال هند است.

 

هوتک یا هوتکی شامل چهار بخش ملیکیار، یوسف یا ایسپ، دولت و عرب است.

 

ملیکیار = "رفیق شاه" همان مولاک و جورا، طوایف گله دارهندی اند که دارای دو شاخه حسین و ایبک میباشد.

 

بخشهای حسین شامل اسحاق یا سهاک یا ساک، قطب، جلال الدین، عمر، ماند، کورام و شاه علم اند که خیل آخری مربوط به میرویس و شاه محمود  فاتحان فارس اند که سلسله صفوی را منهدم نموده و تخت آنها را در اوایل قرن گذشته ربودند.

 

بخشهای ایبک یا هیبک شامل کاتی، کادین، کادوی، خادی، عمر و بادین است.

 

بخشهای یوسف یا ایسپ شامل مالی، خیری، برات، ترنک، رانی، عمر است. از این جمله مالی باید مال راجپوت بازرگان باشد؛ خیری باید خیر، پرامارا یا پونوار یا پوار، اگنیکولای راجپوت؛ رانی همان بنیکا، چالوک یا سولانکی اگنیکولا راجپوت است. برات دوباره ظاهر میشود؛ عمر قبلا ذکر شد. ترنک پس از رود ترنک نامگذاری شده که خود شاید بعد از اشغال آن بواسطه ترین یا تاری یک شاخه براهمنهای شمال هند باشد.

 

بخشهای طایفه دولت = "حکومت" شامل علیف، ایسپ، معروف، سادات، تولر، تون عتمان وغیره است. معروف پس از یک ناحیه باین نام یاد شده است. تون یا تانی شاید ارائه کننده تراکیان تینوی باشد که در این قسمتها در زمان الکساندر از مسکونه آسیائی آنها در بیتینیا آمده اند. عتمان را بعدا خواهیم دید.

 

بخشهای عرب عبارتند از: اکا، علی، بابا، بامی، بای، ششروزی. اکا نام یک قبیله ناگا است؛ علی و بای هر دو نامهای یونانی و ارائه کننده ناقلین ایولیان و بویتیان است. بابا شاید بیبا، پوار راجپوت باشد. بامی یک قبیله براهمن شمال هند است. ششروزی باید چاچ روسیه یا چاچیراه و روسیاه باشد که هردو طایفه چوهان اگنیکولا راجپوت است. در مورد طایفه عرب ما هیچ ترکیبی نیافتیم؛ شاید این نام مربوط به موقعیت مسکونه آنها باشد در حوالی رود اربیوس یونانیها، پورالی فعلی در بلوچستان شرقی. اکثر این بخشها را دوباره خواهیم دید و عمدتا در بین یوسفزی، یک قبیله ایکه تعداد قابل توجه آنها در سواحل هلمند در قرن پنجم انتقال شدند طوریکه بعدا در بخش یوسفزی تذکر خواهیم داد.

 

توخی شامل چهار بخش است: مهمند، ایوب، حسن و نور.

بخشهای مهمند عبارتند از:

اکا         اشو       علیشیر        بابکر        باسی

بوران    حانی     عراقی         خویداد         ماکو

ماما       موسا     نظر            پیرو          پوپل

سعید      شاکی     شمال          سوری       یونس

 

از لیست فوق، اشو همان اچی، یک قبیله قدرتمند قدیمی در راجاتاریگینی است که در اغتشاش و وحشت مشهور اند و در افغانستان بنام قبیله اچکزی شناخته میشوند. بوران نشانه بور، راجپوت بازرگان است. هانی = هانا براهمن شمال هند است. خویداد = خداداد = دیودوتوس ممکن است مهاجرین یونانی باشد. ماکو باید ماکواهانه یک قبیله بسیار قدیمی هند، نه اولاده راجپوت و نه جت است اما در بین راجپوت و جت منحیث قبیله قبول شده شناخته شده و شاید یک طایفه ساکای ساکائیها باشد. ماما یا مامه یک قبیله براهمن شمال هند است. موسا نیز یک قبیله قدیمی است که قبلا در وادی اندوس در حوالی دیره جات پائین فعلی و سند علیا زیست میکرد. رئیس آنها موسیکانوس یونانیها و موسی کا = "رئیس موسا"ی هندیها که قرار گفته آرین توسط براهمنها تحریک گردیدند تا در مقابل الکساندر قیام کنند، ولی سرکوب شده و یکجا با دیگر براهمنها بحیث یک سزای نمونه، بدار آویخته شدند. حالا موسا بطور وسیعی بامتداد مرزهای هند و کوههای سلیمان بحیث طوایف و بخشهای چندین قبیله بزرگتر افغانی یافت میشوند. پوپل، شاید ارائه کننده پایوپلی لیدی باشد؛ یا این واژه باید پیپارا یک طایفه گهلوت یا سیسودیا راجپوت باشد. شمال مخفف شاه مال است که تعویض اسلامی سری ماتی هندی و یک قبیله مشهور راجپوت بازرگان است. سوری نام یک طایفه ختری است. یونس باید آیونوس یا آیون یونانی باشد.

 

بخشهای ایوب عبارتنداز:

بهرام        بهلول         بابو           دعوت

فیروز       حوا           جلال          کاتی

میران       موغال       نانی            سین

 

ازاینها، بهلول شاید بیهیل یک طایفه هر دو پوار و چالوک اگنیکولای راجپوت باشد؛ بابو باید بیبا باشد که قبلا ذکر شد. کاتی نام یک قبیله قدیمی است که در افغانستان نام خود را به ناحیه کتواز غزنی داده است؛ اینها مردمی اند مثل کاتی پنجاب که اجداد آنها بمخالفت با الکساندر برآمده و اولاده آنها بعدا بطرف جنوب پراگنده شده و نام خود را بیک منطقه وسیع، کاتیوار یا کتواز فعلی دادند. میران همان میر دشت های هند است که اصلا از جمله سکنه بومی هندی است. نانی و سین هردو قبایل راجپوت و ارائه کننده ننواگ و سینگار اند؛ نانی میتواند نای ناگا یک طایفه جت باشد. فیروز، جلال، موغال نامهای معاصر اسلامی اند.

 

بخشهای حسن عبارتنداز:

آدم         بابر         بارک     عیسا          کالو

کاشانی    کیرمان    محمد      پیراک        سیکاک

 

از اینها، ادم خیل دوباره دیده میشود. بابر یک طایفه گجراست. بارک دوباره دیده میشود. عیسا شاید ارائه کننده کشیشان عیسوی یا پیروان عیسا باشند. کالو شاید کالام غالوت راجپوت باشد. سیکاک یا سایکاک شاید قبیله سیگال ختری باشد. نامهای دیگر معاصر اسلامی است.

 

بارتباط بخش سوری، فرقه محمود، طایفه توخی، شاخه توران غیلزی، طوریکه فوقا ذکرشد، دربرگیرنده عین نام و یکی از طوایف ختری اند، میتوانم در اینجا علاوه کنم که سوری نام پدری یا فامیلی شاهان غور است که در تخت شاهی غزنی نشستند (متعاقب سلسله ایجادی توسط سبکتگین ترک در قرن یازدهم و دوازدهم) و اینکه این نام هنوز در نام قبیله زوری وجود دارد. اظهار پلینی مبنی بر اینکه انتیکوس پسر سیلیکوس شهر ویرانه الکساندریه را دوباره درعین موقعیتی اعمار میکند که توسط رود مارگوس آبیاری میشود (بحیث یک شهر سوریائی) و او را انتیوکویا مینامد، بفکر من برگشت باین فرضیه است که سوریهای غور که در آن موقعیت بواسطه رود مارگوس (مرغاب فعلی) آبیاری میشود، شاید اولاده سوریائی های باشند که با آنها انتیوکوس شهر جدید خود را پر کرد. اما سوال اینستکه این سوریائی ها کیها بودند؟ آیا آنها یک قبیله باین نام (سوری) بودند که توسط انتیوکوس از سوریه باینجا آورده شده و در اینجا جهت حفظ منافع خودش مسکون ساخت؟ یا اینها یک قبیله هندی سوری بودند که قبلا مسکون بودند یا در این اواخر و متعاقب واگذاری توسط سیلیوکوس به ساندراکوتوس در آنجا مسکون شده بودند؟ (طوریکه در نقل از سترابو در فقره قبلی گفته شد). وزن حدس و گمان بطرفداری فرض دوم است. سوریها در قدیم یک مردم مشهور بوده و در زمانهای اپولودوتوس و میناندر مقتدرترین شاهان بکتریای یونانی، قرار معلوم، تمام سَوراشترا و سند را اشغال و مستعمره ساخته و نام خود را به منطقه اولی دادند. اما ما وقت نداریم این سوال را در اینجا دنبال کنیم.

 

برهان، بوران یا پولار شامل دو شاخه ایسپ و موسا است.

 

ایسپ یا یوسف شامل سه قسمت است: سلیمان، علی و اکا. بخشهای سلیمان – شاید تعویض اسلامی برای سولان راجپوت یا سولانکی یا چالوک عبارتند از:

عبدالرحیم      احمد        بابکر         بابری        بوچه

قلندر            چانی        دادر          داراگ       داسو

دولت           فقیر          گالی         غانی          عیسا

ایسپ           اسماعیل     جبار         کبیر          کارو

خوجک        لندی         معروف      مامو         ماند

موغال         موسا         نانی           نوری       پوار

سادو           صالح        سرور         شیرپا       سوهو

سمامال        تاغار        عتمان         عت         یحیا

 

از اینها بوچا میتواند بوچک راجپوت باشد. داسو، گالی و فقیر ارائه کننده غلامان ارثی، نوکر و طبقات پائین است؛ دو اولی (داس و گولا) دارای منشای هندو بوده و دیگران اسلامی است. کابی = کابا پرامارا راجپوت است. ماند یک قبیله قدیمی مربوط به ویند فعلی آستریا بوده و قرارمعلوم مسکونه های بزرگی در افغانستان در دورانهای قدیمی ساخته اند. طوایف و بخشهای ماند در چندین قبیله افغان دیده میشوند. نوری شاید نورکای راجپوت یا نوریکوی تراکیان باشد. پوارو عین راجپوت اگنیکولای پرامارا، پوار، پومار یا پونوار است. سادو بایست سیسودیا باشد که آخری نام گهلوت راجپوت است. سرور راجپوت است. سوهو همان سوهور یعنی راجپوت بازرگانان است. سمامال بایست سامارفال، طایفه گله دار هندی است. عت و عتمان عین چیز بوده و دوباره ظاهر میشوند. یحیا همان جوهیای راجپوت است.

 

بخشهای علی عبارتند از:

آدم       علیشیر        آزاد        رنگی          باری          دریا

دوری    گدا            غورکی    جانی          کمال           خیری

خیبری    کرد          مامو        ماند           مشانی         نوروز

نیکنام     پیرو          سرمست   سلطان       عمر

 

از اینها تعداد زیادی را مشاهده کردیم. جانی عین چانی بخشهای سلیمان قبلی بوده و آنها بایست شامل طایفه گله دار چانان هندی باشد. کمال یک قبیله ترک بوده و دوباره ظاهر میشود. بنگی یک قبیله بزرگ جت بوده و دوباره ظاهر میشود. گدا بایست گادی یک طایفه گله دار هندی باشد. آدم و خیبری طوایف افریدی بوده و با ماشانی که بایست ماسیانوی سترابو باشد بعدا مورد بحث قرار خواهد گرفت. نیکنام عین نیکبختان بوده و بعدا خواهیم دید که بمعنی "گرامی" و"خوشبخت" است؛ اینها ارائه کننده ایورگیت های "نیکوکار" نویسندگان یونانی است که در قدیم (طوریکه آرین میگوید توسط سایروس پسر کامبیسیز جهت همکاری آنها در لشکر کشی – حدود 530 ق م – بمقابل سکائیها) بنام اگریاسپی نامیده شدند. الکساندر دو قرن بعدتراین ایورگیتها را پیدا نمود که باشندگان مناطق فعلی در بین کندهار و غزنی در حوالی سواحل رود ترنک و درتپه های جداکننده آنها از وادی ارغنداب میباشند. خرابه های موجود سریاسپ در رود ترنک نشاندهنده پایتخت اگریاسپی قدیمی است که تاد ("سالنامه راجستان") آنرا منحیث سروریای قبیله راجپوت مشخص میکند. در زمان فعلی و در این موقعیت، نیکبی خیل (مخفف نیکبخت خیل) یافت میشوند؛ اما قبیله  اصلی حالا بسیار پراگنده بوده و بخشهای این نام در طوایف مختلف قبایل افغان در مرزهای اندوس یافت میشود. در وادی سوات، نیکبی خیل یک مسکونه قابل توجهی دارد که در آن با یوسفزی مواجه اند، وقتیکه یوسفزی از کندهار دوباره به خانه قدیمی خود در اندوس در قرن پانزدهم برمیگردد (در بخش بعدی بحث خواهد گردید). نام-فوقانی این بخش علی شاخۀ ایسپ برهان غیلزی یونانی بوده و ارائه کننده مسکونین ایولی های قدیمی است. عین ملاحظات را میتوان در مورد موتاتیس موتاندیس برای بخش اکای ایسپ برهان غیلزی تطبیق نمود که ممکن است اکایان ها باشد که یک طایفه ناگا است.

 

بخشهای اکا عبارتنداز:

عبدالرحیم        باری         جلال الدین      خواجه

مستی             میرو          ویس وغیره

 

ازاینها باری و میرو قبلا بحث شد. ویس همان بایس راجپوت است، یک قبیله که نام خود را به ناحیه بایسوارا درگنگها- جمنا دواب داده است. بایس همان سوراج بانسی یا سوریاوانسی "نژاد خورشیدی" هندوستان است؛ و ویس همان ساربانری یا سارابانی در طبقه بندی قبایل افغانهاست. ویس افغانستان همان قبیله شامحمود (میرویس) یا فاتح فارس در اوایل قرن گذشته است، طوریکه قبلا گفتیم.

 

در اینجا میتوانم اظهار کنم که شجره نویسان افغان تمام قبایل موجود خویش را به سه طبقه تقسیم میکنند: سرابن، بتن و غرغشت که افغانها میگویند نامهای سه پسر قیس یا کیش یکی از معاصران محمد پیامبر و جد اصلی مردمان موجوده افغان است. قصه مختصرافغانها اینست: بهنگام اعلام محمد بحیث پیامبر و فرستاده خدا،  قیس رئیس بزرگ افغان ها که در آنزمان باشندۀ کوههای غور میباشند نامۀ از جانب خالد بن ولید (یک اسرائیلی ایکه اجدادش پس از تخریب یورشلیم توسط نیبوکدنیضر، در عربستان و در حوالی مکه و مدینه زندگی میکند) مبنی بر اطلاع از رسالت "پیامبر آخر زمان" و دعوت به قبولی هدایات او دریافت میکند؛ چون افغانها خود بنی اسرائیل بودند، مراسلات و ارتباطات خود را با اسرائیلیهای خویشاوند خود در عربستان نگهداشته بودند. لذا قیس از غور در راس هیئتی مرکب از 76 نفر مردان قبایلی نماینده روسای عمده افغانان بنی اسرائیل بمکه میرود، جائیکه بهنگام رسیدن بآنجا توسط خالد بن ولید، اسلام را پذیرفته و دلاورانه در راه اسلام میجنگد. پیامبر در پاداش خدمات فداکارانه آنها و بهنگام مراجعت ایشان، در حق آنها دعا نموده و هم نامهای عبرانی آنها را به عربی تبدیل میکند. به قیس رهبر هیئت، نام عبدالرشید و لقب یا عنوان پیهتان میدهد، که بمعنی "سکان" کشتی در زبان سوریائی میباشد، چون اوست  که از آن پس رهبر مردم خود در این راه میباشد. بعلاوه، پیامبر باین مردم افغان وعده میدهد که عنوان ملِک = "شاه" را که آنها از اجداد بزرگ ایشان سارول ملک طالوت (ساول شاه اسرائیل، "شهزاده دارای مقام بزرگ") به ارث برده اند هیچوقت از مردم ایشان جدا نشده و بایست عنوان روسا و شهزاده های آنها تا آخر زمان باشد. افغانها بارتباط نسب خویش ازسارول، چنین داستانی عرضه میکنند: سارول پسرقیس یا کیش مربوط قبیله ابن یمین (بینجامین) دو پسردارد بنامهای برکیاه (براچیاه) و ایرامیاه (جیریمیاه) که هر دو در یکساعت از مادران جداگانه تولد شده و هر دو مربوط بقبیله لاوی (لیوی) میباشند. این پسران که پس از مرگ سارول تولد گردیده و یکجا با ده پسر دیگرش در جنگ بمقابل فیلسطین یا پلیسطین (فلسطینیان) بقتل رسیده بودند، تحت حفاظت داود (داوید) بزرگ شده و جانشین سارول، ایشان را در مقامات مهم حکومت خود ارتقا داده بود؛ براکیاه نخست وزیر موصوف و ایرامیاه فرمانده کل سپاه او بود.

 

براکیاه پسری بنام آصف و ارامیاه پسری بنام افغانه دارد. اینها مقامات پدران خویش در حکومت سلیمان (سولومون) جانشین داوید را بمیراث میبرند. بهنگام مرگ سلیمان، فامیلهای آصف و افغانه از جملۀ بزرگترین روسای بنی اسرائیل بوده و تعداد آنها پس از مرگ آصف تکثیر میگردد، طوریکه او 18 و افغانه 40 پسر دارد. در زمانیکه بیت المقدس (جوروسلیم) توسط بخت النصر (نیبوکدنیظر) تسخیر و تخریب گردیده و بنی اسرائیل بعلت ثابت قدمی و چسبیدگی بمذهب آبائی خویش مورد ستم و کشتار قرار میگیرد، قبیله افغانه بعلت لجاجت و خیره سری در مقابل بتپرستی فاتحین، از شام (سوریه یا فلسطین) تبعید گردیده و پس از مدتی در کوهستان غور و کوهی فیروزه پناهگزین میشوند. در این محلات، آنها توسط همسایگان بنامهای افغان، اوغان، اغوان یا الوان و بنی اسرائیل نامیده میشوند.

 

در کوههای غور و فیروزه (پاروپامیسوس قدیمی و دهستان هزاره فعلی) بنی اسرائیلیها زیاد گردیده و پس از جنگهای دوامدار با باشندگان بومی و مشرک منطقه، بالاخره آنها را مطیع و مقهور خود میسازند. پس از چند قرن، تعداد آنها آنقدر زیاد میگردد که منطقه غور برای آنها تنگ گردیده و افغانها مرزهای خود را با قوت سلاح تا کوهستان کابل، کندهار وغزنی توسعه میدهند. در تمام اینمدت (1500 سال) از زمان سلیمان، این مردم بنی اسرائیل غور، تورات- خوان بودند یعنی خوانندگان پینتاتینچ و در تمام اعمال و رسوم شان توسط احکام قوانین موزائیک رهنمائی میشدند؛  تا اینکه در سال نهم رسالت محمد بحیث فرستاده خدا، افغانها بار اول حادثه "پیامبر آخر زمان" را از طریق خالد بن ولید (یکی از دوستان اسرائیلی ایشان در مدینه که توسط بعضیها بعلت شامل شدن در قبیله مشهورعرب بنام قریش یاد میشود) می شنوند.

 

داستان پس از مسافرت قیس و همرهانش بمکه (طوریکه فوقا دیدیم) با این بیان خاتمه مییابد که قیس پس از بازگشت به غور، عقاید و اصول اسلام (یک نظر تجدیدی بر مذهب موزائیک خودشان) را بمردم خود وعظ نموده و تا آخر عمرش مورد احترام و پذیرش آنها قرار میگیرد. قیس  مدت 83 سال عمر نموده و در سال 80 هجری (مطابق 8 مارچ 699 م) وفات میکند و سه پسر بنامهای سرابنر، بَتَن و غرغشت بجا میگذارد که اولاد و دودمان او تشکیل کننده تمام قبایل موجود افغان است. قوم سرابنری شامل 105 خیل یا قبیله (همان کولای نسبنامه راجپوت)؛ بتنی 108 خیل؛ و غرغشتی 177 خیل دارد. با وجودیکه قوم شامل قبیله و خیل یا زی بوده و طایفه شامل بخشها و فروع آنست؛ اما کور یا خانه همان گوترا نسبنامه راجپوت و نمایانده فامیل میباشد.

 

 

 

)قسمت دوم(

 

تمام گزارشات فوق افغانها (درصورت بیرون کردن لباس اسلامی آن)  یک بخش دقیق تاریخ هند است. اما من وقت ندارم که حالا این لباسها را برهنه نموده و حقایقی را آشکار سازم که آنها پنهان کرده اند. شاید در نتیجه گیری این پژوهش باین امر مبادرت ورزم (اگر ضرورت باشد). در عین زمان، در رابطه به نام اجدادی این سه شاخه بزرگ افغانها که از قیس بوجود آمده اند میتوانم بگویم که سارابنری شکل پختوی ("لسان کوهی" یا لسان افغانها) هندی سورجبانسی یا سوریابنسی"اولاد خورشید" نژاد خورشید راجپوت است. بعین ترتیب، غرغشتی تغییر شکل ککوتستا راجپوت، یک واژه مترادف هندی سوریا است؛ و بتنی شکل پختوی بهتیانی، "اولاده بهاتی"، نماینده بزرگ یادو، جادون یا گادون، نژاد مهتاب راجپوت است که مطابق تاد ("سالنامه راجستان") از هندوستان پس از مهابهارت در کوروکشیترا نزدیک دهلی در سالهای 2896 ق م از طریق سلسله کوه سالت (نمک) جهلم – جادو کا دانگ یا کوههای جود، جادون یا گادون – با عبور از اندوس به زابلستان (قسمت جنوبی افغانستان ما) مهاجرت نموده و گژنی (غزنی فعلی) را بنیاد نهادند. کوههای یادو نام خود را از "جادو کا دانگ" از قصه توقف قبایل یادو (اولاده کریشنا) قبل از پیشروی ایشان به زابلستان و "پرنفوس سازی این مناطق حتی تا سمرقند" اشتقاق نموده است. اما قرار معلوم، نام یادو در زابلستان جای خود را به بهاتی داده است؛ چون مردم اینجا تحت همین نام (حد اقل در بخشی از آن، طوریکه تاد اطمینان میدهد) متعاقب تهاجم مقدونیها یا انقلابات ظهور اسلام (به فاصله تقریبا یکهزار سال) از طریق اندوس عقب رانده میشوند. بهاتی با عبور از اندوس، مالکیت پنجاب را بدست آورده و سلبهانپور را بنیاد میگذارند؛ اما با اخراج از اینجا بدشت بزرگ هندعقب نشینی نموده و در آنجا یکتعداد مستعمرات (مسکونه های) پی درپی را ایجاد مینمایند که جیسلمیر (درسال 1157 م) عمده ترین آنها است. در هر صورت، بطور یقین معلوم است که در روزگار موجود، یک قسمت قابل ملاحظۀ مردمان باشندۀ افغانستان متشکل از قبایل منسوب به یادو یا نژاد مهتاب راجپوت هند است که نمایاندۀ بودیستهای قدیمی اند؛ در حالیکه نژاد آفتاب راجپوت نمایندۀ براهمن هاست.

 

موسا، طایفه دوم برهان غیلزی که من تشخیص دادم نمایاندۀ مردم موسیکانوس متذکره بواسطه آرین است (طوریکه در فقره قبلی گفته شد) بآنهم آنها ممکن است بطور قسمی نمایانده آموزگاران مذهب موسا در سه بخش سهاک یا ساک، اندر و ترکی باشند.

 

بخشهای سهاک – سوهاگ یا سوهاگنی راجپوت عبارتند از

حسن      یعقوب      خیدر      بختو       یوسف      انو

 

از اینها، نامهای اسلامی حسن و یعقوب، تمام ردیابیهای اشتقاق هندی خویش را معدوم کرده اند. خیدر شاید خیجر پرامارا یا خیهدر راجپوت بازرگان باشد. بختوهمان بهاگتی، طایفه گله دار شمال هند است. یوسف همان ایسپ است که قبلا ذکر شد. انو همان اونای یا امای طایفه ختری و هم یک طایفه کایاست.

 

اندر – یا اندر هندو یا اندورا راجپوت بازرگان – درسه بخش – اود، آد یا یود، سلیمان و خیزوری است.

 

بخشهای اود یا یود، جت هود یا هودی عبارتند از

علی بیگ    علیشیر       بخشی       بانرا          بازی

براهیم         چور         غازی       حبیب         هارون

جلال          کابا           کابولی      کریم          خانی

خیرو          کوتی         کوندی      مهمان        نور

پتان           پولادی      شمشی       سه پائی      تنگیوال

توتا

 

از اینها، چور همان چوریا، طایفه گله دار هندی است. کابا همان راجپوت پرامارا است، مانند خیرو که خیر است. کوتی میتواند کوتیچا گالوت راجپوت باشد. کوندی یا خوندی همان جت خندیا است. نور همان نورکه راجپوت است. پولادی همان بولیدی بطلیموس بوده و باز هم ظاهر میگردد. نامهای دیگر تماما اسلامی است. توتا میتواند دودا راجپوت باشد.

 

بخشهای سلیمان – شاید سولان راجپوت یا سولانکی عبارتند از

علی بیگ      بخشی       چنگا      دولت      دیسی

غندی           امام          اسلام     جبار       کریم

خوجکی        موشکی     نیکبی    پاچکی     روزی

سید             توری

 

از اینها، دیسی یک طایفه جت است. خوجکی نام خود را از موقعیت آنها در کوههای خوجک، یک شاخه کوه سلیمان اشتقاق نموده است؛ این کوه شاید نام خود را از مالکین قدیمی خود، خو، طایفه کاچواها گرفته باشد که منحیث "خو" در بین قبایل کاشکار علیا و کافرستان یافت میشود؛ آنها بعدا نیز دیده میشوند. موشکی نیز پس از یک ناحیه نزدیک غزنی باین نام نامگذاری شد. نیکبی را قبلا دیده ایم. پاچاکی همان باچاک راجپوت است. روزی همان روسیاه چوهان اگنیکولا راجپوت است. توری همان تواری، توری یا توار یادو راجپوت است. جبار همان جیپرا راجپوت است. نامهای اسلامی امام، اسلام، سید، شاید نمایانده اولاده عرب باشند؛ یا در مورد دونام اولی، تازه کیشان مسلمان که مسلک روحانی انتخاب نمودند، بآنهم اسلام میتواند همان اسلمیا، یکطایفه جت باشد. موشاکی فوق نام یک قصبه در جنوب غزنی بوده و در جریان جنگ گذشته افغان بحیث خانه یک موشکی مشهور و عالم "حکیم موشکی"، دارای اهمیت زیادی شد که با نامگذاری عامیانۀ مشک عالم "عطرجهان" نقش آشکاری بحیث یک روحانی نظامی و وطندوست جدی بمقابل برتانویها در کابل بازی کرد.

 

بخشهای خیزوری یا خیدوری – یا خیجار پرامارا یا خیدار راجپوت بازرگان عبارتند از

علی       ارمان         ایمل         بلوچی         بارک

قلندر      غاه            گیردی      همت           حیدر

آیدو        جنتی         کامران      کاراسو        لادی

لالی       لوانی         مادا          مامو            ماندی

ماتا        ماستی        موسا        ناسو            نصرت

پاخی      پوتی          پیر          رامیا            رانری

رستم      شانی          شیب        شیری          شیا

سیرکی   سوری        سانگو       تون             ولی

یارو      زاکر

 

از اینها عمران همان عمرا راجپوت پرامارا است. ایمل شاید سری مال، راجپوت بازرگان باشد. بلیچی همان بلیچه، راجپوت چوهان است. بارک دوباره دیده میشود. قلندر شاید تغییر شکل اسلامی کالامور، چالوک یا سولانکی راجپوت باشد. گیردی نام طایفه گله دارهندی همین نام است. لادی همان لادی ساکا، راجپوت بازرگان است. لالی نمایانده لی لی برهمن شمال هند است. لوانی یک قبیله راجپوت است. ناسو و نصرت عین نصرتی سوات و کنر است که بعدا دیده خواهد شد. پاخی همان پاشی یا پاشای است که بعدا دیده میشود. پوتی شاید جت باشد که پس از ناحیه پوتی در افغانستان نامگذاری شده است، یک نام عین منطقه مانند پوتوار در پنجاب. رامیا عین رامدیو، راهتور است. رانی همان رانیکا، سولانکی است. شانی عین جانی و چانی قبل الذکر بوده و نمایانده چانان، یک قبیله گله دارهندی است. شیب و شاید هم شیا همان شیوا- چاری، قبیله هندی گله دار است. سیرکی و سوری همان سیرکیرا و سورار، راجپوت بازرگان است. سنگو دوباره دیده میشود. تون قبلا بحث شده و نمایانده تینوی تراکیان است. یارو عین جورا، راهتوراست. ذاکر همان جوخر دشتهای هند است.

 

تره کی – آخرین شاخه موسا برهان غیلزی و نمایانده تاری، یک قبیله برهمن شمال هند و یا تواری یا توری راجپوت یادو بوده و متشکل از بخشهای ذیل است:

اناری       بادین        بستام        بیگو         براهیم        کتال

دوران      فیروز       گیران      گیلان        گور          گربز

حاتیم        جاخو       جمال       کالو          کانجی       خاجال

خیرو      لاجمیر       لالو        میری        میساری      موسا

نا           ناجو          نور        صابر        سادو         ساک

سالی      سینی          شاکال     شیب         شیرین       تسویل

تارامی

 

از اینها، اناری دوباره دیده میشود مانند اناریکوی سترابو. بادین شاید بیدمان راجپوت یادو باشد. بستام همان بستاب، طایفه کیایاست هندو است. بیگو همان بریگو، طایفه براهمن است. براهیم همان براهمن است. فیروز شاید مردمان اصلی فیروزکوه باشند. گوریک قبیله راجپوت است. خجال همان خیجار، راجپوت پرامارا است. میری و میساری همان میرو میساری دشتهای هند است. نا و ناجو شاید عین چیز بوده و ناو ناگا، جت باشد. صابر همان صابروال، ختری است. سادو همان سیح سادو است که ارائه کننده راجپوت سیسادو است.سالی همان سالاکتین، جت باشد. شاکال همان شوکال، براهمن است. تسویل یا تسوایل همان تسیرح، راجپوت چوهان است. تارامی شاید تومارا، راجپوت باشد. ساک عین سهاک و نمایانده قبیله ضحاک آشوری است که اولاده او در غور مسکن گزیدند و در فقره شاه حسین متذکر شدیم؛ اما بگمان اغلب نمایانده ساکای سکائی ها باشد. کتال شاید همان کاتور باشد، یک قبیله بسیار مشهورسکائی که بعدا بحث خواهد گردید.

 

میساری که فوقا بحیث میساری هندی جیسولمیر و دشتهای شمال آن تشخیص شد توسط افغانها نمایانده مصریها بوده و از عین خیلهای کوبتی یا کوپت ها است که در بین هزاره ها سکونت داشته و بعدا خواهیم دید. به ارتباط اناری، که در بالای لیست بخشهای تره کی قرار دارد، میتوان گفت که این نام بندرت در شجره افغانان دیده میشود. این نام را میتوان نمایانده اناریاکای قدیمی سترابو دانست که ایراتوستینز آنرا در سواحل بحیره کسپین نزدیک هیرکانیا (گورگان فعلی) قرار میدهد. اناریاکای یک واژه مرکب بوده و نشاندهنده اناری و مربوطات آنست. اناری افغانستان میتواند یک شاخه یا مسکونه اناریاکای هیرکانیا بوده و شاید نام خود را به قسمت اناردره وادی ادرسکن در جنوب هرات داده باشد. هنوز هم در قسمتی از این وادی دریای ادرسکن، جائیکه رود از طریق یک گذرگاه باریک جریان میکند (حدود 30 میل بطرف جنوب شهر سبزوار) مخروبه های یک شهر قدیمی مستحکم قرار دارد که حالا بنام جایا یاد شده و توسط قبیله کوچی نورزی مسکون است. این مخروبه ها شاید نشاندهنده محله ارتکوان تسخیر شده توسط الکساندر باشد؛ ارتکوان و ادرسکن بطور آشکارا عین نام است. گزارش آرین در باره عملیات الکساندر در این بخش قرار ذیل است.

 

آرین پس از تشریح پیشروی سریع الکساندر بتعقیب داریوش و تقرب به فراریان (ظاهرا در حوالی مشهد فعلی) و افتیدن جسد شاه پارسی بدست موصوف، در حالیکه بیسوس و لشکرش بفرار خویش بطرف بکتریا ادامه میدهند، میگوید که الکساندر به تعقیب لشکر اجیر یونانی داریوش داخل هیرکانیا میشود که تعداد آنها به 1500 نفر رسیده و به کوههای ماردیان عقب نشینی نموده و تصمیم میگیرند که ماردی را به انقیاد آورند. باین لشکرکشی در مرحله بعدی میپردازیم ، لذا من ماردی را کنار گذاشته و حرکت الکساندر را تعقیب میکنم که او پس از ترک هیرکانیا میخواهد بمقابل پارتیها پیشروی کند.

 

آرین میگوید که او بعدا داخل قلمروی آریا (ولایت هرات فعلی)، سوسیه (توس؟، یک شهر آری) شده و تجدید قوا میکند. از اینجا او میخواهد بطرف بکتریا مارش نماید، اما در مسیر راه برایش گزارش میرسد که حاکم اری اغتشاش نموده و همراهان الکساندر را که بهنگام تعقیب داریوش در آنجا باقی مانده بود بقتل رسانیده و مردم منطقه را در ارتکوانا، محلی که قصر شاهی شهزاده آرین قرار دارد آماده نموده است. لذا او سفر خود به بکتریا را بتعویق انداخته، باقیمانده لشکر را در کمپ با کراتیروس گذاشته و خود با یک قطعه قوی فورا بطرف اری و حاکم او ساتیبرزانز مارش مینماید، طوریکه 600 فرلونگ (یکهشتم میل) راه را در دو روز طی نموده و به ارتکوان میرسد. الکساندر در اینجا با کراتیروس و باقیمانده لشکرش یکجا گردیده و پس از تسخیر شهر، ارساکس را بحیث حاکم پارسی اری مقرر مینماید. اگر پارسیها را در اینجا پارتی بخوانیم، این ارساکس شاید یک رئیس ترک کومن باشد. چون در روزگار موجود، ما در بین ترکمن مرو یکی از بخشهای عمده آنها بنام ارساکی یا هرزاگی را مییابیم؛ نمایندگان فعلی ارساکیدای قدیمی و قدرتمند که ظهور آنها به حاکمیت و سلطه آسیا میتواند آغاز آنها در این تقرر توسط الکساندر باشد. الکساندر از ارتکوان بطرف زرنگای یا درنگای پیشروی نموده و به شهر باشکوه آنها میرسد. ممکن است در جریان همین توقف طولانی الکساندر در اینجا باشد که او شهر هیراکلویا را بنیاد میگذارد (طوریکه پلینی میگوید) که بعدا تخریب شده و توسط انتیوکوس دوباره اعمار و بنام اخایا یاد میگردد. فکر میکنم این مکان حالا بواسطه قلعه کاه یا قلعه اکای فعلی نمایانده شود که در جنوبی ترین قسمت ناحیه اناردره قرار دارد.

 

حالا به قبایل ماتی و بخشهای بزرگ آنها بنام ابراهیم ملقب به لوی بر می گردیم. در این فهرست میتوانیم یک قبیله براهمن اولاده لاوا، پسر راما موسس نژاد خورشید راجپوتها را دریابیم. قیس یا کیش، جد بزرگ افغان های موجود نمایانگر کاش پسر دیگر راما است که با برادر خود (لاوا) امتیاز افتخار آمیز جد بزرگ قبایل راجپوت را سهیم اند و نمایانده مذهب براهمنی میباشد. در حالیکه در شیخ بیت باتانی ما میتوانیم نماینده بهات یا بهاتی، رئیس خانواده نژاد یادو بودیست در زابلستان را دریابیم. باینترتیب نامهای ماتی و لوی در افغانستان از مدت طویلی به لودی تبدیل شده و قبایل و طوایف آنها بحیث اولاده ابراهیم طبقه بندی گردیده که حالا فقط بنام لودی شناخته میشوند.

 

لودی شامل سه قسمت است: سیانی، نیازی و دوتانی. من قبلا هویت لودی افغان را با لودی آسیای صغیر یا لیدیا پیشنهاد کردم؛ اما این میتواند بیشتر صحیح باشد که هویت لودی افغان را با لوهدی براهمن شمال هند ثابت سازیم، بخصوص که لودی افغان بدون تفاوت بقسم لودی و لوهدی نوشته میشود.

 

سیانی شامل دوقسمت است: پرنگی و اسماعیل. نام سیانی همچنان به دو مسیر متفاوت دیگر در افغانستان اطلاق میشود؛ به یک سلسله کوههائیکه از سلسله سرحد در مرزهای غربی بلوچستان فعلی شروع شده و بطرف شرق امتداد یافته و سیستان را از مکران جدا ساخته و بنام سیانا کوه یاد میشود؛ و به یک منطقه مرتفع درنقطه اتصالی کوههای خواجه عمران با کوههای سلیمان که در لسان پختو بنام سیانا داگ یاد میشود.

 

بخشهای پرنگی، برنگی، پیرینگی یا فیرینگی عبارتند از(یونانی):

احمد          اندر      انجو        ازانر       باینو        دولت

دیدی         فیروز    غوری     ایسپ       جعپر       مانی

مارچا        ناسو      رانری     سامو       شاکو       تاجو

ترغوندی   عمر      یاسین      زیتون

 

تعداد زیادی از اینها را ما قبلا دیدیم. دیدی همان دهات، جت است. جعپر همان جپرا راجپوت پرامارا است. مانی همان مانت است، راجپوت بازرگان؛ یا همان پیروان مانیس، موسس فرقه مانیکان. مارچا میتواند مجروت، طایفه گله دار هندی باشد. سامو همان ساما راجپوت است. زیتون هم همان جادان است.

 

اسماعیل شاید تعویض اسلامی برای سیمالا راجپوت یا نام اجدادی ملاهیده یا "فدائیان" شامل سه قسمت است: سور، لوهانی و ماهپال.

 

بخشهای سور عبارتند از

علا         بهرام         داود         دولت      حاکی       کوتی

محمود     نور          شادو        شیر        تندی        تره کی

یونس     عثمان

 

از این جمله داود همان دادو یا دادی، یک قبیله که بعدا هم خواهیم دید. شادو عین شادی، خادی و خودو است، یک بخش که بصورت عام در یکی از این اشکال دیده میشود و یک قبیله جت است، عین مردم مانند شویدی استونیا در روسیه و در اینجا میتواند برای چاتو باشد، طایفه براهمن شمال هند. از عثمان یا عتمان همان شیرشاه (فریدخان)، شاه هندوستان و اولاده او بوجود آمده است.

 

لوهانی – لوهانه عین نام یک قبیله هندو دشتهای هند است. بخشهای آن عبارتند از:

آدم         ادین         اجو       اکا         علم        آذر

بای        باعث        براهام    بالی       بندر       بشر

بازی      بیگ         بیدین     بیبا         قلندر      کتال

چاندو     دادی        دالو      دالاک      داراح      دولت

دور       غلام         هانی     حسن      هود        عیسا

اسماعیل  ایسوت      جابی    جاکری    جالاک     جالو

جانی      کاهوت     کالا      کمال        ختک      خیدر

خودو     خویداد      خواجو   کوکو      کوری      لاجمیر

لالو       لونی        میل        ماچی      مهندر     مالی

ماما       مامریز     ماندو     مانزی      مروت     میریا

میشتی    میتا         میرال     موغال     مولا        موسا

میان      نانا          نیکزن     نورو      پهار        پانی

پاسانی   پتاخ         راجو      ساگرا     سالار       سمال

سناتی     سندار     سانر       سین        شاراک     شادی

سکندر    سلیمان    صورت    تاجو     تاختی        تانی

تاپی       تاتور      تون        عمر      عتمان        وروکی

زاکو      زانا        زنگی      زرکی

 

لوهانی طوریکه فوقا دیدیم عمدتا در کاروانهای تجارتی بین هند و آسیای وسطی تحت نام پووینده مصروف اند که در مجمع بازرگانان یکی از طوایف اساسی را تشکیل میدهند؛ طوایف دیگر پووینده شامل نیازی، نثار و خروتی هستند. این طوایف پووینده کاملا مصروف تجارت کاروانی اند. آنها در تابستان، فامیلهای خویش در خیمه ها بنام غژدی یا کیژدی یا خیژدی را در پناه، قره باغ، ناور وغیره نواحی غزنی با یک محافظ پیر مرد ترک میگویند، در حالیکه قسمت عمده مردهای جوان با بازرگانان متفرق شده و اکثرا در بالای شترها تا سمرقند، بخارا، تاشکند، کاشغر، یارکند وغیره در سفر میباشند. آنها در زمستان فامیلهای خویش را در خیمه ها در دامنه های کوهها یا دامان بخش دیره جات وادی اندوس ترک میگویند، در حالیکه مردها کاروانها را به شهرهای عمده هند رانده و به بازارهای کلکته، بمبی، حیدرآباد وغیره میروند.

 

از لیست دراز بخشهای فوق، تقریبا تمام آنها راجپوت و طوایف و قبایل هندو اند که عمدتا طبقات تجار و بازرگان میباشند. لوهانی همان لوانی کوهان اگنیکولا راجپوت است. بالی یک طایفه کچواهه است. بیبا همان پرامارا، راجپوت اگنیکولا است. چاندر همان چاندا کوهان است.دوریک قبیله راجپوت است. هانی همان هانا براهمن است. جالو راجپوت جالیا است. لونی یک قبیله هندی از سواحل دریای لونی راجواره است. میل همان موهیل راجپوت است. ماما، مامریز و ماندو طوایف براهمن شمال هند است. مینا نام بومی هندی میوار است. مروت همان میروت هندی است. پهار ممکن است پاریهارا یا پوار (پرامارا) باشد، هر دو راجپوت اگنیکولا. پتاخ همان پتاخ، طایفه گله دار هندی است. ساگرا همان راجپوت پرامارا است. سالار و سامال راجپوت سالار و سیمالا اند. ساناتی و ساندارهمان سانادهیا و ساندال راجپوت است. سانر ممکن است سات براهمن یا ساهانی ختری باشد. سین راجپوت سینگاراست. صورت همان صورر، راجپوت بازرگان است. تون و تانی عین چیز بوده و قبلا ذکر گردید.

 

بخش نیازی لودی طوریکه بواسطه تاد ("سالنامه راجستان") گفته شده از نیاد هندی یا "تازه واردان" اشتقاق شده است. قرار معلوم این واژه به باشندگان هندی افغانستان و مسلمان شده در زمان شهاب الدین غوری اطلاق شده است. گفته میشود که نیازی در جریان سلطنت سلطان بهلول لودی و شیرشاه سوری که از خدمات پرمنفعت در ارگ شاهی و مقامات اداری مهم برخوردار بودند، بطور وسیع به هندوستان مهاجرت کرده اند. حالا تعداد کمی از این طایفه در افغانستان باقی مانده است، جائیکه آنها یکی از چهار طایفه عمده کاروان بازرگانان پووینده را تشکیل میدادند. آنها تابستان را در فلات مرتفع در غرب کوههای سلیمان و زمستان را در جانب شرقی در دامان وادی اندوس میگزرانند. بخشهای نیازی عبارتند از:

آدم       اکا          علی         اپو        آستانه        باهو

باتی     بهارت      بوری      بوبان     چاندر        چنگو

کوهار   دادر        دادی        دلیل        دالو           داود

درویش  درزی      دوری      گودی      گوندی        حالی

هوتک   همایون  عیسا          ایسپ       جوگی       جالو

کمال     کاشی     کاربوره      خواجو    کوکا          کولاچ

لاچی    لاندو     لوهانی        ماندا        ماندورا       مانجار

منصور   مشاکی   مشانی      ملتانی      موسا          نانو

نیکو      پهار       پوتی        سالار       سامپال     سامو

سنجر     سنجالا    سرهنگ    سرمست   شیخا       سین

سمالان    سوندی    تاری      توتای       عثمان      اوریا

واتا       ساسین

 

تعداد زیاد اینها قبلا ذکر گردیدند. آستانه همان اشتانه، طایفه هندوی کایاست است. باهو همان باهاوهار، راجپوت بازرگان است. باتی همان بهاتی، راجپوت یادو یا همان بهاتی گوجراست. بهارت همان بهاراتا، طایفه خنیاگر است. کاربورا و خرباری یکی بوده و همان کاربایرا، راجپوت بازرگان است. کولاچ میتواند کالاچا، سولانکی یا راجپوت چالوک باشد. سمپل راجپوت پرامارا است. سامو یا شامو همانند جاریجا راجپوت یادو است. سنجالا میتواند سنکورا، چوهان و همچنان راجپوت بازرگان و یوریا همان هارایا راجپوت است. مشانی نیز همانند مشوانری است که بعدا هم دیده میشود: آنها یک مسکونۀ حدود 400 فامیلی در کوه دامان کابل دارند، جائیکه آنها در تجارت کاروانی با بخارا مصروف هستند. اما مهد اصلی مشوانری منحیث یک قبیله مستقل، جدا از مشانی نیازی در کوه های گندغر در ساحل شرقی اندوس در ناحیه هزاره چاچ است، جائیکه محل رئیس آنها سری کوت است. آنها نمایانده مسیانی قدیمی اند که سترابو منحیث اشغال کننده های منطقه بین دریاهای کوفیس و اندوس ذکر کرده و در سطوح یوسفزی فعلی در بین اتصالات دریاهای کابل و اندوس و مستقیما مقابل ساحل غربی اندوس، مسکون اند. بخشهای این مشوانری گندغر عبارتند از

آدم           برور       غریب        کپور         کاربوری

خرباری   لودی        مهمند        ماتکانی      ملتانی

موسا       روغانی    تورک      یوسف

 

از اینها، برور همان راجپوت باروار است. کاپورهمان کاپول، راجپوت بازرگان  یا ختری کپوراست. کاربوری و خرباری عین هم اند طوریکه فوقا ذکر گردید. روغنی همان راغوبانسی راجپوت است. کاپور فوق نام خود را به قریه کاپورداگرهی یا "قلعه کاپور" در یوسفزی داده است. این همان محلی است مانند لنگرکوت متذکره در تواریخ افغان منحیث سنگر قبیله دلزاک، در زمانیکه آنها بواسطه مندانر و یوسف اشغال و از اندوس رانده شدند که بعدا خواهیم دید.

 

از بخشهای دیگر نیازی در لیست فوق، تعداد زیادی دیده شده و تعداد دیگر دوباره پدیدار میشوند که در جای مناسب ایشان بحث میشود.

 

مهپال کاملا متشکل از بخشهای فرعی بیبا راجپوت بوده و بنام بی بی زی یاد میشوند. بیبا یک طایفه راجپوت پرامارا بوده و مهپال همان قبیله ختری مهپی است.

 

بخشهای دوتانی لودی عبارتند از

بیدین        حسن       ابراهیم          مادر          محمود

ناسو        رانری     سادو             ساربی        توچی

عمر وغیره

 

از اینها، بیدین میتواند بیدمن یادو یا بیدا براهمن باشد. رانری یا رانی همان چالوک رانیکا یا راجپوت سولانکی است. سادو همان سیسودیا راجپوت گهلوت است. ساربی همان سوربیا، راجپوت بازرگان است. عمر همان عمرا راجپوت پرامارا است.

 

جزئیات فوق الذکر، لیست قبایل و طوایف شجره افغانها را منحیث اولاده بی بی ماتو دختر شیخ بیت باتانی تکمیل میکند که ثمرۀ ازدواج او با شاه حسین شهزاده غور است. از خانم دیگرش (بی بی ماهی دختر خدمتگار شیخ بیت کاغ دووم از قبیله دورح) شاه حسین پسری دارد بنام سروانی که اولاده او بنام ماهی یاد میشوند، اما آنها با باتانی طبقه بندی شده و بصورت عام بنام باتانی شناخته میشوند. منطقه اصلی ساروانی در انتهای جنوبی کوههای سلیمان در مسیری که حالا بنام قسمت ساراوان کلات بلوچستان یاد میشود، قرار داشته و متشکل از شالکوت یا کویته و نواحی مجاور آن است. ساروانی میتواند همان سارور یا چالوک یا ساروار یا براهمن باشد. بخش های ساروانی عبارتند از

اچو         اکو        اغوکی         احمد         علی             آشک

آسو         ایبک      بالی            بوبک        دبی             دادو

گادر        حدیا       هارون         اسماعیل    اسوت          جعپر

کاکاتور    کاربوری ملیکیار       ملانا          ملاتا            مامو

مردک      ماتا         موسا         ناهار         نور             پونی

رستم        ساکنوت   سامو        سامرا         سانجار         سینی

شاخا        سودا       سوری      سریپال        یوسف

 

از اینها اچو، اغوکی و آشک ظاهرا یکی بوده و میتواند همان اچی هندی یک قبیله مشهور در تاریخ کشمیر ("راجاتارینگینی" ترویردیده شود) بوده و حالا در افغانستان بواسطه اچکزی نمایانده میشود. اکو و اکا همان اگا جت است. اغوکی میتواند اخایو یونانی باشد. اسو همان اسویا راجپوت است. بالی همان بالا براهمن است. دابی و دادو هردو قبایل راجپوت اند. گادای همان گادی ختری بوده و قبیله گله دار هندی است. ملیکیار همان مولاک و جورا، قبایل گله دار هندی اند. مالانا همان چوهان راچپوت است. پونی همان راجپوت پرامارا است. سودا نمایانده سودی قدیمی وادی اندوس در حوالی ملتان در زمان الکساندر است. سامرا نیز سومرا راجپوت قبیله پرامارا است. جعپر همان جیپرا پرامارا است. کاکاتور میتواند مثل تاکاتو، یک کوه در کوههای سلیمان مشرف برشال و پشین باشد جائیکه این طایفه یاد شده است. بوبک یا بیباح همان بیبا پرامارا است. سامو یا شامو نام افتخاری شاخه جاریجا راجپوت یادو یا گادون نژاد مهتاب و دارای مذهب بودیستی است. رئیس سامو یا شامو دارای عنوان جام بوده و به این نام قلمروی کوچک لاس بیلا در بلوچستان را دارد. سامو مطابق تاد نمایانده قبیله سامبوس است که بمقابل آن، الکساندر آمپولهای خشم و غضب خود را فرو ریخت. مهد قدیمی سامودرسیبی یا سیوی فعلی یا سیویستان نویسندگان هندی است.

 

این توضیحات لیست قبایل باتانی را تکمیل میسازد. تناسب بزرگ نامهای راجپوت و هندی در بین طوایف و بخشهای آنها و وفرت نمایانده های یادو یا گادون، راجپوت نژاد مهتاب و مذهب بودیستی گواهی این استنتاج است که جد بزرگ افغانها (شیخ بیت) همان نقشی را دارد که جد بزرگ یادو (بهاتی، طوریکه بواسطه تاد توضیح گردیده) دارد و هم اینکه جد بزرگ باتانی همانند بهاتیانی است. پلینی با تشریح مسکن اقوام حوالی ارتفاعات کوههای مارگیانا و در امتداد سلسله قفقاز (بالامرغاب فعلی و غرستان کوه بابا شاخه هندوکش) نامهای آنها را در حوالی دریای ماندروس (هلمند امروز) میگیرد و بعدا نامهای آنهای را میگیرد که در ورای آنها قرار داشتند و در بین اقوام کتگوری بعدی نام باتینی معلوم میشود. موقعیت باتینی بطور دقیق تعریف نشده، بآنهم از موجودیت آنها بامتداد ماتیانی و سیرماتای (سوروماتای سترابو) آشکار میشود که آنها قسمتهای از غور یا منطقه هزاره فعلی را در اختیارداشتند. این همان منطقه ایست که در آن گزارش افغانها باتانی و ماتی را با سور که مربوط شاه حسین بود، نشان میدهد. سیرماتای یا سورماتای پلینی ظاهرا نمایانده اقوام مخلوط سوری و ماتی است که منطقه آنها شاید قسمت غربی هزاره فعلی باشد. پلینی (که وفات او 79 م است) قبایلی را تشریح میکند که آنها در آغازسده اول میلادی بودند. اما اغتشاشات و انقلابات که پیامد ظهور و گسترش اسلام بود تغییرات و جابجائی بزرگی در نفوس مناطق باز و سهل الحصول بوجود آورد؛ در حالیکه نواحی کوهستانی و غیرقابل دسترس (قرار معلوم) قسمت عمده باشندگان قدیمی خویش را حتی تا زمان امروز حفظ نموده است.

 

گزارش پلینی اقوام باشنده این قسمت افغانستان در اوایل سده اول میلادی آنقدر مفید و کمک بزرگی درین تحقیق است که من تردیدی ندارم آنرا در اینجا (بغرض افشای یکتعداد هویتها که میتوانم در بخشهای بعدی این تحقیق بآن مراجعه کنم) نقل نمایم.

 

پلینی بما میگوید که در شرق کاسپی (یک قوم در ساحل جنوبشرق بحیره کسپین) منطقه اپاورتینی (ابیورد فعلی، منطقه اصلی فاتح آسیائی قرن گذشته، نادرشاه ترکمن) است که سطوح حاصلخیز آن بنام دارییوم (داراگاز فعلی) است. بعدا اقوام تاپیاری، اناریاکی، ستاوری و هیرکانی قرار دارند. از اینها اناریاکی را قبلا شرح دادیم. ستاوری را بعدا خواهیم دید هنگامیکه در مورد ستوری، یوستوری، یشتوری یا یوشتورانی کوه های سلیمان سخن میزنیم. هیرکانی همان گورگانی فعلی بوده و در خارج محدوده پژوهش ما قرار دارد. در حالیکه در تاپیری، من تیموری فعلی (یکی از چارایماق افغانستان غربی) را تشخیص دادم. چارایماق یا "چار زیستگاه" متشکل از تیموری، داهی، تایمنی و سوری است. این چهار قبیله مسکونین منطقه غور (پاروپامیزوس قدیمی) بودند که در قسمت غربی آن بین کابل و هرات زندگی میکردند. نام ایماق یا اویماغ یک واژه ترکی بوده و معنی "خانه، فامیلی، قبیله، مسکن" وغیره داشته و قرار معلوم به این قبایل اطلاق میگردید (شاید در زمان اشغال مغول در نیمه اول قرن سیزده یا در زمانهای قبلتر بهنگام حاکمیت ترکها در اواخر قرن دهم) تا آنها را ازافغان ها مشخص سازد.

 

چارایماق یک مردم کاملا متفاوت از افغانها است. آنها در قواره، هیکل، زبان، شکل اداره و رسوم و روحیات با افغانها فرق دارند. ایماق تا اندازۀ دارای خون تاتاری بوده و شباهت به نژاد آسیای شمالی در خصوصیات فزیکی و اخلاقی دارند. زبان آنها پارسی قدیم زمان فردوسی با مخلوطی از واژه های ترکی است. طرز ادارۀ آنها مستبدانه است، برخلاف افغانها که تا اندازۀ اجتماعی میباشد. مذهب آنها حالا اسلام است اما اکثرا شیعه اند؛ آنها قبل از گرویدن به اسلام عمدتا عیسوی کلیسای نیسطوری بوده و در بین آنها مسکونه های بزرگ یهود و اسرائیلی و تعداد زیاد آتشپرستان وجود داشتند. ایماق کم و بیش کاملا مستقل ازحکومت افغان ها بوده و ارتباطات بسیار کم تجارتی یا سیاسی با اقوام همسایه خود داشته و تا اندازه زیادی منزوی از دنیای خارج و در گوشه های عزلت و غیرقابل دسترس در نشیبهای کوههای خود قرار دارند. گفته میشود که منطقه آنها توسط محله های قوی و قلعه های غیرقابل تسخیر واقع در مرتفع ترین نقاط  کوههای تند و دشوارگذر احاطه شده است. در باره قوانین داخلی و توزیع این قبایل معلومات بسیار کمی در دست است. مطلوب اینستکه آنها را در این بخش پژوهش روشن نمائیم. آنها تماما کم و بیش کوچی و غارتگر و مستقل از قدرت شاهانه بوده و بصورت عام غریب ترین و وحشی ترین نژادهای باشندگان افغانستان اند. آنها در روزگاری متحد شده و یک حاکمیت بسیار قوی را ایجاد نمودند که از رود فرات تا گنگ وسعت داشت. این سوریهای غور بودند که ترکهای ماورای اکسوس در غزنی را تعویض نمودند؛ و این حاکمیت شاهان غوری (سلطان شهاب الدین) بود که شاهان راجپوت توار را در دهلی برانداخته و آخرین شاه آنجا (پیتورا رای یا پریتوی راجا) را بقتل رسانیده و هندوستان را اشغال و اسلام را در هند تاسیس نمودند.

 

تیموری شامل دو بخش بزرگ است: جمشیدی و فیروزکوهی. جمشیدی باشنده منطقه بالامرغاب تا کشک، بادغیس، کوروغ وغیره است. تعداد آنها حدود 12 هزار فامیل بوده و کاملا کوچی اند. آنها ادعا دارند که اولاده جمشید (شاه فارس و سلسله قدیمی پیشدادی) بوده و گفته میشود که آنها خصوصیات اصلی پارسی ها را نسبت به هرایماق دیگری با خالصیت بیشتری در خود دارند؛ بخصوص در بین ایلات آنها، مانند ایلات پارسیان که در خیمه های بسیار قوی بافته شده از موی سیاه بزی زندگی میکنند. این ها مانند پارسیان، مسلمان شیعه هستند. من لیست طوایف و بخشهای فرعی آنها را ندارم.

 

فیروزکوهی باشنده منطقه فیروزکوه یا کوهی فیروز "کوه تورکیوز" اند که مسیر علیای دریاهای هرات و مرغاب را جدا میسازد. تعداد آنها حدود 12 هزار فامیل بوده و بدو شاخه عمده بنامهای درازی و محمودی تقسیم میشوند. از اینها، دارازی یا دروزی، مهمترین و قدرتمندترین بوده و حدود 12 هزار فامیل اند که قویترین حصه منطقه (ناحیه چخچران) و قلعه قوی واقع درازی را در اختیار دارند. فیروزکوهی از قلعه نو در شمال سلسله کوهها تا دولتیار در جنوب آن وسعت داشته و تماما شیعه اند. یک مسکونه فیروزکوهی (شاید اولاده تپیری اصلی پلینی) در ناحیه نیشاپور فارس وجود دارد. فیروزکوهی غور ادعای اولاده مشترک با آنها دارند. فیروز یک نامی است که مکررا در بین بخشهای چندین قبایل افغان کوههای سلیمان یافت میشود و شاید با تیموری فیروزکوهی وصل باشند، اما من لیست طوایف یا بخشهای آنها را ندارم. تیموری یا تایموری شاید همان تیپورا یا تایپورا، راجپوت بازرگان باشد.

 

داهی یا دای (هزاره اصیل، چون اصطلاح هزاره بطورنامناسبی به تمام بخشهای ایماق اطلاق میشود) باشندگان منطقۀ در بین کوههای پغمان، نواحی غوربند و غوری کابل در شرق، کیله یهودی (قلعه یهود)، چخچران و کوه گاسارمان در غرب؛ بین روی و سیغان در ماورای هندوکش در شمال و کوه گلکوه و غربی ترین منطقه مانند تیری و دراوت درجنوب بوده و یا بعباره دیگر باشندۀ نیمه شرقی منطقه غور میباشند. این منطقه کاملا مرتفع بوده و بعضی قله های آن تا 20000 فت از سطح بحر میرسد؛ محلات زیاد آن دارای نامهای هندی میباشد مانند غوربند و غوری، بمعنی سلسله کوهها؛ پُغمان از یک قبیله جت بنام پوغ؛ چخچران از "ناحیه" چاک و چران "طایفه خنیاگر بارد"؛ گاسارمان پس از گاسورا قبیله راجپوت بازرگان است. هزاره ها یک قوم متمایز در افغانستان بوده و متشکل از مخلوط چندین قبیله یا نژاد مختلف اند. تقسیمات اساسی آنها قرار ذیل است: داهی زنگی، داهی کهندی، داهی چوپان، داهی مرداح، داهی فولادی، جاغوری، شیخ علی، بربری، گاوی، بیسودی، کوبتی، نکوداری وغیره.

 

داهی زنگی حدود 16 هزار فامیل بوده و باشندگان نواحی سری جنگل سال یا لعل، سگسیز، ورس، زوری، سریکول وغیره تا چخچران اند. آنها متشکل از بخشهای زیادی بوده و عمده ترین آنها عبارتند از (وهمه مسلمان شیعه اند)

بچه-غلام        بوبالی        دای کهندی          سگ-پای

سگ-جوی      تکاش         یرارنز               ینغور

 

سگ یا ساک-پای و ساک-جوی شاید نمایانده طوایف ساکا باشد؛ ساکا در تبت (ساکای پارسیهای قدیمی و سکوتوی یونانی) بنام سوک-پو و سوک-مو (بالترتیب مرد و زن)؛ ناحیه سگسیز شاید پس از این سک یا سگ نامگذاری شده باشد.

 

داهی کهندی باشندگان منطقه جنوب چخچران تا تیری و دراوت (یا ده راوت، برای داهی راوت) حدود 100 میل در شمال شهر کندهار اند؛ نواحی عمده آنها عبارتند از سنگ تخت، شیخ میران، گیزین، هشتارلای، گالیگدی وغیره است. دایکندی مسلمانان شیعه اند، اما بطور عجیبی ادعا دارند که اولاده قبیله قریش عرب اند. در افغانستان قبایل دیگری نیز وجود دارند که ادعای اولاده پرافتخاراسلامی را دارند ولی با هیچگونه تجانسی (مانند قریش وادی اندوس یا کافرهای کافرستان). در واقعیت، شاید قریش عرب همان تغییر شکل اسلامی یا تغییر قیافه راجپوت کیروچ یا گوریش و یا کوروش پارسی باشد (قبیله ایکه کوروش بآن تعلق داشت). بآنهم از اینکه طایفه داهی کهندی چنین ادعا میکند چندان روشن نیست، چون قرار معلوم آنها نمایانده فعلی سانتوی قدیمی متذکره توسط سترابو اند که میگوید "نویسندگان قدیمی اقوام جانب شرق بحیره کسپین را ساکای و ماساگیتای مینامند. کوچیهای که در ساحل شرق آن بحیره زندگی میکنند توسط معاصرین (سترابو حدود 24 م فوت نمود) بنام داهای و لقب پارنوی یاد شده است". نام پارنوی را نتوانستم منحیث یک قبیله جدا و مستقل در افغانستان ردیابی کنم، اما داهی، دای یا دیه در منطقه هزاره بحیث نام قومی مشخص چندین قبیله مشهور است. بآنهم میتوانم افزود کنم که بارنی یا پارنی قبیلۀ بوده که شاهان خوارزم یا خوارزم-شاه بآن تعلق داشته و سلطنت آنها در سال 1222 م توسط چنگیز خان در زمان سلطان محمد خوارزم شاه از بین برده شده و پسر مشهور او جلال الدین بنام منگ بارنی یاد شده و حکومت غزنی را تا زمانیکه توسط مغولها رانده شدند، در اختیار داشت.

 

در فصل بعدی در مورد فوق سترابو میگوید "اکثریت سکائیها از شروع بحیره هیرکانیا تا آنهای که در شرق ماساگیتای و ساکای اند بنام داهای سکوتای یاد میشوند؛ باقیمانده دارای لقب مشترک سکائی بوده، اما هر قبیلۀ جداگانه نام خاص خود را دارد. مشهور ترین قبایلی که یونانیهای بکتریا را معزول ساختند عبارتند از اریوی، پاسیانوی، توخاروی و ساکاریلوی، آنهائیکه از مناطق ماورای جاسارتیس مقابل ساکای و سغدیانوی آمده و آنهائیکه منطقه شان توسط ساکای اشغال شده بود. بعضی قبایل داهی به لقب اپارنوی، سانتیوی و پیسوروی یاد میشوند. اپارنوی در نزدیک هیرکانیا و بحیره کسپین میباشند؛ دیگران تا دورترین منطقه مقابل آریا وسعت دارند". از این قبایل کسانیکه یونانیهای بکتریانا را معزول کردند بعدا بحث خواهیم کرد. از قبایل متذکره مانند داهای (داهی ما)، اپارنوی مانند پارنی فوق الذکر است، سانتیوی نمایانده خوندی فعلی و پیسوروی را من در بیسود یا بیسودی فعلی تشخیص دادم که حالا توضیح میشود.

 

سترابو ادامه میدهد "در بین داهای سکوتای، هیرکانیا و پارتیا تا دورترین نطقه یعنی آریا، یک دشت وسیع وخشک قرار دارد که آنرا با مسافرت طولانی قطع نموده و هیرکانیا، منطقه نیسایها و سطوح پارتیا را غارت کردند. چنین است نوع زندگی که کوچیها بطور مداوم همسایه های خود را حمله نموده و بعدا با آنها مصالحه میکند". من این نقل را از سترابو به دیگران افزودم، زیرا توضیح زندگی توسط او و رهبری شونده بواسطه سکائیهای داهای در اوایل قرن اول میلادی دقیقا کلمه بکلمه، نوع زندگی است که اولاده آنها در عین سرزمین عادتا تا زمان ما تعقیب نموده اند (در حقیقت تا روزیکه لشکر پیروزمند روسیه قدرت تزار سفید را در بالای این دسته های یاغی گسترش داد) یک قدرتی که باید بطور مطمئنانه در بالای این وحشی های یاغی بمنظور ایجاد یک حکومت مدنی و منظم با صلح، وفرت و رفاهیت برقرار شود.

 

بارتباط قبایل فوق الذکر که یونانیهای باکتریانا را معزول کردند، بسیار آسان نیست که بتوان اولادۀ آنها را در بین باشندگان موجود افغانستان از آنهائیکه معزول شدند تشخیص داد؛ با درنظرداشت این حقیقت که این تهاجم سکائیها بعوض اینکه یک اشغال نظامی خالص باشد، مهاجرت کامل یک قوم بوده است؛ و بعین ترتیب یک پروسه کند و دوامدار در طول سالیان متوالی. اری را میتوان درهراتی فعلی تشخیص داد، نمایانده هروی نویسندگان قدیمی هندی و شاید هم هرایای راچپوت. پاسیانی شاید نمایانده پشائی موجود لغمان و نجراو باشد، با وجودیکه حالا در بین تاجکهای افغانستان شامل شده اند یک مردم متمایز از تاجک اصلی است که با لهجه خاص خودشان صحبت نموده و گفته میشود که یک مخلوط پارسی، هندی و ترکی با بعضی پختو و کمی عربی و با گرامر هندی است. تخاری با وجودیکه یک قبیله قدیمی مشهور در این منطقه آسیاست حالا به این نام درافغانستان یافت نمیشود؛ اینها در اینجا بواسطه توغ، توغیانی ترک یا ترکولانری باجور و وادی کنر پائین نمایانده میشوند. ساکارایلی شاید بواسطه شاه کاتوری وادی کنر علیا و چترال یا کاشکار نمایانده شوند. قبلا توغیانی و کاتوری در تمام وادی اندوس از کوهها تا بحر پراگنده بوده و اولاده آنها با وجودیکه در اکثر حصص در نفوس عمومی مسلمانان ناپدید شده اند هنوز هم توسط طوایف آنها که در نقاط مختلف پراگنده اند قابل ردیابی اند: از هزاره یا چاچ و نواحی راولپندی در شمال تا ولایات سند و گوزرت در جنوب.

 

تشخیص باشندگان موجود افغانستان (که من بدنبال آنم) با اقوامیکه قدیما این موقعیت ها را در اختیار داشتند (در صورتیکه توسط مورخین موثق تصدیق شود) و حالا توسط افغان ها اشغال شده، نقش مهمی از نقطه نظر فزیولوژیکی داشته و میتواند یکمقدار روشنائی بالای ایجاد لهجه های متعددی بیاندازد که در حصص مختلف افغانستان ما صحبت میشود. اما این موضوع بدون درنظرداشت دلچسپی بزرگ و ارتباط مستقیم با تبار شناسی این مردم کاملا خارج از هدف پژوهش فعلی است. در حقیقت حتی اگر بخواهم بصورت مختصر بتوضیح خصوصیات زبان، رسوم، عادات و رواجهای قبایل مختلف افغانستان بپردازم، حجم آن بیش از حد لازم خواهد شد. مشکلات من اینست آنچه را که در باره قبایل افغان بدون ارائه معلومات نامفهوم باید بگویم دریک حجم کوچک وفشرده تنظیم گردد. این پژوهش برای آنهائیکه با موضوع آشنا نیستند شاید مغشوش وغیردلچسپ بوده و بدون شک برای یکتعداد که افغانستان و مردم آنرا یک موضوع خاص میدانند شاید مبتذل پنداشته شود. حتی در اینصورت هم من امیدوارم که نظرات جامع ارائه شده درآن، بطورکامل خالی از بعضی نکات مهم نبوده و بصورت عام در برگیرنده معلومات جدید و دلچسپ میباشد. من وقت زیاد ندارم به پژوهش و تشخیصات سایرین در این عرصه بپردازم و یا مواردی را در نظربگیرم که نظرات و نتایج ما با آنها موافقت یا مخالفت دارند. بآنهم میتوانم بگویم که متن کامل ملاحظات و تشخیصات من در این اثر نتیجه پژوهش و مشاهدات شخصی من در بین مردمی است که در جریان چندین سال سکونت در مرزهای مناطق آنها و سفرهای گاه و بیگاه بداخل آنها، با ایشان در تعامل بوده ام و با معلومات مولفین قدیمی، نویسندگان فعلی و سیاحان معاصر کمک و اصلاح شده است.

 

داهی چوپان باشندگان کاراباغ، ناور، گلکوه، ارزگان، سریاب و وادی ارغنداب علیا اند. بخشهای اساسی آنها عبارتند از

الدای         بیبود         بوبک         چاردسته         درزای

باچک       باتی          بینتان          باکتامور         اوراسی

اسفندیار     پاینده         شیرا          تارغانی

 

از اینها الدای شاید التجایتا یک قبیله مغول باشد؛ بوباک همان راجپوت بیبا است؛ دارزای همان دارزی است، یک قبیله پارسی که قبلا توضیح شد. اسفندیار یک نام پارسی است؛ بایتامور مغول است؛ بیبود بمعنی "بیخانه" و "بیپول؟" است؛ چاردسته بمعنی "چارلشکر"است. باچک شاید باچال راجپوت باشد و باتی همان یادو باتی است. در اینصورت آنها با بوبک دارای منشای هندی بوده و قبلا با بودیستهای باتانی رابطه داشتند، وقتیکه آنها این قسمت منطقه را در اختیارداشتند. داهی چوپان حالا حدود 8 هزار فامیل است، اما قبلا آنها بیشتر و قدرتمندتر بودند. در زمان حاکمیت مغول در جریان سده های سیزده و چارده این قسمت افغانستان (کندهار وغور و غیره) حکومت ولایتی چندین شهزاده متوالی مغول بوده است. نیکودار اوغلان "آقای نیکولاس" پسر جوان امپراطور مغول (هولاکو خان) مناطق کندهار وغور را بحیث حکومت ولایتی خود دراختیار داشت قبل ازینکه تخت فارس را بدست آورد (در سال 1282 م بحیث امپراطور نهم شاهان چنگیز خان). او اولین حاکم مغول بود (طوریکه دهربیلوت میگوید مطابق خوند میر) که اسلام را پذیرفته و نام احمد را انتخاب کرد. گفته میشود که مسلمان شدن موصوف مشکلات بزرگی را در فامیل و حکومت او ایجاد کرد، چون تاتارهای مغول در آنزمان طرفداری زیادی از عیسویت و مخالفت زیادی با اسلام داشتند طوریکه احمد هیچوقت نتوانست نظرات خود را بآنها ارائه نماید. برادرزاده او، ارغون (پسر برادر بزرگ او، اباکا که یک عیسوی بود) که جانشین تخت او شد، بمقابل کاکای خود قیام کرد و دو سال بعد باعث قتل او شد، یک واقعه ایکه تا اندازه زیادی باعث خشم مسلمانان گردید. ارغون جانشین احمد-نیکودار شد و در سال سوم شاهی خود دو صدر اعظم را اعدام و خود را تحت کنترول یهود (سعدالدوله)، یک فزیکدان قرار داد طوریکه او کاملا اراده و اختیارسلطان ارغون را حاصل نموده و تمام امور امپراطوری (عامه و شخصی یکجا با منافع اعیان) تابع اراده او گردید. او تا اندازه زیادی یهودها و اسرائیلیها را ارتقا داد (بدون مداخله با عیسویها) که آنها نیز در دربار سلطان ارغون بسیار قدرتمند بودند. دراین زمان تنها مسلمانان فاقد اعتبارونفوذ بوده وآنها بطورمداوم بمقابل دشمنان ایشان بقتل میرسیدند. چون بتحریک آنها، ارغون مسلمانان را از تمام ادارات عدلی و مالی محروم نموده و حتی دسترسی آنها را از کمپ و موجودیت ایشان در دربار خود ممنوع قرار داد. مسلمانان ادعا میکردند که ارغون به عیسویها وعده داده که معبد مکه را به کلیسای عیسوی تبدیل خواهد کرد، اما مشیت الهی طرح اورا باطل گردانید، چون ارغون در اینزمان مریض گردیده و پس ازمدت کوتاهی در1291 م فوت میکند. صدراعظم یهودی، با دیدن حالات بحرانی تصمیم میگیرد که مسلمانان را بموقف قلبی ایشان برگرداند، اما او توسط دشمنانش بقتل میرسد. ابوالفدا (بگفته دهربیلوت) تاکید دارد که سعدالدوله یهودی گلوی او را قطع نمود، چون اومظنون بود که سلطان را مسموم نموده است. بهر صورت این دقیق است که دشمنان یهودها، که با حسادت به نفوذ زیاد آنها نگریسته و صدمات زیادی را متحمل شدنده بوند، با استفاده ازفرصت قتل سلطان ارغون و وزیر او، انتقام آنها را با قتل عام یهود حاصل نمودند. سلطان ارغون توسط گانجایتو پسر اباکا جانشین گردید که پس از 4 سال سلطنت بواسطه بایدو پسر تارگای پسر هولاکو بقتل رسید و او بعدا صاحب تخت همدان شد (درسال 1294 م). همدان همان ایکبتانه قدیمی در میدیا بزرگ است که نام موجود خود را از نام یونانی شهر قدیم "مسکونه زمستانی" (خیماداین) شاهان پارسی (مطابق سترابو) گرفته است، طوریکه این شهزداه مقدونی بود که امپراطوری پارسی را برانداخت و مالکیت سوریه را بدست آورد؛ و در زمان سترابو عین وظیفه را برای شاه پارتیا انجام میداد. بایدو توسط غازان یا کازان پسر سلطان ارغون خلع و بقتل رسید که از زمان قتل پدرش حاکم خراسان بود و حالا به کمک امیر نوروز صاحب تخت گردید. این امیرنوروز پسر ارغون آغا است (که صاحب حکومت مناطق کندهار وغور برای 39 سال تحت سلطه اولاد چنگیزخان بود) و پس از مرگ پدرش خود را به سلطان ارغون چسبانید،  تا زمانیکه رفیق و اقارب او، امیربیگو اعدام شده و با ترس از چنین سرنوشتی به افغانستان فرار نموده و در آنجا با پذیرش اسلام جنگ را بمقابل دشمنان این مذهب براه انداخته وعنوان غازی را حاصل نمود. این وقایع در اول او را با شهزاده کازان درآویخت که حاکم ولایت بود، اما امیرنوروزغازی، وعده نمود که او را در تخت اشغالی بواسطه بایدو نصب نماید اگراو اسلام را بپذیرد. کازان پذیرش این مذهب را در محضر عام در شهر فیروزکوه انجام داد، وقتیکه تعداد زیاد دیگر با پیروی او مسلمان شده و به محفل او پیوستند. کازان حالا تحت رهبری نوروز به جنگ بمقابل بایدو برخاسته و بالاخره بایدو را در آذربایجان شکست داده و بقتل میرساند. پس ازآن فقط 8 ماه شاه بوده است.

 

کازان بهنگام پذیرش اسلام نام محمود را انتخاب کرده و با آن بر تخت فارس (در1294م) مینشیند. او امیرنوروز را بپاداش خدماتش بحیث حاکم خراسان مقرر میکند؛ اما بزودی مورد شک قرار گرفته و لشکری بمقابل او میفرستد. نوروز فرار نموده و پیش داماد خود (ملک فخرالدین کرد) پناهنده و تحت الحمایه میگردد؛ لیکن این ناسپاس با ترس از انتقام کازان و نگهداری حاکمیت خود، نوروز را بیکی از جنرالان سلطان تسلیم مینماید که او فورا موصوف را بقتل میرساند. باینترتیب کازان حکومت خراسان را به برادر خود الجایتو در سال 1298 م میسپرد که بعلت مجاورت قلمرو هایشان در اوایل مناقشات زیادی با ملک کرد پیدا میکند، تا اینکه از طریق مداخله یک مفتی مسلمان در بین ایشان صلح برقرار میگردد. الجایتو جانشین برادر خود (کازان) در1303 م میگردد، وقتیکه او هم به اسلام گرویده و نام غیاث الدین محمد را با عنوان پارسی خدابنده اختیار میکند. او یک مسلمان فدائی بوده و در جریان 12 سال سلطنت خویش، مسلمانان و بخصوص فرقه علی – شیعه را ترقی زیادی میدهد. او شهرسلطانیه را اعمار و پایتخت امپراطوری خود میسازد. الجایتو توسط پسر خود ابوسعید جانشین میگردد، یک پسر12 ساله تحت سرپرستی امیر چوپان که درجه نویان داشته، مربی و فرمانده کل لشکر او بود.

 

امیرچوپان امپراطوری را با یک قدرت مطلقه تا زمان قتل او توسط سلطان (بعلت ندادن دخترش بعقد موصوف) اداره میکند (با وجودیکه او خواهر سلطان را در سال 1321 م به زنی گرفته بود و او را با امیر حسن ایلخانی پسر شیخ حسین نامزد کرده بود). امیرچوپان سرلشکری دارد بنام ساین یا سین (ظاهرا یک نام هندو) که او را بمقام وزیر یا صدراعظم، برای سلطان تعیین میکند. در نزاعی که بین سلطان و مربی قبلی او امیرچوپان بوقوع میپیوندد سین خاین به منافع امیرثابت گردیده که باعث قتل پسر خود داماشک شده که در دربار سلطان باقی مانده بود، در زمانیکه او در خراسان بازنشسته گردیده و سین را بحیث گروگان برای پسر خود گرفته بود. بمجردیکه امیرچوپان از قتل پسر خود، فرمان از بین بردن سلطان در مورد او و فامیلش (یک فرمان که هیچیک از افسرانش اطاعت نمیکرد، بعلت قدرت بزرگ و شهرت امیرچوپان در خراسان) با خبر میشود، فورا سین خاین را اعدام نموده و با یک لشکر70 هزار اسپ بطرف قزوین حرکت میکند تا جائیکه سلطان بمقابل او پیش آمده است. با تقرب به کمپ شاهی، نیم قوتهای امیرچوپان فرار نموده و به سلطان پیوسته بود. او با دیدن فرار مقامات اساسی خویش، با عجله از طریق دشت نوبانجان (نیهباندان) بطرف خراسان عقب نشینی میکند؛ از اینکه پیروان موصوف بتعداد زیادی او را ترک میکردند، او دریافت که توانائی حفظ موقعیت خود در خراسان را ندارد، لذا بداخل ترکستان عبور نموده و به دشمنان سلطان ابوسعید یکجا میگردد. در مراجعت به دریای مرغاب، از تصمیم خود منصرف گشته و خود را در اختیار غیاث الدین ملک کرد میگذارد که او را از جوانی پرورش داده و در موقعیت اولی در لشکر های آسیا قرار داشت. اما این ملک کرد ثابت میکند که نسبت به دیگران وفادارترنبوده و دراین زمان پیامی از سلطان میگیرد پر از تحایف و وعده ها، اگر او سر چوپان را برای او بفرستد؛ اولین ملاقات این ناسپاس با مهمان خود عبارت از اعدام او میباشد.

 

سر امیرچوپان به سلطان فرستاده میشود اما وعده اساسی ملک کرد داده نمیشود. چون سلطان در عین زمان با وساطت امیرحسن (که او را باین منظور طلاق داده بود) بغداد خاتون دختر امیرچوپان را عقد میکند، کرد مجبور است که پدر ملکه را قتل نماید، بعوض اینکه خدمتی برای سلطان بنماید؛ و جائیکه او در دربار میخواست کمائی کند به حسن میانجی اعطا میگردد. ملک کرد در انتقام با این ناامیدی، جالیر پسر امیرچوپان را بقتل میرساند که در مواظبت او بخاطر انتقال به دربار کاکای او سلطان قرار دارد، او پسرساتی بیگ است که خواهر او با امیرچوپان ازدواج نموده بود. جائیکه امیرچوپان و پسر او جالیر توسط ملک کرد بقتل رسیدند بنام کاکی یا خاکی چوپان یاد شده و یک کمپ-ستیج در مسیر سرک کندهار تا قله بست است (حدود 50 میل درغرب کندهار). این همان چوپان است که داهی چوپان هزاره ادعا دارند که جد بزرگ ایشان بوده است.

 

داهی مردان باشندگان دشت یهودی، سوخته، بیسود، دهنه غوری وغیره است که حدود 6 هزار فامیل اند. آنها نمایانده ماردی پلینی بوده و باشندگان امروز ساحه وسیعی آن مردمانی است که توسط آن مولف در سده اول عیسوی تذکر داده شده بود. پلینی میگوید که "از قله های کوه های دشت مارگیانا (بالامرغاب)، در امتداد کوههای قوقاسوس (هندوکش)، نژاد درندۀ ماردی، یک مردم آزاد (مشخصۀ که به داهی ماردای امروز با قوت بیشتری اطلاق میشود) تا باکتری وسعت دارد". مردم بکتری یا بلخ و تمام گزارشات فوق توسط پلینی بطور دقیق ارائه کننده موقعیت و خصوصیات داهی ماردا است طوریکه ما امروز آنها را در افغانستان یافتیم. آنها هنوز واقعا یک مردم درنده و آزاد هستند، باوجودی که درقلب افغانستان قراردارند، آنها هیچگونه احترامی به افغان ها نگذاشته و ارتباطات چندانی با افغان ها ندارند.

 

در زمان الکساندر، ماردی مطابق گزارش آرین، بمراتب دورتر بطرف غرب از محدوده موجود درافغانستان وسعت داشته است. آرین (تاریخ وفات او 182 م است) میگوید که الکساندر در تعقیب داریوش به شهر راگزا میآید (مخروبه های آن حدود 20 میل در شرق تهران است، پایتخت فعلی فارس)، در حالیکه او از طریق تنگه های کسپین بمقابل پارتیها عبور میکند. تنگه های کسپین متذکره در اینجا توسط فیریر ("مسافرت کاروان ها") با تنگی سیرداری، از طریق کوهی توز یا کوه نمک، گردنۀ کوههای البرز جدا کننده سطوح ورامین و خار تشخیص شده است. اما با ادامه گزارش آرین، او میگوید که در زمانیکه الکساندر از طریق تنگه های کسپین میگذشت (شاید وقتیکه او تاحدود شاهرود و بوستان فعلی پیشروی کرد)، باغستانیز بابیلونی از ارتش داریوش نزد او آمده و باو اطلاع میدهد که داریوش توسط بیسوس حاکم باکتریا و برازاس یا بارزانتیس، پرفیکت اراخوتی و درنگای دستگیر و توقیف گردیده است. باین ارتباط میتوانم بگویم از اینکه باگیستانیز بابیلونی بوده یانه – شاید او بسبک یک بابیلونی بوده باشد بخاطر داشتن وظیفه یا مقامی در بابیلون – بسیار محتمل بنظر میرسد اگر دقیق نباشد که او بنزد الکساندر باین ارتباط از ناحیۀ آمده است که باغستان درآنروزنام داشته ودرکوههای خراسان نچندان دوراز تون قرارداشته، یک قسمت فرعی طبس وتقریبا غرب هرات. همچنان از گزارش آرین درمورد حرکت الکساندربتعقیب معلومات واصله به او معلوم میشود که ارتش داریوش از جائیکه باغیستانیز آمد در نزدیکی باغستان متذکره قرار داشته است. آرین میگوید که الکساندر با گذاشتن باقی ارتش خود در عقب، با یک قطعه دو شب و یک روز مارش نموده و به کمپی رسید که باغیستانیز آمده بود (احتمالا آن خبررسان رهنما بوده باشد) اما دشمن را نیافت. در اینجا مطمئن شد که داریوش توسط بیسوس در یک ارابه بحیث محبوس انتقال داده شده، با اسپ باکتریائی او و تمام بربریهای دیگر به استثنای ارتابازوس و پسرش و سربازان اجیر یونانی که از بیسوس جدا شده، راه بزرگ را ترک گفته و به کوهها رفته اند. با شنیدن این خبر، الکساندر با تمام سرعت ممکن مارش نموده و تمام آنشب را تا چاشت روز بعد سفر نموده و به دهکدۀ میرسد که آنهائیکه داریوش را رهنمائی نموده خیمه های خود را روز قبل برچیده بودند. الکساندر با بدست آوردن این معلومات، باقی قطعه خود را که راه بزرگ را تعقیب کنند، ترک گفته وخود با 500 سرباز پیاده مسلح از طریق یک منطقه دشتی بدون آب و با تمام انرژی، شبانه حدود 400 فرلونگ حرکت کرده و صبح به بربریها میرسد که در بینظمی فرار نموده بودند. چند نفریکه در مقابل ارتش او ایستادند بقتل رسیده و بعدا بیسوس و همراهانش که محبوسین را نهایت زخمی نموده بودند با 600 اسپ فرار نموده و جسد شاه پارسی در اختیار الکساندر میافتد. این شاید همان جائی باشد که جوستین اشاره می کند، او میگوید جائیکه داریوش در یک دهکده پارتیان بنام تارا اسیر و گرفتار گردید.

 

الکساندر با جمعآوری آنهائیکه عقب مانده بودند به هیرکانیا (گورگان یا جوزجان) مارش میکند به تعقیب سربازان اجیر بیگانه که در خدمت داریوش بودند و به کوههای ماردیها عقب نشینی نموده و مصمم میشوند که ماردی را بانقیاد آورند. با ورود به هیرکانیا الکساندر یک قطعه ارتش را بمقابل تپیاری فرستاده و خود به شهر زدرا کارته مارش میکند و در راه خود تسلیمی سربازان اجیریونانی داریوش را حاصل میکند (مجموعا 1500 مرد) و از ماردی (یک مردم غریب وجنگجو) که ارزش تسخیر نمودن ندارد، مشخصۀ که بطور مساویانه قابل تطبیق با داهی ماردای هزاره موجود بوده و اجداد ایشان مطابق گزارش قبلی باشندگان هیرکانیا بودند.

 

سترابو اماردی را با قبایل دیگری متذکر میشود که در امتداد بحیره کسپین نزدیک هیرکانیا زندگی داشتند. او میگوید (با نقل ایراتوستینیز) که تپیاری (تیموری چارایماق که قبلا متذکر گردیدیم) منطقه بین هیرکانیا و اروی (گورگانی و هراتی) را در اختیار دارند. در نواحی سواحل بحیره، نزدیک هیرکانیا قبایل اماردوی، اناریاکای (قبلا دیدیم)، کادوسیوی (کردهای فعلی)، البانوی (افغانهای فعلی)، کاسپیوی، ویتیوی قرار دارند و قبایل دیگریکه در غرب (بحیرۀ کسپین) تا سکائیها قرار دارند و هم در شرق هیرکانیا عبارتند از دیربیکوی (راجپوت داربیکی، در بین ترکمن های مرو) و کادوسیوی (کرد) که با میدیا و ماتیانوی در پائین پاراخواتروس (کوههای البرز که در آن حالا کردها باشندۀ کوههای شمال مشهد اند) همسایه بودند.

 

سترابو میگوید که پارتیا یک منطقه کوچک است، پوشیده از درختان انبوه، کوهستانی و چیزی تولید نمیکند؛ باین علت در تحت سلطه پارسیان بغرض تادیۀ باج با هیرکانیا یکجا ساخته شده بود و بعدا در جریان یکمدت طولانی وقتیکه مقدونیها آقای منطقه بودند. سترابو میگوید در زمان موجود (اوایل عصر عیسوی) وسعت یافته، طوریکه کومایسین و خورین (قم و خور) بخشهای پارتیا گردیده و شاید هم تا دورترین نقطه یعنی دروازه های کسپین، راگای و تپیاروی که قبلا به میدیا تعلق داشت. او میافزاید که تپیروی در بین دیربیکوی و هیرکانوی قرار دارد (این موقعیتی است که حالا توسط تیموری اشغال شده در بین ترکومن و گورگانی). سترابو ادامه میدهد، اغتشاشاتی متعاقب مداخله شاهان سوریه و میدیا در امور یکدیگر (که پارتیا وغیره را دراختیار داشتند) در مناطق مورد بحث بوقوع می پیوندد، آنهائیکه به حکومت پارتیا واگذار شده بود باعث برانگیختن شورش اول در باکتریانا شدند؛ بعدا یوتیدیموس و طرفداران او باعث شورش در تمام مناطق نزدیک آن ولایت شدند؛ پس از آن ارساکیس (ارساک) یک سکائی با کوچیهای پارنوی (بارنی که قبلا منحیث شاهان خوارزم شاهی ذکرشد) یک قبیله داهی که در سواحل اوخوس (آنحصه اکسوس در سطوح خیوه) زندگی میکردند، پارتیا را مورد هجوم قرارداده و خود را آقای آن ساختند. ارساکیس و جانشینان آنها در اول در جنگها با آنهائیکه از قلمروشان معزول ساخته شده بودند ضعیف گردیدند. پس ازآن آنها با وسایل جنگی خود آنقدر قدرتمند شدند که در آخر، تمام مناطق داخل فرات را بدست آوردند. آنها یوکراتیدیس و بعدا سکائیها را با قوت سلاح از یک قسمت باکتریانا محروم ساختند. آنها حالا (درآغازسده عیسوی) دارای یک امپراطوری بسیاربزرگی با مناطق وسیع و مردمان مختلفی میباشند که تقریبا رقیب رومنها بحساب  می آیند. در یک فقره قبلی، سترابو با تشریح آریانا میگوید که خارینی در جائی قرار دارد که هم مرزی هند است و میافزاید که "این، ازجمله تمام مناطق تحت انقیاد پارتیها، نزدیکتر به هند قرار دارد" و اینکه "کراتیروس این منطقه را پیموده و اینقسمت را در مارش از هند به کارمانیا تحت انقیاد آورده است". خارینی متذکره در اینجا خاران فعلی بلوچستان است. ارساکیس فوق بحیث موسس سلطنت ارساکیدیها که قدرت رومن ها در آسیا را برانداخت و یک سلسله 31 شاه را برای 481 سال از236 ق م تا 245م برقرار داشتند، بگمان اغلب متعلق به قبیله ایست که حالا توسط ارساکی یا هرزاگی (یک بخش ترکومن مرو) نمایانده میشود، این قبیله آخری مردمیست که کلاپروت آنها را بحیث کومان، ترکهای تنگه های شمال بحیره کسپین تشخیص نموده است. ترکومن های باشنده محدوده مناطق مورد بحث ما شامل بخشهای عمدۀ ساریک، سالور، تاکاح و ارساکی یا هارزاگی (یا ارساری که بعضی اوقات توسط اروپائیها نوشته میشود) میباشند. سالار هم نام یک قبیله ترک و هم نام یک قبیله راجپوت (یکی از نژاد شاهی راجستان و اصلا یک قبیله ساکا سکائی) است. تعداد زیاد نامهای قبایل ترکی در بین طوایف راجپوت یافت میشود طوریکه توسط تاد ("سالنامه راجستان") داده شده است. تمام اینها نشان میدهد که شجره راجپوتها بایست در یک وقت نسبتا فعلی  و مدتها بعد از اینکه مهاجمین و اشغالگران ترک در نفوس عمومی منطقه مخلوط و منحل شدند، تالیف شده باشد. باین علت با درنظرداشت قبول زبان، رسوم وغیره آنها بحیث راجپوت شناخته شدند.

 

جاغوری – شاید جاخاری هندو – باشندگان جرمتو، سوخته، جلگه، سنگماشه، وادی ارغنداب، سلسله گلکوه وغیره بوده و حدود 15 هزار فامیل اند. آنها تماما شیعه مسلمان بوده و متشکل از بخشهای ذیل اند

الاح            اتاح                المایتو        بالاناسار       باغرا

باغوچاری   بالایتو              بوبک         گانجایتو        گارای

غاشی         گوجاریستان      ایزداری      قلندر

مالیستان      ماما                موغایتو        پشای          شیرداغ

شوناسی      زاولی             ناساری

 

از اینها المایتو شاید المایچا چالوک راجپوت باشد. بالا نصر همان بالا، براهمن و نصر جت است. بغرا همان باگری جت است. بوبک همان بیبا راجپوت است. بلیتو، المایتو، گنجایتو، مغایتو تماما بایست نامهای مغولی باشند. گرای ترک بوده و همانند کرای در کوههای زاوه در جنوب مشهد است. پشای همانند پشای لغمان است. زاولی همان زابلی باشنده زابل یا غزنی است. شناسی شاید سنیاسی، طبقه هندی مذهبی گدایان است. نصری همان نصر جت است. ایزداری شاید یزدانی پارسی باشد. گجریستان و مالیستان نامهای دهکده ها و نواحی میباشند.

 

شیخ علی، باید نمایانده آیولوی یونانی باشد؛ آنها باشنده منطقه حوالی بامیان، غوربند و منابع رود هلمند اند. آنها حدود 10هزار فامیل بوده و قسما شیعه و قسما سنی اند. بخشهای آنها عبارتند از

درغن        کالو         حبش       تاتار        سگپا

 

سگپا یا سوگپا همان ساکای سکائیها است. تاتار همان تاتار مغول است. حبش همان حبشی عباسیان و شاید اولاده غلامان عباسی بزرگشده در بلوچستان و لذا انتقالشده بمجاورت غزنی میباشد.

 

زیدنات نام تطبیقی به جمشیدی و فیروزکوهی ایماق قبلا ذکرشده است؛ اما در بین آنها یکتعداد هزاره های مسکون در شمالشرق رود مرغاب هستند:

علی الهی        بلخی           داهی میراک          درغن

خواجه میری    سری پلی وغیره

 

علی الهی نام یک فرقه – پیروان خدائی علی – میباشند نسبت باینکه یک قبیله باشند. بلخی و سری پلی هزاره های همین نواحی میباشند. داهی میراک و خواجه میری شاید بخشهای عین طایفه داهی مردا باشند.

 

بابری یا بربری باشنده نواحی سرجنگل و لعل و وادی علیای هریرود بوده و حدود 12 هزار فامیل میباشند. آنها نمایانده بیبریکوی سترابو، یک قبیله تراکائی جاتا یا گیتای سکائی است.

 

گاوی باشنده غوربند و هندوکش در شرق هزاره شیخ علی و مسلمان سنی بوده و حدود 2 هزار فامیل اند. آنها نمایانده گوی "تاریخ هونها" بوده و شاید باین مناطق در زمان گیوگین هم قبیله ایشان آمده باشند که به وادی اندوس عبور نموده و تحت نام گجر در شمال هند پخش گردیدند.

 

فولادی، پولادی یا بولیدی نمایانده بولیدی پتولیمی و باشنده ناحیه بیسود شمال ناور و وادی فولادی جنوب بامیان است؛ آنها حدود 6 هزار فامیل بوده و شیعه اند. یکتعداد باشندگان این قبیله در بلوچستان غربی بوده و بعدا هنگام مراجعه به این منطقه بحث خواهند شد.

 

بیسودی – پیسوروی سترابو که قبلا ذکرشد – باشنده ناحیه بیسود در غرب کوههای پغمان از کابل تا بامیان بوده و حدود 40 هزار فامیل و تماما شیعه اند. آنها دارای بخشهای متعدد اند:

بابلی      بورجاگای       دولت پا         دیهکان

درغن    درویش           ژالک           جنگزای

سرگای   سوکپا و غیره

 

ناحیه دیگری نیز بنام بیسود یاد میشود که در وادی جلال آباد بین اتصال رودهای کنر و کابل واقع است؛ اما هیچ هزاره حالا در آنجا یافت نمیشود.

 

در بین بخشها و طوایف فوق الذکر هزاره، بعضیهای دیگر مانند کوبتی بیسود در غرب کابل وجود دارند. بعضیها آنها را یک شاخه بیسودی دانسته و حدود 4 هزار فامیل میباشند. آنها قرار معلوم، کوپتها اند که اصلا از مصر هستند؛ اما از اینکه آنها چطور باین موقعیت آمده اند کاملا نامعلوم است. مهد اصلی آنها در کوهی باران بوده و آنها مسکونه های در آشدره، مگسک، سنگ شنده وغیره دارند. حبش فوق الذکر در بین شیخ علی که باشنده روی در وسط بامیان و بلخ است، شاید بعضی روابط تاریخی با کوبتی داشته باشند. از طرف دیگر، این ناممکن نیست افغان ها که این کوبتیها را بنام مصری مینامند، شاید یک قبیله هندی با مردمان مصری را متعاقب مشابهت نامهای ایشان دانسته و لذا میساری دشتهای هندی شاید اول مصری و بعدا کوبتی نامیده شده باشند. بعلت نبودن از نژاد افغانها، هیچیک از این قبایل هزاره در شجره افغانان دیده نمیشوند؛ بآنهم آنها رسوم خاص خود را دارند. فولادیها ادعا دارند که از نژاد افراسیاب، جد ترکهای مردم توران اند. بیسودی ادعا دارند که اولاده برادران ساتوک کامار و ساتوک سوکپا اند. از این نامها، ساتوک یک عنوان مورد احترام ترکی، معادل "آقا" بوده و با خواجه پارسی رابطه دارد. کامار نام یک قبیله سکائی و در افغانستان عام نبوده و قرارمعلوم قبلا با راجپوت ساوراشترا ترکیب گردیده و بعدا به جیتوا تبدیل شده است (مطابق تاد). سوکپا همانند ساکا یا سکائی است که کاماری یک شاخه آنست. هزاره شیخ علی ادعا دارند که اولاده توغیانی ترک یا توخاری اند که بکتریا را از یونانی ها متصرف شدند. بربری یا بابری ادعای اولاده قریش عرب دارند؛ اما طوریکه قبلا گفتم، قریش که چندین قبیله  مختلف در افغانستان ادعای اولاد بودن آنرا دارد شاید کیروچ راجپوت تاد باشد که بصورت عام بنام کوروش، گوریش، گوریچ وغیره یاد میشود واین نام در افغانستان دارای سابقه بیسار قدیمی است. در پهلوی طوایف و بخشهای هزاره که فوقا متذکر شدیم بعضیهای دیگر مانند منگول و صحرائی باشنده حوالی سرآبه های رود مرغاب و دیگر قسمتهای منطقه غور است که ادعای اولاده مسکونه های نظامی چنگیزخان و نواسه او (منگو) را در این منطقه دارند. گفته میشود که اینها از هزاره های دیگر فرق داشته و تا اندازۀ گفتار اصلی منگولی خود را نگهداشته اند، با وجودیکه آنها بصورت عام با همان لهجه قدیمی پارسی چارایماق و هزاره (باستثنای هر زبان دیگر) صحبت میکنند. در بین این منگولها و صحرائیها یا "مسکونین صحرا" نوکداری و نکوداری یافت میشوند. آنها توسط امپراطور بابر در بین کوچیهای ایماق ذکر میشوند که او آنها را در مسیر مارش بکابل در خزان 1504م و در چندین مورد دیگر بعد از آن دیده و قرار معلوم یکی از قبایل مشهور در زمان خود بوده است. در زمان حاضر آنها کمتر در افغانستان شنیده میشوند و شاید باین علت که  آنها بنام نکوداری یا نوکداری یاد شدند پس از رئیس قبلی آنها بنام نیکودار (پسر امپراطور مغول، هولاگو خان) که منطقه هزاره یا غور را منحیث حکومت یا شهر ولایتی در اختیار داشت (قبل از اینکه بر تخت بنشیند)؛ وقتیکه او مذهب عیسوی و نام عیسوی خود (نیکولاس را در زبان مغولی به نیکودار) را به مذهب اسلامی و نام اسلامی احمد تغیر داد (طوری که قبلا ذکرگردید).

 

تایمنی قبیله سوم از چار قبیله ایماق قبل الذکر، نمایاندگان فعلی تمنائی هیرودوتس اند؛ آنها حالا تا اندازه زیادی عین موقعیتی را در اختیاردارند که اجداد قدیمی آنها در اختیارداشتند. شهر عمده آنها تایبره یا تایواره  در کنار دریای خاش و نچندان دور از زارنی یا غور، مرکز قدیمی سلطنت غور و مهد قوم سوری است که قبلا تمام حصص غربی افغانستان ما را در اختیار داشتند. تایمنی باشنده حصه جنوبغربی کوههای غور بین هرات و فراه بوده و حدود 20 هزار فامیل میباشند. آنها دو بخش عمده هستند، قبچاق یا قیپچاق و درزای. از اینکه چطور و چه وقت قبچاق یوزبیک یا قیپچاق باین حصه آمدند، من متیقین نیستم. دارازی، دارزای یا دوروزی نمایانده های دیروسیای قدیمی پارسی هیرودوتس اند، طوریکه قبلا گفته شد. قبلا تایمنی و درازی شیبهای غربی کوه های غور و وادی هرات مجاور آنرا در اختیارداشتند؛ اما بهنگام زوال سلطه سوری آنها بطرف شرق حرکت نموده و قسمت اعظم منطقه باشندگان سوری را اشغال کردند، کسانیکه با ایشان مانند همسایه همیشه دراتحاد نسبی قرارداشتند؛ و آنها حالا عمدتا در وادیهای رودهای خاش و فراه و در میلانهای جنوبی سیاه کوه (یک شاخه کوه بابا) هندوکش یافت میشوند.

 

سوری – این مردم قبلا یک قوم بزرگ و قدرتمند در نیمه غربی منطقه هزاره فعلی بودند که دارای یک سلطنت مستقل بومی و پایتخت در فیروز کوه و غور بودند. آنها در روزگار موجود دارای محدوده معینی اند که محدود به کوههای منابع دریای ادرسکن و سطوح مجاور سبزوار و اسپزار میباشند. در 1186م رئیس این قبیله که قسمت کم غور را در اختیارداشت، با کمک روسای سلجوق (که در این اواخر خود را در کندهار مستقر ساخته بودند) و مردمان منطقه خود (که در خدمت نظامی سلطان غزنی قرار داشتند) سلطنت ترک تاسیس شده بواسطه سبکتگین در غزنی را برانداخته و بجای آن سلسله سوری غور را تاسیس نمودند. ازاینکه سوریها که بودند خود یک موضوع دلچسپ برای پژوهش است؛ اما زمان اجازه نمیدهد که حالا این تحقیق را بیشتر از چند ملاحظه مختصر ادامه دهم.

 

نظر پلینی بارتباط شهر الکساندریه بنا شده در ناحیه مارگیانا توسط الکساندر که بواسطه بربریها تخریب گردید، انتیخوس پسر سیلیکوس آنرا دوباره درعین موقعیت بحیث یک شهر سوریائی اعمار نموده و انتیوخیا نام نهاد و بواسطه مارگوس آبیاری میشد که از آن عبور نموده و بعدا بشاخه های جهت آبیاری ناحیه زوتال تقسیم میشد؛ و این محل بود که اورودیس  همانند رومنها از شکست کراسوس جان سالم بدر برد(حدود 54 ق م)؛ این بیانیه پلینی تائید نظرداده شده بواسطه افاده "بحیث یک شهر سوریائی" است که شهر جدید با مسکونه های تحت انقیاد خودش از سوریه پرنفوس گردانیده و قبیله سوری افغانستان درآنها بوجود آمده است. ساحه انتیوخیا (نظربه تشریحات فوق) را میتوان در مسیر پائینی مرغاب نظر افگند که آیا کدام رد یا اثر موجودیت آنها در این جهت کشف شده یا نه، من نمیدانم. اما نام یک شهر موجود کمی بطرف شرق و واقع در کنار دریا که در بین عین کوهها (مثل مرغاب) یک منطقه آبی متفاوت را بوجود آورده و در یک جریان جدا و مشخص و دور تر از مرغاب نشان دهنده ساحه واقعی انتیوخیا است. در اندخوی یا اندیخویای فعلی ما نتنها یک انتقال نزدیک نام یونانی را داریم، بلکه نقاط مهم دیگر توافق با تشریحات فوق در باره انتیوخیا را داریم. اینجا بواسطه یک رود که از طریق آن عبور میکرد آبیاری میگردید که شاید قدیما بنام مارگوس یاد میگردید؛ از اینکه اینطور بوده یانه، این رود بعدا بشاخه های متعدد برای آبیاری ناحیه زاولان یا زیدانی تقسیم میگردید، یک نامی که از زوتال پلینی چندان فاصله ندارد. اندخوی یا اندکوی بعلاوه نقاط تصدیق با تشریحات انتیوخیای پلینی، میتواند بطور مستدل نشانه ساحه الکساندریه باشد، احتمالا یکی از شش شهر ایجادی توسط الکساندر در باکتریا برای دفاع از آن ولایت. نام دریا در اندخوی بنام سنگلک است؛ اما این شاید توسط پلینی در گزارش آن در حد نهائی مرز شرقی مارگیانا بنام مارگوس یاد شده باشد.

 

با آنهم در اینصورت، سوری "شهر سوریائی" میتواند امروز بواسطه بخش سوری هزاره چارایماق نمایانده شود. اما هنوز این برای تحقیق باقی است که این سوریائی ها یا سوری ها کی بودند.

 

انتیوخوس پسر سیلیکوس نیکاتور اولین شاه سوریائی باین نام است. مادر او (اپاما) دختر سپیتامینیس(آرین)، رئیس بکتریائی، توسط الکساندربه سیلیکوس در325 ق م در سوسا داده شد، وقتیکه او جنرالهای خود را با بانوان بومی و شهزاده های پارسیان عقد نمود. سیلیکوس پس از مرگ الکساندر حکومت شرقی فارس و ولایتهای هندی اشغالشده را برای ده سال در اختیار داشت تا اینکه توسط جنگی در ایپسوس(301 ق م) تخت سوریه و حاکمیت آسیا را بدست آورده و سلطنت سیلیوکیدای را ایجاد نمود. او بعدا حکومت آسیای علیا (ستراپی قبلی اش متشکل ازافغانستان و ترکستان فعلی) را بعنوان شاه به پسر خود انتیوخوس داد که تا سال 280 ق م در اختیار داشت، زمانیکه او جانشین پدر خود در تخت سوریه شد. انتیوخوس سوتر درسال 261 ق م پس از19 سال سلطنت وفات نمود.

 

لذا انتیوخوس یونانی-بکتریائی، افغانستان را برای مدت تقریبا 20 سال قبل از رسیدن به تخت سوریه در اختیارداشت و در عین محل، الکساندریه تخریب شده را دوباره بحیث یک شهر سوریائی بنام انتیوخیا (اندخوی فعلی) اعمار نمود. این شاید در منطقۀ باشد که مادرش بومی آنجا بوده و مجاور ولایت پاروپامیسوس باشد که چند سال قبل پدرش آنرا در بدل 500 فیل (که بکمک آن سیلیکوس جنگ ایپسوس و حاکمیت آسیا را بدست آورد) به شاه هندی سانداراکوتوس یا چاندراگوپتا واگذار نموده بود. مطابق گزارش پلینی صریحا معلوم میشود که "انتیخوس پسر سیلیکوس" انتیوخیا را قبل از اینکه شاه سوریه شود اعمار نموده و از افاده "منحیث یک شهر سوریائی" معلوم میشود که نشاندهنده جمعیت آن بواسطه سوریائیهاست، جهت حفاظت آن از سرنوشت اجدادی ایشان درعین محل (الکساندریه) که توسط بربریها تخریب شد و هم جهت داشتن یک محافظ با اعتماد سوریائی در مرزهای ولایت پاروپامیزوس که در این اواخر به شاه هند واگذار شده بود.

 

از طرف دیگر ممکن است با تسخیر ولایت واگذارشده پاروپامیزوس، شاه هند مسکونه های سوریا یا سوریابنسی راجپوت را جهت حفظ و نگهبانی مرزهای آن با فارس و قلمروهای شاه سوریائی معرفی نموده باشد؛ و هم بتعقیب ازدواج اتحادی بین سیلیکوس و ساندراکوتوس و روابط دوستانه که بین حکومات سوریائی و هندی بوجود آمده بود، شاید شهر جدید برای راجپوت سوریائی ساخته شده باشد.

 

افاده "منحیث یک شهر سوریائی" در فقره فوق، شاهد ایجاد یک چیز جدید و بیگانه در منطقه است؛ و سوال که باید حل گردد اینستکه آیا با سوری های سوریه و یا با سوریهای هند پرجمعیت گردانیده شده است. این کاملا معلوم است که تاریخ بعدی سوریهای پاروپامیزوس با هند وصل میشود نه با سوریه، و اینکه آنها تا مدتهای طولانی با قبایل هندی مشخص شده اند که بآنهم ممکن است از یک منبع اصلی غربی اشتقاق شده باشند.

 

بآنهم قابل ذکراست که در روزگار موجود هیچگونه اثری از سوریها در شمال پاروپامیزوس یافت نشده، در حالیکه در جانب جنوب، ما قلعه و ناحیه چاکوا سور "سرزمین یا ناحیه سور" و قلعه و شهرک نادعلی (نادوری) را داریم که هردو در سطوح بین رود هلمند و حوزه سیستان قرار دارند، اثرات متمایز اشغال قبلی راجپوت؛ سورا و ندوریا هردو نامهای شناخته شده طوایف راجپوت گهلوت یا سیسودیا هستند. حقیقت قابل ذکر دیگر در رابطه به مناسبات هندی سوریها، انتشار وسیع این قبیله افغانستان در مرز های اندوس، در سراسر سند و شبه جزیره قدیمی ساوراشترا که بآن نام خود را داده اند، میباشد. مهد قدیمی سور در افغانستان منطقه ایست که توسط عربها بنام غور یاد شده است؛ این شاید با گاور یا گور راجپوت ربط داشته باشد که دارای یک قبیله باین نام است، مانند سلطنت بنگال که گفته میشود معنی "سفید، خوب" دارد.

 

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت