+

 

خوشه چين

یارب چنان نشود

که گفته شود

خر، ما ازکُرگی دم نداشت

حرف تلخ امروز دردت میکند

فردا مردت می کند

اگر نشنیدی پس فردا

احتیاج و رنگ زردت می کند 

بیننده ورهگذر

 به مانند

پوچاق خربوزه

به گوشه پرتت می کند

یا رب چنان نشود که ازبیانات صاف و سادۀ من(( حقیقت)) حریفان سیاسی انتقام خودرا از حریف خود بگیرد.

             وخسته درپای من مسکین بشکند.

چنانچه که اصطلاح(( مورچه خورک)) به تعریف مصالحۀ ملی پیوند داده شد.قریب بود که مورچه خورک سرخودم را بخورد.

 مرچه خورک ستون پنجم دشمن ا ست. درلباس دوست((دزدان چراغ بدست)) چنانچه  که حاکمیت دوران مصا لحه ملی را از درون خورد و ضربه زد.

 خودم آگاهی داشتم از کنار دام های شاند ه شدۀ سرراه خود، خودرا گوشه میکردم فعلآ  دام شانها ی(( همدیارخودم درقید حیات اند طول عمربرای شان میخواهم، سُرمردان پوشیده است)).همان محیط بود همان فضا وهمان آب وهوا، با فهم این مطلب که همان محیط و فضا همان زمان وهمان آب وهوا به گذشته تعلق گرفت دیگرآ مدنی نیست کنون درین فضا درین زمان بین ما چنان یک وضع تکرار نمیشود.

استفاده ازتابلیت بازنگری دراشتباه واقراربه اشتباه آدم را درسطح انسان شدن ارتقا میبخشد.

بلی! شکست وقتی قابل پذیرش است که فاتح دست آوردهای قابل لمس عرضه بدارد.

   سر انجام شکست خورده قامت راست مینماید و فاتح میشود.

ما باید ازهمه عمده در پی نجات حتمی فرزندان یتیم بی مادروپدران جنایت کاروقاتلان حرفوی با چراغ دست داشته بسوی تاریکیها  بشتابیم.

وقتیکه انسانهای اندیش مند یک یا دومثال زندۀ تناقضات اجتماعی را طور نمونه بر جسته نشان میدهد و در صد د راه حل اساسی بر می آید.                                  درمقابل انسان مطرح کنندۀ چنین سوا لات:                                                      نباید انسان های ضعیف ونا توان و عاجز در مبارزات سیاسی به مانند پهلوان خویده بهانه بتراشد و بگوید که  چو تۀ من تنگ بود.

   جلسات وسیع بعد از واقعۀ سال 2001 درشهررالته، جلسه وسیع نهضت میهنی  در شهرآرنهم،جلسۀ وسیع شهر دنبوش، جلسۀ وسیع شهر اندهوفن، عدم مراعات از تصامیم این جلسات نمونۀ ازما جرا جوئی های سیاسی است که راه را به سوی فرد گرائی میکشاند و آب از منابع بیرونی میخورد. برآمد این گونه افراد در رأ س حاکمیت های سیاسی  به مراتب خطر ناک تر ازدیکتاتورهای گذشته های کشورمان میباشد.

 ببینیم که سه رفیق برای ما چه پیام می دهند. ذیلآ

سه رفیق [Troe]. رمانی از ماکسیم گورکی (آلکسی ماکسیموویچ پیشکوف (1)، 1868-1936)، نویسنده روس، که به سال 1900 نوشته شد و در همان سال انتشار یافت؛ دورانی که گورکی خود را وقف تحقیق در مسائل اجتماعیی کرده بود که روسیه آن زمان را در عذاب داشت. تمامی اثر سرشار از حال و هوای خاص گورکی است و مملو از انسانهای بدبخت نادان و همیشه مستی که در آن زندگی می­کنند. زندگیشان سخت و غم­انگیز است و رهایی از آن زندگی ناممکن، مگر به نیروی اراده­ای قوی که غالباً فاقد آن­اند. در چنین حال و هوایی است که سه پسر جوان، قهرمانان رمان، باید به نخستین تجربه زندگی دست بزنند. ایلیا (2)، پاشکا (3) و یاکوب (4) مادر ندارند و پدرانشان جنایتکارند. از آنجا که تقریباً به تنهایی بزرگ شده­اند، زندگی مستقلی را می­گذرانند و هنگامی که قدم به زندگی می­گذارند شخصیتشان دیگر شکل گرفته است. ایلیا، شرافتمند و اهل کار است و رؤیای زندگی آرامی را در سر می­پروراند. اما چون از سر حسادت نزول­خوار پیری را کشته است، از فکر جنایت نابخشودنی خود امان ندارد و در ملأ عام بدان اعتراف می­کند؛ سپس، برای نجات یافتن از عدالت انسانی، سرش را به دیوار می­کوبد و خود را می­کشد. پاشکا در رؤیای شعر و عشق است، اما بر سر راه خود فاحشه­ای بیش نمی­یابد. سرانجام یاکوب، که موجودی ضعیف و رؤیایی است، به اجبار پدر، ناگزیر از زندگی ننگینی است که از آن بیزار است؛ حال آنکه مطلوب او رفتن به زیارت اماکن مقدس است. بدین ترتیب، هدفی که هریک برای خود قایل بود به دست نخواهد آمد و واقعیت بی­رحم مانع راه آنها  می­شود. تنها در بخش آخر رمان است که در میان آن همه نومیدی بارقه امیدی پدیدار می­شود. دختر جوان سالم و فعالی به نام سونیا (5) افق تازه­ای به آن محرومان می­نمایاند و آنان را، با وجود گذشته­شان، در همان راهی قرار می­دهد که در نظر داشتند. سونیا نماینده شناخت عملی و سالم از زندگیی است که قهرمانان رمانهای روسی در آن دوران غالباً فاقد آن بودند. گورکی در سه رفیق، به همانگونه که در رمانهای دیگر خود، چه در ارائه احساسات جمعی و چه در ارائه احساسات قهرمانان رمان، نشان می­دهد که از مهارت شگفت­انگیزی برخوردار است. در پس انعطاف­پذیری نظریه­ای که فساد جامعه را عامل بدی افراد می­داند، نقش طبیعی بشر و قابلیتهای او برای رستگاری آشکار می­شود.

بلی !من حریف نمیخواهم اگریگان نفر(( سیاست بازان کودک))که خود میخواست به همرای من حریفی نماید درمیدان برخوردانسانیت اورا خوا بانده ام درپهلویش مانند مادرنشسته برایش للوللو گفته ام وآرامش ساخته ام، آب های دیده و بینی اش را پاک کرده ام.

   ببینیم من فرزندغریب بودم مگرازاندیشه انسانی غریب نبودم.گاوچرانی مال چرانی کرده ام،چوپانی را به خوب وجه انجام داده ام.ذریعۀ یک خمچه خر،گاو ، گوسفندرا به چرا گاه برده ام بدون اینکه برمزارع دیگران دها ن اندازی نمایند.

 هرکدام  را به اسم با مسمی اش یاد کرده ام، قلبه گاورا گفته ام،ایس، جوانه گاورا گفته ام کوله، برای گوساله گفته ام شوگه، برای ماده گاو گفته ام که ا ییه، خررا گفته ام ، اخ، وویشه، دیه، گوسفند را گفته ام که درره، بزرا گفته اچه ، چگه برای اسپ گفته ام چو، و شتر را گفته ام که عیش. همه آنها یک جا متفقانه و متحدانه دریک علفچرچریده اند. با این رویه قلبه گاو برایم قلبه کرده است. ماده گاو شیر خودرا بخشیده است. خرو شتر برایم بار بری کرده است واسپ سواری داده است. و بزگوسفند برایم روغن دمبه و گوشت لاندی داده اند.

  وقتیکه انسانها قادرباشند حیوانات مختلف راذریعۀ یک خمچه دریک را ه رهنمائی نمایند.

   خانۀ مشترک ما ویران شده است. ما مجبوریم برای خود خانه بسازیم این که چطور چگونه و به کدام اصلوب و با کدام پایۀ اقتصادی.

اول بدانیم که خانۀ ما چرا ویران شده است توسط کی چگونه و برای چه؟؟؟. توسط زلزله های پس لرزه ویا بروزطوفانها وغیره.

   زمانیکه ویرانگرهای بین ا لمللی را شناختیم و روابط آ نها را با ویرانگر های داخلی پیدا نمودیم. علت هارا ازلحاظ زمانی ومکانی زیرفوکس خود قراردادیم وتمام دلایل را مبنی برویرانی خانۀ مشترک خود درک کردیم. فهمیده شد که برای ویرانی کشورما ازبا استعداد ترین فرزند هموطن خود ما کارگرفته شده است. کشورهای متجاوزبیرحم وخدا نا ترس، اطفال مارا می دزدند. آنهارا شستشوی مغزی مینمایند وبرای مقاصد سیاسی و اقتصادی خود تا سرحد جنایت از ایشان استفاده های سوء مینمایند.

 پس اینجا است که فهمیده میشود سخن ازچه قراراست. همۀ ما میدانیم آبادی کشور صرف به فرمایش تکمیل نمیشود. درین رابطه نسخه های را از گذشته ب این سو نابغه های زمان به اختیارسیاست سازان داده اند ومیتودها را شکل رهنمودی به اختیار قرار داده اند.

تحلیل مشخص ازاوضاع مشخص درزمان مشخص ودرمکان مشخص

    انسانهای رسا لت مند وسازنده اند که با استفاده ازتجارب شکست وریخت کا -میابی ها و نا کامی ها درحالت اپوزیسیون،درزمان حا کمیت سیاسی وبعد ازان درزمان سقوط حا کمیت و شکست سیاسی، وجیبۀ خود میدانند که پیام های روشن را برای سازمان دهندگان برای آ ینده داشته باشند.                                             انسانهای غیرمسئول نزد کشورهای با امکانات نظامی و اقتصادی میروند و میگویند.

 توبه مه  مه به تو

ومیگویند که نیشکربندها دارد همین بند های نیشکر است که من و تورا باهم پیوند میدهد. تواز من حمایه کن مرا بساز، من نوکر تو میشوم و کشوررا بتومیبخشم.

     وطن پرستان را چون نوکران انگلیس جوقه جوقه ازتیغ میکشم فرقی نمی کند «مربی داری مربا بخور» درافغا نستان ازین کارها فرا وان شده است.

  هالندی ها میگویند که خدامارا خلق کرده است ولی ماهالند راازچنگ آب نجات داده ایم برای خود خانۀ امن آ باد کرده ایم.

  هالندی ها« صرف نظرازینکه درکشتارهموطنان ما شریک جرم امریکائی ها  واکستریمستها ی چپ وراست هستند ووطن پرستان را درکشورشان بنام نا قضین حقوق بشر بدون ارائۀ اسناد تحت شکنجۀ روحی وروانی قرار داده اند»

  انسانهااند خوب وبد خودرا به محاسبه میگیرند مردمی اند مدبرمتعقل دوراندیش پیروزی خودرا درتحقیقات یا فته اند از تحقیقات مطالب جدیدی را کسب مینمایند و آنرا برای منافع کشورخود شان تا سرحد فا جعه انسانی چون افغا نستان بکارمیبرند.

   اما  بعضآ روشن فکران ما آنقدرحقیر وضعیف ونا توان شده اند که بعضیها قریب به اکثریت« خود کش بیگانه پرورشده اند».

 اگردیروززیرنام«خلق»اسپ بخت ملت را ماسکاوقمچین میزد.

  مگرامروززیرعنوان «اسلام»اسپ بخت ملت را واشنگتن قمچین میزند.

 دوخط سرخ وسبزخود به خود نشان میدهد که مردم افغا نستان باید ازین خطاهای سیاسی بین ا لمللی خودرا بیرون بکشند وبه حیث مردمان دارای وطن واحد به زخم های دیروزی مرهم بگذارند وبرای خویش وطن آزاد وآباد اعمارنمایند.

چنان روزی نشود که درارتباط با افراد لا فوک، دروغ گو وهرزه گرد،با لآخره گفته شود که

خر، ما از کُرگی دم نداشت

 انگلیس ها قصه میکردندکه افغا نستان را کشورحماسه ها میگویند هیچ امپراتوری را درآن کشورجرأ ت حمله نبود.درین کشورهمیشه نام ازشکستهای امپراتوران سرزبانهابود.کشورهای خوردوکوچک را به سوی آن کشور راهی نبود.

ملا نصرالدین را هوای سفر درپیش گرفت. به این منظورکه ببیند افغا نستان چطور یک کشوری است. تصادفآ درراه متوجه میشود که خریک خرکار درزیر بارچپه شده ا ست. به تنهائی نمیتواند که خررا اززیر بار بلند نماید. و قتی که صاحب خر ملا را دید ازاو طلب کمک کرد. ملا قدم در پیش گذاشت دم خررا محکم گرفت قوت کرد که خر بلند شود ناگهان دم خر کنده شد. ملا ازترس دم خررا ازدست رها کردپا به فرارگذاشت وصاحب خربه دنبال ملا می دوید.

  ملا درحال فرارازما جرا بود. اسپ یک نفراز ده فرار کرده بودبه دنبال اسپش میدوید. رو به ملا کرد و گفت که اسپ را مانع شوکه فرار کرده است. ملا سنگی را برداشت به جانب اسپ پرتاب نمود نا گهان سنگ به چشم اسپ خورد چشم اسپ کورشد این بار صاحب اسپ و مالک خرهردو به دنبال ملا.
ملا  احساس مانده گی کرد به طرف خانه ای که روبه رویش بود دوید و با ضربه محکم به در کوفت تا باز شود و خود را از شر آن دو نفر به داخل بیندازد.
از قضا، زنی که نه ماهه حامله بود و می خواست وضع حمل کند پشت در ایستاده بود. وقتی ملا از پشت در محکم به در کوفت در به شکم زن حامله خورد و بچه اش را کشت. و شوهر زن هم با صاحبان اسپ و خر، ملا را دنبال کردند. ملا وقتی خود را در محاصره دید به بالای بام پرید ولی فایده ای نداشت. آنان دنبال او به پشت بام پریدند. ملا از بالای بام نگاه می کرد تا جای همواری پیدا کند که از بالای بام بپرد پایین نگاه کرد لحافی را دید زیر بام افتاده بود بدون اینکه فکر کند که داخل لحاف چه پیچیده است به روی لحاف خیز زد و شخصی را که از مدت زمان دیرمریض شده بود و او را داخل لحافخواغ بانده بودند کشت. خویشاوندان شخص بیمار از جلو و دیگر اشخاص از عقب ملا، ملا را دستگیر کردند و او را پیش قاضی بردند. ملا وقتی دید وضع خیلی خراب است قاضی را گو شه کرد پول فراوان برایش داد    و گفت: «مرا از شر این مردم نجات بده» قاضی وقتی پول را از ملا گرفت، صاحبان دعوا را صدا کرد و گفت: «نفر اول بیاید»، نفر صاحب مریض آمد.

قاضی گفت : «چه می گویی ؟» صاحب مریض، قضیه پدرش را که در زیر بام خوابیده بود و ملا از بالا به روی اوخیز زده بود و او را کشت برای قاضی شرح داد. قاضی گفت : «اینکه کاری ندارد تو ملا را می بری همان جایی که پدرت خوابیده بود او را می خوابانی و خودت می روی از با لای بام روی او خیز میزنی» مرد صاحب مریض دید اگر این کار را بکند شاید روی ملا نیفتد و جای دیگری بیفتد و قسمت از اعضای بدنش بشکند ومعیوب شود، راه خود را گرفت و رفت.
قاضی گفت : «نفر دومی را بیاورید». صاحب زن آمد و جریان زن خود را که ملا با ضربه ای که از پشت در به او زد و بچه اش از بین رفت برای قاضی تعریف کرد. قاضی در جواب گفت : «این خیلی آسان است زنت را به ملا می دهی و بعد از نه ماه که حامله شد و وقت وضع حمل او رسید زنت را تحویل می گیری» صاحب زن فکر کرد که به ضررش تمام می شود هیچ نگفت و با ناراحتی از پیش قاضی خداحافظی کرد.
قاضی دستور داد نفر سوم بیاید. صاحب اسپ جلو آمد و حکایت اسپ خود را برای قاضی گفت و اظهار داشت که ملا با سنگ چشم اسپ او را کور کرده است. قاضی با ملایمت گفت : «تو اسپ خودت را به دو شقه مساوی تقسیم می کنی یک شقه آن که کور است به ملا می دهی و نصف پول اسپ خود را از ملا می گیری» صاحب اسپ خیال کرد اگر اسپ را دو شقه بکند و پول شقه ای را که کور است از ملا بگیرد آن وقت نصف دیگرش را چکار بکند. این هم ناراضی از پیش قاضی خداحافظی کرد و رفت.
قاضی دستور داد نفر چهارم را بیاورید شخص صاحب خر وقتی دید جریان از این قرار است و دعوای رفقا با ملا چطوری تمام شد. دم خر خود را داخل جیبش گذاشت و گفت :
«جناب قاضی، خر بنده از کرگی دم نداشت !»

 

 


بالا
 
بازگشت