خوشه چين

 

سه طوس

قطعاً باخت ندارد

« لعل، قره، خشت»

لعل دانه قیمتی، قره بیل برای باغداری، خشت برای عمارت

سه سردار لشکر اسلام

ابومسلم خراسانی، یعقوب لیث صفار،حبیب الله کلکانی

سه طوس عیار قطعاً باخت ندارد،جریمه برای پرداخت ندارد،با بیگانه بافت وساخت ندارد. خاستگاهش توده ها بوده با ارتجاع شناخت ندارد.ازلحاظ معنوی تکیه گاهش دربارخدا است، پشتوانه اش، ا فتتخارات تاریخی راد مردان سه لشکر اسلام است. ملخ دشمن است وعیارساج،ملخ به ویرانی مزرعه حمله ورمیشود. ساج ملخ را قلع وقم مینماید.

  ملخ ازمواضع سیاست حمله ورمیشود.عیارازمواضع صداقت وجدان شرف وناموس وطن به دفاع برمیخیزد.

متخصص علم زراعت میگوید جنگ ملخ ویرانگر وساج معمار واقعیت دارد.

  سیاست مداران کشورما سیاست نمی کنند بلکه وسیله میشوند برای پیش برد سیاستهای بیگانگان.                                                              عیاران کشورما سیاستهای بیگانگان را میدانند.ازسازش با آنها شانه خالی مینمایند. تا که خیله خند تاریخ نشوند.

استا دان علوم ((فلسفه وسیاست)) به گفته عیارا ن صحه میگذارند.

عیاری بدیدم که دردستش سه طوس بود میگفت عامل بدبختی مردمم  امریکا و روس بود، چنانکه درمیدان وطنم جنگ دوخروس بود.خروسان چنان درجنگ و جدل مصروف بودند که شورو فریاد دو ودشنام به آدرس ننگ وناموس بود.

   یکی را درنقش چوچه لینن دیگری را پیراهن افغانی به تن درنقش کنیزک بالای زانوی ریگن به باد افتزاح میگرفتند. عیارگفت که ما بارانی ازخدا طلب گاربودیم که به بی آبی ما خاتمه دهد، مگرتوسیاست مدار باعث شدی به عوض باران، ازابرهای سیا وسفید، برف و ژاله با باد طوفان آفریده شد. چنان آفریده شد که نه سنگی ماند نه کلوخی، همه خاک مارا از طریق جوی و دریاها به کشورهای بیگانه مفت برد.    

سیاست مدار به طرف عیارمینگرد ومیگوید توازکجا پیدا شدی که دعوای از صداقت، شرافت، انسانیت ووجدان برسرزبان می آوری، اصل نصب خودرا به معرفی بگیر.   درزمان امیرعبدالرحمن خان مردی را به اعدام بردند زنش برایش صدا زد که برایم کرته گل بخمل بیاری.  شوهر بجواب گفت که ازین نوده پیوند کو که شاتوت بگیرد.                         

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

 نه همین لباس زیباست نشان آدمیت  

خانمي با لباس کتان راه دار وشوهرش با کت وشلواردست دوزوکهنه در شهربوستن ازقطار پايين آمدند و بدون هيچ قرارقبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند.
منشي فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري درهاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.
مرد به آرامي گفت:«مايل هستيم رييس را ببينيم.منشي بابيحوصلگي گفت: « ايشان امروزگرفتارندخانم جواب داد:« ما منتظرخواهيم شد
منشي ساعتها آنهارا ناديده گرفت وبه اين اميدبود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند، اما اين طورنشد.
منشي که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصميم گرفت برای ملاقات بارییس ازاواجازه بگیرد ورییس نیز بالاجبار پذیرفت.
رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند.
به علاوه ازاينکه اشخاصی با لباس کتان وراه دار وکت وشلواري دست دوز وکهنه وارد دفترش شده، خوشش نمي آمد.
خانم به او گفت: «ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي اينجا راضي بود. اما حدود يک سال پيش درحادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم بنايي به يادبود اودردانشگاه بنا کنيم
رييس با غيظ گفت :« خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد، بنايي برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم، اينجا مثل قبرستان مي شودخانم به سرعت توضيح داد: «آه... نه... نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيمرييس لباس کتان راه راد ار و کت و شلواردست دوزوکهنه آن دورا به محاسبه گرفت:«يک ساختمان! مي دانيد هزينه ی يک ساختمان چقدراست؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نيم ميليون دلار استخانم يک لحظه سکوت کرد.رييس خشنود بود.شايد حالا مي توانست از شرشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدراست؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟»شوهرش سر تکان داد.
رييس سردرگم بود. آقا و خانمِ "ليلاند استنفورد" بلند شدند و راهي کاليفرنيا شدند، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:
دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد.

تن آدمی شریف است ، به جان آدمیت

 نه همین لباس زیبا ست ، نشان آدمیت

        اگرآدمی به چشم است ودهان وگوش وبینی ... 

چـــه میــــان نقش دیوار و مــــیان آدمیت ؟

خــــور و خـــــواب و خشــــم و شـــــهوت

شغـــــب اســـــت و جــــــهل و ظـــــــلمت

َحَیــــوان خبـــــر ندارد زجــــهان آدمــــیت
به حقیقت آدمــی باش ، وگرنـــه مرغ باشد

که همی سخن بگوید ، به زبان آدمی باشد
مگر آدمی نبودی کــــه اسیر دیـــو ماندی ؟   

 کــــــه فرشته ره ندارد ، به مــــــقام آدمیت
اگر این درنــــده‌ خــــویی ز طبیعتت بمــــــیرد

 همه عــمـــر زنده باشی ، بــه روان آدمیت

رسد آدمــــی به جایی ، که بجــــز خدا نبیند

بنــــگر که تا چه حـــــد است، مکــــان آدمیت

َطیَران مرغ دیدی ؟ تو ز پای ‌بند شـهوت

  به در آی تـــــا ببینـــی ، َطیـــــَران آدمیت
نه بیان فضــل کردم که نصیحت تـــو گفتم

هــــــم از آدمــــی شنیــــدیم ، بیـــان آدمیت

                                       « سعدی»   

عیاربار دوم بگفت:کم نزن کم نبین عیاران را،عیاران نسبت به همه قابل محاسبه اند. درمیدان امتحان معلم ریاضی، به جواب صحیحی نمره میدهد. امتحان ، عذربهانه، مریضی، ضعف، نا توانی کار ندارد. میگوید که شاگرد نبا ید، درسیاست وحقوق بیسواد بارآید،تاریخ کشوررا خوب بداند وجغرافیای سیاسی کشور خود را با تمام خصو صیات کلتوری جامعه خود بداند که فردا بحیث انسان مسؤول درصحنه سیاسی وارد کارزارمبارزه میشود. کشورامانت ملت است. سیاست بازان با داشتن خط مشی سیاسی بخاطر تطبیق ارمان به مردم خود وعده داده، میدهد وخواهد داد.

برنامه حزب یاجبهه سیاسی عبارت ازنمونه است که بایدبه اساس آن عمل شود.

قضاوت

سه چیز در قضاوت اولی و واجب است،علم و وجدان و حوصله.          

     «لامونوسوف»

ای سیاست باز، سی ساله فعالیت تو درمیدان ازمایش نتیجه را صفر اعلان کرد. بناً به عقب میکشانمت،عقب نشینی توباعث میشودکه دروجودعیارا ن با ناموس، خلق افغا نستان صاحب وطن خویش گردند.

بنآ با خت با تو است.

عیار بگفت با این سه طوس که من دردست دارم میروم به طرف سازندگی وتکامل جنبش عیاران که درمرحله اول صاحب وطن شویم.

من که«خوشه چین» بی وطنم

 رهروان راه  12قرن عیارمیهنم

بخاطر مادر

گردن به تناب کفن به تنم

برخلاف سیاست پیشه ها

صادقانه وشریفانه سخن میزنم

من میگویم آزادی وطن اصل است. زیرسایه دشمن رفتن، یوغ دشمن به گردن نهادن، منتهی پستی ود ناعت است.((خارمغیلان،سنده خار،لته خار، زوزخار، انواع خارهای دشتی وجنگلی،همه زاده یک آب وهوا میباشند)).   

 درقضایای کشورما طرفهای درگیردرجنگ وجنگ افروزان همه دوزخی اند. احزاب سیاسی چپ و راست....همه زادهء اندیشه های صادراتی اند درمقابل ملت گنهکاراند.

« سیاست باز میگوید» ،درانتظاربود که درانتهای تفکر طولانی با لاخره میشود که حوادث روشنائی آسمان آبی را با دودست برای ما تسلیم دهد.   

  سبحان الله که اوج  خود خواهی و قدرت طلبی ملامتی را  یک بار دیگر به سراغ خود می طلبد.

                  ما را ازین شوربای چرب تیر

عیارمیگوید: شیشه ناموس وطن شکسته است پارچه هایش روی زمین پخش شده است. هرتوته آن زنده گی نوین اجتماعی را پیرامون محیط زندگی  در فاصله های دورنشان میدهد و میگوید که جاده بپیما ای «عیار» ناموس پرست برو پیش برو که.   

درانتهای جاده طولانی برسیم آنجا.

                     با باد شهرگلها همه باهم برقصیم.                                                                                                      را ه است که درمیان توده ها زیستن است.

عیار گفت

سه طوس شکست ندارد

قول وقـــــــرارعیــــــــار یک آهنـــــــــگ است

        لفظ سیاســـت مدارمــجازی ورنگا رنگ اسـت

دعوای دفاع ازخلق دارد، داماد را خبری نیست

عجب که خانه بابهء عروس چرا دنگ دنگ است؟

بقه را گاهی درآب و گاهی درخشکه جست وخیز

با ندیش که میان موج دریا، شناور، نهنگ است

توجه

دشمن ارتو کلـُــــــــــــــخ اندازی میکنی غافل

 منشین ازبازی، پاداش آن،تـورا سنگ اســـت

 

بلی!

اگر وطن پرستیدن گناه است

من از همین لحظه آغاز میکنم

اگر لبخند گلهایش گناه است

من به سویش نگاه میکنم

می خواهم  که آباد شود وطنم

نامه اعمال خود سیاه میکنم

تا که بخندد به من با نیم نگاهی

باقی مانده عمرخویش تباه میکنم

 

 


بالا
بازگشت