سرور منگل 

 

 داستانهاوقصه های تاریخی

 یاد داشتها وبرداشتهای مستند 

« یادداشت  دوم  »  

   نوروز باستانی

 مردم ما این روز را دردوشهرعمده کابل ومزارشریف باشکوه وجلال تجلیل ومردم از گرد ونواح وسراسر کشوربه این جشن اشتراک می نمایند  بازارهای خرید وفروش هفته ها به اطراف واکناف این شهرها گرم اند. این میله درکابل مرکز افغانستان درپای کوه آسمائی دامنه غربی که آنرا بنام « کوه سخی » یا تپه سخی یاد میکنند در حاشیه پوهنتون کابل ، عقب کارته چار جمال مینه که زیارتگاه وقدمگاه سخی گفته می شود بطورعنعنوی دایر وجنده سخی ازطرف اهالی با صدای تکبیر والله اکبر بلند شده ، مردم طبق عنعنه اسلامی از زیارتگاه مراد ودعای سلامتی وفراونی میخواهند . میله شکل عنعنوی وبیشتررنگ مذهبی دارد. 

 میله نوروزبطوررسمی دراستادیوم کابل اکثرابا سرود ملی گشایش یافته ، بتمام گوشه وکنار شهردر دامنه کوه های خیرخانه ، باغ بابر ، چهلستون ، شهدای صالحین ، قبرستانهای قول آبچکان ، دامنه های کوه آسمائی وشیر دروازه ، خیرخانه وخواجه صفا ، زیارت پیر بلند وباغ بالا ،  باغ دارالامان وچهلستون وباغ بابر ، باغ شهرآرا ، ثپه شهدا ( تپه مرنجان ) تپه شیرپور ، بی بی مهروسیاه سنگ سیدنورمحمدشاه مینه ، شهدای صالحین وسایردامنه ها باغها مزارات وزیارتگاه ها  پهن است . زنان وبانوان به زیارتگاه ها وقبور گرد می آیند ومراد می خواهند وبه ارواح مرده دعای بخایش وآمرزش می نمایند .                                                                                       

 خانواده ها عقیده دارند که دراین روز باید سخی وبخشایشگر بود وازخانه بیرون رفت بهوای آزاد وسبزه زارها وجویبارها گشت زد وسبزی لَغت کرد .  

 دررور نوروز میله های چوب بازی ضرب میل  ، نمایش حیوانات سگ جنگی ، قچ جنگی ، مرغ جنگی ،  بودنه جنگی ، کاغذ پران بازی  در گوشه وکنار شهر دایر است . 

 جنده مندوی مرکزی شهر کابل ( درپایان بازار مندوی یا پل باغ عمومی) به دعای خیر وبرکت وفراونی وارزانی برافراشته می شود .  

 درشب هفتم دختران وبانوان بمیله ای نذرسمنک یا نذرسخی جمع شده ، آتش می افروزند وبرآن سمنک راکه نذرسخی و از شیره کندم نورس تهیه نموده اند ازسرشب تاصبح برروی آتش می جوشانند   ودختران وبانوان بادایره ورقص وخواندنها بدور آتش ؛  سمنک درجوش است ما کفچه زنیم ـــ دیگران درخواب اند ما دفچه زنیم وبا مصراعهای دیگر آن شب را بصبح می آورند . 

 نوشابه وخوراکه های نوروزی با سبزی وهفت سین برروی سفره های همه خانواده ها برای مهمانان پهن است  ، این سنن  جشنی وبزمی میراث آریائیان  باستان است ، که با آمدن یونانیها ، عربها وسایر اقوام وملل بیکانه  بخود رنگ گرفته ومتنوع شده اما اصالت آن حفظ مانده است . پس ازاسلام این سنن ورواجها ومیله ها رنگ اسلامی گرفته ، وامروز بجای شادمانی وپایکوبی ورفتن به دامنه  کوهها وتپه های سرسبز، خرم وشاداب و پرگل ، شگوفه وجویبارها، خانواده ها به زیارتگاه ها وقبورمی روند وبه ارواح مرده ها دعای خیر وبخشایش می نمایند وازآنان مراد می خواهند .  

 به طریق عقاید آریائیها ی باستان ، که دراین روزطبیعت زنده وهستی آغازشده  ودرهربار خود این هستی دراین روز تجدید میگردد ، باید شادمانی ، جشن ومیله کرد ،  به طبیعت رفت ، نهال شانی وزراعت کرد درتربیه بهترین نسلهای حیوانات ، تند رستی  وازدیاد نسل انسانها، مردان وپهلوانان کوشید. آتش افروخت وآب را بمزارع وشهرها جاری ساخت، نعمت وفراوانی برای مردم بوجود آورد. وشیره ای نبات هوما را نوشید تا نسلها بارمند وتوانمند وپاک گردند . این سنن وعقاید تا امروز در عنعنات مردم باقوت بیشترونیرومندتر مخلوط از فرهنگ وعنعنه ومذهب هنوزباقیست . 

این میله علاوه بر کابل ومزارشریف درمراکزتمام « مندوی »های شهرها وولایات کشورکشوده میگرددوعلم مبارک مندوی با صدای الله اکبروتکبیر ودعای فراوانی وارزانی بالا میگردد تاسال دیگر ونوروز دیگر برافراشته است.                                                    

 این روز تاریخی درکشور ما افغانستان ، ایران وتاجکستان بیشتربا رنگ مذهبی که بخشایشگری وخانه تکانی از بار ها وادبار های کهنه ونوسازی وجشن است.  این روزبنام « سخی » بمفهوم بخشایشگر به دعای حاجت مندان ، معلولین ومعیوبین می رسد ودردها را شفا والتیام می بخشد .این روز درمرور طولانی تاریخ باحیات مردم  ، عنعنات وفرهنگ ،رسم ورواجها وعقاید مردم زیسته وتغیرات زیادی باخود به امروزآورده است . آنچه در آن ثابت وپا برجاست روز اول سال روز اول ماه شمسی یعنی تحویل آفتاب به برج حمل یعنی فروردین ماه که مطابق ا ست به اول حمل جشن نوروز که اغاز گاه مدنیت ، عمران وآبادانی وتندرستی وتکثر نسلهای سالم انسانها وحیوانات ومیوه ها است .دراین روز بیرق های رنگارنگ بخدی زبیا برافراشته شده ، یما پادشاه دراین روز بکشت ونهال نشانی ، با قلبه زمین را شخم زده در آن « تخم » اعلای گندم به آرزوی خوشه های فراوان وآب را جاری ساخته که الههً مادریعنی « اناهیتا »  است

 در رواجهای امروزی با آنکه تغیرات زیادی به مرور زمان مطابق خواسته های سلاطین وامرا در آن وارد گردیده وازکتاب زردتشت اوستا که قصه ها ومعلومات قدیمی آن که دوهزار قبل از زردتشت رابیان میدارد ، نوروز باستان رنگ مذهبی نداشته بخدایان متعدد به انسان وزمین وعناصر زمین وهوا تکیه داشت وزردتشت آنرا درآهین مذهبی « اهورا مزدا» به کیش یک آلهه که هستی را آفرید جمع میدارد . ویاما ، یما ، جم وجمشید همه نامهایست که دردوره های مختلف به این پادشاه مردمان آریائیها باختر « یما »  داده اند  که برای اولین باراین جشن را برگزار وواره راساخت ومحلی که این واره در آن ساخته شد وجشن در آن برپا گردید بخدی زیبا یا بلخ بامی بود ویما پادشاه اریائیهای باختراست. چندچیزوسیله حکمرانی ونیروی پادشاهی یما پادشاه شمرده میشد:  

 1 ــ عصا ؛که با آن زمین رابرای ساختن قصر« وارا » وتعمیر شهربخدی معین کرد واستحکام حکمرانی ونشانه ای رهبری اوبود. 

 2 ـــ نگین سلطنت ؛ علامت اجرای حکم وفرمان اوبرهمه اکناف کشور . 

  3 ـــ گاو آهن ؛ که وسیله زراعت وسرسبزی وتوسعه کشت وکار محسوب می شد . 

  4 ــــ شمشیر ؛ علامت نیروی جنگی وپهلوانی ومردان نیرومندوفاتح آریانا را نشان میداد . 

   5 ـــ جام ؛ علامت وسمبول عیش وکامرانی این پادشاهی محسوب می شد. 

  اهورا مزدا به یما گفت ای پسر« وی وانگت » ؛ زمین را با پاشنه پا بزن ومانند کوزه گرگل را بادستهایت تروهموار کن . یما قرار هدایت اهورا مزدا را برآورده ساخت وارا را ساخت ونهر های آبرا در آن جاری ساخت ودرکناره های آن چمنها وسبزه زارها بمیان آورد که دائما سبزوخرم بود .     هنگامی که نسلهای انسانها وحیوانات وپرندگان بفراونی تکثیر میگردند وگنجایش برآنها تنگ تر میگردد،  اهورا مزدا ( هرمزد) به یما باز امرمی نماید که با عصای وگاو آهن خود سطح زمین را وسعت بخشد . یما با عصای خودبه زمین کوبیده وزمین سه چندوسعت خود بزرگ شد . آنگاه انسانهاورمه های حیوانات قرار احتیاج وخواهش خودجای وسیعتری یافتند وبار سوم زمین خوردی کرد ویما پادشاه بارسوم زمین را وسعت بخشیده اسباب رهایش وراحت مخلوقات را فراهم ساخت .  دوره ً سلطنت یما پادشاه دوران امن وآرامش بود . نه گرمی زیاد نه سردی زیاد، نه عمر بود ونه مرگ ونه ارواح خبیثه وکینه وبغض تولید نمیگردیدمردم برادروار آرام ومسترح می زیستند. دشمنی وضرررسانی با همدیگر نداشتندوباکشت وکار وزراعت ودرخت شانی وتربیه حیوانات وپرندگان ، خودرا شادومسعودوسرزمین خودراآباد وسر سبزساخته بودند . ص.205 کهزاد . جلداول . 

 قبلا گفته آمد که « وارا » یا واره ودرعصر بودائی ویهارا که بمعنی معبد وقصربوده ، مشمول ویهارای قدیم وجدید بوده که بعدا دردوره اسلامی از « ویهارا » « بهار» واز « ناواویهارا »  « نوبهار» ساخته اند که تاهنوزهم یکی از دروازه های جنوبی حصارویرانه ای بلخ بنام دروازه نوبها معروف است . بخدی زیبا ( بلخ زیبا ) دارای بیرقهای بلند واولین پائیخت شاهان آریائی بوده وتا امروزاین عظمت ، شکوه وجلال را حفظ نموده ، نوروزباستانی وبرافراشتن « جنده سخی » ومراسم جشن سال نوبه مرکزشهر مزارشریف انتقال یافته ورنگ اسلامی یافته است . علم وجنده مبارک روز اول حمل هرسال با ترتیبات معینی آماده وبرافراشته میگردد ومیله نوروز آغاز وبدنبال آن « میله گل سرخ » تا 40 روزجشن ادامه مییابد .   

  زائران ازهرگوشه کشور وکشور های همجوار بدانجا جمع میگردند وحاجت مندان به امید برآوردن حاجت ، معیوبین ومریضان برای شفابه زیارتگاه می شتابند . این روز را روز«حاجت کشائی » نیز قبول کرده اند

     داستان بومسلم خراسانی به زیر تیغ منصور:    ابومسلم باتمام خدماتش درراه بقدرت رساندن آل عباس ، نوبت بخودش رسید وتیغ برگردن وی نیز کشیده شد . گویند :  " منصور ( خلیفه عباسی ) روزی درباره مسلم بایکی ازدرباریان معتمد خویش مسلم بن قتیبه مشورت میکرد، مسلم گفت :  لوکان فیهما آلهه لفسدنا ( آیه ای قرآن است یعنی : اگر دردو جهان جزء خدا ، خدایان دیگری بودی هر آئینه فاسد شدی ) منصور چون این گفتار مسلم را شنید جواب داد : " مشورت ترا بسمع قبول شنیدم " ابومسلم نیزاین وضع را به نظر غایر می دید ، در کتب مداحم خوانده ویاازمنجمان شنیده بود ، که او ازبین برنده دولت بنی امیه ، وپدید آورنده ً دولت دیگریست ، بنابرآن  عاقبتش نیک نخواهد شد . 

چون بومسلم ، عبدالله بن علی مدعی مقام خلافت را درمقابل منصورازبین برداشت واموال وجواهرگرانبها دراین جنگ بدست فاتحان خراسانی افتاد منصورکه سخت بخیل بود، ابوالخطیب را به حساب اموال وغنایم فرستاد ، که بومسلم را ازآن عظیم خشم آمد وگفت : برخون مسلمانان ریختن امینم وبرخواسته نه !

  ابوالخطیب که خشم ابومسلم را بدیدبه بهانه ئی خودرا وارهانید وبنزد منصور شد ووضع ابومسلم را گفت وترسیدند :  که به خراسان نروند ،وبنابرآن نامه ئی را ازمنصوربوسیله ًیقطین بابومسلم فرستادند : " که برشام ومصر والی باش، واین کاربرایت ازخراسان افضل است ،وهر کی را خواهی ازطرف خودبرمصرگمار ،وخودت در شام باش ، تا نزدیک امیر المومنین باشی ! وهنگامیکه ترا بخواهد بزودی محضرش را دریابی ! "                                                                                            چون این فرمان منصور به ابومسلم رسید ، خشمگین شدوگفت : مراشام ومصروالی گردانیدند ، درحالیکه خراسان از آن منست . وی توهینا فرستاده ً خلیفه یقطین بن موسی را یک دین گفت ، وباخشم ورنجش عزیمت خراسان نمود . ویقطین احوال را با او گفت ( بمنصور ) منصورباز باحیله نامه نوشت . وابومسلم نامه را جواب کرد . البته جواب ابومسلم عاری از دلچسپی نیست ، اینجا آنرا می آورم  . ابومسلم بمنصور چنین نوشت : 

 " ازشاهان آل ساسان چنین روایت شده که : درهنگام ایمنی مردم ،وزیران در محل خوف اند ، پس ماهم از نزدیک تومیگریزیم ، ولی ازدور برعهد خود وفاداروفرمانبرداریم . واطاعتی که ازدورباشد باسلامتی پیوسته است . واگر بچنین وضع راحت باشی ، پس مابندگان نیکوی توایم . "                      چون نامه بمنصور رسید درپاسخ بازنوشت : " نامه ات را خواندم ،تومانند آن وزیران آلوده نیستی ، که همواره بسبب کثرت جرایم خویش اضطراب دولت را آرزوکنند ، وراحت ایشان در انتشارنظام مردم باشد، چرا خودرا بمنزلت آن وزیران میدانی ؟ درحالیکه همواره ازراه اطاعت ونیکخواهی درتحمل گرانبهای امر خلافت کوشیده ئی !  وامیرالمومنین به عیسی بن موسی امرداده ، تا بعداز شنیدن سخنهای او تسکین یابی ودلیلی موجودنیست ، که موجب فساد نیت توگردد ،پس ازاین دری که برویت کشوده است باز آ . " 

  منصورعلاوه براین نامه ، ازدوستان ابومسلم جریر بن زید که ازهوشیاران عصربود نزد ابومسلم فرستاد واو توانست ابومسلم را بفریبد واز رفتن به خراسان بازدارد .  

  ابومسلم که درراه خلافت آل عباس خونها ریخته بود اینک پشیمان بوده وپشیمانی وتوبه خودرا طی نامه ای پشیمانی آلودمی نویسد : که قسمتی ازآن  چنین است : 

  " ... امابعد من مردی رابرای فرایض الهی امام ورهنمای خود گرفتم که ازکوچه علم برآمده ،وازاقارب رسول الله ( ص )بود، ولی اومرابه تحریف قرآن فریفت ، وبه متاع اندک طمع کرد . اومرابغرور انداخت، تاکه شمشیررا ازنیام کشیدم ،ورحمدلی را پدرود گفتم . عذرکسی را نپذیرفتم ، وازجنگ دست بازنداشتم ، وتمام این کار هارا برای تقویه دولت شما کردم ،تاکسانیکه شمارا نشناختندی بشناختندی ، ولی اکنون خداوند توفیق بتو داد ، وخدابربندگان خود ستمگر نیست . "  

  ابومسلم که غرض کار ها به حلوان رفته بود منصور بوی بسی با مکررو نامه مینوشت وعهدها کردوحتی گفت تا همه بنی هاشم بوی نامه نوشتند و... 

 ابومسلم ازقوماندانان وهمفکران وهموطنان مشورت گرفت وهیچکس مشورت نداد تا با خلیفه شود ومخالفت کردندی .ابو مسلم به « نیزک »  پیام داد که من بالابلند هوشیارتری ازتوندیدم دراین باره چه میگوئی نیزک رای داد که پیش خلیفه مرو ،وبه « ری » بیا که بین خراسان وری ازتست ومردم اینجا لشکریان تواند، که احدی ازامرت سرنزنند ، وهمواره دربین لشکران خودمحفوظ خواهی بود . ابومسلم رای نیزک را پذیرفت وبه ابوحمید جواب منفی داد . 

  منصور یک لحظه آرام نگرفت وبهرطرف نامه ها نوشت به دوستان ابومسلم تاوی را راضی سازند . تا بالاخره این نامه ها کاری افتاد وابواسحق قوماندان دستهً نگهبانان (حرس ) که مورد اعتماد ابومسلم بود ازطرف خلیفه به حکمرانی خراسان تطمیع شد وتوانست ابومسلم را ازرفتن به خراسان بازدارد . وی مدعی به جمعی ازبنی هاشم که اورا بدین مهم گماشته اند وچون پیش ابومسلم رسید گفت : تمام بنی هاشم حق ترا اعتراف دارند وتعظیم کنند وآنچه برای خود خواهندبرتونیز روا دارند ،وباید پیش امیرالمومنین بروی ! چون این شخص بامنطق دوستانه رای بومسلم را برگردانید ،وخواست پیش خلیفه برود نیزک به بومسلم گفت : " مردم را باقضا ستیزه ئی نیست وقضا دراقوام کار خودرا میکند ."  اکنون که اراده ای رفتن پیش منصور داری ، چون بحضورش رسی ، اورابکش ، وهرکسی خواهی بخلافت بردار ، زیرا مردم ازرای تونخواهند گذشت .

  درچنین احوالی ابومسلم مانند صید اجل گرفته ، بطرف مداین قرار گاه منصور می آمد وروز سه شنبه 25 شعبان 137 هجری دررومیه به لشکرگاه خلیفه رسیدومنصور چون اورا بدید بنواختش وایمنش کردوگفت :  امشب راحت کن، وبگرمابه رو، خودرا ازرنج سفربرهان وفردا بیا . البته مقصد خلیفه این بود تا برای کشتن این رقیب بزرگ ترتیباتی بگیرد .، ونقشه ً خودرا باموفقیت عملی سازد .  روزدیگرخلیفه منصور ، عثمان نهیک سرهنگ حرس با چهار نفر از نگهبانان خویش که درآن جمله شبیب بن واج مروردی ،مصودی  بن رواح ، ابوحنیفه ، ضرب بن قیس بودند بقتل بومسلم گماشت ، وایشانرا را درسرا پرده پنهان کرده بود وگفت چون دست زنم شماازپس اندر آئید وشمشیربه بومسلم اندرزنید !      

چون بومسلم را باردادند اندر آمد ، وبایستاد ،منصور حمایل (شمشیر ) وی ازوی خواست ، تا بنگرد، بومسلم حمایل ازگردن برآورد ،وپیش خلیفه منصور نهاد وگفت : این تیغ عم منست عبدالله ؟ گفت آری یا امیرالمومنین ! گفت این تیغ مرا شایدوسخنها گفتن گرفت وکنیت او بگردانید ، بجای بومسلم بومجرم میگفت ، هرچه ازوی دردل داشت میگفت که چرا فلانکارچنین کردی ؟ وبومسلم عذر آن گفتی ، منصور خشم گرفت وگفت : ویلک یامجرم !هرسخنی را حجتی پیش آوری ؟ بعدازآن دست بردست زد ،وآن مردان بیرون آمدند وشمشیر به بومسلم در بستند ، بومسلم همچنان برپای ایستاده بود ،وسوی ایشان هیچ ننگریدوگفت : یامنصورمرامکش که پشیمان گردی ، ترابکار آیم . پس منصور ایشانراگفت : دست تان بریده باد ، شمشیر برسرزنید ! هم چنان کردند وکشته شد روزچارشنبه 26 شعبان 137 هجری مطابق 755 میلادی . میگفتند که ما  بادار خودرا بپول فروختیم . 

تبصره :  به این ترتیب کارنامه ای یک مرد آزادیخواه به اثر حلیت خلفای حیله گر عباسی منصور بپایان رسید وجنبش صدمه دید اما نهضت آزادیخواهی درخراسان نه تنها خاموش نگردید ، بلکه برافروخته تر وبرافراشته شد که پیآمد آن خروج سنباد بخون خواهی بومسلم 137 .هجری . وی با شنیدن خبر قتل بومسلم دست بشمشمیر بردپس از گرفتن نیشاپوروقومس به ری آمد . وی میگفت که بومسلم نمرده وقتی که منصور می خواست وی رابکشد وی کبوتری سفید گشته بهوا رفته است اکنون در حصاری با مهدی ومزدک نشسته اند وهرسه یکجا بیرون می آیند . وی میگفت کعبه را ویزان میکنم وقبله را دوباره آفتاب خواهم ساخت . بالاخره دربرابر منصور شکسته شد . وسایر جنبشها هم چنان .  بومسلم را برادران زیاد بود . بومسلم را دودختر بود که بنامهای فاطمه واسماء . وفاطمه همانست که  خرمیان عقیده داشتند که ازپشت وی مردی بیرون آید که جهانگیر گردد وخلافت آل عباس رابراندازد. ادامه دارد

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

( 1) ـــ اهورا مزدا ، بقول زردشت بمعنی خدای واحد وبالاتر وبلند تراز همه خدایابان اریانا قرار داشت . قبل ازمیلاد آریانا خدایان متعددی داشته زیرا عناصر طبیعت را پرستش میکردند .بلندترین خدای شان زمین که هستی بخش و    رویا ننده  است . خدایان اریائی : اسمان ، آب ، آفتاب ، مهتاب ، ستارگان ، آتش ، رعدوبرق ، ابروغیره بوده است

 

+++++++++++++++++++++

  09 .02  .16  

  تبصره بجای مقدمه: 

درکشور ما که قشر روشنفکروچیز خوان وباسواد  دربین اهالی شهر ودهات  بشماره ای انکشتان محدود وحتی کمترسراغ است .  برحسب عادت ازقدیم اکثرا مردان وزنان سالخورده در شب های طولانی زمستانها در شهرها ودهات کشور که زمین را لحاف سفید برف می پوشانید ودرختان وسبزه زار ها وشاخساران وزمین ازنفس ودادن بار باز می ماند ، انسانها نیز بدرون خانه ها محصور وبدور اجاقها ، آتشدانها وصندلیهای زیب وزینت یافته ای بانوان ودوشیزه گان خانوده جمع می شدند وشب های طولانی سرد وتاریک زمستان را با داستانهای سخنوران زبان فارسی وپشتو که سینه به سینه رسیده است با آب وتاب بهمه قصه میگفتند . شنونده این قصه ها  تنها کودکان وجوانان نبودند ، بلکه اهل خانواده وسایر مهمانان نیز بجمع این شنوندگان افزوده میگشتند . قصه وداستانها بارها تکرار واز سرمرور می شد وهمیشه رنگ ، جلا وبدایع بیشماری بدان به آهستگی وظرافت چاشنی میخورد.       با آمدن رادیو داستانها  تنوعی بیشتری ابعادزیبا ترگرفت ودر قالب های تمثیل با صداهای موزون ومرغوب وچندگانه با ترکیب موسیقی ونوای طبیعت شنونده را با خود درصحنه قرار میداد واحساسات محبت ، عشق ، ترحم ، عاطفه ، لذت وهمه  را درروان و احساس حیات می بخشد وبه اجزای هستی انسان پهنا ومفهوم میدهد که درحقیقت زندگی بامشقت شبا روزی وتنگدستی ،خشونت و انتقام ، کینه و شهوت رادرروشنائی امید رسیدن به پیروزی وخوشبختی نابود وکمرنگ میسازد . 

 تاریخ زندگی وحیات بشروهستی آن برکره ای خاکی درطی هزاره ها ودیورگذشته باپیچ وخم های هولناک طبیعی وانسانی پهن ومتکامل گردید .انسان با زحمت وکارـ درروشنائی خرد بدورن این معمائی که آنراکائنات گویند داخل شد  وآنرا از وابستگی بخدایان ماورای طبیعت وعناصر جغرافیای که ازخاک ، آب ، هوا وسایرعناصرمتشکل است وا ر هانید وبدسترس شناخت حواس انسانی قرارداد. آنگاه که انسان به آسمانها وکهکشانها ، افتاب ، مهتاب وستارگان ، ابر، رعد وبرق ، باد وباران نظاره گروازآن استمداد می طلبید وطی هزاران سال متوجه شد که بر آنچه که استاده است ( زمین )  اصل مکانی حیات وی است، وی ازاین گل وآب سرشته شده وهوا ونفسانیات بدورن آن دمیده شده است . قوای خیر وشردرهمین هستی جفت با ما وتووطبیعت هستی می یابد وبامن وتوبه نیستی رفته وباز در زادهً نو( جدید ) هستی یافته ودر مداری بلندتر وپهناورتری خودرا گسترده است .  

 چنانچه « مولاناجلال الدین بلخی » درنی نامه وسایر آثاربلند فلسفی واجتماعی واشعارش به این مضمون هستی وتعالی آن در« تو » که از« خود » بیرونست ودرخود با ما  است متمرکز است .        ( تووخود بمعنی وجود ، هستی ، انسان ، من وتواست )

  تماشا مرو ، نیک  تماشـــا توئی ــــــــــ جهان ونهان وهویدا توئی  

     به فردا میفــگن ، فـراق ووصال ــــــــــ که سرخیل امروز وفردا توئی 

   زآ دم  بزائــیـــــد حـــوا وگـفــت ــــــــــ که آدم توبودی وحوا توئی 

 تومجنون ولـیـلی به بیرون مباش ــــــــــ که رامین توئی ، ویس رعنا توئی 

 تودرمـان غـمها ، زبیــرون مجــوــــــــــ که پا زهرودرمان غم ها توئی 

 اگـر عالــمی منــکر ما شــــــــود ــــــــــ غمی نیست مارا که ماراتوئی 

  اگــر تا قــیــامــت بـگـویــم زتــو ــــــــــ به پایان نیاید ، سر وپاتوئی  

درتجارب وتفکر انسانهای اولیه  تا امروز زمین یا طبیعت وعناصر آن بحیث محور تقدس وپیدایش انسان وتکامل آن بطور محکم واستوار جا دارد. در ادیان آسمانی یکتاپرستی آدم به اثر نافرمانی بزمین آمدوزمین را خداوند برای رهایش انسان آفریدوبروی آن دریا ها وگیاه هاوحیوانات را هست کرد وبملائکه های آسمانی امر نمود تا آدم را سجده وستایش نمایند . شیطان نیز بحیث نیروی شروملائکه دانا ومعلم ، طبق خواهش وی بزمین آمدوبخود هستی بخشید .  

 انسان درطول تاریخ پیدایشش بحیث نظاره گر ساده ، محکوم وغافل ازهستی نیست ، بلکه در پیچ وخم ها گاهی محکوم به طبیعت وموجودات آن بوده وهم وارسته است  که این وارستگی وی را بربلندترین قله تمدن امروزی که وی آفرینندهً آن وبرزمین آن استاده ومیخواهد گذشته رابداند ، گذشته ئیکه حاصلش امروز است وامروز را بطرف فردا بشکافد . گذشته ئیکه گاهی قصه وداستان وافسانه است ، گاهی تصویری برصخره سنگی نقش یافته یا نوشته ئی یا فصیلی در دل آوارهای خاکی یا پدایش آثاری باقی مانده ای تمدن اززیر آوارهای خاکی سربیرون میکند وگذشته را می نمایاند . 

  این سیر بگذشته ، ساده نیست وهنوز بشر قادر نشده به این زوایا دست یابد یا از آن آگاهی حاصل کند .  آنچه از گذشته بدسترس است گنجینه ایست عظیم ، تاریخیست که گاهی درخشان وبخشاینده وگاهی  ذلیل ووابسته ومحکوم بخدایان و اهریمنان ، ویرانگر، وحشی وخونریزوهم گاهی بیرون ازافسانه ای خدایان بهستی وافرینش پرداخته وهستی آفریده است . بقا وهستی ونیستی ومردگی پایه ئئ اصلی پیدایش وهستی وآفرینندگی است که درسرشت انسان وطبیعت ذیروح وبیروح بحیث عناصر جدا نشدنی ومتشکله هستی متبلوراند . 

  در قصه ها ، افسانه ها وداستانهای تاریخی قدیم مردمان این جغرافیای که امروز برروی آن زندگی داریم ( افغانستان ) ، به اولین پیدایش زمین وانسان وتمدن توجه داشته اند . درشناخت ازطبیعت (زمین  وآسمان )  وعناصر آن مثل آب ، کوه ها ودریا ها ، آفتاب ، مهتاب وستارگان وابر، باران ، رعدوبرق ، آتش وباد وتاثیرات آن برزندگی اگاهی داشتند وعناصر طبیعت را در حماسه ها وسروده های رزمی وبزمی ، کارنامه های پهلوانان ونیاکان ، هستی وفراونی وکام روائی ( فردوس = بهشت روی زمین ) می دیدند واز آن کام می بردند . آریائیها در سروده های« ویدی » و« اوستا » به شیره گیاه «هوما » که نشاط وخوشی می آفرید وتن را توانا وروح را پاک میساخت وبار آور فرزندان توانا ونیک سرشت وزیبا  بود اهمیت فوق العاده میدادندونوشیدن آنرا مقدس میدانستند . 

 آریائیها زن را که مادراست ستایش میکردندواکثر عناصر طبیعت را که بخشاینده ومهربان بودند بنام  « الهه ای مادر» می شناختند . ازابتدای هستی مادرحیات بخش وسرپرست خانواده بوده وجفت مرد است وبا مرد یکجا ستایش واحترام میگردد . زمانی که طبقه بندی جامعه وجنگها وتصرف وکشتن بالا میگیرد ، زن نیز درجزء اموال وثروت بمرد تعلق میگیرد ومبارزه برای جفت شدنهای عشقی ( عشق ) زن ، مرد مبارزه برای بقا وازطرفی موانع شرومحرومیتهای آن ، بربنیاد ناتوانی انسان دلالت دارد . که داستانهای مثل لیلی ومجنون ، شیرین وفرهاد ، آدم خان ودرخاني درتلاش بمحوریکجاشدن « عشق » وبقا بیان  میگردد واز انتخاب وصل محروم اند . محرومیت وعدم دسترسی به حقیقت هستی انسان را پویا تر ومحکم تر برضد نیروهای بازدارنده اهریمن وشیطان (  که سرشت ها ی انتقام ، خشونت وزوروغرایز سوختن ، نابودکردن ، کشتن و ویران کردن از آنها است )  قرار میدهد . 

 تاریخ حافظه بازگو کننده ً ای ساده رویدادها ی بشراست که گاهی بشکل اشارات ، صدا ها ،هجاء ها وکلمات ، گفتارها ، افسانه وقصه وگاهی بخشی ازواقعیت صحنه های مجرد آن ازطریق حافظه برما کشوده می شود وهم بخشی بزرگ آن باتاریخ خود منحدم ونابود شده است.  

آن چیزهائیکه بما رسیده است وبشرامروزی بدان آگاهی دارد ، اکثرا متنوع ، پیچیده وگسترده در ذخایر کتابخانه ها وکمپیوترها ، موزه های جهانی وآ بدات ،اعتقادات ورسوم ،عنعنات وفرهنگ مردمان بازتاب یافته وآنرا غنی ساخته است . یک قسمت عظیم این تاریخ گذشته با مردمان وساخته هاوپرداخته های شان نابود شده وبه بشر امروزی چیزی از آن نرسیده است ویک قسمت پراگنده  آن دربین مردمان در رسم ورواجها ، عنعنات مذهبی وتاریخی مردمان متنوع قاره ای ما در روایات داستانی ، قصه های بزمی وجنگی وغیره سروده ها بازتاب یافته ورنگ وجلای دیگری درطول زمانها وادواربرآن وارد ودر قالبهای جدید وبکرگاه گاهی به باز خوانی ما می رسند که دروجود ما لذت ، امید ، عشق ، دوستی اراده وتصمیم ، صلح ، صفا و زیبائی ، وصلت وسایر اوصاف نیک وپاک را برمی انگیزاند وهم عکس آن حس نفرت ودوری ، جدائی ، زشتی ، جنگ وتسلیم ، بردگی ،عبودیت وسایر پلیدیها راکه دربین انسانها متظاهر آست زایل میسازد . 

 قسمتی از اطلاعات بشری که برمنابع معلوماتی وشناسائی های طولانی انسانها از دورانی ، زمانه ای ودر اشکالی گوناگونی ، برنگ وتعبیری بصورت نقوش مغاره ها ، احجار، کوه ها وصخره ها ورسم الخط های تصویری ونیمه تصویری وصوتی وغیره وهم بصورت قصه ، داستان ، افسانه های شفاهی ، ترانه ها وسرودها وآیات آسمانی  بجا گذاشته شده وبما رسیده اند زندگی گذشته را نه تنها بیان ، بلکه نشیب وفراز، منزلت وجایگاه انسانها وجوامع را در تلاش آن بطرف تعالی وتمدن افریده ای دست بشروتاریخ آنرا بازگو میکند.  

  ازقدیمترین زمانه های گذشته تا امروزانسان درمبارزه وتلاش بوده تا بسوالهای طبیعت وهستی بگونه ای جواب بیابد اسرار مجهول حیات وماورای خودرا بازگشائی نماید ، این کار عظیم روشن سازی های گذشته وامروز با مشعلی خرد وزبان ، صدا ها وکلمات ، رسم الخط  ونقوش که گذشته را درپارچه گلی خام یاپخته در سینه کوه بالای صفحه ای سنگی ، استخوان ویا ظروف گلی پوستهای درخت وحیوانات وانواع کاغذ ها محافظه نموده وبما رسانده است بیانی از تاریخ است .  

  اینجا به تفصیل توضیح تاریخ وحیات انسانها که موضوع بطول ادامه حیات ووسعت آن ، پهناور وطولانی است، انتخاب ما اینجا برگه ای ازجنگل هستی بفهمی محدود کلمه : اکثرا بهنگام مطالعه ویا برخورد دربرابرآن قصه واین داستان یا افسانه وهم حکایتی منفی یا مثبت ، تلخ یاشیرین که با عبرت واندرزیا تلاش ورهگشائی همراه بوده وانگیزانده ای ازحواس است وبازگو کننده تجربه های قرون است از جمع یادداشتهایم غرض مطالعه خواندگان بازنویسی میگرددامید است رضایت خاطر وبخواندن بیارزد . به این هدف ازیادداشتها وخاطرات ئیکه  ازچنین بیانات وحکایات ونقل وقول های وقصه های کوتاه مملواست که از میان آنها عده ای را بتدریج روی صفحه بنوشته خواهم آورد که مورد باز خوانی علاقمندان قرار گیرد . یقینا عاری ازدلچسپی نخواهد بود البته نا گفته نماند که کتب آسمانی تمام مذاهب وادیان بخصوص کتابهای سه گانه ادیان یکتا پرستی تورات ، انجیل وقرآن زیاد ترین حکایات قدیمی قصه ها وداستانها را درخود جمع کرده وهم احادیث وگفتارهای پیغمبران وبزرگان  وروایات دینی ومذهبی راکه از لالائیهای مادر تا زمانی که  درگور آرام خفته ایم برمزارما حقیقت آنرا بگوش وعقل وخرد مشایعت کنندگان جنازه فرومی برند رهائی نداریم . امید وارم دراین اجبار ملال شمارا فراهم نسازم .  

   در سرآغاز بمنزلهً فال نیک بیکی از کتابچه های یاد داشت که نمبر آ ن « 3 » وتاریخ صفحه اول آن به(97 .3 .18 .ع =  1375 .12 .28 ه.ش.) است انتخاب نموده .  سرخط صفحه بانوشته درشت چنین آغاز میگردد : " ... ـــ بلی کسیکه گوسپندان صورت درسرزمین درندگان بچراند، وبخواب رودچوپانی که گوسپندان اوراشیر خواهد خورد . "  " ابو مسلم مردی آزادی طلب ومبارزی بودبرای مقاصد خودبا دستگاه عباسیان برخلاف امویان سازش کرد ، ولی مقصدش این بود، که سازمان نیرومندامویان را بدستیاری خود اعراب ازبین برداردوبعداز آن مردم خودرااز سلطهً عباسیان نیز نجات بدهد وبراین مقصد ابو مسلم نه تنها ازنظر دینی وحب مجرد اهل بیت، در راه خلافت عباسیان کوشیدی پس هنگامی که این مقصد بکف آمد، سلطهً امویان پایان یافت ، چرا ابومسلم با دربارعباسی واخلاف ابراهم امام که ظاهرا مورد عقیدتش بود نساخت ؟    تاکه بوجعفرمنصور دوانیقی خلیفه دوم عباسیان ـ همان خاندانی که بسعی بومسلم بسریر خلافت رسیده بود ـ برحرکات ابومسلم آنقدرمشتبه شد ، وطوریکه بعدازاین به تفصیل بیاید، بقتل این رادمرد دلیر اقدام نمود... وهنگامیکه عیسی وادریس برادرانش ازکوفه گریختند، ابومسلم بااین دوبرادروجماعت داعیان خراسانی روی بمکه نهاد، ودر آنجابه ابراهیم بن محمدکه بعداز مرگ پدرش امام داعیان خلافت آل عباس بود پیوستند. بومسلم مدتی درخدمت امام ماند واین درحدود سال 124 ه. ش بود ."   یادداشت فوق ودنباله آن مربوط است به تحویلی سال نوهجری شمسی که سال 1375 به 76 تعویض میگردد : " ازقول رادیو صدای امریکاپنج بجه وسی دقیقه بوقت کابل سال نوتحویل گرفته شد. حاکمیت طالبان این جنشن را ممنوع اعلام داشته اند  بدلیل اینکه : "روز مذهبی نیست واهمیتی ندارد "اما برخلاف درسراسر افغانستان از آن تجلیل بعمل آوردند .

  نوروز باستانی :  تحت عنوان نوبهار بلخ وسدانت آن  ، چنین آمده است : "در اعصار افسانوی که قبائیل آریائی در  وادیهای جنوب آمو نخستین بار ساکن میشدند ، پادشاهی که « یما » پسر« وی ونگهوت یا وی ونگانا »  نامداشت  وهم اورا بنام جمشید یا جم نیزمی شناسیم ، « یما » از طرف خداوند «اهورا مزدا » ( 1) مامور گشت که دربخدی ( بلخ ) بنای نخستین مدنیت وعمران وآبادانی را گذارند . درحدود شش قرن قبل از میلاد زردشت دربارهً این بنای نخستین بشری در کتاب «اوستا » زردتشت چنین گفت :           " اهورا مزدا به یما امرداد: که توای پسر « وی وانگانا » تومبلغ وپیش برنده آئین من شو! چون یما  خودرا مستعد تبلیغ مذهبی ندید ازقبول این وظیفه اباورزید ووظیفه دوم را که حامی ، نگهبان ، حکمفرما وپادشاه گروهی ازمردمان باشد بکمال خوشی قبول کرد. اهورا مزدا به اوهدایت داد تا در آرامی ورفاه رعیت وآبادی خاک کوشش کند ودر کثرت نفوس مخلوقات وسرسبزی رهایشگاه شان کوشش کندومردم را از مایحتاج مستغنی سازد وبه بهترین رویه حامی ، حافظ وپادشاه شان باشد.  عصای طلائی وگاو آهن که یکی نشان سلطنت ودیگر آن مردم را بکشت وزراعت وغرس درختان یاری رساند بوی داد وامرکرد« واره » را تعمیر کند ، که هرضلع آن بطول یک میدان اسپ دوانی باشد، وآتش درخشان ویک یک جوره از گاووگوسفندوسگ وپرندگان وغیره را در آن جای دهد، وتخمهای درختان بلندومیوه های خوشبورا در آن بپروراند. وآدمان کوژپشت ودیوهستروتنبل وبدخواه ودروغگو وکینه ور وپیسه وخراب دندان ومعیوب را درآن جای ندهد. در واره باید آب روان بطول یک هاتره ( تخمینا یک میل ) جاری باشد، چمن های سرسبزوخرمی را داراباشد ودربین این واره بایدشش جاده درحصه وسط کشیده شودوسه جاده فرعی کوچکی هم در حصه های دیگر آن تمدید گردد، که جاده های کلان آن ظرفیت سکنای هزار مردوزن را داشته ،ودرجاده های کوچک هم شش صدنفربگنجند . این شهر باید دارای یک دروازه ویک کلکین باشد. 

  یما امر یزدان را بجای آورد، وواره راکه امر شده بود، ازگل بساخت، ودر آنجامسکنی را برای خود ساخت ، که یک صحن ویک بالاخانه ودالانی داشت ،ونسلهای انسان وحیوان ودرختان وپرندگان رادر آنجا پرورید . "    بدینگونه وارهً یمادر بخدی ساخته واساس اولین مدنیت گذاشته شد، واین وارهً بلخ پسانتر کانون آئین زردتشت گردید . " وبعدا بمرکز بودائی تبدیل شد . 

  جشن روز اول سال که طبیعی ترین جشنها است ازیاد گارهای  قیمتدار دورهً یما پادشاه دربخدی است . « وارا  » در زبانهای « ودا » سرودهای ویدی وزند زبان اوستا پناهگاه معنی داشته  وبه تدریج به قصر شاهی ومعبد وآتشکده تغیر یافته است . 

  « بهار» در قرون نخستین مسیحی بمعنی بتکده وپرستشگاه اصنام ( خدایان ) را می شناختند ونوبهار شکل فارسی همان نو وهاره بودائییست که مرکز این نوبهار دربلخ بوده ... "    " پیروان کیش زردتشت عقیده داشتندکه مبدا سال ایشان از خلق انسان نخستین یعنی  روز هرمزد ماه فروردین که افتاب درنقطهً اعتدال ربیعی متوسط آسمان بودآغاز شده است .  جشن نوروز درپهلوی ونوروز در دری که اعراب هم نوروز یا نیروز گفتنداز بزرگترین اعیاد مردم خراسان در اوایل عصر اسلامی بوده که ازاول ماه سال شمسی یعنی تحویل آفتاب به برج حمل ( بره ) با ماه فروردین آغاز می یافت . "  

  " آریائیان قدیم در سال دوفصل سرماوگرما داشتند، که تقسیم سال به چار فصل بعدترپیداشده... زمستان پنج ماه گردید که در آغاز فصل گرما بخش نوروزوازآغاز سرماجشن مهرگان بود که اولی درفروردین  ماه نوروز عامه وروز ششم نوروزبزرگ وخاصه بوده ودربامداد نوروزمردم بیکدیگرآب می پاشیدند وشکر هدیه می دادند ،وامرای اسلامی هم بمناسبت نوروزهدایا می پذیرفتند وشرکت میکردند ." 

  امروزاول حمل مطابق اول فروردین 1376 ش .ه .سال نووعید باستانی مردمان سرزمین تاریخی ماست که ازطرف طالبان خلاف شریعت اعلان شده ممنوع قرارداده اند . ( 1376 .01 .01 = 97 .3 .21 .ع ). دیروز از طریق رادیو شنیدم که « ایرج خواننده ایرانی ازخاطرات خود قصه کرد وگفت : " که بمحله ًای غرض ساز کردن سال نو ونوروز رفتم وریش سفیدی را ملاقات کردیم  وی پرسید که ازکجا هستی ؟ گفتم ارامنه ام برای جشن نوروزآمده ام گفت این جشن آرامنه است گفتم جشن همه است ودیدم که وی نمیدانست ."     با ممنوعیت های طالبان یا هجومهای اعراب بار ها این جشن بتوقیف وحبس سوق شده است ، اما تا هنوز زنده است.                                                                                        ادامه دارد .                                                                                                                   سرورمنگل  


بالا
 
بازگشت