مهرالدین مشید

 

دستان اغواگرانۀ انسان تایخ را به انحراف  و جامعه را به فساد میکشاند

 

سنت های الهی در هستی ، تاریخ و جامعه که قانونمندی های عام به شمار میروند ، به مثابۀ رود خروشنده یی در این ها  جاری و ساری هستند .  هر گاه در برابر این رود مانعی بوجود آید ، از مسیر خود اندکی منحرف شده و به سکوت و ایستایی می گراید ؛ اما این سنت ها در هستی و طبیعت هیچگاهی به ایستایی نمی انجامند ؛ بلکه بصورت عادی ادامه می یابند . دست انسان برای توقف این قانونمندی ها کوتاه است . این سنت ها اند که هرگز تغییر نیافته و دگرگونی ییرا نمی پذیرند . هرگاه در احکام الهی سخن از نا درگونی ها به میان آمده است ، هدفش همین سنت ها است . به گونۀ مثال آیتی در قرآنکریم آمده است " لن تجده سنت الله تبدیلا" یعنی سنت های خداوند دگرگونی نمی پذیرند .  به گفتۀ این آیت همه چیز در هستی متحول است ، به غیر از سنت های الهی که ثابت می مانند . شاید این سوال به ذهن هرشخصی خطور نماید که چگونه در این دنیای رنگارنگ و سرشاراز تحول و دگرگونی ها چیزی به نام سنت الهی ثابت بوده و از تحول برائت می جوید . هرگاه به آسمان نگاه کنید ، می بینید سیاره ها و ستاره های متحرکی را می بینید که هر کدام در  یک مدار معین به معنای قرآنکریم "کلا فی فلک یسبحون" در حرکت بوده و بدون اندکترین فتور در مدار های معین به حرک دایمی خود ادامه میدهند . این سیاره ها در صورت اندکترین انحراف از مسیر معین  خود بطرف راست یا چپ حتی به اندازۀ چند ملی متر ، از مدار خویش سقوط نموده و فرو میریزند . این سیارات زمانی از مسیر خود بنا بر علل خارجی بیرون شوند ، بصورت فوری افول نموده و نابود میگردند . با سقوط هر سیاره ؛ ولو که نظام درونی آن سیاره از هم می پاشد ؛ ولی سنت هاییکه آن سیاره در آن شناور بود ، به حال خود باقی  است و لایتغیر به پیش میرود ؛ زیرا سقوط یک سیاره سبب سقوط سایر سیارات نگردیده و برخلاف سیارات دیگر حرکت خود  را در مدار معین خویش ادامه میدهند .  به همین گونه حرکت ذرات کوچکی در داخل اتوم به نام های الکترون ، نیوترون و پروتون در حرکت دایمی هستند که در ترکیب ذرات خوردی زیر نام ایزومیر ها و میزومیر ها قابل تچزیه  هستند که شمار شان اضافه تر از 32 می شود . شگفت آورتر این که این ذرات در آخرین مراحل تجزیۀ شان به شکل نور در یکدیگر پیوند می یابند یعنی در هنگام تعامل کیمیاوی  ذره یی به شکل نور از  عنصر بازندۀ ولانس  برخاسته و به عنصر گیرنده وصل میگردد . قرآن این حرکت درونی ذرات را در واژۀ " یسبحون" ارایه کرده است . یعنی اشیا خدا وند را تسبیح می گویند ، هدف از تسبیح اشیا همانا حرکت درونی و فعل و انفعال درونی آنها است . این حرکت در درون اشیان به نحو دیگری ارایه کنندۀ سنت های لا یتغیر الهی در هستی است که هیچ حوادثی بر آن تاثیر گذار نیست . قانونمندی درون اشیا در شرایط کنونی جهان بدون تغییر باقی میماند ، مگر زمانی تغیییر را پذیرا میگردند که قانونمندی های عام حاکم در اشیا دگرگونی یابند که احتمال وقوع معجزه هم در چنین شرایط است . از همین رو است که معجزه زمانی رخ میدهد که زمان صفر شود که این موضوع بیشتر به بعد چهارم تعلق پیدا میکند . به قول فیلسوف شهیر شرقی ملاصدرا زمانیکه جسم دو امتداد دارد: امتداد‏ ‏مكانى و امتداد زمانى؛ و مرادش از امتداد همان "بعد" است . هنگامی ‌که فضا و زمان انفکاک‌ناپذیر باشند، به نحوی که نتوان بدون اندیشیدن درباره هر دو مفهوم ، به دیگری فکر کرد، زمان نیز مانند مکانیک کلاسیک به صورت یک بعد در می‌آید و فضا ـ زمان به بعد چهارم تبدیل می‌شود.

آخرین گام از تلاش برای به تصویر کشیدن یک "تسرکت" (1) مشکلات نمایش اشیاء  فضای چهار بعدی در فضایی که بر ما حکومت می کند با تمام محدودیت هایش در واقع یک جهت اضافی در آن وجود دارد که ما قادر به نشان دادن آن بدون تحریف کردن حقیقت شکل اصلی نیستیم ، به همین دلیل مثال های زیادی برای شروع به درک طبیعت بعد چهارم نیاز است .

زمان ومکان  از موجودی بردارند . او در بعد تازه یی تداوم می یابد که غیر ازموجود فعلی خود است .

از آنچه گفته آمد سنت های الهی در هستی و غیر مادی ثابت و نامتحول هستند ؛ اما سنت های الهی در جامعه و تاریخ پیوند ناگسستنی با انستان و سرنوشت او دارند که در قرآن "فطره الله التی فطره الاناس "( فطرت یا سرشت خداوند چیزی است که بر بنای آن سرشت انسان پیریزی شده  است ) نامیده شده است . از این آیت فهمیده می شود که سرشت طبیعی انسان با آنکه منشا در فطرت الهی دارد ؛ اما در یک روند پیچیده یی سرشت انسان استقلالیت خود را نیز دارا است که این استقلالیت را همان ارادۀ مستقل انسان خوانند که بر اساس داشتن آن مسؤول و حساب دهنده برشمرده شده  است .  هرگاه چنین استقلالیتی در میان نمی بود ، پس حسابگیری از انسان معنای نداشت و پاسخگویی او در برابر موجود برترو عالی مقام الزامی نداشت . این استقلالیت ارادی سبب برتری او نسبت یه موجودات دیگر شده و از همین رو انسان را "گل سرسبد" طبیعت خوانده اند . این اراده یه قول مولانای بزرگ روم از امانت الهی در انسان ریشه گرفته است ، فراتر از آن است که در زنچیر های افکار "جبریون" (جبر گرایان ) ، "اختیاریون" ( اختیار گرایان) و امربین الامرین گرایانش بست . این" اراده" پروازی  فراتر از اینها داشته و به هرمیزانی که با عقلانیت شفافتر گره  بخورد به همان تناسب بازتاب روشنتر و سیالتر دارد و در هر مرحلۀ که میدرخشد ، به مراتب از گذشته شفافتر بوده و در پروسۀ پیچیدۀ شناخت در پهنای زمان و مکان امتداد می یابد. امتدادی که به قول مرحوم ملاصدرا بعد است  . گرچه در" امتداد" جسم نقش تعیین کننده دارد که در زمان و مکان امتداد می یابد . با آنکه هر موجودی در با تمام حصوصیاتش در دو بعد زمان و مکان مورد آگاهی و ارادۀ خداوند است که هر جسمی با  از دست دادن این ها چیز دیگری می شود ؛  اما در این روند پرپیچ باوجودیکه فنا بر هر موجودی دامن می گسترد ، ولی در حد فاصل بین زمان و مکان که امتدادش خوانند ، چیزی باقی و  ابدی می ماند که از عقلانیت برتر تغذیه نموده و به نحوی موجود متناهی را با نا موجود نامتناهی پیوند میزند . از هر موجودی در این امتداد چیزی میماند ، ته نشین یا رسوب مینماید که تغییر پذیر هستند ؛ ولی نابود شدنی نیستند که تمامی فعالیت های ذهنی و فزیکی انسان را در بر دارد . این "امتداد" بصورت متداوم ادامه یافته  و در هر مرحله یی در امتداد تازه یی بازتاب نموده و با عنا یافتن بیشتر در امتداد زمان و مکان دیگری جلوه کرده و این روند بصورت همیشگی تا فتور عالم ادامه می یابد . این امتداد در فزیک ، ریاضیات و برخی از علوم دیگر علاوه بر مختصات فضایی  زمان نیز حضور دارد که 

 وابستگی مسایل به زمان در بررسی های فضایی و نمایش محوری تحت عنوان بعد چهارم مطرح است که با ادغام این بعد با مختصه های فضایی ، زمان تحت عنوان بعد چهارم مورد مطالعه قرار می گیرد . بویژه زمانیکه فضا و زمان بصورت انفکاک ناپذیر مطرح باشند ، به گونه یی که نتوان بدون اندیشیدن در بارۀ هردو مفهوم ، به دیگری اندیشید ، زمان نیز مانند میخانیک کلاسیک به صورت یک بعد در می آید و فضا – زمان به بعد چهارم تبدیل می شود .

با آنکه تلاش هایی با استفاده از هندسه برای به تصور کشیدن یک "تسرکت" تا حدودی مشکل نمایش اشیای فضای چهار بعدی در فضایی که بر ما حکومت دارد ، باتمام محدودیت ها نشان داده شده است ؛ اما در این تصویر یک جهت اضافی وجود دارد که ما قادر به نشان دادن  آن بدون تحریف کردن حقیقت شکل اصلی نیستیم . بنابراین مثال های زیادی برای شروع به درک طبیعت بعد چهارم نیاز است .

در هر حال هدف از حاشیه رفتن در بعد چهارم پیدایی راز پنهانی است که در نتیجه آمیختگی فضا  وزمان وسایه افگندن آن بر انسان است که  در واقع شناخت نهایی او را بعد چهارم تفسیر روشنتر مینماید ؛ زیرا تمامی انسان های روی زمین از گذشته تا امروز به نحوی در فضا و زمان وجود دارند که تغییرات مکانی و بعدی در آنان سبب شده است تا به نحوی در فضا باقی بمانند که در زمان غایب به نظر برسند . در حالیکه در فضا و زمان موجود هستند و برای ما قابل رویت نیستند . زمانی شاید قابل رویت باشند که در نتیجۀ یک فعل و انفعال درونی برخاسته از قانونمندی های معینی (غیر قانونمندی های کنونی که ما در محدودۀ آن قرار داریم )در فضا  و زمان خاصی با هم بیامیزند و تجسم عینی یابند . دست یافتن به مقدمات چنین قانونمندی هایی که خیلی دشوار است ، میتواند انسان را برای درک چون و چند  چنین پیامدی یاری برساند . به هر میزانیکه دانش انسان برای شناختن بعد چهارم متکامل شود ، به همان اندازه شناخت او نسبت به درک بسیاری مجهولات در طبیعت بهتر و بیشتر میگردد . از این گفته پیدا است که در رگه های فضا وزمان قانونمندی های عامی جاری است که میتوان آنها را سنت های الهی در فضا و زمان دانست که بسیاری از چیز های نایافته در آنها وجود دارد که هنوز کشف نشده اند .

در این شکی نیست که انسان ها بسیاری از قوانین هندسی ، فزیکی ، کیمیاوی ، ریاضی  و بیولوژیکی را یافته اند که  پاسخ های روشنی برای تفسیر قانونمندی های عام و خاص حاکم بر فضا و زمان ارایه داده اند ؛ اما کامل نیستند . با غنا یافتن شناخت انسان در پروسۀ شناختن در موازات تکامل شعور او پرده از روی قانونمندی های بیشتر در مورد فضا و زمان فرو خواهد افتاد که با فروریزی این پرده ها دایرۀ اندیشۀ انسان در شعاع وسیعتری به مانور پرداخته و با کشف قانونمندی هایی فراتر از دریافت های دانشمند شهیر بریتانیا انشتاین  بسیاری از قوانین گذشته در مورد فضا و زمان را زیر سوال برده و دریچه های دیگری را به سوی شناخت فضا و زمان باز نماید . طبیعی است که در این روند فضا – زمان به تعبیری بعد چهارم وارد مرحله جدیدی از شناخت شود . در این صورت راز های بیشتری از سنت های الهی در هستی و جامعه آشکار شده و توانایی های ذهنی انسان در تار و پود این سنت ها تجلی بیشتر مینمایند . طبیعی است که مسیر قانونمندی ها در هستی و جامعه و تاریخ مسیر روشنی را می پیمایند ، ولو که این قانونمندی ها گاهی از مسیر اصلی شان به انحراف کشانده شوند ؛ اما باز هم با شکستن موانع  در مسیر اصلی شان به  راه می افتند . از  آنجا که ارادۀ انسان منشا در ارادۀ الهی دارد و هرگاه از مسیر اصلی اش باز گردانده نشود ، در حالات طبیعی سیری به سوی خط طبیعی و الهی اش دارد . از همین رو است که ارادۀ انسان در تحولات تاریخی و اجتماعی نقش تعیین کننده را دارد که  با تاثیر پذیری از محیط و تاثیر گذاری بر آن فراز و فرود زیادی را پیموده و می پیماید . با این تعبیر جهان بصورت طبیعی حرکتی به پیش دارد که هدف از آن خیر است و از همین رو است که کا ر وبار  جهان در اصل بر بنای خیر گذاشته شده است . هر زمانیکه  این حرکت در تاریخ و جامعه به مانع بر می خورد ، تمایل به سوی شر نموده و ناگزیر برای به آغوش کشیدن شر میشود . بنابر این است که گفته می شود شر عدمی و عارضی است و نه ابدی ؛ زیرا شر در نبود خیر واقع میگردد . سرشتۀ خیر در تاریخ و جامعه بدست انسان سپرده شده و مسؤولیت خود سازی و جامعه سازی برای اعطا گردیده است . از همین رو است که کتاب های دینی به وجود نیرو های شریر توجه کرده و حتی در شماری موارد شر را چنان نیرومند و غلبه کننده بر انسان پیش بینی کرده است که آنرا در برابر سه خیر قرار داده است  . به گونۀ مثال در قرآن کریم آمده است (2): "بگو من پناه میبرم  به پروردگار آدمیان ، پادشاۀ آدمیان و یکتا معبود آدمیان  از شر آن وسوسه گر نهانی ، آن شیطان که وسوسه و اندیشۀ بد افگند در دل مردمان . چه آن شیطان از جنس جن باشد و یا  از نوع انسان ."  این آیت در ضمن آنکه به پرورش دهنده و تکامل دهندۀ اصلی انسان یعنی خداوند اشاره دارد ، البته خداوندی که پادشاه و حکمروای اصلی بر انسان و دارایی های او است ، معبودیکه یگانه است  و هستی ، تاریخ و  جامعه به سوی او وحدت می یابند . این وحدت را نه تنها در اعتقاد و باور ها ؛ بلکه در اندیشه ، تاریخ و جامعه نیز تاکید داشته است تا در نظام سیاسی و اقتصادی اش نیز تبلور آشکار پیدا نماید . برای انسان  مسؤولیت بخشیده است تا چنین نظام فارغ از  تبعیض ، تفاوت و  امتیاز را بنا کرده و نظام اجتماعی ییرا ایجاد نماید که در تار و پود ساختار های اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی اش یگانگی بتابد . در واقع ارادۀ انسان بر این روند دشوار سنگینی داشته و زمانی روند یاد شده تحقق می یابد  که در راستای فطرت الهی حرکت کند . در اصل ارادۀ انسانی هم پیوند محکمی با ارادۀ الهی دارد  که این پیوند ناگسستنی ارادۀ انسانی را با سنت های الی در تاریخ و جامعه که فطرت الهی خوانده شده ، به وضوح نشان میدهد . از همین رو ارادۀ الهی در پیوند با ارادۀ انسان در فلسفۀ تاریخ بازتاب روشن دارد . اینکه گفته می شود ، فلسفه تاریخ در اسلام از خدا آغاز  و در خدا خاتمه پیدا می نماید ،  بحثی است تیوریک که با اتکا به دلایل علمی تاریخ را بحیث علم مثبت نفی مینماید ؛ زیرا علم مثبت به آن چیز هایی گفته می شود که بوسیلۀ تجربه به اثبات رسیده باشند و در تاریخ نمی توان به چنین تجربۀ روشنی دست یافت که پاسخگوی معنای تاریخ بحیث علم مثبت باشد . در هر برهه یی از تاریخ حوادث گوناگونی واقع شده که هیچ حادثه یی با حادثۀ بعدی شباهت هاییرا نمی رساند که بتوان از آن قانونمندی خاص تاریخی را استخراج  کرد و آنرا به اثبات رساند . این گفته نمی تواند مانع تداوم مبارزۀ داد بر ضد بیداد و در نتیجه پیروزی داد بر بیداد شود ، در این شکی باقی نمی گذارد که در تار و پود تاریخ داد جریان دارد و داد قلب جنبندۀ تاریخ است . تاریخ در خط فلسفی خود استوار به پیش میرود ؛ اما نوسانات ارادی انسان است که به تاریخ رنگ های گوناگون را می بخشد و اکثر اوقات آنرا به انحراف میبرد . گرچه در این انحراف تمایل و سلیقه های مورخ و تاثیر حاکمیت نیز نهفته است که نمی توان از آن انکار کرد .

نقش ارادۀ انسان را در تاریخ بیشتر قهرمانان که از میان مردم بر میخیزند ، به گونۀ شگفت آوری به نمایش میگذارند . گرچه در بازی خونین تاریخ نقش تعیین کننده را مردم دارند ؛  اما عراده و چرخ این بازی بدوش پیامبران ، تک ستاره ها  و قهرمانان است که  به یاری جانبازانۀ مردم آنرا به پیش میبرند . این ارادۀ آهنین انسان که خود متناهی است با ارادۀ نامتناهی گرهی ناگسستنی دارد و چگونگی پیوست و گسست آن با ارادۀ نامتناهی بر میزان خیر و شر بودن حادثه تاثیر دارد . هرگاه این پیوند راست و درست باشد ، به سرانجامی خیر و  زیبا می انجامد که آزادی گستر ، آگاهی پرور و عدالت برور است .  در غیر این صورت هر پیشامد تازۀ تاریخی شرایط معکوس را به بار می آورد . چنانکه ما شاهد رویداد های خونینی در تاریخ هستیم که بعد از قربانی ها وحماسه آفرینی های زیاد بوجود آمده ؛ اما نتیجۀ نامیمون آن بازی یی بیش با سرنوشت مردم نبوده است . در این شکی نیست که ارادۀ ناب و بی غل غش انسانی راهی به  سوی خیر و کمال داشته ، در راستای سنت الهی قرار میگیرد و  قرار گرفتن مستقیم آن در چنین موقفی دلالت آشکار آن  به سنت الهی در تاریخ است . این اراده زمانی به سنت  الهی در تاریخ مبدل می شود که تهی از هر گونه تمایلات غلط و آلودۀ مادی و معنوی بوده ، در روند تکامل شعوری انسان میلی ناگسستنی یی به سوی کمال داشته باشد و به  هر اندازه ییکه ظرفیت پذیرش بالا را دارا باشد ، به همان اندازه منزه تر و پاکتر می درخشد . فرق ارادۀ یک پیامبر با عارف ، تک ستاره ، دانشمند  و قهرمان از همین ظرفیت آب میخورد و  ضمانت آشکاری برای پیوند معنویت از متناهی تا نامتناهی است .  اینکه پیامبر به معراج میرود  ، مولانای روم سخن از شکافتن ذره زده و آفتاب را در اندرون هر زره جستجو میمنماید . این ها در واقع رویداد هایی هستند که هر کدام دل زمان را دریده و فراتر از زمان و مکان در بعد "فضا – زمان" ، به نحوی بعد چهارم را به نمایش گذاشته اند . این ها همه نشاندهندۀ این واقعیت است که سنت های الهی در مکان ، فضا وزمان جاری و ساری  اند و تنها انسان قدرت دست یابی به کشف و آگاهی از آنها را دارد و بس و آیات  " سبحان الذی اسرا بعبده لیلا من المسجد االحرام الامسجد الاقصی "سورۀ نجم از آیت اول تا آبت دهم  ،  "لیس الاانسان و الا ماسعی" ، "فانفذو لا تنفذو الا بالسلطان" هم دلالت روشن به آنها دارد . هر انسان می تواند به اندازۀ ظرفیت و توانایی های خود به این رسن الهی که سنت الهی اش نیز خوانند ، دست یابد .

بعید نیست که این سیر و صعود معنوی انسان و متکی به ارادۀ پایدار او به قضا و قدر نیز رابطه دارد که  سرانجام این پیوند فراتر از جبر و اختیار هستی ، تاریخ  و جامعه را به نحوی تفسیر مینماید . با آنکه ارادۀ انسان با قضا  و قدر رابطه دارد ؛ اما این رابطه به مطلقیت و دیترمنیزم نمی انجامد . قضا آن سنت های الهی است که  بصورت عموم هستی ، تاریخ و جامعه بر مبنای  آن شکل یافته اند و می یابند که در تاریخ  و جامعه صورت گیرنده نه ؛ بلکه صورت پذیرنده اند . به گونۀ مثال قضای الهی رفته است که آب از ترکیب هایدروجن و آکسیجن بوجود آید  ؛ اما طوری مقدر شده است که تنها آب از ترکیب دو مالیکول هایدروجن و یک مالیکول آکسیجن بوجود اید . این قضا و قدر در هستی مطلق است و بدون هرگونه دخالت انسان ادامه دارد که اینها را میتوان سنت های مطلق الهی در هستی خواند ؛ اما قضا و قدر در انسان ، تاریخ  و جامعه داستان دیگری دارد که بیشتر سر سازش با نسبیت دارد تا مطلقیت . به گونۀ مثال قضای الهی رفته است که انسان ناگزیر به اندیشیدن است و اندیشیدن تنها ویژه گی انسان است که او را از سایر موجودات عالم جدا گردانیده است . از همین رو ارسطو انسان را حیوان ناطق خوانده است و چه بهتر و بجا بود ، اگر انسان را موجود متفکر می خواند تا مارکس هم با انتباه از این اندیشه به انسان به مثابۀ موجودی فراتر از "موجود اقتصادی" نگاه مینمود و به مقام جامعه سازی او ارج میگذاشت . گرچه او در اندیشه های بعدی خود به نحوی تجدید نظر کرده و با پذیرش نقش انسان در تحولات تاریخی "دیتر منزم تاریخی" را مردود شمرده است و بر بنای همین اندیشه بود که لینین فتوای انقلاب را در جامعۀ دهقانی روسیه صادر نمود . در حالیکه مارکس اولین انقلاب سوسیالیستی را در در دو کشور صنعتی جهان  بریتانیا و امریکا پیش بینی نموده بود .

حال اینکه انسان چگونه می اندیشد ، بر آن مقید نیست که چگونه بیندیشد . انسان برای مقدار و چگونگی اندیشیدن مقید نگردیده است . یعنی دامن اندیشیدن برای او چنان پرپهنا است که می تواند بدون هر گونه قید و بندی در مورد آفاق و انفس بیندیشد و هرگاه این اندیشه با سنت های الهی در هستی و انسان سازگار باشد ، در این صورت به قانونمندی های برتر جهانی متوجه شده و در می یابد که در عقب نظام هستی دست توانا و مدبری قرار دارد که نمی توان این نظم عمومی جهان را از ذره تا کاینات تصادفی دانست . در غیر این باب های تفکر را در گستره های دیگری باز خواهد نمود که با دیدگاۀ اول متفاوت است . بعید نیست که در این حال اراده به فساد کشانده شود و جایگاۀ ارادۀ انسانی – الهی را ارادۀ انسی – شیطانی پر نموده و در این حال هر تصمیمی که از چنین اراده یی سر زند ، به فساد رفته و در نتیجه انسان ، تاریخ و جامعه را به سوی فساد و انحطاط می کشاند . نیرو های برخاسته از این گونه اراده ها در صف شیطان قرار گرفته  و در رویا رویی های تاریخی حامیان بیداد گردیده  و  صفوف بیداد را بر ضد داد در نبرد های حق طلبانه فشرده تر میسازند . با این هم در این شکی نیست که اندیشه نه به مثابۀ دایره های میان در میان ؛ بلکه به گونۀ  موجی از  هسته تا ساحل و فراتر از آن هستی را در می نوردد و در هر موجی به یافت های جدید پیاپی دست می یابد . این یافته های گوناگون با همه رنگارنگی هایش باز هم در گشودن سر نخ مجهولات عالم تاثیر گذار است و با گشودن سر این نخ ها به نحوی سر نخ سنت های الهی باز میگردد که این خود گویای یک نظم کلی در هستی است که گواۀ بر سنت الهی در مسیر اندیشه است و شاهد بر این است که اندیشه باب های حقیقت را تا رسیدن به حقیقت نهایی دق الباب کرده و بالاخره حقیقت را آنطور که است می شناساند . آنچه مسلم است اینکه هر متفکری برای دریافت های تازۀ علمی خویش را مقید به گرایش های فکری ننموده و تمامی وسوسه های او در راستای کشف جدیدش دست یابی به نتیجۀ مطلوب اش است . فیلسوفان و ایده ئولوگ ها هستند که از کشف های علمی توجیه های متفاوت مینمایند و این توجیهات هم فصلی و مقطعی بوده و با کشف علمی جدیدتر دچار تردید کلی قرار میگیرند .

دلیل چنین تردید ها بیشتر ناتمامی آگاهی های انسان است که در لایه های گوناگون تاریخی به کمال میرسند که گفته می توان که تردید های علمی تردید های فلسفی را به بار آورده و در ضمن اثبات فرضیه های علمی نظریات فلسفی را استحکام بیشتر بخشیده و بحث های فلسفی را وارد مرحلۀ تازه یی مینمایند . طوریکه با شکسته شدن اتوم ،  کشف قوۀ جاذبه بوسیلۀ نیوتن ، کشف انرژی اتومی و اثبات نسبیت زمان بوسیلۀ انشتاین و کشف های جدید علمی بوسیلۀ الکسس کارل در حوزۀ ریاضی و شناخت های تازه در عرصۀ ترمودینامیک و شناخت انتروپی  انتلپی ، بسته بودن نظام هستی از نگاۀ انرژی به اثبات رسید . این شناخت ها علوم را وارد انقلاب ویژه یی نمودند و بر دانش های فلسفی زمان خود تاثیر گذاشتند . به همین گونه کشف های جدید علمی بویژه در حوزۀ فناوری ها  بازهم انقلاب های تازه را در قلمرو علوم و فناوری ها به راه خواهند افگند که بدون شک فلسفه های کنونی را متغیر خواهند گردانید . از همین رو فلسفه های دیروز ، سفسطه های امروز و فلسفه های امروز سفسطه های فردا تلقی شده اند  .  وجود همچو فراز و نشیب های علمی و فلسفی  دلالت آشکار به ناقص بودن عقل انسانی دارد که به قول مولانای روم پا در گلی ها و استدلال چوبین بودنش از همین ضعفش منشا گرفته است ؛ زیرا شعور بشری راۀ درازی  به سوی تکامل داشته و در هر مرحله جلوۀ پر رنگتری از شناخت های تازۀ بشری را ارایه میدهد . از همین رو اتکای مطلق به دریافت های انسانی در عرصه های گوناگون علمی منافی روحیۀ علمی  بوده و هم دیدگاه های فلسفی را آسیب پذیر مینمایانند که پذیرفتن مفاهیم مطلق در فلسفه را سوال برانگیز میسازند . از همین رو پذیرش نسبیت علوم چندان با عقل انسانی ناسازگار نبوده که نسبی پذیری فلسفی را نیز توجیه می کنند که کشف انشتاین در فرضیۀ کشتی فضایی  اش مبنی بر اثبات  نسبی بودن زمان دیوار های مطلق گرایی در فلسفه را هم فرو ریخت . شماری ها که وحی را یک گام پیشتر از عقل می پندارند ، دلیلش همین نقص و کمبودی آن است که در پروسۀ زمانی کامل می شود ؛ اما وحی با سبقت جستن از عقل راهش را آنسوتر از عقل باز مینماید . بنابر این نباید انسان پس از رسیدن به آگاهی خاصی مغرور شده و ادعا نماید که گوی جامع الکمالات است . در حالیکه آگاهی های او در هر زمانی نو میشوند ، این نو به نوشدن در طول زمانه ها به سوی شدن های تازه به تازه ادامه می یابد . از این بیشتر کودنی نخواهد بود که انسان با پذیرش اندیشه یی خط بطلان بر تمامی  اندیشه های دیگر بگذارد . در حالیکه اندیشه های حقیقی راهی به سوی حقیقت دارند و از هر مجرایی که به حرکت بیایند ، بالاخره در یک محور واحد بهم تلفیق میگردند .  

گفتنی است که بحث روی شناخت های علمی و کشف قانونمندی های علمی و فلسفی چندان بیرابطه به سنت های الهی در هستی نبوده و انسان در هرگام با کشف تازۀ علمی نخی از سر رشته های سنت الهی را در علوم بشری بازگشایی نموده و پیوند ناگسستنی سنت های الهی را با قانونمندی های علمی برملا میسازند . سنت های الهی در رگه های علوم بشر جاری است که انسان با کشف و شناخت قانونمندی های آنها گرۀ کور هستی را گشوده و با ارایۀ اندیشه های جدید چراغ های روشنی را بر فراز مجهولات جهان آذین می بندند .  این ها گواه بر این است که سنت های الهی در رگ رگ هستی ، انسان ،  جامعه ، تاریح  و علوم گوناگون جاری هستند و همه را در یک قانونمندی عام به سوی هدف روشن و غایتی می برند که  معنای جهان آگاه را ارایه میدارند و "جهان آگاه" و "جهان  کور" را از یکدیگر جدا ساخته و به یک نوع خود آگاهی جهان یا "جهان خود آگاه" اشاره دارند .

خود آگاهی که از آگاهی برتر منشا گرفته است و از امر الهی مستفاد شده و در مشی او در هستی شناور بوده و مانند نوری در نور در جهان میتابد و جهان را نورانی و روشن گردانیده است . انسان با فیض گیری از این نور که چون قندیلی  در میان شیشۀ  (مشکوه) جان او میدرخشد و مانند نوری در نور تجلی مینماید ؛ این نور آگاهی است که بر هستی میدرخشد و زوایای تاریک در هستی را روشن نموده و گره از تمامی مجهولات عالم برمیدارد  . شاید از حرف ها برای شماری ها  خیال پردازی های بیش نباشد و یک اتهام ایده یالیستی بر نویسنده وارد شود ؛ اما دامن اندیشه و تفکر در بستر فراخ عقلانیت آنقدر باز و گشوده است که در فردا هایی نزدیکی بشر اندکی سر نخ این کلاف را بگشاید . اکنون که عقل بشری به برج وبار این مفاهیم  قد رسانده نمی تواند ، این نا آگاهی را نمی توان دلیلی برای کذب آن دانست .

شناوری سنت های الهی در هستی و تجلی این سنت ها بصورت آگاهی در ذهن انسان در نتیجۀ کشف قانونمندی های آنها دلالت آشکار به این دارد که  حرکت هستی به سوی غایتی خیر برتر است و این چرخ زمانی از روند طبیعی اش می افتد  و به بیراهه میرود که دستان مداخله گر انسان چرخ هایی از این میکانیزم عظیم را دچار سکتگی مینماید . این سکستگی ها به گونه های انحرافات تاریخی به گونۀ  قربانی داد در پای بیداد تجسم یافته یا  از هم گسیختگی های  بزرگ اجتماعی  یا خلا های به مشکل پر شوندۀ اجتماعی را به بار می آورد که پی آمد آن رویداد های خطرناک  و فاجعه بار است . به گونۀ مثال کشف اتومی انشتاین یک گامی خیر به سوی رهایی و رستگاری انسان از بدبختی ها است ؛ اما استفادۀ غیر انسانی این کشف و ساختن بم اتوم از آن بجای ساختن نیروگاه های (ریکتور های اتومی) استفاده میگردد ، فاجعۀ ناگاساکی و هیروشیما را به بار می آورد  . این نمایانگر دخالت نادرست انسان در سیر تحولات علمی و قانونمندی های علمی است که حتی چرخ تاریخ را دگرگون ساز است که در نتیجه گفته میتوان که حرکت طبیعی جهان در جلوۀ هستی ، انسان ، تاریخ و جامعه به سو ی خیر بوده  و دخالت اغواگرانۀ انسان این  حرکت را به بیراهه میکشاند  ودر نتیجه انحطاط فکری و رکود اقتصادی را بیشتر گردانیده ،  آگاهی ، آزادی و عدالت را آسیب پذیر میسازد و عقب مانی های فاجعه بار معنوی و مادی را در پی داشته و فساد در عرصه های گوناگون انسانی و اجتماعی را دامن میزند  .

 

 

یاد داشت ها :

 

1 - در هندسه، به همتای چهاربعدی یک مکعب سه ‌بعدی" تسرَکت" می‌گویند. حرکت در راستای بعد چهارم یک تسرکت ، نماینده تغییر شکل کرانمند مکعب در جریان زمان است.

2 -  جزء سی ام ، سورۀ الناس ، از آیت اول تا ششم 

 

 

 


بالا
 
بازگشت