مهرالدین مشید

 

 

نقد و شناخت آرایی ها ؛ منتقد و آذین بندی اندیشه ها

 

قسمت سوم

 

نقد راهبردی آگاهانه  

نقد راهبردی آگاهانه  است  که به معنای نقد وبررسی یک اثر ادبی  به کار برده می شود ، بصورت عمده جنبه های نقص ،  وکمبود آن را ارایه کرده و درضمن راهکارها، راه حل ها وبرنامه ها را برای آن موضوع نیز ارایه میدارد . نقد می تواند منحصر به یک کتاب و یا یک مقالۀ کوچک باشد . یعنی نقد می تواند در سطح محدود ، ساده و بی پیرایه و یا در  سقف بزرگتر گسترده  و عمیق باشد . در ضمن اینکه نقد برای بررسی  آثار تاریخی ، چغرافیایی ، جامعه شناسی ، علمی ، فلسفی و ادبی و هنری می توان از بحیث مضمون مستقلی استفاده شود . علاوه بر این هر مضمونی را چه تاریخی ، علمی ، فلسفی و...  میتوان از دیدگاۀ تاریخی  ، جامعه شناسی  ،  علمی ، فلسفی و ادبی و هنری به نقد گرفت و یژه گی های یاد شده را در آن به کاوش گرفت و ارزیابی نمود .  به گونۀ مثال برای به نقد گرفتن بک اثر ادبی تنها کافی نخواهد بود که تنها با توجه به ارزش های ادبی آن در همان مقطع زمانی پرداخت که اثر در آن مورد ارزیابی قرار گرفته است . برای به نقد گرفتن کامل یک اثر لازم است تا جمیع وجوهات تاریخی ، اجتماعی ، فلسفی ، علمی ، هنری و ادبی آنرا در برهۀ خاص به ارزیابی گرفت و این ارزیابی ها را از لحاظ تاریخی به تحقق گرفته و زمان و شرایطی را در نظر گرفت که اثر یاد شده مربوط به آن بوده است .

در نقد مضمون های بالا تیوری های مختلفی اعم از علمی ، فلسفی ، اجتماعی  ، سیاسی ، هنری و ادبی به کار برده می شوند و با کشف تیوری ها تازه بر غنای آنها افزوده می گردد . کشف هر تیوری در موارد بالا کار یک شبه نه ؛ بلکه نتیجۀ تلاش های پیگیر و خستگی ناپذیر است که برای یک  دانشمند بعد از آموزش ، مطالعات فراوان ، تحقیق و بررسی های پژوهشگرانه فراهم می شود . به گونۀ مثال فرضیۀ و تیوری تکاملی داروین (24) مبنی بر آغاز حیات از یک حجره و تکامل آن تا انسان در بخش علوم  حیاتی ،  تیوری های  فروید در بخش عقده های سرکوفته (سپلیمیشن) با تاثیر پذیری از غریزۀ جنسی (لبیدو)  در بخش روانکاوی ، تیوری ارزش اضافی بوسیلۀ ریکاردو ، فرضیۀ تکاملی و دیالیکتیکی  هستی از خدا تا انسان از نظر هیگل ، تیوری های دیالیکتیکی مارکس (25) در مورد هستی ، تاریخ (دیترمنیزم تاریخی ) و فلسفه و تیوری های گورویچ جامعه شناس فرانسه یی در بخش جامعه شناسی وتیوری های دیگر از جمله تیوری هایی اند که هریک سالهای زیادی را برای مطالعات ، بررسی و پژوهش های زیاد درهستی ،  طبیعت ، تاریخ ، جامعه وانسان و حوزه های گوناگون آگاهی های بشری پشت سر گذاشتند تا به تیوری های یاد شده دست یافتند .  بنا بر آن هر  تیوری یی ولو که محدود هم باشد ، نیاز به مطالعه و بررسی داشته و دست کم گرفتن آن به دلایل زبانی ،  اعتقادی و گروهی عملی عجولانه و ساده انگارانه است . در این شکی نیست که تیوری ها دارای کمبودی ها و کاستی های زیادی باشند و جه بسا اینکه بسیاری تیوری ها از محک تجارب علمی نگذشته و فاقد بعد عملی باقی میمانند ؛  اما با آنهم برخورد از نظر دور افگنانه با آنها درست نیست .

در این میان کوبنده ترین و سازش ناپذیرانه تر از هر نقدی ، نقد های سیاسی اند که  تیوری های سیاسی را زیر عینک نقد بررسی و نقادی می نمایند ؛ زیرا تیوری های سیاسی ایده ئولوژی بردار بوده و سیاست های ملی را آسیب پذیر میگرداند .   از سوی دیگر چون لبۀ این نقد  به سوی سیاستمداران ایده ئولوژی گرا و عوام زده و زمامداران فاسد در نظام های دکتاتوری است .  از آنرو بیشتر قابل دقت و تعمق بوده  و به بررسی ها و فلتر های بیشتری نیاز دارند .   

گفتنی است که کار شاعر  به اینجا پایان نیافته ، پله هایی بلند تری را باید طی نماید تا استعداد شاعرانه و جوهرۀ هنرمندانۀ خویش را تبارز بدهد . این در حالی   است که استعداد شاعر و هنرمند را نمی توان از روی وزن و کاربرد هنجار قافیه و ردیف محک زد ؛ بلکه بیشتر از روی جوهر خاص شاعرانۀ  او می توان سنجید که در تار و پود او جاری بوده ، مانند حس نیرومندی که با عشق آتشین گره خورده است و دل و دماع او را بکلی تسخیر کرده است . در این میان از مهارت های شاعرانه و توانایی هایی می توان سخن گفت که به نحوی در بازگویی و پرده داری از این عشق آتشین نقش دارند . از  جمله کاربرد زبانی کلمات ، شباهت های دستوری ،         چگونگی تلفیق زبان معیاری و عامیانه ، تصویر پردازی ها ، کاربرد صنایع لفظی و بدیع و بیان بویژه در شعر کلاسیک ، حسن و قبح ، حیرت و بلاغت ، نحوۀ ریخت واژه ها ، در نظر گیری مضمون خوب ، ارایه و پرداخت واژه ها ، جلوگیری از هم پاشی واژه ها ، حفظ نیروی سیالیت واژه ها در سر تا پای یک شعر ، حفظ روال طبیعی شعر ، بدیهی بودن آن و چیز هایی دیگر از این دست که "اثر شعری" را از افتادن در چالۀ کاربرد بد زبانی واژه ها نیفگنده ، شباهت های دستوری آنرا آسیب پذیر نگردانیده و چگونگی تلفیق زبان معیاری و عامیانه را در لا به لای تصویر پردازی های بکر و بدیهی  با توجه به کاربرد صنایع لفظی و بدیع و بیان ، بویژه در شعر کلاسیک  متاثر نگردانند .

واژه ها باید در فضای شعر به گونۀ آفتاب ، مهتاب و ستاره ها رخ بنمایند ؛ البته طوریکه از تناسب ، هماهنگی و ترتیب و ریختانده شوند که با توجه به حسن و قبح بلاغت شعر را به  اوج رساند که خواننده را در اوج حیرت نگاه بدارد ؛ حیرتی که در  ضمن شگفت انگیزی آش زیبایی نحوۀ ریخت ، پردازش و ارایۀ واژه ها را با توجه به آوای موسیقاری و سیالیت آنها دمادم گویی طلسم آفرین بوده و در لحظات پیهم خواننده را در اوج خیال نگهدارد . درست این زمانی ممکن است که واژه ها بدون هرگونه آشفتگی و درهم برهم شکلی و معنایی با سیالیت خاصی در سرتا پای شعر جاری و ساری شوند . در این صورت است که شعر روال طبیعی خود را به نمایش گذاشته و به شکل بدیهی ذهن خواننده را تسخیر مینماید .  خواننده چنان دنیای حیرت آلود معنایی پر از تصویر های رنگارنگ و در ضمن هماهنگ و متناسب را در فضای چنین شعر به تماشا میگیرد که جاذبۀ دمادم آن شوری وجد آفرین در خواننده ایجاد مینماید .

برای احساس و درک چنین وجدی ، حفظ محور عمودی شعر برای نگاهداشتن تمامیت معنایی و هماهنگی معنایی در آن ضروری است ؛ زیرا در بسیاری شعر ها با آنکه ساختار ها منسجم اند . حفظ این اصل  شاعر را برای ارایۀ مفاهیم مورد نظرش اعم از محتوا و مضمون از پراگنده گویی و پریدن شاخ به شاخ رهایی بخشیده و از سویی هم در تمامیت شعر یک حرف زده می شود . یعنی در این شعر مفهوم از هماهنگی خاصی برخوردار و محتوا کلیت معنایی خود را حفظ مینماید . برای این که کلیت معنایی شعر بهم نخورد ، شعر باید از وصله های ناجور و پیوند های بیمار بدور نگاهداشته شود ؛ زیرا  در شعر های ناجور مخاطب بزودی بیت های اضافی را آشکارا می بیند . بیت های اضافی مانند گیاۀ ارزه در مزرع شعر زیبایی خود نمایی میکنند .

منتقد است که بادیدی نقادانه و روش شناختی آگاهانه کمبودی مخاطب را در شعر احساس و برای رهایی شاعر از بحران مخاطب زدایی اثر او را به بررسی دقیق گرفته و نکاتی از شعر را نشانه میگیرد و نکاتی را در آن می  افزاید که مانع کشش و جاذبۀ خواننده می شود . منتقد در این رویکرد باید احساس شاعر را درک و چگونگی تولد احساسات او را درک نماید و دریابد که چطور اشیا را احساس کرده و احساسات او چگونه در اشیا جا باز کرده اند و بالاخره این که چگونه برایش الهام آفرین شده اند تا دریابد که چطور شعر به مثابۀ قطعه یی از زنده گی او بازتاب پیدا کرده که در نتیجۀ آن شعر به گونۀ  زنده گی و زنده گی هم به مثابۀ قطعه یی از شعر زیبا بر بخشی از حیات او سایه افگنده است . پیدایی این رموز شعری منتقد را برای شناخت سزاوارتر اثر یاری کرده و قوت ها و ضعف ها را در تار و پود احساس شاعر خوبتر درک کرده می تواند .

از اینکه شاعری یک مشرب  و یک شیوۀ خاص  زنده گی است . در این نوع زنده گی پیوند ارگانیکی میان "من" و  "مای" شاعر و وضعیت ادبی  او یک امر مهم بوده و تنها از طریق خواندن مستمر و هوشیارانۀ  آثار چاپ شدۀ او میتوان به  این پیوند ها بحیث یک اصل انکار ناپذیر پی برد تا به من بیدار شاعر آگاهی حاصل نمود ؛ زیرا من شاعری که با ادبیات زنده روزگار ما در گسترۀ ادبیات جهانی پیوندش را از دست بدهد ، در این صورت او را مرده حساب باید کرد .

از همین رو برقراری و حفظ پیوند های عمودی و افقی میان بیت ها از جمله رویکرد های  ناب شاعرانه است که برای یک غزل هویت واقعی شعری بخشیده و چه بسا زیبا است ، اگر چنین غرلی با آرایش ویژه یی از  عناصر خیال و تصویر در بستر سیال واژه های شسته و بگزیده در قافلۀ عروض و آهنگ به حرکت در آیند . چه  پر شکوهتر این که این قافله داران واژه های آهنگین و مصور و سرشار از صنایع لفظی در تار و پود غزلی به حرک در آمده و مخاطب خویش را به تماشا بگذارد که چگونه تصویر ها  بعد از کشف و ساخت در موجی از قامت گشایی ها  ارایه گردیده اند .

در آن شعری که تصویر ها کمرنگی کرده و رنج کاستی های تصویری را ناگزیرانه بدوش می کشد . شاعر باید تلاش کند تا فضای زبانی را در آن بیشتر بگسترد ؛ زیرا در شعر های حرفی که تصویر در آنها بی مهری و کم قوتی مینمایند ، در  فضای چنین شعری  باید زبان نبرومند  شود و در چنین شعری بویژه غزل آشکارا بار شعر بیشتر بر دوش زبان می افتد . در چنین حالی به علت شکل گیری جمیع اتفاقات شاعرانه د رخود ز بان ، زبان در دشوار ترین حالت قرار گرفته و تمامی جان و جوهر شعر را ناچار باید بدوش بکشد .

هرگاه شاعری در شعری از آرایش تصویر ها در بن بست قرار گرفت و ابن بست ها را کاربرد حرف های خاص و به تعبیری آرایش حرفی هم گشوده نتوانست . در این حال می تواند به انقباض فکری خود به گونۀ دیگری بسط داده و به مثل ، اصطلاح ، فرهنگ عامیانه و زبان عامیانه متوسل گردد . بدون شک زمانی کاربرد اصطلاح ، مثل و زبان عامه در شعر به غنای آن می افزاید ؛  اما زمانی این گونه شعر از بار شعری و زبان شاعرانه برخوردار است که شاعر به این ها چیزی بیفزاید یا چیزی از آنها کم نماید ؛ البته با توجه به این که این افزایش ها کاهش ها از توانایی های خلا قانۀ شاعر آب بخورد  و نیرومندی زبان شاعر را در فضای حافظه ، تخیل و انتزاع ذهنی او به تماشا بگذارد . 

شاعر است که در میان این ساخت ها و بافت های واژه گان قامت بلند شعر خویش را به آرایش گرفته و با تصویر پردازی های بکر ، شسته و خیال انگیز به سان زنجیری به نمایش میگذارد و در آن چنان ریتم موسیقاری و تسلسل تصویری و معنایی رخ  مینماید که با برداشتن واژه یی از این شعر تمام شعر وزن عروضی ، بار معنایی و موسیقاری خویش را از دست میدهد ، چه رسد به اینکه مصرعی از این شعر برداشته شود  .  این شعر نه تنها از شعر گونه های دوفلویی و چند قلویی به گفتۀ مرحوم رضا براهنی گریزان است ؛ بلکه با هرگونه نو آوری مخالف است که شعر واقعی را در بستر شعری اش آبستن منیماید . این در حالی ممکن است  که منتقد نباید با تخطی از اصول های شناخته شدۀ نقد و تحمیل سخن های پیشداوارانۀ خود بر صاحب اثر به گفتن چیز های به اصطلاح " من در آوردی" رو آورد .

یک شاعر زمانی می تواند از پرویزن بی رحم زمان آگاه سالم بگذرد که با به کار بندی تمامی توانایی های خویش چنان شعر را با واژه های بکر ، شسته و ناب آذین بندد ، شناخت را آرایش ببخشد و تار و پود شعر را با تصویر های بلورین چراغانی نماید که سکوی نقد بی اندکترین سکتگی و زحمتی بر فراز و فرود آن به حرکت درآمده بتواند .  منتقد در روشنایی آن ابهت واژه ها را در  ساخت  و ساز بی مانندی به تماشا بگیرد و در گسترۀ شفاف و ماه آلودش به آذین بندی اندیشه ها  بپردازد که در ، دیوار و پنجره های شعر در یک شکل گیری استثنایی بدور از هر نوع زبان فاخر و ستایشگرانه  با زبانی سچه و گزیده از غربال نقد سالم بدر آمده و با عظمت و پر شکوه خود نمایی نماید . در مرز و بوم چنین شعری منتقد هم چندان حق ندارد که با تخطی از اصول های شناخته شدۀ نقد و تحمیل سخن های پیشداوارانۀ خود بر صاحب اثر به گفتن چیز های به اصطلاح " من در آوردی" قامت شعر را بشکند ،  شیرازۀ معنایی آنرا به بهانۀ کاستی شکل و محتوا و و فضای زبانی آنرا به بهانۀ آشفتگی واژه ها ، تصویر های ناقص و زاید خفه نماید . 

به گونه یی که شاعر مواد خام شعری خود را بوسیلۀ حواس خود از واقعیت های عینی و بیرونی اشیا و پدیده های ماحول خود  اعم از زشتی ها و زیبایی های طبیعت ، انسان ، جامعه ، رویداد های تاریخی و  اجتماعی بر میدارد  و پس از درک و شناخت به حافظۀ خود می سپارد و تخیل با ابتکار ویژه یی انقلاب چشمگیری را در  حافظۀ شاعر بر پا داشته و در این زمان است که عقل پرخاشگر با یورش بی سابقه یی به انتزاع کلمات پرداخته و از میان سیلی از واژه ها که در خاطره اش سرازیر میگردند ، دست به گزینش استثنایی زده و با انرژی نیرومندی دنیای درون و  بیرون شاعر را بهم می آمیزد که این آمیزش با آنکه از توانمندی های الهام بخش  و غیر ارادی برخوردار است ؛ اما بزودی جهت  یافته  و هدفمند میگردد  . در این زمان است که شاعر با شناختی پدیدار شناسانه به دنبال اشیای  جدید میرود و با استفاده از روش  شناختی دقیق ،  هنرمندانه و شاعرانه بصورت زنجیره یی ابتکار ها و خلاقیت خویش را پی می گیرد تا چگونه میتواند با فرو رفتن در عمق اشیا و حوادث به آفرینش های تازه به تازه و بار بار همت بگمارد . تنها شاعر  و هنر مند است که با بازی شگفت آوری واقعیت های بیرون جهان  و دینای درون خویش  را بصورت قانونمند به یکدیگر پیوند داده و میزان پخته و رسیده گی این پیوند در آن است که شاعر با چه توانایی های خارقه یی توانسته است تا میان واقعیت های بیرون و مفاهیم جوشان درون خود تعادل را ایجاد نماید . توانایی های شاعر را در میزان تعادل بخشی های او در شعرش می توان به کنکاش گرفت و این توانایی ها در واقع پرده از روی واقعی رخداد ها برداشته و در ضمن آنکه سیالیت ذهن شاعر را به نمایش میگذارند ، تجربه و مهارت خستگی ناپذیر شاعر را در لا به لای تصویر ها ، استعاره ها ، سمبول ها و استطوره های شعری اش نیز به نمایش میگذارند .  این ها همه دست بدست هم داده و سیمای واقعی و ابهت شعری او را که همانا محتوای غنی آن است ، به تصویر میکشد  ؛ محتوای شعری است که زبان شسته ، خلاقیت هنری ، عمق دید ، درجۀ انتزاع ذهنی ، تبحر ، مطالعه ، نیروی پرخاشگری ، عصیانگری ها و بالاخره سبک جدید شاعر را باز گو کرده و پرده از روی روح حقیقی شعر او برمیدارد که به چه توانایی های ظرفیت دمیدن در صور زمان را دارد و چه نیرویی برای شناوی ها تا آنسوی تاریخ را داشته تا به مثابۀ گرانسنگ تپنده یی برای رهایی و شاد کامی های ملت ها در هر عصری و نسلی به پیش بتازد . این نعرۀ مستانه و غم انگیز و درد آور حماسه آفرین را به بار و برگ بنشاند . چنانکه لسان الغیب زبان فارسی دری زنده یاد حافظ شیرازی می گوید :

شبی تاریک و بیمی موج گردابی چنین حایل      کجا دانند حالی ما سبکساران ساحل ها

اما منتقد در این هیاهوی وجد انگیز و خاطره گستر شاعرانه چه کاری میکند . واژه ها را می  شکند ، تصویر ها را از برج مفاهیم فرو میریزاند ، دیوار های شعر را یکسره وبران کرده و می شکند ، هر گز نه  ؛ بلکه کاری فراتر از این ها انجام میدهد  که به ایزای حفظ این ها درفش واژه ها را فرازتر برمی افرازد ، تصویر ها را در کنگره های شگفت انگیز شعر آذین می بندد ، دیوار های آنرا استوار تر و خوش نما تر بنیاد می نهد و برج و باروی تازه یی به آن می بخشد .  منتقد با آنکه در احساسات با شاعر هم آواز است و با شعور شاعر چندان بیگانه نیست . مواد خام خود را از روی بافت های شعری شاعر برمیدارد ، روی این بافت ها دقت کرده و آنها را سره و ناسره  مینماید  .

گفتنی است ، درونمایۀ یک اثر عبارت از کار خستگی ناپذیر ذهنی ، تجربه اندوزی ، ممارست هنری ، خلاقیت و ابتکار ، تبحر و تعمق فکری ، استعداد وتوانایی استثنایی و ... صاحب اثر و بیرونمایه در مجموع مواد خامی را در بر میگیرد که نویسنده برای نوشتن اثر خود از آنها استفاده میکند شامل تمامی پدیده های بیرونی شامل رویداد ها ، وقایع ، مظاهر هستی و جلوه های گوناگون انسانی ، فرهنگی ، اجتماعی وسیاسی است که در خارج از ذهن نویسنده بوقوع پیوسته و شکل میگیرند که او را به شدت به سوی خود فرا می خوانند . یک منتقد موفق شخصی است که بتواند به درونمایه ها  و بیرونمایه های یک اثر پی برده و از شناخت درست آنها بیرون بدر آید . رمز پیروزی یک منتقد برای ارزیابی درست و دقیق ایک اثر وابسته به میزان دریافت احساسات و عواطف  و درک و شناخت  ایده آل ها ، والگو های ذهنی  ذهنی نویسنده و کشف آنها است . منتقد چنان اثر را لمس نماید که گویا روح نویسنده در او حلول و حضور یافته که در نگاۀ اول تار و پود اثر را از احساس و عواطف سرشار او به تماشا  و تعمی می نشیند . منتقد بعد از این سفر حضوری و به تعبیری مهاجرت در روان ناپیدا و گنج شایگان نویسنده ، باری دیگر بازگشت نموده و سفر تازه ییرا آغاز نماید ؛ در این سفر بازگشت با مهاجرت جدیدی روبرو میگردد که از با رهایی از دنیای پر دغدغۀ نویسنده در خویشتن خویش عودت مینماید . این سفر دشوار تر از سفر اولی است  سفر اولی از خویش به جهان رویای نویسند ه و سفر دومی عودتی از جهان رویا های نویسنده به دنیای خویشتن منتقد است . منتقد این بار نه تنها برای دریافت خویش همت می گمارد ؛ بلکه تمایل شدید دارد تا خویشتن نویسندۀ اثر را در خویش به تماشا گرفته و ژرف نگری نماید و بعد چنان آن اندیشه ها را در بازگشت به خویشتنی بی سابقه یی به قوام برساند که با ارزیابی خاص آگاهانه و دقیق فراتر از حکاکی صیقل نماید و چنان توانایی حکاکی واژه ها را دریابد که که با زیبا ترین کلمات جوهر نشان اثر را آذین بندد . این زمان است که منتقد از عهدۀ واقعی نقد اثری در سطح بلندی بدر می شود . در این حال است که دیدگاه های نقادانۀ منتقد پیرامون اثری بدور از هرگونه حب و بغض در سکوی شستۀ ارزیابی ها به مثابۀ آفتابی رخ مینمایند .

 از یاد دهانی نکات بالا پیدا است که منتقد در کنار آگاهی های علمی خود پیرامون نقد باید از مهارت ها و ظرفیت هایی فراتر از آن برخوردار باشد تا بتواند بحیث یک منتقد با رسالت در یک جامعه تبارز نماید . این سخن گفتۀ  "گابریل گارسیا" (26)نویسندۀ "کتاب صد سال تنهایی" را در خاطره ها تداعی میدارد که وی در پاسخ به سوال یک جامعه شناس از " آستن " تکزاس که وی پرسیده بود : نویسنده گی چگونه است . وی پاسخ  چنین پاسخ می گوید : زیاد مطالعه میکنم ، زیاد تفکر میکنم و نوشته هایم را باز نویسی میکنم . وی در آخر میگوید که نویسنده گی یک مسآلۀ علمی نیست . وی با ابراز این گفته به نحوی به استعداد و توانایی هایی در نویسنده اشاره دارد که نمی توان آنها را بوسیلۀ آموزش فراچنگ آورد . یعنی نویسنده گی را نمی توان از شخصی یا کتابی آموخت . با مطالعه و آموزش می توان بر توانایی های نویسنده گی افزود ؛ اما نمی توان نویسنده شد . منتقد هم که سر وکار با نویسنده گی دارد  . وی نمی تواند تنها با آگاهی از اصول نقد به کار انتقادی آغاز نماید . قدرت و ظرفیت های طبیعی برای نوشتن در واقع موتور و محرکی است که منتقد را سوار بر سکوی آگاهی هایش به پیش می کشاند

 

تفکر انتقادی در بستر های اجتماعی گوناگون

در این شکی نیست که تفکرو اندیشیدن از ویژه گی های فطری انسان بوده ، چه بصورت خواسته وناخواسته مغز او به شکل خود کار به تفکر می پردازد . نیروی اندیشیدن در انسان به گونه یی است که هر آن او را از جایش به جای دیگری به پیش میکشد . بودن او را در شدن های پی آ پی دگرگون کرده و  او را به سوی مرز های سبز آنچه باید بود های هر چه شکوهمند تر به پیش میکشاند ؛ البته با تفاوت اینکه انسان در این سفر درونی روح انگیز تا رسیدن به چشمه های شادابی و طراوت واقعی در سیر و صعود فکری ویژه یی ناقراری های اضطراب آلود باطنی خویش را در قرار نایافتنی یی به گونۀ متفاوت از یکدیگر به کنکاش میگیرند  .

بریدن انسان از بیقراری های پی آ پی و راه یافتن او به سکوی قرار های خاطره انگیز تسلسل پایان ناپذیری است ، بی آنکه او اندکی قرار حاصل نماید ، به سرعت بیقراری دیگری قرار او را به تاراج میبرد . با این تعبیر رسیدن انسان به پهنای قرار ناپیدا دوری را ماند که در دو قطب آن در یکی بیقراری و در دیگری قرار هر آن جا عوض مینماید .

هر چه باشد هر انسان در این سفر بی انتها ،  بیقراری ها و قرار های گوناگونی دارد که نویسنده گان ، هنرمندان و شاعران هر یک متفاوت از یکدیگر به درک آنها نایل می ایند . اینها  اند که  سیر و صعود  این قرار ها بیقراری ها را در گسترۀ هستی به تماشا میگیرند و جلوه های آنان را به گونه های مختلفی به  تصویر می کشند .  نه تنها به تصویر میکشند ؛ بلکه با خلاقیت فطری ، هنری و شاعرانه آنها را باز آفرینی نموده و به کشف تازه دست می یابند . اینها هر کدام بصورت دوباره به کشف طبیعت می پردازند و نه تنها کشف ؛ بلکه کشف خود را به گونه یی که می خواهد حتا فرا تر از آنچه باید باشد ، به تماشا میگذارد . به گفتۀ بارت زبان مانند طبیعتی از میان گفتار نویسنده گذر می کند.

از نظر بارت (27)زبان پیکره یی است ، از دستور العمل ها و عادت های مشترک میان همه نویسنده گان یک دوران است که زبان مانند طبیعتی از میان گفتار نویسنده گذر می کند . از نظر او همه اسلوب های نوشتار یک ویژه گی همسان دارند که بنا بر موجودیت  مرز های بسته ، این ویژه گی را زبان گفتاری ندارند .

وی می گوید که اسلوب نوشتار به هیچ رو ابزار ارتباط گیری نیست و بالاخره اینکه : آنچه نوشتار را در نقطۀ مقابل گفتار قرار می دهد ،  همواره نمادینی ، درونگرایی و سخت متمایل به سطح نهایی زبانی بودن آنها است. جهان ادبیات جهانی بسیار عمیق و گسترده است  و در حین گسترده گی برای همه کس ، برای ماندگاری جا باز نمی کند  ؛  اما بدون شک بارت این ماندگاری را از آن خود کرد .  در حالی که گفتار چیزی نیست جز جریان نشانه های تهی که تنها حرکت شان دلالت گر است وبس .

اما منتقد در کجای این زبان  به جریان خواهد افتاد  که در هر  قدم با هر چه زیبا تر آفریدن طبیعت و کشف تازه آن از میان گفتار نویسنده عبور  نموده و کوه و کتل های آنرا آگاهانه و با دقت در نوردد تا در این سفر دشوار چنان زشتی ها و زیبایی ها را به بررسی بگیرد که حتا نقاشان چیره دست هم از ارزیابی آن عاجز بمانند . منتقد در این سفر آزمونی نه تنها آفرینش های هنرمندانه وشاعرانۀ شاعر را به بررسی گرفته و با سره و ناسره کردن خوبی ها و کاستی های آنها همه را به پالایش میگیرد ؛ بلکه او با باز آفرینی و کشف ارزش های نو در آثار نامبرده ، اندیشه های شاعر را دچار تحول تازه و شعر او را به تحرک جدیدی کشانده و سمت وسویی دیگری میدهد . با این تعبیر منتقد کسی است که با نیروی سرشار تر از شاعر ظرفیت شدن های تازه را دم به دم در حلقوم شعر دمیده و جادۀ پر پهنای شعر را برای پرواز های بیکران شاعر تا اوجها هموارتر میگرداند  .

منتقد است که با ذهن دراک و هوش تند خود شعر را در بستر های گوناگون اجتماعی به تحلیل وارزیابی گرفته و به جریان درمی آورد . با آنکه منتقد ناگزیر است تا هر اثری بویژه شعر را  با توجه به شکل و محتوای آن نظر به زمانش به ارزیابی بگیرد ؛ اما در فرایند تحلیل خود ناگزیر است که آگاهی ها وتیوری های جدید انتقادی را مدنظر گیرد تا روند انتقاد را در بستر اجتماعی مختلف به گونۀ شایسته و بایسته یی تلفیق نماید ؛ زیرا

شعر در بستر های اجتماعی گوناگون از نگاۀ شکل و محتوا دگرگونی هاییرا می پذیرد ؛ اما شعر در فضای باز   سیاسی گسترده تر و پویا تر می گردد و این پویایی شامل شکل و محتوا گردیده و حتا د رشماری موارد به قالب شکنی ها انجامیده و مضمون و محتوای شعر را نیر تغییر داده است .

در فضای اختناق سیاسی شعر ناگزیرانه خود را در میان قشری پنهان داشته است تا از خطر حتمی و آشکار نظام در امان بماند . شاعر در این زمان که توانایی ها و جرئت فاش گویی ها و آشکار گویی ها را از دست میدهد ، ناچار میگردد تا فریاد های درگلو شکستۀ خویش را در قالب سمبول ها و استعارات ارایه نماید . در این حال شعر به سوی  پیچیده شدن و ابهام پردازی روی می آورد که نتیجۀ آن اشعار عرفانی و فلسفی است . فصلی ازعرفان اسلامی به نحوی در برابر اعتراض در برابر نظام حاکم شکل گرفته و شاعر مجال یافته تا اندیشه های اجتماعی خویش را در قالب های عرفانی بسراید . زشتی های جامعۀ خود را در مثل های ناب و گزیدۀ عرفانی ارایه نماید واز هم یک گام پیشتر گذاشته و افکار علمی ، فلسفی ، تصوفی  و دینی خود را نیز در زیر  چتر سرایش های عرفانی پنهان  نموده است . مثل های مولانای بزرگ  روم در مثنوی باز گو کنندۀ افکار فلسفی وعرفانی او است . این پنهان کاری ها چنان محتوای شعر را پر بار گردانیده و که حتا شاعر در شماری موارد توانسته است تا جهانی ار مفاهیم را در یک واژه یا یک بیت و یا یک مصراع بنگنجاند . گرچه گاهی این گونه شعربه دلیل پیچده گی رسایی پیام خود را از دست میدهد ؛ اما چنان مفاهیم پر بار و گرانسنگ را به نسل های آینده انتقال میدهد که زمینه ساز بسیاری از تفسیر های و تعبیر های علمی برای دانشمندان در آیپنده شده است  .                                                                                                                

در واقع عرفای مسلمان بوده اند که با ارایۀ اندیشه های جدید در بستر اندیشه های عرفانی بسیاری مرز های ناشناخته را گشوده و بسیاری پرده  ها را از روی ناشناخته ها بر داشتند . به گونۀ مثال مولانای روم  خواسته با با گنجاندن آب بحر در  کوزه ،  محدود را در مطلق و کثرت را در وحدت بگنجاند . با این حرف حجاب را از میان انسان و خدا برداشته وتوانایی های خارقۀ او را به نمایش گذارده است  . این ها میان  "افق های ذهنی و معنایی " به قول گادامی ، چنان ارتباط برقرار نمودند که اين افق ها را برآيند و برساختۀ ژنتيك ، محيط ، تاريخ و جغرافيا ارایه دادند . در اروپا که پیش از کانت فلسفه معنایی وجود شناسانه (اتنوپولوژی) داشت  و چندان توجه به نقش ذهن در  امر شناخت نداشت . عرفایی ما دگرگون نموده و با ارایۀ نوعی (ذهن شناسی) که بعد ها با نظر کانت که میگفت "مقولات ذهني در دريافت هاي ما از جهان شناسي تاثيرگذارند" ، هم آویزنمودند  ودر نتیجه "جهان شناسی" را به "جان شناسی" و خود شناسی و "وجود شناسی" را به " ذهن شناسی" و معرفت شناسی تقلیل دادند و محدود گردانیدند . با نوعی برقراری و تطابق ، حقیقت را تداخل عین و ذهن دانستند . عرفای ما "وجود شناسی" را که پیش از کانت در اروپای  رایج بود ، در فلسفۀ "وحدت وجود" و ذهن شناسی" را در فلسفۀ "وحدت شهود" به نحوی ارایه دادند . بعنی این اندیشه سال ها قبل از کانت در شرق بوجود آمده بود . عرفای ما با ایجاد انقلابی  در فلسفۀ "وحدت وجود "یعنی "با همۀ عالم یک شدن" ، فصل جدیدی از شناخت عرفانی " وحدت شهود" را به معنای این که انسان "حس میکند چگونه با همۀ عالم یکی شده است " ، باز نمودند و اثبات کردند که صحبت از عین بدون ذهن بی معنا بوده و زبان را هم همان صورت کلامی ذهن نامیدند . تاثیر گذاری "وجود شناسی فلاسفه" را در اوج می توان  در اندیشه های و جود شناسی (انتولوژي)ابن عربی دریافت  و حتا می توان گفت که عرفای ما تا حدودی پردۀ مغالطه میان هر دو را برداشته و مرز های هر یک را تا سرحد تشخص  ارایه داده اند .      

محی الدین ابن عربی مشهور به شيخ اکبر (28)عنصر خيال را حلقۀ واسطه بين وجود شناسي و معرفت شناسي میداند . شناخت صحیح ار عالم را در گرو کارکرد خیال تلقی نموده و می گوید : کمیت عقل  در این حوزه لنگ است . وی خیال را نیرومند ترین آگاهی و جمع کنندۀ حق و خلق برای شناختن خداوند ارایه  میدارد . معاني در عالم خيال تجسد یافته  و گونه یی ديگر از هستي را به خود میگیرند و زمانیکه قوس صعودی را می پیماید ، نیر لباس دیگری از هستی را می پوشند و در قوس صعود نيز اجساد تروح يافته و لباس ديگري از هستي را مي پوشند .  اين خيال است که در هردوحوزه به شناخت آنها نایل خواهد شد. به باور او خیال  جامع  حس و عقل است که هر دو ضد یکدیگر بوده و خیال  از میان هر دوپدیدار میگردد ؛  زیرا جمع میان دوضد ناممکن است .

در کناراین فراز و فرود ها شعر وادی های پر فراز او پر فرود دیگری را نیر طی مینماید . زمانی شعر  چنان در دنیای سرشار از غربت معنوی سیر و سفر مینماید وچنان غریب می گردد که دچار تحول خودی شده و درتار و پود آن جنبش عظیمی جاری میگردد . بعد تر آبستن تحولات گوناگون گردیده و در نتیجه به یک جریان سنت شکنانه و هنجار افگنانه مبدل می شود که با فروریزی فورم و حتا محتوا در زبانی بکر با ساخت و بافت تازه و بالاخره  با سبکی دیگر ، به شیوۀ منحصر به فرد خودش تجلی مینماید . بستر های اجتماعی بسته فضای بیرون شعری را بصورت کل در فضای درون شاعر فرو برده و موج وسیع  و سرشار از درونگرایی را در پهنای دل و دماغ او به شور درمی آورد . زمانیکه واقعیت های بیرون و رویداد های زنده گی  به ذهن نویسنده و شاعرهجوم می آورند و او در نهایت ناگزیری ها از فریاد بازمانده و فریاد های در گلو شکستۀ به درون خود فرو برده و این فروبری  های پی آپی  شاعر را هرچه بیشتر درونگرا مینماید . این درونگرایی که در نتیجۀ سرهم ریزی رویداد های دنیای  بیرونی به دنیای درونی شاعر شکل میگیرد .  این درونگرایی با روح عصیانی  شاعر عجین شده و به التهاب دردناکی تبدیل می شود و از همین رو عرفان در اوجی از التهاب روانی در روان شاعر شکل گرفته و مفاهیم ذهنی  او را در یک جریان نیرومندی به سوی غنای معنایی سیر میدهد . به غنا رسیدن مفاهیم انتزاعی در ذهن شاعر نیروی شناخت عرفانی او را تحریک نموده و در نتیجۀ این فعل  و انفعال ذهنی مفاهیم بزرگ عرفانی در اندرون او به نیروی اشراق شکل می یابند . از سویی هم این التهاب روانی است که دنیای بیرون و دنیای درون نویسنده و شاعر را بهم می تند و در بافت شگفت آوری یکی را با دیگری وصله و پیوند می دهد ؛ البته این وصله و پیوند جدا از وصله های نامتوازن و نامانوس شعری است . این وصله در کویری داغ و تفتیده یی صورت میگیرد که خود تاریخ دردناکی است بر صورت جغرافیای اشراق که سرزمین پهناور دلش خوانند . این التهاب دیگر در خود نمی  گنجد و از خویشتن خویش فراری می گردد و نویسنده و شاعر است  که این فرار های خویشتنی را به بیرون سمت و سو داده و درجهانی از شفافیت معنایی در قالب شعر سرو صورت تازه یی میدهد . این  شعر که با نیروی شگرف با قالب شکنی های بی مانندی از کوره راۀ درون به بیرون راه باز کرده است . با  آنکه با گذشته ها پیوند دارد ؛ اما به دلیل ناتمامی ها تمایل شدیدی برای پیوستن به آینده های درخشان و دگرگونه دارد . این دگر خواهی ها او را با قوت تمام به سوی سرایش شعری می کشاند که هرگز در قالب های کهن نمی گنجد . این شعر که در نهایت عصیانگری ها اظهار وجود کرده است ؛ پس منتقد  پرخاشگری می طلبد تا با  حرکتی عصیان بر انداز و بینشی تازه و تند  با نیروی کالبد شگافانه و نقادانه به سراغ آن برود .  چنین منتقدی باید هفت گام پیشتر از نویسنده و شاعر گام گذارده باشد و دانش  و آگاهی های  او فراتر از نویسنده و شاعر به آکاهی های تازۀ نوسنده و شاعر احاطه داشته باشند ؛ زیرا  این منتقد دیگر منتقد دیروز نیست . او با ابزار های تازۀ روشمندانۀ شناخت مجهز بوده و با حربه های جدید به رودبار شناخت منتقدانه به شناوری می پردازد .

 

 

++++++++++++++++++++++++

 

قسمت دوم

 

با وارد شدن نقد بحیث یک مضمون اساسی در حوزه های مختلف فرهنگی تمامی علوم و آگاهی های بشری در معرض دگرگونی قرار گرفت و تمامی علوم متذکره  چنان دچار تحول شد که هر کدام به شاخه های دیگری بحیث علوم مستقل تبارز کردند . دانشمندان با ارایه و بررسی  تیوری های گذشته و کشف تیوری  های جدید آگاهی بشری را در حوزه های گوناگون متحول گردانیدند و این روند هرچه سریعتر ادامه دارد . از همین رو نقد واحه یی است ، در شوره زار شناخت که منتقد وقایع تاریخی و رخداد های فرهنگی ، تاریخی ، ادبی و هنری را در جغرافیای معینی به بررسی میگیرد و به نیروی آگاهی خویش شوره زار سیاۀ  ناآگاهی ها را به واحۀ سبز آگاهی ها مبدل مینماید .

به گونۀ مثال با وارد شدن نقد در چوکات تیوری های جدید در حوزۀ ژورنالیزم ، رسانه های تصویری ، صوتی و چاپی وارد مرحلۀ جدیدی از تکامل خود شده و همزمان  به توسعۀ این ها در موازات پیشرفت فن آوری های اطلاعاتی  و رایانه ها خبرنگاران عرصه های یاد شده  با موج تازه یی از تبلیغات رسانه یی روبرو  گردیدند که در نتیجه ژونالیزم کلاسیک را به کلی دگرگون نموده و جای خویش را به ژورنالیزم نوین زیر نام "هرم معکوس" داد . با راه یافتن نقد در ژورنالیزم کلاسیک در واقع ژورنالیزم از نگاۀ مضمون سرنگون شده و بسیار چیز های زاید از متن خبر بیرون گردید و گزارش های خبری و سایر گزارش ها از نگاۀ مضمون و محتوا تغییر کرد . ژورنالیزم معاصر را تحت تاثیر تیوری های جدید به پیش کشاند و غنا بخشید . در گذشته ها تا زمان جنگ دوم جهانی وضعیت خبر نگاری و گزارشگری خیلی آشفته بوده خبرنگار به عوض آنکه مهمترین موضوع را در سرخط خبرجا داده و خبر را از مهمترین و داغتبرین قسمت خبر با رویداد آغاز می نمود ؛ عکس آن صورت میگرفت . "تیوری هرم معکوس" در واقع ژورنالیزم معاصر را از اساس دگرگون نمود و با وارد کردن ضربه به پیکرۀ  بیمار ژورنالیزم کلاسیک زمینه را برای ارتقای ژورنالیزم معاصر فراهم گردانید .  با وارد شدن انتقاد در حوزۀ تبلیغات رسانه یی بویژه بتلیغات رسانه یی هدف گذار در فضایی اشباع از آگاهی در دایرۀ  نقد ، تبادل افکار و گرایش های متفاوت که در شکل دهی افکار عامه نقش تعیین کننده و سازنده دارد  .

نحوۀ  تبلیغات به گونه های تصویری ، صوتی و چاپی نیز در معرض نقد قرار گرفتند که با گسترش آگاهی هایی در عرصۀ  ژورنالیزم تحقیقی ، تحلیلی و خبری نحوۀ کار رسانه های یاد شده را نیز متحول گردانید که حتا ژونالیزم زرد هم وارد فصل جدیدی گردید . با کشف  تیوری  های   جدید نقد ، تیوری های قبلی نقد خود بخود در معرض بازنگری قرار گرفته و دیدگاه های تازه را برای ایجاد تیوری های تازه میسر میگرداند .

به همین گونه با وارد شدن نقد در حوزۀ تاریخ ، تاریخ در بخش های مردم شناسی ، باستان شناسی ، انسان شناسی ، چامعه شناسی  ، گاه شناسی (کرونولوژی) ، علم تاریخ ، فلسفۀ تاریخ بحیث علوم مستقل تبارز نمود .  با جدا شدن تاریخ در شاخه های مختلف علوم تاریخ از دیدگاۀ علمی و فلسفی دچار تحول گردید . و اینکه آیا تاریخ علم است یا فلسفه ، این بحث تازه یی در بستر علم تاریخ است که شماری ها تاریخ را بنابر نیود دلایل کافی کیفی برای اثبات رویداد های تاریخی در نتیجۀ تنوع رخداد های تاریخی و عدم شباهت  رویداد قبلی و بعدی در بستر تحولات اجتماعی ، بحیث علم مثبت نپنداشته و مدعی اند که رویداد های تاریخ شکل کلی و عام را دارد که عمومی بودن و کلی بودن رخداد های تاریخی بیشتر نزدیک به فلسفه است (14)؛ زیرا کار فلسفه بحث روی قانونمندی های عام و کلی در هستی ، تاریخ و جامعه است . بنا براین دانشمندان پس از زدن نقبی از نقد اندرون علم تاریخ و ریشه یابی حوادث و جستجوی شباهت های رخداد های تاریخی و سره و ناسره کردن رویداد های تاریخی برای رهایی واقعیت های آن از چنبرۀ  مسخ و تحریف ، به نتیجه متذکره رسیده اند . نقد است که  حتی نقد را به نقد میگیرد و سر نخ  نه تنها وابستگی های مورخ  بلکه  منتقد تاریخ را نیز میگشاید .  بصورت صریح و آشکارا نکات و موضوعاتی را برملا میسازد که مورخ بنا بر تمایلات گروهی ، اعتقادی ، سلیقه یی ، وابستگی ها به نظام حاکم و یا به دلیل هراس از رژیم از گفتن آنها خود داری کرده ، یا اگر ذکری هم از وقایع به میان آورده است ، به شکل واقعی نه ؛ بلکه تحریف شده آنها را عنوان کرده است . این دریافت ها منتقد تاریخ را هم به نحوی تحریک میدارد تا  در نقد تاریخی خود به مفاهیم یاد شده توجه نماید .

بدون شک نقد تاریخی نیاز به کاوش های فراوان دردوره های پیش از عصر تاریخی و بعد از آن که متون تاریخی و آثارباستانی از زوایای تاریک زنده گی مردمان جهان در دوره های دور وحتا پیش از تاریخ پرده برداشته اند . چون اتکای مورخ بیشتر به آثار و متون است و از سویی هم   این ها در طول تاریخ به نحوی در معرض دستبرد و تاراج قرار داشته است و در کنار این  ازعوامل دیگری مانند حوادث طبیعی  و انسانی مانند زلزله ها ، آتش سوزی ها و تخریبات ارضی و جنگ های ویرانگر ،  عدم دستیابی  مورخ به اسناد درست ،  پنهان نگاهداشتن رویدادهایی ناساز گار با تمایل  ها  و سلیقه های مورخ ، نفوذ زمامداران بر مولفان و هراس مورخان  از نظام حاکم  و انگیزه های تاریخی وملی می توان یاد آورشد که مانع نوشتن تاریخ واقعی کشور ها گردد . آثار تاریخی ییکه خواه ناخواه تحت همچو شرایط بوجود آمده و اقتباس و اتکای مورخ بر این آثار خود به خود رویداد های تاریخ را پنهان نگاه میدارد . این ها دشواری هایی اند  که در  هر زمانی به نحوی نه تنها مولف  ؛ بلکه منتقد را نیز به  چالش میکشاند . تنها مولف و منتقد تاریخ  و  زبان نیست که به این گونه مشکلات دست و پنجه نرم مینمایند ؛ بلکه سایر مولفین و منتقدین به گونه یی با این گونه دشواری ها روبرو هستند که مولف و منتقد در طول زمانه ها از آن رهایی ندارد .

 

کار هر منتقد در عرصه یی که کار میکند ، متفاوت است . یک منتقد زبان ناگزیر است تا برای ثقه بودن نقد خود به لوح ها و کتیبه های بدست آمده در طول تاریخ ، آثار مختلف تاریخی ،  تحقیقات سایر زبان شناسان و سایر نظریه های علمی  و پژوهشی در حوزۀ زبان البته با اتکا به منابع موثق اکتفا نماید . یک منتقد زبان زمانی می تواند ضعف ها و  کمبودی های یک اثر زبان شناسی را به نقد بکشد که دست کم آگاهی هایی در مورد تحولات زبان از نگاۀ تاریخی داشته ، در مورد جایگاۀ زبان و تحولات آن در حوزه های گوناگون جغرافیایی از نگاۀ تاریخی فهم کامل داشته باشد . از سوی دیگر بیرابطه نخواهد بود که یک منتقد زبان علاوه بر آگاهی های یاد شده تا اندازه یی به اساسات  باستان شناسی و حتا خواندن خطوط باستانی برای تحلیل و شناخت بهتر زبان در بستر تحولات زبانی   نیز آگاهی داشته باشد . در کنار این ها از تیز هوشی خاصی بهره مند باشد تا بتواند از میان روایات فراوان تاریخی در مورد زبان و تحول آن ، بویژه فراز آن تا رفتن به  مقام زبان رسمی  و فرود آن تا افتادن به  زبان محلی  ، روایاتی را دریابد و کشف  نماید که بتواند به خوبی از فراز و نشیب تحول زبان پرده بردارد . به این ترتیب یک منتقد زبان نه تنها به آگاهی های تاریخی ، جغرافیایی ، انسانی ، فرهنگی و ادبی نیاز دارد ؛  بلکه چنان از مهارت های شناخت زبانی برخوردار باشد که با آگاهی از زبان های  کهن از عهدۀ سره و ناسره  کردن زبان ها در طول تاریخ ، تاثیر آنها بر یکدیگرو تحول ساختاری آنها ، بتواند از تحول ساختاری زبان مورد نظرش پرده برداشته و با تشخیص و تفکیک واژه های این زبان در کنار سایر زبان ها در جریان تاریخ به شناخت هویت واقعی آن دست یابد . منقد سایر عرصه ها به همین گونه با وجود آگاهی به موضوع  نقد ، باید به اساسا نقد و تیوری های لازم برای آن آگاهی داشته و به تمامی علوم  و آگاهی های  مربوط به آن دسترسی داشته باشد . تیوری های سایر  علوم موثر در" اثر" زیر نقد نه تنها تاثیر گذار است ؛ بلکه در کنار تیوری های اصلی حیثیت ممد و مکمل را برای منتقد دارد . این رابطه بدان معنا نیست که آگاهی عمومی پیرامون حوزه های مختلف علمی و فلسفی ، شخصی را برای انتقاد از هر مضمونی دست باز میدهد و هرگاه چنین شخصی  به نقد بپردازد ، نه تنها نقدش از اساسات نقد در آن ساحه بهره  مند نخواهد بود ؛ بلکه مضمون بیماری را خواهد ماند که سر تاپایش  پر از کاستی و عیب بوده که  برای خوانندۀ خود پیام رسایی نداشته و او را درجالۀ گمراهی هم خواهد افگند . چنین نقدی نه تنها برای صاحب اثر  رهگشا نخواهد بود ؛ بلکه او را در هالۀ ابهام نیز خواهد کشاند و او بالاخره خویش را در موجی از درستی ها و نادرستی های با قاعده و بی قاعده  دریابد که از عهدۀ  ارزیابی اثر خود هم بیرون نیاید . 

ناگفته پیدا است که تمامی علوم بشری با وجود تفاوت هاییکه از لحاظ تجارب کمی و کیفی با یکدیگر دارند ، در مجموع  داری شباهت هایی نیزهستند که به گونه یی بر پیوند ناگسستنی آنها میان را ارایه میدارند . نه تنها علوم اجتماعی که بیشتر بر تجارب کیفی استوار اند با یکدیگر رابطه هایی دارند ؛ بلکه این علوم به نحوی با علوم ساینسی نیز رابطه دارند که  پایگاۀ دقت و اثبات آنها تجارب کمی است . مثلی که تجارب کیفی و جۀ مشترک تمامی علوم اجتماعی و تجارب کمی وجوۀ مشترک علوم ساینسی هست ؛ به همین گونه تجارب در هر  دو عرصه ممد و مکمل یکدیگر هستند . بنا بر این علوم اجتماعی و علوم ساینسی بر یکدیگر تاثیر پذیر بوده و غنای  یکی سبب تکامل و پیشرفت دیگری میگردد . از سویی هم علوم یاد شده از لحاظ تجربه اندوزی بصورت جداناپذیر تابع  کیفی و کمی نبوده و در شماری موارد علوم اجتماعی بویژه تاریخ و  جامعه شناسی به تجاربی محک می خورند که نزدیک  به  کمی هستند . بصورت عموم این تفاوت ها و پیوند ها از رابطۀ ناگسستنی میان علوم مختلف  حکایت میدارد و هم دلیلی شده می تواند برای این که تمامی شناخت های بشری نسبی بوده و به سرحد مطلق نرسیده اند و نسبی بودن آنها خود برهان روشنی است ، برای اینکه منتقدان در عرصه های گوناگون علمی بصورت عموم به چالش هایی مواجه اند که در مجموع از یک چشمه آبیاری می شوند که در بالا اندکی به آنها اشاره گردید .

 

نقد و چالش ها در  بستر تحولات فکری بشر

 

نقد در عرصه های ادبی و شعری در زبان فارسی دری عمر درازی داشته و از سال های دوری بدین سو ادبا و شعرا به آن پرداخته اند . چنانکه شماری از محققین قدیمیترین نمونه های  نقد ادبی را در مقدمۀ  شاهنامهً ابومنصور ،   اشعار شهید بلخی ،  قصاید لامیهً عنصری و غضائیری ،   اشعار ناصر خسرو ،  "حدايق السحر فی دقائق الشعر" رشیدالدین وطواط  (15)،  همچنان  "جهار مقالۀ" نظامی عروضی (16)در میانه قرن ششم ،   کتاب "المعجم فی معائیر الاشعار العجم" شمس الدین محمد بن قیس رازی (17)در آغاز قرن هفتم ،  "قابوسنامۀ" کیکاوس بن سکندر(18)  در اوایل عهد سلجوقیان ،  "اساس الا قتباس" خواجه طوسی (19) ،  "لباب الاباب" عوفی (20)و "تذکرة الشعرا" دولتشاه سمرقندی به کنکاش گرفته و در آثار یاد شده نظر انسان به مفاهیمی بر می خورد که به گونه یی ادبا و شعرا یکدیگر را به نقد گرفته اند .

نقد، یکی از روش های مهم به منظور ارزیابی و سره و ناسره  کردن مفاهیم ،  پدیده ها و تراوش های مختلف ذهنی در روند  تولید و آفرینش های علمی ، فلسقی ، ادبی وهنری  است  .نقد در واقع روش  ارزیابی  یی است که برداشت و واکنش ذهن با توجه به دو سویۀ متفاوت با دید نقادانه در یک اثر شکل می گیرد (21)که در این شکل گیری فرهنگ نقد چون خود داری از حب و بغض ، یک جانبه نگری ، دوری از قطعی نگری و پیشداوری ، بررسی همه جانبه با توجه به جهات مثبت و منفی اثر ، برهم زدن هنجار های متعارف  و شناخته شده  و سنتی یعنی ارزشیابی و ارزش شکنی یا هنجار شکنی های اگاهانه ، آگاهی از  نظریه های تازه در حوزۀ نقد ،  پرهیز از برخورد عاطفی و سلیقه یی و... و فرهنگ نقد پذیری مانند پرهیز ازحساسیت های منفی ، ترک یک سویه نگری در مورد ناقد و اثر ، دقت و احترام به آرای دیگران ، تحمل آرای دیگران ولو خلاف بینش و سلیقۀ ناقد ، نترسی از نقد ، پذیرش اشتباه ، نوگرایی ، به نحوی بیزاری از قرائت های سنتی ، ترک رابطه ها و حفظ ضابطه ها و ...  به مثابۀ رویکردی سازنده در عرصۀ نقد پنداشته می شوند .

از آنجا که آگاهی بر فرضیه ها و مقوله های جدید نقد ، دانش کامل از ویژه گی  شکل گیرندۀ نقد در محور آن با نگاهی شالوده شکنانه ، دریافت های جدید از نقد با رویکردی مختلف و چیز های دیگری از این دست برای روشمند گردانیدن نقد لازم است . بنا براین یک منتقد زمانی میتواند از عهدۀ نقد یک اثر به خوبی بدر شود که نکات فوق را بصورت جدی رعایت  نماید .

باید توجه کرد که در بحث ظرفیت شناسی ، نقد به مثابۀ ظرفیت ارزشی پنداشته شده است  ؛ زیرا داشتن روحیۀ فرهنگ نقد پذیری از ظرفیت های ویژۀ داده های نقدی به شمار رفته است . برای دستیابی به این ظرفیت  ، در نظر گیری نکات بالا نقد را سر و سامان روشمندانه داده و در غیر این صورت نقد در زیر سندان برخورد فاقد معیاری ضجه کشیده و از شکل گیری سالم و روشمند بازمی ماند .

نقد تیغ برنده یی است که بدون هر گونه رو در بایستی واژه های بیمار را در درون اثر کاویده و با یافتن آنها بصورت فوری آنها را از میان برمیدارد . نقاد به مثابۀ تیغ زن ماهری  است که با شمشیر آخته و با زرنگی تمام سر کلمات ناسره را از تن واژه های سره بدور میزند . در حالیکه سازنده گی حریر زیبایی را ماند که به هر شکلی که آن به زمین افگنده شود ، مانند گلی از آوار خاک سر بر آورد .

نقد در ظاهر ویرانگری است و ویرانگری یی خیلی بی باکانه که نشاید به نرم زبانی ها بدامش آورد . در حالیکه سازنده گی خیلی دشوار است که تانی و تدبر را با داشتن برنامۀ مشخص می طلبد . به گونۀ مثال یک تعمیر بزرگ را می توان در ظرف چند روز محدود ویران کرد و در و دیوار و بویژه کنگره های آنرا به سرعت تمام به زمین فرو ریخت . در حالیکه ساختن اینها بخصوص کنگره ها  و رواق آن روز ها و ماه  ها را در کار دارد تا دستان ماهری به حرکت در آمده و با ظرافت تمام نقش های  تازه ییرا در رواق  و کنگره های آن به تصویر بکشد .

نقد سرزمین زمخت و کرختی است که با نرم خویی ها سر سازش نداشته و برای روییدن خار های مغیلان همنوایی دارد و کمتر با رویش گلها سازگار است ؛ زیرا زبان نقد خشن است و بیشتر با تند زبانی ها نه با نرم زبانیها سر سازش دارد . برخلاف زمین سازنده گی چنان هموار و آماده است که دل بی کینه اش با سعۀ صدر برای رویش هر گیاهی می تپد و نفس های خود را صادقانه نثار آن مینماید .

 

زبان نقد دشنۀ برنده یی را ماند که گویی تنها برای بریدن و فروریختن و از بدنه جدا کردن توانایی دارد و برای دوختن نه تنها میلی ندارد ؛ بلکه دشمن آشکار وصله کردن ها هم است ؛ بویژه وصله کردن هایی که  ناجور باشند . در حالیکه دشنۀ نقد با بریدن های پیهم به برش های گوناگون افزوده و به شمار پارچه های بیکار می افزاید . نه تنها برای پینه کردن حوصله ندارد ؛ بلکه وصله کاری در اصل  از دستش نمی آید . گرچه آراییدن ها  و آراستن ها را می نمایاند ؛ اما برای آراستن و آراییدن چندان بستر مخملینی نیست . در حالیکه بستر مخملین نه تنها با آراییدن ها ناسازگار نیست ؛ بلکه با آراستگی ها و پیراستگی ها همساز و همنوایی دارد. خوی برخاسته از طبیعت نرو او با پرخاشگری ها آشتی ناپذیر و با مسالمت جویی ها هم آویز است .

به گونۀ مثال یک نقاد در برابر یک اثر چه نظم و چه نثر خیلی بیرحمانه و سازش ناپذیر برخورد مینماید ؛ زیرا برخورد او با اثر یادشده بر معیار ها و موازین علمی  صورت میگیرد که ممکن نیست تا آن معیار ها را قربانی دلخوشی صاحب اثری گردانید . زمانیکه نقاد شعری را زیر ساطور نقد میگیرد و به سره و ناسره کردن آن می پردازد . او دیگر در مورد این فکر نمی کند  که شعر مورد نظرش به کدام شاعر ارتباط دارد و یا اینکه آن شاعر به چه قوم و قبیله و کشوری تعلق خاطر دارد . نقاد تنها به بافت ها و تصویر های شعری آن نگاه میکند و چنان خویش را در موجی از ایهام و تناسب غرق می یابد و بر تشبهات خیره میگردد که هر  گونه پروای این و آن را در ضمیرش می کشد  .  تنها به چگونگی بافت و ریخت و نحوۀ پردازش شعر پرداخته و بیشتر به نقاط ضعف ، نقص ، کوتاهی ها و نارسایی های واژه ها با توجه به ساختار آنها در بستر عروض وآهنگ فکر میکند تا به نقاط قوت آن و شاید که زیبایی ها و قوت آنرا نیز از نظر نیفگند ؛ اما این نبفگنی ها تمایل بیشتری به افگندن ناسره ها  از سرزمین شعر دارد تا باشد که شعر سچه تر و ناب تر از اعماق و بستر واژه ها سر بیرون نماید . در این شکی نیست که نقاد بیشتر به شکل و فورم شعر می اندیشد تا به محتوای آن ؛ زیرا توجه به ساخت و ترکیب واژه ها چنان او را به   پهلو های موسیقاری شعر می کشاند که حتی در بسیاری اوقات مشغلۀ ردیف و قافیه را در او کمرنگ مینمایاند . نقاد بیشتر بدنبال سبک رفته تا پردۀ  ابهام از سبک شاعر را بیرون بریزد . برای رسیدن به چنین شناختی او ناگزیر است که به استعاره ها ، سمبول ها و اسطور ها در شعر توجۀ مزید نموده و توانایی های شاعر را در عقب این های به جستجو  می گیرد تا ضعف و قوت شعری شاعر را برملا نماید . و دریابد که حافظه  ، تخیل و درک شاعر از چه ظرفیت هایی سرشار علمی و ظرافت ها و مهارت های هنری برخوردار است   ؛ زیرا نقاد در فورم و محتوای شعری شاعر چنان فرو میرود که به چیز های دست نیافتنی و شاعرانه یی دست می یابد که شاید برای شاعر هم شگفت آور  باشد . از سویی هم نقاد میداند که در هنگام سرودن شعر چه انقلابی در حافظۀ شاعر بوجود آمد و از چه ژرف و پهنایی برخوردار بوده و تیر های تخیل او تا کجا ها واقعیت های بیرون  و درون را درهم تنیده و هماهنگ گردانیده است. نقاد با توجه به هماهنگی حافظه و تخیل به میزان درک و آگاهی های شاعر پی برده و عمق دید علمی و هنری او را در می یابد .  

نقد هاونی را ماند که بدون هر گونه ترحم بر سر واژهای بیمار کوبیده و با سره و ناسره کردن آنها نویسنده را هشدار میدهد که هر گاه چنین نارسایی ها را بار دیگر در شعر و مضمون خود بصورت  تکرار به کار بندد . هر گاه شاعر و نویسنده به این نصایح نقاد گوش فرا ندهد ، با سطحی گرفتن دوبارۀ  همچو اشتباهات   نه تنها از محتوای ارزشی اثر می کاهد  ؛ بلکه مانع  هر نوع بالنده گی آن شده کار شاعر و نویسنده را در راستای پویایی های ادبی و هنری زیر سوال میبرد . بصورت قطع ادامۀ چنین روندی پی آمد های بدی را در قبال دارد که رکود ادبی و فرهنگی دیر پا را در یک کشور بر می تابد . 

گرچه این گونه نقد به نحوی سازنده است و اگر سازنده هم نیست صاحب اثر را دست کم به سوی سازنده گی هدایت مینماید .

نقد در عرصه های گوناگون سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، ادبی ، علمی ، فلسفی و هنری لحن مختلف دارد . در هر  کدام از حوزه های نامبرده نقد معنای خاص ، انتقاد رویکردی ویژه و منتقد موقف معینی پیدا نموده و با برخورد روشمندانه در شکل دهی اثر تاثیر گذار هستند و هر آنگاهی که موضوع نقد مطرح می گردد ، مفاهیم فوق در ذهن انسان تداعی می شوند ؛  اما منتقد در هر عرصه ییکه به نقد بپردازد ،  لحنش برای شکل گیری موضوع اثر متفاوت است . طوریکه لحن منتقد اجتماعی جدا از لحن منتقد سیاسی است و به همین گونه لحن منتقد ادبی ، هنری ، علمی ، فلسفی و اقتصادی جدا از یکدیگر هستند .  لحن هرکدام تا حدودی همخوانی با طبیعت موضوع اثر دارد و با وجود هنچار شکنی ها و هنجار آفرینی هایش از روش خاص و اساساتی  تبعیت مینمایند که از اصول های قبول شدۀ نقد برخوردار هستند  ؛ اما در کنار این منتقد هر حوزه باید از نگاۀ آگاهی های لازم  بر حوزۀ کار نقد خود مسلط باشد  . به گونۀ مثال یک منتقد اجتماعی باید با علوم تاریخی ،  جامعه شناسی ، انسان شناسی ، مردم شناسی ، روانشناسی و جغرافیایی حد اقل آشنایی های خاص اگر ندارد ، آشنایی کلی باید داشته  باشد . رسایی و پختگی یک نقد اجتماعی زمانی آشکار می گردد که منتقد هر چه بیشتر با علوم یاد شده دسترسی و ید طولا داشته باشد .

در هر حال منتقد در هر عرصه ییکه به نقد می پردازد ، عرصۀ مربوطه اش خواه و ناخواه بر روان او اثر افگنده و به نحوی فضای ذهن او را ناسره هایی پر میکند که منتقد را از سره سازی های ناب و شفاف باز میدارد . هر طوری که باشد مضمون مورد نقد به نوبت خود بر روان منتقد تاثیر گذار بوده و به گونه یی بر لحن نقد او تاثیر می افگند که از طبیعت آن مضمون بر می خیزد . یادهانی این مسأله بحث روانشناسی را در نقد به پیش میکشد تا منتقد را از افتادن در چالۀ گرایش ها و سلیقه های فکری ، گروهی و قومی برهاند . یک منتقد برای رهایی از وابستگی های ذلت بار در روند نقد باید ناگزیر از دراز راۀ روانشناختی یک جامعه عبور نماید .

با توجه به این رنگ پذیری های منتقد می توان گفت که نقاد اجتماعی طبعی سیال ، آرام و منطقی تر دارد که برخاسته از متن جامعه یی  است که در آن میزیید ، به همین گونه نقاد سیاسی طبعی  پرخاشگرانه و مقطعی به تعبیری گاهی آتش و گاهی آب را دارد که با طبعیت نظام سیاسی سازگار است . یک منتقد علمی ، فلسفی ، هنری و ادبی هم به هیم  گونه متاثر از طبعیت روانی مضمون مورد نقدش است و موفقیت و توانایی یک منتقد زمانی در اثرش به کرسی می نشیند که این کوه  و کتل های ناهموار را آگاهانه بپیماید  .

در کنار این منتقد از یک سلسله تاثیرات فکری بویژه روانی ، جغرافیایی ، تاریخی ، فرهنگی و در مجموع انسانی  متاثر است که مانند حلقه هایی بازدارنده بر حلقوم افکار او سایه می افگنند که کمتر منتقدی  جرئت رهایی رستن از این بند ها را دارد . این بند بریدن ها و قلاده شکنی ها در نقد است که از ویژه گی های دیدگاۀ هر منتقد پرده برداشته و جایگاۀ منتقد را در سکوی نقدش به خوبی تصویر مینماید . به گونۀ مثال هر دید نقادانه را در مورد شعر نمی توان با نگاۀ صاحب ، عمیق و تند رضا براهنی در کتاب " طلا در مس" قابل مقایسه دانست . آقای براهنی در این کتاب با زبان خاصی به نقد شعر فارسی دری و دری برآمده که نظیرش را کمتر در سایر آثار نقد شعری می توان دید . ذهن دراک و هوش تند او در هر برگی از این کتاب نهفته بوده و قدرت عصیانگرانۀ او را در نقد به نمایش میگذارد . او در این کتاب به نحوی شهکاری از نقد را به فرهنگ گرانسنگ فارسی دری و دری به ارمغان داده که هم ژرفنای شعر شعرای فارسی گو و محتوای پرغنای این زبان را ارایه داده است .

مرحوم براهنی با نگاهی بلند و تعمقی ژرف چنان بررسی های نقادانۀ خود را در " طلا در مس"  که گویا مس را زراندود کرده است  که گویا بر کنگره های مسی ( از لحاظ محتوا) اثر های مورد انتقادش در این کتاب ارزیابی های ناب و سچه ییرا از طلا آذین بسته است . او به مثابۀ باغبان ماهری عمل نموده که گویا با یک تکان میوه های زاید و نابکار را از درخت تنومندی  فرو ریخته است .

تکان باغبان و تکان نقاد هر دو گر چند متفاوت اند ، اما باز هم از مهارت هایی ویژه یی سیراب گردیده اند که وابسته به ساحۀ تجارب شان است . مهارت باغبان برخاسته از تجارب طولانی است که طی سال های دراز درخت ها را با خون دل پروریده و در هر  آبیاری ، تکانی جدیدی را به تجربه گرفته و درختی را به تجربۀ جدید نشانده است ؛ اما منتقد با سره و ناسره کردن واژه ها در قالب تصویر های گوناگون که به شکل استعاره ، سمبول و در اوج ها به اسطوره ها در یک اثر می درخشند ، با تکان های  حسابی و دقیقی زیر و رو نموده که از هر تکانی آموزش های تازه را برای تکانی دیگر فرا میگیرد . تجربۀ منتقد در واقع نتیجۀ منحصر به فرد این تکانهای طولانی است که در هر تکان از اثر چیزی آموخته  و از آن  بحیث راهکار بعدی خود برای تکانی تازه تر شتاب مینماید تا باشد که درهر تکان از اثر را از بار بیماری ، پردازش واژه یی و ضعف ساختاری با توجه به فرهنگ نقد و نقد پذیری برهاند .

مردان فرهیخته یی چون براهنی ها این تکان ها را بوجود آورده اند . از این تکان ها آموخته و با آمیزش هر تکان با تراوش های ذهنی مولف ، تکان تازه ییراایجاد نموده است و این تکانها را در اثر ماندگار خود انعکاس داده است . یک نقاد ادبی وهنری در زمان ارزیابی شعر شاعری بیشترین توجه را به محتوای درونی اثر نموده که به چه میزانی واقعیت های ذهنی و بیرونی در آن شکل هماهنگ را اختیار کرده است که با توجه به وزن ، آهنگ وموسیقاری آن بصورت زیبا ادا شده  باشند . این توانایی شاعر را به نمایش میگذارد که چه قدر ذهن او قدرت انتزاع را داشته و به چه حدی واقعیت های عینی جامعه را طوری که است ، به تصویر کشیده است که در بافت و ترکیب واژه ها نیروی تخیل شاعر را در موجی از گسترده گی واژه ها ، نیروی انقلابی حافظۀ او برای تجرید واژه ها فرا خوانده  و ظرفیت درک و توانایی های انتزاع ذهنی او را به نمایش می گذارد تا خواننده بتواند در گسترده گی وعمق استعاره ها ، سمبول ها ،  اسطوره ها و در جاذبۀ افسون انتزاعی واژه ها استعداد ، توانایی ، تجارب و مهارت شاعر را به خوبی درک نماید .

پختگی مفاهیم یاد شده به مثابۀ چراغ های روشن فرا راۀ منتقد می تابند و او را یاری میرسانند تا در زوایای تاریک ذهن شاعر راه پیدا کرده و ناشناخته هاییرا در اثر او کشف نماید که حتی گاهی هم در ذهن شاعر خطور نکرده بوده است  . از همین رو منتقد در هنگام ارزیابی اثر گاهی به چیز هایی دست می یابد که برای صاحب آن شگفت آور مینمایاند . این به گونه یی است که اکثر شعرا بر اوزان عروضی شعر خود زمانی متوجه میشوند که عروض شناسی پرده از بحر عروضی شعر او بر میدارد . به همین گونه نقد بکر، شفاف و سچه چنان استعار ها ، سمبول ها و اسطورهای یک اثر را با تصویر های شاعرانه اش به نمایش می گذارد و آنها را پرعظمت از باور های صاحب  اثر ارایه میدارد  که برای صاحب آن   باور کردنی نیست .

تنها ذهن دراک منتقد است ، از اشعۀ خورشید که شاعر آنرا به  سنان زیبایی تشبه کرده است ، برداشت دیگری نموده تا این تشبه را در ترازوی نقد افگنده و سره و ناسره نماید . آری دستان هنرمندانۀ هنر مند است که از یک مشت گچ "لبخند ژوکوند" را به تصویر کشیده و با این کار به مشتی از گچ بعد ابدیت ببخشد   منتقد است که با نقد کارا و اگاهانۀ خود بر ابدیت چنین اثری مهر تایید میگذارد . در این شکی نیست که شاعر ساعد معشوق را به بلور ، جاذبۀ سیال چشمان او را به آفتاب روشن ، ابروی او را به ماه و خال او را به ستاره تشبه میماید . گرچه شاعر امروز می کوشد تا حدودی از این تشبیهات دوری  جسته و تلاش میکند که استعاره های خویش را از متن جامعه گرفته و سمبول ها و اسطوره های خود را در متن زنده گی نشان بدهد ؛ اما منتقد است که این تشبیهات بکر ، ناب وشسته را در ترازوی نقد بریزد و با سره و ناسره کردن آنها هر چه بیشتر و برجسته تر تخیل جوشان  وشوریدۀ شاعر را به نمایش بگذارد که در شماری موارد این بلند نگری ها و بزرگ پروری های منتقد چنان اوج میگیرد که حتی تخیل شاعر را به  چالش گرفته  و چنان بزرگی هاییرا در اثر خود می یابد که در اصل تصورش را نمی کرد . منتقد است که با شوری عصیانگرانه بپا خاسته و با نقد خود چنان انقلابی را در یک اثر ادبی و هنری به راه می اندازد که شاعر هرگر در دایرۀ فکری خود چنین انقلابی را تصور نکرده بود .

آنچه گفتنی است، اینکه نه تنها منتقد شعر ؛ بلکه منتقدینکه در هر حوزه یی به نقد می پردازند ، از داشتن توانایی های یاد شده به نحوی بصورت خاص و عام برخوردار بوده و این توانایی ها را در فراز و فرود فکری خود به تجربه گرفته ، به دغدغه های فکری خود در زمینه پاسخی داده اند تا به سکو های فکری خارق العادۀ نقد تمکین نموده  اند .

در این میان آنچه مهم است ، اینکه هدف اصلی منتقد از نقد یک اثر ویرانگری آن نه ؛ بلکه  احیای دوبارۀ آن به سوی جاودانه شدن است ، البته به این دلیل که مبادا غبار های نارسایی افتاده در رخسار اثری سبب نابودی آن در گرداب  حوادث گردد ؛ اما بنا بر اینکه نقد لحنی تهاجمی  و به نحوی ماجرا جویانه دارد .  از همین رو تاثیرات ویرانگرانه را در ذهن تداعی میدارد  . در حالیکه در پشت هر ناسره ، سره یی ، در عقب هر براندازی ، نواندازی یی موج میزند  . با این تعبیر نقد راهگشا و رهبر بوده و رهنمود تازه ییرا با زبان نقد ارایه میدارد و به بهانۀ  اتهام وارد کردن ویرانگری بر دامان نقد نباید بر وجوۀ سازنده گی آن خط بطلان کشید ؛ زیرا نقاد دیوار های اصلی اثر را از بالا به زیر نمی افگند ؛ بلکه مانند نقاش چیره دستی عمل کرده ، کمی ها و کاستی های آنرا شناسایی کرده و شناخته ها را با سینۀ فراخ به صاحب اثر تقدیم میدارد و بعد از این بر صاحب اثر است که نه تنها برای رفع کمی ها و عیب های دیوار یاد شده بپردازد ، از این هم بیشتر با آفرینش نقش های تازه تر به دوباره سازی آن اقدام جدی نماید و به این ترتیب با  کاری خستگی ناپذیر تراوش های ذهنی خود را دوباره باز خوانی و باز آفرینی نماید .

هرگاه منتقد چشمان را پنهان و قلم را فرمان "هرچه خواهی بنویس" بدهد و قلم هم به فاش گویی بیاغازد .  در اینصورت نه تنها سر های سبزی از واژه ها را به  باد فنا بدهد و چنان در این فاش گویی بر خود غره شود که با مبالغه درنمایاندن زشتی ها و ناهنجاری های اثری از بیان زیبایی های آن چشم پوشی نماید . چنین نقدی را نمی توان نقد حسابی ، دقیق و قابل قبول دانست ؛ زیرا این نقد یک جانبه ، عجولانه ، ا حساساتی و فاقد دیدگاۀ منطقی بوده که از به کار بری اساسات نقد هم رنج خواهد برد و نمی توان محک شناخت خوبی برای سره و ناسره کردن اثری باشد . در حالیکه نقد دقیق ، علمی و برابر به موازین پذیرفته شدۀ نقد ، نقدی است که بصورت کل متوازن بوده و زشتی ها و زیبایی های اثری را با توجه به حریم مقدس و اصول فرهنگ نقد و نقد پذیری  واضح و روشن ارایه بدارد . در این صورت نقاد مکلف است تا قوت ها و ضعف های یک اثر را اول تشخیص و بعد مساویانه با توجه به شکل و ساختار و محتوا اعم از املایی و انشایی و صنایع لفظی و معنوی شامل علم بدیع و بیان بررسی نماید . 

نقد فنی وعلمی باید بر پایه های نقد معاصر استوار بوده و تحقق و تامل زیادی بهره مند باشد که در گذشته های دور چندان به آن پرداخته نشده است  . مفهوم  نقد حمله کردن به شخصیت شاعر ویا نویسنده  ، ستایش و یا نکوهش از او نیست ؛ بلکه اثبات درست و منطقی مسآله است که با دلایل مثبت و معقول سره وناسره را از هم جدا سازد .  معنای نقد جدا از فضل فروشی ، ابراز عقیده و سلیقۀ شخصی است یعنی پرخاشگری و کینه توزی را نمیتوان نقد نامید . ورنه منتقد به مثابۀ خفاشی خونخوار جلوه مینماید که بدور از هر نوع صمیمیت بجان نویسنده و شاعری می افتد . در حالیکه وظایف انتقاد آنست که انواع فنون ادبی را متوجه غایت و هدف واقعی آنهابسازد و نشان دهد که غزل چه باید باشد ویا غایتی که رثا و هجا باید داشته باشد چیست؟.

گذشته از آن انتقاد باید احتیاجات و مقتضیات فکری و ذوقی هر دوره را تعین کند وبه گویندگان و نویسندگان نشان بدهد که برای رفع آن حوایج و مقتضیات چه باید کرد؟ » ( 22)   با این تعبیر  نقد از هجو گویی و مدیحه سرایی تفاوت کلی دارد . همانطور که نادانی، غرور، استبداد وبی خبری منتقد به گونۀ آفتی بزرگ  کار نقد نویسی او را زیر سوال میبرد به همین گونه  حسد، تعصب وخود غرضی نیز امراض خطر ناکی اند که اگر منتقد به آنها توجه ننماید ، کار های نقدی اش را به زهر تبدیل میکند .

منتقد باید بدور از هر گونه ناباوری ها برای شاعر بقهماند که تنها شاعر زمان خود نبوده  ؛ بلکه شعرای زیادی اند که از داشتن فضیلت شعری برخوردار بوده و نسبت به نقد بینش گهر سنجانه دارند . منتقد با این دیدگاه به انتقاد پرداخته و قضاوت را به دست گردانندۀ روزگار بسپارد. بصورت قطع برای یک شاعر ناپذیرفتنی است که یک منتقدی به نقد اثر او به گونۀ بالا نگاه نماید و منتقد یکسره

گفتنی است که هر نقاد روش خاصی دارد که از روش شناخت آنان در مورد نقد ریشه گرفته است .  گاهی روش های ویژۀ ناقد برای نقد اثری بر خوانندۀ خود اثر می افگند که این اثر افگنی ها گاهی فهم خواننده را برای درک نفس بررسی های اثری به چالش می کشاند . منتقد خالی ذهن نمی تواند ، دعوای نقادی نماید . ذهن منتقد پر از آگاهی و سرشار از مفاهیمی باشد که زبان و قلمش را برای چرخاندن آسیاب سنگ نقد یاری برساند .

نقد سالم و هوشمندانه راه را برای تحرک  و توسعۀ بیشتر فرهنگی فراهم گردانیده و پیش زمینه ها را برای تسریع چنین روندی آماده میسازد . نقد علمی و اصولی بدون حب  و بغض علیرغم تند زبانی ها و ناعقب  نشینی های سازشکارانه راهگشا و ارزش  آفرین است . نقاد است که ارزش های تازه ییرا در یک  اثر ادبی کشف ، بازشناسی و نشانی مینماید . در روشنی نقاد سالم و عالمانه است که صاحب اثری ضعف ها قوت ها و زیبایی ها وزشتی های ساختاری و محتوایی اثر خویش را شناسایی می کند . با شناختن آنها اثر ناب تر و بی عیب تری تقدیم  جامعه مینماید و اثر جدید خود به خود راه را برای ایجاد اثر نابتری از نویسنده  ایجاد مینماید که در نتیجه تسلسل زنجیره یی تکامل فرهنگی را وانمود میسازد .

در این کتاب مخاطب مکیز مردان اند ؛ مردان بیرحم و به قول خودش مردانی خشن که با وجود آگاهی لگام ستم را بر جبین زنان زده .

زبان نقد در هر زمانی تحول پذیر بوده وبرای درک زیبایی ها و زشتی های شکلی یا ساختاری و محتوایی و درون ساختاری آثار گوناگون حتی به قاعده های دستوری جدید نیاز دارد ؛ زیرا ویژه گی  تحول پذیری آثار مختلف در موازات  کشف قوانین تازه اعم  از قواعد دستوری زبان و قوانین علمی بر روند نقد تاثیر  گذاشته و حتی خود نقد را وارد مرحلۀ تازه یی مینماید که می  توان عنوانش را "نقدی بر نقد" خواند و ساختار شکنی های بیرونی و درونی مضمون نقد را نیز در بر دارد . این روند نقد را در بستر تحولات ادبی وارد فصل جدیدی مینماید . 

برای درک مظاهر متون کهن ادبی و بویژه کشف مظاهر آنها و وفق دادن این مظاهر با زنده گی معاصر باید با نگاهی زیبا شناسانه و دستوری جدید رفت تا بتوان از سره و ناسره کردن بهتر آنان موفقانه تر بیرون بدر شد . برای رسیدن به دست کمی از این هدف اولتر از همه باید به مطالعۀ عمیق و گسترده در متون کهن پرداخت تابتوان پل ارتباطی میان ادبیات قدیم و معاصر را در یافت  و با بستن پل های جدید تاثیر گذاری های ادبیات کهن را بر برج و باروی ادبیات جدید پیدا کرد ؛ زیرا در جهان امرزو هیچ پدیدۀ مادی و معنوی را نمی توان بیرابطه به گذشتۀ آن به بحث گرفت و به زوایای پیدا و پنهان آن دست یافت  . آشکار است که هر حال ، گذشته یی دارد و هر آینده ،  حالی  دارد . بدون درک گذشته نمی توان برای شناخت حال راه یافت و بدون درک حال نمی توان به شناسایی آینده موفق گردید .  چشم پوشی از این ها  پشت پا زدن به اصالت های فرهنگی و ادبی را معنا میدهد که بی توجهی به این ها نه تنها راۀ نقد را بیراهه میکشاند ؛ بلکه جهات  ارزشی تمامی ارزش های تاریخی و ملی کشوری را هم زیر سوال میبرد  . 

از سویی هم نقد در صمن اینکه فن شریف است ؛  اما کمتر دوست داشتنی  است و به قول استاد واصف باختری (23) نصیحت است . نصیحت هم حرفی است برای گفتن که به معنای اندرز و پند به گونه یی پرده از راز خوبی ها و بدی ها برداشته و هر سخنرانی مخاطبش را برای نیکویی در گفتار ، رفتار و کردارش فرا می خواند . از همین رو  سخن گفتن هنر و  شنیدن آگاهی و علم تلقی شده است . آشکار است ،  آنانکه هنر سخن گفتن دارند ، بدون شک از نعمت سرشار آگاهی هم بهره مند هستند ؛ زیرا بدون  آگاهی سخن گفتن نشاید واگر سخنی بدون آگاهی گفته شود ، نه تنها هنری در آن در کار نیست ؛ بلکه شنیدن آن هم ضیاع وقت است . سخنی که از چشمۀ شفاف و زلال آگاهی سیراب گردد ، درکنار زیبایی های دیگرش بصورت واضح دلالت به تلقین نیکویی در گفتاربرای شنوندۀ خویش را نیز دارا است  و چه بسا ارجمند که این تلقین به نیکویی ها هدفش نیک نوشتن و به حسن  صورت از زشتی و زیبایی سخنی پرده برداشتن باشد . بویژه نصیحتی که نهایت استادانه و عالمانه است و نصیحت هم از قضای روزگار چندان خوش آیند نیست . بویژه آنگاه که مخاطبش نه شعرا ، نویسنده گان ، مورخین ، جامعه شناسان ، دانشمندان و فیلسوفان ؛ بلکه سیاستمداران باشد و سیاستمدارانیکه مستبد ، فاسد ، ضعیف و ناکارا هستند . در این صورت شاید کمتر شانسی برای نقادان جز در پای دار جای دیگری باشد . اینجا است که گاه گاهی کار نقادان آزمون های دشوار تر از عبور دادن شتر ها از سوراخ سوزن را در بر داشته باشد . به مراتب سخت تر از به اسارت در آوردن روح بی قرار و شتابان است که در اوجی از اضطراب موج های توفان را پشت سر میگذارد و گویی دریای خروشان نور را در کوزۀ شکسته یی محصور گردانیدن و آفتاب جهانتاب اندیشه را در عقب دو کلک پنهان کردن . در جالیکه هر دو نشاید وسعی برای آن ها جز تحصیل حاصل معنای دیگری نخواهد داشت . در این شکی نیست که دیگران غیر از سیاستمداران چندان دل خوشی به نقد نداشته و کمتر علاقه به انتقاد پذیری دارند ؛ اما با تفاوت اینکه سیاستمدار مستبد  با نقاد چندان آشتی پذیر نه و دیگران دست کم آشتی پذیر هستند

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت اول

 

پس از آنزمام که انسان با یک جهش شعوری پا به مر حلۀ شناخت ابتدایی اشیا گذاشت و نفخ آگاهی در او دمیده شد و قدرت شناخت اشیای پیرامون خود را پیدا کرد و با جرئت شگفت آوری به کشف اشیا پرداخت . اولین کلمه که در ذهنیش خطور کرد ، کلمه بود و آن کلمه هم بدون شک نزد او خدا بود . حماسۀ آفرینی انسان در برابر طبعیت از همین جا آغاز گردید که او جرئت کرد تا بر اشیا نام بگذارد و این در واقعیت آغازی است که همزمان با شناخت اشیا روح نقادی نیز در او زنده شده و از آن به بعد مانند موجی شتابان او را به سوی شناخت های برتر کشانده است  . اولین شناخت انسان از اشیا  شکل حماسی را داشته که در مراحل بعد تر به اسطوره مبدل شده است .

 باورنیرومند بر این است که انسان اولیه ازحماسه به اسطوره روی آورد، زیرا او به شکل طبیعی دریافته بود که  قدرت حماسه به مراتب بیشتراز اسطوره است . ازاینرو اسطورههای اولیۀ اوشکل حماسی راداشت ودرآغوش حماسه هاقدمیکشیدند. البته بدلیل اینکه حماسه ها باغرایز آدمی نزدیکتراند.

اسطوره ها بیشتر به اساس بینش اصیل تصویری غریزی وتخیلی او بوجود آمدند . انسان اولیه بی  آنکه بداند ، به گونه یی پایۀ تمام هنرها را میگذاشت وسنگ بنای مذهب را درروح خود و هم درروح معابد سنگی مینهاد . ازهمین روانسان اولیه رااولین شاعرجهان خوانده اند؛ زیرا او دریافته بود که قدرتی در اشیا است ، بایست  صاحب آنرا کشف کرد تا قدرت و تاثیر نیروی یک شی که دریچه یی برای نامیدن آن شی بود، آشکارگردد.

وی دراین روندچنان تحت تاثیراشیامیرودکه خود در اشیا و اشیا ر ادرخود به تماشا میگیرد وتا آنجا پیش میرود که به اشیا روح قایل میشود. مانندروح صدا، روح نور ، روح حرکت وغیره .

به این ترتیب انسان اولیه نام اشیارابزبان  آورد وبر آنها گذاشت وگویی اسم هایی را بر اشیا حک مینمود. که درواقع اولین اشعار جهان هستند . ازهمین رواست که گفته اند انسان اسطوره سازاولیه با شاعر امروز چندان فرقی ندارد . انسان دیروزچنان دراشیا فرو میرفت که بدرجۀ علم حضوری به کشف اشیا نایل می آمد و سمبولهای انتخاب شدۀ خود را برآنها میگذاشت .

هرزمانیکه حماسه های اساطیری بدل به تراژیدی اساطیری میشوند ، انسان ازطبعیت غرایزبیشترفاصله میگیرد و با افتادن اساطیردر دام خرد به گونۀ دیگری دراشیا مستحیل میشوند وبه اگونه های دیگری قامت میکشند . ازاینرواسطورۀ امروزبا اسطورۀ دیروز متفاوت است .اسطورۀ دیروزی انسان " اوین" بود و اما اسطورۀ امروزی اش تکنالوژی ، صنعت وحتا تمدن امروزی بشر (که اورابه قهقرامیبرد)و چیزهایی ازاین گونه ها هستند.  

نزدیکی انسان باغرایزاولیه اوسبب شدکه باالهی ترین خصوصیت خود ، قدرت نامیدن وشعرگفتن را آنچنان مقدس پنداشته است که آنرابخدا نسبت داده است . گرچه اونام اشیارابگزید ؛ ولی این حالت مقدس راازخود خارج گردانیده وبه توانایی های خود  شک کرده و به خدای بزرگ سپرد . 

چنانکه درانجیل آمده است : درآغازکلمه بود، کلمه نزد خدا بود وکلمه خدا بود. چنانکه قرآنکریم زمانیکه به مقام نیابت انسان را به تصویر می کشد . ملک با این گفتۀ خدا وند مخالفت کرده و گزینش  انسان را بحیث خلیفه و پیام رسان الهی در زمین مورد انتقاد قرار میدهند . خدا وند برای اثبات توانایی های انسان به اسم های  اشیا اشاره کرده و هر دو را برای شناخت آنها فرا می خواند . انسان از این آزمون دشورا بدر میگردد ؛ اما ملک بنا بر عدم شناخ در برابر انسان  خدا وند اظهار عجز مینماید . این نمایانگر این است که انتقاد ملک از انسان ، او را برای دفاع از خودش برانگیخت ، با حک کردن کلمه روی اشیا از خود بدفاع پرداخت و هم جرئت کرد تا با لحن انتقادی کلمه هایی را که بروی اشیا میگذارد ، با یاد دهانی های بار بار ز شناسی نماید . در این گفت و گوی سمبولیک توانایی های انسان از برج و باروی کلمه می درخشد . شناخت هستی با دیالوگی انتقادی میان انسان – خدا - ملک در یک محور و شیطان در محور دیگر با کلمه و اسم شی آغاز شده  و این روند تا تکامل نهایی انسان  ادامه خواهد داشت . این گفت و گو روح  پرخاشگرانۀ انسان را در برابر شیطان نیز به نمایش گذاشت . او با این کار خود به عصیان انسان معنا بخشید و عصیان او را برای دفاع از خودش در برابر سایرین توجیه نمود . 

اهمیت کلمه یا واژه درتمام اعصار چنان بالا بوده است که حتی باخداوند مترادف شده وعظمت تخیلی او را تجسمی شاعرانه بخشیده است که در آن هدف وسیله و وسیله هدف ودرواقع درمخلوق وجودخالق ودرخالق وجودمخلوق آنچنان مستحیل شده است که فاصله ها همه به نیستی تبدیل گردیده که  انتها و ابتدا را چنان پیوسته نموده است  که به صورت نقطۀ نورانی به شکل یک ستاره درخشیده است  و درواقع عاشق ، معشوق ومعشوق ،  عاشق میشود . انسان در مقامی قرار میگیرد که فاصله ها میان دنیای باطن ، دنیای ظاهر او یکسره کوتاه شده  و حق و حقیقت هر دو جهان را در خویش می بیند  و بی صبرانه و بی هراس منصور وار " اناالحق"  و مانند بایزید بسطامی "سبحانی ماعظمی الشانی"  را  سر داده اند  .

خدا پرستان تمایل غیر ارادی انسانرا دلیلی برای موجودیت غریزی بودن پرستش در او تلقی میدارند . انسان دراین کنکاش چنان فرورفت وپرتب وتاب به پیش رفت تاآنکه شعورش به تکامل رسیدوبه مقام نیابت نایل آمدوخلیفۀ خداونددرزمین انتخاب شد. اشاره به علم آدم الاسما شود.

شاعرامروز هم آن ویژه گی انسان اولیه را باز مییابد وبا آفریدن طبیعیتی ثانی حق خود را از طبیعیت قهارمی طلبد. ازانیرو است که گفته اند :  واژه درهرعصری حالت خلاقیت خودراحفظ کرده است و به مثابۀ آتشی است که ازهمان بارگاۀ  انسان های ابتدایی ربوده شده است و به انسان امروزسپرده شده است . گرچه شاعر امروز مواد خام شعری خویش را از قصه ها و اسطورها میگیرد که تکیۀ شاعر  بر اسطوره ها به گونه یی معنای خشکیدن سرچشمه های سیال و جوشان تخیل او در لحظات خاص تلقی شده است ؛ زیرا این رویکرد ذهن خلاق شاعر را کمتر فرصت میدهد تا در اندرون خودش نقب زند و تا بتواند میان اشیای پرامونش پیوند های تازه را کشف نماید . گاهی این رویکرد پی در پی به قصه و اسطوره ذهن شاعر را در بند عادتی اسیر مینماید که در حرکتی مدام در میان این اسطوره ها باقی میماند . در حالیکه این کار برای یک شاعر جستجوگر ، نوجو و پرخاشگر کار ثوابی نیست ؛ زیرا کار شاعر کشف دنیا های غریب و نا آشنا است که برای مخاطبش غریب و شگفت انگیز جلوه نماید و میزان شدت و ضعف این غرابت ها شگفتی ها ریاضت های شاعر را به نمایش میگذارد که محکی برای سنجش تلاش های خستگی ناپذیر او است .

گفتنی است که هدف از یاد دهانی این  قصه ها ، سطوره ها ، افسانه ها  است ، نه آن اسطوره هاییکه شاعر بعد از شناوری استثنایی در دنیای درون و بیرونش و آمیختن واقعیت های عینی و ذهنی خود با یک انتزاع استثنایی و شاعرانه  به کشف می پردازد که به کشف سمبول های خاص و بلندی دست می یابد و هرگاه این سمبول ها در اوج جای پیدا نمایند . در اینصورت به اسطوره های زمان شاعر مبدل میگردند . تنها شاعر است که با کشف تازه اسطوره پردازی کرده و اسطوره های زمان خود را میسازد . این رویکرد توانایی های برتر یک شاعر با توجه به سبک عالی اش ارایه میدارد .

از همین رو اسطوره هاراباید جدا از افسانه ها وخرافات دانست ؛ بلکه اسطوره ها مفاهیم ماندگاری رابرای زنده گی درهرعصری وهرنسلی دارند . وبرای هرنسلی چیزهایی به گفتنی دارندیعنی اسطوره زبانی است معنی آفرین وکتابی است خواندنی برای هرزمانی . هرشاعربزرگی چون انسان اولیه جهان راازنومی آفریند. اوسعی میکند ، جهان رابگونه یی ببیندکه گویی زمان وتاریخی وجودندارد . ازاین رورویکردش به شکل عجیبی با رویکرد انسان اولیه وانسان جوامع سنتی مشابه است . (1) این دیدگاه وتلقی بازآفریدن زمان وزبان حاوی کارکردی اسطوره یی است ؛ زیرا دراسطوره نیز با حذف زمان قراردادی روبه رومیشویم .

انسان از همان آغاز با طبیعت برخورد انتقادی داشته و هرگز راضی نشده است تا اشیا را آنطوری که هستند ، ببیند ؛ بلکه با ذهنی کاوشگر و تخیلی خلاق با دادن نامی تازه به باز آفرینی شی پرداخته تا به کشف  تازه در آن شی دست یافته است  . حرکت پایان ناپذیر انسان به سوی آنچه باید بود ، فرار غریزی او را از حالت موجود به سوی شدن های برتر نشان میدهد .  این جوهر سرشار آدمی را واداشته تا در هر برهه یی از تاریخ نسبت به هر چیز اول شک نماید تا به دایرۀ یقین نایل آید ؛ زیرا بدون شک نمی توان آب یقین را نوشید و از همین رو در عقب هر شکی  یقینی بصورت مرموز خود نمایی دارد . دستیابی انسان به آن مرتبط به توانایی های ذهنی و جاذبه های باطنی او در روشنایی شناخت کسبی و حضوری است . بدیهی است که شک انگاری ها سرچشمه در روح انتقادگر انسان داشته که دریا های خروشان پرخاشگری ها از آن منشا میگیرند .

قیام انتقاد گرانۀ انسان در برابر طبعیت برای شناخت اشیا آغازگر یک جهش و تحرک فکری تازه بود که با یک حرکت حماسی برخاسته از غریزۀ فطری او به اثبات وجود خود پرداخت . این قیام در واقع اصالت وجودی او را نسبت به سایر موجودات عالم تثبیت کرد . هرگاه انسان دیروز با قیامی انتقاد گرانه در برابر اشیای ماحول  خود به پا نمی خواست . انسان امروز شاید در همان جایی قرار میداشت که انسان دیروز قرار داشت . قیام انسان برای کسب آگاهی و تکامل آگاهی های او در بستر تحولات اجتماعی از اولین انسان تا اولین آدم و بعد از او آ دم های دیگر و بالاخره آدمی که با به قوام رسیدن آگاهی هایش در حدود 10 هزار سال پیش از امروز در دورۀ میان سنگی و آغاز گله داری به مقام خلافت و نیابت رسید و در یک آزمون عملی تکامل شعوری و شناخت واقعی خود از اشیا را در برابر سایر رقبای خود به اثبات رساند. این حرکت متهورانۀ انسان گامی بود به پیش که انسان بعدی را برای به تحرک در آوردن زنجیر اندیشه یاری نموده و  شگوفایی های فکری و فرهنگی را در برداشته است .

گفتنی است که دورۀ شگوفایی فرهنگ ها بویژه فرهنگ اسلامی تا قرن هفتم هجری زادۀ استقلال وآزادی های فکری با رویه یی انتقادی بوده که در بستر نظام فکری اسلام جان گرفته بود و این روند برخاسته از روح کلی فرهنگ اسلامی بود که بصورت خود به خودی حتا بدون حمایت مستقیم نظام های حاکم تا قرن هفتم هجری ادامه پیدا کرد . این فضای فکری نتیجه تحرک فکری یی بود که از روحیۀ انتقاد گری ها و انتقاد پذیری ها در جامعۀ اسلامی نشئت کرده بود .  ایجاد فرقه های گوناگون مذهبی ، کلامی و عرفانی وتصوفی گواۀ روشنی بر این ادعا است . از مطالعۀ فرهنگ اسلامی در این دوره به خوبی آشکار می شود که چگونه چندین صد فرقه های گوناگون مذهبی ، کلامی و تصوفی در قلمرو های مختلف اسلامی موجود بود . گرچه این گرایش های فکری و فرقه یی در شماری موارد به کشته شدن ده ها انسان انجامید ؛ اما با این هم بیانگر روح تحرک و آزادی های فکری است که در نتیجۀ انتقاد از یکدیگر راه را برای بوجود آمدن جنبش های فکری ، فلسفی ( اخوان الصفا) ، علمی ، سیاسی ، عرفانی و اجتماعی هموار گردانید . تا بالاخره شاهان و زمامروایان مستبد ، فاسد و عیاش برای تحکیم  سیطرۀ خود بر مردم خواستند ، صدای مردم را خفه نمایند . برای خفه کردن فریاد های مردم بر ضد بیداد کوتاه ترین راه از میان برداشتن آزادی های فکر بود ، روندی که بصورت خود به خود از روحیۀ فرهنگ اسلامی برخاسته بود ، بالاخره به دلایل نامعلومی یک باره خاموش شد و چراغ تحرک فکری و روحیۀ انتقادگری  و انتقاد پذیری در قلمرو های اسلامی بصورت رسمی ممنوع شد که نتیجۀ زشت و  قبیح آن عقب ماندن فرهنگ اسلامی و کشور های اسلامی از قافلۀ تمدن را در قبال داشت که هنوز هم چون اختاپوتی بر روان جوامع اسلامی به نحوی سایه افگنده است . 

این جریان سایۀ سنگین خویش را بر کشور هایی مانند افغانستان چنان سنگین افگنده است که در گذشته ها قربانی های زیادی  گرفته و حتا امروز هم قربانی بی شماری از مردم ما میگیرد . این جریان بیشتر از همه جنبش های سیاسی و اعتقادی افغانستان را به قربانی  گرفت . نبود روح انتقادی و عدم برخورد انتقادی نسبت به   افکار و اندیشه های دیگران یک نوع قشرگرایی فکری را به گونۀ دیگری در کشور به بار آورد  که گفته می توان مصیبت های سه دهۀ اخیر در کشور چه از جانب  گروه های چپ و چه از سوی گروه های راست نتیجۀ چنین گرایش های فکری به نحوی کاپی شده  بود که به مثابۀ زخم سرطانی  تار و پود افکار ما را فرا گرفته است . جنبش های  چپ در  افغانستان که حتی ارادۀ باز خوانی یا قرائت جدید از مارکسیسم و لنینیسم را در این کشور نداشته و هر گونه تعبیری از مارکسیسم را منحصر به برداشت هایی میدانستند که در دولت شوروی سابق مرسوم بود . در حالیکه توجه به ویژه گی های جامعۀ افغانی و خصوصیات فرهنگی و تاریخی آن مرتبط به عمیق بودن ریشه های دینی در این کشور می توانست ، اندکی از بار سنگین مصایبی می کاست که اکنون بر سر راۀ مردم ما قرار دارد . بخشی از فاجعه ییکه امروز مردم ما به آن دچار اند ، ناشی از قشرگرایی و نفی هر گونه بینش انتقادی نسبت به مارکسیسم است که رهبران حزب خلق و پرچم به شکل کور کورانه از آن پیروی کردند . به همین گونه  جنبش های اسلامی هم در افغانستان به نحوی قربانی این گونه گرایش های فکری گردیدند که متاثر که بیشتر متاثر از اندیشه های شهید سیدقطب ، مرحوم علی شریعتی ، مطهری ، مودودودی ، محمد قطب ، موسی صدر ، بهشتی اقبال لاهوری و اکنون هم داکتر عبدالکریم سروش و شماری  دیگر از متفکران مشهور اسلام در کشور های گوناگون اسلامی بودند و هستند . در این شکی نیست که متفکران  نامبرده به گونۀ تک ستاره های  کم نظیر در مقاطع گوناگون تاریخی در کشور هایشان درخشیدند و اندیشه هایشان پیرامون اسلام و نظام اسلامی و نحوۀ مبارزۀ آنان در برابر حکومت های شان با توجه به موقعیت  استعماری ، نیمه استعماری و مجاورت استعماری بود که بیشتر متاثر از شرایط  جوامعی بود که در آن زنده گی داشتند . شاید اندیشه های آنان در آن مقاطع خاص تاریخی تا حدودی از روی ناگزیریها برای مردم شان سازنده بوده است که تا حدودی متاثر از شیوۀ برخورد زمامداران در برابر این اندیشمندان منشا گرفته است . این اندیشمندان ناگزیر بودند که برای رهایی یک کشور تحت حاکمیت استبدادی و استعماری مردم را به قیام وانقلاب سازش ناپذیر فرا می خواندند و در این راه هم استبداد بی حد نظام شماری از آنان را به افراط کشاند .  از همین رو اندیشه های متقکران یاد شده از آغاز تا انجام حیات شان دارای نوسانات فکری متفاوت بوده که  این نوسانات در افکار آنان مانند بلای دیگری بر حامیان شان نازل شده است . به گونۀ مثال اندیشه های شهید سیدقطب پیرامون نظام اسلامی و نحوۀ مبارزه برای ساختن یک نطام اسلامی چنان نوسانات داشته است که سید قطب را پیش از زندان ، دوران زندان و بعد از آن  در سیمای گوناگون فکری نشان میدهد حتا تا جاییکه افکار این نویسنده گرامی (حامعۀ حاهلیت )مرجع تقلید گروه های اسلامی  یی مانند : "الجهاد والهجره" و "الجهاد والتکفیر" قرار میگیرد . در حالیکه اگر دانشمندان مذکور در قید حیات می بودند . امروز بر بخش عظیمی از اندیشه های خود تجدید نظر کرده و با قرائت جدیدی مطرح و با دیدی انتقادی بازخوانی مینمودند . این درحالی است که ما هنوز هم  به مثابۀ مقلدان کور اندیشه های آنان باقی مانده ایم  و هر گاه با نگرشی انتقادی در این مورد عمل میشد ، شاید بار مصایب امروزی ما کمتر می بود ؛  زیرا اانتقاد بررسی و سره و ناسره کردن اثری را احتوا مینماید ؛ بلکه راۀ حل ها بیرون رفت ها را نیز نشانی میکند .  طوریکه منتقد نباید با تخطی از اصول های شناخته شدۀ نقد و تحمیل سخن های پیشداوارانۀ خود بر صاحب اثر به گفتن چیز های به اصطلاح " من در آوردی" رو آورده  و زیر نام انتقاد  حتی ارزش علمی اثر را زیر سوال ببرد . 

 

شک انگاری ها و فرضیه های آفرینی ها

آگاهی های علمی ، فلسفی و تجربی انسان در حوزه های مختلف محصول جوهرۀ مرموز شک انگارانه وانتقاد گرانۀ انسان است که شناخت او در هر مرحله یی از تاریخ به نحوی متحول شده و تکامل نموده است  . در هر دوره یی از زنده گی بشر بروی زمین بویژه بعد از رسیدن او به نعمت آگاهی نقد به نحوی وجود داشته و به شیوه های انتقاد از هستی ، تاریخ ، جامعه و انسان تبارز کرده است که یافت های انسان را در حوزه های گوناگون شناخت اعم از علمی ، فلسفی ، تاریخی ، ادبی و هنری شکل داده است . چنانکه در آثار و متون کهن فلسفی  و علمی از زمان یونان باستان تا دورۀ شگوفایی تمدن اسلامی  و عصر ترجمۀ آثار یونانی به عربی و فارسی دری و ترجمه و تفسیر های آثار ارسطو بویژه بوسیلۀ معلم  ثانی یعنی فارانی و ابن سینا و انتقادات البیرونی بر ارسطو فهرست زیادی چشمان انسان را خیره میسازد که حاوی مطالب انتقادی بوده و به نحوی آرای فلسفی فلاسفۀ یونان قدیم را به نقد گرفته اند  . نقد در بستر  تحولات فکری و فرهنگی همپا با پیشرفت های بشری در عرصه های مختلف فراز و فرود زیادی را پیموده است ؛ اما در این میان نقد در حوزۀ ادبی و شعری در زبان فارسی دری عمر دراز تری داشته و این گونه نقد  جا افتاده تر و رایجتر بوده و در آثار قدما بیشتر چشمگیر است .

گرچه نقد مانند سایر علوم انسانی بلندی ها و پایینی های زیادی را پیموده است تا به اینجا منزل گزیده و بحیث آگاهی مستقل فضای معینی را در میان سایر شناخت های علمی بشری پر کرده است که در گذشته ها از نظم و ترتیب خاصی بهره مند نبوده و حیثیت علم مستقلی را نداشت ؛ بلکه در کنار سایر آگاهی های بشر بصورت پراگنده وجود داشت . با دگرگونی های فکری انسان ، نقد جایگاۀ خاصی در کنار سایر علوم پیدا کرد .

نقد به تدریج بحیث آگاهی مستقل وارد عرصۀ تمامی علوم گردید و حتا از آن هم بیشتر با ورود نقد در حوزه های علمی بحیث یک دید مستقل در روند تحولات فکری از کارآیی خاصی برخوردار و تمامی علوم و شناخت های بشری را وارد دگرگونی های مثبت و شگوفایی های چشمگیر نمود .

با آغاز پیشرفت و توسعۀ اگاهی های بشری در عرصه های محتلف تیوری ها و فرضیه های علمی بوسیلۀ دانسمندان و محققان بوجود آمدند . این تیوری ها و فرضیه های علمی و فلسفی در حوزه های مختلف آگاهی های انسانی و فرهنگ بشری برخاسته از پیش زمینه ها و واقعیت هایی  اند که با شناخت های بشری در همان مقطع مرتبط هستند . یک تیوری زمانی کشف میگردد که تیوری های قبلی در آن مورد خاص آگاهی بشری پاسخگوی درست نبوده و از ارایۀ کلید حل و را ۀ حل ها برای شناخت و درک درست در همان حوزۀ ویژۀ علمی و فلسفی عاجز میمانند . تیوری های جدید در واقع راۀ حل های درستی را در روشنایی آگاهی های قبلی برای شناخت های بهتر بعدی میسر میسازد . فرضیه های علمی و فلسفی بصورت زمانی جایگاه آگاهی های مثبت و علمی را کسب می نمایند که از فلتر های تجارب علمی عبور کرده ، بار منطقی را دارا بوده و یا قدرت درک بدیهی را دارا باشند . تیوری های قبلی  در حوزه های گوناگون شناخت بشری با پیشرفت و توسعۀ آگاهی های بشر جامۀ علمی پوشیده و تیوری های تازه یی را بوجود می آورند . تیوری ها در واقع ذهن بشری را برای  شناخت های بیشتر ترغیب نموده و پرورش میدهد . تیوری های علمی در عرصۀ نقد هم از این ویژه گی ها بهره مند است . کشف هر تیوری جدید در عرصۀ نقد در بستر تیوری های قبلی بوجود می آیند و زمانی به تیوری های جدید نقد و کشف آنها احساس پیدا می شود که فرضیه های قبلی برنده گی و راهگشایی خود را از دست بدهند . تیوری ها در حوزۀ  نقد مانند سایرتیوری ها کمتر پاسخده به پرسش ها و بیشتر راۀ حل ها را مینمایند .

برای نظریه پردازی های بهتر تیوری های نقد باید مفهوم سازی شوند تا واضح شود که هدف از تیوری سازی چه است و  چه بهتر و درست تر که پردازش تیوری های نقد با توجه به روش شناسی و جر و بحث فلسفی تحت نظر متخصصان حوزه های مربوط به شکل اصولنامه یی و آیین نامه یی تدوین و با تعریف دقیق نظریه پردازی و جایگاۀ صدق آنها  واضح و آشکار شوند .

از نگاۀ روش شناسی هر کسی که تیوری ییرا ارایه مینماید ، قبل از آن نیازی را برای آن احساس کرده است ؛ زیرا در روش نظریه پردازی بیشتر به حل مشکل پرداخته می شود تا پاسخ گفتن به سوال ها .  برای ارایۀ بهتر نظریه باید اول به تعریف آن پرداخت و فایدۀ آنرا نشان داد تا نظریه پردازی مشکل اصلی را احتوا نماید . گرچه پاسخدهی به حجمی از پرسش ها از ویژه گی های یک مرکز آموزش بوده و بلند رفتن سقف آموزش رابطۀ مستقیم با بالا رفتن مشکل و مسآله دارد ؛ زیرا خبر ها از با خبری و بی خبری ها از بی هنری ها بر میخیزند . میزان دشواری های  هر کس متناسب به آگاهی های  او است . از  همین رو حوزه های تحیقیقی بهترین کانون برای تیوری سازی ها هستند .  یک پژوهشگر با توجه به حجم آگاهی هایش مسآله می آفریند و آنها را خلاقانه تعریف و طرح مینماید و  چه بهتر که این از سنجش ، اندازه گیری و آزمون بیشتر برخوردار باشد . وی با این روش جایگاۀ ذهنی خود را بصورت آشکار در طرح بر جا میگذارد و این گونه طرح دیگر کاپی و من در آودی نیست . تیوری هاییکه در بستر چنین طرح های ناب بوجود بیایند ، به خوبی از عهدۀ بررسی هر پدیده بویژه پدیده های نو برآمده می توانند . از همین رو تیوری جدید زمانی احساس میگردند که علت پیشامد پدیدۀ جدید را تیوری های گذشته از لحاظ علمی ارایه کرده نتوانند . به این ترتیب چنین تیوری  نحوۀ ارایه و حل مسآله را واضح مینماید ، بدون توجه به این مسآله تیوری سازی معنایی ندارد .

مبحث تیوری سازی ها در حوزه های مختلف بخصوص در ساحۀ نقد با وارد شدن مباحث تازۀ  علمی  و تحلیلی  مانند تاویل در مبحث نقد باب جدید را گشوده  و نقد را در اشکال  گوناگون آن از همه بیشترنقد ادبی را وارد تحولات تازه یی نموده است . این تحولات  منتقد را واداشته که با وجود داشتن آگاهی کامل و تخصصی باید از خلاقیت هنری هم برخوردار باشد  و خلاقیت هنری منتقد را به سوی رمز گشایی در نقد می کشاند . از همین رو نقد ادبی باید بر اساس آرا و دیدگاه‌هایی تدوین گردد كه منتقد را به سوی رمزگشایی هدایت كند . مفهوم رمز گشایی در نقد معنای تاویل متن را در ذهن تداعی میکند  كه مركز ثقل تأویل هم ، همان رمزگشایی در متن و درك مفهوم متن است . تاویل چنان بصورت شگفت آوری وارد بحث های گوناگون علمی و فلسفی شده است که حتا برخی  از نظریه‌ پردازان را واداشته تا پا را از این هم فراتر گذاشته‌  و بگویند که تأویل مختص به انسان نه ؛ بلکه حیوانات نیز به نحوی به تأویل می پردازند . بنا بر این بر اساس تيوری‌های مطرح‌ شده  تأویل ، فرایندی بسیار پیچیده و چند وجهی را به خود میگیرد .

این فرایند نظریه‌پردازان هرمنوتیك نوین، چون هانس روبرت یس، گادامر،‌ اریك دیهرش و ولفگانگ ایزر را وادار گردانیده تا بر خلاف نظریه‌پردازانی چون شلایر ماخر و دیلتای ، كه مدعی به قطعی رسیدن معنا در متن بودند ؛ اکنون اظهار بدارند که این ویژه گی تاویل توجه را به پدید آورندۀ  اثر کمرنگ و به جای آن توجه را به تفسیر روند درك متن و تأویل آن، متمرکز می گرداند .

پیچیده گی فرایند تاویل ذهن بسیار دانشمندان را به خود مشغول گردانیده و این دغدغۀ ذهنی سبب شده که دانشمندان پیرامون آن نظریه ها و تیوری های متفاودی را ارایه نمایند .

شماری ها مانند "گادامیر" (9)تاویل را چنان مستقل ارزیابی میدارد که با تعبیر و تفسیر متون قدیم به شکل نوین می  توان  حتا پای مولف را نیز از جایش برکند

شماری ها مانند "هرش" (10)بدین باور است که در تاویل باید جایگاۀ نویسنده را در متن حفظ کرد و به آن توجه نمود .  وی به گوناگونی تاویل باور نداشته و می گوید برای جلوگیری از پراگنده گی ها در تاویل قانون مشخصی باید کشف کرد .

  "اشتروس" (11) هم فکر "هرش"می گوید منتقد نمی تواند بصورت دقیق مطمین شود که آنچه از طریق تاویل بدست آورده است ،  بیانگر نیت اصلی نویسنده است .

" پل  ریکور"(12) دانشمند دیگر می گوید : متن قابل تجزیه به واژه ها  و جمله نیست . یعنی هر متنی دارای یک معنای واحد نبوده و هر بار به گونه های متفاوت استتباط می شوند . وی کنایه را تاویل تعبیر کرده و آنرا در حد تفسیر واژه ها می پذیرد .

هرمنوتیک چنان پیچیده گی اختیار نموده است که از جنبه های مختلفی چون پدیدار شناسی ، روش شناسی واژه ها ، درک زبانی ، روش شناسی علوم انسانی و تفسیر کتاب مقدس انجیل قابل توصیف است .

این پیچیده گی سبب شده که تجربه اندوزی از طریق شیوۀ تاویل نقطه نظر های متفاوتی را برتابد  که میتوان از آنها به تجربه اندوزی تاریخی  ،   تجربه اندوزی زبانی ،   تجربه اندوزی دیالیکتیکی و فلسفی ، هستی شناسی و    زیبا شناسی نام برد . با آنکه اولی بدلیل پنهان بودن زوایای تاریخ در هالۀ مسخ و تحریف به دشواری هایی مواجه است ، دومی  هم که زبان را برای شناخت اشیا کافی میداند ، سومی  شناخت اشیا را از راۀ دیالیکتیک و فلسفیه ممکن شمرده ،  سومی شناخت اشیار از طریق راه یافتن به کنه اشیا ممکن دانسته است  و چهارمی به پنهان بودن مفهوم در داخل متن باور داشته و خواننده را به کشف آن بدون قید و شرط فرا می خواند .  اینها هرکدام به تنهایی با  دشواری هایی روبرو هستند که به تنهایی از یکدیگر پاسخگو نیستند . "ولفانگ" از جمله پیشروان نظریه اخیر است .

هرچه باشد نمی توان متن را در زیر ضرب نظریه های گوناگون با تفسیر ها و تاویل های متفاوت چنان خورد کرد و تا جایی پیش رفت که حتا معنای اصلی متن را چه ظاهری و چه باطنی باشد ، به کلی از میان برد . در اینصورت نه تنها تاویل مفهوم خود را از دست میدهد ؛ بلکه چنین متن تازه دیگر تاویل نه ؛ بلکه اثر مستقلی است که از متن اصلی به گونه یی الهام گرفته است . هرگونه نقدی در سایه روشن چنین تاویلی را نمی توان مربوط به اثر اصلی قبول کرد . گفتنی است که گرچه نظریه پردازی در بخش هرمنوتیک مربوط به غرب است ؛ اما خاستگاۀ اصلی آن شرق بوده  که تاویل در اسلام  در تفسیر قرآنکریم و آثار عرفا و متکلمین صراحت دارد .

 

 

 


بالا
 
بازگشت