فریادی در تاریکی تاریخ

نوای برای وطن

 

نمیدانم شاید هیچکدام از فرزندان وطنم فریاد کشیدن را بلند نیستند ، زیرا این فرزندان هرگز نخواسته اند فشار گذشته  زمان را در حال با  خود یدک بکشند واین امر دلیلی هم دارد . زندگی در کوی و کتل وشخم مزرعه های  سنگلاخی با آن  نشیب و فراز آن واقعاًآنان را دهقان  قوی و استوار میسازد و چون کوه پایدار . فرزندان وطنم که هر گز در زندگی یک  روز را به تن آسایی و تندرستی سپری نکرده اند، یاد گار های غم انگیزی را از حکایه های پدران شنیده داشتند ، که  بفرزندانشان میگفت: این ملت هر گز نتوانسته است و بیاد هم ندارد که باوجود اینهمه سخت سری و شهامت زیر لوای  یک دودمان صادق  و نیرومند خود شان را بیگانگی رسانیده باشند.زیرا باوجود این وجدانهای پاک و بیدار و شهامت جسمی ما همیشه دنباله رو ارباب خیانت و تزویر بوده ایم.

 باوجود آن سیر زندگی در بین  فرزندان این وطن گاهی باخون آبیاری شده و زمانی بخاطر یاد گرفتن  پندار های قوی که حیات کوهستانی را شالوده بندان میکند از عزیزان خود  گذشته اند . این در حالیست که تار و پود  دهقان وطن از کرباس وطن بجانش زیب داشت و به آن تبختر  میکرد . اما روزی برایش گفتند این  لباس را  از تن بدر کنکه کهنه است و این لباس جدید را بپوش و این  سلاح را نیز بگیر و از وطن دفاع کن تا صاحب (خانه ، نان و لباس ) شوی ، زیرا ما آماده هستیم تا فردا همۀ این مزارع را بتو بسپاریم و تو پادشاه مزرعه خود خواهی  بود که سالها اربابت حق ترا در آن پامال کرده و خون ترا در آن ریخته است . بعضی ها  فریب این اراجیف و وعده ها را از روی هوس   خوردند و خود و  وطن را بد بخت کردند. وبعضی ها که دماغ ها و شامه های   قوی داشتند با نیرو مندی و شجاعت و از طریق همین کوهساران دشوار گذر  گذشتند تا بتوانند گذشته را به آینده پیوند دهند تا در مقابل این فریب  بزرگ گرفتار نیایند.

ولی این فرزندان هر گز نتوانستند از سختی های که در بالین و بستر وطن ماوا واستراحتگاه شان بود در غربت خود را به راحت خو دهند. آنها در سردی های توان شکن با پا های برهنه و بدن ضعیف اما با جوهر نیروند حیات و مردانگی که از پدران در این دره های سنگلاخی به ایشان به ارث رسیده بود این وراثت را تا قله های آزادی باخود بلند ساختند . سحن از برف و سرما بود . همتا های هموطنش  حتی یارای این  را نداشتند تا از  طریق اتوموبیل های سواری در موسم زمستان  هندوکش را عبور نمایند و اگر هم ضرورت به مسافرت می افتاد  ، این مسافرت  توام با  تن آسایی را در حالیکه بدن های شان از ترس مو خیز میشد ادامه میدادند . از  ترس طوفان  های توفنده و بهمن های لغزنده . ولی هموطن من که قصدجهاد وآزاد گری  کرده بود  گور آنچه  فساد و دروغ و نامردی و نامردمی با مردان این وطن بود همه را کنده بود ، از همین سبب آنها بار ها و بصد ها بار دره های پیچ  در پیچ و خم در خم  هندوکش را با پای پیاده از لوگر و میدان و بامیان و سمنگان  در حالیکه سنگینی و سردی سلاح قامت یخ زده شان را زیر فشار توفنده باد می آزرد خم به ابرو نمی آوردند و با نیرو مندی به راه شان ادامه میدادند. و چه بسا از جوانان شان در این آورد گاه  نا پدید  شدند و هر گز نیامدند. ولی شماری با جانبازی  خودشان را در سنگر های سردتر از کوه بابا و گرمتر از دشت های بکوا و دل آرام  رساندند و از وطن  دفاع کردند.ولی زمانیکه جام پیروزی و خود کامگی از دست رفقای رزمنده در خط سیر شوروی از اثر کنش ها و فریاد های  هیبتناک مجاهدین به سنگ یاس خورد و زمانی که سردمداران مجاهدین کاخهای رفعت این وطن را ندانسته یا دانسته به آتش کشیدند دگر این برادر بزرگر که در طوالی سالها نغنوده بود با آنها نبود و براه آنها نرفت.

آنها واپس به دره های وطن و و در خانه ها و کشتزار های  خشکیده از  خشکسالیهای ممتد و زمین های که آب آنرا دگر ها بغصب از آن خود کرده بودند با زن بیمار و اطفال مریض در آن کوره های آزاد ساخته شده بسر برند . این یاران سخت کوش، در دل شبها از ناشی گری عده ای از برادران و یاران شان که راه شان را عوض کرده بودند فریاد نومیدی بر میکشیدند . فریاد  خرابی وطن ، فریاد بی دانشی فرندان ، فریاد  اطفال بیمار و یتیم های برادران جان در باخته ، فریاد بانوان و مادران مریض را میشنید که از درد و بیماری  ناله هایشان را در گلو می خشکاندند تا فرزندان ایشان از درد جانکاه اوشان  بدرد نشوند. ولی در چنین حال و هوایی این فریاد  ها که در تاریکخانه تاریخ بلند شده بود  نتوانست  در گیر و دار بازار خرید و فروش آبرو و حیثیت والای انسانی  شنیده شود و این طنین با صد ها طنین دیگر  با امواج سرد و یا گرم در هوا به طرف بیکرانهای سپهر ره باز میکرد . تا مگر باشد که در یک صدۀ دیگر و یا در یک هزاره دیگر  مردی پیدا شود که در خوابی این تماثیل را به تاریخ بیاد گار بنویسد . بنویسد که در آن عهد که نیمی از فرزندان کوچک ما جانهای شان را در زیر خمپاره های دشمن از دست دادند و نیم دیگر که زنده ماندند از شرم  نیم دیگری از همراهان شان که به نوا و سروری از راه های نا مشروع رسیده بودند خود شان را به شرمخانه های زمان محبوس ساختند تا لبی به لعنتی آنها را  نفرین نفرستد.

نتیجه این میشود که این آواز ها  بهم جمع و جور  میگردند و در یک برهه از زمان زمانمند می شوند و این اهنگ های که سالها بخموشی گراییده بودند همچون نای مولانای بلخ  از بین نیزار های بیشه های شیر اندیشه و مروت و شجاعت بلند میشود و سکوت  سیاه تاریخ را می شکند و با نوای دل انگیز و روح بیز  هزاران روح سرشار از ایمان و ایثار فریاد بر میدارد که : وطن دوستت دارم. نفرین بر  هر آنکسانی  باد که دانسته و یا ندانسته  آغوش ترا از پاکی و صداقت با زندگی در فساد  و معامله خسته ساختند.

 

 


بالا
بازگشت