افغانستان در جریان شتابنده زمان

نوشته:عبدالواحد سیدی

مقدمه

 

زمانیکه به تاریخ بر گردیم میبینیم که همه چیز در کشور ما حرکت های موج گونه مییابند؛و چه بسا که این حرکت های موجنما در داخل یک دایره مانند چرخش سنگ آسیاب معیان دارد به قسمیکه همه چیز را نظر بقانون فرار از مرکز از خودش میگیرد و به بیرون پرتاپ می کند پیش از این که چیزی  را در هسته خود نگهدارد. آن چیز  های که به بیرون پراگنده میشوند آلودگیهای را در فضای زندگی کشور ایجاد میکند که تمام نهاد های نا آرام این کشور را نا آرامتر میسازندحتی بشمول خارجیهای که آنها نیز در این چرخش قرار دارندمعیوبو مزه این نا آرامی ها را می چشند.ولی در فعل و انفعالات مرکز این چرخش که افغانستان است هر گز مناسبت های امید وار کننده ای یافت نمیشود .

بعقب و به شروع این چرخش در سه صد سال قبل بر میگردیم.انگریز ها آمدند تا با ما ظاهراًکمک کنند انها شاه شجاع را با خود  آوردند و اریکه دار ساختند بالاخره مردم این چرخ ناآرام کننده را به چرخش انداختند و در نتیجه سه مرتبه انگریز را از دایره شتابنده زمان ازکشور به بیرون راندند  و خود  را نیز خراب ساختند.آخرین دوره که امان الله خان بود ،وطن را بیاری غازیان و خون  شهیدان آزاد کرد خواست تا از ملقمه اروپایی که در جریان  سفرش از اروپا با خود به ارمغان آورده بود کار بگیرد تا این وطن آرام و مردم با رفاه و آسایش زندگی کنند . ملای لنگ و ملای جور را رویکار کردند تا همه ساخته های او را نقش بر آب  کنند و خودش را نیز بجایی طرد کنند که  از همانجا آمده بود. از شمالی قهرمانی از کوهستان  ساختند و به قدرت آوردند ولی قهرمان شمالی ما در مقابل چرخش تندی که از جانب انگریزکه نیروی موتوریزه عصر صنعتی را با خود داشت، وقوت می گرفت تاب نیآورد، که  توسط جنرال نادر خان که بعداً به مرکز این چرخش جایگاه باز کرده بود از ارگ به بیرون رانده شد که سر انجام  طعم تلخ خیانتی را که باعث خاتمه بحیاتش گردید چشید.نادر خان هم که جنبشی را راه انداخته بود که بتوسط آن  بسا اشخاص را از این دایره به بیرون رانده بود ،ولی سر انجام خودش نیز قربانی این چرخش تند شد و در کمانه این تحرکات جان باخت .واما پسرش محمدظاهر شاه که هم خورد سال بود و هم تجربه کافی نداشت با همان سیمای کودکانه اش به اریکه شاهی بدون آنکه گردش این چرخ را بداندبا درایت عمو هایش هاشم خان و شاه محمود خان، مدت چهل سال این چرخ را در یک دایره کاملاً بسنه بحالت اعتدال و حوصله مندی مسکوت نگهداشت،تا توانست به رفاه و آسایش زندگی کند؛ا وهرگز آرزو نداشت تا این چرخ حرکت شتابگونه داشته باشد، زیرا میدانست که این باعث بربادی است.او زمانیکه ازوطن دوربود این چرخ را پسر  عمویش مرحوم داؤد خان به سمت جمهوریت چرخانید و چون ظاهر شاه در مسیر این چرخش قرار نداشت با خانواده بزرگ خود در امان ماند اما داؤد خان در پره های این  چرخ سهمناک که این بار با ماشین سهمناک و مخوف کمونیزم روس نیرو میگرفت خود و خانواده خود را به انهدام درد ناک برابر ساخت. از آن پس از مدت سی و اند سال میشود که این چرخ مخوف گاه به چپ و زمانی براست حرکت های شتابزده دارد که همه داشته ها و نداشته های خود را ناشیانه  درخود خورد و خمیر کرده به بیرون پتاب میکند که ما فعل و انفعالات این ماشین را که تا امروز باعث نا آرامی و تباهی در این منطقه ای از جهان است با سازماهای فکری آن در بخش های علیحیده تقدیم خوانندگان میدارم.

 

 ++++

تبدیل زندگی عشیره وی به زندگی شهر نشینی

 

در افغانستان همان قدر که جریان زمان شتابنده است به همان میزان پای دشمنان را به باتلاق تباهی مبطل میسازد؛

سال 1357 بهمان اندازه که نقطه عطف در تاریخ ملت ما است بهمانه اندازه پای کشور ها را به نحوی در مسایل خود دخیل ساخته است.

افغانستان از شروع قرن بیستم :

برتانیه، ،ایران و المان  در سال 1308 /1929 حکومت نادر شاه را به رسمیت شناخت وسفیر های این کشور ها بکابل مستقر  شدند

از سالهای 1308 تا 1352 همه کار هایی که در ا افغانستان صورت گرفت بخاطر تحکیم و ثبات حاکمیت خانواده نادر خان از تبار جدیدی از قوم محمد زایی بود که همه فعل و انفعالات صرف تحکیم امورات خانوادگی گردید و بعد از کشته شدن چند تن از دپلوماتهای برتانیه توسط افغانها و چنواری غلام حیدر خان چرخی توسط نادر خان و پیوست به این  کشته شدن نادر خان توسط عبدالخالق یک تن از متعلمان مکتب امانیه، برادران نادر خان را به آن واداشت تا با حرکت های محافظه کارانه در مورد استقرار نظام شاهی مطلقه و حفظ حیات محمد ظاهر شاه قدم گزارند. از این سبب ، سالهای دوره پادشاهی محمد ظاهر شاه افغانستان را از رهگذر تحولات سیاسی به یک کشور منزوی و فراموش شده در بین کشور های آسیایی قرار داد که هیچگونه رشد بشری را تاریخ شهادت نمیدهد  حتی از  بی انفعالی ایندولت خوابیده جنگ های اول و  دوم جهانی با سبک بالی از کنار آن گذ شتند  و دولتی جدیدی بنام  پاگستان ازبدنه شبه قاره هندتولد شد در حالیکه حق و ا دامه دعوی افغانستان بر مسئله خط نام نهاد دیورند از یاد داشت های سیاسی دولت های انگلیس پاکستان و ملل متحد حذف شد. تشکیل این دولت نو پا کوچکترین تأثیری در روند زندگی مردم  بجا نگذاشت .زیرا از رهگذر امتدا د 1700 کیو متر سرحد جدید (دیورند) درمجاورت ولایات شرقی و جنوبی سوگمندانه از طرف دولت پادشاهی افغانستان مورد قبول عملی واقع گردید در حالیکه در طول دها سال اهنگ دا پختونستان زمونژ از رادیو افغانستان شنیده میشدو این درحالیست که  افغانستان در آن زمان  توسط یک شاه محتاط اداره میشد و  اما فراموش نباید کرد که قبل بر این در زمان شاهان پیشتر از نادر شمال این کشور با داشتن جلوه های اقتصادی خاص نمادی از سرزمین خود کفایی بحساب میرفت به این  معنی که با نفوس کم و منابع طبیعی و سکونت دایمی مردم در دهات و قریه جات از اول حیات تا آخر زندگی بدون کوچ از یک محل بمحل دیگر پایه های محکم زندگی روستایی را که برای هر خانواده بهشتی محسوب میشد که در آن همه گونه مایجتاج حیات بگونه روستایی آن تهیه میشدکه بمردم آرامش و آرایش ساده طلبانه میداد. بعضاً چنان واقع میشد که یک نفر  تمام مراحل حیات خود را بجز دوره سربازی از  کودکی تا کهن سالی را در همان ده یا قریه که به دنیا آمده بود سپری میکرد.این زندگی بدون  پیرایه کلاً از محصولات  کشاورزی و دامداری مرفوع میگردید، با این خصوصیت سیستم های ترابری و نقل و انتفال نیز از طریق حیوانات صورت میگرفت. قطار های اشتر از دو طرف کوهپایه های هندوکش تا جنوب بنگال و میدانها وسیع در شمال آمو را تا ماسکو در می نوردید. و تجارت وارداتی افغانستان را در آن سالها چای ، نفت و منسوجات  و چرم تشکیل میداد و صادرات آن را میوه خشک، پوست ، قالین، ابریشم ،پنبه تشکیل میداد. مردم درافغانستان حتی با مردمان سایر نقاط کشور کمتر در تردد و رفت و آمد بودند و حکام محلی به سادگی قدرت حکومت را در حالی گستردگی و ثبات می بخشیدند که مردم کلاً مطیع بودند.مردمان شمال کشور با داشتن منابع سر شار و غیر محدود دارای زندگی مرفع از نوع فیودالی آن بودند که بازتاب رفاه آنان را در کسوت مهمانسرا های گسترده با مفروشات قالی های گرانبهایی که در هر خانواده بدست بافته میشد، قابل مشاهده در حالی بود که مردم جنوب به تنگدستی و فاقه حیات بسر می بردند .زیرا موجودیت کوه های صعب العبور هندوکش و با با با تیر بند ترکستان و نبود راه های مواصلاتی طبیعتاً مردم شمال را از دست رس مردمان جنوب دور نگه میداشت ؛ این مسئله ذهنیت شاهان افغان را بعد از امان الله خان و حبیب الله خان کوهدامنی نادر شاه را به آن متوجه ساخت تا از مناطق پر نفوس پشتونهای مشرق و جنوب و کوچی های کندهاری  اقوام گوناگونی از این تبار را در شهر های شمال از قبیل بغلان ، قندز، تالقان و بدخشان که جزء قلمرو قطغن محسوب میشد که مرکز آن شهر خان آباد بود ، سمنگان بلخ و فاریاب و بالا مرغاب جاه بجاه سازند که این نقل و انتقالات انسانی، اکثراً در زمان محمد نادر شاه بالاخص و در زمان صدارت محمد هاشم خان عم ظاهر شاه که شخص با تدبیر و با انظباط وسختگیر و ظالم  بود بالعموم صورت گرفت که در نتیجه این جابجایی ها بهترین زمین های شمال بدست مردمان فوق الذکر افتاد که در رشد بشری مردمان شمال تأثیرات ناگواری بجای گذاشت و ناقلینی را که از جنوب جابجای ساخته بودند  صا حب برگ و نوا ساختند که در نتیجه یک تعداد زیاد اقوام ترکمان و ازبک ها که مخالفت شان را به استرداد زمین های شان نشان داده بودند توسط حکام ظالم (محمدگل خان مومند) با خانواده های شان بجنوب انتفال و از سرنوشت شان کسی آگهی نیافت.

از آن وقت مردم بیشتر با  هم اختلاط پیدا کردند که این آمیزش ها باعث ضرورت به ایجاد جاده ها و نقل و انتقالات از یک محل به محل دیگر گردید که تمام شئون اصیل و رسم و رواجهای منطقوی را به شمول طرز زندگی،آرامش و حتی لهجه های محلی افغانستان را نیز متأثر ساخت. کم کم مردم را حاکمان وقت مجبور ساختند تا شهر های هر چند ابتدایی را بنیاد نهند و آن عده از کسانیکه صاحبان حرفه و صنعت گر هستند در بازار امتعه خود را در معرض عرضه قرار دهند و به اینترتیب شهر های قندز ، تالقان ، بغلان و سایر مناطق شمال بنیان نهاده شد و این در حالیست که شهر های بلخ وسمنگان جوزجان و سرپل ، اندخوی و میمنه ،کشم و فیض آباد ،از قدیم بشکل کوچکتر از امروز وجود داشتند که مردم آن اکثراً به تجارت میپرداختند. تا بحال ما  از افغانستانی صحبت میکنیم که  در مسایل بین المللی آشنایی چندانی نداشته صرفاً  مو سفیدان شان از  جنگ های افغان و انگریز و ملای لنگ، ابراهیم بیک و حرکت های مردمان جاجی و جدرا ن و اقوام منگل که ظاهراًبخاطر شورش ابراهیم بیک و لقی و همچنان برای جلو گیری از اشغال جزیره درقد یا آوساغوجی به توسط روسها آمده بودند و یاد آوری و همکاری مردمان بلخ و خلم و نفر کشی شان بخاطر کمک برای استقلال، به مجاهدین در وادی پروان به درایت میرزا عبدالقاسم خان در رکاب امیر شهید دوست محمد خان و کمک به شاهان محمد زایی از قبیل ا میر  دوست محمد خان ، و امیر شیر علی خان و امیر عبدالرحمن خان قابل یاد وری است . در آن زمان شهر مزار شریف پایتخت دوم افغانستان محسوب میشدو مرکز تجارت و سیاست، که قصر سلامخانه آن در زمان حرکت جنبش شمال ویرا ن شد و حالا از آ ن اثری نیست. از بنا های که به شاهان محمد زایی بر میگردد قلعه حجری و قلعه جنگی در غرب شهر مزار شریف تا هنوز موجود و مورد استفاده نظامی میباشد.

در بحث آینده نتیجه جابجایی های    قوام و کشمکش های که حکومات بعدی دامنگیر آن شده است را با تغیر شیوه های زندگی شرقی و باز شدن پای کشور های بیگانه را درنیمه های قرن بیستم مورد دقت قرار میدهم.

 

 


بالا
 
بازگشت