خلیل وداد

 

خاطراتی چند از داکتر حبیب منگل (کاندیداتور ریاست جمهوری)، سفارت افغانستان در مسکو و غیره

 

 

در سال 1983 پس از ختم کورس علوم اجتماعی در مکتب عالی جوانان (کمسمول) همراه با حشمت رستگار  به حیث معاون کمیته سراسری س.دج.ا. در مسکو که در جنب سفارت کبرای ج.د.ا. فعالیت داشته و منشی آن بریالی صابر بود، تعیین شدم. در آنزمان سفیر کبیر افغانستان داکتر حبیب منگل بود، که پیش از تقرر به سفارت مسئولیت سازمانهای اجتماعی را در کمیته مرکزی حزب به عهده داشت. من قبلاً نام داکتر حبیب منگل را شنیده و چندین بار اورا در جلسات و گردهمایی های سازمان منجمله کنفرانس سرتاسری س.دج.ا در میزان 1359 دیده بودم.

 

اما این شناختم از داکتر حبیب منگل با آغاز بکارم در کمیتهء سراسری س.دج.ا در سفارت افغانی در مسکو عمیقتر و بیشتر شد. از همان آوانِ کارما در سازمان سرتاسری جوانان طی نخستین جلسهء ما در مسکو او با شناختی که قبلاً از س.دج.ا داشت به اهمیت تدریس و آموزش، کسب نمرات بلند و کار فرهنگی و تبلیغی توجه جدی ما را خواهان شد. وی از همان جلسه اذعان کرد (به مثابهء عضو کمیته مرکزی حزب و سفیر کبیر و نمایندهء فوق العادهء ج.د.ا.) از هیچ نوع همکاری به سازمان جوانان دریغ نکرده و متقابلاً نیز خواستار همکاری و یاری ما در امور سفارت شد.

 

در آنزمان در سفارت مسکو افراد متعددی به نمایندگی از ارگانهای مختلف مشغول کار بودند که مهم ترین  آنان (تا آنجا که خاطره ام یاری میکند) عبارت بودند از:

 

-  محمدالله صافی سکرتر اول سفارت (عضو علی البدل کمیته مرکزی حزب) و منشی کمیته سرتاسری ح.د.خ.ا. ( از جناح خلق).

-  دگروال هوایی عبدالقیوم آتشه نظامی سفارت به نمایندگی از وزارت دفاع افغانستان.

-  داکتر لطف الله لطیف سکرتر دوم سفارت و معاون کمیته سرتاسری ح.د.خ.ا. (از جناح پرچم، او اکنون مسئولیت برنامه های بی بی سی برای افغانستان را داشته وبه نام  سعادت صافی مشهور است).

- رحمان الدین ظفری سکرتر دوم سفارت و مسئول امور فرهنگی و محصلان.

-  داکتر صادق فطرت مشهور به ناشناس سکرتر دوم سفارت در امور فرهنگی (غیر حزبی).

- سعیدی مسئول امور قنسولی سفارت.

- امانی مسئول امور کلتوری.

- سید مرتضی آتشهء تجارتی (که در ساختمانی جداگانه از سفارت مستقر بود)

همچنان در جنب سفارت نمایندگی شرکت هواپیمایی آریانا افغان در مسکو و تاشکند فعال بود، که از خود دفتر و امکانات داشته و کارمندان آن در آپارتمانهای مربوط سفارت اقامت داشتند.

 

در پهلوی اینها یکعده کارمندان امنیت دولتی افغانستان در سفارت افغانستان بنام دیپلمات مصروف کار بودند.  همچنان دهها کارمند تخنیکی محلی و محصلان داوطلب (از فعالین حزبی و س.دج.ا.) در فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی سفارت سهیم بودند.

 

ازجملهء کارمندان سفارت یکعده وابستگان و اقارب رهبری حزب و دولت نیز در سفارت و مؤسسات مربوط به آن کار میکردند، مانند دگروال عبدالقیوم آتشهء نظامی (برادر جنرال عبدالقادر وزیر آنوقت دفاع)، محمد داوود سکرتر امور قونسلی (برادر جنرال رفیع عضو کمیته مرکزی حزب و بعدها عضو بیروی سیاسی)، توریالی عضو کمیتهء سرتاسری حزب (برادر ببرک کارمل منشی عمومی ح.د.خ.ا. ) و همچنین ارشاد منوچهر (برادر امتیازحسن عضو کمیته حزب) نمایندهء آریانا افغان هوایی شرکت.

  

قابل یادآوری میدانم که توریالی (برادر مرحوم ببرک کارمل) مبتلا به نوعی مرض روانی بوده ولی آدم راستگو، صریح اللهجه، پرخاشجو و احساساتی بود که از افراد متملق و به اصطلاح خودش «پوک» خیلی بد میبرد.

 

کمیتهء سرتاسری س.دج.ا. در اتحاد شوروی در آنوقت از 12 نفر تشکیل یافته بود که سه نفر آنان کارمند حرفوی بودند. در سال 1983 سازمان جوانان افغانستان در اتحادشوروی بیش از 2000 عضو داشت که به تدریج این رقم در سال 1988 به بیش از 4000 نفر افزایش یافت.

 

کمیتهء سرتاسری س.دج.ا. در مسکو برای فعالیتهای خویش چهار اتاق سفارت را با یک آپارتمان سه اتاقه همراه با تیلفون و وسایل لازمی در اختیار داشت. اما س.دج.ا. در اتحادشوروی خودکفا بوده و یگانه ارگان از نگاه مالی غیر وابسته به سفارت بود. اما سازمان جوانان (همانطوری که در بالا تذکر رفت) با سفارت و بویژه سفیر کبیر داکتر حبیب منگل تفاهم کلی داشته و بویژه از حمایت معنوی شخص وی در فعالیتهایش برخوردار بود که همین خود ضامن پیروزی و ارتقای حیثیت سازمان جوانان در میان محصلان افغانی و مؤسسا شوروی بود.

 

برعکس، این روحیهء همکاری از جانب منشی کمیتهء سرتاسری حزب (محمدالله صافی) که باید خیلی با سازمان جوانان تفاهم و همکاری میداشت نه تنها وجود نداشت بلکه در این راه  از جانب او ممانعت و سنگ اندازی نیز میشد. محمدالله صافی که شخص گمنام و بی تجربه یی بود، از جانب کسی در رهبری فرکسیون خلق مستقیماً پس از ختم تحصیل در پست منشی سرتاسری حزب در اتحادشوروی القأ شده بود در حالیکه افراد مستعد و مستحق در میان خلقیها کم نبودند که به حیث منشی سرتاسری حزب میتوانستند، منصوب شوند. از آنجایی که صافی خانم روسی داشته و تحصیل کردهء مسکو بود، با شورویها هم مناسبات گرم و تنگاتنگ داشته و به آن مینازید. در آن زمانها در حزب، دولت و حتی سازمانهای اجتماعی یک پرنسیپ عام (که عمدتاً از جانب مشاوران شوروی عملی میشد) وجود داشت و آن به اصطلاح اصل پنجاه در پنحاه یا «فیفتی- فیفتی» بود. یعنی منشی پرچمی با معاون خلقی  ویا والی خلقی منشی حزبی پرچمی و....چنانچه این مسئله در سفارت نیز تا حدودی مرعی شده و صافی نیز بر مبنای این اصلِ معمول منشی سرتاسری حزب تعیین شده بود.

 

درسفارت آنزمان یکعده یی که با داشتن به اصطلاح واسطه و یا بر حسب تصادف آمده بودند، فقط در فکر مادیات و ذخیرهء معاشات دالری بودند. درحالیکه مسئولیت کارهای درسی، فرهنگی و اجتماعی، جلب توجه و همکاری مؤسسات تحصیلی و سازمانهای اجتماعی شوروی که از نفوذ و امکانات خوبی برخوردار بودند، به دوش سازمان جوانان بود. یکعده ازدیپلماتهای سفارت ما که کارمندان امنیت دولتی هم شامل آنان بودند، حتی سواد کافی نداشته و در برابر دانشجویان افغانی از مؤسسات تحصیلات عالی به دری گپ زده نمیتوانستند، چه رسد به این که روسی حرف بزنند و یا با مراجع تحصیلی و فرهنکی شوروی تماس بگیرند. ولی داکتر حبیب منگل این توانایی را داشت که طیف گونه گون کارمندان سفارت را که تجربه، درک و دانش مختلف و حتی مخالف داشتند، رهبری نماید. ولی پرواضح است که او در این راستا بالای سازمان جوانان اتکأ زیاد داشته و از اعتماد هزاران دانشجوی افغانی در شوروی آنزمان برخوردار بود.

 

ما مسئولان س.دج.ا. در اتحاد شوروی در حالیکه در سفارت و محلات گونه گون کار زیادی داشتیم، همزمان خود نیز باید درس خوانده و به شهرهای مختلف شوروی سابق مکرراً باید سفر میکردیم. و این در حالی بود که مصارف سفر را باید با درنظر داشت صرفه جویی از بودجهء کمیتهء سرتاسری س.دج.ا. تهیه مینمودیم. 

 

یکی از وظایف س.دج.ا. در اتحاد شوروی نماینده گی از کمیتهء مرکزی س.دج.ا. در مجامع بین المللی و فستیوالها و محافل فرهنگی در اتحادشوروی و کشورهای دیگر بود، چنانه نگارنده به نمایندگی از س.دج.ا.

در کنگرهء سازمان جوانان روستایی پولند و کنفرانس بین المللی جوانان در یمن جنوبی اشتراک نمودم.

 

همچنان اعضای کمیته سرتاسری س.دج.ا. در مسکو با اتحادیهء سابقه داران جنگ افغانستان موسوم به «نظامیان انترناسیونالیست»، که بنام « افغانها» شهرت داشتند، رابطهء نزدیک داشته در محافل آنها که همواره تراژیک و پر از درد میبود، اشتراک میکردند. من شخصاً در گردهمایی های این شورویهای «افغان» از سایبیریا تا آسیای میانه و قفقاز و از روسیه تا اوکراین و غیره بارها اشتراک نموده و غم مشترک مردم و جوانان افغانستان و شوروی را با ایشان (باصطلاح روسی) تقسیم مینمودم. من در آنسالها با دهها جوان جنگدیده، معلول، معیوب و از نگاه روانی مریض شوروی ملاقات کرده و از دهها والدینی که گاه یگانه پسرشان را در جنگ افغانستان ازدست داده بودند، دلجویی مینمودم.

 

یک روز دوشنبه که از سفر به یکی از شهرهای آسیای میانه بر گشتم، بسفارت آمدم، تا شفاهاً از وضع محصلان و دیده گیهایم به داکتر جبیب منگل حکایه کنم. ما با هم دیدیم و او بمن گفت که بازهم باید سفر کنم و هرچه عاجلتر بهتر، چون در یکی از ناحیه های  کوچک اوکراین موسوم به کریوی روگ پس از آوردن جنازهء یک سرباز کشته شدهء شوروی جنگ و برخورد شدید فزیکی میان محصلان افغانی و جوانان محلی رخ داده است. به این منظور او به سکرتر محلی دستور داد تا تکتم را برای سفر فردا ریزف کند، من از دفتر او بیرون شده آمادهء سفر بعدی شدم. در مقابل دفتر سفیر با داکتر صادق فطر (ناشناس) ملاقی شدم. او به من مانده نباشی گفته از من پرسید سفر آسیای میانه چطور بود؟ من گفتم خوب و اضافه کردم، من باید فردا به کریوی روگ – اوکراین بروم چون وضع میان دانشجویان افغانی و شوروی بحرانی است و داکتر صاحب فقط میخواهد که مسئله توسط س.دج.ا. با مقامات محلی و کمسمول (سازمان جوانان شوروی) حل گردد. داکتر فطرت درحالیکه دستم را میفشرد، گفت: «  آفرین بر شما سازمان جوانان، واقعاً یگانه ارگانی که در این سفارت کار میکند و به محصلین احساس دلسوزی و همکاری دارد، شما هستید. من برایتان مؤفقیت میخواهم.»

 

در اینجا بجا میدانم بگویم که داکتر فطرت به جز از داکتر حبیب منگل به دیگر کارمندان سفارت اعتنایی نکرده و حتی با لطافت و زیرکی هر از گاهی بعضی از آنها را با وجیزه و کنایه توهین هم میکرد که حتی بعضی از آنان به علت سواد پایین به آنها پی هم نمی برند. اما او به سازمان جوانان احترام زیادی قایل بود. بیاد دارم که روزی او در جمع کارمندان سفارت در حالیکه بقول ایرانیها سر به سر همه میگذاشت، در مورد اینکه چرا ما را چیزی نمیگوید، گفت: « من از این سازمانیها میترسم.» من گفتم: «خدا نکند، مگر ما بلا هستیم یا چی؟» او در حالیکه میخندید، گفت « واقعاً من از شما میترسم، و شما مثل بلا هستید ولی این به معنی احترام و ارجگذاری به کارهایتان است چون شما فعال، پاک، پرکار و دلسوز هستید».

 

در سفارت آنزمان در جملهء کارمندان شخصی بنام خالق بود که فرزند سر بلند خان و برادر بزرگ مجید سربلند بود. او که مدیر ادری سفارت بود نیز به جزء از داکتر حبیب منگل و سازمان جوانان به کارمندان  سفارت اعتنا و توجهی نداشته و بعضی  آنها را شایسته مقام دیپلماتیک نمیدانست. خالق که مرد دانسته،  مجرب و صریح اللهجه یی بود، (خالق از نخستین افسران اردوی شاهی افغانستان بود که پس از تحصیل در شوروی و ازدواج با خانم روسی مطابق قانون اساسی آنزمان افغانستان از وظیفهء نظامی سبکدوش شده و در روسیه ماندگار شده بود. طوریکه بعدها اطلاع یافتم که چندین سال پیش در مسکو وفات کرده است، خدا بیامرزدش!) وی در سفارت بیشتر با داکتر صادق فطرت-  ناشناس نشست و برخاست و مصاحبت داشته و همپیاله او بود. من بار ها میدیدم هردو چگونه در مورد این یا آن کارمند سفارت و یا این یا آن موضوع باهم شوخی و تمسخر میکنند. باید بگویم که داکتر فطرت- ناشناس انسانی حاضرجواب و پر از فکاهی و طنز بود.

 

یکی از خاطرات فراموش نا شدنی من از همکاری داکتر حبیب منگل مربوط به آمادگیهای فستیوال سال 1985 جهانی جوانان و محصلان مسکو بود. قرار بود از افغانستان هیأتی بزرگ به نمایندگی از جوانان و محصلان به مسکو بیآید. روزی حبیب منگل، بریالی (منشی)، من و حشمت رستگار (معاونین سازمان) را به دفترش خواسته در مورد فستیوال و نقش کمیتهء سرتاسری سازمان در آن از ما خواستار معلومات شد. ما گفتیم که از افغانستان قرار است هیأت بزرگی به فستیوال مسکو بیآید، ولی سهم ما در این هیأت چندصد نفری 5 نفر بیشتر نیست. (یک چیز همیشه در مورد داکتر حبیب منگل بیادم ماندگار است و آن اینکه پس از ارائه معلومات و یا گذارش از ما معمولاً میپرسید، بگویید فقط چه کنم؟!). او بازهم گفت بگویید من چه کنم. بریالی گفت اگر به  استقبال از فستیوال جهانی جوانان و محصلان  منشی اول کمیته مرکزی کمسومول را با یکعده از اعضای رهبری آن از طریق وزارت خارجهء شوروی به اقامتگاه خویش جهت آشنایی با سفارت افغانی و کمیتهء سرتاسری س.دج.ا. و صرف طعام افغانی دعوت نمایید، خیلی خوب خواهد شد، در آنوقت میشود، موضوع سهمیهء بیشتر در فستیوال جوانان به س.دج.ا. در اتحاد شوروی و کمکهای بعدی به محصلان افغانی را با آنان نیزمطرح نماییم. او پذیرفت و بزودی هیأت کمسومول در رأس ویکتور میشین منشی اول آن سازمان به اقامتگاه سفیر افغانی آمد. میشین در جریان دعوت با حبیب منگل و ما با صممیت زیاد صحبت کرده و همانجا به رئیس کمیتهء سازمانهای جوانان شوروی و منشی امور محصلان کمیته مرکزی کمسومول هدایت داد تا سهمیهء محصلان افغانی را از 5 به 25 اضافه نموده و از محصلان افغانی جهت بهبود سطح دانش شان حمایت مادی و معنوی نمایند. قابل یادآوری میدانم که حبیب منگل در مسایل مالی آدم دقیقی بود و ما را همیشه به تقویت بنیهء مالی سازمان تشویق میکرد و ما همیشه خودکفا بودیم. چنانچه نصف مخارج این دعوت را ما خود تهیه کردیم.

 

همانطوریکه در بالا تذکر دادم در سفارت افغانی کارمندان روسی محلی شامل سکرتران و دریوران نیز بودند. جالب ترین آنها رانندهء داکتر حبیب منگل بود، که پیرمردی جالب، کم گپ با عینکهای ذره بینی بود. او شرکت کنندهء جنگ دوم جهانی بوده و بقول خودش در آغاز جنگ کبیر میهنی از مسکو تا دروازهء براندنبورگ و رایشتاگ برلین پیاده رفته بود. اوهمیشه با افتخار نشانِ ویتِرانِ (سابقه دار) جنگ کبیر میهنی شوروی را در یخن کرتی اش داشت. نامبرده سابقه دارترین دریور سفارت افغانستان بوده و به سفرای پیشین افغانستان پس از جنگ جهانی رانندگی کرده بود. روزی از او پرسیدم که در میان سفرای قبلی کی بهترین  بود، او گفت دو نفر همیشه از میان سفرای گذشته در خاطره ام ماندگار اند، که یکی داکتر علی احمد پوپل و دیگری نور احمد اعتمادی است. ولی او اضافه کرد، که نوراحمد اعتمادی بهترین سفیر افغانی و شاید هم یهترین سفیر در میان سفرای خارجی در آنزمان بود، چنانچه او بحیث دریورش افتخار میکرد، خدمتش را کند و راننده اش باشد. من از او در مورد حبیب منگل نیز پرسیدم اما او پاسخ به آنرا به آینده موکول کرد، ولی غیر مستقیم برایم اشاره کرد ازش راضی است.

 

من در سال 1985 به تاشکند  بحیث مسئول س.دج.ا.  آسیای میانه و کارمند جنرال قونسلی ج.د.ا. رفتم و در آنجا حدود یک و نیم سال ماندم. در سال 1987 من بحیث منشی کمیتهء سرتاسری س.دج.ا. و کارمند سفارت دوباره به مسکو آمدم. که در آنزمان حبیب منگل به کابل رفته و سفیر جدید همان محمدالله صافی قبلاً منشی حزبی سرتاسری بود. اما با تبدیلی داکتر حبیب منگل به کابل و آمدن محمدالله صافی بحیث سفیر کبیر در سال 1987  وضع داخل سفارت و روابط سازمانهای حزبی و جوانان نیز درهم و برهم شد، بویژه که در آنزمان اوضاع داخلی حزب بعلت سبکدوشی ببرک کارمل و تعیین داکتر نجیب الله بحیث منشی عمومی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. نیز متشنج بود. و این در حالی بود که در سفارت برعلاوه سفیر (صافی)  افراد دست اول ضعیف، پرعقده و فرصت طلبی چون آصف خرمی (بحیث مستشار سفارت)، رحیم الله لنگر (مسئول امور کلتوری و محصلان)، فدامحمد فدا (سکرتر اول و منشی کمیته سرتاسری ح.د.خ.ا.) و شکور رووف ( بحیث نماینده امنیت دولتی) مشغول گویا کار و فعالیت دیپلماتیک، حزبی و دولتی بودند.

 

صافی بمحض تقرر بحیث سفیر کبیر، رانندهء پیر و سابقه دار سفیرهای قبلی را سبکدوش کرده و بجای آن دریوری را که از قبل میشناخت و آوازه بود، از خویشاوندان همسرش است، بجایش تعیین کرد. روزی باز همان پیرمرد راننده را دیده از وی پرسیدم، نظرت در بارهء حبیب منگل که فعلاً سفیر نیست، چی میباشد؟ او با لبخندی کوتاه در لبانش گفت: «سازمان جوانان، او خوب بود، او بسیار خوب بود!»

 

چنانچه در بالا گفتم، در سفارت افغانی یکعده اشخاص تصادفی و یا اگر دقیقتر بگویم، واسطه دار بودند، که بجز از پول و مادیات به چیز دیگر نمی اندیشیدند، چنانچه روزها در سر غذای چاشت در اتاق طعامِ سفارت گپ گپِ موتر، وسایل خانه و خریداریها بود. چون صافی آدم بی تجربه و ضعیفی بود با تفرر وی بحیث سفیر این روحیهء زر و مال اندوزی بیشتر گسترش یافت. همچنان برخلاف زمان داکتر حبیب منگل فاصله میان س.دج.ا.، ح.د.خ.ا. و سفارت و میان دانشجویان و سفارتکبرا از سوی دیگر عمیقتر و بیشتر شد.

 

باید بگویم که در میان کارمندان سفارت معاش کارمندان سازمان جوانان پایین بوده و حقوق منشی کمیته سرتاسری س.دج.ا. که بعدها سکرتر اول سفارت کبرای افغانستان نیز بشمار میرفت برابر به معاش آشپز سفارت معادل به 500 روبل بود، که در شوروی آنزمان و بادر نظر داشت ارزانی زندگی سوسیالیستیِ شوروی و در مقایسه با معاش محصلان که ماهانه 90 روبل بود، پول کافی بشمار میرفت ولی به معاشات دالری دیپلماتهای سفارت نمیرسید.

 

همچنان س.دج.ا. در اتحاد شوروی هیچ وسیلهء ترانسپورتی  در اختیار نداشت. چنانچه کارمندان سازمان و فعالین آن از ترانسپورت عمومی مانند مترو و غیره برای رفت و آمد و کار استفاده میکردند.

 

روزی از روزها از خانه  با مترو به سفارت آمدم، در صحن سفارت رانندهء روسی  کمیتهء حزبی سرتاسری را دیدم، که با پوزخندی به من گفت: «سازمان جوان چرا ناوقت آمدی، در بالا جلسه است.» من گفتم:  «به تو چی؟ اصلاً تو یک دریور هستی و به امور داخلی سفارت و بویژه سازمان جوانان تو اصلاً نباید مداخله کنی.» او در حالیکه رنگ صورت سرخش قرمزترشده و از خجلت کمی به لکنت افتاده بود، با عجله گفت: « مقصدم اینست که رفیقی از اعضای بیروی سیاسی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. از کابل آمده و در دفتر حزبی همین لحظه جلسه است، لطفاً از سؤ تفاهم پیش آمده معذرت میخواهم.» من دیگر به او چیزی نگفته و بسرعت به دفتر حزبی رفتم. در آنجا دیدم در حضور نجم الدین کاویانی و با شرکت صافی و فدا محمد فدا جلسه یی در جریان است. من با ابراز معذرت خطاب به کاویانی گفتم، ببخشید از آمدن شما و جلسهء حاضر خبر نداشتم و فقط همین لحظه از دهن دریور محلی کمیتهء حزبی از جلسه و آمدن شما آگاهی یافتم.

نجم الدین کاویانی گفت، بیایید،  فرق نمیکند، خوب شد رسیدید، از جلسه مدت زیادی نگذشته است.

 

در آن لحظه فدا منشی سرتاسری با طمطراق گذارشی را میخواند، که از سراسر آن فقط خوشبیبنی و بهبودی میبارید. سپس نوبت به محمدالله صافی رسید که او بیشتر از پیش از دستآوردهای سفارت وبهبود امور تحصیلی لاف زد. رحیم الله لنگر با تأیید گقته های آنان از تحصیل عالی محصلان افغانی باصطلاح پف کرده و به گفته های آنها مهر پذیرش گذاشت.

 

سپس نوبت به نظریات دیگر شرکت کنندگان جلسه رسید. من گفتم، چیزی را که این رفقا میگویند، واقعیت ندارد. من اضافه کردم بخصوص در ارتباط به پلنوم هژدهم ما در سازمانهای حزبی  و جوانان در میان محصلان مشکلات جدی داریم. چرا واقعیت را نمیگویید؟ چرا نمیگویید که سفارت در برابر محصلان ضعیف است و کارمندان سفارت و دیپلماتهای ما فقط در فکر ذخیرهء پول بوده و به مشکلات  محصلان رسیدگی نمیتوانند. چرا نمیگویید که رفتار و کردار دیپلماتهای ما برای محصلان ما نمونه های بسیار بدی هستند!

 

دفعتاً صافی، فدا و لنگر تقریباً همزمان و یکصدا گفتند، نه، نه، این واقعیت ندارد. در میان محصلان و اعضای حزب چنین مشکلاتی وجود ندارد و اگر هم باشد فقط در میان سازمانهای جوانان وجود دارد و بس. من گفتم سازمان جوانان تحت رهبری حزب فعالیت کرده و همیشه از آن متأثر است. چون حزب و سفارت مشکل دارند، بناً سازمان نیز دچار معضله است.  

 

صافی دفعتاً در حالی که صدایش کمی میلرزید، خطاب به کاویانی گفت، ما مشکلاتی چون سؤ تفاهم میان حزب و سفارت داشتیم ولی اینها گذشته اند. فقط سازمان جوانان مشکل دارد و رهبری آن باید خود مشکلاتش را حل کند. 

من خطاب به صافی و دیگران گفتم، بیایید به اصطلاح وطنی برف بام خودرا بالای همسایه نیانداخته و مشکل حزب را به سازمان جوانان منسوب نسازیم. من اضافه کردم، میدانید رفقا شکایت شما به آن میماند که سازمان جوانان از سازمان پیشآهنگان گله کند. چرا همیشه باید سازمان جوانان از همه چیز پاسخگو باشد؟ چرا همیشه باید ما خرابیهای سفارت و کارمندان آن را پاک و ترمیم کنیم.

  

  نجم الدین کاویانی در حالیکه بدقت به گپهای همه گوش داد، جلسه را ارزیابی کرده و گفت، باید سفارت و کمیته حزبی به حرفها و انتقاداتم توجه جدی مبذول نموده و در امر ایجاد روحیه همکاری و همآهنگی میان سفارت، کمیتهء حزبی و س.دج.ا. مساعی مشترک و جدی نمایند. صافی در اخیر باز رشتهء سخن را بدست گرفته و گفت رفیق وداد منشی سازمان جوانان انتباه درست از وضع نمیدهد، در حالیکه میان ما بخصوص میان کمیته سرتاسری ح.د.خ.ا. و سفارت کبرا برخلاف گذشته (هدفش زمان داکتر حبیب منگل بود) هیچ اختلاف نظر نیست.

 

من باز مخالفت کرده ازش پرسیدم: رفیق صافی، لطفاً بگو! پس از اینکه سفیر شدی چند بار به همین اتاق، به دفتر حزب که سالها دفتر خودت بوده و فقط یک طبقه بالاتر از دفتر کنونی ات فاصله دارد آمده یی؟ آیا این اولین بارت نیست که به حیث سفیر  اینجا نشریف آورده یی؟ در حالیکه در زمان داکتر حبیب منگل او مکرراً پیش خودت منحیث مسئول حزبی آمده و حتی جلسات سفارت را در اینجا دایر میکرد. صافی سرخ شد و گفت که راستی هم او جهت کار و جلسه به بالا نیامده ولی در آینده متوجه این امر خواهد بود. انتقاداتم چون چکشی به سر صافی و دیگران خورده و جلسه با تشنج پایان یافت.

 

از موضوع بالا مدت زیادی گذشته بود که ظهر روزی همهء کارمندان سفارت جهت جلسهء گویا اداری به اتاق جلسات دعوت شدند. 

 

من هم رفتم و از قضا در چوکی خالی پهلوی داکتر صادق فطرت (ناشناس) نشستم. صافی جلسه را دایر نموده حرافی کرده و در ضمن گفت: رفقا و دوستان بیایید، زیاد در فکر مادیات نبوده و زیاد از خریداریها و موترهای ما بخصوص در حضور محصلین شامل رفقای سازمان جوانان و یکعده فعالین حزبی چیزی نگوییم، چون آنها معاش کافی نداشته و این امر باعث انتباه  نادرست درمیان شان شده و انتقاد آنان را برمی انگیزد. با طرح این موضوع همه رویشان را بسوی من دور داده منتظر عکس العمل من شدند.

 

من در حالیکه از طرح چنین مسئله یی در چنین جلسه یی عصبانی بودم خطاب به او گفتم: چرا باز نام سازمان جوانان را مطرح میکنی؟ چرا باز روحیهء کارمندان سفارت را برضد سازمان جوانان تحریک مینمایی؟ چرا ضعف خودرا در وجود جوانان طرح نموده و ما را مقصر میسازی؟

 

صافی با رنگ پریده و با صدایی لرزان گفت، آیا خودت بنمایندگی سازمان جوانان و محصلان در جلسه یی که نمایندهء دفتر سیاسی کمیته مرکزی حاضر بود، از این مسئله انتقاد نکردی؟ آیا تو همیشه از مادی پرستی کارمندان سفارت انتقاد نکرده یی؟

تا خواستم باز چیزی بگویم، دیدم  که داکتر صادق فطرت (ناشناس) پهلویم از دستم کشیده و آهسته برایم گفت: بس است، چپ باش.

اما من ادامه داده به صافی گفتم:

- اول یاد بگیر که بحیث سفیر کدام موضوع را در کجا طرح کنی باز بیا جلسه را دایر کن. اینرا اول بیآموز که در این جلسه غیر حزبیها و حتی کارمندان تخنیکی و اداری سفارت حضور دارند چیزی که خودت میگویی به یک خبرچینی و تحریک روحیهء کارمندان میماند و اصلاً جایش در اینجا و بویژه به این نحوه  طرح آن  نادرست و غلط است.

 

درست به همینجا که رسیدم، متوجه شدم، داکتر صادق فطرت درحالیکه دستم را میکشید، با صدایی که بیشتر به فریاد میماند گفت: «بس کن دیگر! بسش است، او را خرد و خمیر کردی.»

 

در پایان جلسه خالق مرحومی نزدم آمده گفت: چشمته صدقه، خوب صافی را سرجایش شاندی. داکتر صادق فطرت (ناشناس) گفت:

- همان گپهای اولت کافی بود، بیچاره صافی را پیش کارمندان سفارت یک پیسه کردی.

 

چندی بعد در سال 1988 محمدالله صافی به کابل تبدیل شده و جایش را سید محمد گلابزوی گرفت. با آمدن او درسفارت که آدم نظامی بوده و بعلت مخالفت با داکتر نجیب الله و بخاطر گل روی شورویها به سفارت کبرای مسکو آورده و نصب شده بود، وضع سفارت متشنجتر از گذشته شد.

 

روزی من بازهم همان دریور پیر سفارت که ظاهراً آخرین روزهای کارش در آنجا بود، را دیده از او نظرش را در مورد سفیر قبلی صافی و سفیر نو گلابزوی پرسیدم. او گفت: «صافی خوب بود ولی منگل بهتر، اما نظرم را در مورد آدم فعلی پسانها خواهم گفت.»

 

اما من دیگر آن رانندهء پیر دنیا دیده را دیگر ندیدم، چون خود در پایان سال 1988 به کابل تبدیل شده جایم را به داوود مازیار دادم.

 

حال که به پایان خاطره هایم از سفارت رسیده ام. میخواهم چند صفت و برازندگی داکتر حبیب منگل را نسبت به کاندیدان دیگرریاست جمهوری و بویژه در برابر رئیس جمهور فعلی که بدون کوچکترین دستآوردی در ظرف 5 - 7 سال گذشته  بازهم  تشنهء قدرت دوباره برای مدتی دیگر است، بگویم:

 

محترم منگل هنگام  کار به حیث سفیر کبیر افغانستان با همهء دانشجویان افغانی در اتحاد شوروی و بویژه  فعالین و اعضای س.دج.ا به مثابهء یک برادر بزرگوار همکاری و تفاهم داشته و از حقوق محصلان و جوانان همیشه دفاع میکرد.

 

داکتر حبیب منگل بنیادگرا و شریک قاچاقچیان مواد مخدر نیست. او دشمن روشنفکر و متفکرین (بویژه ژورنالیستان) نبوده طرفدار دموکراسی، ترقی و استفرارجامعهء مدنی ست.

 

او برخلاف دیگران وابسته به جنگسالاران و جنایتکاران جنگی نبوده به آزادی بیان و مطبوعات، آزادی زنان، حقوق مساوی اقلیتهای قومی و مذهبی معتقد است.

 

او حد اقل تاریخ و جغرافیای کشور ما را میداند، در حالی که کرزی خان در مورد تاریخ وموقعیت ولایات و اقوام کشور گاه  دچار غلطی جدی میشود. چنانچه: 

 

در تابستان سال گذشته من بحیث نمایندهء موسسهء هالندی پرسناو برای آماده گی تدویر کورس ژورنالیزم مدنی در شهر باستانی بامیان اقامت داشتم. روزی ژورنالیستان جوان بامیانی برایم خبر آوردند که جادهء بامیان- یکاولنگ قرار است قیرریزی شود. برای آغاز رسمی کار آن رئیس جمهور کرزی از کابل شخصاً  خواهد آمد. از همان روز ببعد یک باصطلاح بدو بدو و سراسیمه گی در شهر باستانی بامیان حکمفرما بود. جلسات و مشاوره ها وغیره یکی پی دیگر با اشتراک افراد مسئولی از کابل دایر میگردید. سربازان و نظامیانی بنام گارد ریاست جمهوری به بامیان آمده و نظامیان محلی احضارات درجه اول گرفتند. درظرف چند روز شهرک بامیان پر از پرچمهای دولتی و بیرقکهای تزئینی شد. بعدها شخص والی (داکتر حبیبه سرابی) گفته بود که در حدود 2 ملیون افغانی خرچ  تزئین یکروزهء شهر شده بود. شام همان روز رادیو و تلویزیون محلی به امر مقام ولایت از مردم محل خواست در روز آمدن رئیس جمهور بدون اجازه از خانه ها و محلات کارشان بیرون نشده نظم شهر را برهم نزنند. همان شب ژورنالیستهای بامیانی نزدم آمده کارت اشتراک در جلسه ملاقات با کرزی را برایم آوردند، اما من از رفتن به آن خودداری کرده آنها را گفتم، شما که در آنجا اشتراک دارید، پسان فلمهای خودتان را با آرامی و فرصت خواهیم دید.

 

در روز موعود شهر کوچک و تاریخی بامیان به یک پادگان نظامی تبدیل شده و رفت و آمد آزادانهء مردم قدغن شد. در نیمهء ظهر دفعتاً سه هلیکوپترغول پیکر شینوک امریکایی در فضای بامیان ظاهر شدند. از جمله دوهلیکوپتر در فرودگاه خاکی شهر فرود آمده سومی در هوا بالای شهر به چرخ زدن ادامه داد. من که در آنزمان در مهمانخانهء کوه بابا در دوصد متری میدان هوایی اقامت داشتم، شاهد بودم چگونه آخرین مودل موترها که مربوط به شخص کرزی، معاون بی صلاحیتش خلیلی و سفیر جاپان بود، از درون این دو شینوک بیرون شدند. سپس قطاری از موترها بسوی شهر بامیان رفته به هوتل راه ابریشم (که دو سه سال پیش توسط یک خانم جاپانی و شوهر پنجشیری اش بشکل عصری ساخته شده و یک شب اجارهء یک اتاق آن سال گذشته یکصدو بیست دالر بود) رفت.

کرزی در آنجا در برابر بزرگان، ریش سفیدان و فرهنگیان بامیان پر حرفی کرده همراه با سفیر جاپان و خلیلی معاونش کار ساختمان جادهء یکاولنگ- بامیان را گشود. (در اینجا بجا میدانم یادآوری کنم که با آمدن امریکاییها و کرزی خان یک چیز به پدیدهء بسیارمعمولی بیشرمانه تبدیل شده و آن اینکه کار افتتاح این یا آن پروژه بسیار پرشکوه و به گفتهء تاجیکان دوشنبه شهر بسیار پر طنطنه برگزار میشود، ولی بعداً از جریان کار و ختم آن پروژه کسی بازخواست نمیکند، چون پولهای پروژه اختلاس میگردد و اصلاً در افغانستان مرجعی نیست که بر اوضاع کنترول داشته باشد و بازخواست کند، درحالیکه در گذشته ختم کار یا  آغاز بهره برداری پروژهها جشن گرفته میشد. در حقیقت آغاز چور پروژه ها را اکنون در افغانستان جشن می گیرند! ).

 

بهر ترتیب شب فلم ظبط شده توسط ژورنالیستهای بامیان را دیدم. از جمله کرزی خان در صحبتش خطاب به بامیانیها کراراً گفت:

« سرک را خواهد ساختیم اما این را بیاد داشته باشید که با ساختن سرک جنگ و راهزنی به بامیان نیز خواهد آمد. اینرا ما از تجربه میدانیم. چون سرک کابل- لوگر- گردیز را ساختیم، جنگ و راهگیری شروع شد، سرک کابل- غزنی- مقر- قندهار را ساختیم، دزدی و راهگیری شروع شد. اینرا بیاد داشته باشید، اینرا من بیادتان خواهم آورد!»

 

بادیدن و شنیدن این قسمت بیانیهء رئیس جمهور به یقین فهمیدم: بیچاره حامد در مکتب نمرات خوبی در 

تاریخ و جغرافیه نداشته، اگر نه مقایسهء بامیان با گردیز، لو گر و یا با قندهار را نمیکرد. از طرفی او در مورد شاهراه کابل- پروان- بغلان- سمنگان- بلخ و همچنان جاده بغلان- قندز و تخار و جادهء اسفالت شده درهء پنجشیر، که چرا همیشه پر تردد و آرام بوده و بر روی ترافیک همواره باز هستند، حتماً پاسخی باید میداشت! اما «ظن غالب» من اینست که او مانند طلبه هایی که شخصاً آنان را «فرزندان راستین افغانستان» میخواند، به آرامی، ثبات، صلح و زیبایی بامیان، پروان، پنجشیر، بغلان، سمنگان و بلخ غبطه خورده آرزوی سوختن،  نابودی آنجاها را مانند ولایات جنوب و شرقی کشور دارد.

 

 

******

 

 

 

خلیل وداد 10 جولای شهر دِن هاگ (لاهه) هالند

عکسها:

 

1. نگارنده با جمعی از فعالان س.د.ج.ا. در سال 1986 در میدان سرخ مسکو.

2. هنگام بیانیه در روز دوستی و همبستگی با مردم افغانستان در مکتب طبی شماره 12 مسکو سال 1984.

3. کنفرانس مطبوعاتی در دانشگاه شهر خاباروفسک سایبیریا.1987

4. با فرید مزدک، داود مازیار و سلیم هنگام ملاقات با ویکتور میشین منشی اول کمسومول 1988.

5. با فعالین س.د.ج.ا بر سر خاک یک سرباز کشته شده در افغانستان. ولایت مسکو. در عکس والدین سرباز ازبین رفته نیز دیده میشوند. سال 1989.

 

 

 


بالا
 
بازگشت