این مسدس را در زمانی سروده ام که تمدن ستیزی بیداد میکرد و فضای شهر کابل عزیز را، که هنوز قلبها برایش از زیباترین شهرهای جهان می تپد، عبور راکتها برای پرواز کبوترانش تنگ کرده بود؛ یعنی درست زمانیکه هنوز مرحلهء تمدن ستیزی جایش را به مرحلهء فرهنگ ستیزی خالی نکرده و جریان فرهنگ ستیز طالبانی بر روح و روان مردمان آزادهء آن دیار سایهء منحوسش را نیافگنده بود. 

حال میخواهم تا این مسدس را از دید هموطن عزیزم که گه گاهی به ندای ظاهر فریب؛ ولی سخت تفرقه افگن دشمنان وطن عزیز ما لبیک میگوید گذشتانده، گوشه ای از مسئولیتم را در این مرحلهء حساس تاریخی ادا نمایم.

 

حافظ وظیفهء تو دعا گفتن است و بس

در قید آن مباش که نشنید یا شنید

 

محمد قاسم هاشمی

 

کشتِ مائوف

 

رخِ پنهانِ تو غارتگرِ دلها شد و جان    

       پرده بردار، زبیگانه کسی نیست میان

چه بگویم زتو ای غایه معنی و بیان؟

  که نگنجی به تصور، به خیال و به گمان

 همه در حمدِ تو تسبیح کنان باید بود

   فارغ از وسوسه و وهم گمان باید بود

 

 

ای غمت دردِ دلِ عاشق و اسبابِ علاج

ای به فرقِ همه جُنبندهء عالم زتو تاج

تو نخستین علت و منبع نوری و وهاج

ای ترا ساطعه های همه عالم چو سراج

 

بشنو تا زجهان یکسره تقزیر کنم

مشکلی آمده در کار چه تدبیر کنم؟

 

کشتی اهلِ جهان غرقهء جهل است و فساد

از اطاعت خبری نیست، همه غرقِ عناد

حزب از معنیِ توحید چه تفسیری داد؟

که به کشتار و چپاول بزنند نام جهاد

 

نه دلی سوخته بر خلق نه ترس از خالق

چه پسندی به قیامت تو به ایشان لایق؟

 

افعیِ غیر که در سر هوسش غارت بود

چهارده سالِ تمامش دلی ناراحت بود

غیرِ ایمان چه سلاحی کفِ این ملت بود؟

رمزِ پیروزیِ ایشان همه در طاعت بود

 

ناگهان برقِ تفاخُر دلِ شان کور نمود

وحدت و مصلحت از خاطرِ شان دور نمود

 

جانِ شیرین که به نامِ تو فدا میکردیم

یا به مسجد همه پنج وقت دعا میکردیم

همه تکبیرکنان قصدِ رضا میکردیم

کارِ شایسته همان بود که ما میکردیم

 

حاصلم چیست از این کِشتهء غرقابهء خون؟

که برادر به برادر طلبد فتنه کنون

 

تا به کی جهل سراسیمهء خون آشامیست؟

حزب و جمعیت و این تفرقه ها بدنامیست

اسم احزاب ضمانتگرِ نا آرامیست

حزب و جمعیت اگر بر بکشی، اسلامیست

 

ضامنِ صلح درین خطه نه نام است و نه پول

چنگ بر دامنِ دین زن اگرت است قبول

 

چیست پیغامِ تو ای بُت شکن از ذبح پسر؟

باز فرمای که این قوم ندارند خبر

در اطاعت تو برون آمده از نقش پدر

تا دگر شاخه ای باغی نشود دستِ تبر

 

چنگ بر دامن ایمان زده ازقوم بریست

چه زبان اُزبکی اش است، چه پشتو چه دریست

 

رهنمای من و تو در دو جهان قرآن است

این دویی حاصله ای کجروی از ایمان است

مشکلی نیست به وحدت اگرت پیمان است

خودستایی بزدای هر عملی آسان است

 

آتشِ من تنِ بیجانِ وطن سوختنیست

ما شویم ورنه گُل و باغ و چمن سوختنیست

 

ماکه با دیوِ جهانخوار تصادم کردیم

انتهای هدف آسایشِ مردم کردیم

هدفم مُرد چو تن غرقِ تنعُم کردیم

ای خدا لطفی درین لحظه که ره گُم کردیم

 

ورنه تا دورِ جهان است خجالت باقیست

طعنهء غیر به ما با همه قوت باقیست

 

لیل ۲۱ بر ۲۲ قوس ۱۳۷۲هجری شمسی، وزیراکبرخان مینه، کابل

 

 

 


بالا
 
بازگشت