نویسنده: همرازکابلی

 

بهایی جان بهایی . مشعلی بررواق فرهنگ ما

 

 

دسته ای از راهیان قافله ای هستی چنان  برسنگ پایه ها ی برگهای تاریخ جاویدانگی اشرا حک میسا زند که نه تنها تند باد حوادث را مجال مبارزه بانها نیست بلکه حادثات تاریخ درمقابل پیکر ان ماندگار سر تعظیم فرو اورده اظهار عجز  مینماید .

این دسته مردم طبقه ای ا ند که در تکامل و بلند بردن اذهان  . تربیه روحی و معنوی جامعه چنان دست توانا و مقتدری دا رند که طبیعت از محو و فراموش کردن انها عاجز و ناتوان اند .

انها شمعی اند که خودرا میسوزند ولی جمیعتی را نور داده ظلمت دلرا می زداید .

اثاریکه این طایفه به معا صرین و ایندگان خود به ارمغان میسپارند چنان تهداب محکم و استوار دارد که به هیچ صورت تند با د حوادث و نا ملایمتی های طبیعت دران رخنه نمیتواند .

از صف مردان با عظمت و جلال یکی هم سید بهاوالدین هاشمی معروف به بهایی جان است .

بقول خودش .

اسم سید بهاوالدین بود که تخلص به بهایی جان دارد .

نقش و نگارش این خامه پرداز والا افکار از سالیان متما دی ا ست در در ادبیات دری و پشتو طنین افگن گوشها و زمزمه بلبلان هر باغ و چمن است .

روز نوروز است خداجان جنده بالا میشود

ازکرامات سخی جان کور بینا میشود

========

یا الهی من چه سازم این دل دیوانه را

سربه صحرا می زنم یار خوش ندارم خانه را

این دو بیت سراغاز همه کمپوز ها اهنگ ها و تصنیف های اوازخوانان محلی ان زمان بود که انهاهم در کنار بهایی جان صاحب عزت شد ند .

برا در بزرگوارش عمر جان صاحب زاده معروف به صاحب زاده قندهار مرشد شاعر شهیر غلام حضرت شایق جمال و از یاران حضرت صوفی غلام نبی عشقری محسو ب میگرد د

دریک مثنوی که از عرفای کابل یاد اور شده در مورد صوفی عشقری میفرماید .

عشقری په شور بازار کی

خسته ناست دی په قرارکی

صوفی صاحب عشقری بار ها میفرمود که صاحب زاده بهایی جان قد س الله وسره العزیز هرجایکه مرا میدید میگفت  .

ملا عشقری هر گا ه ترا میبینم شعرم جاری میشود .

جناب بهایی جان نه تنها در سرودن اشعار دری و پشتو دست بلند داشت بل در فن نثرنویسی  سرامد روزگارش بود وی عاشق مشرب است و عشق را چنین توصیف میکرد .

بحضور خسروان عشق غرض انکه عشق  دراکثراوقات ازچشمان سرابی رخسار گلابی مهرویان در دل عشق حاصل میشود علی الخصوص خال بر لوحه لب است که درحین خنده چون زاله در لاله یامانند یاقوت رمانی برق میزند . یا محل عشق صوت خوش اواز دلکش است که عاشق را به رقص اورد و انجمن را مانند چشتیان هندوستان مسرور  و کف زنان سازد  .

قاعده بتان است که اول دلی مایل میکند بعد ازان گیسو را نقاب و حایل مشتاق خود را به تیغ جفا بسمل میکند و خیال وصال اورا باطل و یامحمل عشق چاه زنخدان است که محبس بیدلان است ویاابرو و مزگانست که به شکل تیرو کمانست الحاصل قامت بلند یار دروقت رفتارعاشقرا بی اختیار میکند .

باخبر ای ساده دل که ساده رو بیک اشاره ای ابرو حکمت از دماغ افلاطون میستاند و بوعلی سینارا داخل دارالمجانین .

عشق بهایی جان رحمت الله و علیه عشق جاویدان است او صفت نقشی میکند و نقاشش را به ثنا می نشیند .

در چشم تومی بینم اسرار خدایی را

جانا بنما جلوه مستانه بهایی را

بهایی جان  رح طوریکه از افکارش پیداست  ضمن نصایح عارفانه مردم را به حق پرستی و تعظیم شعایر دینی حکمت و دانش ترغیب میدارد .

قرار نوشته صفحه دوم چلتار نامه مدینه اثرمعروف وی موصوف درسال 1313 هجری قمری مطابق به 1272خورشیدی متصادف به 1893میلادی در غندان که توابع قندهار شمرده میشد تولد گردیده والد بزرگوارش محمد یار مشهور به اتش  نفس از اولیای معروف کشور است رحلت شان طبق نوشته همان کتاب درسال1392مهتابی مطابق به 1351 خورشیدی برابر1972مسیحی درشهر تاریخی غزنی در جوار روضه حضرت سلطان  محمود شهنشاه غزنه مد فون است .

جناب شان حکمت معرفت و عرفان  را از ابو الخیر دهلوی  ر ح و پیر عبدالسلام بغدادی  رح در شهر کویته یافته و طبق اظهار خودش فیوضات بی پایانی ازان جنابان حاصل نموده است .

موصوف چله پر مشقتی را بر مزار رحمان بابا رح در پشاور گذشتانده تاکه حسب یا د اوری هایشان کیسه سینه را ما لامال از جوا هر ابدار عشق و معرفت نمود .

جناب بهایی جان رح  در طول حیات با سعادت  خویش به خا طر مطلوب وصل محبوب ریاضت های بی پایان کشیده  تا انکه صاحب ارشاد در چار طریقه عالیه تصوف و عرفان گردید .

بهایی جان ا غا رح هزاران مرید و معتقد داشته که خانقای هم بنام شان در لوگر بنا یافته است .

مرحوم بهایی جان دارای تصنیفات  زیاداست در نظم و نثر زبانهای دری پشتو و عربی اشعار ناب سروده و تعداد تصنیفات شان به هجده جلد میرسد .

زما نوم بهایی جان دی

اصلی حای زما غندان دی

په نسب سید زاده یم

په لقب صاحبزاده یم

ما جور کری دی جنابه

په شمار اته لس کتابه

جناب بهایی جان رح در 8 ثورسال 1345زیر نام افکار جنون سروده ای دارند که خوانش ان چنگی به دل مشتاقان ادب میزند .

دیوانه محبت پروای سر ندارد

سینا چون نی بنالد موسی خبر ندارد

اسرار باده گفتم پیران خانقارا

این رشتهای نازک تاب گهر ندارد

صوفی زطعن مردم اسوده برکناره

دایم بخواب رفته شاخی که برندارد

عاشق صفت نباشی تا بی ادب نگردی

فکر هواست باطل مرغی که پر ندارد

ازاده سرو کوهی از خلعت بهاری

درویش خانه خالی سودا ی زر ندارد

بهایی جان رح مرد متفکر و پیشتاز عرفان بود که برای وحدت مسلمانان بخصوص مردم افغانستان خدمات قابل قدر نمو ده است .

یادش  گرامی روحش شاد بهشت برین اشیانش باد .

 


بالا
 
بازگشت