مرحوم غلام فاروق نیلاب رحیمی

 

نویسنده : مهرالدین مشید

ساللگرد وفات فرهیخته فرزندی  از تبار اندیشمندان و پژوهشگران

 

مرحوم نیلاب رحیمی در سال 1323 هجری شمسی  در قریۀ" شصت "رخه یعنی در دامان  کچکن قدیم و پنجهیر دورۀ میانه و بعد هم پنجشیرکنونی که سر به آستان اوستایی ها ، پیشدادیها و خانواده های "اسپه" دارد و در طول تاریخ قرار گاۀ تسخیر ناپذیر و دژ استواری برای شیردلان ، عصیانگران  و  سربداران زمانه ها بوده است ، چشم به جهان گشود و شاید این قریه اگر بار بار آبستن شود ، ممکن که نشاید مادری در این دیار فرزانه فرزندی چون مرحوم نیلاب را بزاید تا باشد که وجود این قریه بار دیگر وجود شخصیت والا و گرامی یی چون نیلاب  را به آغوش بکشد  .  نیلاب اسم با مسمایی بود که صفات آب عمیق را میتوان در افکار و اندیشه هایش دریافت . او بصورت واقعی مردی ژرف نگر و تیز هوش بود و این تخلص را خیلی به جا برای خود برگزیده بود . بلی این تخلص از ویژه گی های درۀ تنگ و طولانی پنجشیر و آب های عمیق آن دیار جان گرفته  و ریشه درپهنای بیکرانگی های آن دارد  که این مرحومی خویش را به گونه یی در ژرفنای این درۀ  پرپیچ وتاب یافته بود . این درۀ  زیبابامناظرتماشایی خوددرآغوش هندوکش مغروروسربه فلک کشیده قدبرافراشته است که چون سایرنقاط کشور ویژه گی های منحصربه فردی در قلب آن پنهان است  وباداشتن باغهای قشنگ وشاداب وآبشارهای طبیعی خودچنان تماشایی ودیدنی است که زیبایی خردشکن وخیال انگیز آن ناخون برهردلی میزند وپرده هاازروی حقایق طبیعی آن برمیدارد که طلسم شگفتی هارا دریده ، طورمعرفت هاراازآسمان به زمین میکشاندو توگویی  کلک نقاش هستی چنان نقش هارادقیق وحساب شده بردل این مرزوبوم کشیده است که به گونۀ استثنایی  شگفتی آفرینش را در وجب وجب آن از ذره تاکانیات  به نمایش گذاشته است . باتاسف که من چندسالی است ، این درۀ زیبا را ندیده ام ؛ ولی باهمه دوری ها هیچگاهی خیال وهوای آن ازسرم دور نبوده است ، جاذبۀ محیط ، طراوت شاخساران ، نغمۀ پرنده گان و کشش فضای نیلی وصاف آن هرآن گویی درذهنم ناخون میزنند ، چون گلی شگفته ترازهرگلی درشاخسارخاطره ام خودنمایی مینمایند وقسمت مهمی اززنده گی شادوشگوفا رادر زنده گی ام برجا گذاشته اند  که باتاسف همه اش مالامال ازدرداست ورنج وکوله باری ازیاس های بی پایان که مردم مغرور و با شهامت این دره تااکنون همه راناگزیرانه به سرودوش به پیش می کشند ؛ اما نیلاب خویش را در چشمه ساران زلال این درۀ پیدا کرد و وتوانست ویژه گی های طبیعی این دره را درخود پرورش بدهد .  نیلاب معنای گم شدۀ غلام فاروق بودکه بعد ها با رحیمی پیوند نا گسستنی  پیدا کرد و اسم با مسمایی برای نیلاب رحیمی شد .

او که شخص مومن و معتقدی بود . از اسلام ستیزی بدش می امد و با اسلام ستیزان  سازگار نبود و با تمام نیرو با آنها مخالف بود .  او از ناآگاهی ها گریزان و با عقلانیت و خرد ورزی هم آویز بوده و ناآگاهی وجهل را دشمن درجه یک انسان میخواند . او عاشقانه تر از هرکسی مشتاق بازگشت به خویشتنی ها بود و این دریافت خویش را مرحون فیلسوف بزرگ و آزادی خواۀ شرق اقبال لاهوری میدانست که این "می " خویشتن یابی ها را با شربی دمادم در پرتو ا فکار اوبویژه با الهام ا ز کتاب " احیای فکردینی در اسلام " او در یافت  و معنای اصل "بازگشت به خویشتن" را که فلسفۀ خودی اقبال را بازگو مینماید ، بصوردت واقعی درک نمود . او اندرین راه چنان جاذبه داشت که  حتا د رپی الگو هایی  فراتر از "بازگشت به خویشتن" اقبال لاهوری بود .  از همین رو او مشتاق بازگشت به خویشتنی های آگاهانه بود و بالاخره او توانست تا به یمن چنین عزمی بعد از پیمودن وادی های نا آگاهی ها به وادی های شاداب آگاهی ها باز گردد .

او از برخورد عاطفی و احساساتی گریزان بود و باور داشت که هر برخورد عاطفی زادۀ ناآگاهی بوده و به مثابۀ تیشه یی است به پای عقلانیت ؛ ولی زمانیکه درک کرد با به بازی گرفتن احساسات ، عواطف به قربانی گرفته می شود ، زود از آن می برید ، بویژه زمانیکه در می یافت ، این بازی او را از اصل بازگشت به خویشتن باز میدارد .

آری بعد از آن مرحوم  نیلاب چنان بازگشت به خویشتن را جانانه به تجربه گرفت و با گذشته های غیر عقلانیت برید که گزیده های نا آگاهانه را یکسره ترک نمود . چنان بازگشت که هرگز به آن برنگشت . او با این چرخش استثنایی از نا آگاهی ها به سوی آگاهی ها درخت تنومند بازگشت به خویشتنی  ها را جانانه  آبیاری کرد ،  با قرار گرفتن در سکوی خویشتن مداری ها  و خودآگاهی های خود آگاهانه و هشدار دهنده  و با پشت پا  زدن  به دیگر محوری ها و بیگانه مداری ها ،  بیگانه ستیزی های  خرد گرایانه و عقل محورانه را پژوهش گرانه به کاوش گرفت ،  در رکاب مردان وارسته و اندیشه ورز قدم گذاشت و تا آخر با آنها قدم رنجه کرد ، پایمردانه با آنها ماند و چه به جا ماند و جانانه ماندنی یی که در بودن خود شدن های شکوهمند و با وقار را به نمایش گذاشت .

در رگ رگ او شور واقعی وطن دوستی و میهن پروری موج میزد و برای رشد  و اعتلای فرهنگی کشورش  از هیچ تلاشی دریغ نکرد که کارهای بزرگ فرهنگی او در حوزه های گوناگون از  جمله احیای فولکلور یعنی بخش فرهنگ شفاهی کشور قابل قدر است . او هیچگاهی برای  دیگران اجازه نمیداد تا  از احساسات انسانی افراد پوششی برای رسیدن به اهداف نابجای سیاسی استفاده شود ؛ زیرا او باور داشت که این گونه پوشش ها انسان  ها را به کعبۀ مراد زنده گی ها نه  ؛ بلکه به ترکستان نامرادی ها رهنمون میسازد . از همین رو که او  با قرار  گرفتن در سکوی بلند انتخاب و با نه گفتن در  برابر ناآگاهی ها  بر سکوی  بازگشت به خویشتنی های  آگاهانه تمکین کرد .

هر آنگاهی  خاطرات مرحوم  نیلاب رحیمی در ذهنم خطور مینماید  و یاد ها و خاطره های گذشتۀ من با او دینای ذهنم را پر میسازند . بویژه آنکه اتاق او در کنار مسجد حاجی میراحمد در کارتۀ پروان به یادم می آید و کتابهای او در آنجا گویی  چشمم را به خود خیره میسازند و شگفت آور تر اینکه در اتاق محقر و خیلی سادۀ او  درکنار کتابهایش پست "بزی" یی ذهنم را به خود بیشتر مشغول میسازد که وی آنرا"تی پایی"(تک پایی) میخواند و میگفت : این پوست  خیلی گرم است ، بویژه در زمستان ها آن پوست را خیلی دوست داشت . او که شخصی کتابخوان وکتابدان بود و قدر کتاب را بیشتر از هرچیزی گرامی میداشت  .  همیشه کتاب می خواند و هیچ  گاهی چشمش از  کتاب بالا نبود و هرکس را به کتاب  خواندن تشویق مینمود . من در جمع از دوستان  دیگر دست کم در هفته یک بار به آن اتاقک کوچکش میرفتم و درآن اتاق گاه گاهی با داکتر صاحب مهدی هم سر می خوردیم و خاطرۀ آن اتاق و خاطرۀ آشنایی من با آقای مهدی هم از آنجا شروع شد که هر آنگاهی که کتاب "کویر" مرحوم شریعتی را می بینم ، مهدی صاحب به ذهنم خطور میکند که  او  این کتاب را همیشه در زیر بغل خود میداشت .

بعد از این هر آنگاهی دیر بعد داکتر صاحب  را در صحن دانشگاه و یا هم درچایخانۀ پوهنتون میدیدم و گپ و گو ها  و صحبت های مختصری میکردیم تا  آنکه روزی او برایم گفت : وضعیت من خراب است ، مبادا دستگیر شوم و میخواهم به پنجشیر بروم . وی در آخر برایم گفت : پیامی دارم که آنرا برای نیلاب صاحب برسانید . من گفتم بگویید ، بصورت حتمی بوی میرسانم  واو گفت : به نیلاب صاحب بگو که یک جوره کرمچ برایم ارسال نماید . من حسب فرمایش او پیامش را چون امانتی برای نیلا ب صاحب رساندم . بعد از آن ندانستم که او چه کاری کرد .

گفتنی است که دوستی های نافرجام و به قولی زود هنگام و ناپایدار من با مهدی صاحب از همین اتاقک نمناک و تاریک نیلاب صاحب آغاز گردید و  فکر میکنم که حالا او من را نمی شناسد و شاید هم او فکر کند که من کشته شده  ام   و یا شاید هم به دلایلی دیگر ، روزگار این توفیق را تا همین اکنون از ما گرفته است  . گرچه مهدی صاحب حالا هم بیشتر مصروف کار های سیاسی است و کمتر وقتی برای دوستان قدیم دارد و من هم مصروف کار های دیگری هستم . به هر حال هرچه باشد ، من آن خاطرههارا گرامی میدارم و به پاس گرامیداشت همان خاطره های از یاد نرفتنی است که به قولی اینجا هم آن داستان کهنه را به بهانۀ سالروز درگذشت نیلاب صاحب از سر گرفته ام .  

 در آن اتاق نمناک در هر هفته دوستانی چون شعیب  ، اغا صاحب از  "غجی " پنجشیرکه با تاسف اسم شان را فراموش کرده ام  و شماری دیگر دور هم جمع شده  و مرحوم نیلاب اسلام شناسی داکتر علی شریعتی را برای ما تشریح مینمود و راجع به افکار مرحوم بزرگوار شریعتی حرفهای زیادی میگفت و بزرگی اندیشه های او را گرامی میداشت . او چنان شیفتۀ قامت بلند اندیشه های  آزادی خواهانه  ، عدالت پسندانه  و آگاهی پذیرانۀ مرحوم شریعتی بود که در آرزوی هر چه بلند برافراشتن اندشه های جاودان او بود . ما که هرهفته یک بار به آن اتاقک تاریک با جمعی دوستان حضور بهم میرساندیم و بعد از درس اسلام شناسی و جر و بحث های زیاد درمیان انبوهی از هراس و کابوسی از وحشت و بربریت رژیم تره کی  اتاق راترک میکردیم . نیلاب  صاحب پیش از ترک اتاق کتابی را برای هر یک ما توزیع مینمود تا به مطالعۀ آن پرداخته و در نشست بعدی برداشت ها و آموخته های خویش را پیرامون آن کتاب در میان هم گذاشته و روی آن بحث نماییم . کتابها بیشتر از علی شریعتی بود که به شکل رساله های کوچک زیر نام مستعار در اروپا به چاپ میرسیدند و دزدانه و مخفی در اختیار دوستداران افکار او قرار میگرفتند .

خوب به یاد دارم که مرحوم نیلاب اسلام شناسی چاپ مشهد مرحوم شریعتی را چند پوش کرده بود وروزی برایش گفتیم :  چگونه نیلاب صاحب این کتاب را زیر اینقدر پوش ها پنهان کرده اید ، این کار را از ترس کرده اید ویا اینکه از نهایت دوست داشتن و ارج نهادن به آن . او خیلی خندۀ ظریفانه یی کرد و پاسخ داد : هردویش .

آهسته آهسته این رفت و آمد های ما جلوۀ دیگری یافت و اندیشه ها و خواست های ما علاوه بر یک سلسله ارتباطات قبلی با احزاب اسلامی درحلقۀ کوچکی زیر نام " مجاهدین کابل" تبلور یافت و با این نام گرۀ ناگسستنی یی پیدا کرد . یک بار " شب نامه " یی هم از آدرس سازمان یادشده به نشر  رسید .  هرگاه رشتۀ سخن دراین را بطه به درازا  کشانده شود ، ترسم که  ملال خاطر خوانندۀ غزیز را فراهم آورد ؛ زیرا این رشته سر نخی درازی دارد که اکنون با تاسف کلافۀ سردر گمی شده است .

نیلاب صاحب که مردی آزاد اندیش و آزادیخواه بود . دوست داشت جمعی از جوانان را دور خود داشته باشد و آنها را به مبارزه و مطالعه تشویق نماید  و میگفت : مطالعه از هرچیزی بهتر است ،  حتا اگرنان هم نباشد ، نباید مطالعه را از دست داد . او باور داشت که مطالعه ارزش آفرین بوده ، ارزش های معنوی آنرا  جاودانه میخواند و تاکید میکرد که مطالعه هم نام آور است و هم نان آور ؛ ولی  جهات ارزشی مطالعه  را که همانا بعد ارزشی آن بود ، نه جهت اعتباری آن بیشتر به ستایش میگرفت . او باورداشت که مطالعه به غنای فرهنگی می افزاید و ارزش های فرهنگی وملی کشوری را بالا برده و عظمت و شکوۀ هر ملتی را میزان رو آوری مردم آن به سوی خواندن تلقی میکرد  . راستی هم از همین رو است که "قرآن" که مصدر "قرا " معنای "خواندن"  را افاده مینماید و آری چه زیبا است نام کتابی که فلسفۀ وجودی اش با خواندن آغاز شده و در بستر زمان در امواج بیکران واژهها جاری وساری است .  درست به مثابۀ گرانسنگ پرعظمت وشناوری که از آنسوی زمان به حرکت در آمده واز زمان ما میگذرد و به آنسوی زمانه ها سیر میمناید . در هر پهلو زدن ها نسلی را بارور و عصری را شاداب میسازد و با دمیدن روح آگاهی ، آزادی و عدالت سرزمین های خشک و تفتیده را سیراب زنده گی میسازد . با آنکه راهش دشوار و خونین است و بیشتر از باغستان های سرخ شهادت میگذرد و تاکستان های عشق و همدلی را به آغوش میکشد ؛ ولی رو به سوی شادابی و طراوت دارد و زیبایی های زنده گی را دوست میدارد. گرچه باورمندان جاهل و نا آگاۀ  تند مزاج اوکمتر قدر این ویژه گی او را دارند و از فرط گرسنگی و نا آگاهی چون  مار از گرسنگی چوچۀ خود را نوش جان مینماید .

برای مدت های طولانی این رفت و آمد های ما در اتاق مرحوم نیلاب ادامه داشت و کار های ما به مسایل گروهی کشید . او علاقمند همکاری با یکی از احزاب جهادی در کابل بود که در این راستا کار های مشترکی با او انجام دادم و بعد تر او فامیل خود را از پنجشیر به کابل انتقال داد و دید وبازدید های ما با او در کتابخانۀ عامه که در آنزمان مدیر مجلۀ "کتاب" بود ، ادامه داشت . روزی از روزهای تابستان سال 1358در دفتر کارش باهم نشسته بودیم ، علومی صاحب که معاونش بود نیز در دفتر حضور داشت . ما که علاقمند بودیم تا گپ های خود را بگوییم و علومی صاحب بیچاره که نمیدانست ، دیر با ما نشست و بالاخره نیلاب صاحب برایش گفت : علومی صاحب بروید خانه ، دیگرکاری نیست واو هم دفتر را ترک کرد . او بعد از بگو ومگو ها روی مسایل گوناگون بویژه شخصیت ها و رهبران جهادی که آنروز ها از عزت و منزلت زیادی نزد مردم ما برخوردار بودند .  یک بار از من پرسیدکه حکمتیار هم مثل امام خمینی است . چیز هاییکه او میخواهد ، حکمتیار هم و در مجموع هدفی مشترکی را دنبال مینمایند . من به پاسخش گفتم : هرگاه حکمتیار شخصیتی چون خمینی در افغانستان تبارز نماید ، بسیاری از مشکلات سیاسی کشور در آینده حل شدنی خواهد بود و افزودم ، اگر همچو وجهه یی در حکمتیار موجود باشد ،  برای افغانستانی دردمند وبیمار از این بهتر چه خواهد بود . گفتنی است که در آنروز ها حزب اسلامی در ایران از احترام زیادی نزد ایرانی ها برخوردار بود و رهبران ایران هم حکمتیار را دوست داشتند ؛ ولی زمان این  دوستی ها کوتاه بود وبالاخره مناسبات حکمتیار با مقامات ایرانی بهم خورد و مرکزیت حزب در " پل چوبی" بسته شد و اعضای حزب در ایران متواری شدند.

رفت و آمد ها ودید باز دیدهای گاه و ناگاۀ من با اوادامه داشت تااینکه رویداد هایی پیش آمد و شماری از دوستان ما زندانی  و شماری هم در زندانهای تره کی به شهادت رسیدند و وضعیت روز تا روز دشوارتر میشد و گرفتاری ها و کشتار های دسته جمعی رژیم مزدور افزایش مییافت .  از آن به بعد هم تماس هایی باهم داشتیم ؛ ولی دیرهنگام بود که حتا به تصادف تبدیل شده بود . بالاخره رابطۀ ما نیز دستخوش حوادث گردید و رویداد ها در کشور چنان تند و سریع همه چیز را دگرگون کرد که بسیاری فرصت ها را از ما گرفت .

مرحوم نیلاب شخصیتی پرکار و پر تلاش بود . کتابها و مقالات زیادی نوشته است و نوشته های او بیشتر در محور مسایل تاریخی ، فرهنگی و گاهی هم عرفانی دور میخورد و هر آنگاهی که از صوفی صاحب یاد میکرد ، میگفت : دوست دارم که بگویم  "عشقری عشقری است" و به پاس دوستی ها با آن جناب کتاب " شرح حال و تحلیل آثار " اورا در سال  1357به چاپ رسانید که میگفت : از آنرو دوست دارم  که بگویم " عشقری عشقری است" علی شریعتی کتابی نوشته است ، راجع به فاطمه نواسۀ  پیامبر و اسم آنرا گذشته " فاطمه فاطمه است " .  او آدم خیلی ساده و صمیمی بود ، بی تکلف زیست و ساده و صادقانه راۀ دشوار حیات را پیمود .

این مرحوم به مطالعات و تحقیق در حوزۀ تاریخ بیشتر علاقمند بود و تلاش کرد تا تاریخ واقعی کشورش را از زیر بار مسخ وتحریف برهاند وسیمای راستین تاریخ کشور را از آریانای کهن تا خراسان دیروز و افغانستان دردمند و بیمارامروز شفافتر از گذشته به رشتۀ تحریر در آورد و اندرین راه کار هایی را انجام داد ؛ ولی با تاسف که سه دهۀ خونین و دردبار اخیر بر زنده گی مرحوم نیلاب هم سایه افگند و بر فراز حیات او  چون کابوسی سنگینی نموده و قامت  بلند افکار او را تند باد حوادث اندکی خمیده گردانید و راهی را که باید می پیممود ، ناپیموده باقی ماند و در  نتیجه کشت بالندۀ اندیشه های او را از بالنده گی ها باز ماند و در معرض توفان فرهنگ ستیز و باور ستیزی قرار گرفت که خیلی آرزو های انسانی او چون گلی ناشگفته از شگفتن باز ماند  .

 او به گونه یی باورداشت که  تاریخ سلسله جنبان  مسخ و تحریف ها است و راستی هم  که  تاریخ هر آنگاهی قصۀ پایان نا پذیر زور گویان  و غلبۀ بیداد بر داد است و داستان ناتمام فرعونیان ، قارونیان و بلعم باعوریان است که بر داستان واقعی وناتمام و تراژیدی های  خونین انسان مظلوم پرده یی از اوهام و خرافات  میکشند تا مردم از اصل واقعیت ها بدور مانند . از همین رو است که داد ،  قلب  تاریخ است و بیداد خون تاریخ و قلب  تپندۀ داد است که در هر برهه یی از زمان خون را به رگ  های تاریخ میرساند . در واقع قلب است که تاریخ را به حرکت می آورد و در تپش های متوالی خود تاریخ را به حرکت می آورد  ؛ اما بیداد به بیرحمانه  ترین شکلی خون داد را میریزد تا به حرکت زورمندانۀ خود برضد تاریخ ادامه بدهد . بیداد چنان در این کار مداومت مینماید که هرگز فرصتی برای آشکار شدن چهرۀ واقعی تاریخ میسر نمی گردد  . در واقع سیمای واقعی تاریخ در قلب تپندۀ آن مخفی مانده و وقایع راستین هم در امواج خونین زمان پنهان میماند . مسخ وتحریف سیمای کذایی تاریخ است که مردم را به مثابۀ  تاریخ سازان واقعی  زمانه ها از صحنۀ واقعی حوادث بدور  رانده است .  

مرحوم نیلاب نویسندۀ پرکار و پرتلاش بود و کتابها ومقالات زیادی نوشته است و در رشتۀ تاریخ ، زبان و فرهنگ بویژه فرهنگ شفاهی ( فولکلور) کار های شایسته و بایسته یی نموده است و آرزو داشت تاکار هایش آنطور که سزاوار است ،  غنا مند شود . به باور او زبان شفاهی اصیل ترین ساختار های زبانی اند که با غنای آنها میتوان به  غنای قابل توجهی در زبان دست یافت . قرارمعلوم بخش بزرگی از اصطلاحات و واژههای کهن پنجشیر مانند بالقه (چکش) جرغات (ماست) وغیره را جمع آوری نموده بود و روی آن کار میکرد و نمیدانم که در این راستا کارش چقدر به پیش رفت .

مرحوم نیلاب که 64 سال تمام تلاش کرد و اضافه تر از پنجا سال آنرا خواند و سال های زیادی را هم به نوشتن ، تحقیق و پژوهش سپری نمود . او که علاقمند کتاب خوانی بود و به خصوص به خواندن مثنوی معنوی علاقۀ زیادی داشت و شب ها تا ناوقت شب در نشست های شبانۀ مثنوی خوانی یار و همدم جناب حیدری وجودی بود و تا نیم های شب بدون هرگونه خستگی بی آنکه نفس راست نماید ، مثنوی می خواند و مردم را از فیوضات روحانی مثنوی برخوردار و دل های افسرده را با آب شفاف و زلال از چشمه سار مولانای روم ، این آتش نفس شرق که به قول مرحوم استاد خلیلی شاعر پر آوازۀ کشور:

 چشمه یی از بلخ روزی سرکشید    

بحر شد چون رخت آنسو تر کشید

بحر شد ، آشفته شد،  بیتاب شد

همچو صد امواج شد  سیلاب شد  

سیراب می نمود و گویی قطرات باران پرمهر و عطوفت بار را بر سرزمین دل های خشکیده می افشاند ،  سیراب نور شوق مینمود و تخم دوستی های پایدار و یکدلی ها و همدلی های مهربار را به بار و برگ می نشاند .

افکار واندیشه های نیلاب به بیرون از مرز های کشورش نیز درز کرده بود . او سفر های متعدد رسمی و غیر رسمی به بیرون از کشور داشت که اکثر این سفر ها رسمی بود و بیشتر بعد فرهنگی داشتند . وی در این سفر ها برای اشاعۀ ارزش های فرهنگی کشورش کار های بسزایی نمود و سعی نمود تا خاطرات به جا ماندنی را در این عرصه از خود بر  جابگذارد .

این مرحومی همراه با جمعی از فرهنگ پروران کشور چون حیدری وجودی و دیگران در تاسیس " انجمن فرهنگیان پنجشیر" نقش بایسته و شایسته ییرا ایفا نمود . او از طریق این انجمن تلاش کرد تا  شخصیت های فرهنگی کشور را به معرفی بگیرد و دراین راه از هیچگونه کار خستگی ناپذیر دریغ نکرد و کارهای ماندگار او برای تجلیل از  عرس مولانا جلال الدین بلخی و غلامی " شاعر" شوریده حالی از پنجشیر از آدرس این بنیاد قابل قدر است ؛ ولی با تاسف که اینگونه تلاش های او با جمعی از فرهنگ دوستان دیگر به مثابۀ خاری بر چشم مزدوران رژیم ایستاد گردید و رژیم ا ز طریق عمال خود این موسسان انجمن را تحت فشار قرارداد تا اینگونه راهبرد های فرهنگی خود را تغییر بدهد  ؛ زیرا رژیم آرزو داشت    تا این انجمن را در محور سیاست های فرهنگ زدایانۀ خود قرار داده  و هم  به مثابۀ سکویی برای  حمله به مرکز مقاومت از آن استفاده نماید که نشد . مردانی چون نیلاب با یاری دیگر موسسین انجمن یاد شده در برابر این دسیسه ها ایستاده گی  کرده و توطیه های رژیم را نقش بر آب نمودند و بالاخره این گونه فشار های پیاپی سبب شد تا انجمن از لحاظ تشکیلاتی تغییر نام بدهند . بعد از آن این انجمن ریز نام " کانون دوستداران مولانا " تغییرنام یافت . این کانون در اشاعۀ ارزش های فرهنگی کشور بویژه در گسترۀ عرفان و  تصوف کار های قابل قدری انجام  داد .  نیلاب رحیمی که از  جمله اعضای مرکزی این کانون بود ،  برای رشد و اعتلای این کانون کار های زیادی را انجام داد تا آنکه فعالیت های این انجمن بنا بر دلایلی بعد از سقوط رژیم نجیب متوقف شد .

مرحوم نیلاب رحیمی در ایجاد کانون های فرهنگی و انجمن های جوانان نقش کارایی داشت ،  از هرگونه تلاش در این راه دریغ نکرد و در حضور یابی به این مراکز  حاضر تر از هرشخص حاضرمحورو پای بند به  حاضری  بود .  این مرحوم عضویت شورای رهبری "بنیاد فرهنگ افغانستان" رانیز داشت که رهبری آنرا دلجو حسینی معین اداری و سرپرست اطلاعات و فرهنگ وقت به عهده داشت . او در نشست های هفته یی این بنیاد در جمع فر هیختگان فرهنگ و ادب  و پژوهشگران و محققان شناخته شده وخوب کشور همیشه حضور بهم میرساند و در این نشست با فرازانه فرزندانی از این مرز و بوم  اشتراک میکرد .

گفتنی است که در این نشست ها اکثر اوقات این اساتید بزرگوار و والامقام اشتراک داشتند  :  استاد واصف باختری ؛ این استاد سخن ، شاعر ارجمند و گرامی و پژوهشگر توانا و دارای حافظۀ تند که در مطالعۀ آثار ادبی وهنری ید طولا داشت که حافظۀ خداداد و قریحۀ اشتثنایی او را ستوده و خاطرات این مرد  بزرگ را هرگز فراموش نخواهم کرد ؛ گل احمد نطری آریانا ؛ این  نویسندۀ شناخته شده و نهایت صمیمی و دوست داشتنی که آثار زیادی دارد ، کار های ارجمند فرهنگی از خود برجامانده است و در حوزۀ ادبیات داستانی و وترجمه های   ادبی  کار های ارزنده یی انجام داده است  ؛  حیدری و جودی شاعر وعارف شناخته شدۀ کشور ؛  این نجم العرفای کشور که عمر گرانبهای خود را صرف اموختن و آموختاندن  اندیشه های عرفانی و تصوفی کرده است ،  با عزمی متین وارسته تر از هر مرد وارسته یی  به قول استاد سخن واصف باختری که برای صوفی وارسته و زنده یاد عشقری گفته است .     حیدری نیز " بار غزل و غرلسرایی را پیرانه سر به پییش میکشد و هر چند صدایش لرزان است ؛ ولی هرگز همت بلند را برای ادامۀ راهش از دست نمیدهد و استوار و قامت  کشیده  در  این راه همت گماشته است ؛  پوهاند سرور همایون این استاد گرانقدر و زبان شناس و پژوهشگر توانا وبی نظیر در حوزۀ زبان که در آخر خیلی مظلومانه در بستر بیماری دردناک  جان داد و هیچگاهی خاطرات ارجمند او را همراه با آن بایسکل کهنه و خیلی فرسوده اش هر گز فراموش نخواهم کرد که استاد پر لطف و مهربانی بود ، پوهاند حسن یار که آنزمان رییس پوهنتون کابل بود ،  این دانشمند بزرگوار عمر عزیر خویش را چون سایر استادان به تربیه و تعلیم اولاد وطن صرف کرده و پژوهش های او در حوزۀ مربوطه اش قابل قدر است ؛ گاه  گاهی مرحوم لیلی صراحت روشنی این شاعرۀ عزیزو دارای استعداد سرشار و قریحۀ شعری توانا   و دختر مرد استوار و دانشمند گرامی  مرحوم سرشار شمالی  که پسرش داکتر صاحب اقبال دوست دوران دانشگاه  ام بود ،  دراین نشست ها حضور می یافت ،  روحش شاد و یادش گرامی باد ، ثریا واحدی شاعرۀ مهربان وصمیمی که دیری است ، از او خبری ندارم و نمی دانم که  چه حال و احوالی دارد ؛ اما اینقدر میدانم که در سرزمین های  غربت بار حیات را پیرانه سر به پیش می کشد  . اینجانب که در سایۀ حسن نظر استاد گرامی باختری  سمت "انتخاب اصلح" را برای دبیری آن بنیاد  یافتم . مدتی که در خدمت ایشان بودم ، خاطرات فراموش ناشدنی آنزمان را هرگز فراموش نخواهم کرد که از حضور این استادان گرانمایه بسا چیز ها را آموختم و ممنون مرحمت و شفقت هرکدام شان هستم و خواهم بود .

باید یاد آور شد در نشست های یاد شده علاوه بر آنکه روی مسایل مهم فرهنگی کشوربحث های زیادی صورت  گرفته و اساتید محترم هر کدام نظریات خویش را در بخش های مختلف ارایه میکردند و من همه را یادداشت منیمودم ، دو  بار جریده یی زیر نام " نامۀ فرهنگ " از آدرس این بنیاد زیور چاپ  یافت  .

مرحوم نیلاب بنا بر احساس  رسالت پروری و ادای رسالت فرهنگی حتا گاهی در نشست هایی اشتراک میکرد که برای او ملال  آور بود . روزی به  بنیاد فرهنگ ناوقت تر آمد . از او پرسیدم ،چطور ناوقت رسیدی ؟ وی پاسخ داد : در محفلی بودم . گفتم چگونه محفلی بود  ؟  وی پاسخ داد : باهمه گرم جوشی هایش چندان محفلی نبود . گفتم چطور ؟ گفت : در آن محفل سخنی برای گفتن نبود و   چه رسد به اینکه سخن شنیدنی ییرا در آن سراغ نمود . او که از گرم جوشی های آن محفل لحظه یی پیشتر سخنی گفته بود . گفتم : پس گرمجوشی های آن محفل چه بود ؟ وی با نیشخند معنا داری گفت : گرم جوشی های آن برسرچریدن بربشقاب های خسته و پسته بود و افزود : چند تا خسته و پسته من هم  خوردم تا اینجا خود را کشانده رساندم و تاکید کرد که بعد از این در همچو محافل هرگز نخواهم رفت . وی گویا با این  سخن ها به نحوی محافل بی محتوا را به نقد میگرفت و از آنها بیزاری می جست .

مرحوم نیلاب گاه و ناگاه بصورت صریح و آشکار وطندارانش را به نکوهش گرفته ،  به بار انتقاد بسته و میگفت زمانیکه وطنداران ما پولدار میشوند ، از آن اسپی و موتری می خرند . در حالیکه مردم دیگر پول های خود را  در عرصه های فرهنگی واقتصادی هزینه کرده و برای رفع نیاز های مهم مردم خود هزینه مینمایند . این حرفهایی او چون خاری به چشم سیاه دلان هم وطنش رخنه می نمود  که به قیمت بازی با سرنوشت مردم خود به ثروتهای باد آورده دست یا فته اند  و با پشت پا زدن به ارزش های والایی به نان ونام رسیده و بی شرمانه تر از هرکسی در ناز و نعمت  بسر میبرند .  اینها چگونه به خود جرئت خواهند داد مقداری از این پول های حرام را دست کم برای یا د بود مرحوم نیلاب هزینه کنند و  چه خوب است که شخصیت هایی  چون نیلاب از غبار نفس های  آلودۀ چنین افراد بدور ماند تا روحش آزرده نشود و گرد ننگین ملامت فردا ها بر برج  و بار شخصیتش سنگینی ننماید .

مرحوم نیلاب تا آخر در کتابخانۀ عامه ماند وبعد ها رییس کتابخانه شد و مسؤول انجمن نویسنده گان گردید . وی بار بار رییس کتابخانه های عامه شد و تا آنکه در اخیر رییس آرشیف ملی گردید که کار های تحقیقی او در حوزۀ آرشیف هم از  ارجمندی خاصی برخوردار است  .  نیلاب ر حیمی زنده گی  پرفراز و نشیبی را پیمود که همراه با حوادث دردناک نیزبود که در این مدت دوبار طعم تلخ زندان را چشید که بار آخر مدتی را در زندان طالبان سپری کرد و بالاخره بعد  ازپشت سر گذاشتن 64   بهارزنده گی  جهان را بدرود گفت ، چشم از جهان بست و قد در نیام خاک کشید ،  روحش شاد ویادش گرامی باد . 

 به تعبیر این شعر  زیبای استاد خلیلی  :

مرد نمیرد به مرگ ، مرگ ا ز او نام جوست    

نام چوجاوید شد مردنش  آســـــــان  کجا ست

مردانی چون  نیلاب هم نمرده و او زنده است . از چنان حیات ابدی برخوردار شده است که نه تنها حیات دمادم را برای خویش ارزانی  داشته  ؛ بلکه با تولدی دیگر  به گونه یی نفخ معنوی را به رو ح نسل بعدی شتابان تر از گذشته میدمد . این مردان با آنکه دار فانی را وداع گفته  ،  به دار بقا پیوسته اند  و رشتۀ پیوند را به جاودانه ها بافته اند و از خود چنان آثار ماندگار و آموختنی را بر جا مانده اند که برمصداق این شعر جاودان حافظ :   

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق       ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما

 نسل های بعدی را از فیض دمادم حیات بهره مند گردانیده و آثار و اندیشه های اینها چون چراغی برفراز راۀ بازمانده گان آنها است تا در روشنایی آن آگاهانه  گام بردارند و در هر گامی  حیات تازه ییرا به  استقبال گرفته و در هر استقبالی با زنده گی تازه یی روبرو شوند . در واقع این است معنای حیات دم بدم  که مرده گان نثار زنده گان کرده و تا باشد که  دراز راۀ دشوار حیات  در نفس های اندیشه های آنها ساده تر و بی تکلف تر پیموده شود .

باتاسف که از مریضی اش دیرتر آگاهی یافتم و به بسیار شتاب برای عیادتش رفتم ؛ ولی قضای روزگار چنان رفته بود که من از شنیدن آخرین حرف های او محروم بمانم . پیش از آنکه به خانه اش برسم ، در زیر کلکین حویلی اش  رسیده بودم که یکباره  فریاد های نابهنگامی از خانۀ او بلند شد و دریافتم که او وفات نمود  . در این شکی نیست که او در اخرین لحظات زنده گی هم  سخنی برای گفتن به  جای  توصیه  جهت  توسعۀ فرهنگ و ارتقای تمدن کشورش داشت و شاید اگر  موفق به دیدارش میشدم ، بخشی از این مقاله را با آن حرفهای  او   آذین می بستم  .

 

آثار چاپ شده و ناچاپ شدۀ آن مرحومی  :

 

1-          شرح حال و تحلیل اشعار صوفی عشقری : این کتاب که در (182) صفحه به چاپ رسیده است  ، فراز و فرود زنده گی او را توام با دانش وبینش آن صوفی وارسته به بحث گرفته است و پیرامون  استغنای انسانی و صمیمانۀ که سرشار از جود و کرم بود ، سخن ها رانده است .

2-           سنگردی های پنچشیر: نوعی دو بیتی های محلی

این کتاب  با قطع و صحافت خوبی در (165) صفحه از سوی آمریت فرهنگ مردم در سال 1365 چاپ گردید

3-           مجموعۀ مقالات تحقیقی زیر نام "دید گاه های نوین شاهنامه شناسی" :

اثر مذکور در (328) صفحه آمادۀ  چاپ است.

4-           تدوین کلیات اشعار قهار عاصی در 646 صفحه: که مقدمۀ تحقیقی یی نیز به  آن افزوده است.

5-           سیر تاریخی کتابخانه ها در افغانستان:

 این اثر در کابل به چاپ رسیده است .

            6دیوان اشعار سید قاسم پنجشیر:

این کتاب را با نوشتن مقدمه و ذکر حواشی شامل اماکن و و توضیح شماری واژه ها است . 

 - 7                حسام الدین ازدیدگاه مولانا جلال الدین بلخی :  

شامل گزیده یی از اشعارمثنوی معنوی .

              8-   شرح واژه  های عامیانه و اصطلاحات پنجشیر

              9-   مقالاتی پیرامون بیدل شناسی  آمادۀ چاپ

             10-  زنان شاعر

             11- مقالاتی دیگرادبی شامل مقدمه هایی به گونۀ تقریظ برای آثار دانشمندان دیگر.

 

آثار دستنویس مذکور که هنوز زیور چاپ نیافته  اند ، عبارتند از:

 12-  بخشی از اشعار مولانا غلامی پنجشیری

 13-  اشکال العالم جهانی همراه با تحشیه و تعلیق

 14-  پنجشیر در تاریخ

 15-  انگیزه های برده داری در خراسان بزرگ

 16-  افغانستان در روند تاریخ و دولت های محلی در خراسان

 

 


بالا
 
بازگشت