سید موسی عثمان هستی

رگ رگ تاک بدن

 

درشهرجنون عشق تودر جان وتن ماست

سردی وخنک،صيف وشتا،هموطن ماست

در مذهب من جز به صداقت منهی پای!

کاين نقطه و اين حرف، گل پيرهن ماست

در مجلس ما جز به ادب، کی رود آهنگ

آهنگ خوش و نغمۀ تر در سخن ماست

از روز ازل قسمت ما غرق خمار است

اين نشه مگر رگ رگِ تاکِ بدن ماست؟

عاری ز عروض است و ز اوزان عروضی

پروردۀ آزاد ، سخن در چمن ماست

بر مرگ من ای يار، مکن ديده به گريان!

کز نغمۀ خوش، رشته و پودِ کفن ماست

تزوير و ريا نيست در آئين مزاجم

اين "گوهر ناسفته" نه زيبِ سمن ماست

پروانه صفت "هستی" ما رفته به تاراج

چون شمع فروزان تو در انجمن ماست

 

سانسفرانسسکوشب 20ستمبر2009

 

 


بالا
 
بازگشت