دستگیر نایل

            

آیینه درشعر،وشعر،درآیینه

 

 

     از نظر اهل ادب وفرهنگ،پوشیده نیست که واژهء «آیینه» ،هم در گفتگو های روزانه، ادبیات وهم در عرفان،معنا ها و کاربرد های متفاوت دارد. در معنای عام،ظاهرا آیینه، قطعهء شیشه ای است که در پشت آن، ملمع میمالند تا نور را منعکس نماید و هر چیزی بتواند در آن،صورت خود را تما شا کند. در ادبیات ژور نالیزم هم جمله های داریم مانند: جهان در ایینه ء تاریخ، افغانستان در ایینهء مطبوعات و ..اما در ادبیات،به ویژه در ادبیات عرفانی،آیینه را محل جلوه گاه ذات باریتعالی می دانند. درمعنای دیگر، دل انسان وحتا خود انسان نیز که جلوه های ذات خدا دران منعکس میگردد،به آیینه تشبیه شده است. بیدل میگوید:

_ بیدل، آیینهء معشوق نما، در بر توست

این نیازی که تو داری، نشود ناز، چرا»

      در واقع قلب انسان،آیینه ای است که معشوق،جلوهء خود را در ان تماشا میکند.عارفان،صفات قلب آدمی را با روشنی وپاکی آیینه تشبیه میکنند. ومیگویند که هیچ شیء و پدیده ای که( عینی یا ذهنی ) باشد، نمیتواند بهتر از آیینه، نمایندگی از صفای قلب انسان کند. چنانکه میدانیم عرفا،برغم فلاسفه وعلمای علم کلام،جهان را مظهر(تجلی) میدانند. یعنی اینکه جهان، بایک تجلی حق،بوجود امده است (البته عار فانی که معتقد به وحدت الوجود هستند ) و این راز خلقت،(عشق) است:

در ازل پرتو حسنت ، ز تجلی دم زد

         عشق پیدا شدو اتش،به همه عالم زد»(حا فظ )

           یعنی جهان از عشق به وجود امده است وبا نیروی عشق،باز میگردد.حال انکه اهل فلسفه وعلم،راز پیدایش جهان را« خلقت» میدانند که در ان ، عقل،علم و تجربه ، نقش خود را دارند.اما در عرفان،( عشق )، نقش اساسی را دارد.

عشق، یعنی همان جوهره ای که خداوند از آن،انسان را افرید تا با آن بتواند سیر الی الله کند. با این که گفتم،« ایینه» میتواند مظهر و یا نمادی از جلوه گاه باشد ، از همینجا است که آیینه در ادبیات، باز تاب گسترده یا فته است. به ویژه در ادبیات عرفانی و سروده های شاعران سبک هندی و بطور اخص در مکتب بیدل،آیینه جایگاه ویژه ای دارد. در نود هزار بیت از سروده های بیدل چه در دیوان غزلیات وچه در مثنوی هایش کمتر غزلی را میتوان سراغ کرد که واژه ء آیینه، با معانی و کار برد های متفاوت، استفاده نشده باشد. بی جهت نیست که دکتر شفیعی کدکنی، بیدل را« شاعر آیینه ها » خوانده است. چند بیت از بیدل که ( دل) خود را به آیینه تشبیه کرده است، با هم میخوانیم:

_فنا مثا لم  و آیینه ئ  بقا  اینجا ست      کجا روم ز در دل  که ، مدعا  اینجاست

_دل، خلوت اندیشهء یار است، ببینید      این ایینه، در شغل چه  کار  است، ببینید

           آیینه، نماد خود بینی وخود پرستی نیز است.یعنی خود پرستان ،زمانیکه خود را در آیینه نگاه میکنند، دچار غرور و خویشتن پرستی میشوند.چند بیت از بیدل در این باب:

_« بیدل چه سحر کاریست،کاین زاهدان خود بین

آیینه   در   مقا بل،  خند یده   اند    بر      ما»

_ « منظور بتان هر که  شود، حسر تش از ماست

یار    آیینه    می    بیند    و،   آبست   دل  ما »

_ « یار من، از حسن خود واقف نبود       گردن آیینه سازان، بشکند» (؟ )

     « دل آب شدن» ، یعنی دلواپس شدن،تشویش ونگرانی داشتن.میگوید: میترسم منظور نظر یار، کس دیگری واقع شود و من، از این باب، نگرانی دارم. روزی از دست کنیز زیب النساء بیگم آیینه ای می شکند. کنیز با سراسیمگی میگوید:« از قضا، آیینهء چینی شکست» بیگم میگوید:« خوب شد اسباب خودبینی،شکست» آیینه،نمایانگر زشتی ها وزیبایی ها و آنچه که هست میباشد ، نه چیزی کم ونه بیش. و این، خاصیت آیینه است. اگر آیینه را زنگار گرفته باشد، نمیتواند انعکاس دهنده ی سیما ها باشد. دل انسان نیز چنین است. اگر قلبی مملو از صفا،عشق ومحبت بود،از آن بوی عشق و دوستی وصفا می اید و اگر پر از حقد وحسد وکینه بود،روشن است که « از کوزه همان بیرون تراود که در اوست » بیت هایی از بیدل را در همین مضمون با هم میخوانیم:

_با  هر که  طرف گشته  ام، آرایش او یم      آیینه ام و خا صیت جنگ من اینست »

_ « در پرده بود، صورت موهوم هستی ام      آیینه ء خیا ل  تو، افشای  راز  کرد »

یعنی این آیینه بود که راز هستی و صورت ظاهر مرا، افشا کرد.و از پرده بیرون انداخت.

_ « صافی دل چیست، از تمیز گذشتن       آیینه با خوب و زشت، کار ندارد »

       انسان باید راز دار باشد و به دنبال عیب دیگران نگردد. زشتی ها و زیبایی ها را نشاندادن کار آیینه است.

غافل زخوب و زشت شدن، شرط محرمی است

            زین  بیش گیرم  ایینه    بودی،   کنون   مباش » ( بیدل )

در بیت زیر از حا فظ ، دیدار معشوق به ایینهء لطف الهی تشبیه شده که در آن، شک و تردیدی وجود ندارد:

روی تو مگر آیینهء لطف الهیست      حقا که چنین است ودران روی وریا نیست»

          آیینه ای طلب کن،تاروی خود ببینی     از حسن خود  بما ند، انگشت  در دها نت »( سعدی)

کمال حسن وجودت، به وصف راست نیاید

          مگر هم آیینه گوید چنانکه هست، حکا یت (سعدی )

مولانا، دل خود وبلکه خود را به آیینه تشبیه کرده ومیگوید که اگر گوش شما چشم شود ،از حال من آگاه خواهید شد که من، کیستم: در واقع من، آیینهء تمام نمایم.مرد گفت، نی ام، مرد عمل استم.

« آیینه  ام ، آیینه ام،  مرد  مقا لا ت  نی ام

دیده شود حال من،ار چشم شود،گوش شما»

      صایب تبریزی نیز دل خود را به آیینه تشبیه کرده ومیگوید که در من خود را بی پرده نگاه کن تا خود را آنچنانکه هستی،ببینی. بنظر می رسد که میان او ومعشوق،هنوز حجابی هست وآن حجاب،شاید خود بینی او باشد. لذا عاشق باید از دام هوس وخودبینی خود را برهاند تا به حقیقت بینی برسد، تا معشوق بی پرده در آیینهء او خود را دیده بتواند.:

_« بی  پرده  رو، در آیینهء  ما نکرده ای

خود را چنانکه هست، تماشا، نکرده ای»

آیینه واسکندر :

        مراد از آیینهء اسکندر،همان آیینه ای است که بر فراز منارهء اسکندریه نصب کرده بودند. چون بنای شهر اسکندریه را نسبت به اسکندر میدانند،از ان جهت ان را، آیینه ی سکندری میگویند. گفته میشود که آن آیینه را ارسطو برای اسکندر ساخته وبر مناره نصب کرده بود تا بتواند از اوضاع واحوال عالم، آگاه باشد. حا فظ بیتی در همین زمینه دارد که میگوید:

_ « آیینه ء سکندر، جام  جم است، بنگر

تا برتو عرضه دارد، احوال ملک « دارا»

جمشید یا « کیخسرو» نیز جام جمی داشته است که با ان از اوضاع جهان با خبر میشده است.که بنام ( جام جهان نما) شهرت دارد.از همین رو،آیینهء سکندر را به ( جام جم ) تشبیه کرده اند.حافظ، بیت دیگری دراین باب دارد:

_« نه هرکه چهره بر افروخت، دلبری داند

نه هر که  آیینه   سازد،  سکندری  داند »

یعنی نه هرزیبا رویی دلبری میداندونه هرآدم مقتدری،سکندر میشود. در واقع،موصوف به دلبری،همان معشوق حقیقی است.چنانکه مولا نا جامی گفته است

_« امروز، شاه  انجمن  دلبران، یکیست

دلبر اگر هزار بود، دل، بر ان یکیست.»

ای سکندر، سلطنت نازکتر از جام جم است

                      یک جهان آیینه از سنگی شکستن، میتوان » ( علامه اقبال ) .

  آیینه وسنگ: سنگ را، دشمن ایینه گفته اند واینجا مراد از آیینه، همان شیشه بودن آنست که نازک وزود اسیب پذیر است. در گفتگو های روزانه، فراوان اصطلاحات وجمله هایی مبنی بر شکستن شیشه با سنگ،کار برد دارد.« شیشهء ارزو هایم را با سنگ جفا شکست و... فرخی یزدی بیت معروفی دارد که میگوید:

_ « شیشه بشکستن نباشد ،افتخار سنگ سخت

سنگ اگر مرد است جای شیشه،سندان بشکند»

چند بیت از بیدل در معنی آیینه وسنگ:

حسن یکتا چه جنون داشت که از ننگ دویی؟

خواست بر سنگ زند ایینه، بر ما زده است»

صد سنگ شد آیینه و صد  قطره  گهر داشت

افسوس   همان    خانه   خرابست،   دل   ما »

_ به نقش سخت رویی های مردم بسکه حیرانم

رگ سنگ است همچون  جوهر ایینه مژگا نم »

آیینه وزنگ ( زنگار) :زنگ گرفتن روی ایینه در صورتیکه صیقل داده نشود،اجتناب ناپذیر است. دل انسان نیز چنین خاصیتی را دارد. دل اگر با عشق، محبت،همزیستی مسالمت آمیز،ودوست داشتن ها،صیقل زده نشود، مانند ایینه زنگار می گیرد وتجلی در آن صورت نمی پذیرد.

بیت هایی از بیدل در همین معنی:

_« شام، این همه سامان کدورت زکجا یافت؟

کز رنگ  نشد   پاک، کف   آیینه   دارش»

_« آیینه  خا نه ء دل،  آخر  به  زنگ  دادیم

زین بیش  آه  ما  را،  رنگ  اثر   نباشد»

_ « عارفان، از نظر پاک چو شبنم، صایب

       زنگ آیینهء دل را، چمنی ساخته اند » ( صا یب )

   آیینهء بی زنگ و دل بی کینه : آدمی تا زمانیکه دلش، سرگرم خواست های بهیمی ونفسانی  وخود نگری باشد، پیوسته یک نیروی درونی او را بسوی خود میکشاند و آن نیرو،« قدرت طلبی و سلطه جویی » است. علما و روان شنا سان، این خصوصیت درونی انسان ها را ( میل به قدرت) و ( میل به عشق) تعبیر کرده اند.از نظر عا رفان،کسانیکه « میل به قدرت» را تبدیل به« میل به عشق»، نکرده اند،حیوانی بیش نیستند.از نظر انها انسان کامل آنست که انسان وجهان را دوست بدارد.چون جهان وانسان را خدا از جوهرهء عشق آفریده است وخود برآن، تجلی میکند.

     دلی که در ان عشق ومحبت نبود،جاگزینی کینه وحسد در آن اجتناب ناپذیر است از اینجاست که بیدل گوید:

بی زنگ در این محفل،آیینه نمی باشد     آن دل که تهی باشد،بی کینه نمی باشد»

_«  دل بی کینه زین محفل مجویید        که هر آیینه،چندین زنگبار است»

آیینه وطوطی:   

در پس ایینه، طوطی صفتم داشته اند

           آنچه استاد ازل گفت: بگو، میگویم     ( حافظ )

آیینه را معمولا پیش روی میگذارند تا سیمای خود را در آن تماشا کنند نه در پشت سر. یعنی ما ادمیان مانند طوطی نو آموز استیم که هر چه برای مان گفته شد، همان را می آموزیم. حا فظ بیت دیگری نیز دارد که میگوید به جز از عشق او، دیگر چیزی ما را یاد ندادند و بر لوح دل ما جز الف قامت او، دیگر چیزی ننوشتند :

نیست بر لوح دلم،جز الف قامت یار    چکنم حرف دیگر یاد نداد استادم »

     البته این یک بحث عارفانه است که به تمام قلمرو اندیشه ها وباور های انسانی،مصداق ندارد. میدانیم که ذهن انسان از همان اغاز خلقت نقاد وجستجو گر بوده ودر جستجوی راز ها وحقایقی میگشته که برایش گنگ ونامفهوم بوده است. هبوط ( آدم وحوا ) از بهشت، یکی از این جستجو ها وپرسشها بوده که مورد خشم واقع شده و از عالم علوی به این دیر خراب آباد ،رانده شدند.بنظر میرسد که تشبیه طوطی به آیینه و بالعکس هدف از خوش خط وخالی، زیبایی و سر سبزی ان باشد که مراد از صفای باطن وقلب پاک انسان نیز میتواند باشد.:

_ « هر کجا  آیینه ء  ما  گردد  از   زنگار،   سبز

                گر همه طوطی شوی،نتوان شد ان مقدار،سبز  ( بیدل)

آیینه وخاکستر:   معمول است که زمانی ایینه را زنگار گرفت( زنگ زد) باید صیقل زده شود وپاک گردد تا چهره ها را خوب نشان بدهد. در قدیم، معمول بود که برای پاک کردن و صیقل زدن آیینه ،از خاکستر استفاده میکردند. از طرف دیگر، خاکستر، نشان و نماد فروتنی، شکسته نفسی وخاک نشینی است. یعنی عنصر خود خواه، مغرور وسرکش را میتوان با فرو تنی وعجز بجایش نشاند.چنانکه آیینه را خاکستر صیقل می زند.:

_ « صاحبدلی، زگرد رهء فقر سر متاب

              خاکستر است آیینه را تو تیای فیض ( بیدل )

_ « ندارد شکوه ای از تیره بختی ها، دل عارف

                   که خواهد از خدا آیینه، خاکستر نشینی را » ( صایب )

   آیینه وحیرت:  در اصطلاح عرفا، « حیرت » یکی از منازل ،یا مراحل هفتگا نه ای است که سا لک باید تا رسیدن به حقیقت، طی طریق کند. فرید الدین عطار، این مراحل را در کتاب منظوم ( منطق الطیر) با قبض وبسط بیان کرده است که من در اینجا از بحث آن خود داری میکنم. در معنی لغوی ان حیرت بمعنی سرگشتگی،بیجاره گی ودست نیافتن به حقیقت ها و نا فهمی ها است.  در اصطلاح حیرت یعنی هر آنچه که در آن جلوه های ذات پدیدار گردد وانسان را در شگفتی بیندازد و موجب حیرانی شود.  به عبارت دیگر: هر چیز، هر پدیده، هر جلوه ی هستی ، حیرانی بار می اورد برای یک سا لک،زنده گی همه اش حیرت است،و چون پی بردن به حقیقت آشیاء نا ممکن و موهوم است،لذا حیرت بار می آورد.

                مقام حیرت،با همه انچه که گفته امد، دلیل و چراغ راه رسیدن به حقیقت نیز است.و دلیلی نمیشود که از انسان موجودی مطلق بیخبر و دگم و لایعقل بسازد. هراندازه که به کار گاه هستی ،با دقت وعمق نظر نگاه کنیم، با همان پیما نه به ژرفنای حقایق پی خواهیم برد. لذا نباید حیرت وتحیر را به حیرانی وبی پاسخی وحماقت انسانی، توجیه کرد و بسوی من چه میدانم ها سوق داد. بلکه مقام حیرت، ذهن جستجوگر انسان را بسوی کشف راز های نا گفته وحقایق نا شناخته میکشاند، تا به آنچه که نا شناخته ودست نیافتنی است، آگاهی یابد بیتی از بیدل:

از حیرت دل، بند نقاب تو کشودیم     آیینه گری، کار کمی نیست در اینجا

« بند نقاب تو گشودن» پرده از روی تو پس کردن ،یعنی به حقیقت او پی بردن است.

_ حسن روز افزون او،در هر تماشا کردنی

               نشاء  حیرت،  دو بالا  میکند  آیینه   را ( صایب )

حیرانی من تا انجاست والفت میان ما چنان است که هرگاه به خود نگاه میکنم،مانند انست که آیینه دار اویم. یعنی او هم خود را در من میبیند.:

_ « تحیر خون شد از نیرنگ سحر آمیزی الفت

                که من  تمثال خود می بینم و آیینه ئ اویم » ( بیدل )

آیینه، موجب گرفتاری خود بینان هم شده است.:

_ تو هم در آیینه ئ حسن خویش، حیرانی

         زمانه ایست که هرکس بخود، گرفتار است »

     در مثنوی طور معرفت بیدل، در وصف ( بیرات) وتوصیفی از حباب چنین آمده است:

چه گویم زین حباب بی سر وپا        که حیرانی، زنقش اوست، پیدا

معمایی  چنین،  عالم  نه دارد         که تا بشگا فت، نامی هم ندارد

       یعنی معما ها را که باز میکنند، معنا ونامی از آن پدید می آید. اما حیرانی در حباب از آنست که چون شگافته شود، نامی ندارد. یعنی نمودی، هستی ای باقی نمی ماند که به آن نام گذاشت. ترکیب های دیگری هم از آیینه ساخته اند مانند:

آب آیینه:   

کند امید من ان روز، صورتی پبدا

             که آب آیینه تمثال را کند سر سبز ( صایب )

خانهء آیینه:  

عکس تو چون به خانهء آیینه می رود

             در پشت  بام، آیینه  مهتاب  می شود »( صایب )

سخت رویی آیینه :  

زمردم بسکه چون آیینه دیدم سخت رویی ها

          نگه در دیده پیچیده ست مانند رگ سنگم » ( بیدل )

صبر آیینه:  

چه کنم آه که در دیدهء بی پروایان

              صبر آیینه وبیتابی سیماب، یکیست ( صایب )

رنگ از رخ آیینه پریدن:  

به رنگ گلشن از فیض حضورت، عشرت آهنگم

        مشو غافل که چون آیینه از رخ می پرد رنگم » ( بیدل )

___-(  اکتوبر 2009 لندن )

 

 


بالا
 
بازگشت