محمد ظاهر نیاز

 

حسرت پرواز

 

لبانت چون مسیح عجاز دازد

نگاهت یک جهانی راز دارد

هزاران وامق این عذرا صفت کشت

هزاران محمود این ایاز دارد

ازآن رازمن ازپرده بیرون شد

که همچون چشم تو غماز دارد

اگرروزی تو درگلشن خرامی

بپایت سجده سرو ناز دارد

دوچندان کرده حسنت را ملاحت

جمالت جلوه ای ممتاز دارد

پی تسخیردلها روی ومویت

تماشاکن عجب انبازدارد

بپایت این دل آغشته درخون

هزاران لاله پا انداز دارد

بپیش چشم خمارت به گلشن

خجالت نرگس شیراز دارد

اگرخونم بریزد مفتی شهر

مرا از عاشقی کی باز دارد

هنوزازتنگنای سینه ام دل

بسویت حسرت پرواز دارد

بده ساقی ازآن می یکدوجامم

زدیروگعبه ام تا باز دارد

بزن مطرب که من ازخویش رفتم

نمیدانی، چه سوزاین ساز دارد

شوم قربان چشم تو که هرجا

هزاران کشته چون نیاز دارد

 


بالا
 
بازگشت