صالحه  رشیدی

 

 

ترس

از موج خموش بحر می‌ترسم

از لحظه‌های اضطراب و هیجان

واز وحشت زمان

و ما در کناره های ساحل بی قایق

به نظاره خواهیم نشست

امواج تند و خروشان

با پیکر سرد قایق ران

با چشمان بی رمق خدایان

چو بازیچه ایام

همه را به کام نیستی خواهدبرد

و ما نظاره‌گر بیش نخواهیم بود

تند باد وحشت با وز ، وز در ناک

در گوش‌های مان ترانه میخواند

از دیر زمان است

ستم گران ، معامله گر

مرا و ملت ام را سخت در آغوش گرفته

میخواهند با تباهی هویتم

و نابودی نسل ها غیور

به دنیا رنگ دیگر بدهند

وطنم را بنام لانه القایده

با بم های از فراز آسمان

گل‌های نورستۀ بوستان را

رنگین با خون و بی کفن

در زیر خاک سیاه

بخوابانند

 

 


بالا
 
بازگشت