مصلح سلجوقی

 

گذشت روزگار

 

از گذشت روزگاران یاد می باید گرفت

کار دنیا پوچ و بی بنیاد می باید گرفت

همچو صیدی بی بضاعت نیست آرامی به خلق

دور گردون خانۀ صیاد می باید گرفت

زنده گی بیداد شد مارا در آغوش قضا

از کدام بیدادگر این داد می باید گرفت

چشم هستی میتپد بر پرتوی دیدار ما

حلقه در خون ، دامن جلاد می باید گرفت

زیر بار است شانه ام ، گردون نمیدانم چرا

می ستاند شادی و ناشاد می باید گرفت

گرچه ما آزاد بودیم از ازل بی قید و بند

لیک معنایش دگر بر باد می باید گرفت

بند دارد واژۀ وحدت به تقطیع روان

بی تحمل دامن اوتاد می باید گرفت

گرچه شاگرد است "مصلح " خود به تدریس زمان

گفته هایش در خط استاد می باید گرفت

 

 

 


بالا
 
بازگشت