از: دوکتور انور ترابی

 


دوبیتی ها

 

به بازار جهان غــــم می فروشند

به مسلــخ گوشت آدم می فروشند

عسل از نوک خنجر کی توان خورد

ببین این هردو باهــم می فروشند

 

شعارحق انسان مـود روز است

گوانتاناموهــای کینــه توز است

زدیوان قضا چـیزی نخــــواهید

که آنجا قاضی پرونده سوزاست

 

به مهتاب وزحـــل راه میگشایند

به ســــــــیاره رد پا میگشایند 1

زمین را یکسره مخروبه کردند

به هربمبی دوصد چاه میگشایند

 

جمعی آواره وخــــــــانه بدوش اند

گــــــروهی گرسنه وژنده پوش اند

ازین جنگ آوران صلحی نخواهید

که آنـــــها تاجــــر آهن فروشــــند

 

به پهنای جــــــهان جنگ آفریدند

ســــــــیاهی دردل سنگ آفریدند

هزاران خون ناحق گشته جـاری

به تاریخ ستم ننگ آفــــــــریدند

 

ســرشب عهد وپیمان بسته بودند

زدل چرک کدورت شسـته بودند

سحربعد از نمــــــاز صبحگاهی

طلســـــــم عهد را بشکسته بودند

 

به چپ گر بنــــگری کشته فتاده

به راست از کشته ها پشته فتاده

همی پرســـم زسرداران این ره

چــــــــرا این کشته وپشته فتاده

 

نشست وجلسه ها تدویر کـردند

سراسر حــــیله وتذ ویر کردند

قدم بر ســــینه ی خاکی نهادند

که تا آن خاک را تسخیرکردند

 

اگر خواهند شب را روز گویند

شکست جبـــــه راپیروز گویند

نهیب غرش گرگ ســـــــیه را

ســـــــــرود مادر دلسوز گویند

 

بااستفاده از حق شاعر 1

 

 


بالا
 
بازگشت