حسین ورسی  

 

چند سخنی در حاشیه یک متن تحلیلی عمیق

 

  ابتدا میخواستم که در ذیل مقاله عمیق آقای امیری، پیامی بگذارم. اما وقتی نوشته را به پایان بردم، دیدم که از یک پیام فراتررفته وطولانی شده است. بناً این یادداشت ناچیز را به عنوان یک مقاله مستقل منتشر میکنم اما اذعان دارم که نوشته جناب امیری یکی از رساترین تحلیل های عمیق پیرامون رمان جنگ وصلح تولستوی است که در نوع خود از نادر ترین نوشته های ادبی امروزمابوده که در این زمینه آفریده شده است. مهم این است که آقای امیری محوری ترین پیام این رمان را به گونه ای خیلی دقیق دریافته است.زندگی ، مرگ وعشق سه پرسشی اند که آدمیان از بدو هستی تا کنون در پی پاسخ آن بوده اند. تولستوی با آفرینش یک رمان بزرگ با ترسیم صحنه های متفاوت وبا بیان اندیشه های مختلف ومتناقض به این پرسشها پاسخ میدهد. فقط از اندیشه ور چون امیری میسر است که دریک متن مختصر ولی عمیق این رمان را بازخوانی نماید و پیام محوری تولستوی را برای ما بیان کند. اماجند سخنی که من در اینجا می آورم نه با نوشته تحلیلی آقای امیری قابل مقایسه است ونه هم تصویری دقیقی از رمان بزرگ جنگ وصلح تولستوی است. فقط نوشته آقای امیری سبب شد تا برداشت شخصی ونارسای خودرا از رمان جنگ وصلح تولستوی در اختیار شما قرار بدهم.

   باتشکر از جناب امیری که با چنین دقتی به عمق شاهکاری ره برده است که بدون شک یکی از برجسته ترین رمان قلمرو بزرگ ادبیات جهان است که از خامه ای نابغه چون لف تولستوی تراوش نموده است.اکثریت قهرمانان روسی این رمان - زیاد هم است - در واقع تجلی از روح واندیشه های این فیلیسوف بزرگ است که درزبان، کلام وعملکرد آنها بازتاب یافته است. همانطوریکه امیری عزیز نگاشته است، تولستوی درترسیم جامعه اشرافی زمان خود ید طولا دارد چون خود به این جامعه متعلق بوده است. اما این تصویر برداری یک تصویر ظاهری وساده نیست، بلکه درون فاسد شده ای این جامعه را با مهارت بی نظیری بیان می نماید.تولستوی وقتی به محافل اشرافی پترز بورگ می پردازد، به نکاتی اشاره دارد که این محافل در عین درخشش بیرونی وآرایش مجلل شان، پوک، تهی وفاقد ارزش معنوی اند.حتی در وقت که ناپلئون مسکو را تسخیر میکند، پترزبورگ همانطور در خواب اشرافی خود غلت میزندازبرگزاری محافل عیش ونوش شان دست برنمیدارد یعنی بدون احساس ووسواس میهن پرستانه ، مهمانی های مجلل شان دایر است.

    اندیشه ای که تولستوی درروح یکی از مرکزی ترین قهرمانان رمان خود ( پی یر )میگذارد، اندیشه عرفانی است. پی یر این فرزند نامشروع، ابتدا میراث دار ثروت هنگفت پدر میشود،برای تحصیل به فرانسه میرود، اما هرگز به آداب وسلوک اشرافی عادت نمیکند، تنبل و شاکی، سر بزیر وکم سخن است. دست ودل باز دارد وخواست مالی هیچکسی را رد نمیکند خلاصه خراج بی نظیری است.چون ثروت برای او محور هستی نیست و در واقع به نحوی از ثروت اندوزی انتقام میگیرد.پی یر از زن طناز رسمی خود که نقل محافل اشرافی پترزبورگ است، حمایت مالی میکند وتمام مصارف اورا می پردازد. پی یر به شدت از زن خود نفرت داردو به رابطه های نامشروع وی با محافل در بار،اشراف کامل دارد. اما پی یر تولستوی ، تنها گشاده دست از منظر پولی نیست، او قلب بزرگ دارد وبه گناه دیگران نمی اندیشد و روح بخشایش خود را حتی از زن خود هم دریغ نمیکند. اما پی یرخودش هم انسان عاری از خطا نیست، شب ها تاصبح با دوستانش میگساری میکند،در مجالس اشرافی شرکت میکند گرچه با آداب این محافل خو نمیگیرد وبه نحوی بسیار زننده ای از خود حرکاتی نشان میدهد که همه را شگفت زده میسازد، سخنان اشراف بزرگ را به دقت نمیشنود، خودش به پرسشها پاسخ نمیدهد اگرمیدهد هم خیلی ناشیانه وتاحدی زیادی استهزا بر انگیز است. چابکی وظرافت یک جوان اشرافی را ندارد. کاهل است، سخنان مخاطب خود را به حافظه نمیسپارد، به همان خاطر در ارائه پاسخها دست وپایش را گم میکند، اکثریت پاسخ هایش مطابق پرسش های نیست که از او شده است. اما پی یر هنوز پاسخهای روشن در برابر زندگی ندارد، او در عین سیمای ظاهری اش که بیشتر اورا به یک آدم کودن نزدیک میسازد، بیش از حد تصور در صدد پاسخ به هستی است. پرسشهای که امیری عزیز از آن یاد کرده است وپیوسته در عرفان اسلامی وبه ویژه در اشعار مولانای بلخ نیز آمده است، تمام ذهن واندیشه ای پی یر را در خود فرو برده است. چرا آمده ایم؟ برای چه آمده ایم؟ هدف از زیستن چیست ؟ غایت ما در کجا است ؟ مرگ چه است ؟ بعد از مرگ در کجا ییم ؟ زندگی میدان آزمایش است ؟ اگراست ، کدام آزمون هاراباید از سر بگذرانیم؟ بعد از مرگ رستاخیزی داریم؟ و دها سوال دیگر. تولستوی در رمان فنا ناپذیر جنگ وصلح، فقط در صدد طرح این سوالات است. پاسخ مستقیم نمیدهد، پرسوناژ ها واز جمله دو قهرمان محوری یعنی پی یر بزوخف و پرنس اندره ی بالکونسکی را آماده میسازد تا اولی با زیستن ودیگری با مرگ خود به این پرسشها پاسخ بدهد. به همان خاطر این هردو قهرمان را با مکتب فراماسون ها آشنا می سازد. چون فراماسونر های آن زمان به گونه ای در غرب، حامل اندیشه های عرفانی بودند. مکتب عیاران،عدالتخواهان ومدافع مظلومان به شمار میرفت. فراماسیون ها در روسیه آنوقت پایگاه نیرومندی داشت. نوع عیاری، از خود گذری ، فداکاری ، هم نوع گرایی در هیئت این مکتب ترسیم میشد. تولستوی پی یر را راهی این مکتب میکند و اورا ازتمام مراحل سخت ، دشوار وبعضاً هم بیمورد این مکتب میگذراند وپی یر هم با سرسختی ولی با دلهره ونگرانی، تمام مراحل این مکتب را طی میکند. نه تنها او یک فراماسونست تمام عیار میشود بلکه خود به دلیل ثروت هنگفت اش به یکی از پشتیبانان بزرگ مالی این مکتب در روسیه تبدیل میشود. پی یر به کمک مالی فراماسون ها میشتابد واز امکانات قدرتمندان دولتی هم به سود آنها استفاده میکند.حمله ناپلئون بر خاک روسیه میرفت تا به پاشنه آشیل مکتب فراماسونی که ریشه اش به فرانسه میرسید، تبدیل شود،اما پی یر در واقع از سقوط این مکتب با حمایت های مالی و سیاسی خود، جلو گیری نمود. تولستوی ، پی یر را به جایی رهنمایی میکند که او نه تنها صاحب اندیشه های عرفانی باشد، بلکه به حامی آن نیز تبدیل شود. پی یر با پیوستن به این مکتب هم هنوز پاسخ های خودرا در برابر پرسش ها ی زندگی در نمی یابد. این بدان معنا است که تولستوی مکتب فراماسون ها را نیز به عنوان یک مکتب عرفانی کامل نمیشناسد. چون پی یر با تمام صداقت وراستی که نسبت به این مکتب دارد ولی در برخی حالات در می یابد که فراماسیون ها هم برای رسیدن به پله های شهرت، از او بهره جویی می کنند. واین سوالها برای او بسیار آزار دهنده وحتی تکان دهنده است.

  تولستوی در هنگامه اشغال مسکو بدست ناپلئون، یک جرقه جدیدی را در ذهن پی یر بیدار میکند، او میرودتا بزرگترین دشمن روسیه وجهان (ناپلئون ) را بکشد تا میهن اش را از شر او نجات دهد. پی یر در این راه گام برمیدارد او قبل از آنکه به مقصدش نزدیک شود به خاطر طینت نیک انسانی وعرفانی که دارد طفلی را از آتش سوزی نجات میدهد وبه مادرش میرساند، ولی پس از ان بدست سربازان فرانسوی اسیر میشود. او در زندان فرانسوی ها در مسکو، رنج های بزرگی را تحمل میکند. به نظر هم زنجیرانش به دلیل بی پروایی ، جسارت و مناعت طبع وبه نظر سربازان فرانسوی به دلیل تسلط اش به زبان فرانسوی مورداحترام ناگفته ای قرار میگیرد.پی یر تا اعدام هم پیش میرود فقط چند قدم به مرگش مانده بود که معجزه آسا بر او تطبیق نمیشود. اما تحول دیگری که امیری عزیز هم به آن توجه نموده است، ملاقات با کاراتایف است. این روستایی ساده سخنانی را به او بازگو میکند که چون آب زلال روح پی یر را سرشار میسازد. این سخنان به خاطر بر او اثر میگذارد که هم چون چشمه پاک است وهم ازیک روح ساده صمیمی منشاء  گرفته و در روح صادق وصمیمی او جاخوش میکند . تولستوی در اینجا در کنج یک  زندان تاریک، دو روح راباهم در می آمیزد که در عالم ظاهر آمیزش آنها به یک افسانه باورناشدنی میماند. یک روح روستایی، فقیر، خدا شناس، مصمم وشجاع ونا ترس. روح دومی یک اشراف زاده ثروتمندکه بخش عظیم از زمین های مسکو واطراف مسکو به او تعلق دارد وثروت اش آب از دهان ها پایین می آورد. اما این ثروت ، اشراف زادگی وفرهنگ مسلط این محیط نتوانسته است، که این روح آزاده را بیالاید واو اینک در یک قالب، با روح یک روستایی فقیر، انسانیت، فضیلت و آزادی را فریاد میکند.

   تولستوی، صحنه های جنگ را با مهارت ترسیم میکند واین تصویر پردازی داستانی به حدی نیرومند است که خواننده خود را در همان صحنه ها احساس میکند وگویا غریو سربازان دوطرف وشلیک تفنگ ها را میشنود وبوی دودو باروت را استشمام می نماید. تولستوی سردارآزادی روسیه از چنگال اشغال فرانسوی ها یعنی کوتوزوف را با تمام خصایل مثبت ومنفی اش ترسیم میکند. کوتوزوف از میان لایه های پایین جامعه به دلیل درایت ومهارت نظامی ودلاوری های که در جنگ با ترکان عثمانی نشان داده است، با کندی راهش را به ستاد ارتش بازمیکند. چند بار او از این ستاد به زیر کشیده میشودو جایش را یک جنرال آلمانی الاصل پر میکند. اما تولستوی در اینجا نیز بدون آنکه بگوید، نشان میدهد که برای دفاع از یک ملت تنها فرزندان همان ملت میتوانند قامت فراز کنند نه بیگانه ها. کوتوزوف آرام، آرام به ستاد ارتش  از سوی امپراطور الکساندر انتصاب میشود. بعد از آن این ژنرال پیر،به عنوان سردارآزادی روسیه، با نقشه های زیرکانه نظامی خود ناپلئون را با شکست مواجه میسازد. کوتوزوف اشغال مسکو را از سوی فرانسوی، نقطه آغاز شکست ناپلئون میداند وبا سماجت وسرسختی در برابرآنهایی که با این اشغال مخالف اند، مقاومت میکند. کوتوزوف معتقد است که کشاندن ناپلئون در مسکو در واقع کشاندن او در باتلاقی است که راه نجات ندارد. این پیشبینی کوتوزوف درست از آب در می آید. اما او یک طرح دیگری را هم پیاده میکند، آن اینکه پس از فرار ارتش ناپلئون از مسکو بسوی مرزهای اطریش واز آنجا به فرانسه، دشمن را تعقیب نمیکند.در حالیکه در آنوقت باقی ژنرالان نظامی طرفدار تار ومار نمودن دشمن در زمان فرار شان بودند. اما استد لال کوتوزوف این است که عساکرما در این مدت جنگ طولانی خسته شده اند وهر بار که به دشمن شکست خورده حمله کنند میزان تلفات ما بیشتر از آنها می باشد، جون آنها مرگ راحتمی میدانند به مقاومت شدید می پردازند. این پیشبینی نیز درست بود، فرانسوی ها با وجود که مقاومت روسهارا در عین فرار تجربه نکردند، ولی میزان تلفات شان در این برگشت بسوی فرانسه بیشتر از آن بود که با مقاومت مواجه میشدند. چون اراضی را بلد نبودند وتامین اکمالات لوژستیکی برای شان نامیسر بود. تولستوی با باریک بینی یک ژنرال نظامی، همه تاکتیک های نظامی این جنگ را دراین رمان آورده است.

  با این برداشت آقای امیری موافقم که تولستوی با طرح این رمان بزرگ، به سراغ مرگ وزندگی رفته است. واین پرسش عمده را که مرگ در هستی وهستی در مرگ تجلی داردو تنهابا عشق است که مرگ وهستی با هم پیوند میخورد.ناتاشای پرنس اندره ی بالکونسکی وناتاشای پی یر بزو خف یک آدم و حامل دوعشق به دو انسان بزرگ است. چون او آمده است تا در بین مرگ وزندگی بایستد وبا عشق خود به روی مرگ پرنس اندره ی بالکونسکی پرتو افگنی نماید وبا عشق دومی خود چراغی باشد در راه پی یر تا اوهمچنان عارف و سر فراز، با دست و دل باز مسیر هستی خودرا پی بگیرد.

   آخر از گفتن یک نکته خودرا ناگزیزمیدانم آن اینکه هربار که من به تولستوی وبه ویژه به رمان جنگ وصلح این ابر مرد خرد وفضیلت می اندیشم، بی اختیار نسبت های فکری بین او و مولانا جلال الدین محمد بلخی را می بینم. طبعاً این تشابهات فکری محتاج پژوهش عمیق وبررسی دقیق  این دو اندیشه ور دنیای ادبیات است که از بضاعت این حقیر چنین بررسی میسر نیست. اما نمیدانم که چرا من به همسانی فکری این دوعارف بلند اندیش باور مند استم. 

 


بالا
 
بازگشت