بریالی جویان

 

با تن بیمار تنها به جنگ اژدها

 

 

خون دل ریزد زدستش قاتل من را ببین

بازهم او را دعا گوید،  دل  من را ببین

 

هیچ عقل سلیم نمیتواند انکار نماید که عناصر وطنپرست، دموکرات، مترقی و چپِ افغانستان از مشروطه خواهان تا محمودی، غبار، خیبر، تره کی، کارمل، باعث، بدخشی ونجیب و اکثریت اعضای بانام و بی نام ولی آگاهِ احزاب و جریانات چپ وچپ دموکراتیکِ منجمله ح.د.خ.ا. .و حزب وطن عاشق مردم بودند و به تأسی از آن، شور اعتلأ و آبادانی چند بُعدی وطن را درسر و سوز رفاه همگانی رادر دل میپروراندند. بعضی درین راه عاشقانه جان باختند و بعضی هم جهان را.

برمبنای همین شور و همین سوز است که امروزهزاران عاشق ناکام با وصف جفای معشوق ِ سنگدل، آسیب پذیر و خوشباوراز گوشه و کنار مملکت و کران تاکران دنیا صدای پردرد شانراهریک به زبانی وهریک به ترانه ای بلند نموده در آرزوی وصلت ورفاه معشوق بیقراری و لحظه شماری میکنند.

آری! معشوق ما مردم و وطن است. نمیتوان نپذیرفت که شاید خطا در ما بوده، در شیوۀ بیان و رفتارِ نه تنها عقلی بلکه حسی ما بوده است که مردم، حتی عقبگرا ترین عناصری راکه با شیطان پیمان بسته اند و با شعار "از من بترسید تا شمارادوست داشته باشم" بر گردۀ افگار شان سوار اند، برما ترجیح دادند. جالبتر اینکه حتی زنان که نا خود آگاه در قمار ملا و مولوی هر دو عالُم را میبازند، عقب آنها رفته اند، چه بر اساس سنت و فقه، زن در این دنیا از لحاظ حقوقی نصف انسان بشمار آمده و درآن دنیا حتی آنیکه بهشتی است شاید در قطار هفتادودو حورهیچ مکانی هم نداشته باشد. درحالیکه از زمان باستان تاکنون درسیستم های فکری غیر سنتی، زن ونیروی بارآوری ونوزائی اوبمثابۀ مادینۀ مقدس مقام گرفته و حتی بنا به روایاتی مفهوم زن وسمبول اوصرفنظرازشکل ظاهری اش به عنوان زنده گی بخش وزنده گی دهنده، اساس دین کهن بوده است. اما مردسالاری ِخشن بخصوص بعد از ظهور ادیان رسمی، این مقام ومنزلت را ازاو ربوده و مورد اهانت و ذلتش قرار داده است. مصطلحات چون "زن شیشک است" ویا "زن شریک شیطان است" و یا "گناه زن بود که آدم ازجنت خارج شد" ریشه درهمین خشونت و زورگوئی مرد دارد. درواقع "گناه" بعنوان منبع تابوشکنی و سنت شکنی؛ مبدأ علم، پژوهش ودانستن است و همین خصوصیت، انسان را ازسائر حیوانات متمائز ساخته درمقام اشرف مخلوقات قرار میدهد. 

امروز هدف ما بازجوئی روزگار وصل است وخدمت صادقانه به معشوق. گرچه عشق از آغاز خلقت تا کنون جادۀ یکطرفه بوده و ادبیات بشرمالامال ازنوای بینوائی عاشق است. اما عشق به انسان و آبلۀ دست او، عشق به وجود و وحدت الوجود میباشد.

متفکرین بزرگ، فرهنگیان و هنرمندان فرهیختۀ دنیا چون فلاسفۀ یونان، داوینچی، میکلانژ، شکسپیر، سارتر، هیگل، مارکس، شیلر، موسارت، بتهوفن، پیکاسو وهوگو و متفکرین دیارما وهمزبان با ما چون مولانا، حافظ و سعدی، بیدل و خوشحال خان ختک ومعاصرین، عشق به انسان و هومانیزم را یگانه راه رسیدن به درجات عالی عرفانی واخلاق و حتی روح القدس دانسته اند.

با نگرِ ژرف میتوان دریافت که سراسر کار پربار آنها یک وجه مشترک دارد و آن بادر نظرداشت تسلسل فرهنگ گذشته و در چوکات جو حاکم؛ شنا در جهت مخالف آب یا شکستاندن سنت و نظم معمول اجتماعی، فکری و مذهبی میباشد که بطور آشکاریا درپردۀ ابهام، رازها و اشارات در راستای خدمت به انسان کارو زحمت وبر مبنای عشق به اوو جهان پیرامونش درقالب نثر، شعر، موسیقی، نقاشی و مجسمه سازی ارائه گردیده است.

خلاف تمام ادعاهای بلندپروازانۀ تفکر ِسنت گرائی مذهبی، چپ و روال فکری آن، دگم و صرفاً مادی نیست بلکه بمثابۀ عالیترین مظهر هیومانیزم، انساندوستی و آزادی انسان ازهرنوع ستم و بهره کشی در بلور دموکراسی، درخدمت طبیعت، ایده و مدارج عالی اخلاق قرار داشته در شکل و محتوای دیالکتیکِ نوسازی، بهشد و نوآوری متبارز میگردد.

مبارزه بخاطر آرمانهای مردم اگر تنها به زیور عقل و دانش آراسته بوده و عشق و احساس در آن مدخول وعجین نباشد، راه رابه کمال نمیرساند. مردم مجموعۀ انسانهاست و انسان موجودیست با منویات معنوی که تنها مادیات و علم ِ اسباب نمیتواند نیاز ها و ایدیال هایش را برآورده سازد، فراوانند مواردیکه نمیتوان آنهارا با "قدم فکر و عقل" پیمود. حافظ گوید:

 

"قدرمجموعۀ گل، مرغ سحر داند و بس                  

که نه هرکو ورقی خواند معانی دانست"

 

سوال اینجاست که با وصف آنهمه صداقت، چه کردیم که حتی نیروهای طالبی ـ جهادی گوی سبقت را ازما ربودند. شاید ما عقلی و فکری محاسبه کردیم و نبض مردم را از لحاظ سایکلوژیکی، حسی و قلبی نپائیدیم. یقیناً این امر قدرت، حوصله مندی، درایت و ازخودگذری زیاد میخواهد.

حسی، قلبی و روانی به این مفهوم است که طرف مقابل را باید آنچنان که هست و با وسائل آشنای خودش شناخت ودر برخورد با او خود را عیار کرد. چنانچه معروف است که از یک فرد افغان انجام وظیفۀ به هر ثقلت را میتوان انتظار داشت اما او را به هیچ قیمت نمیتوان اهانت کرد.

یک افغان زمانی اعتماد میکند که جانب مقابلش راخود خواه، متکبر و فضل فروش نبیند بلکه مطمئن شود که انسانی ازنوع خودش و همزبان با خودش را در برابرش دارد.

عزیزالله سائن عضو بیروی سیاسی وقت حزب کمونیست پاکستان درینمورد بطور استشاره ای میگفت: "ما حوزه های حزب را در مسجد تشکیل دادیم و اکثر جلسات خود را در مساجد دائر میکردیم." حزب کمونیست پاکستان باوصف اختناق دوامدار حکومات نظامی و غیرنظامی آنکشور، در بین مردم زندگی میکند و نشان انگشت آن در اکثریت احزاب و سازمانهای دموکراتیک و چپ حتی پیپلز پارتی به وضوح صراحت دارد.

آیا چپ و چپ ِدموکراتیک ِ پراگندۀ افغانستان توانائی آنرا دارد که در طویل المدت هنرطبیعی جذب مردم رااز نیروهای عقبگرای جهادی ـ طالبی برباید؟ همین هست حلقۀ مفقود که این نهضت سالیان دراز از نبود آن رنج برده است. آیا میتوان تنها با دادن شعار های مترقی و طرح برنامه های علماً تنظیم شده، توده های مردم رابه جنبش آورد وبرای دفاع ِدوامدار از منافع خود شان بسیج کرد؟

چگونه میتوان مردم راکه اکثریت مطلق آن نه تنها از سواد سیاسی بلکه سواد مدنی برخودار نیستند، از خطرات ناشی از سرطان رو به تزاید بنیادگرائی مذهبی، افتراق ملی، قومی، زبانی، فرقه ای و مذهبی و طرح های فریبنده و خطرناک نیوکلونیالیزم چون "خاورمیانۀ بزرگ"، دموکراسی صادراتی لگام گسیختۀ تیپ غربی که در جامعۀ افغانی اصلاً راه گم میکند و به پراگندگی پایان می یابد، اقتصاد بازار آزاد که درنهادهای زیربنائی ماقبل فئودالی جز انارشی مالی چیز دیگری به ارمغان نمی آورد و یا فرهنگ صادر شده ازغرب و شرق و عرب که با وصف شاخص های مثبت و پربار آن با کل روان اجتماعی کشور تلفیق نمییابد، آگاه ساخت؟

چپ که از نگاه دیالکتیک اجتماعی در تسلسل تابوشکنی قراردارد، خصلتاً و بطور طبیعی دارای چنین صلاحیت و قدرت است. اما ملزمۀ مستدام ِ هرزمان، منبع و ملجأ ومکان ِ خاص حکم میکندکه ترشحات فکری آن باید به نیروی پرتوان مادی و مردمی مبدل گردند.

در افغانستان، چپِ سنت شکن در شکل و عنوان ِ بهترین مظهرعشق به انسان و آبلۀ دست او، یک پدیدۀ نو نیست. این طرز تفکر و برخوردِ ناشی از آن در برهه های مختلف زمانی و تاریخی درمحتوا و انواع ِ متنوع ِ پندارهای فرهنگی، اجتماعی وسیاسی عرض وجود کرده و در پایداریش اصرار داشته است، ولی مشکل عمده در فقدان ملموس بودن آن و تبدیل شدن آن به نیروی مادی توده ای میباشد.

تجربۀ سالهای مبارزه علیۀ ارتجاع و دوران حاکمیت ح.د.خ.ا. و حزب وطن با وضاحت تمام می آموزاند که بازپرداخت بهای این فقدان، نهایت سنگین و جبران ناپذیر بوده و نیاموختن ازین تجربۀ تلخ گناهیست تباه کن ونابخشودنی.

یقیناً نمیتوان وضع سوق ا لجیشی کشور، جو حاکم بین المللی در وجود مداخلات آشکار و نهان امپریالیزم و ارتجاع و جفای سسیستم بروکراسی دولتی "سوسیالیزم" وقت را نادیده گرفت. اما فراموش نباید کرد که همین عوامل خارجی؛ مردمان کشورهای هند، کوبا و افریقای جنوبی را نیزاحاطه کرده بودند.

تجربۀ این کشور ها نشان میدهد که چپ در محور ارج صادقانه به مقام انسان و آرمانهای اوو با درنظر داشت اولویت ها، افراد شایسته ایرا در زمان حیات شان درمقام رهبر ملی ارتقأ داد و یا در پروسۀ رشد و پرورش آن ها فعالانه سهم گرفت. چپ اهداف برنامه ای اشرا چون زدودن استعمار، استحکام وحدت ملی و اقتدارملی(Soverenty)، ایجاد زیرساختارمستحکم مادی، اعتلای اقتصادی، بهبود تدریجی وضع اجتماعی به نفع زحمتکشان، رشد فرهنگ، ارتقای سطح سواد همگانی و آگاهی سیاسی توده ها، قدم به قدم تعقیب کرد. موفقیت و عدم موفقیت بعدی چپ بستگی به کار و مبارزۀ پرفرازونشیب دوامدار آن دارد.

آنچه به افغانستان ارتباط میگیرد تاکنون چپ کشورنتوانسته از میان خود و یا با ازخود گذری ازمیان مردم، گاندی ای، کاستروئی ویا مندیلائی پرورش دهد.

زمان میگذرد، چپ و یا چپِ دموکراتیک کشور هنوز در مرحلۀ خود انتقادی، خود سازی و بازسازی است. چپ هنوز بیمار است و دارد بتدریج دامان خودرا ازیک جانب ازویروس های افراطی گری وسنت گرائی و از جانب دیگر ابتذال وسقوط به دامن ارتجاع و امپریالیزم پاکسازی میکند. علی الاصول چپ ِپراگنده نمیتواند با تن زخمی و بیماربه جنگ اژدهای چند سر جهادی ـ طالبی برخاسته وجداازهم به تنهائی در صحنۀ فعال سیاسی حضور یابد. باید متحد شد، درغیرآن این روال ضیاع وقت بوده موجب سرخوردگی و از دست دادن وزن و اتوریتۀ لازم در میان مردم میگردد.

نیروهای چپ و دموکراتیک عقابان خسته ای را مانند که درفضای طوفانزای حدود، همدیگر را به بمنقار کین میزنند و بی جهت وبی هدف اینجا و آنجا پرواز میکنند، نه حریف را میشناسند و نه حلیف را!

هدف نهضت چپ وچپ ِدموکراتیک خدمت به انسان ورفاه اوست. مستحق ترین انسانِِ ِ مستوجب خدمت، انسان وطن است. انسانیکه هم خود به خودش جفا میکند، هم قدرت های اهریمنی و هم نیروهای آلوده به جهل قرون وسطائی برفرق و روانش میکوبند.

این نیروها باید آگاه شوند که نمیتوانند تا ابد به گذشته های غبارآلود بچسپند، بخسپند و به بهای شادی دشمن همدیگر را نابود کنند. دشمنی که جهل است و عقب مانی و بربادی. باید به آینده نگریست و به افق های تابناکی که در آن کودکان وطن میخندند. این هدفیست والا که فقط میتوان آنرا درتوأمیت حس و عقل وعملکرد متناسب با آن بدست آورد. عشقی که فداکاری، ازخودگذری، داوطلب بودن، تواضع، جرأت و گرمی قلب را میطلبد و عقلی که خواهان بازنگری، بازسازی، تجربه و بازدهی دوامدار بوده و عملی که درراستای منافع انسان وآبلۀ دست اوست.

امروز چپ افغانی با چالش های ملون جدیدی روبروست. نیروهای طالبی و جهادی بمثابۀ واقعیت موجود فعال اند ودریغا که با گذشت هر روز تقویت مییابند. قوای نظامی امریکا  و ناتو نه تنها وجوددارند بلکه عملاً حیات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی کشور را سمتدهی میکنند و بنا به منافع علیای خودشان خارج از دسترسی و دید مردم و حاکمیت، با هر که میخواهند مذاکره و مفاهمه میکنند و پیمان میبندندوهرکه را که مطابق مذاق شان نیست نادیده میگیرند.

آیا میتوان دربرابر این چالش ها قد برافراشت؟

امروز منافع مردم و وطن کدام اولویت ها را در برابر نیروهای چپ قرارمیدهند؟

آیا میتوان با شعار، قوای مسلح خارجی را از کشور خارج کرد؟

آیا میتوان با دعا یا دشنام وطن را از لوث اندیشۀ طالبی و جهادی پاک نمود؟

آیا برخورد در برابرمسئله ای چون همسوئی چپ پراگنده و نجات مردم و وطن از نفاق قومی، زبانی، گروهی، سمتی، مذهبی و فرقه ای که ریشه در استبداد سیستم های سلطنتی گذشته و تجاوزات خارجی دارند، درست و کافی است؟

آیا برنامه وسیاست در قبال حل بحران هویت، بحران مشروعیت، بحران اقتدار، بحران توزیع ملی واجتماعی قدرت، بحران اعتماد وشکل سیستم سیاسی، دموکراسی و حقوق زن، شفاف و سالم است؟

آیا سیاست روشن، همه جانبه، علمی و عملی دررابطه به استقلال ملی، تمامیت ارضی، یکپارچگی کشور و حل مسئلۀ فرساینده و کلیدی خط دیورند، وجود دارد؟

به باورمن، نهضت چپ ظرفیت آنرا دارد که با وصف پراگندگی و تشتت  بر وضع تسلط یابد. این جنبش صلاحیت و صلابت ِباز نگری و بازسازی درمتن خودرا دارا بوده با نیرووکشش احساس و عقل میتواند بر نا استواری ها غلبه نماید. امروز درحدود سی حزب و سازمان سیاسی از پیکر ح.د.خ.ا. فراآمده اند ووضعیت مشابه را سائر احزاب چپ و دموکراتیک دیروزی نیزدارند.

این امر را به هیچ وجه نمیتوان و نباید یک فاجعه تلقی کرد، کشورهای دیگر جهان و منطقه تجارب مشابه راپشت سر گذاشته اند. شاید همین چندگانگی و چندگونگی در این احزاب عملاً درقالب فرکسیونها وجود داشته است اما سلسله عوامل و اثرات بیرون حزبی دروحدت جبری آن ها اصرارداشته اند که با تأسف همیشه مثبت نبوده بلکه بعضاً زیان آور و حتی دردناک بارآمده است.

وظیفۀ نخستین و حیاتی این سازمانها و احزاب، بطور خاص رهبری آنهاست که با درک اولویت ها وحساسیت زمان و بخاطر بوجود آوردن یک آلترناتیف مطرح و نیرومند دربرابرنیروهای جهادی ـ طالبی به تشکیل یک جبهۀ مشترک دموکراتیک وطنخواه ازوجود این سازمانها و احزاب و شخصیت های مستقل سیاسی، درچارچوب یک پلاتفورم واحد با حفظ استقلال تشکیلاتی هرحزب وسازمان و دورنمای برنامه ای آنها مبادرت ورزند.

از دیر باز عده ای از شخصیت ها و سازمان های چپ و دموکراتیک بعضاً صادقانه تلاش میورزند تا بنا به فشارمقتضیات، وحدت تشکیلاتی تعدادی ازین سازمانها به شکلی از اشکال تحقق یابد و بعضاً هم ملاگونه درین رابطه موعظه میسرایند. نمیتوان این حقیقت را نپذیرفت که اکثریت این سازمانها ناگزیری هائی در برابر تعهدات فکری و تاکتیکی، ساختار تشکیلاتی و حتی زندگی سیاسی گذشتۀ شان دارند که نه تنها نباید آنها را نادیده گرفت بلکه باید به آن احترام گذاشت و بدیدۀ قدر نگریست، زیرا هر وفاداری و سرسپردگی مظهر سنتی بودن نیست.

علاوتاً این سازمانها با وصف تشابه قسمی برنامۀ عمل شان، بنا به عوامل مشهود و غیر مشهود نسبت به همدیگر و یاهستۀ رهبری همدیگر به دیدۀ شک و تردید مینگرند. این امر شاید از لحاظ طبیعت و روان انسان ها کاملاً قابل توجیه و پذیرفتنی باشد. استفاده و اِعمال هرنوع فشارغیردموکراتیک بمنظورزدودن آن، نتیجۀ معکوس و زیانبار خواهد داشت. 

تشبث درحریم سازمان های دیگر؛ بیجا، نامقدس و نامعقول است. مبارزۀ دموکراتیک ِآینده ونسلهای آینده، تعین خواهند کرد که کدام سازمان همگام با روند اثرگذارندۀ تاریخ به پیش میرود و بقا مییابد وکدام یک در نیمه راه مضمحل میگردد.

قدرمسلم است که هر حزب و سازمان، توسعۀ صفوف خود را ازوجود افراد تازه نفس و یااعضای سائر احزاب در دستور روز قرارخواهد داد و این حق را هیچکس نمیتواند سلب نماید، اما به نظر میرسد که مبارزه و تلاش بخاطروحدت مجدد تشکیلاتی این احزاب و سازمانها، خودفریبی، ضیاع وقت و درطویل المدت زیان آور است. صحت این مدعا را تلاش های نافرجام چندسال اخیر بعضی از سازمانها پس ازفروپاشی حاکمیت حزب وطن با وضوح نشان داد.

همچنان تجربه ثابت کرد و آینده نشان خواهد داد که یکه تازی نیزبه جائی نمیرسد. نمیتوان با تن زخمی و بیمار به جنگ اژدها رفت. نکات مشترک زیادی درپروگرام عمل سازمانهای متذکره صرفنظر از آنکه به خلق وپرچم تعلق داشتند یا به سازا، شعلۀ جاوید وسائرین فراوان وجود دارد. سوال اینجاست که آیا آن عشقی که در قلب هر عنصر چپ و دموکراتیک نسبت به مردم جاگرفته، او را وادار به ازخودگذری ِمحدود خواهد کرد؟ از جنگ گرم و سرد نمیتوان نتایج مطلوب را بدست آورد اما درشرایط صلح و دموکراسی، مسائل دیروز را میتوان بهتر به محاسبه گرفت.

درحال حاضرچیزی بنام دموکراسی نیمبند درکشور زمزمه میشود، قوتهای خارجی ظاهراً ازنهادهای این نظم دفاع و حمایت میکنند. وضع آبستن حضورفعال و قابل لمس چپ در صحنۀ سیاسی میباشد. این امر فقط میتواند ازطریق تشکیل یک جبهۀ نیرومند متحد دموکراتیک ووطنخواهانه از وجود این سازمانها با حفظ اختلافات دورمدت و سلیقوی آنها مرفوع گردد، به یقین که چنین جبهه ای میتواند ازوضع موجود به نفع مردم و دموکراسی، مبارزه علیۀ فساد اداری، اقتصادمافیائی وزرع و قاچاق مواد مخدر استفاده نماید.

هدف چپ، چپ ِدموکراتیک ونیروهای وطنخواه درشرایط کنونی پیاده کردن اهداف ملی و دموکراتیک یعنی بردن ارگانهای محلی قدرت و ادارۀ دولتی همپا بانهادها و زیرساخت آن در سراسرکشورمیباشد. این یک پروسۀ بسیارطولانی بوده واینکه چه کسی و یاکدام حزب و سازمان آنرا انجام میدهد، شاید از لحاظ شکل و شیوه متفاوت باشد اما هدف اینست که درمجموع وظیفۀ همین مرحله انجام داده شود.

مبارزه ادامه خواهد یافت، اینکه چنین مرحله نهایت به کدام سمت میرود، درهیچ اثر و کتاب علمی ـ اجتماعی ضمانتی برای آن رقم زده نشده است و بسته به عملکرد خود نیروهای چپ خواهدبود. ولی بهرصورت مرحله ایست که در آن آزادی های دموکراتیک، آزادی زن وهیومانیزم بازتاب خواهد داشت.

تجربه نشان داده است که سلطۀ صلح و دموکراسی چهرۀ افراطی ترین طالب و مجاهد را هم تغیرمیدهد. آشنائی او با تمدن، فرهنگ و تکنالوژی جدید، موصوف را از هوای خشن بنیادگرائی پائین آورده، ریشش را کوتاه خواهد ساخت.

روزی یکی از قوماندانان  جهادی فراه که تازه به حاکمیت پیوسته بود بمنظور انجام کاری به دفترم آمد. من درضمن ازاو سوال ِ شاید تکراری را طرح کردم مبنی براینکه اووگروپش درجریان "جهاد" ازخود مقاومت زیاد نشان میدادند وحتی حاکمیت دولتی درفراه را به مشکلات جدی مواجه ساخته بودند ولی زمانیکه به حاکمیت پیوستند، باوجود داشتن همۀ امکانات، چرادرجنگ با سائرگروپ های مخالف چنان کیفیت را ازخود تبارز نمیدادند.

او جواب بسیارقانع کننده ای برایم ارائه کرده گفت؛ درانوقت آنها نه تنها بخاطر عقیده بلکه بخاطر بقای خود میرزمیدند. بایدخودرابه هردرو دیوارمیزدند تا امرار معاش کنند، اما بعد از پیوستن به حاکمیت تقریباً همه چیزرادردسترس داشتند، افرادِ گروپ داشتند آهسته آهسته لذت زندگی کردن را فرا میگرفتند وبه خانه و کاشانه علاقه پیدا میکردند. همین علت باعث شده بود که ازآمادگی آنهانسبت به پذیرش خطرکاسته شده و روحیۀ جنگی شان تقلیل یابد.

با در نظرداشت چنین حقایق و فاکت ها اگر نیروهای چپ، دموکراتیک و وطنخواه دیربجنبند، طالبان ومجاهدین اینبار باسفاکی بیشتر روی صحنه آمده وعرصه را برای همه تنگ خواهند ساخت. شاید هم خطرننگ آور چند پارچه شدن کشوربیشترازصرفاً یک تهدید مطرح خواهدشد.

ازجانبی هم برای دوام ضروری حضور نیروهای مسلح خارجی که درحال حاضر یک غنیمت بشمارمیرود، هیچ ضمانتی وجود ندارد، زیرا سربازان آنها که از42 کشور تشکیل شده اند، مانند سربازان "شوروی" سابق که صرفنظر ازخیالات رهبری شان معتقد به ایفای وظیفۀ "انترناسیونالیستی" بودند، نیستند و افکارعمومی تأثیرگذار امریکا و غرب هم همین اکنون مخالف این جنگ فرساینده  و بی نتیجه میباشند.

چندی قبل روزنامۀ گاردین چاپ لندن طی مقاله ای تحت عنوان "خرها افغانستان را رهبری میکنند" درجۀ انزجار افکار عمومی غرب نسبت به جنگ در افغانستان را تبارز داد. اما این روزنامه با تأسف ننوشته است که همین ها را انگلیسی ها وسائر همقطاران غربی آن تولید، تورید، تمویل و تسلیح نموده وسایۀ شوم شانرا برمردم و کشور ما پهن کرده اند. و اکنون با تأسف سربازان ناآگاه و نادم امریکائی، انگلیسی، جرمنی، فرانسوی و امثال آن کفارۀ گناهان سرمایه داران بزرگ و استراتیژیست های فاسد و عظمت طلب جهان سرمایه را میکََََشند؛ انسان میکُشند و خود کشته میشوند.

بناً عقیده بر آنست که باید هرچه زودترجبهۀ وسیع دموکرتیک ِوطنخواه افغانستان از وجود تمام سازمانهای داوطلب ِچپ، دموکراتیک ووطنخواه تشکیل گردد. هیج سازمان سیاسی از آن مستثنی نگردد. تا برای انتخابات آینده که فرصت زیاد دردست نیست، یک رهبری تازه نفس و نیک نام قد بر افرازد و بسیار مقبول خواهد بود اگر این رهبر غیر وابسته باشد.

چنین جبهۀ وسیع که براساس یک میکانیزم خاص و کاملاً دموکراتیک و داوطلب بمنظور حصول اهداف معین و محدودِ دموکراسی ملی ایجاد خواهد شد، از یک جانب مانند یک سازمان واحد سیاسی چکیده از یک وحدت تشکیلاتی ِفرمایشی، آسیب پذیر نیست وازجانب دیگر میتواند به حیث یک آلترناتیف مطرح، جدی وقوی در برابر عناصر جهادی ـ طالبی خلأ سیاسی کشور را پرکرده و بر کشور های اثرگذار در پروسۀ بازسازی افغانستان فشار وارد نماید تا به واقعیت های موجود تن دردهند.

درست است که "اوبا ما" با ما نیست، ونمیتوان نادیده انگاشت که اونسبت به ناگذیری هائی سیاست داخلی وفشارهای اقشاروطبقاتی که ازآنها نمایندگی میکند و همپیمانان خارجی اش قادر نیست تا پارا از محدودۀ خویش فرا تر گذارد. اماواقعیت چنین یک جبهۀ نیرومند موصوف را در چوکات سیاست "تغیر" هم کمک میکند و هم به بازنگری وامیدارد.

همچنان معقول است تا بمنظور جلب افکارمثبت عامۀ غرب، توجه و علاقۀ اتحادیۀ اروپا یا حداقل فرکسیون های پارلمانی چپ وسوسیال دموکراسی وساختارهای مماثل آن به اندیشه و امکانات ایجاد چنین جبهۀ هیومانیتیر کشانیده شده و ازامکانات "بیغرضانۀ" آن درپروسۀ ایجاد وتبلیغ این نهاد استفاده به عمل آید.

به امید روزیکه دیگر هیچ به سوگ جوانان و اطفال ننشینیم وما را مرده های بالا تر از هشتاد ماتمگیر سازند.

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت