م میهن فدا

 

در قدم ودر قلم و در اداره و در سیاست باید عصمت را نگهداشت

 

فرجامین  قسمت

 

 ((... پس از رفتن به کابل به مکروریان بلاک شش آپارتمان پنج را کرایه گرفتم   ...توام باترس وبیم از فرو افتیدن  راکتها به شهر کابل تا ۲۴ جدی روزگار بدی نداشتم . درین روز از دارلانشای کمیته مرکزی  ح. د. خ .ا  کارت دعوتی برایم آوردند كه به قصر ستور وزارت خارجه  جهت افتتاح کمسیون مصالحه ملی مرا دعوت کرده بودند .  درین جلسه بیش از هفتاد فیصد از اشخاص سابقه دار  ،عالم و دانشمند غیر حزبی دعوت شده بودند... شاملین جرگه از هم با نا باری  میپرسیدند :براستی مارا برای پیاده کردن صلح دعوت کرده اند ، یا برای گمراهی اخبار نویس ها خبر تازه ایرا  ترتیب میدهند !؟))

آقای شرق حتما میداند كه پرتاب کننده اکثریت  آن همه راکت های کور بر شهر و شهریان کابل یکی از همان قهرمانان  مورد ستایش شان (  مجاهد نامدار قوماندان عبدالحق لنگ كه آمریکا ییها قبل از حامد کرزی  میخواستند او را رییس دولت دست نشانده اسلامی مجاهدین بسازد ولی طالبان مجاهد در بین زمین و هوا  شکارش کردند )  بود . اینکه  آقای شرق با وجود باران راکت ها(( روزگار بدی)) نداشتند ، البته از تماشای ویرانشدن شهر زیبا ی کابل و بخون غلتیدن شهریان بی گناه لذت میبردند  .واما ابراز شک و تردید در قبال سیاست و برنامه های دولت  وقت از صداقت شان در قبال ولی نعمت شان نماینده گی میکند . آقای شرق واکنش دوستانش  در برابر اظها رت رییس جمهور را ستایش میکند ((..خلاف توقع به شمول داکتر نعمت  الله پژواک  وزیر مشاور  ، چند نفری ضمن استقبال از پیشنهاد جناب شان ، موجودیت حکومت رفقای حزبی را مانع اصلی  مذاکره و مفاهمه به مخالفین گفتند  ، داکتر نجیب الله را نا آرام  ساخت و با عصبانیت در پایان جلسه گفتند :ما در جستجوی مصالحه و مذاکره هستیم ،اما هر گز سر تسلیم به مقابل گلبدینی ها فرو نخواهیم آورد

  داکتر نجیب الله حقانیت گفته هایخود را  با سر دادن ولی سنگر ندادن در عمل به اثبات رسانید ، زیرا او میدانست كه به گلبدین ودیگر مجاهدین زمام امور را سپردن تباهی و ویرا ی. بار میآورد یاما آقای شرق كه  آنهمه  لاف  از جهاد و مجاهد طلبی میزند چرا از ترس ویا مصلحت زبان نه کشود ؟ شاید از ((   شمال )) اجازه نگرفته بی

باز هم از همان شاهکارهای آقای شرق ،كه خودش هم مفهوم  آنرا نخواهد فهمید  :(( اما شد ت     

جنگ و مغلق بودن وضع ،در اثر مقاومت مردم افغانستان  وفشار جامعه ملل  بالای اتحاد شوروی رو به کم شدن و گشایش گذاشته بود ))  ؟! ص  ۳۰۹ . .           

 (( ملل متحد دفتر امور عودت  مهاجرین افغانی را تحت ریاست شهزاده صدر الدین آقا خان كه شخص خیر اندیشی بود  در ژنیو تاسیس کردند ، و حکومت کابل را واداشتند تا اداره امور عودت کننده گانرا كه از جانب ملل متحد  تمویل خواهد شد و توسط اشخاص بیطرف اداره شوند . اداره  متذکره تشکیل ونویسنده را به حیث آمر آن تعیین نمودند.))

اینک باز هم آقای شرق هویت مربیان اصلی خود را زیر پوشش بی طرفی و ملل متحد پنهان میدارد . نامبرده درینجا نیز کوشیده است ،  شاهکار های خود و ضعف های دولت افغانستانرا  بزعم خود بر جسته سازد . ((...تعدادی  از مهاجرین افغانی مقیم پاکستان و ایرن به ۱۳۶۶ هجری  شمسی آرزو و اقدام به عودت میکنند ...  اما کشور های کمک کننده به شمول ایالات متحده آمریکا  وعربستان سعودی به صدرالدین آقا خان اطلاع میدهند كه با موجودیت حکومت داکتر نجیب الله و رفقای حزبی اش به عودت مهاجرین کمک نخواهند کرد .رهبران تنظیم ه. نیز مانع باز گشت مهاجرین...میشدند )) پایان ص۳۰۹د

انخست باید گفت  كه شما به واسطه ملل متحد و صدرالدین آقا خان نه بلکه به زور و  سفارش دولت و سفارت شوروی ،نه به سمت آمر اداره عودت کننده گان بلکه در  مقام وزارت امور  مهاجرین  و عودت  کننده گان نصب شدید . در مورد کمک نکردن آمریکا و شرکا به عودت مهاجرین ، مواضع انها قبلا روشن بود ولی اسناد انکار نا پذیر وجود دارد كه شخص شما  انها را به  محکم بودن در موضع شان تحریک و تشویق میکردید و علت آنهم در ((خواب خرگوش بودن ))خودت برای احراز مقام ریاست جمهوری افغانستان بود

در  میانگین صفحه ۳۱۰  آقای شرق  برای اینکه ذهنیت خواننده ژنرا برای پذیرش قهرمانیهای  دروغین خویش اماده سازد ،مزورانه مینویسد : (( به حوت۱۳۶۶ كه مدت کمی بخروج عساکرشوروی مانده بود (دو سال مدت کم است !؟)

سلطانعلی کشتمند رییس شورای وزیران ، ارادهء داکتر نجیب الله و تصمیم خود را  . . . به تشکیل حکومت شمال افغانستان ... به اطلاع کابینه رسانید نام نا مأنوس حکومت شمال  كه عملا افغانستانرا به شمال و جنوب تقسیم میکرد ...))   هر وطندوستی ازین اقدام بخود میلرزد ، ولی تظاهر به لرزش  حسن جان کاملا تمارض گونه است او  از یک دروغیکه خودش ساخته است خود را میلرزاند . بهترین،  مستدل ترین و موجه ترین تحلیل در همین راستا ازخامهء توانای محترم  فقیر  ودان كه در سایت وزین (( پیام وطن )) نشر گردیده  ، تراوش نموده است . ( برای پیشگیری از طولانی شدن کلام رجوع شود به سایت پیام وطن  صفحه فقیر محمد ودان  ،بخش سوم شتر دزد...)  

  آقای شرق كه از آغاز  کتاب تا همین صفحه ((۳۱۱)) خود را پهلوان بزن بهادر در راستای سقوط رژیم  شاهی قلمداد میکرد اینک ازین افتخار خو یش  شاید نا آگاهانه منصرف میشود . او در پاسخ آرمند هامر  ملیاردر آمریکایی میگوید :((... جلالتماب مثلیکه غلط فهمی شده باشد ، ما هرگز بمقابل شخص شاه قیام نکردیم...اگر اوشان بخواهند ...وبمن افتخار همکاری  ببخشند ،حاضرم بهر جا به گفته اوشان به کاریکه بگمارند خدمت نمایم...)) آقای شرق مانند همیشه در پهلوی کتمان حقایق در مورد احراز مقام صدارت افغانستان نیز دروغ میگوید : (( رهبران  حزبی كه ازگرفتن کمک های شوروی به مصارف مهاجرین نا امید...شده بودند. قهرا نیز مجبور میشوند ... تا     حکومت حزب .د  خ. ا. را به  ا  ستثنای  قوای مسلح... به  اشخاص بی طرف انتقال دهند  ... ))ص ۳۱۲  

اینک آقای شرق آگاهانه یا نا آگاهانه  پیوند خود به شمال را برملا میسازد و خویشتن را شخص مورد اعتماد شوروی نشان میدهد . : (( ازآنرو زمانیکه وظیفه صدارت را به من پیشنهاد کردند  ،پذیرفتم  .... ولی آنهاییکه مرا دوست داشتند واز جریان وقایع بی خبر بودند  از قبول چنین مسو لیتی ازطرف من خووصا  خا نمم عصمت شرق ، عماقعیت اینست كه سناریوی ماسکو یکی پس از دگر پیاده شده میروند ولی سناریست بسیار نا وقت پی میبرد كه هنر پیشه برای این نقش  آخری خیلی پیر شده است . چنانچه بسیار زود هوای ریاست جمهوری به سرش زد و سرش را خورد . این كه عصمت جان شرق متاثر شدند ، هنوز مزه های عیش و نوش دهلی در کام شان بود وخواهان دوام آن بودند  .

آقای شرق با این همه کنش های ضد وطنی و ضد مردمی ، امید وار براأت  نیز میباشد  : (( من نمی خواهم ...برای براأت خویش دلایل تراشیده باشم  ، زیرا براأت دادن به اشخاص ویا شریک جرم دانستن شخصی  در چنین شرایط  دشوار  ،پیچیده  و مغلق  كه همه چیز به نظر همه کس مغشوش گردیده  ،مربوط به گذشت زمان و به قضاوت عامه مردم افغانستان بوده ،نه به گفته احمد و یا نوشته محمود . ))  ۳۱۲

آری اینک روز تا روز قضاوت مردم روشن شده میرود ، خودت بحیث یک موجود منفور با عالمی ندامت و شرمنده گی در گوشه عزلت اخرین نفس هایت را میکشی ، ولی  کسی را  كه تو منفور مردم میگفتی  ( شاد روان نجیب آله) اینک مردم با ندامت تصاویرش را زیب دلها و خانه هایشان ساخته  و بیادش اشک میریزند . و دولت حا همان برنامه های مصالحه او را با تغییر لباس سر مشق عمل خویش قرار میدهند

در مورد طلاها و آثار طلایی طلا تیپه موجه ترین استدلال و تشریحات را باز هم  میتوان از خامه محترم  فقیر محمد ودان در  سایت وزین ((  پیام افغان ))  به خوانش  گرفت .

در مورد طلاها و آثار طلایی طلا تیپه موجه ترین استدلال و تشریحات را باز هم  میتوان از خامه محترم  فقیر محمد ودان در  سایت وزین ((  پیام افغان ))  به خوانش  گرفت

در فرجام و بمثابه پایان بخش این ارزشیابی میگوییم كه .

حسن جان !  مردم ها  و تواریخ افغانستان  ترا به شرح زیر به حافظه سپرده اند : $$   موجود  ویا عنصریکه هویتش  مغشوش  ومشکوک است  ((ابراهیم بیگ معروف به ((لقی  ))زمانیکه در خان آباد بود به استناد راپور های دوستان خود در دستگاه استخبارات ازبکستان ،به مرزا اسکندر معروف به بابه اسکندر گفته بود ، اسمای سه نفری را میداندكه توسط ک.گ.ب.  در اخیر جنگ جهانی دوم به افغانستان مامور گردیدند )) .یکی  نام خودت محمد حسن و دو نفر دیگر كه همه مردم ما بانام هایشان آشنا  و  همین  اشخاص باشما در کابینه ها در ایام مختلف  همکار بوده اند وفعلا درج نام هایشان ضرور نیست،  شامل همین لست است .خود بابه اسکندر فوت نموده ولی پسرش زنده است كه امید واریم اگر یاد داشتهای  پدر نزدش موجود باشد بر ا ی روشن شدن حقایق تاریخی به دسترس پژو  هنده گان بگذارند .$$

جناب شرق وظایف خود را صادقانه !؟  وماهرانه  تا اخیر انجام داده و تا دم مرگ  میدهد .عمده ترین این وظایف    

 : عبارت بودند 

      ۱-نفوذ در دستگاه رهبری دولت افغانستان ، كه با مهارت و اکت های خاص در صدارت و آنهم به حیث مدیر عمومی قلم مخصوص صدر اعظم این ماموریت انجام  گرفت .

 ۲-هر زمانیکه اداره دولت افغانستان خواست با دشمنان ، خلاف منافع ما اقدام نماید ، باید جهت خنثی ساختن آن عمل نمود ، زمانیکه داوود خان به این حرکت پرداخت بسیار ماهرانه  پهلویش را خالی نموده و زمینه های سقوطش را فراهم نمود .

 ۳- زمانیکه دولت افغانستان به منظور پیاده شدن پلان صلح ملل متحد راه های مفاهمه با تمام افقانهارا گشود ،ولی این امر  با منافع با دارانش مطابقت نداشت ،آقای شرق به حیث مهره نخست بر نامه خنثی سازی پلان صلح ،به حیث صدر اعظم  نصب گردیده بمخالفت ها پرداخته  و سنگ اندازی های لازم را در آن راستا انجام داد .  

 ۴  - بعد از برآمدن قوای خارجی از افغانستان واتخاذ سیاست و دفاع  مستقلانه ملی از جانب زعامت جمهوری افغانستان و بویژه كه روز برآمدن این قوا بمثابه جشن(( نجات ملی )) رسما نامیده شد ، طرف مقابل با استفاده از

مین گذاریهای سیاسی  آقای شرق و به مشوره او ،زمینه های سقوط زعامت را فراهم نمود   :

 

++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت ششم

 

 (...چند روز بعد از امدنم به‌ کابل مقامات دولتی از من خواستند تا بار خلاف راست کاری های  محمد داود  ،مانند سید قسم رشتیا  ،اجمل ختک ،میر محمد صدیق فرهنگ  وغیره  ،تبلیغات  وسرو صداهایرا برای زنده ماندن خود براه اندازم .  ) ص۱۹۱  

اما قرار ادعای خودش آزین کار انکار نمود . (...از آنرو بحیث منتظر به‌ ا عدام  مدّت ۱۸ ماه را دقیقه  شما ری  کردم ...) .آقای شرق در ریاضی نیز همانند نوشته ضعیف  است ، دوران حکمروایی تره کی‌ و امین  ((۷ثور ۵۷  -۶جدی ۵۸ = ۲۰ ماه  ))که او آنرا ۱۸ ماه میگوید  ولی شاید ایام خوب و خوشی‌ را  سپری میکرد که بالایش زود گذشته است. (...من به‌ روز ۷جدی با بقایای کابینه محمد داود و بعضی‌ از اعضای خاندان شاهی ..رها شدم... ). همه بیاد دارند که به‌ تاریخ ۷ جدی  تنها مقامات عالی‌ رتبه ازحبس رها شدند که آقای شرق نیز در انجمله ؟! بودند .ولی ببینید آین کربا پوش برهنه پا را که از جملهٔ هزاران محبوس  که اکثریت شان برهنه پای واقعی بودند  تنها از خا ندان شاهی و کابینه یاد میکند

( روزی چند از آمدن  ببرک کارمل از شوروی و انتساب او بحیث ریس دولت  نگذشته بود .. که توسط شاه محمد دوست  وزیر  خار جه  مرا به‌ نزد خود میخواهند ...بعد از تعا رفات معمولی‌ ، مرا به‌ همکاری تشویق نمود ، گفتم  : ازلطف شما متشکرم ...اجازه دهید با خانم و دو طفل خود که در غیابم سر پرستی ندارند جهت تداوی عازم هند شوم . از طرف دیگر تع دادی  از رفقای حزبی شما  به‌ محمد داود  مرحوم نا سزا میگویند .. به‌ جوابم  گفتند :برای اینکه هم تداوی شده و هم از آنانیکه خوش تان نمی آید  دور شده باشید  شما را  بحیث سفیر افغانستان در هند تعیین مینمایم ...در  صورتیکه شما به‌ هند رفتنی شوید اشخاصیکه  به‌ دوستان شما احترام نداشته باشند به‌ سفارت افغانی در هند مقرر نخواهند شد ...). 

در اخیر  با فخر و خود خواهی   اضافه میکند که (...بدون اینکه وزارت  خا رجه و یا دیگر مقامات افغانی وظیفه مشخصی داده باشند عازم هند شدم  .) ص ۲۹۵و  ص۲۹۶

نخست از همه باید گفت :حفیظ الله امینی را که من وهمه وطندارانم میشنا ختند ،کسی‌ نبود که مخالف خودرا ببخشد و تنها کسانی از دم تیغ و زندان شاقه‌اش نجات یافته میتوانستند که دست حمایت مستقیم مقامات بسیار بلند حزبی ودولتی افغا نستان ویا اتحاد شور وی (ک .گ .ب ) بر سرش میبود ، آقای شرق بقرار ادعای خودش مورد غضب مقامات افغانی بود لذا روشن است که دستان پر قدرت از شمال برای حما یتش دراز شده بود در غیر آن آقای شرق نسبت به‌ نور احمد اعتمادی ، موسی شفیق ، شاهپور احمد زی و از همه مهم ترا کدر‌های برازنده خلقی مانند دکتر کریم زرغون ((جذب کننده و معلم گلاب زوی ، میر صاحب کاروال ،نیاز محمد مومند و...))، حنیف یرغل و هزاران کدر سر شناس پرچمی ، چه امتیاز و کرامت داشت که آزین ورطه نجات یافته و پسانتر ها به‌ مدارج بالا برسد.؟    

از آن مهمتر اینکه ، بعد از به‌ خون کشیده شدن داود خان و  یاران نزدیکش ،هر گاه تضمین قوی و مطمئن  وجود نمیداشت آقای شرق هرگز جرات باز گشت به‌ افغا نستان را نداشت  ،در مورد  سفارت هند باید گفت که  سفیر هند شدن در آن وقت  به‌ اصطلاح ، پایه (( توس )) میخواست . مگر به‌ شمول اعضای برازنده حزبی هرکس نمیخواست که به‌ سفارت هند که در جملهٔ دو، سه سفارت بسیار مهم  بود و است ،مقرر شود ؟آقای شرق که به‌ گفته خودش بدون آعتنا به‌ وزارت خارجه و دیگر مقامات ، با صلاحیت وسیع بدون کدام مزاحم ((نه‌ تنها حالا بلکه در آینده نیز ))  رهسپار آین ماموریت طلائی شده بود خواب آنرا حتّی در زمان حکمروایی خود  نمیدید (( زمانیکه محمد داود تصمیم گرفت که آقای شرق را به‌ خارج مقرر نماید آقای شرق بسیار میخواست که به‌ هند مقرر شود ولی پذیرفته نشد  )) .که اینک این خواب طلائی  درنتیجه اصرار و پافشاری  دوستان شوروی‌اش پوره  شد و اما این آقا چقدر حق شناس است :(... ببرک کار مل چند صباحی بعد از به‌ قدرت رسیدن چند نفری از دوستان شخصی خود را  به‌ شمول خودم به‌ کار‌های غیر موثر و غیر فعال به‌ داخل و خارج کشور گماریدند ...) ص۲۹۲  ، ببینید که پوره شدن خواب طلائی را  ((کار غیر موثر و غیر فعال )) مینامد اوکه لاف ازدوستی میزند ،یک برگ پیشترو  برگ‌های بعدی به‌ آدرس آین دوست خویش سخنانی حواله  میکند که دشمن نکند .

آقای شرق پیرامون کارها وفعالیت‌های خود در سفارت نیز  از واقیعت‌ها طفره میروند : (( به‌ سال ۱۳۶۱ که جنگ با بیداد گریهایش در افغانستان به‌ اوج خود رسیده بود و طوفان هجرت افغانها سراسر جهان را فرا گرفته بود و خبر‌های جنگ و بیرحمی عساکر شوروی  و مقاومت راد مردن افغان سرخط خبر‌های داغ  محافل سیاسی هند شده بود ...با احساس درد ناک به‌ جستجوی راهی‌ افتاده بودم تا لا آقل احساس آرامش کنم ...)) ص ۲۹۶ - ۲۹۷

پرسش نخست اینست که این احساس چرا اینقدر دیر (۱۳۵۸-۱۳۶۱ ) برایتان دست داد ؟ البته مصروف ماموریت های  اصلی‌ و ضروری تر (  دلجویی و آشنا ساختن   فامیل بشگفتی‌های کشور میز بان و ایجاد ارتباط با چینل‌های اصلی‌ کار که اصلا برای حفظ منافع آنها به‌ هند آمده بودید ) .و اما این راه را نمیابد ... 

( ولی خودم  میان امواجی از تخیلات خوب وبد  که مرا مانند پری کاهی بالا و پایین میکشید دست و پا میزدم و روز‌ها سر گیچه و شبها نا آرام میبودم .) ص۲۹۷ 

در پیدا کردن این راه خود را نا توان احساس میکند وبجای آن، رویداد‌های افغانستان و منطقه را اشتباه آمیز و من خود دراوردی به‌ بررسی میگیرد  :

((از جانب دیگر شوروی‌ها و حکومت کابل در باره باز گشت عساکر شوروی و تغییری موقف حکومت کابل وارد به‌ مذاکره نمیشدند. جنگ اوران افغانی هم به‌ موجودیت عساکر شوروی و حضور حکومت کابل مذاکره با آنها را نمیپذیرفتند .))ص۲۹۷

 نخست از همه باید گفت که استما.ال واژه  حکومت کابل بجای نام (رسمی جمهوری دموکراتیک افغانستان)از طرف سفیر کبیر ونماینده فوق العاده اندولت،یا لجاجت است ویا حماقت . دو دیگر اینکه جملهٔ دوم بی‌ معنی‌ است ، زیرا هر گاه عساکر شوروی وحکومت افغانستان  حضور نمیداشتند ،مذاکره با کی‌ مطرح بود ؟ سوم اینکه حکومت انوقت پیوسته داد میزد که هر گاه علت موجودیت عساکر ،یعنی‌ مداخله از خارج قطع شود ،عساکر فورا به‌ کشور خویش باز میگردند       

آقای شرق بعد از آنکه بجای ائتلاف  - آعتلاف ، بجای جاگزین کردن - تخته ، بجای ولایت فاریاب -ولایت میمنه  و... مینویسد ، ٔگل دیگری  را به‌ آب میدهد  ((دو تن از قهرمانان گمنام یکی ژنرال خلیل معاون خدمات امنیت دولتی  ریس کشف در اردوی افغانستان  ودیگر ژنرال تاج محمد ریس اوپراسیون آردو ...اطلاعات خود را بدسترس مجاهدین قرار میدادند ...))ص ۲۸۳

 در زبان پشتو ضرب المثلی است  ((پکه ! دا دی لا بله سپکه ))  نخست باید به‌ آقای شرق گفت که آندو نه‌ گمنام بودند ونه قهرمان،  برویت اسناد موثق آنها با سوی استفاده  از مقام ووظیفه ، برای یک کشور دشمن ، جاسوسی میکردند که اقرار‌شان در رسانه‌های گروهی به‌ نشر رسید و خود‌شان خواهان اشد مجازات برای خود شدند .  

ولی به‌ شما تبریک می‌گویم که با قهرمان گفتن جاسوس های پاکستان روان همه میهن دوستان به‌ شمول پیشوای تان، محمد داود را نا آرام میسازید .

 ولی آقای شرق بزعم خود باز هم رهی خدمت را جستجو میکند :

 

((... با همه سر در گمی و بی‌ نظمی‌ها باز هم برای فعالیت سیاسی میبایستی  یا با تنظیمی  ها و یا به‌ هوسناکان  سلطنت  ویا با ح.د خ . آعتلاف ،،ائتلاف ،، نمود . با دو گروه اول ، ائتلاف ...انتحار سیاسی بود . با گروه سوم از سه نقطه نظر میشد از یک در درامد .

۱ -به‌ اکثر  آنها دوستی‌ و روابط حسنه داشتم

۲ -تحت فشار عامه آنها وادار شده بودند تا به‌ غیر حزبی ها  مناسبات نیکو داشته باشند

۳ -با شناختیکه از بعضی‌ رهبران شوروی داشتم ...میشد با ائتلاف به‌ ح.د .خ روابط گذشته را با زعامت شوروی تجدید کرد ...تیر به‌ هدف خورده بود  چنانچه در دعوتی  انتینوف وزیر لبنیات شوروی را ...که در زمان حکومت محمد داود سفیر اتحاد شوروی در افغانستان بود ،ملاقات کردم ...))ص۲۹۹ -۳۰۰

آقای شرق فراموش کرده قبل از آنکه بحیث سفیر به‌ دهلی بیاید باید اتلاف  مینمود  حال   که مامور دولت است استخدام مطرح است نه‌ ائتلاف`.

آقای شرق در ص ۳۰۰  و ۳۰۱ کتاب خویش شرح مفصل ملاقات‌های خود را با نماینده انتینوف و ارسال نظریات خود را به‌ وی شرح میدهد .متن نظریات ارسالی ااش به‌ انتینوف در ص ۳۰۲  و۳۰۳ کتاب درج است . 

 

هرگاه این پیشنهاد مبسوط را تعصیر کنیم  از آن دریافت میگردد که عساکر شوروی باید از افغانستان خارج شوند ، حکومت افغانستان مورد تائید مردم نیست  و....

 به‌ طور موجز میتوان گفت که پیشنهادات آقای شرق نقل همان پلان صلح ملل متحد است که با توطئه  خنثی گردید .حال حقیقت معلوم نیست که کی‌ از کی‌ کاپی کرده است ((عاقلان خود میدانند )) .ولی یک حقیقت از آن استنباط میگردد  وان اینکه ،ولی نعمتانش با آوردن او  دوباره از هند به‌ افغانستان و نصب کردنش به‌ صدارت میخواستند او را به‌ راس دولت بیاورند ، اما برامدن قوای‌شان ،محدود شدن نفوذ‌شان وسر انجام انکشاف دراماتیک اوضاع  موجودیت مهره های مانند آقای شرق را منتفی ساخت . 

قبل از آنکه به‌ دوره وزارت و صدارت آقای شرق بپردازیم باید شاهکاریهایش را در دهلی  و مسکو به‌ بررسی بگیرم . در زمان تصدی آقای شرق به‌ سفارت دهلی ، در کابل گفته میشد که ایر کندیشن های وارد کرده سفارت زمانیکه در میدان هوایی اندهیرا گاندهی کنترول میشوند مقادیر زیاد طلا در  داخل آن ‌ها کشف میشود ، وقتیکه اسناد دیده میشود متعلق به‌ مقام سفارت می‌باشد .

آقای شرق که خود را مخالف شوروی قلمداد میکند روزی به‌ یکی از کار مندان سیاسی  سفارت  که بی‌ گفتی کرده بود با خشم و غرور میگوید ((...بسیار به‌ حزبی بودن و زور تان  ننازید مرا رفقای شما و وزارت خارجه نه‌ مقرر کرده و نه‌ بر طرف کرده میتوانند  ،از همانجاییکه آنها مقرر شده اند من هم مقرر شده‌ام ))

آقای شرق بعد از سبکدوش شدن از سفارت بجای کابل ، نخست به‌ ماسکو میرود ((به‌ جوزای ۱۳۶۵...به‌  مسکو رفته...  میل داشتم با چند نفر از دوستان شوروی خویش ...تماس بگیرم...))ص۳۰۵ ((... بعد از بر کناری از سفارت دهلی به‌ سنبله ۱۳۶۵  عازم کابل شدم .))ص۳۰۶

مسافرت مسکو ظاهرأ بمنظور تداوی چشم  مرغنا جان شرق صورت گرفت . ولی درین سفر کاملا شخصی معاون روابط بین المللی حزب کمونیست  او را ملاقات میکند . نخستین پرسش اینست که در میان انهمه طبیبان حازق هندوستان  یکی پیدا نشد که دختر تانرا تداوی کند ؟ دو دیگر اینکه درین مسافرت کاملا شخصی ،ترجمان رسمی را کدام مقام  در خدمت تان موظف ساخته بود ؟ و قرار گفته خود تان که شخص ملاقات کننده را قبلا نمیشناختید کدام مقامات زمینه این ملاقات را فراهم ساختند  ؟ حتما همان هاییکه یک زمانی از گزند ((آکسا  و  کام )) شما را حفظ نموده بودند .

به‌ گمان غالب آقای شرق را  در همین سفر ، دوستان قدرتمند ‌شان نوید  وزیر و صدر آعظم  ساختن  شانرا هم برایشان داده باشند .

 

 

++++++++++++++++++++++++

 

   قسمت پنجم   

 

با وجود تاکیدات مکرر اقای شرق مبنی بر داشتن احترام و صداقت به‌ داود خان ، در عمل چنین نبوده است . (... ریس جمهور بدون مشوره با کمیته مرکزی به‌ بالا کشیدن سید عبدلا الله بحیث معا ون صدر ا عظم (( معاون ریس جمهور )) و عبدالقدیر بحیث وزیر داخله و تقرر چند وزیر از ریزه خواران و عمله دربار مانند عزیز الله واصفی و عبدالکریم عطایی عملا در اتخاذ تصمیم ، کمیته مرکزی را نا دیده می‌‌گیرند و به‌ سیاست د`سته جمعی خط بطلان میکشند ...) صفحه ۱۸۶

ابعد از آنکه برای سقوط دولت داود خان اشک تمساح میریزد و با آه و ناله از دوران کامروایی های خویش یاد میکند ،میپردازد به‌ بررسی ناقص و یکجانبه رویداد ۷ ثور ۱۳۵۷ . (... درد ناک ترین حادثه تاریخ کشورم بنام انقلاب ۷ ثور که در آن‌ نور محمد تره کی‌ و رهبران حزب. د. خ .ا بقدرت رسیده بودند از همان دقایق اول ، با کشتار دسته جمعی، وحشت ،ترور واها نت به آئين مذهبی و رسومات ملی ، ضبط جایداد ‌ها ، گم کردن و فرار دادن اشخاص معروف عملا شروع میشود ...) صفحه ۲۱۲

زهی قضاوت عجولانه و قبل از وقت . وی به‌ ادامه مینویسد . (..بیانیه بی‌ محتوای ۷ثور ۱۳۵۷ رهبران ح.د.خ .ا ...) ولی به‌ تعقیب آن میگویید که : (...متن پشتو بیانیه را محمد اسلم وطنجار تانکیست و متن دری را پیلوت عبد القادر یکی وزیر مخابرات و دیگری بعد ها وزیر دفاع خوانده بودند ) .

اعلامیه پیروزی خیزش ثور را زیر عنوان ((مفهوم بیانیه ۷ ثور)) با تغییر شکل دادن چنین نقل میکند : (...برای اولین بار در تاریخ افغانستان بقای رژیم خونخوار و فاسد سلسله سلطنتی نادر خانی از بین رفت . تمام قدرت حکومت در دست مردم افغانستان می‌باشد .حاکمیت در دست نیرو های مسلح شورای انقلاب است ....با برداشت آزین بیانیه بی‌ سر و بی‌ دم ،روز ‌های بعد شعا ر میدادند :` ( ما ال یحیی را با داود و هم کارانش نیست و نابود کرده ایم .... ال یحیی ابداع `سید قاسم رشتیا بود که : در تلویزیون کابل توأم با ستایش نور محمد تره کی‌ و تلاش در ثبوت حقانیت انقلاب ثور ، به‌ خاندان اعلیحضرت محمد نادر شاه شهید اطلاق میفرمودند ...) ص۲۱۳

آری رشتیا ، حسن شرق ، روان فرهادی ، صدیق فرهنگ و... همه برای منافع یا مصونیت خویش آستان بوسی ‌های زیادی کرده اند . مثال رشتیا در مورد سا یرین نیز صدق میکند

اقای شرق رویداد های سال ۱۳۵۷ و ۹ ماه اول سال ۵۸ را مانند سایر موضوع ها بشکل ناقص ، من خود در اوردی با اشتباهات نوشتاری که در بعضی‌ جاها احساساتی شده و خواسته است تا آن احساسات را در قالب ادبی ارائه نماید که نه‌ تنها از اصل موضوع به‌ دور میرود بلکه خواننده را سر گیچه میسازد . (...قریه ‌ها به‌ آنان قفس ومردم مثل زنجیره ای آنها درهم میپیچند و تفاله میکنند ... چه بسا مادر آن کرباس به‌ تن برهنه پا ، که با طفل گرسنه و در آغوش گرفته اش از بلندی کوه های سر به‌ فلک کشیده ، با لغزش سنگی از کفّ پایش ، در وادی های مرگ آور سقوط میکردند واطفال وا بستگان آین فرو کشیده شده گان اژ دهای بد بختی برداشته و ترس دیده با رونده گان وحشت ...) ص ۲۳۰

اقای شرق در برگ های میانی کتاب خود خواسته است رویداد های دهه ۶۰ خورشیدی را بازتاب دهد که درین راستا نیز چندان پیروزی نصیبش نشده است . ولی افشاگری های دلچسپی نموده است . ((... رهبر در خواست رفقای خود را در طرد مامورین عالی‌ رتبه نظام گذشته خصو صا در اردو ، برای کسب رضایت محمد ظاهر شاه نادیده میگیرند و بدون مشوره با اوشان یکی از ماهر ‌ترین خبر چین های وزارت خارجه سید `مسعود پوهنیار را جهت ایجاد روابط نیک با شاه و خبر چینی‌ از فعالیت هایش به‌ حیث سفیر کبیر افغانستان به‌ ایتالیا مقرر کرده بود .....او نوشته بود که شاه سابق به‌ وسیله سفیر ایران به‌ شاه ایران وانمود کرده که کودتای داود توسط کمونست ها صورت گرفته است و بدین وسیله شاه ایران را تشویق نموده تا سردار عبد الولی را از زندان کابل بربایند ...))

ص ۲۰۸

به‌ گفته اقای شرق ،،پوهنیار گفته است که به‌ هدایت شاه ایران یک خانه مجلل در ایتالیا به‌ محمد ظاهر شاه خریداری شده و ماهانه پول هنگفتی را سفارت ایران مقیم ایتالیا به‌ دسترس ‌شان میگذارند .،،

بلی ، اقای شرق آین همه بد گویی ‌ها را به‌ اد رس `ولی نعمت خود یعنی‌ محمد داود گفته است. او اضافه میکند :((... بدون این که رفقای خود را به‌ جریان وقایع گذاشته باشند توسط روابط با حکومت های فوق و جلب دوستی‌ شاه سابق را به‌ تصور حفظ منافع ملی ارجحیت میدهند و ماهانه نزدیک به‌ بیست هزار دلاد نقد با قیمت حاصلات املاک و مفاد پول ذخیره شاه را در بانک به‌ وی تقدیم میداشت . درصورتیکه هیچ یک از رفقایش طرفدار نزدیکی به‌ شاه سابق نبودند ...)) ص ۲۰۸

اقای شرق به‌ نقل از اسد الله علم وزیر درباررضاشاه میگوید : (( ... وقتیکه به‌ زلمی محمود غازی (پسر عم شاه و داماد محمد داود ) سفیر افغانستان در تهران گفتم هر چه پول بخواهید به‌ شما چک سفید میدهم ،خیلی‌ خوش حال شد ...)) ص ۲۰۹

خواننده عزیز توجه کند که برخلاف ادعای اقای شرق ،((من که به‌ زمان صدارت و ریاست جمهوری یاور و معاون او بودم صداقت و راستکاریش اجازه نمیداد تا سخنی به‌ بر خلافی او به‌ زبان آورده و چیزی را به‌ جراید منتشر و یا به‌ رادیو و تلویز یون پخش نمایم که روح او را نا آرام و وجدان مرا آلوده کنند ... ص۱۹۱)) سخنان زیادی نه‌ تنها به‌ برخلافی بلکه به‌ تخریب او زده است .

آقای شرق به‌ نقل از یاد داشت‌های امیر اسدلله علم وزیر دربار رضا شاه ،چیز‌های دلچسپی مینگارد : ((... شب گذشته استاد خلیل الله خلیلی سفیر افغانستان در بغداد بدیدارم آمده و گفت ، متا سفانه آینده افغانستان بسیار تاریک و نگران کننده است ...یگانه راه نجات افغانستان در دست آعلیحضرت شاهنشاه ایرانست .مردم وطن پرست و شاه دوست افغانستان چشم به‌ کمک و یاری شاهنشاه ایران که او را شاهنشاه خود میدانند ،دوخته اند ...گفت چه بسا سردار داود خان هم در باطن خود بی‌ میل نباشد که در افغانستان وضع دگر گون شود و رژیم پادشاهی در آن مجددا مستقر شود ..گفت ظرف ده روز آینده قصد مسافرت به‌ کرمانشاه دارد . اگر فرصتی میسر شود که بتواند جناب عالی‌ را ملاقات نماید ... مطالبی که سفیر افغانستان دانسته یا ندانسته به‌ آن اشاره کرد شایان کمال توجه است ...با عرض ارادت ، شهید زاده )) ص۲۰۹ -۲۱۰

اقای شرق مینویسد که محمد داود به‌ اوشان (خلیلی )آعتماد نداشتند ولی به‌ واسطه قدیر نورستانی به‌ حضور ش میرود و با قید سوگند ،وفا داری خود را به‌ جمهوریت ابراز میدارد .

سر انجام اقای شرق که در توکیو بحیث سفیر تشریف داشتند و از طرف خلقی ‌ها بر طرف میشود ، و به‌ گفته خودش با وجود گذشته دشمنانه با نور محمد تره کی‌ ، بدون فوت وقت بروز ۳۱ ثور ۱۳۵۷ به‌ کابل میرسد . از همین جا غازی ،شهید و صحیح و سلامت بودنش شروع میشود .او مینویسد ((... کسی‌ مصلحت باز گشت مرا به‌ افغانستان نمی داد. بهر صورت به‌ تاریخ ۳۱ ثور ۱۳۵۷ وارد کابل و از جوزای ۱۳۵۷ تا ۶ جدی ۱۳۵۸ ...محکوم به‌ مرگ شده بودم ..)) ص۱۹۱

اینکه چطور تا به‌ حال که هشتادو چند ساله می‌باشد زنده است ، درم بخش آینده تقدیم میشود .

 

 

++++++++++++++++++++++++

 

قسمت چارم

 

بر  میگردیم به‌ بحث اصلی‌  ( تاسیس و تخریب اولین ...) :

اقای شرق پس از آنکه پرداخت بیمار گونه  ای به‌ دوره ‌های صدارت میوند وال ،اعتمادی و داکتر عبد آلظاهر می‌‌نماید  ،از تصمیم خود همراه با داود خان برای انجام  کودتای  ضد سلطنت و فعالیت‌های خود تذکراتی داده مینویسد  : (..از گفت و شنود با حزبی ها  ،علما و روحانیون وصاحبمنصبان عالی‌  رتبه  فهمیده  میشد که اهداف آنها  از آنچه ما درنظر داشتیم  متفاوت بود  چنانچه رهبران  حزب  .د.خ. .  برملا و در خفا  از نظام شاهی‌ دفاع میکردند ....)

درینجا اقای شرق به‌ اندازه سواد و  عقل و معلومات  خود حرف زده است ، به‌ اقای شرق  باید  گفته شود که صرف نظر ازتایخ مبارزات ضد نظام شاهی‌  حزب  د .خ ، یکبار به‌ مرامنامه آن مراجعه کنید  ،در انصورت  خود به‌ خود از گفته تان پشیمان می‌‌شوید      

  اقای شرق  باید  بداند  که ، سلطنت بویژه  دست راست ‌ترین عناصر آن  که قدرت اصلی‌  نظام را  در اختیار داشتند  یگانه دشمن آگاه و هدفمند  نظام سلطنت  فیودالی همانا ح. د.خ.ا   را میدانستند  .  اقای شرق با همین روحیه  ، مطالب شگفت انگیزی پیرامون  روابط  موسی‌  شفیق  با ح . د. خ .ا  دارد  (...در عین  زمان  شنیده  میشد  که گفتگوی  یک حکومت  ائتلافی را به  چپی‌ها بمیان  گذاشته  اند . اقای کشککی وزیر  آطلا عات و  کلتور  کابینه  اقای شفیق  و صاحب امتیاز  روز نامه  کاروان هم پا به‌ پای اوازه  های کم راست و بیشتر  دروغ  روز نامه  خویش  را برای بهره  برداری  به‌ اختیار پرچمی  ها  گذاشته  بودند ...حکومت  اقای  شفیق  با صور سورک ‌های نیمه پوشیده  با  ح . د . خ . ا ،  عملا   ،    اخوانیها  ،  شعله ‌ای ها  ،ستمیها ، افغان  ملتی  ها  ،و هم مساواتی ها  را بضد حکومت خود  تحریک  میکنند . ...)

  صفحه ۱۳۲ پرگراف ۵ و۶   

 در یغ و درد که چنین  شخص دانشمند !؟ و  سیا‌ ست  دان !؟  نزدیکترین مشاور محمد داود بود  و  شوربختانه اینکه   زمام قوه اجراییه ی جمهوری  افغانستان به‌ وی سپرده شد . اقای  شرق باید بداند که آمدن اقای شفیق بالای قدرت  ، بیرون از قدرت  سلطنت  ، توسط  پان اسلا میزم در  تبانی با  انطرف اوقیانوس‌ها و بمنظور مبارزه  موثر ضد ترقی ، تنور ، آزادی و دموکراسی و در قدم اول ضد  ح .د.خ .ا  صورت گرفته بود ،اینکه  کودتای  شما‌ها پیروز شد،  آن عناصر یعنی‌ حامیان شفیق ، غافلگیر  شدند  ،زیرا فکر  نمیکردند که  کدام شخصی از  داخل دربار ، سلطنت را سر نگون سازد  ، بروی  این استدلال که اگاهان سیاست از آن آگاه اند ، سخنان شما را بجز چرند  چیز دیگر نمیتوان گفت  . بعد از همین در فشانی ها  اقای شرق بجای بغاوت  ،((  به‌ غاوت )) وبجای غور (( چغچران  )) مینویسد  . در برخی جاها ، نوشته‌های  اقای شرق  سلیس و روان و بدون اشتباهات  نوشتاری میشود که به‌ گمان اغلب آن نوشته ‌ها از خودش  نیست. مانند پرگراف دوم صفحه۱۳۷.

 در تمام کتاب اقای شرق یگانه بخشی  که چنگی بدل خواننده میزند همانا شرح رویداد  کودتای ۲۶ سرطان  سال  ۱۳۵۲ خور شیدی ( هجری شمسی) است   ،آنهم نه‌ بخاطر فصاحت کلام ، بلکه چون خودش  درین رویداد سهم  داشت و یاد داشت‌هایی‌ نزدش موجود است ، به‌ کمک  آن یاد داشت  ها  مطالب  قابل استفاده  ارائه  داشته است  .

برویت تشریحات  اقای شرق ،  از همان آغاز  پایه‌های نظام  نو  ،  بر محافظ  کاری  و  خویش  خوری  بنا شده  بود . ( ... متاسفانه روز  رفتن  ملکه به‌ ایتالیا تدابیر امنیتی‌  در نظر  گرفته نشده  بود ، و سفر اوشان به‌ عجله توسط  کار مندان وزارت خارجه  بدون در نظر  داشت وضع  کشور   صورت میگیرد  و در  میدان طیاره تعدادی  از کودتاچیان  که  میدانرا به‌ اداره خود  داشتند  و از فیصله اعزام ملکه  بی‌ خبر مانده بودند ، به‌ تصور اینکه  فراری  در میا نست  ، ملکه و همر اهانش را  از رفتن  ما  نع میشو ند   وچند بکس کالا و زیوراتیکه همراهان ملکه با خود داشته ویا پوشیده  بودند از نزد‌شان میگیرند .

 پیش  آمد نا درست رفقای ما ، مقابل ملکه واقعا برای همه ما درد آور و ننگین  بود ....)

اقای  شرق  در پایان  بخش اول کتاب مطالب  جالب  و  در خور تو جه  نگاشته  است  : (...روزی  به‌ مجلس  وزرا  ، یکی از وزرا  از پوهاند  نظر محمد سکند ر وزیر صحت عامه  پرسید،  میگویند سید  وحید عبدل الله  به‌ لیسه استقلال با شما هم صنفی  بود  ؟ سکندر گفت  : تا صنف چار لیسه استقلال او را می‌  دیدم  دیگر در انجاها دیده نمیشد  تا اینکه به‌ مجلس وزرا یکجا شدیم  اکثروزرا خندیده  به‌ وحید عبدل الله  می‌  دیدند  او عصبانی شد  ،اماچیزی نگفت.  ولی بعد از ختم  مجلس وزرا بی‌ توجه  به‌ سویه  علمی‌اش ، یکی را مخاطب قرار داده  اشاره به‌ پوهاند میگوید  آین کمونست ‌های خائن  به‌ وطن را که رهبر ما را بد نام  کرده اند، امروز یا فردا از کابینه  بیرون ‌شان خواهم کرد .  سکندر بر افروخته  شده  میخواهد  به‌ او حمله کند  . فیض محمد مداخله کرده به‌ وحید عبدل الله میگویید  شما نه‌  بایستی به‌ سخنان پیش پا افتاده  و بازاری  به‌ یک  پروفیسر شنا خته  شده  کشور مقابله  عجولانه و طفلانه  کرد.

میگویید  وزیر  صاحب ما  بکارخود  بهتر  میفهمیم  شما راهی‌ و  ما را راهی‌ .  فیض محمد  وزیر  داخله  برایش میگوید معین  صاحب تو  راست  می‌‌گویی لعنت  بر ما که  نفهمیده  بودیم  که  بعد از  کودتا زمانه مارا با تو  و امثال تو دست به‌ گریبان  خواهند کرد  .  به‌  گفته  جناب ،  سر  امروز  شما را  راهی‌ ، و مارا راهی‌ ...)

اقای شرق  با  بر شمردن کاستی  ها  میخوا هد عناصر  نفوذی  شاه  را  علت  اصلی‌  پیروزی کودتای  ثور ۱۳۵۷ قلمداد  کند. هم چنان  او  خود سریهای  داوود خان را نیز  یکی از دلایل  شکست رژیم  داوود خان میداند  :  (...چنانچه رده  های  پایین تر  با  احساس نفرت  و انتقام جوئی دست به‌  خود کشی  سیاسی  میزنند و به‌  آنها  میپیوندند که تا  چندی پیش نفوذ انهارا در توده ها ناچیز  میخواندند ، مثال  : قادر خان  و  اسلم  وطنجار  دو شخصیکه  کودتای هفت  ثور  را رهبری  کردند .

 قادر  خان : بعد  از  حادثه  هفت  ثور ، روزی  از عبدالقادر   که به‌ قادر خان شهرت  داشت  پرسیدم چرا  ازما بریدی  وباز چرا به‌ تره کی‌ پیوستی  ؟  راستی‌ را  میپرسی ؟ از بی‌ توجهی  رهبر  کودتا و  از کم لطفی  توپیروی  تره کی‌  شدم .  گفتم چه  می‌‌گویی  ؟ گفت  : حقیقت را .  سپس   ادامه  داد ه گفت  : طوریکه آطلاع   دارید من در  حلقه  دوم  رفقا بودم   و برای  بار اول پس از آنکه به‌ قو ماندانی قوای هوایی مقرر  شدم ....و  کار های  قوماندانی را جهت اخذ  هدایت  خدمتشان  میبر دم ... تا  اینکه روزی بعد  از صرف  نان  چاشت ..  ضابط امر  آمده  گفت : دگر ژنرال موسی‌  خان  آمده و میخوهند  شمارا  تنها ملاقات کنند . تا بیرون  دروازه  به‌ استقبال ‌شان رفته  و  زمانیکه با وی  تنها شدم  ، فر مان رهبر  را  برایم داد که  در آن  بدون  اینکه از من  تذکری داده شده باشد نوشته  بود  دگر ژنرال  موسی‌  خان  را  به‌  حیث  قوماندان  قوای  هوایی  مقرر نمودم  ....... از خود پرسیدم  آیا طرفدارن  شاه  کودتا کرده و فر مان تقرر  موسی‌  خان  ساختگی  است ؟  زیرا  موسی‌  خان  ازطرفداران  شاه  بود  ....خواستم به‌ شما یا رهبر  تیلفون کنم  ولی  تیلفون  را قطع  کرده  بودند . دفتر  ریاست  جمهوری  فردای  آنروز  وفرداهای دگر  هم اجازه  ملاقات  با  رهبر  را ندادند .  توهم از مشکلاتیکه   در آن روز ها  ترا  پیچانده  بود ،  از ملاقات من  و دیگر  رفقا  طفره  میرفتی  . ... شأم  یکی  از روز  هاییکه  برایم  خیلی‌  درد   اور  بود  ، دو  نفریکه  قبلا انهارا ندیده  بودم به‌ دروازه  خانه ام  آمده  گفتند  من نور محمد  تره کی‌ و اینهم رفیق  امین  ، ما از جانب  حزب  مامور  شده ایم  تا  شمارا به‌ عضویت  ه. د  خ ا  دعوت  کنیم . گفتم من عسکرم و از پیروان محمد  داود ، بنا‌   به‌  حزب  شما  داخل  نمیشوم .. تره کی‌ خندید ه گفت  : از  شما  دیگر  کاری  ساخته  نیست  وداود  هم به‌  شما  کاری ندارد  ....  بعد  آزین  گفت  و شنود ‌ها خیلی‌  تلاش  کردم  که تو و  یا  رهبر  را ملاقات نمائیم .متاسفانه میسر  نشد که نشد  ....) صفحه ۱۸۳ و ۱۸۴

   همچنان اقای شرق  از اسلم  وطنجار ، ضیا مجید  ، مولا داد  ، پاچا ٔگل وفادار  ، و  دیگر  همراهان  کودتای ۲۶  سرطان  نام  میبرد  ،که  در  آثر بی‌ توجهی  رهبر  از دولت  فاصله  گرفتند  ، غافل ازینکه   :

هردولت  بویژه  دولتهای مردمی  با ید  تمام پرگرامهای  وعده  داده  شده  به‌ مردم را  بشکل دقیق  و صادقانه بمنصه  اجرا بگذارد  ولی  سوگمندانه  که دولت  پدید  آمده از کودتای سرطان ۵۲ بسیار  زود  ازین اصل عدول نمود  ،  زعامت دولت  از اصول مطرح  شده در  بیانیه  تاریخی (  خطاب  به‌ مردم  ) که  به‌ کمک  نیرو ‌های مترقی  و دموکرات  با  در نظر  داشت  شرایط افغانستان طرح  شده بود  ،   نسبت  داشتن  خصلت اشرافی  ودر باری   فاصله گرفته  و آن  اصول  صرف  بروی کاغذ  باقی  ماند  .  برای ، اثبات  حقانیت  این  ادعا  ، یک  خاطره خود  را بیاد  میاورم  :   در  سال ۱۳۵۴  یک مقاله  ام   زیر  عنوان  (( اصلاحات ارضی  یک ضرورت  تاریخی  )) چاپ شد  فردای  آنروز   داکتر  ظاهر  صدیق   معاون  نشرات  ( مطبوعاتی ها  اورا  ظاهرا  صدیق میگفتند ) مرا  نزد  خود  خواسته  و از  نوشتن  چنین مقالات  چپی  و انقلابی  بر حذر  داشت .   پرسیدم کجای  مقاله  مورد  اعتراض  است  ؟  گفت که  طرح اصلاحات ارضی  غیرقانونی  وغیر  قابل  تحمل  است .  گفتم که  رهبر  در بیانیه  خطاب  به‌  مردم  اصلاحات  ارضی  را وعده  داده  است   . بجوابم  گفت  که  تنها شخص  رهبر  حق  دارند  آین  کلمات  را  بیان  دارند  و بس   .  پاسخم  تنها لبخند  تلخی  بود و بس   .

 لذا در دولتیکه  حتّی  گفتن کلمات  در  انحصار  یک شخص  باشد   ،  نمیتوان  انتظار دوام آنرا  داشت  و اقای شرق  بیهوده انگشت  تاسف  به‌  دندان  میگزد  و علت  اساسی‌ سقوط  را  ، که  همانا بی‌  هدفی ،  شخص  محوری و  عدم  موجودیت اهداف  مردم  دوستانه  و وطن  خواهانه  است  از نظر  دور میدارد  .

اقای شرق درین بخش  همانند  سایر  بخش  ها  جملات بی‌ ارتباط  و بی‌  مفهوم  فراوان دارد  : (  ...با بهره  برداری آزین  روز   و  روزگار   ، وزرای طرفدار  نظام  شاهی‌  به‌  پیشتازی  سید وحید  عبدالله  و تحریک  عزیز الله  واصفی  وهمدستی  کریم عطائی  و حق  نشناسی چند  از نمک  خوران محمد داود  در کابینه  جهت برکناری غلام حیدر  رسولی ، سیدعبدا للله    و عبدالقدیر  بنام عناصر چپ  از کابینه   دست   به‌ کارشکنی  ،  تبلیغات نا روا و نهایتا  به‌ استعفا  میزنند .  تا جائیکه شنیده  میشد ایجاد  بی‌ نظمی در کابینه و اتهام غیرمستند  به‌ سه  عضو  دیگر  کمیته  مرکزی  جمهوریت ، ...)صفحه۲۰۳

اقای  شرق  ساده  لوحانه  مینویسد : ( ..ازطرف  دیگر  محمدداود که با  کشته  شدن  علی‌ احمد  خرم  وزیر پلان  بتاریخ  ۲۵ عقرب  ۱۳۵۶ بدون هیچ  دلیلی  با اخوانیها  درگیر  شده  بودند ...)صفحه ۲۰۵

بلی اخوانیها یک وزیر  کابینه  را در دفتر کارش  میکشند ،  داود خان بناحق  با آنها  درگیر  شده  بود ؟!! 

خواننده  عزیز  ! آین  بخش را در  همینجا  به‌ پایان میرسانم  .شما را به‌ خواندن بخش  پنجم   که شاید  آخرین    بخش  باشد  و در آن‌ یک مرد را  با سه  چهره ( هوا خواه داود  خان ،  مخالف  دولت  ج. د .ا   و  اتحاد شوروی   و  مامور  عالی‌  رتبه  دولت  ج .د .ا  و  مورد  حمایه  اتحاد شوروی  ) البته  بطور مستند  ، که اسناد  از لابلای  نوشته ‌های خودش استخراج  شده است  ،  دعوت ميکنم .

                                                                                                                       

 

++++++++++++++++++++++++

 

حسن جان !

 

نوشتن خاطرات آسان ترین راه لافیدن و به شهرت ؟ ! رسیدن هنوزهم مود روز است . به همین سلسله به یک مجموعه دو صدو هژده برگه ای نوشتۀ داکتر محمد حسن شرق زیر نام تأسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان برخوردم . در برخورد نخست میخواستم که با ورق گردانی و جسته و گریخته مرور کردن ، خودرا از رنج خواندن آنهمه دروغ پراگنی رها سازم ولی هر قدر داخل متن میشدم برای بررسی ، ودیگران را از باور به آن و خواندن آن بر حذر داشتن ، تحریک میشدم .

نخست از همه باید اذعان بدارم : زمانیکه مصروف تحصیلات دانشگاهی بودیم هرگاه با دانش آموزی از دانشکده طب که آقای شرق نیز قرار ادعایش فارغ آن دانشکده است ، بر میخوردیم با خود میگفتیم که تحصیل در آن دانشکده خیلی مشکل است زیرا کلمات و اصطلاحات پیچیده عربی بسیار استعمال میشد که دانش آموز آن رشته یعنی طب باید زبان خودرا بطور دقیق بداند زیرا اگر کسی کلمات و صرف نحو عربی را بداند طبعاً گرامر و قواعد زبانی لسان فارسی دری و حتی لسان های مشابه را به خوبی میداند . به گونه مثال کلمات زرقی و فمی ( از طریق سوزن و یا دهان ) فقرالدم ( کم خونی ) امعای رقیق ، امعای غلیظ ، حس شامه ، حس سامعه وغیره کلمات و اصطلاحات بسیار معمولی ای بود که دانش آموز طب هر روز و حتی هر لحظه با آن سروکار داشت . مطلب از این درد سر این است که کسانیکه سند فراغت از دانشکده طب را بدست دارند باید نه تنها لسان فارسی دری را بدانند بلکه به این لسان و قواعد آن دسترسی کامل داشته باشند . نویسنده ! ؟

که اسم بلند و بالای داکتر محمد حسن « شرق » را سر خود گذاشته من را مشکوک ساخته است که اینهم یعنی داکتر بودنش نیز مانندمهربانی های بدون موجب و محرک خلیفه ایوب گادی ران نباشد .

کتاب تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان کاملاً مغایر همه نورم ها و اصول نوشتاری و دستوری رقم زده شده است لذا قبل از آنکه بر محتوی و متن مفاهیم و مطالب آن بپردازیم درینجا مشت نمونۀ خروار چند جمله و مطلب را عیناً از متن انتخاب و از خود آقای « شرق » احترامانه خواهش میکنم تا معنی ، مقصد و مفهوم آنرا بمن چیز نفهم حالی دارد :

« کتاره فرتوت ، چوب ها پوسیده و امکان از هم پاشیدن آن و افتیدن لحاف و توشک ، گلمچه ها بستره ها میان گادی خانه که تحت شان با برف و پاروی نرم شده حیوانات مشکلات عجیبی به عابرین شده بود تصور میشد » ص ۲۳ .

در جملات بالا اولاً مبتدا با خبر ارتباط ندارد ، افتیدن و توشک از نظر املائی غلط است و ... .

« با اینکه وزن باخته بودم بانهم چون خشت های دیوار اطاق در بین چوب ها یکی بالای دیگر و کاگل نازک آنهم در مرور زمان درز و دوزی زیاد پیدا کرده بود ( دیوار سنجی ) ...» ص ۲۳ معنی در بطن شاعر است ! ؟

« نا فهم حرص و حسادت کلی کار و لکی نان مرا تحمیق میکند ... » « روزی که بچه های فارغ التحصیل را جناب وزیر دفاع شهادت نامه می داند ...» ص ۳۱

« حتی روزی مرا که این مردیکه رئیس من و نوکر وزیر بود می رسیدم فراموش کرده بود به میان این گیرودار ، به دقائقی که آفتاب به دیگران میتابید و دنیا را به سرم تیره و تار نموده بودند ... » پاراگراف پنجم ص ۳۳ .

 خواننده میتواند در هر برگ این « لاف نامه » همانند جملات وکلمات بی ارتباط و غلط که در بالا آورده شده پیدا نماید . باید تذکر داده شود که اگر کم سوادی و بعضاً بیسوادی نویسنده اسباب این همه غلطی هاست مهتمم و ناشر هنگام تدوین وچاپ یا توجه نکرده اند و یا اینکه همانند نویسنده ؟ ! عالمان متبحر بوده اند .

موجز اینکه « تأسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان » را میتوان مجموعۀ از مطالبیکه نه تنها از نگاه ماهیت و محتوا بی مقدار ، چرند ولاف و دروغ و خود محوری نگارشگر ان است بلکه از نگاه گفتاری و نوشتاری و املا و جملات در بدی گوی سبقت را از همه ربوده است .

حالا میپردازم به مطالب و شرح رویدادها وواقعه نگاری این شرم نامه .

هر خواننده بعد از آنکه زحمت شاقۀ خواندن این به اصطلاح اثر را بر خود هموار سازد در قدم اول از مصرف کردن وقت خود بر خود غضب ناک خواهد شد و دو دیگر اینکه آنرا پر از گزافه گوئی ، خود محوری نویسنده ، لاف نامۀ ملال آور و اقیانوس العلوم ، بحر العقول بودن وی یعنی حسن جان خواهد یافت . این حقیر یعنی نگارشگر این نقد نیز نمی خواهد که وارد جزئیات شده ووقت خود و خواننده گان را بیهوده تلف نماید .

هدف اصلی از این نوشته ، سنگ های ملامت افگندن بر سر و صورت بی مو و بیدفاع حسن جان نیست بلکه خواسته شده است که با روشن ساختن حقایق در برابر جعلیات و دروغ پراگنی ها و لافیدن های بیمار گونۀ یک شخص از انحراف ذهنیت مردم خود بویژه جوانان و پژوهشگران تاریخ معاصر افغانستان جلو گیری صورت بگیرد زیرا اگر نگارشهای جعلی ناشی از مرض خود بزرگ بینی و به منظور تبرئه خود و ملامت ساختن حریفان میدان و مجال بیابند جزو تاریخ شده و پژهشگران بمثابه مؤخذ از آن استفاده نموده و به بیراهه روان میشوند .

باید متذکر شوم  که  این کتاب یعنی تأسیس  و تخریب اولین جمهوری افغانستان قبلاً زیر نام  « کر باس پوشهای برهنه پا » بچاپ رسیده بود که این نام کاپی نا جور نام اثر گرانسنگ « بشر دوستان ژنده پوش » بوده و اینک بزعم نویسنده از تجدید نظر زیر این نام ( تأسیس ...) بچاپ رسیده است که خیلی بد تر از پیش است .

کتاب تأسیس و ... با مقدمه ایکه با متن اصلی کتاب از نظر سبک نگارش فرق دارد و معلوم میشود که شخصی دیگری انرا نوشته و آقای شرق بزعم خود در آن اصلاحاتی بوجود آورده ، و با این کار خود مرغوبیت این مقدمه را نیز زایل ساخته است ، آغاز میشود . مقدمه و برگهای آغازین این کتاب که حاوی شرح احوال کودکی و نو جوانی نویسنده است کدام چیزی نو و فوق العاده ندارد و تشریح کننده شرایط زنده گی همه اطفال و نو جوانان افغان وکشور های مشابه میباشد . تنها در این زندگینامه مهربانی های گادی رانیکه بنام خلیفه ایوب یاد شده است غیر معمولی ، غیر طبیعی و سوال بر انگیز است ، چه خواننده از خود میپرسد که انگیزه آن همه مهربانی و جیب خرجی دادن های رایگان چه بوده باشد . حال که خلیفه ایوب فوت شده و حسن جان نیز پایش به لب گور است ، حقایق معلوم شده نمیتواند .  

 

قـــســـمـــــت دوم

حسن جان !

بطور مؤجز باید گفت که در کتاب تأسیس و تخریب ... اشتباهات نوشتاری ودستوری تا برگ آخر آن دوام داشته وکلمات جمع الجمع ، مفرد بجای جمع و جمع بجای مفرد وغیره فراوان وجود دارد که با پرداختن به آنها نمیخواهم وقت گرانبهای خواننده را ضایع سازم .

و اما بررسی رویداد ها :

بخشهای نخست کتاب تا برگهای هشتاد و نود ، دوره های حکمروایی هاشم خان و شاه محمود خان و داوود خان آنهم بشکل گذرا را بررسی کرده ونگارنده تنها به کار روائی های خود و « بزن بهادری »  های مبالغه آمیز خود پرداخته و عمدتاً بیداری  و مبارز شدن خود را  نتیجۀ  یک ضربۀ  قمچین  یک  گادی ران  میداند ( صفحات ۴۳ و ۴۴ ، و ... ) و بسیار دلچسپ است که در اوایل آمدن آقای شرق به کابل خلیفه ایوب گادی ران اسباب زنده ماندن ان و مبارزه بضد ظلم واستبداد تــحــریک نمود ؟ ! ولی ایشان بمثابه خدمت گذاردربار و خانوادۀ سلطنت فیودالی ، نام منسوبین خاندان شاهی را بدون القاب والا حضرت ، اعلیحضرت و غیره تذکر نمی دهد .

آقای شرق در برگ های نود الی صدم کتاب به موضوع انتخابات دورۀ دوازدهم ولسی جرگه پرداخته و مانند همیشه نه تنها مملو از اشتباهات نوشتاری و دستوری قلم زده است بلکه حقیقت رویداد هارا نیز وارونه و مطابق میل و طرز تفکر خود شرح داده است :

« ... در چنین حال واحوالی با تند بادی از لفاظی های اغفال کننده کم کم داشتند تا پرده از چهره آنانیکه به شکار عقائد مردم خزه گرفته بودند بالا شود . ودر حوزه های انتخاباتی میان رأی دهندگان سرو صدا های از دست اندازی حکومت به نفع طرفدارانش بالا گیرد . حکومت برای اثبات دموکراسی شدن افغانستان و به نمایش گذاشتن آن به دیدگاه جهانیان به آمدن دو سه تن از کمونیست های وطنی و سه چهار تنی از مخالفین نه چندان نیرومند از شهر های دیگر بدون توجه به عاقبت آن به تلاش افتاده بودند  ... » . ص ۹۱

خواننده از سطور اول این نوشته که پُر از غلطی های نوشتاری با افادۀ نا جور است چیزی نمیفهمد و در ادامه به طرز تفکر نگارنده بجز خندۀ خشماگین چیز دیگر را نثار کرده نمیتواند . هکذا : « بنااً آنچه را در کاسه مردم از دیگ دموکراسی بعد از بارها جوشانیدن و از چلوصافی ها صاف کرده ریختانده بودند ، پوره همان آشی بود که در دیگ استبداد پخته شده بود ، به فرق اینکه به جملۀ دوصدو چند نفر وکلای گردن کلفت سرا پا تسلیم شده چند کمونیست جانانه و فرمایشی را بنام دموکراسی شدن کشور با چند تن اخوانی تاریخ زده که از آنها بیشتر بوی آشنا میآید در شورای ملی تخته کرده بودند » . ص ۹۳

خود این متن بر نگارنده خود میخندد .

ولی به منظور تصحیح آقای شرق و رهنمائی پژوهشگران تاریخ معاصر افغانستان باید گفته شود که : چنانچه همه آگاهان میدانند ، بعد از ختم جنگ جهانی دوم که طورمار استعمار کهن در حال بر چیده شدن بود و ملت ها و کشور های اسیر یکی پس از از دیگر زنجیر های اسارت را بدور میافگندند ، بویژه که مرغ طلایی هندوستان از قفس استعمار محیل بریتانیا خود را رها ساخت ، افغانستان نیمه مستعمره و مردم آن نیز از این جریان دور نمانده و بنای درهم کوبیدن نظم و نظام سلطنت مطلقۀ فیودالی را آغاز نهادند که اولین جرقه های آن در دورۀ زمامداری شاه محمود عم پادشاه نمایان شد که مبارزات انتخاباتی دورۀ هفتم شورای ملی و پیروزی تنی چنداز آزادیخواهان و دموکرات ها مانند رحمن محمودی ، غلام محمد غبار ، هادی داوی و ... نمونه های روشن آنست . این حرکت با وجود مقاومت و سخت جانی دستگاه سلطنت فیودالی ، ادامه پیدا کرد که سرانجام پایان یافتن انحصار قدرت از دست خاندان شاهی و فرا رسیدن دهۀ دموکراسی مظاهر رشد آنرا نمایانگر است .

باید متذکر شد که دستگاه سلطنت فیودالی نه بخاطر مردم بلکه به منظور جلوگیری از انفجار سیاسی و به منظور طولانی شدن عمر خود ، بند های اسارت  و بیدادگری را کمی سست  نمود  که  تأثیرات  جو حاکم  بین المللی را برآن بی تأثیر نمیتوان خواند . به همین سلسله براه افتادن انتخابات دوره دوازدهم و سیزدهم شورا در دهه ششم سدۀ بیستم زایشی ( میلادی ) قابل تذکر است و بر خلاف ادعای ساده لوحانه :

« حکومت برای اثبات دموکراسی شدن افغانستان و به نمایش گذاشتن آن به دیدگاه جهانیان به آمدن دوسه تن از کمونیست های وطنی وسه چهار تنی از مخالفین نه چندان نیرومند از شهر های دیگر و شهر کابل به شورای ملی ، بدون توجه به عاقبت آن در تلاش افتاده بودند ( بود ) . اما نـه کــمــونیست های تـازه بـوجـود آمده ( ! ؟ ) و نه مخالفین مورد نظر (،) شهرت و توانائی آنرا داشتند که بدون همکاری حکومت به شورای ملی راه یابند » .

کارزار انتخابات سال ۱۳۴۴ خورشیدی و مداخلات صریح و بعضاً بسیار بیشرمانۀ حکومت در آن بویژه که به همه حکام و والی ها هدایت ممانعت از پیروز شدن کاندیدان نیروهای مترقی ، پیشرو و دموکرات داده شده بود ، بر ادعای ساده لوحانۀ آقای شرق خط بطلان میکشد یعنی حکومت و در رأس آن دستگاه سلطنت فیودالی نه تنها در پیروزی عدۀ محدودی از روشنفکران پیشرو ( نه کمونیست ) و شخصیت های دموکرات چون آصف آهنگ ، عبدالرحیم هاتف ، گل پاچا الفت ، فیضان الحق  فیضان ( که بعد ها به فرکسیون حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوست ) کمک نکرد بلکه کاندیدان پیروز و مردم دوست چون  قادر بهیار در خان آباد . اکرم کارگر در چاه آب ، شادروان هادی کریم در پنجشیر ، و ... ، با توطئه و دسیسه و مداخله آشکار عمال سلطنت از آمدن به ولسی جرگه باز داشته شدند .

آقای شرق در مورد ترکیب وکلای شورا ، حزب وحدت ! ؟ مخالفت خلیل الله خلیلی و هاشم میوندوال و ... مطالب تیت و پرک و بعضاً بی مفهوم ارایه میکند ؛ « انتخابات شهر کابل بیشتر از همه مورد تنقید استاد خلیل الله خلیلی ، محمد هاشم میوندوال و طرفدارانشان واقع شده بود و داکتر محمد یوسف و سید قاسم رشتیا را مورد سرزنش و ملامت قرار میدادند . همزمان با اینکه در اثر مخالفت جناح داکتر محمد یوسف تحت ریاست سید قاسم رشتیا ( ؟ ! ) با استاد خلیل الله خلیلی  و محمد هاشم میوندوال انشعاب  بزرگی ( ! ؟ ) به  بر خلافی  داکتر محمد یوسف  در حزب  وحدت ملی ( ؟ ! ) بوجود  آمده  بود ، فرمان  شاه  به  تقرر دوباره داکتر   یوسف  به   حیث  صدر اعظم  منتخب ( مؤظف ) جهت اخذ  رأی اعتماد از  شورای  ملی  صادر میشود ... » .

نمی دانم که آقای شرق از کدام حزب وحدت ملی حرف میزند کسانیکه در آن زمان رویدادهای سیاسی را تعقیب میکردند منجمله خودم ، کدام حزب را زیر نام وحدت ملی بیاد ندارند ، تنها اینقدر مبرهن است که خلیل الله خلیلی توسط در بار به پارلمان آورده شد و بدستور شاه ، عبدالولی ، بیروکراتها و فیودالان داخل و خارج پارلمان در تکاپوی ساختن یک حزب فرمایشی که بتواند بمثابه محافظ منافع آنها در مقابل جریان های ملی ، مترقی و دموکرات که در حال روح گرفتن بود عمل کند ، برآمد . ولی او ویارانش نه تنها قادر به انجام این ماموریت نشدند بلکه خلیلی در هنگام فعالیت در این راستا متوجه شد که در اجرای این کار و سایر کار های سیاسی برای او دیر شده است . از همین رو با عذر وواسطه خودرا کنار کشیده و بکار آرام سفارت در خارج پرداخت .

در مورد سید قاسم رشتیا باید گفته شود که او نیز همانند رهبران تنظیمهای جهادی موجود ، دوکتورای خود را در مکاتب خصوصی و نزد ملا فرا گرفته بود و مانند آقای شرق که در دوره صدارت و جمهوریت داوود خان کل الامور بودند ، آقای رشتیاقرار ادعا های خودش در « خاطرات سیاسی » کل الامور دهه دموکراسی و فعال مایشا دورۀ صدارت داکتر یوسف و میوندوال بود .

قبل از آنکه به شکر افشانی های آقای شرق در مورد رویداد سوم عقرب ۱۳۴۴ بپردازم همینقدر یاد آور میشوم که وکلای منور و مترقی و انقلابی منجمله وکلای شهر کابل بر خلاف میل واراده سلطنت و طرفداران سلطنت با انجام مبارزات انتخاباتی و برای اولین بار بدون بذل پول و ثـروت بـه پارلـمان راه یافتند ، سلطنت و هوا دارانش نمیخواستند که این اشخاص به پارلمان راه یابند ولی از ترس آنکه رسوا میشدند به مداخله مستقیم یعنی برداشتن صندوق های آنان نپرداخت .

 

 

قسمت سوم

 

 

 آقای شرق پیرامون  رویداد  ۳ عقرب  ۴۴ مینویسد  : (( .. داکتر محمد یوسف  روز دوم عقرب  روز شهادت اعلیحضرت محمد نادر   شاه  شهید  پدر شاه افغانستان را جهت اخذ رای اعتماد  و رفتن بشورای ملی‌ تعیین نموده بود   .  ضمنا به رئیس فاکولته  حقوق  هدایت داده میشود تا   محصلین یکی از صنوف فاکولته حقوق را در روز   انتخاب صدراعظم به  تالار شورا   بفرستند تا هنگام ورود صدر اعظم  به تالار شورای ملی‌ از او استقبال  نمایند  .

صبح روز دوم عقرب  نزدیک  به ۴۰ نفر  محصلین  فاکولته حقوق  از پوهنتون بسوی شورای ملی  روان می‌‌شوند حین عبور از  میان  فاکولته ها  یکی یکی  می‌‌پرسند  برادر‌ها کجا دارید  میروید؟  

-- به  شورای ملی امروز  - روز انتخابات  صدراعظم  است ازانرو  در میاانه  راه یکی میرود  دو تا میاید

دوتا میاید  و آین برو برو و بیا بیا  تا رسیدن  به شورای ملی تعداد  محصلین با یکایک متعلمین  مکتب غازی  لیسه حبیبیه ،دارالمعلمین  مکتب رحمان با با متجاوز  از سیصد  نفر میشوند.

محا فظین شورای ملی که قبلا هدایت گرفته بودند  دروازه‌ها را چار پلاق باز میکنند  محصلین حین عبور  از جاده‌ها و حین و رود به تالار شورای ملی  که زنده باد داکتر محمد یوسف  صدر  ا عظم ما را شعار میدادند  به جناح اکثریت  حزب وحدت  که مخا لف داکتر محمد یوسف  شده بودند ، غیر مترقبه  و از آنرو  دست پاچه شده تالار شورای ملی را ترک و محصلین هم بدون اعتنا به چوکی های  وکلا تکیه میدهند .  نزدیک‌های سا  عت ده حین ورود ، دکتر محمد  یوسف به استقبال گرم محصلین  و به تالار خالی‌ رو برو شده متوجه میشوند که جا هست و  جولا رفته .

به خواهش  صدر عظم و رئس شورای ملی از وکلا ، تعداد دوباره به تالار باز میگردند اما محصلین از جا نمیجنبند . ببرک کارمل وکیل کابل با جملات تند و اتشین راه دادن محصلین به تالار شورای ملی  را توطئه بضد دموکراسی  و حکومت داکتر یوسف تعبیر نموده و  از محصلین میخوا هند  تا  تالار شورای ملی  را ترک  نمایند . طرفداری کارمل  از دموکراسی و صدرا عظم سبب  میشود تا متباقی وکلا نیز تالار را ترک و  از شورا خارج شوند...))  .

در مطالب بالا علاوه از غلطی هایی نوشتاری  ضعف افاده  ونا درستی شرح رویداد هانیز هویداست  نخست اینکه کسی‌ به محصلین حقوق هدایت نداده بود که به تالار شورا بروند و از صدراعظم  موظف استقبال نمایند ، محصلین جاهای وکلا را نه  ،بلکه در انتهای بالأی  تالار ولسی جرگه  ودر جای شنونده گان  و ناظرین قرار داشتند . بر خلاف ادعای اقای شرق ، ببرک کارمل به دفاع از داکتر یوسف بیا نیه اتشین نه بلکه مانند همیشه همه را به آرامش و حفظ نظم دعوت نمود . آقای شرق ادامه میدهد :((.....شورای ملی تعطیل ،محصلین و متعلمین  هیه جانزده به سرک‌ها جیغ میزدند ...ولی  اوازه ‌های کم راست و بیشتر دروغ  از زاغ کلاغ ساختند وروز سه  عقرب  شاهد هزاران هزار محصل و متعلم  ورهگزر‌های بودند که ...)) ص   ۹۵

شورای ملی به هیچ صورت تعطیل نشد  صرف اجلاس همانروز نسبت بی‌ نظمی ختم شد .آقای شرق باید بدانند  که حیه جانزده بی‌ مفهوم است  شاید منظور تان هیجان زده باشد. برای جلو گیری از طولانی شدن کلام تعصیر سخنان آقای شرق پیرامون رویداد سوم عقرب ۱۳۴۴ چنین است: ((...حکومت دکتر محمد یوسف که زیر سایه  هما پایه شاهانه توأم با  آمدن دموکراسی،آزادی  مطبوعات  و پشتیبانی و تقویت آرزو هایی نسل جوان و تعدیل قانون اساسی‌  و تشکیل حکومت پارلمانی  به‌ حوت ۱۳۴۱   به وجود  آمده  بودبا برخورد خونین  و عاقبت نیندیشانه عساکر و پولیس  با تظاهرات محصلین پوهنتون و متعلمین مکاتب که خود سبب رفتن محصلین  بشورای ملی شده  بودند  ،بروز سوم عقرب ۱۳۴۴ رو به زوال و یا به خانه تکانی میگذراند...

ه

داکتر محمد یوسف که در زمان صدارت خود از پشتیبانی مقام ... به مخالفت محمد داود برخوردار شده بود برای از بین بردن تظاهرات  و قلع و قمع کردن محصلین  به‌ شکل قهر آمیز  و با سلاح ناریه  از همان مقام برای سرکوب آنها به‌ عساکر قومانده میدادند ، و داکتر محمد یوسف که مخا لفت  با دوست راستین خود محمد دأؤد  را محض برای رضای خاطر مقامات  عالی‌ کم بها داده بود ...)) ص۹۵

از مطالب بالا که پر از اغلاط  نوشتاری با افاده ضعیف است  نخست استنباط میگردد  که اقای شرق همین حالا نیز با ترس و محافظه کاری به‌ گفتن تنها مقام اکتفا نموده و بجای نوشتن نام سلطنت  نقطه گذاری میکند . دو دیگر اینکه اسباب سقوط حکومت دکتر یوسف  را بی‌ وفایی به‌ داود خان میداند . نکلته قابل دقت  که میتوان آنرا زاده تفکر مریض و غلط اقای شرق دانست، همانا پیرامون‌های اصولی ودموکراتیک موضع  گیری‌های  اصولی ودموکراتیک فرکسیون  پارلمانی  حزب. د .خ. . است : ((...اگر انچه  به‌ امواج رادیو پخش  و یا بروی  اسناد ثبت شده ، سند شمرده شود و قضاوت به‌ استفاده اسناد باشد  ،اعضا حزب خلق به‌ پاداش  دائر شدن اولین کنگره حزب (یازدهم جدی ۱۳۴۳ به‌ اجازه  دکتر محمد یوسف)در نوشته‌ها و بیانیه ‌های خویش بین  سالهای ۴۳ تا ۵۲  و بعد از رویداد هفت ثور  همیشه که به‌ موضوع حکومت‌ها و   صدراعظم‌ها تماس میگرفتند بر عکس دیگر حکومت‌ها حکومت دکتر محمد یوسف را میستودند .

اما در هادثهً  ۳عقرب با تلاش‌های زیا د نتوانستند  جریان برخورد عساکر و پولیس را با محصلین و متعلمین که بمقابل خانه صدراعظم  رخ داد ه بود  به‌ چهره دیگران تاپه زنند...)) ص۹۷  .

نخست با  ید متذکر شد که جراید شورای ملی را که شرح رویداد ‌ها و متون بیانیه ‌های وکلا  در آن‌  درج است میتوان سند گویا و دست اول دانست ،آن  نشرات گواهی میدهد که فرکسون پارلمانی  ه. د خ.ا  به‌ هیچ یک از صدرآعظمان دوره دمو کراسی تاجدار  رأی اعتماد نداده ونه هیچ یک از آنها را ستوده ونه  از  هیچ یک آنها طرفداری کرده است . آین  که  آقای شرق  تدویر کنگره موسس ه.د.خ.ا را به‌ آجا زه‌ دکتر یوسف قلمداد میکند نه درست است، زیرا اسناد وجریان تدویر آن کنگره  حاکی است که کنگره مذکور با قبول ریسک  حمله ومداخله پولیس بشکل نیمه مخفی دائر شده بود ( من  در جملهٔ تامین کننده گان  امنیت  محل تدویر کنگره بودم .).

همانطوریکه  قبلا گفته شد رویداد ۳ عقرب۴۴در تاریخ معاصر افغانستان  از اهمیت ویژ  ه برخوردار است  .  چون  من هم یکی از شرکت  کننده گان  آن‌ بودم  برای ارائه  حقا یق ( البته از محل و موقعیتیکه من در آن شرکت داشتم ، زیرا یک فرد نمیتوانست تمام   رویداد را تحت پوشش قرار دهد). 

من با در نظر داشت  گستردگی و ذو جوا نب  بودن آین خیزش  و در نظر داشت اصل امانتداری به‌ شرح رویداد  ورد  اکاذیب برخی  از به‌ اصطلاح  مورخین  وخاطره نویسان  صادقانه  میپردازم .

نخست از همه  لاطائلات اقای  شرق همه  ناشی‌ از حب و بغض شخصی وی بوده  و خالی‌ از هر گونه  ارزش تاریخی  می‌باشد .    سید قاسم رشتیاخاطره نویس معروف  ، پیرامون  رویداد ۳عقرب۴۴ مینگارد :((...مجلس شوری روز یکشنبه دوم عقرب۱۳۴۴ (۲۵ اکتوبر ۱۹۶۵) را برای معرفی کابینه  جدید و جلسه رای آعتماد تعیین کرد و موضوع  توسط رادیو و جراید پخش شد . بروز مذکور محصلین به‌ تعداد زیاد  به‌ عمارت شوری روی آورده و به‌ زور به‌ تالار شوری داخل شدند  و کرسی‌های وکلا وحتی چوکی‌های ریس ومنشی‌ها را هم اشغال کردند .... ریس ومنشی‌های شوری بسیار سعی‌ کردند آنها را قناعت بدهند .... اما  آنها به‌  تقاضای  خود و اشغال شوری ادامه دادند ...  بالاخره ریس  شوری با نماینده گان محصلین که بیشتر مرکب از خلقی‌ها و پرچمی‌ها بودند  مذاکره نموده وعده داد که بلند گو‌ها ( لودسپیکر) در بیرون عمارت نصب میشود .... چون آین ترتیبات  مدّت زیاد را در برد گرفت قرار شد جلسه به‌ فردا موکول شود . روز سه عقرب ساعت ده صبح در حالیکه صحن  عمارت   شوری مملو از محصلین و متعلمین صنوف  بالای  لیسه ‌های مرکز بود  که توسط محرکین چپی بزور از صنوف کشیده  شده و به‌ طرف شوری سوق داده  شده بودند ، هیات کابینه به‌ شوری داخل شده و  جلسه رأی  آعتماد در یک فضای متشنج آغاز گردید ... کابینه و خط مشی حکومت با اکثریت ۱۷۳ رأی  به‌   تصویب  رسید ...  در طول روز که انبوه مظاهره چیان رو به‌ افزونی   گذاشته بود علاوه از قوای پولیس ...یک  قطعه عسکری از طرف قوای مرکز برای پیش بینی‌ حوا دث غیر مترقبه  در اطراف شوری موظف گردیده بود... بعد  از جلسه

رأی آعتماد محصلین و طلاب لیسه‌ها که در اطراف شوری روی جاده  دار الامان  جا گرفته بودند ، مظاهره کنان بطرف شهر بر گشتند ...  همینکه  مقابل لیسه حبیبیه  رسیدند  بطرف  لیسه حبیبیه  به‌ سنگ اندازی پرداختند  پلیس ‌ها که میخواستند مانع شوند مورد اصابت سنگ قرار گرفته  چند  نفر آنها  مجروح شدند ....و بعد مظاهره شکل خشونت آمیز بخود  گرفته به‌ هدایت  محرکین اصلی‌ (که یکی  از آنها همین نجیب  مشهور بود) جانب ماوریت پولیس کارته چار که در سرک  فرعی  واقع بود  سرازیر شدند.  با وصف ممانعت افراد پلیس از کتاره ها  بالا شده و داخل حویلی و عمارت گردیدند و تفنگ‌های پولیسانرا که در ماوریت بود به‌ زور به‌ تصرف در آورده  با قومانده  همان محرکین  جانب منزل صدراعظم که در همان محله واقع بود  رو اوردند .))   پروگراف اول ص ۲۸۵آلی‌ پروگراف اول ص۲۸۶

نخست از همه باید گفت که : از نوشته آقای رشتیا استنباط میگردد که شرکت کننده گان خیزش ۳ عقرب ۴۴ همه ماجرا جو و فتنه گر بوده و واکنش دولت بمقابل آنها منطقی و قانونی بود و باید  آین سرکوب خونین از طرف نیرو‌های امنیتی‌ و نظامی براه  انداخته میشد ، یعنی به‌ گفته آقای رشتیا مظاهره چیان نه تنها به‌ اعمال خشونت آمیز دست زده بودند بلکه   با گرفتن اسلحه پولیس  خود را مسلح ساخته و به‌ آتش متقابل با پولیس پرداخته بودند من که اتفاقا  هنگام آتش کشودن پولیس بر مردم در همان منطقه یعنی سرک مقبل ماموریت کارته چاربودم ارزیابی و واقعه نگاری آقای رشتیا را رد می‌کنم.

زیرا  واقعیت چنین است که چند نفر جوان احساساتی‌ بدیوار ماموریت بالا شدند نه برای گرفتن سلاح بلکه برای دادن شعار ، که فورا توسط پولیس به‌  پائین کشیده شدند  که پس از ‌ آتش سلاح گرم بر مردم بی‌دفاع وبی گناه شروع شد.  ترسیم ‌ صحنه مکن نیست.  همه در  تلاش حفظ جان بهر طرف میدویدند. در حال دویدن جونیرا  دیدم که بزمین افتاده ،  به‌ پهلویش خزیدم  از هوش رفته بود.   مرمی به‌ عقب گوشش اصابت  نموده  بود  ،بکمک دیگران به‌ یک موترئیکه توقف داده شده بود بالایش کردیم که به‌ بیمارستان برساند .   پس از آن همرای برادرم که با من بود   بجانب دهمزنگ که منزل ما بود روانه شدیم . هنگامیکه  بمقابل سینمای بریکوت  رسیدیم بس های حامل وکلای شورا بطرف کارته چار روانه بود  من  و برادرم و یک  دوست دیگر بس هارا توقف دادیم تا وکلای شورا را ازجنایت دولت  خبر دهیم همینکه از دروازه پیشروی بالا شده و چگونگی جریان واقعه را با احساسات بازگو کردم  . پس از  آن‌ برای ادامه مظاهره بطرف  شهر  روانه شدیم .

     چگونگی ادامه  این خیزش  کم و زیاد  ازجانب واقعه نگاران ارائه  شده است  . بطور موجز باید گفت که :    بر خلاف ادعا اقای رشتیا ، هر گز کسی‌ اسلحه  پولیس را نگرفته و نه به‌  آتش متقابل سلاح با نیرو‌های نظامی پرداخته است  عدم درایت و خونسردی دولت ، ترس بیجای آنها از مردم و بویژ ه بی‌ اهمیت  بودن زنده گی انسان نزد آنها اسباب  اصلی‌ اخذ تصمیم آتش کشودن بر مردم غیر مسلح  و معصوم  بود و بس . همچنان هیرو سازی ‌های بعضی قلم بدستان  منجمله اقای دستگیر  پنجشیری دقیق نیست زیرا خیزش ۳عقرب ۴۴ یک نمایش خشم خود جوش جوانان افغان  بضد سلطنت خود کامه  بود که هیچ شخص  و یا جریان سیاسی آنرا  ایجاد و رهبری نکرده بود .

 دو دیگر اینکه  به‌ نظر من عینی‌ ترین موخذ   برای پژو هش گران   درین مورد ،    یاد داشت‌های سیاسی و  رویداد‌های تاریخی  نوشته جناب سلطان علی‌  کشتمند  صدر ا عظم  سابق  افغانستان  میباشد.

  اقای رشتیا  در تشریح  رویداد ۳ عقرب علاوه  از جانبداری   یک جانبه از دولت  ،  ضدیت با جوانان    ، ترقی و‌ تنور،،  در خاطرات سیاسی خود  مرتکب اشتباهات تاریخی زیاد شده است که چون به‌ موضوع ما ارتباط  ندارد از آن میگذریم  ولی اشتباهات نوشتاری  و‌  تاریخی زیر قابل تذکر است :

شیوه نوشتاری خاطرات بسیار  کهنه  و‌  ملائی  می‌باشد   چه نوشتن شورا به‌ آین شکل  (شوری) گرچه غلط نیست اما  متروک  است  و‌  در  فارسی‌  دری الف  مقصوره  دیگر وجود ندارد . هکذا  درسطر ۲۲ صفحه  ۲۸۴ جملهٔ ((پیش بینی‌  حوادث )) غلط بوده  و‌  باید  پیش گیری حوادث نوشته میشد  و‌ اغلاط دیگر ...

در مورد درج رویداد ها  و‌ نام اشخاص نیز اشتباهات چشمگیری  را  مرتکب شده است،مانند :((...که بیشتر خلقی‌ها و‌ پرچمی هابودند..)) --- آقای رشتیا دو سال پیش از  پارچه شدن  ح .د.خ.ا  ساحرانه آنرا پیش بینی‌ کرده  و‌  خوشنماتر اینکه نام‌های هر دو بخش  راا نیز میدانسته است ؟!!    واقیعت اینست که در عقرب سال ۱۳۴۴ هنوز ح.د.خ.ا یک ساله  نشده بود   و‌ دو سال بعد تراژیدی  از  هم پاشیدن آن حزب بوقوع  پیوست  ، مورخ؟!! ما بدون   دقت  و‌ مراجعه به‌ اسناد بشکل احساساتی به‌ بررسی رویداد‌ها پرداخته است.

 در سطر چارم صفحه ۲۸۵((..که یکی  از آنها همین نجیب مشهور بود..)) نیز  خیالی  و‌  واهی می‌باشد زیرا درین زما ن شاد روان داکتر نجیب  نه تنهاکه درین تظاهرات شرکت نداشت بلکه هنوز  عضو ح.د.خ .ا نیز نبود  وچون من با ایشان آشنایی شخصی داشتم  وی درانوقت  به‌ سیاست نیز نپرداخته بود  ،برای دقیق  بودن تاریخ سیاسی کشور  نگاشته میشود که : پوره یکسال پس از رویداد  ۳ عقرب ۴۴ ( عقرب ۴۵ ) دکتور نجیب عضویت ازمایشی  ح.د.خ.ا را حاصل نمود، لذا  شرکت نامبرده در رویداد ۳عقرب ۴۴ نه تنها  خیالی  می‌باشد  بلکه نمایانگر  پرداخت‌های مبالغه آمیز  جهت جلب خواننده است  بی‌ خبر از آنکه چنین پرداخت‌های دروغ  اسباب بی‌ آعتباری آثر  را بار میاورد .

 


بالا
 
بازگشت