سرورمنگل

به ادامه گذشته 

 09 .04 . 04  

 داستانهاوقصه های تاریخی

 یاد داشتها وبرداشتهای مستند 

 « یادداشت چارم» 

 داستان ابو ریحان بیرونی ( 1 ) وسلطان محمود:

  رونوشت یاد داشت روز 97 .04 .15  

  اخبار: از آتش سوزی درمکه خبر میدهد 50 نفر ظاهر کشته وصد ها نفر زخمی .شورای امنیت طبق معمول از کشور های همجوار خوا ستند از مداخله درامور افغانستان دست بردارند .وهم حل جنگی طالبان را بملامت گرفته واز جناحهای درگیر خواسته شده از جنگ به متارکه پائین آیند .  وهم فردا درنیویورک بشمول جناحهای ذیدخل درامور افغانستان کنفرانسی غرض دریافت راه حل دایر خواهد گردید . وهم احمدشاه مسعود، خلیلی ،دوستم واسماعیل خان اعلام داشتند که عملیات گسترده را علیه طالبان براه خواهند انداخت . نماینده حقوق بشر از نقض گسترده ای حقوق بشراز طرف طالبان وسایرنیروها  خبرداده وخواسته شده که روش خودرا تغیر بدهند .وهم همه روزه عده ای از مردان به جرم اصلاح ریش به زیر ضربات پیهم چوب قرار میگیرند .  

 کتاب تحت مطالعه ام  اثری از داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی بنام  « جوان خام » است ، که از ایده ای رسیدن بقدرت واستفاده از قدرت وارد بحث میگردد که همه ابتدا بیشتر فکر میکنند که از قدرت درست استفاده خواهند کرد . وقتی به آن می رسنداین ایده کاملا دگرگون میگرددوصاحب قدرت خودرا برحق دانسته برسرراه آن هرچه قرار گیرد آنرا  نابود میسازد . شیوه استفاده از این حق قدرت بطور کامل دردست صاحب آنست .  در اکثر فلم ها وداستانهای تخیلی که قهرمان دارای نیروی خارق العاده میگردد ، ابتدا در خط حمایت از داد بربیداد می ایستد وقدرت بجائی می رسد که  قهرمان دیگر بجایش نمی ایستد  به پیش برای تصرف قدرت هرچه بیشترمی تازد وموانع را بی رحمانه نابودوخورد میسازد .  

  ایستادگی قدرت دربرابر قدرت که درمثال  "  داستان ابو ریحان بیرونی وسلطان محمود غزنوی  " درذیل نقل است ، بنوعی از ایستادگی قدرت دربرابر قدرت است که « نظامی عروضی » آنرا در«چار مقالهً نظامی عروضی » چنین آورده است که :   "آورده اند که یمین الدوله سلطان محمودبن ناصرالدین به شهر غزنین بربالای کوشکی در چهاردری نشسته بود . به باغ هزار درخت ، روی به ابوریحان کرد وگفت : من از چهاردر ازکدام بیرون خواهم رفت ؟ حکم کن واختیار آن برپارهً ای کاغذ نویس وزیر نهالی نه . واین هرچهار در را بازگذاشت . ابوریحان اسطرلاب ( 1 ) خواست وارتفاع بگرفت وطالع درست کردوساعتی اندیشه نمود . وبر پاره آی کاغذ بنوشت ودر زیر نهالی نهاد . محمود گفت : حکم کردی ؟ گفت : کردم ، محمود بفرمود تا کننده وتیشه وبیل آوردند ، بردیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندندواز آن در بیرون رفت وگفت آن کاغذ پاره بیآورید،بوریحان بر وی نوشته بود که ازاین چهاردر هیچ بیرون نشود بردیوار مشرق دری کنند واز آن بیرون شود . محمود چون بخواندطیره گشت وگفت :اورا بمیان سرای فرو اندازند . چنان کردند، مگر با بام میانگین دامی بسته بود ، بوریحان برآن دام آمد ودام بدرید وآهسته بزمین فرود آمد . چنانکه بر وی افگار نشد . محمود گفت : اورا برآریدبر آوردند ، گفت یا بوریحان ازاین حال باری ندانسته بودی ؟ گفت :ای خداوند دانسته بودم . گفت  : دلیل چه ؟ غلام را آواز داد وتقویم از غلام بستدوتحویل خویش از میان تقویم بیرون کرد .در احکام آن روز نوشته بود که مرا از جای بلندی بیاندازندولیکن بسلامت به زمین آئیم وتندرست برخیزم . این سخن نیز موافق رای محمود نیآمد، طیره گشت گفت : اورا به قلعه برید وبازدارید ، اورا به قلعه ً غزنین باز داشتند وشش ماه در آن حبس بود . گویند خواجه بزرگ احمد حسن میمندی دراین شش ماه فرصت همی طلبید تا حدیث ابوریحان بگوید آخر درشکارگاه سلطان را خوش طبع یافت، سخن را گردان گردان  همی آوردتا به علم نجوم آنگاه گفت : بیچاره ابوریحان که چنان دوحکم بدان نیکوئی بکرد ودربدل خلعت وتشریف ـ بند وزندان یافت محمود گفت : خواجه بداند که من این دانسته ام ولی گویند که اینمرد را درعالم نظیرنیست ، مگر بوعلی سینا لکن هردو حکمش برخلاف رای من بودوپادشاهان چون کودک خورد باشند . سخن بروفق رای شان باید گفت تا از ایشان بهره مندباشند آن روز که آن دوحکم بکرد اگر از دوحکم اویکی خطا شدی بند ، نه  افتادی اورا . فردا بفرمای تا اورا بیرون آرند واسپ وخلعت ،ازوجبهً ملکی ودستار قطب دهند ،وهزار دینار وغلام وکنیزکی "    دیده می شودکه علیه قدرتمندان منطقی خلاف منطق شان ویا عملی خلاف عمل شان ثواب نیست. سلطان محمود غزنوی که مردی فاضل ودانشمندو علم پروروعلم دوست وقدرتمندبود وقدرتمندی وی برایش اجازه میدادتا همه چیز مطابق ایده باشدنه خلاف . وهم چنان روایات زیادی در زمینه وجود دارد وحتی وقتی ابوریحان از بند آزادهم شد تاریخ وروز آزادی وی را راهبی ویا رهگذری به غلامش مژده داده بود که صاحبش دراین روز وساعت از بند آزاد میگردد.  

  منظورازاین قصه در رابطه بقدرت وایده ای آنست که درضمیر وخیالات همه جا دارد وهرکس راهی را برای رسیدن آن انتخاب وبه پیش میگیردبسیاراند نادر کسانی که بیک درجهً ای ازآن می رسندنه بکمال وتمام آن زیرا تمام وکمال براین ایده پایان ندارد . نه سکندر، ناپلیون ، چنگیزوهیتلرونه هم پادشاه وسلاطین یا ثروتمندی از قارون تا راکفیلروملیاردرهای جهانی بکمال آن نرسیده اند .   طرف دیگر ایده ای بقدرت رسیدن عبارت از کمال وعلم وتقوا است که فلاسفه بزرگ بیشتر به این راه رفته اند وقربانی داده اند . راه تذکیه نفس وخواهشات وکشتن نفس ورسیدن بمدارج صوفیا نه نزد صوفیان وبخصوص پیشوایان ادیان مانندزردتشت ، کنفوسیوس ، بودا ، مسیح سایر پیغمبران وپیغمبر اسلام وصحابه وغیره .  دانشمندانی مانند سقراط، دیموکریتوس ، گالیله ، منصور ( حلاج )، سقراط برای رسیدن به این معراج قدرت ، جام زهر نوشید ، دموکریتوس وگالیله اتش برجان خودقبول کردند . منصور زنده زنده پوست واعضای بدنش جدا شد اما از عقیده برنگشتند .   ابوریحان را بیرون آوردند وتشریف بدورسید وسلطان ازاوعذرهاخواست وبا بوریحان گفت : " اگر خواهی ازمن برخوردار باشی سخن برمراد من گوی ، نه برعلم خویش ." هردو قدرتمند اند باهم روبر شده اندآن یکی بزوروزر، سپاه وخنجروزندان وآن دیگری به دانش وعلم ومعرفت وتقوا. کی غالب است دراین مناظره ویاگفتگو ؟ با یقین ابوریحان غالب است . زیرا بقدرت وتوانائی ودانش اوسلطان جاه طلب وبزرگ غزنین اعتراف داردوخویش را دربرابر شیخ کودکی بیش قیاس نمی کند یا قصه ای دیوژن واسکندر هم بدین منوال است .  

     درموردندیمان  :

    علاوه برتجمل ، تشریفات وامنیت ، نظم وجنگ دردربارهای سلاطین ـ موجودیت وزیر یا وزیران ومسئولان خزانه ورای زنان ، حاجبان وندیمان ، دربانان ، جامه داران ، پرده داران وشرابدارو آبداروغیره حضور داشتند . بخصوص دربار سلطان غزنه محمود ودرعصر سلجوقیان بحداعلی رسید . بطورنمونه اینجا ازدربار امیر حبیب الله خان ازکتاب « افغانستان در مسیر تاریخ »  اثر غلام محمد غبار:  " امیر حبیب الله خان به جلال ظاهری دلبستگی بسیار داشت. اودربار را زیر نظم جدید آورد  علاوه برعناونین والقاب ولباسها وتفکیک درجه ورتبه ، اعضای خانواده وغیره ... درتشکیلات دربار سه سرمنشی بنامهای منشی حضور ، منشی خارجه ومنشی داخله " با دفاتر. چهار ایشک آغاسی حضوری ، ملکی ،نظامی وخارجه ویک « دفتر خارجه » موجود بود .  یکی ازادارات دربار « دارالعدالت حضور» بودکه یک سرکرده ، یک قاضی ، دومفتی ،چهارمحرروچهار کاتب داشت وهیچ کاری نمیکرد . درباریان به عنوان مصاحبین خاص ، اهل میز حضور ، غلام بچه گان ،خاص حضوری وغیره منقسم می شدندودرعقب اینهایک تعداد فراش باشی ، پیشخدمت باشی ، آبدار باشی ،وده باشی دیگر استاده بودند. گارد شاهی ودسته جات خان اسپور ، میر اسپور، سراوس ورکابدار، محافظ این دربار بود .. افسران ایشان وشاه اغاسی ها همه رتبه جرنیلی داشتند .  

  وی شیفته عناوین والقاب بود .... وی حرمسرای مفصل وبا شکوه داشت که بیشتر از صدزن بعنوانین حرم ، سراری خدمه وجواری در آن میزیستند . مصارف البسه وزیوروماکولات ومعاشات وحمل ونقل اهالی حرم گزاف بود . " ( 2 ) دردربارغزنویان نیز تشریفات وشکوه وجلال دربارفزونی داشت ودر تشکیلات دربارشغل دبیری وندیمی شغلی با اهمیت وارزش بالا بود ودبیران وندیمان که بطور پیوسته درمعاشرت با سلطان بودند از نصایح ورهنمود هاوهم گاهی از سخنان طنز ونیش دارنیزباک نداشتند که ممکن بود با هرکلمه ای آن کشته وبدار آویخته گردند . نظام الملک می نویسد : " پادشاه راچاره نیستازندیمانشایسته داشتن وبا ایشان کشاده وگستاخ در آمدن ... ندیم اگر گستاخ نباشد، پادشاه ازاوحلاوت نیابدوطبع پادشاه کشاده  نشود ...ندیم بایدکه گوهری فاضل وتازه روی وپاک دین ورازداروپاک لباس بودوشعرها وقصص نوادرازهزل وجد بسیار یاد دارد ونیکوروایت کندوهمواره نیکوگوی ونیکوپیوند باشدونرد وشطرنج داندباخت...معلمی نکند که این بکن وآن بکن که پادشاه را دشوار آیدوبکراهت کشد و... " بطوریکه    نقل است :

  قصه بادنجان بورانی سلطان محمود: 

روایت است که : " سلطان محمود پادشاه غزنین را درحالی گرسنگی  بادنجان بورانی پیش آوردند ، خوشش آمد، گفت : بادنجان طعامی است خوش . ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت . سلطان چون سیر شد گفت : بادنجان سخت مضرچیزیست . ندیم بازدرمضرات بادنجان  مبالغتی تمام کرد . سلطان گفت : ای مردک ! نه این زمان مدحش میگفتی ؟ گفت :  " من ندیم توام نه ندیم بادنجان ، مرا چیزی می بایدگفت که تورا خوش آیدنه بادنجان را ! "  .  

 قصه طلحک ندیم:   بطوریکه نقل است : "ازبهر روز عید سلطان محمود خلعت هرکسی تعین میکرد . چون به طلحک رسید ، فرمودکه پالانی بیاورید وبدودهید. چنان کردند . چون مردم خلعت پوشیدند ، طلحک آن پالان  دردوش کردوبه مجلس سلطان آمد گفت :ای بزرگان ! عنایت سلطان درحق من بنده ازاینجا معلوم کنیدکه شما همه را خلعت از خزانه فرمود دادن وجامه ًخاص ازتن خودبرکندودرمن پوشانید . " ( 2 )    

نمونه دیگرازمشاوره :

غرض رسیدن بقدرت ؛ پس ازمرگ آلب ارسلان ، برادراو وعم ملک  یعنی قاورد دعوی استقلال کردوکرمان وفارس واصفهان را بگرفت ، در جنگی که بین دوحریف درگرفت ، سرانجام ملکشاه فاتح شد ،درپایان جنگ لشکریان به وسیله خواجه نظام الملک از ملکشاه حقوق ومزایای  بیشتری طلب کردند . وخواجه بحکم سیاست قبول کرد که دراین باب با سلطان سخن گوید.  « شب رمزی ازاین معنی باسلطان بگفت وصلاح وفسادکارراروشن کرد .»درواقع خواجه محترمانه به ملکشاه گفته بود درست که قاوردعموی شاه است : ولی بهرحال اگر سلطنت خواهد ، باید ازقوم وخویشی چشم بپوشد که « سیاست پدر ومادر ندارد . وبه صلاحدید خواجه همان شب « قاوردرا زهر چشانیدندوهردوچشم پسرش رامیل کشیدند . » یا قاورد را شربت دادند ... فردا صبح که لشکر به تقاضای جواب باز آمدند ، خواجه گفت : دوش ازاین معنی چیزی به سلطان نیارستم گفت ، که متفکر بودوتنگدل ومجال سخن نماند . به سبب آنکه قاورد دوش ازسر ضجرت ، زهرازنگین انگشتری درمکیده بود سلطان بسیارازپاد زهرهندی وتریاق به وی داداماچون دراعضا وامعاءپراگنده بود .واجل رسیده نافع نبود، جان بداد ." بعدازاین پاسخ عجیب! لشکریان جملگی دم درکشیدند وکس دیگرحدیث نان پاره نکرد. ( 3 )    

 داستان انوشیروان وبزرگمهر:

 به حکایتی ازشهنامه فردوسی : انوشیروان موسوم به عادل  ، به اثر سوتفاهمی ، بروزیر با تدبیرخود بزرگجمهرخشم میگیردواورا زندانی میکند . پس ازچندی ازحال وزیرخود جویا می شود . وی درجواب میگوید که جای من از جای شهریاربهتراست شاه که منتظر چنین جوابی نبود، فرمان میدهدکه اورا درچاهی تاریکی دربندکنند . پس ازچندی باردیگر پیغام می فرستد که جایش چون است . بزرگجمهرپاسخ می دهد که روز م از روزشهریاربهتر است . انوشیروان درحالیکه خشم وغضب براوچیره شده بود دستورمیدهد که اورادرتنور آهنین تنگ وتاریکی افگنند واطرافش سیخ وپیکان گذارند تا ازحرکت وجنبش بازماند . درچنین وضعی ،شهریار جویای حال بزرگجمهر می شود . انوشیروان این باردربرابرمردانگی ، استقامت این مرد به زانو در می آید ویکی ازبسته گان خودرا همراه بادژخیمی نزد اومی فرستد تا ازراز پرده بردارد . دراین حال فردوسی ازقول بزرگجمهرچنین میگوید :  

بدان پاک دل گفت بوذرجمهر   ـــــــــــــــ   که ننمودهرگزبه مابخت چهر  

نه این پای دارد به گردش نه آن   ــــــــــــــــ   سرآیدهـمه نیک وبد بیگمان

  چه باگنج وبخت وچه با رنج سخت   ـــــــــــــــ   ببندیم هرگونه ناکام رخت  

  زســختی گــذرکردن آسـان بود   ـــــــــــــــ   دل تاجــداران هراسـان بود    

شاه پس ازشنیدن این سخنان، دستوررهائی اورا میدهدوپس ازمدتی بزرگجمهرشرح واقعه را به اطلاع انوشیروان می رساندوشاه به بی گناهی اوپی می برد .  

 سعدی نیز حکایتی از مختصات یکی ازجلسات مشورتی انوشیروان با وزرایش را(در باب اول گلستان ) چنین توصیف میکند که : "وزرای نوشیروان درمهمی ازمصالح مملکت اندیشه همی کردند وهریک ازایشان دگرگونه رایی همی زدند وملک همچنین تدبیری اندیشه کرد . بوذرجمهررا رای ملک پسند اختیار آمدوزیران درنهانش گفتند : "رای ملک را چه مزیتی دیدی برفکرچندین حکیم ؟ " گفت : به موجب آن که انجام کار معلوم نیست ورای هم گان درمشیت است که صواب آیدیا خطا . پس رای پادشاه اختیار کردم ، تا اگرخلاف صواب آید، به علت متابعت اوازمعاقبت ایمن باشم .  

خلاف رای  سلطان رای جستن   ــــــــــــــــــ   به خون خویش باشددست شستن  

اگرخود روزرا گویدشب است این   ـــــــــــــــ   بباید گفت ،اینک ماه وپروین !   

سعدی درجائی دیگر گوید : "به آواز خوش کودکان ومحبت پادشاهان اعتماد نبایدکردکه آن بخوابی واین به خیالی مبدل شود . "    

حکایتی ازرای زنی دردربار محمود غزنوی : 

  پس ازعزل احمدبن حسن میمندی ، سلطان محمودبا ابونصرمشکان راجع به جانشین اومشورت کرد ، بونصرازسرخیرخواهی گفت :" این کارخردنیست، ودریک مجلس راست نیاید "وپیشنهاد کرد که جماعتی ازرجال ومحتشمان را فراخوانندودراین باب رای زنندوکسانیراکه که شایسته می دانند  بنویسندوبه عرض برسانندتا آنکه شایسته است انتخاب شودوبالاخره جلسهً مشورتی با حضور ارسلان جاذب، علی خویشاوند ،بگاتگین وبکتغدی تشکیل  می شود .پس ازبحث وگفتگوی بسیار، عده ای چون طاهرمستوفی ، ا بوالحسن سیاری ،ابوالحسن عقیلی ، حسنک واحمدعبدالصمد نامزد مقام وزرارت می شوند . محمود پس ازملاحظه اسامی چنین میگوید : "سیاری نیک است وکافیست ، اما رداوعمامهً اورادوست ندارم ،وطاهرمستوفی مردی امین است ومعتمد ،امابسند کاراست ومن شتابزده ام وکاری زود خواهم وابوالحسن عقیلی مردی یک لخت وروستائی طبعست واحوال وعادات مارانیک دانسته ... واورادوست میدارم، وحسنک بس جوان است ...درهیچ دیوان شاگردی نکرده است چگونه باشد که این شغل به او داده شود ؟ ... مردمان چه میگویند ؟ که محمودرا چندین خدمتگاران پیر کسی شایسته نبودتا کار به جوان می بایست داد ... ومتحیرمانده ام ...دیگرروز حسنک را بخواندوآنچه کردنی بود ، بکردواورا خلعتی پوشانید که درهیچ روزگاربه هیچ وزیرنپوشانده بودند ووزارت بدوارزانی داشت "  ( 5 )                                                ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ( 1 ) ــــ «بیرنی » نخستین کسی استکه تسطیحکره را استباط نمودودر کتاب خود آثارالباقیه آنرا شرح دادواز فهرست تالیفات بیزونی در مقدمه کتاب آثار الباقیه وخود کتاب تصدیق برآن دارد که بیرونیدر هیئت وریاضیات مطالبعمده استنباط کرده است وهم وی علوم یونانی را به هندیوحکمت هندیرا بعربی انتقال داده است . بیرونی در مرحمت سایه سلطان محمود عزنوی به هند رفته سالها درآنجا اقامت اختیار کرد وتوانست باحکما وعلمای هندی خودرا مربوط سازد وبه آنان فلسفهوحکمت یونانی را تلقین نماید .                                                          ( 2 ) ـــ  اسطرلاب : ابزاریست که توسط آن موقعیت وارتفاع ستارگان وسایرامورآسمانی بکار گرفته می شد ودرعلم پیشگوئی نیز از آن بهره میبردند . ودرامروز این آلات  وابزار جای خودرا به وسایل پیشرفته ترکیهانی وزمینی واگذارکرده است .     ( 3 ) ــــ  برای معلومات بیشتربه افغانستان درمسیر تاریخ اثرغلام محمد غبار تحت عنوان «افغانستان درزمان امیرحبیب الله خان 1919 ـــ  1901. ازص.711 ـــ699 .                                                                                                                                                 ( 4 ) ـــ تاریخ اجتماعی ایران جلد چارم اثر مرتضی راوندی .                                                                                                      ( 5 ) ـــ « آسیای هفت سنگ » ، دکتورباستانی پاریزی .      ( 6 ) ـــ نقل ازتاریخ بهیقی به اهتمام تاریخ اجتماعی ایران جلد چارم .اثرمرتضی راوندی .              

 

 


بالا
 
بازگشت